مالک دینار گفت هنگامی که مردم آماده حرکت برای زیارت خانه کعبه بودند، در میان مسافرین زنی ضعیف و ناتوان را مشاهده کردم بر شتری لاغر سوار شده مردم او را از مسافرت با چنین مرکبی منع می کردند. می گفتند این شتر تو را به مقصد نمی رساند از اراده خود صرف نظر کن. زن به گفته آنها توجه نمی کرد، در بین راه شترش خوابید و از کاروان بازماند.
من به او رسیدم شروع به سرزنش نمودم که به تو گفتند ولی نپذیرفتی اکنون چه می کنی. جوابم را نداد. سر به سوی آسمان بلند کرده عرض کرد خدایا نه در خانه خودم گذاشتی و نه مرا به خانه ات رساندی لو فعل بی غیرک لما شکوته الا الیک اگر چنین کاری دیگری جز تو نسبت به من می کرد شکایتش را به تو می کردم ولی اینک کجا و پیش چه کس شکایت برم. مالک گفت دیدم از میان بیابان شخصی آشکار شد مهار شتری را به دست گرفته به این طرف می آمد نزدیک شده و به آن زن گفت سوار شو، شتری به خوبی آن در میان کاروانیان نبود، همانند برق به راه افتاده از نظرم ناپدید گردید او را دیگر ندیدم تا در مکه هنگام طواف پیدایش نمودم. سوگند دادمش که خود را معرفی کن. گفت نامم شهره مادرم مسکه دختر فضه کنیز حضرت زهرا (علیها السلام) است. آن شتر که دیدی از ناقه های بهشت بود خداوند را قسم دادم به حرمت فاطمه (علیها السلام) او هم به وسیله ملکی ناقه را فرستاد، تا پیاده نمانم.(3)
3) مجمع النورین، ص 94.