نویسنده:آیتالله حسین نوری همدانی
اصل نوزدهم: نظارت دقیق بر اعمال و اوضاع کارگزاران دولت:
در اینباره به نامه سوم مولای متقیان(علیه السّلام)، خطاب به شریحبن حارث، قاضی ایشان توجه فرمایید. آن حضرت چون دریافتند شریح خانهای را به 80 دینار خریده است، او را خواستند و فرمودند: بَلَغَنی اَنََّ ابتَعتَ داراً بِثَمانینَ دیناراً، وَ کَتَبتَ لَها کِتاباً به من خبر رسیده است که تو خانهای به 80 دینار خریده و سندی از برای آن نوشتهای، فقال له شریح: قد کان ذل یا امیرالمؤمنین. قال: فنظر الیه نظر المغضب… شریح گفت: آری، ای امیرالمؤمنین چنین بوده است. حضرت با غضب به شریح نگاه کرد و فرمود: بدان که بهزودی کسی به سروقت تو خواهد آمد که نه به سندت نگاه کند و نه به شاهدت، تا اینکه تو را از این خانه به بیرون ببرد و…
سپس حضرت(علیه السّلام) در ادامه چنین میفرماید:
«فَانظُر یا شُرَیحُ لاَ تَکُونُ ابتَعتَ هذِهِ الدارَ مِن غَیرِ مالَِ، اَو نَقَدتَ الَّثمَنَ مِن غَیرِ حَلالِکَ! فَاِذا اَنتَ قَد خَسِرتَ دارَ الدُّنیا وَ دارَ الا َّخِرَهِ!؛ مبادا پول این خانه را که خریدهای، از غیر حلال یا از غیر مال خود داده باشی که در این صورت در دار دنیا خسران دیدهای و منزل آخرت را نیز از کف دادهای.»
در جای دیگر نیز فرموده است:
«وَ بَنَی رجل من عماله بنأً فخماً فقال علیهالسلام: اَطلَعَتِ الوَرقُ رُؤُوسَها! اِنَّ البِنأَ یَصِفُ لََ الغِنی!؛(24) چون امام دید که یکی از کارگزارانش، خانه مجللی ساخته است، فرمود: طلا و نقره، سر و گوش خود را آشکار کرده! این بنا نشان میدهد که تو توانگر شدهای. آخر اینها را از کجا به دست آوردهای؟» «فَارفَع اِلَیَّ حِسابََ، وَ اعلَم اَنَّ حِسابَ اللهِ اَعظَمُ مِن حِسابِ الناسِ؛(25) حسابت را پس بده، و آن را برای من بفرست و آگاه باش که حسابرسی خداوند بسی بزرگتر از حسابکشی خلق است.»
نمونههای فراوانی در این خصوص وجود دارد. از جمله موارد دیگرِ نظارت بر کارهای مأمورین دولت، یکی هم قضیه عثمانبن حنیف است که در یک جلسه میهمانی شرکت کرده بود و در آنجا فقط ثروتمندان حضور داشتند. امام(علیه السّلام) فرمود:
«وَ ما ظَنَنتُ اَنََّ تُجیبُ اِلی طَعامِ قَومٍ، عائِلُهُم مَجفُوُّ، وَ غَنِیُّهُم مَدعُوُّ؛(26) گمان نمیکردم کارمند حکومت علوی در جلسه میهمانی مردمی شرکت کند که فقرا در آنجا راه ندارند و اغنیا بدان دعوت شدهاند!»
اصل بیستم: تشویق مسئولان درستکار و توبیخ ناشایستگان:
حضرت در اینباره توصیه فرمودهاند:
«وَلاَ یَکُونَنَّ الُمحسِنُ وَ المُسیءُ عِندََ بِمَنزِلَهٍ سَوأٍ؛ مبادا نیکوکار و بدکار در نزد تو مساوی باشند، فَاِنَّ فی ذلَِ تَزهیداً لاِ َهلِ الا ِحسانِ فِی الا ِحسانِ، وَ تَدریباً لاِ َهلِ الا ِسأَهِ عَلَی الا ِسأَهِ!؛(27) اگر اینطور بشود، نیکوکاران انگیزه نیکوکاری را از دست دهند و بدکاران در بدکاری جرأت پیدا کنند.»
اصل بیست و یکم: سفارش اکید نسبت به دستگاه قضائی در نظام اسلامی:
درباره قُضات سفارش بسیار شده است، از جمله اینکه قاضی باید برترین مردمان باشد، به دقت و هوشمندی داوری کند، کارها بر او دشوار نیاید، از لجاجت و لغزش و خطا دوری گزیند، هیچگاه از حق فاصله نگیرد، با برهان قاطع و شناخت کافی به صدور حکم همت گمارد، به حرص و طمع روی نیاورد و مراقب باشد که از ستایش و خوش آمدگویی دیگران به ورطه هولناک خودبینی و خودپسندی فرو نیفتد. در این راستا، چنانچه معیشت قاضی به خوبی تأمین شود، دیگر اندیشه رشوه و آزمندی در او قوت نگیرد و بیتردید از کژاندیشی و فساد و تباهی در امان ماند، چنانکه در عهدنامه مالک اشتر میخوانیم:
«اختَر لِلحُکمِ بَینَ الناسِ اَفضَلَ رَعِیَّتَِ فی نَفسَِ، مِمَّن لاَ تَضیقُ بِهِ الا ُمُورُ، وَ لاَ تُمحِکُهُ الخُصُومُ، وَ لاَ یَتَمادی فِی الزَّلَّهِ، وَ لاَ یَحصَرُ مِنَ الفَیءِ اِلَی الحَقٍّ اِذا عَرَفَهُ، وَ لاَ تُشرِفُ نَفسُهُ عَلی طَمَعٍ، وَ لاَ یَکتَفی بِاَدنی فَهمٍ دُونَ اَقصاهُ؛ وَ اَوقَفَهُم فِی الشُّبُهاتِ، وَ آخَذَهُم بِالحُجَجِ، وَ اَقَلَّهُم تَبَرُّماً بِمُراجَعَهِ الخَصمِ، وَ اَصبَرَهُم عَلی تَکَشُّفِ الا ُمُورِ، وَ اَصرَمَهُم عِندَ اتٍّضاحِ الحُکمِ، مِمَّن لاَ یَزدَهیهِ اِطرأٌ، وَلاَ یَستَمیلُهُ اِغرأٌ، وَ اُولئَِ قَلیلٌ. ثُمَّ اَکثِر تَعاهُدَ قَضائِهِ، وَافسَح لَهُ فِی البَذلِ ما یُزیلُ عِلَّتَهُ، وَ تَقِلُّ مَعَهُ حاجَتُهُ اِلَی الناسِ…؛(28) پس برای قضاوت و داوری بین مردم بهترین رعیتت را اختیار کن، کسی که کارها به او سخت نیاید (از عهده هر حکمی بر آید نه آنکه ناتوان باشد) و نزاعکنندگان در ستیزه و لجاج رأی خود را بر او تحمیل ننمایند، و در لغزش پایداری نکند و از بازگشت به حق، هرگاه آن را شناخت، درمانده نشود (چون به خطای خود آگاه شد یا او را به آن لغزش آشنا نمودند بازگردد، نه آنکه بر اشتباه خویش ایستادگی نماید) و نفس او بهطمع و آز مایل نباشد (زیرا اگر طمع داشته باشد نمیتواند به حق حکم کند) و (در حکم دادن) به اندک فهم بدون بهکار بردن اندیشه کافی اکتفا نکند (بلکه جستجو نماید تا منتهی درجه آنچه لازم است به دست آورد) و کسی که در شبهات تأمل و درنگش از همه بیشتر باشد (در امر مشتبه تا حقیقت را به دست نیاورد حکم ندهد) و حجت و دلیلها را بیش از همه فرا گیرد، و کمتر از همه از مراجعه دادخواه دلتنگ گردد، و بر (رنج بردن در) آشکار ساختن کارها از همه شکیباتر و هنگام رو شدن حکم از همه برندهتر باشد (چون به مطلب پی برد فوری حکم آن را بدهد و تأخیر نیاندازد که موجب سرگردانی نزاع کنندهها شود) کسی که بسیار ستودن او را به خودبینی وا ندارد، و برانگیختن و گول زدن او را مایل (به یکی از دو طرف) نگرداند، و حکمدهندگان آراسته به این صفات کم به دست میآیند (باید در طلب ایشان بسیار سعی و کوشش نمود) پس از آن از قضاوت او بسیار خبرگیر و وارسی کن (مبادا خطایی از او سر زند که نتوانی جبران نمود) و آنقدر به او ببخش و زندگیش را فراخ ساز که عذر او را از بین ببرد، و نیازش به مردم به آن بخشش کم باشد (تا بهانهای برای رشوه گرفتن نداشته به راستی و درستی در کارها حکم نماید).»
اصل بیست و دوم: توجه به حال اصناف گوناگون کشاورزان و تجار و صنعتگران:
به این گروه باید رسیدگی و کمک شود و اگر در کارشان اشکال وجود دارد مرتفع گردد و از آنجایی که تهیه قوت و غذای مملکت بر عهده کشاورزان است، لذا توجه ویژه به امور آنان لازم است.
وَ اِنَّما یُؤتی خَرابُ الا َرضِ مِن اِعوازِ اَهلِها، همیشه زمین از این جهت تخریب میشود که فقرا و مستمندان مشغول کشاورزی در آن باشند، وَ اِنَّما یُعوِزُ اَهلُها لاِ ِشرافِ اَنفُسِ الوُلاهِ عَلَی الجَمعِ، وَ سُوءِ ظَنٍّهِم بِالبَقأِ(29)، و وقتی که بلاد و گردانندگان امور مملکت توجهی به آنها نکنند، امکان پیشرفت پیدا نخواهند کرد، وَلیَکُن نَظَرَُ فی عِمارَهِ الا َرضِ اَبلَغَ مِن نَظَرَِ فِی استِجلابِ الخَراجِ، بنابراین توجه تو در آباد کردن زمینها باید بیش از آن باشد که غرق در اخذ مالیات باشی، لاِ َنَّ ذلَِ لاَ یُدرَُ اِلا بِالعِمارَهِ؛ وَ مَن طَلَبَ الخَراجَ بِغَیرِ عِمارَهٍ اَخرَبَ البِلادَ، وَ اَهلََ العِبادَ(30)، زیرا که خراج گرفتن جز به آبادانی میسر نشود و کسی که مالیات بگیرد و مملکت را آباد نسازد، بلاد را خراب میکند و بندگان خدا را به هلاکت میرساند.
اصل بیست و سوم: مشورت:
در حکومت اسلامی بر مسأله مشورت بسیار تأکید شده است و فیالمثل در این باره میخوانیم:
«مَنِ استَقبَلَ وُجُوهَ الا َّرأِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطأِ!؛(31) کسی که جوانبِ رأیها و فکرهای مردم را در نظر بگیرد و از آنها استقبال کند، به خطاهای خود بهتر پی میبرد.»
همچنین: «مَنِ استَبَدَّ بِرَأیِهِ هَلََ، وَ مَن شاوَرَ الرٍّجالَ شارَکَها فی عُقُولِها؛(32) کسی که استبداد به خرج بدهد دچار هلاکت میشود و آن که با مردم مشورت کند از عقول و افکار آنها استفاده میکند.»
اصل بیست و چهارم: میدان ندادن به متملقین و چاپلوسان:
وَ اِنَّ مِن اَسخَفِ حَالاَ تِ الوُلاهِ عِندَ صَالِح ِ الناسِ، اَن یُظَنَّ بِهِم حُبُّ الفَخرِ، وَ یُوضَعَ اَمرُهُم عَلَی الکِبرِ… بدترین و پستترین حالات فرمانروایان آن است که مردم پارسا آنان را دوستدار فخر و خودستایی دانند و کردارشان را حمل بر کبر و خودخواهی کنند. من کراهت دارم از اینکه چنین گمانی دربارهام رود. فَلاَ تُکَلٍّمُونی بِما تُکَلَّمُ بِهِ الجَبابِرَهُ، آن طور که با جباران و گردنکشان صحبت کنند با من سخن مگویید؛ وَ لاَ تُخالِطُونی بِالمُصانَعَهِ(33)، با من از روی چاپلوسی حرف نزنید. و قال علیهالسلام لرجل افرط فی الثنأ علیه، و کان علیهالسلام له متهما، اَنَا دُونَ ما تَقُولُ، وَ فَوقَ ما فی نَفسَِ!(34)، شخصی برخلاف عقیده قلبیاش بیش از حد از آن حضرت تعریف کرد و گویا در خاطرش این بود که چیزی بیش از حق خود طلب کند. حضرت فرمودند: من از گفتاری که بر زبان میرانی پایینتر هستم ولی از آنچه در دل داری بالاترم.
اصل بیست و پنجم: تعلیم و تربیت توأم با تعهد اسلامی:
این مقوله بسیار مفصل است و حضرت نیز بر آن تأکید میکند و، در خطبه 34، میفرماید:
«أَیُّهَا الناسُ، اِنَّ لِی عَلَیکُم حَقاً، وَ لَکُم عَلَیَّ حَقُّ: فَاَما حَقُّکُم عَلَیَّ فَالنَّصیحَهُ لَکُم. وَتَوفیرُ فَیئِکُم عَلَیکُم، وَ تَعلیمُکُم کَیلا تَجهَلُوا، وَ تَأدیبُکُم کَیما تَعلَمُوا؛ ای مردم، مرا بر شما حقی است و شما را نیز بر من حقی. حق شما آن است که من خیرخواهتان باشم و سعی کنم که زندگی شما در رفاه باشد و شما را تعلیم بدهم تا جاهل نباشید و آدابتان بیاموزم تا دانا شوید.»
نمونههای فراوانی از جمله تعلیم توأم با تربیت و تخصص همراه با تعهد و از اینگونه موارد وجود دارد که بنده آنها را برای خطابه حاضر گردآورده و نوشتهام.
خطبههای حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در خداشناسی و امثال آن در سطح بسیار عالی است. در اینجا باید توجه کرد که خطبه غیر از کتاب است. یک عالم کتاب خود را برای اهلِ علم مینویسد. اما خطبهها در مقاطع مختلف و برای صنوف گوناگون کاربرد دارد، از جمله در میدانهای جنگ برای سربازان، در بازار برای بازاریان و در مساجد برای عموم مردم. بنابراین، خطبهها حاوی مطالب بسیار ارزشمندی است. فرهنگ علوی، مکتب علوی و حکومت علوی، به قدری فرهنگ مردم را بالا برده است که بسیاری از عامه مردم این خطبهها را — که امثال مرحوم صدرالمتألهین شیرازی، مرحوم بحرانی و مرحوم خوئی که خود از شارحان نهجالبلاغه بوده، گاهی حتی از فهمِ معانی کلماتِ آن عاجز ماندهاند — با تأمل در مییابند! چهگونه بود که بازاریها این مطالب را میفهمیدند و سربازانِ میادین نبرد اینها را درک میکردند؟ چون خطیب باید به مقتضای حال مردم حرف بزند تا مخاطبان بفهمند. برای نمونه در خطبه 228 نهجالبلاغه (ص 742) میخوانیم: «بِتَشعیرِهِ المَشاعِرَ عُرِفَ اَن لاَ مَشعَرَ لَهُ، وَ بِمُضادَّتِهِ بَینَ الا ُمُورِ عُرِفَ اَن لاَ ضِدَّ لَهُ، وَ بِمُقارَنَتِهِ بَینَ الا َشیأِ عُرِفَ اَن لاَ قَرینَ لَهُ؛ با به وجود آوردنِ او، حواس و قوای دراکه را معلوم میشود که آلتِ ادراکیهای از برای وی نیست (زیرا او آفریننده حواس و اضداد و قرینهها است).»
خوب ملاحظه میشود که معنای این عبارت بسیار رفیع است ولی در عین حال طوری بوده که سربازان در میدان جنگ، بازاریها و آنهایی که در مسجد بودند نیز اینها را میفهمیدند. بنده نمونههای زیادی را در این خصوص فراهم آوردهام که در اینجا به نقل مواردی از آنها اکتفا میکنم. در خطبه 181 میفرمایند:
«نوفٍ البکالی قال: خطبنا بهذِه الخطبه امیرالمؤمنین علیه السَّلام بالکوفه و هو قائم علی حجاره، نصبها له جعده بن هبیره المخزومی، و علیه مدرعه من صوف و حمائل سیفه لیف، و فی رجلیه نعلان من لیف، و کأَنَّ جبینه ثفنه بعیر؛ نوف بکالی میگوید: حضرت امیر این خطبه را خواندند در حالیکه در کوفه روی سنگی ایستاده بودند و جَعده فرزند هُبیره مخزومی آن (سنگ) را برپا داشته بود. جامهای پشمین به تن داشتند و بند شمشیری از لیف خرما بر کتف، و کفشی از لیف در پا، و پیشانی او مثل پینه زانوی شتر نمایان بود…، فَمِن شَواهِدِ خَلقِهِ خَلقُ السَّمواتِ مُوَطَّداتٍ بِلاَ عَمَدٍ، قائِماتٍ بِلاَ سَنَدٍ. دَعاهُنَّ فَاَجَبنَ طَائِعاتٍ مُذعِناتٍ، غَیرَ مُتَلَکٍّئاتٍ وَلاَ مُبطِئاتٍ، از شواهد خلقت خداوند، آفرینش آسمانها است، که بدون ستون پابرجا و بیتکیهگاه برپا است. خداوند آسمانها را خواند، اجابت کردند، از روی طوع و رغبت و بیدرنگ و تأخیر.»
این دلیلی بر آن است که حضرت امیر(علیه السّلام) میفرمایند همه جمادات درک و شعور دارند؛ از این جهت که خداوند آنها را خواند و چنین شنید:
«فَاَجَبنَ طَائِعاتٍ مُذعِناتٍ، غَیرَ مُتَلَکٍّئاتٍ وَلاَ مُبطِئاتٍ؛ وَ لَولا اِقرارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِیَّهِ وَ اِذعانُهُنَّ لَهُ بِالطَّواعِیَهِ، لَما جَعَلَهُنَّ مَوضِعاً لِعَرشِهِ»(35)
این مطلب که شعور و درک در همه موجودات عالم سریان دارد، بسیار مهم است و از این قبیل خطبهها نیز در نهجالبلاغه فراوان مشاهده میشود. ابن ابیالحدید و شراح دیگر میگویند که واقعاً علی(علیه السّلام) مبتکر این موضوع است، چون قبل از ایشان اگر هم مردم عرب سخنی میگفتند، صرفاً درباره کوه و درخت و دشت و بیابان بود، اما اولین کسی که درباره آسمانها و ملائکه و عظمت خلقت، ابتکار به خرج داد و درباره این موضوعات سخن گفت، علیبن ابیطالب(علیه السّلام) بود.
اصل بیست و ششم: وعظ و ارشاد و تبلیغ و نصیحت:
قسمت مهمی از مطالب نهجالبلاغه درباره وعظ و ارشاد است. امام علی(علیه السّلام) آیاتی از قرآن میخواند و سپس خطبههایی را ایراد میفرمود؛ در یک خطبه، آیه شریفه «یَا اَیُّهَا الا ِنسانُ مَا غَرََّ بِرَبٍَّ الکَریمِ»(36) را تلاوت و آنگاه خطبه را ایراد کردند. نیز پس از قرائت آیاتِ «اَلهیکُمُ التَّکاثُرُ، حَتی زُرتُمُ المَقابِرَ»(37)، خطبه دیگری را ایراد فرمودند و این خطبهها بعضاً دارای مضامین بسیار عجیبی است؛ فیالمثل ابن ابیالحدید درباره یکی از اینها میگوید: «و اقسم بمن تقسم الامم کلها به لقد قرأت هذه الخطبه منذ خمسین سنه و اًلی الاَّن اکثر من الف مره.»(38)، بدین مضمون که من به آنچه همه امتها قسم میخورند سوگند یاد میکنم که این خطبه را، از 50 سال پیش به این طرف، بیش از هزار دفعه خواندهام و هر بار در نفس من اثر جدیدی بر جای نهاده است. سپس میگوید: چهقدر خطبا حرف زدند، ولی کیست که مثل علیبن ابیطالب(علیه السّلام) اینقدر با فصاحت و بلاغت سخن گفته باشد؟ همین ابن ابیالحدید به دنبال خطبه صد و هشتم — سُبحانََ خالِقاً وَ مَعبُوداً! بِحُسنِ بَلائَِ عِندَ خَلقَِ، خَلَقتَ داراً…(39) — میگوید: «فجزیالله قائلها عنالاسلام افضل ما جزی به ولیاً من اولیائه!»، و بعد از اینکه مقداری درباره فصاحت و بلاغت کلام امام(علیه السّلام) صحبت میکند، به بیانِ خدمات علیبن ابیطالب(علیه السّلام) میپردازد و در اینباره چنین سخن میرانَد: «فما ابلغ نصرته له! تارهً بیده و سیفه، و تاره بلسانه و نطقه، و تاره بقلبه و فکره!» (علیبن ابیطالب(علیه السّلام) گاهی با دست و شمشیرش به اسلام خدمت کرد، گاه با زبان و نطقش، و گاهی با قلب و فکرش.). او سپس با این عبارات لب به ستایش علی(علیه السّلام) میگشاید:(40)
ان قیل جهاد و حرب فهو سیدٌ المجاهدین والمحاربین و ان قیل وعظٌ وتذکیرٌ فهو ابلغ الواعظین والمذکرین و ان قیل فقهٌ و تفسیرٌ فهو رئیس الفقهأ و المفسرین و ان قیل عدل و توحید فهو امامٌ اهل العدل و الموحدین.
لیس علیالله بمستنکرٍان یجمع العالم فی واحد
اگر درباره جهاد و حرب سخن به میان آید، علیبن ابیطالب سید مجاهدین و محاربین است. همو که در وعظ و پند و اندرز، زبانآورترین واعظان و مذکران است، در فقه و تفسیر نیز رئیس فقها و مفسرین، و در عدل و توحید و عقاید، امام موحدین است. برای خداوند مشکل نیست که تمام دنیا را در شخصی واحد و وجودی یگانه جمع کند.
اصل بیست و هفتم: امنیت و صلح:
این موضوع در کنگره حاضر مورد عنایت بیشتری نیز هست.
درباره امنیت مطالب زیادی، از جمله فقرات زیر، در نهجالبلاغه آمده است:
«اللهُمَّ اِنََّ تَعلَمُ اَنَّهُ لَم یَکُنِ الَّذِی کانَ مِنا مُنافَسَهً فِی سُلطانٍ، وَ لاَ الِتماسَ شَیءٍ مِن فُضُولِ…؛(41) خدایا تو میدانی حکومت را که تأسیس کردیم، نخواستیم با سلطنتطلبان و آنانکه در فکر حکومتند، رقابت کرده و مال و ثروت زیادی به دست آورده باشیم. میخواستیم دین را زنده کنیم و اصلاح بهوجود آوریم.»
امام صادق علیهالسلام فرمود: «مَن استوی یَومَاهُ فهو مغبونٌ»(42) (هر کس دو روزش مساوی باشد مغبون است.)، یعنی همیشه باید به جلو و به سوی پیشرفت حرکت کرد و رو به اصلاح گام برداشت.
«وَ نُظهِرَ الا ِصلاحَ فِی بِلادِکَ، فَیَأمَنَ المَظلُومُونَ مِن عِبادِکَ»(43)
هدف حضرت علی(علیه السّلام) از تأسیس حکومت، ایجاد امنیت فکری، مالی و روانی از همه جهت بوده است.
نیز میفرماید: «فَالجُنُودُ، بِاِذنِ اللهِ، حُصُونُ الرَّعِیَّهِ، وَزَینُ الوُلاهِ، وَ عِزُّ الدینِ، وَ سُبُلُ الا َمنِ؛(44) پس لشکریان، به فرمان خداوند، قلعههای محکم مردم، زینت فرمانروایان، و باعث عزت دین هستند و راههای امنیت به این وسیله تأمین میشود.»
امام علی(علیه السّلام) در نهجالبلاغه(45) میفرمایند: «شنیدهام لشکری از سوی معاویه وارد شهر انبار شده و یکی از آنان گوشواره و خلخال یک زن مسلمان و یک زن غیر مسلمان را که در پناه اسلام بوده، ربوده است.»
پس فرمودند: «فلو أنَّ امرأً مسلماً مات من بعد هذا اَسفاً ما کان به ملوماً، بل کان به عندی جدیراً؛ هرگاه اگر مسلمانی بشنود که به امنیت لطمهای وارد شده است، چنانچه از غصه بمیرد، نه تنها بر او ملامت نیست بلکه از نظر من هم شایسته است که از غصه بمیرد.»
اصل بیست و هشتم: وفا به عهد و پیمان:
این اصل نیز بسیار مهم است، زیرا مردم با وجود آرزوهای گوناگون و اندیشههای پراکنده بر هیچ یک از واجبات الهی چون بزرگ شمردن وفای به عهد همداستان نیستند بهویژه که آدمی در اسلام هماره خود را با تأکید بر نهی از پیمانشکنی مواجه میبیند. این تعالیم ارزنده را در اواخر عهدنامه مالک اشتر، با عبارت دلنشین زیر، میتوان از نظر گذراند:
«لَیسَ مِن فَرائِضِ اللهِ شَیءٌ الناسُ اَشَدُّ عَلَیهِ اجتِماعاً، مَعَ تَفَرُّقِ اَهوائِهِم، وَ تَشَتُّتِ آرائِهِم، مِن تَعظیمِ الوَفأِ بِالعُهُودِ…وَ لاَ تَخیسَنَّ بِعَهدَِ…؛(46) زیرا چیزی از واجبات خدا در اجتماع مردم با اختلاف هَواها و پراکندگی اندیشههاشان از بزرگ دانستن وفای به پیمانها نیست، و مشرکین هم پیش از مسلمانها وفای بهعهد را بین خود لازم میدانستند، به جهت آنکه وَبال و بدعاقبتی پیمانشکنی را دریافته بودند (آزموده بودند، و مسلمانها به انجام آن سزاوارترند).»
اصل بیست و نهم: آبادسازی کشور:
حضرت علی(علیه السّلام) در صدر منشور خود خطاب به مالک اشتر میفرمایند:
«هذا ما اَمَرَ بِهِ عَبدُ اللهِ عَلِیُّ اَمیرُ المُؤمِنینَ، مالَِ بنَ الحارِثِ الا َشتَرَ فی عَهدِهِ اِلَیهِ، حینَ وَلا هُ مِصرَ: جِبایَهَ خَراجِها، وَ جِهادَ عَدُوٍّها، وَ استِصلاحَ اَهلِها، وَ عِمارَهَ بِلادِها؛(47) این فرمانی است از علی امیرالمؤمنین به مالک اشتر فرزند حارث در پیمانی که با او میبندد، هنگامی که او را به حکومت مصر میگمارد تا چهار چیز را در صدر برنامه خود قرار دهد: جمعآوری مالیات، جهاد با دشمنان دین، سامان دادن کار مردم و شهرها را آباد ساختن.»
مملکتی که از جهت مالیات، مال، هزینه و بودجه تأمین است، از لحاظ دفع دشمن نیز قدرت جهادی و توانِ مدافعه قوی را دارد و در این صورت همه کار مردم هم اصلاح شود و شهرها آباد، و این برنامه حکومت علوی است.
اصل سیام: فرهنگ جهاد و شهادتطلبی:
این مقوله، فصل مهمی از نهجالبلاغه است:
«اِنَّ اَکرَمَ المَوتِ القَتلُ، وَ الَّذی نَفسُ ابنِ اَبِی طالِبٍ بِیَدِهِ، لاَ َلفُ ضَربَهٍ بِالسَّیفِ اَهوَنُ عَلَیَّ مِن مِیتَهٍ عَلَی الفِراشِ؛(48) همانا گرامیترین مرگها کشته شدن در راه خدا است و قسم به پروردگاری که جان علیبن ابیطالب در قبضه قدرت او است، هزار ضربه شمشیر خوردن بر من بهتر و آسانتر است که در رختخواب بمیرم.»
از این قبیل عبارات را در آخر همان نامه مالک اشتر نیز مییابیم:
«وَ اَنَا اَساَلُ اللهَ بِسَعَهِ رَحمَتِهِ، وَ عَظیمِ قُدرَتِهِ، عَلی اًعطأِ کُلٍّ رَغبَهٍ اَن یُوَفٍّقَنی وَ اِیاَ لِما فیهِ رِضاهُ… وَ اَن یَختِمَ لی وَ لََ بِالسَّعادَهِ وَ الشَّهادَهِ؛(49) مالکا، بعد از این همه سفارشها درباره سیاست و مملکتداری، از خدا میخواهم توفیق پیدا کنیم، و پایان عمر من و تو، هر دو، به سعادت و شهادت ختم شود.»
حضرت علی(علیه السّلام) درباره جهاد عباراتی را میفرماید که به نظر بنده اگر جمعآوری شود، خود کتاب مستقلی درباره فرهنگ جهاد و شهادتطلبی است. مثلاً هنگامی که لشکریان معاویه در جنگ صفین شریعه فرات را گرفتند و یاران علی(علیه السّلام) را از برداشتن آب منع کردند، آن حضرت فرمود: قَدِ استَطعَمُوکُمُ القِتالَ، فَاَقِرُّوا عَلی مَذَلَّهٍ، وَ تَأخیرِ مَحَلَّهٍ؛ اَو رَوُّوا السُّیُوفَ مِنَ الدٍّمأِ تَروَوا مِنَ المأِ؛ فَالمَوتُ فِی حَیاتِکُم مَقهُورینَ، وَالحَیاهُ فی مَوتِکُم قاهِرینَ.»(50) (لشکر معاویه — با تصرف شریعه فرات و منع شما از برداشتن آب — کارزار را با شما طالبند، پس شما بر ذلت و خواری اقرار کنید و شجاعت و شرافت را از کف بدهید، یا آنکه شمشیرهاتان را از خونها– ی ایشان — سیراب کنید تا از آب سیراب شود، پس مرگ — حقیقی — در زندگانی شما است اگر مغلوب شوید و — حقیقتِ — زندگانی در مرگ شما است آنگاه که — بر دشمن غالب آید — و مرگ با عزت و شرافت بهتر از زندگانی با ذلت و خواری است.)
برای مرگ و زندگی، قاموس علیبن ابیطالب(علیه السّلام) فصل جدیدی را میگشاید: «فَالمَوتُ فِی حَیاتِکُم مَقهُورینَ» (مرگ آن است که زنده باشید و زیر سلطه دیگران)، «وَالحَیاهُ فی مَوتِکُم قاهِرینَ» (ولی زندگی آن است که بمیرید در حال قدرت.). اینها واقعاً عجیب است، تا آنکه بالاخره فرمود: «العارُ وَرأَکُم، وَالجَنَّهُ اَمامَکُم.»(51)، و موقعی هم که طارقبن زیاد برای فتح اسپانیا همت گماشت همین خطبه را خواند و به لشکرش گفت: «العدو امامکم والبحر ورأکم»(52)، آنگاه اسپانیا فتح شد.
اصل سی و یکم: روش اخذ مالیات:
سید رضی در آغاز نامه 25 نهجالبلاغه ضمن عبارتِ «کان یکتبها لمن یستعمله علی الصدقات و انما ذکرنا هنا جملاً منها لیعلم بها أَنَّهُ علیهالسلام کان یقیم عمادالحق و یشرع امثله العدل، فی صغیر الامور و کبیرها و دقیقها و جلیلها»، گوید: ما این را نوشتیم تا بدانند که علیبن ابیطالب(علیه السّلام) چهقدر به جزئیات کار در هر جریانی برای اقامه عماد حق نظر داشته است.
درباره نحوه اخذ مالیات از منظر امام(علیه السّلام) مطلب بسیار است و در اینجا تنها به اشارههایی بسنده میکنیم. آن حضرت خطاب به مأمور مالیاتی خود فرمود: «انطَلِق عَلی تَقوَی اللهِ» (با پرهیزکاری برو مالیات بگیر)؛ «وَ لاَ تُرَوٍّعَنَّ مُسلِماً» (و مسلمانی نباید بترسد)؛ «وَ لاَ تَجتازَنَّ عَلَیهِ کارِهاً.».. (و باید هر کجا که گام میگذاری، با رضا و رغبت مردم مواجه شوی)؛ «فَاِذا قَدِمتَ عَلَی الحَیٍّ» (وقتی به قبیلهای رسیدی)؛ «فَانزِل بِمائِهِم مِن غَیرِ اَن تُخالِطَ اَبیاتَهُم» (در آنجا که آب است، فرود آی و به خانههای مردم در میای)؛ «ثُمَّ امضِ اِلَیهِم بِالسَّکینَهِ وَ الوَقارِ» (چون آنجا منزل کردی، با سکینه و وقار و متانت به سوی ایشان رو)؛ «حَتی تَقُومَ بَینَهُم فَتُسَلٍّمَ عَلَیهِم و لا تُخرِج بالتَحیٍّهِ لَهُم» (سلام کن و آنان را تحیت بفرست)؛ «ثُمَّ تَقُولُ: عِبادَ اللهِ، اَرسَلَنی اِلَیکُم وَلِیُّ اللهِ وَ خَلیفَتُهُ، لاِ َّخُذَ مِنکُم حَقَّ اللهِ فی اَموالِکُم.».. (سپس بگو: ای بندگان خدا، مرا ولی خدا فرستاده است که اگر حقی از خداوند در مال شما هست بگیرم)؛ «فَاِن قالَ قائِلٌ:لاَ ، فَلاَ تُراجِعهُ» (اگر کسی گفت بدهکار نیستم، دیگر کاری نداشته باش)؛ «وَ اِن اَنعَمَ لََ مُنعِمٌ» (و اگر گفت که نه، من بدهکارم، با او برو)؛ «فَانطَلِق مَعَهُ مِن غَیرِ اَن تُخیفَهُ اَو تُوعِدَهُ اَو تَعسِفَهُ اَو تُرهِقَهُ» (ولی او را نترسان بر او سخت نگیر و با او به دشواری رفتار مکن)؛ «فَخُذ مَا اَعطاَ مِن ذَهَبٍ اَو فِضَّهٍ. فَاِن کانَ لَهُ ماشِیَهٌ…» (پس آنچه از زر یا سیم به تو دهد، بگیر و اگر او را گاو و گوسفند و شتر و این طور چیزها است، بیاجازه او داخل نشو. حیوانی را مَرَمان و مترسان. بعد از آنکه او را گرفتی، وقت برگشتن، مواظب باش بچه شتر را از مادرش جدا نکنی، و هیچ حیوانی را به تندی نرانی. اگر بر آنها سوار شدی، به هر کجا که رسیدی و آب و علف بود، به آنها بدهی.). خلاصه اینکه دقتهای عجیبی در آنجا ذکر شده است.(53)
اصل سی و دوم: خصلتهای ضروری حاکمان:
در کلام 131 میخوانیم:
«وَ قَد عَلِمتُم اَنَّهُ لاَ یَنبَغی اَن یَکُونَ الوالِی عَلَی الفُرُوجِ وَالدٍّمأِ والمَغانِمِ وَالا َحکامِ وَ اِمامَهِ المُسلِمینَ البَخیلُ؛ کسی که بر حیثیتها، جانها، غنایم، اموال و احکام مسلمانها ولایت دارد و امامت آنها را بر عهده میگیرد، نباید بخیل باشد؛ فَتَکُونَ فِی اَموالِهِم نَهمَتُهُ، در اینصورت، چشم طمع به مال مردم میدوزد؛ وَ لاَ الجاهِلُ فَیُضِلَّهُم بِجَهلِهِ، باید جاهل نباشد، زیرا مردم را گمراه میکند؛ وَ لاَ الجافِی فَیَقطَعَهُم بِجَفائِهِ، باید آدمی با ملایمت و مهربان باشد، زیرا اگر چنین نباشد مردم را پراکنده میسازد؛ وَ لاَ الحائِفُ لِلدُّوَلِ، باید شجاع باشد و از کسی نترسد؛ فَیَتَّخِذَ قَوماً دُونَ قَومٍ، وگرنه به این طرف یا آن طرف تکیه میکند؛ وَ لاَ المُرتَشی فِی الحُکمِ، نباید در صدور حکم رشوه گیرد؛ فَیَذهَبَ بِالحُقُوقِ، تا حقوق از بین رود؛ وَ یَقِفَ بِها دُونَ المَقاطِعِ، و اگر رشوه بخورد، کارها را چنان که باید به سرانجام نرساند؛ وَ لاَ المُعَطٍّلُ لِلسُّنَّهِ فَیُهلَِ الا ُمَّهَ. باید سنت پروردگار یا سنت اسلامی را معطل نگذارد که اگر چنین کند، امت به هلاکت رسد؛ لاَ یُقیمُ اَمرَ اللهِ سُبحانَهُ اِلا مَن لاَ یُصانِعُ، وَ لاَ یُضارِعُ، وَ لاَ یَتَّبِعُ المَطامِعَ»(54)
پس کسی که اهل سازش با دشمنان اسلام باشد و از سنتها و آداب غلط پیروی کند و تابع امیال و مطامع شخصی خود باشد، هرگز نمیتواند امور سیاسی و اداره جامعه اسلامی را به انجام برساند.»
پى نوشت ها :
.24 همان، کلمه قصار 347.
.25 همان، نامه 40.
.26 همان، نامه 44، ص 966.
.27 همان، نامه 53، ص 1000.
.28 همان نامه، ص 1010-1009.
.29 همان نامه، ص 1014.
.30 همان، ص 1013.
.31 همان، کلمه قصار 164.
.32 همان، کلمه قصار 152.
.33 همان، خطبه 207، ص ص 686، 687.
.34 همان، کلمه قصار 80.
.35 نهجالبلاغه، خطبه 181، ص 589.
.36 همان، خطبه 214، ص 707.
.37 همان، خطبه 212، ص 694.
.38 شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 11، ص 153.
.39 همان، ج 7، ص 200.
.40 همان، ج 7، صص 203-202.
.41 نهجالبلاغه، خطبه 131، ص 407-406.
.42 بحارالانوار، ج 71، ص 173.
.43 نهجالبلاغه، خطبه 131، ص 407.
.44 همان، نامه 53، ص 1003.
.45 خطبه 27، ص 95.
.46 همان، نامه 53، ص 1027.
.47 همان، نامه 53، ص 991.
.48 همان، خطبه 122، ص 380.
.49 همان، نامه 53، ص 1034.
.50 همان، خطبه 51، ص 138.
.51 همان، خطبه 170، ص 553.
.52 ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 5، 1379 ه” ق، ص 321. با اندکی جابهجایی، بدینگونه: «ایهاالناس، اینالمفر والبحر من ورائکم والعدو أمامکم؟.»
.53 نهجالبلاغه، نامه 25، صص 881-879.
.54 نهجالبلاغه، کلمه قصار 107.