نو یسنده :ابوالفضل هدایتی
واقعیت حمد و ستودن
پیش از ارائه تعریف تملّق در کلام بنیانگذار جمهوریاسلامی، باید این نکته را خاطرنشان ساخت که ایشان اساساً انسان را کوچکتر و فروتر از جایگاه حمد و ستایش پروردگار مینگرد.آنچه در دیدگاه تفسیری و عرفانی میتواند توجیهکننده ی ستایشگری عبد نسبت به معبود-جلّ و علا-باشد، در واقع همان حکم و تکلیف عبادت است.عجز آدمی از معرفت رب-که جمال و کمال مطلق است-چگونه میتواند او را در مقام حمد و ثنای الهی قرار دهد؟ به عبارتی دیگر، در جایی که حمد کننده ی حق، انسان کاملی چون رسول اکرم صلی الله علیه و آله است، انسانهای دیگر که هنوز در حجابهای ظلمانی و نورانی گرفتارند، چگونه قدرت و شایستگی ستایش کردگار بلند مرتبه را خواهند داشت؟ اما از دیگر سو، آیات بسیاری وجود دارد که فرمان به حمد داده است.از این رو، انسان ناگزیر از پذیرش امر الهی و حمد و ثنای او است.
انسان، کوچکتر از این است که بایستد در مقابل خدا و خدا را تحمید کند، [خدا را]تمجید کند، این ادعا است… انسان عاجز است از این که [خدا را] بشناسد؛ لکن چاره نیست؛ چون خود گفته است، خود او امر فرموده است و چون او امر فرموده است، همه باید اطاعت کنند، ولو آن که[انسانها]قاصر هستند.(1)
لطافت امر پروردگار به تحمید و تمجید خود، در این است که حمد و ستایش حضرت محبوب در میان دو فرمان دیگر جای دارد؛ یکی فرمان تنزیه که در کلمه طیبه «سبحانالله»تجلی میکند و دیگر، فرمان تکبیر حضرت حق که در کلمه طیبه «الله اکبر»جلوه دارد.این همه به گفته حضرت امام رحمه الله، بدین منظور است تا منزلت بلند حمد و ستودن معبود سبحان عیان گردد؛ به عبارت دیگر، انسان در این سلوک عابدانه و عارفانه-که در نمازهای روزانه تکرار میشود-عظمت رب را درمییابد تا به حقارت خویش در برابر او پی برد و خویشتن را از کِبر و عُجب که ظلمات پیدا و پنهان را بر آدمی چیره میسازد، باز دارد.چنین سالکی است که در صراط عبودیت به ربوبیت نظر دارد و در حمد او چنان شناور است که حمد و مدح و ثنای دیگران، قلب او را تکان نمیدهد و از طواف عارفانه حق باز نمیدارد.
هر جا تکبیر آمده، دنبالش تنزیه هم [آمده].در نماز اینطور است، سبحان الله میگوید[و]بعد اللهاکبر.اوّل [نمازگزار]تنزیه میکند خدا را، بعد تحمید میکند[و]بعد تکبیر میکند که [بدینگونه]حمد خدا در بین یک تنزیه و یک تکبیر واقع میشود.میخواهید رکوع بروید، تکبیر میکنید، تکبیر میگویید.از رکوع برمیخیزید، تکبیر میگویید.در رکوع تنزیه میکنید، وقتی وارد به سجود میخواهید بشوید، باز تکبیر میگویید. در سجود تنزیه میکنید، بعد از سجود تکبیر میگویید.باز تکبیر میگویید و وارد سجود میشوید و تنزیه میکنید.همهاش برای این است که بفهماند که مسأله بالاتر از این مسائل [و ذهنیت و پندارها] است.(2)
امامخمینی رحمه الله در فرازی دیگر، حمد و ثنای کسی درباره دیگری را، در حقیقت حمد و ثنای حضرت معبود میداند؛ زیرا آفرینش و سرشت انسان به گونهای است که نمیتواند به غیر کمال مطلق نگاهی افکند یا تمایلی پیدا کند.او اگر چیزی یا کسی را تحمید و تمجید میکند، در واقع مقصودش خدا است، هرچند بیخبر است. از اینرو، نمیتوان از محمود یا ستایش شدهای جز معبود یکتا نام برد یا این که خویشتن را محمود یا ستایش شده ی دیگران پنداشت.آنان که ما را به حق یا باطل میستایند، نمیدانند که در واقع او را میستایند.اگر تملّقگویان میپندارند که با ستایشهای افراطی و جذّاب، دیگران را فریب دادهاند، از این واقعیت غافل گشتهاند که خویشتن را سخت فریب دادهاند؛ زیرا او را ستودهاند و از بندگانش مزد مطالبه میکنند!
در فطرت و خلقت، انسان امکان ندارد به غیر کمال مطلق توجه کند و دل ببندد. همه جانها و دلها به سوی اویند و جز او نجویند و نخواهند جست و [همه] ثناخوان اویند و ثنای دیگری نتوانند کرد. ثنای هر چیز، ثنای او است، گرچه ثناگو تا در حجاب است، گمان [می]کند، ثنای دیگری میگوید!(3)
وصف حق با کدام زبان و کدامین بیان ممکن است؟ کسی که به مدح و توصیف اشیا و اشخاص پرداخته، با همان واژگان چگونه میتواند خدا را بستاید؟ از منظر معلم عرفان، غیر از خدا، هیچ اندر هیچ است.از این رو، در این گنبد دوّار جز سخن و صدای عشق، نمیتوان یادگاری ماندگار داشت.امامخمینی رحمه الله، در نگاه عرفانی و توحیدیاش، به آن جا میرسد که خدا را حمد و حامد و محمود مینگرد.در این که همگان او را محمود میخوانند، تردیدی نیست؛ اما حامد خواندنِ خدا، و نیز حمد تلقی کردنِ او را باید با دیدگاهی عارفانه توجیه نمود.امام رحمه الله به ما میآموزد که در افق برتر معرفت به هستی، عمل حمد و حتی خودِ ستایشگر حق، او است و نه غیر او؛ زیرا کسی یا چیزی به جز رفیق اعلی در هستی وجود ندارد.او، حمد است و حامد است و محمود؛ چنانکه او عشق است و عاشق است و معشوق.با این نگاه متعالی، چگونه میتوان از مدح و ثنا و تعریف و تمجید بندگان سخن راند؟
چه میگویم، کی [خدا را]توصیف کند؟ و چه [گونه]توصیف کند…و با چه زبان و چه بیان توصیف میکند؛[در حالی]که تمام عالم از اعلی مراتب وجود تا اسفل سافلین هیچ است و هرچه هست او است…هرچه هست، سخن از او است لاغیر، و کس نتواند از ذکر او سرپیچی کند؛[چرا]که هر ذکر [ستایشآمیز]ذکر او است…او حمد است و حامد است و محمود.(4)
از منظر عارفان حق، تملّقگویان خود و دیگران را در ورطه دروغ و فریب افکندهاند و ستایش شدگان را به چیزی دلخوش و سرگرم ساختهاند که هیچ تعلّقی به آنان ندارد.
ستایش و نکوهش در کلام انوری
حال، دونمونه از اشعار یک مدیحهسرای درباری را در این جا میآوریم که در یکی، شاهی بیکفایت به خورشید و ابر همانند گشته است و شاعر(انوری)در نامهای به او التماس دارد تا سرزمین خراسان را که بر اثر شبیخون مهاجمان و ناشایستگی کارگزاران ویران شده، بنگرد.
قصه اهل خراسان بشنو از سر لطف
چون شنیدی ز ره لطف بر ایشان بنگر
این دل افکار جگر سوختگان میگویند
کای دل دولت و دین را ز تو شادی و ظفر
خبر هست کزین زیر و زبَر شوم غُزّان
نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبَر
رحم کن، رحم بر آن قوم که جویند جُوین
از پس آن که نخوردندی از ناز، شکر
رحم کن، رحم بر آن ها که نیابند نَمد
از پس آن که ز اطلسشان بودی بستر
تو خور روشنی و هست خراسان اطلال نه بر اطلال بتابد، چو بر آبادان، خور؟
هست ایران به مثل شوره، تو ابری و نه ابر
هم برافشاند بر شوره، چو بر باغ،مَطر (5)
اما در شعری دیگر، جناب انوری(م585 هـ.ق)، در گفتوگوی زیرک و ابله، حاکم شهر را گدای بیحیا خوانده است، هر چند که از یک تکمه زرین کلاه او میتوان برای صد تن سالها برگ و نوا مهیا ساخت. مقایسه این دو نمونه شعر، به وضوح آشکار میکند که زبان مدحیهسرای شاعر، چگونه به گاه خشم و هجو میچرخد!
آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی
گفت کین والیِ شهر ما گدایی بیحیاست
گفت:چون باشد گدا؟ آن کز کلاهش تکمهای
صد چو ما را روزها و سالها برگ و نواست
گفتش:ای مسکین!غلط اینک ازین جا کردهای
آن همه برگ و نوا دانی که آن جا از کجاست؟
دُرّ و مروراید طوقش، اشک اطفال من است
لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست (6)
شاعران ستایشگر-که کم و بیش دانشآموخته ی فلسفه، علوم ریاضی و نجوم بودهاند-چه به آسانی تنپوش عاریه را از یکی میستانند و به دیگری ارزانی میدارند!بدینسان، تملّق را میتوان همان پل چوبی شکستهای دانست که ثناگویان، شاهان ستمپیشه را از آن به سلامت عبور ندادهاند و عبرتآموز آیندگان ساختهاند.
اوحدالدین کرمانی(م635ق)میگوید:
هرچند که روشنی فزاید خورشید
در دیده خفاش نیاید خورشید
دل طاقت نور تو کجا دارد پس
آن جای که خفاش نماید خورشید(7)
ثناگفتن و ثناشنیدن در دیدگاه مولوی
صاحب مثنوی معنوی، حکایت جانوران صحرا را آورده که جملگی از شیر و رفتار خودخواهانهاش ناخشنود بودند.وحوش یکایک نصیب شیر خودکامه میگشتند. دعوت دوستانه شیر از سوی حیوانات به قناعت و توکل و تسلیم سود نبخشید و قرار بر قرعه روزانه افتاد و شیر وظیفه یافت که همچون پلنگ در پی شکارش بدود. نوبت به خرگوش که رسید، او از یاران برای رهاییِ جملگی از بلای شیر مهلت خواست.او پس از تأخیر به خدمت شیر شتافت و در این مدت در اندیشه تسخیر او بود.خرگوش پس
از پوزشخواهی، قصه شیر و خرگوش دیگرساز کرد و شیر را برای مقابله با او بر سر چاهی آورد که آن شیر رفیق خرگوش را گروگان گرفته بود تا او شیر خودکامه و فزونخواه را به آن جا برد.
شیر عکس خویش دید از آب تفت
شکل شیری در برش خرگوش رفت
چونک خصم خویش را در آب دید
مر ورا بگذاشت و اندر چَه جهید
جانوران پس از نابودی شیر گرد خرگوش را گرفته، او را به نیکی میستودند:
حلقه کردند او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحراییان
تو فرشته ی آسمانی یا پری
نی تو عزراییل شیران نَری
وحوش صحرا از خرگوش راز موفقیت سراغ میگرفتند تا بازگویی او، قصه درمانها و مرهم جانهای آیندگان باشد. خرگوش پس از شادیها و ستایشهایی که دیده بود، از «تأیید خدا»سخن گفت. مولانا با این حکایت، ستایش شدگان را به دیدنِ حق و ندیدنِ نفس ره مینماید که دل را نور میبخشد و نور دل، دست و پا را توانمند میسازد.
گفت تأیید خدا بد ای مهان
ورنه خرگوشی کی باشد در جهان
قوّتم بخشید و دل را نور داد
نور دل، مر دست و پا را زور داد
از بَر حق میرسد تفضیلها
باز هم از حق رسد تبدیلها
حق به دور و نوبت این تأیید را
مینماید اهل ظنّ و دید را
مولوی بیدرنگ پس از این قصه بیدارگرانه و دلکش، به تفسیر حدیث «رجعنا من جهاد الأصغر إلی جهاد الأکبر» میپردازد.
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست کو به دریاها نگردد کم و کاست
هفت دریا را درآشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلق سوز
سهل شیریدان که صفها بشکند
شیر آن است که خود را بشکند(8)
خوشایندی انسان از ستایش دیگران
امامخمینی رحمه الله در نامهای عارفانه، نفس و دوست داشتن آن را دام بزرگ شیطان و سرچشمه خوشایندی انسان از مدح و ثنا به شمار آورده است.وقتی از این منظر عرفانی به موضوع تملّق نگریسته میشود، به دست میآید که بسا ستایش طلب، چاپلوس و چاپلوسان را دوست داشته، آنان را گرد خود میآورد؛ چرا که او اسیر نفس اماره است و از شنیدن مدح و ثنای بیاساس لذت میبرد و از کلام انتقادآمیز دیگران اندوهگین و هراسان میشود.
پسرم!برای ماها که از قافله ی ابرار عقب هستیم، یک نکته دلپذیر است و آن چیزی است که به نظر من شاید در ساختن انسان که درصدد خود ساختن است، دخیل است.باید توجه کنیم که منشأ خوشآمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شایعهافکنیها، حُبّ نفس است که بزرگترین دام ابلیس لعین است.(9)
امام رحمه الله از تمایل نفسانی به ثناگویی نزدیکان یاد میکند که سبب ذکر افعال شایسته یا بزرگنمایی خوبیهای خیالی میشود.سپس ناخشنودی از ستایشگری مداحان درباره دیگران را از حیلههای مؤثر نفس میشمارد.ایشان در ادامه این نامه، از تأثیر منفی ثنای جمیل در نفس سخن میگوید و عیبجوییهای غرضآلود برای درمان خویشتن را سودمند تلقی میکند؛ زیرا ما را متوجه خود و زشتیها و کاستیهای آن میسازد.
آنانکه با ثناهای خود، ما را از جوار حق دور میکنند، دوستانی هستند که با دوستی خود به ما دشمنی میکنند و آنانکه [می]پندارند با عیبگویی و فحاشی و شایعهسازی به ما دشمنی میکنند، دشمنانی هستند که با عمل خود ما را اگر لایق باشیم، اصلاح میکنند و در صورت دشمنی، به ما دوستی مینمایند.(10)
امامخمینی رحمه الله در این گفتار، دوستان و دشمنان حقیقی انسان را شناسانده و آدمی را به تغییر در نگرش نسبت به ستایش یا نکوهش دیگران وامیدارد و چنانکه در این آموزه اخلاقی و عرفانی آمده است، دوست آدمی هرگز با ستایش و تملّق خود سبب غرور و خودپرستی نمیشود و او را از تکامل باز نمیدارد. اساساً چاپلوسی نسبت به هر کس و گروه، یک نوع دشمنی است نه دوستی؛ چون این نوع برخوردها مجال نمیدهد که خلوت و تفکری برای بازنگری نفس صورت پذیرد و در صورت مشاهده ی زشتیهای نفس، کوششی برای اصلاح آن ها شکل گیرد. چاپلوس را به دیده یک دشمن نگریستن، این فرصت را به انسان میبخشد تا او به پیشواز انتقادها رفته، به شناسایی خویشتن همت گمارد.با گسترش چنین روندی،
تملّقگرایان به طور طبیعی از عرصههای مختلف زندگی رانده شده، انتقادکنندههای دل سوز مجال ظهور در جامعه را به دست میآورند.
من و تو، اگر این حقیقت را باور کنیم و حیلههای شیطانی و نفسانی بگذارند واقعیات را آن طور که هستند،ببینیم، آنگاه از مدح مداحان و ثنای ثناجویان آنطور پریشان میشویم که امروز از عیبجویی دشمنان و شایعهسازی بدخواهان، و [ازطرفی]عیبجویی را آنگونه استقبال میکنیم که امروز از مداحیها و یاوهگوییهای ثناخوانان.(11)
تملّق در جامعه ریشهکن نمیشود، مگر این که نگرش واقعبینانهای نسبت به پیامدهای منفیِ شنیدن ستایشها و نیز آثار مثبت عیبجوییها در ما شکل گیرد؛ چنانکه حضرت امام رحمه الله در این اندرزنامه به زندهیاد سید احمد خمینی رحمه الله یادآور شده است، مشکل ما، مشکل نفسانی است.تملّقگویان در حقیقت، از باورهای نادرست مردم نسبت به ستایش و نکوهش خویشتن سود میجویند و خود را محبوب قلبها میسازند.
بیگمان، راز سقوط سلسله پهلوی و رژیم ستمشاهی، پذیرش همهجانبه شاه نسبت به تملّقگویان و مواضع ظالمانه آنان بوده است.خوشایند بودن ثناگوییها و ناخوشایندی از انتقاد و اعتراض خیرخواهانه کسانی همچون امامخمینی رحمه الله، به تدریج راه انحرافی در بستر نظام و جامعه را گشود و سرانجام رژیم را با بنبست رو به رو ساخت.حضرت امام رحمه الله طی نامه سرگشادهای، شاه را متوجه خطر چاپلوسان چیرهدستی مانند اسدالله علم، نخستوزیر وقت نمود که بعداً سالیان دراز وزیر دربار شد.
این جانب به حکم خیرخواهی برای ملت اسلام، اعلیحضرت را متوجه میکنم به این که اطمینان نفرمایید به عناصری که با چاپلوسی و اظهار چاکری و خانهزادی میخواهند تمام کارهای خلاف دین و قانون را کرده و به اعلیحضرت نسبت دهند و قانون اساسی را که ضامن اساسی ملیت و سلطنت است، با تصویبنامههای خائنانه و غلط از اعتبار بیندازند تا نقشههای شوم اسلام و ملت را عملی کنند.(12)
امام رحمه الله این نامه را در سال 1341ش.برای شاه فرستاده بود و همانطور که از این کلام هشدارآمیز برمیآید، ایشان چاپلوسان را زمینهساز نفوذ و دخالت بیگانگان برمیشمارد. تاریخ سیاسی ایران نشان میدهد که در بسیاری از برههها، شاهان با اعتماد بیاساس به نزدیکان یا وزیران، سبب بیاعتباری و فروپاشی حاکمیت خود گشتهاند؛ زیرا آنان از رهگذر چاپلوسی و چربزبانی، واقعیتها را وارونه جلوه داده، دیوار بیاعتمادی میان مردم و نظام حاکم را بالا آوردهاند.
بدینسان، باید گفت که حکومتها از طریق تملّقگویان و رندانِ جهان سیاست و ارتباطات، آسیب میپذیرند.چنانکه امام رحمه الله خاطرنشان نمود و تأمل در کارنامه سیاسی کسانی مثل اسدالله علم نیز گویای آن است، نمیتوان کوشش اینگونه چاپلوسان را در مرز تملّقگرایی محض و اظهار عبارتهای خوشایند محدود ساخت.آنان در حقیقت، با ترفندهای
مختلف زمام امور کشور را در دست میگیرند و رهبری جامعه را ابزار یا پل خواستههای سیاسیشان میسازند.
از این رو، تملّق را باید پوشش زیبا و فریبندهای تلقی نمود که تملّقگو خود و سلطهطلبیاش را زیر آن پنهان میکند. بنابراین، آسیبرسانی تملّق و متملّق با توجه به موقعیت و حوزه عمل او، تفاوت و تمایز پیدا میکند.در واقع، شخصِ متملّق کارگردان صحنهها است و ستایش شدگان از هر دسته و گروهی چونان عروسکهای کوکی در دست اویند.
شاید ظاهر افراد چاپلوس این پندار را در ذهنها پدید آورده است که آنان چندان خطری ندارند؛ چون کارشان خوشامدگویی و کنرش کردن است؛ اما تجزیه و تحلیلِ پارهای از مقاطع خطرخیز تاریخی، نشان میدهد که نیروهای تملّقگرا، بسا بسترساز دگرگونیهایی در سرنوشت ملتها شدهاند که قابل پیشبینی نبوده است.در حقیقت، آنان را باید شیطانهای خنّاس صفتی خواند که در نهان و آشکار همواره در کمین به سر میبرند تا صید خود را شکار نمایند.
پینوشتها:
1. -همان، ج17، ص525.
2. -همان.
3. -همان، ج18، ص443.
4. -همان، ج20، ص156-157.
5. -دیوان انوری،تصحیح سعید نفیسی.
6. -همان.
7. -دیوان اوحدالدین کرمانی، ص29.
8. -همان، ص68.
9. -نقطه عطف، ص29.
10. -همان، ص32.
11. -همان، ص32-33.
12. -صحیفه امام، ج1، ص89.
منبع: امام خمینی (س) و مفاهیم اخلاقی(حب جاه مقام)/ 11، مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)
(چاپ و نشر عروج) ،دفتر قم ( چاپ دوم):،1387