واژه نامه ی طب سنتی

واژه نامه ی طب سنتی

به کوشش: محمد کمالی نژاد

ابخره

بخار

احتباس:

بسته شدن

احشا:

روده ها، دل و روده

احلیل:

سوراخ آلت تناسلی

اخلاط محترقه:

اخلاط سوخته

ارواح:

جمع روح، در اصطلاح طبی بخاری است لطیف که در دل متولد و باعث حیات و حس و حرکت می شود.

استسقاء:

گرد آمدن آب در شکم و متورم شدن آن

استفراغ:

تهی شدن طبع از مواد زائد، پالایش طبع

استنشقاق:

به بینی کشیدن چیزی مایع بود

اعضاء الراس:

اندامهای سر

اعضای رئیسه:

اندامهای مهم تن، قلب، مغز، جگر و غدد تناسلی

اعیاء:

ماندگی، به رنج افتادن، عاجز نمودن بیماری کسی را

اغیر:

غبار آلود

اغتسال:

غسل دادن، شستشو دادن

اکلا:

بصورت خوراکی

التذاذ:

لذت بردن

اماله:

حقنه کردن، فرستادن مایعات از طریق مقعد برای پاک سازی روده

امعاء:

روده ها

املس:

نرم

انشقاق:

شکافته شدن، انشقاق مو: موخوره

انضمام:

پیوستگی چیزی به چیزی

انکباب:

نگاه داشتن عضو به بخار ادویه که در آب جوشانیده باشند و یا گرم کرده باشند

اوجاع:

جمع وَجَع، دردها

ایلاوُس:

قسمت آخر روده باریک

بارد:

سرد

باصره:

چشم، قوت بینائی

باه :

قوای جنسی

برسام:

ورم حجاب حاجز، نوعی ذات الجنب

بری:

بیابانی

بَراز:

مدفوع

بَخور:

یعنی عرضه کردن عضو بر دود چیزی خشک بر آتش افکنده

بستانی:

کاشتنی

بهر:

نوعی تنگی نفس

تحجر المفاصل:

خشک شدن و تصلب مفاصل: جمع شدن ماده و سفت شدن در مفاصل

تُخمه:

سوء هاضمه

تدویر:

گرد، دایره وار

ترطیب:

رطوبت بخشیدن، مرطوب نمودن

تریاق:

پادذهر

تنقیه:

پاک کردن بدن از خلط بد

توابل:

جمع تابل، ادویه جات، بوی افزارها

توحش:

وحشت کردن

تهبج:

آماسیدن، ورم کردن ، نوعی ورم نرم

جالی:

جلادهنده، زداینده کدورت، روشن کننده

جَرَب:

خارش، گری

جُشاء:

آروغ ، باد گلو

جلوس:

نشستن

جوف:

داخل

حابس بطن:

جمع کننده معده

حب القرع:

کدو دانه، کرم کدو

حدّت:

تیزی

حشفه:

سر آلت تناسلی مردانه

حصاه:

سنگ و سنگ ریزه و سنگ های درون کلیه

حقنه:

فرستادن مایعات از طریق مقعد برای پاک سازی روده

حکه:

خارش شدید بدن

حمول:

داروئی که آن را بر پارچه، آغشته و در فرج یا مقعد قرار دهند .

حمی :

تب

خفقان:
             
 

حالت خفگی که عارض قلب می شود به علت مواد کثیف عفونی و یا هوای کثیف شدت خفقان منجر به غشی و بالاتر در آن موت می باشد

خنازیر:

 ورمی مانند صلعه که با گوشت پیوسته باشد و صلب و متعدد باشد بیشتر در گردن و ران بروز می نماید در محل خود ثابت و قابل حرکت نمی باشد در این حالت که در گردن بزند گردن حالت کجی به طرف چپ یا راست پیدا می نماید.

خیاطه:

رشته های باریک

خیشوم:

بن بینی، اندرون بینی

داء الثعلب:

 

ریختن مقطعی موی سر یا ابرو و بدن می باشد اکثراً به صورت مدور است این نام از بیماری روباه گرفته شده که موی آن می ریزد و موضع متقرح می شود. علل آن ریختن مواد صفراوی یا سوداوی مخلوط به صفرا یا رسیدن بخارهای آن به موضع باعث زایل شدن مو می باشد .

داء الفیل:

 

از بزرگ شدن پا در اثر تجمع ریختن خون غلیظ سوداوی به پا و فرق آن با دولی (واریس) در این است که در دوالی ماده در رگ تجمع می کند و در داء الفیل ماده مرض بین مرگ و عضله و غشا و ساق و کف دیده می شود                  

دماغ:

مغز

دَوات:

چهار پایان

دوار:

نوعی سرگیجه

دَوی:

وِز وِز گوش، اگر آواز نرم و غلیظ بود دوی گویند و اگر باریک و تیز بود طنین نامند

دُهن:

روغن

ذرور:

گرد، گَرد پاشیدنی، داروی پاشیدنی که آن را در جراحت ها و یا در چشم پاشند.

ذکر:

قضیب، آلت مردانه

رادع:

آنچه مانع ریختن مواد به عضو شده و آن را قابل ورود نسازد و ردع مقابل جذب است.

رِبو:

نوعی تنگی نفس ناشی از ازدیاد حساسیت

ربوب

جمع رُب

رطب

تر، مرطوب

رطوبت فضلیه

رطوبتی است نهفته که با اجزای دارو به خوبی ترکیب و امتزاج نیافته لذا به زودی از بین می رود و بافت دارو را دچار پوسیدگی و تخلخل می نماید. مانند چوبی چینی و زنجبیل

رعاف

خون دماغ، خون آمدن از بینی

ریاح

جمع ریح به معنی باد

زحیر

اسهال، اسهال خونی، دلپیچه

زهدان

رَحِم

سُبات

بی خوابی، بی حسی و بی حس شدن عضو

سپُرز

طحال

سَحَج

خراشیدن ، بیماری است که از خراش روده بهم رسد.

سُدّه

 گرفتگی

سرسام

تورم سر و مغز و پرده های آن

سَعوط

داروهای مایعی است که آن را در بینی چکانند

سفل

 پستی، پست

سفوف

مخلوطی از دانه های دارویی که کوبیده شده و به صورت گرد درآمده باشد

سوء القنیه

 فساد مزاج از ضعف کبد

سوده

سائیده شده، ریز شده

سویق

پست که به هندی ستو گویند، تلخان و آن را از هفت چیز کنند، گندم، جو، نبق، سیب، کدو، حب الرمان، سنجد و هر یک را به نام آن چیز خوانند.

سیلان

جاری شدن و روان گردیدن آن

شحم

پیه ، چربی

شعر

مو

شماً

شم، مو

صداع

سردرد

صدر

بالا، در طب منظور قسمتهای بالایی بدن است

صلب

سخت، سفت

ضماد

آنچه غلیظ القوام که مایع و نرم باشد و بر عضو بمالند و یا بر او بندند اعم از آنکه موم یا روغن داشته باشد و یا نداشته باشد.

ضیق النفسی

تنگی نفس

طنین

وز وز گوش

عرق النسا

سیاتیک

عُسرالبول

باز گرفتن بول و به دشواری بیرون آمدن او

علت

بیماری

غثیان

دل بهم خوردگی، شوریدن دل

فرزَجَه

شیافی که مخصوص فَرج باشد

فزع

ترس و بیم

فم

دهانه، فم معده: دهانه معده

فواق

سکسکه

قابض

گیرنده را نامند که اجزای زبان را به هم آورد و درشت نسازد و فعل آن تبرید و تجفیف و تغلیظ و تقویت اشتها است و در غیر طعم مراد از آن شیء حابس است که به سبب به هم آوردن اجزای عضو حبس و استمساک نماید.

قرحه

زخم

قروح

جمع قرحه، زخمها

قصبه ریه

نای

قلاح

زخم های دهان

قوه ماسکه

قوتی است که مواد جذب شده را در جسم باز دارد و نگه دارد.

کاسر ریاح

شکننده بادها

کرب

اضطراب و غم و اندوه

کلف

کک و مک، لکه صورت

گرده

کلیه

لبوبات

مجموعه داروهای مبهی است که به صورت معجون، تهیه و استفاده می شود.

لته

پارچه

لحم

گوشت

لذع

لاذع، گزیدن، گزاننده

لطوخ

به معنی اندودن چیزی است بر عضو که از طلا غلیظ تر و از ضماد رقیق تر باشد.

لقوه

فلج، و رعشه صورت، کجی دهان

لهاه

 زبان کوچک

لیثَرغس

عارضه ای که با خواب ممتد و بسیار عمیق و عدم حرکت عضلانی وهوش و حواس همراه است، مرگ کاذب

مالیخولیا

تغییر یافتن فکر و ظن است از مجرای طبیعی سبب سوداوی غیرطبیعی غلیظ به یونانی معنی آن خلط سیاه است.

مُبَرّد

سردکننده

مبَهی

 یعنی به حرکت آورنده قوت باه و زیاد کننده ماده آن

مجفف

خشک کننده

مجوف

 تو خالی

محرورین

 گرم مزاجان

مُحلل

یعنی به تحلیل برنده و آن دوائی را نامند که به قوت حرارت خود جدا نماید و خارج گرداند اخلاط را از موضعی که چسبیده و قرار یافته اند در آن و جدا گرداند اجزای آن را از هم.

مدر

آنچه اخراج مائیه اغذیه و فضول سیاله مانند بول و حیض و عرق و شیر نماید.

مرخی

یعنی سست کننده و آن دوائی را نامند که به قوت حرارت و رطوبت خود بگرداند قوام اعضای کثیف المسام را نرم و مسامات آن را وسیع تا آنکه به سهولت و آسانی مندفع گرداند از آنها فضول متجمعه محتبسه در آنها را مانند ضماد شبت و بزر کتان

مرکب القوی

 دارویی است که در خود اجزای مختلف الاثر ترکیب نشده دارد که برخی از این اجزا گرم کننده و برخی سردکننده هستند و بعد از ورود در بدن این اجزاء از هم جدا گشته و هر کدام احداث کیفیتی خاص می کنند.

مُزَغب

کُرک دار، پرز دار

مُزلق

لغزاننده، هر چه ترطیب و تلیین سطح عضو به حد لغزندگی کند تا آنچه در آن محتبس باشد به حرکت او به حرکت نماید مثل آلوی بخارا.

مُسَخن

 گرم کننده

مسقط

 سقط کننده

مُسکن

یعنی ساکن کننده و آن دوائی را نامند که اخلاط و ارواح را از حرکات غیر طبیعی باز دارد.

مُسَمِن

چاق کننده

مُشهی

 یعنی اشتهاآورنده طعام و آن دوائی را نامند که تحریک طبیعت نماید به خواست غذا.

مشیمه

 پرده خارجی جنین

مُصَدِع

 سردرد آورنده

مصلح

 یعنی اصلاح کننده و آن دوائی را نامند که اصلاح حال مأکول و مشروب نماید خواه رفع ضرر آن نماید و یا معاونت فعل آن کند و یا حفظ قوت و یا کسر حدّت آن نماید یا بدرقه آن شود به جهت وصول آن به اعضاء ضیّقه ی بعیده.

مضعف

ضعیف کننده

مضغ

خائیدن وجویدن چیزی

مطفی

یعنی نشاننده ثوران و حدّت اخلاط و آن دوائی را نامند که به قوت برودت و به اعتدال خود بشکند حدّت و سورت اخلاط حادّه ی  حاره را و یا سوء مزاج حار سازج را.

مُعَرَب

عربی

مُغری

داروی خشکی که اندکی رطوبت و لزجی دارد و به منافذ و دهانه ها می چسبد و مانع جریان ترشحات می گردد.

مَغض

 دل پیچه

مُفتت

شکننده، پاره کننده

مفتح

یعنی گشاینده سدد و آن دوائی را نامند که به حرکت درآورد ماده ای را که داخل مجاری و منافذ و تجاویف اعضاء مانده باشد به سوی خارج تا آنکه مفتوح گردند.

مفرّح

یعنی فرح آورنده و آن دوائی را نامند که تعدیل مزاج و تلطیف اخلاط و روح حیوانی و نفسانی نماید و منبسط سازد آنها را و میل دهد به سوی خارج و حزن را زائل سازد و دماغ را قوت بخشد و حواس را نیکو گرداند و ذهن را صافی سازد و کسالت را دور کند.

مقطع

یعنی جدا کننده و ان دوائی را نامند که به سبب قوت حرارت و لطافت و نفوذ خود نفوذ نماید ما بین خلط لزج و سطح عضو ملاصق بدان و دفع نماید آن را بدون تصرف در قوام آن مانند سکنجبین و خردل.

مُکرب

مولد غم و اندوه

ملطف

یعنی لطیف کننده و آن دوائی را نامند که به حرارت معتدله خود رقیق گرداند خلط غلیظ را مانند دارچین و حاشا

ممضوغ

جویده شده

مَنبت

محل روئیدن، رستنگاه

مُنبت

که محلم نیز نامند یعنی رویاننده گوشت

منخرین

دو سوراخ بینی

مُنضج

یعنی اعتدال دهنده قوام اخلاط و مواد و آن دوائی را نامند که تعدیل قوام اخلاط نماید و قابل دفع سازد آنها را اعم از آنکه رقیق را غلیظ سازد مانند خشخاش و یا بالعکس که غلیظ را رقیق گرداند مانند طبیخ حاشا و یا منجمد را نرم و سیال گرداند مانند حلبه.

مُنَوّم

خواب آور

نزف الدم

خونریزی از بدن

نزله

سرما خوردگی با ترشحات پشت حلق

نطول

عبارت از چیزی باشد که در آب جوشانیده باشند و بر اعضا ریزند

نعُوظ

برخواستن آلت

نفث الدم

خونریزی ریه، تُف خونی

نفخه اجفان

ورم پلک های چشم

نفس

جان، روح

نقوع

آبی است که از خیساندن داروها یا میوه های خشک در آن بدست آورند

نواسیر

جمع ناسور، خراش و زخم بسته نشده

نوره

واجبی، داروی نظافت

وَجَع

درد

وَرک

قسمت بالای ران و کفل

هوام

حشرات و جانوران موذی

هَیضه

اسهال و قی با هم

منبع مقاله :
کمالی نژاد، محمد، (1390)؛ برگ کهن، تهران: چوگان، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید