نویسنده:آیت الله جعفر سبحانی(حفظه الله)
جانبازی وفداکاری امیر المومنین(علیه السلام)در میدانهای جهاد
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلمدر طی دوران زندگی خود در مدینه با مشرکان ویهودان وشورشیان بیست وهفت «غزوه» داشت. در اصطلاح سیره نویسان مسلمان به آن دسته از مجاهدتها ونبردهایی غزوه میگویند که فرماندهی ورهبری سپاه اسلام را پیامبر خود بر عهده میداشت وشخصا همراه سپاهیان حرکت میکرد وبا آنان نیز به مدینه باز میگشت. علاوه بر غزوات، پنجاه وپنج «سریه» نیز به امر آن حضرت صورت گرفت. (1) مقصود از سریه نبردهایی است که در آنها بخشی از سپاه اسلام برای سرکوبی شورشیان وتوطئه گران از مدینه حرکت میکرد وفرماندهی لشکر به عهده یکی از افراد برجسته سپاه اسلام واگذار میشد.
امیر مؤمنان در بیست وشش غزوه از غزوات پیامبر شرکت کرد وفقط در غزوه «تبوک» به فرمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه اقامت گزید واز شرکت در جنگ باز ماند، زیرا بیم آن میرفت که منافقان مدینه در غیاب پیامبر شورش کنند وزمام امور را در مرکز اسلام (مدینه) به دست گیرند.
تعداد سریه هایی که رهبری آنها بر عهده امام بود به درستی مشخص نیست، ولی تفصیل برخی از این سریهها را در این بخش خواهیم نگاشت.
الف – قهرمان بی نظیر جنگ بدر
نعرههای جگر خراش مردی به نام ضمضم که گوشهای شتر خود را بریده، بینی آن را شکافته، جهازش را برگردانده، وارونه نهاده بود، توجه قریش را به خود جلب کرد. او در حالی که پیراهن خود را از جلو وعقب چاک زده، بر پشتشتری که خون از گوش ودماغ آن میچکید ایستاده بود وفریاد میزد: مردم! شترانی که حامل نافه مشکند از طرف محمد ویاران او در خطرند. آنان میخواهند همه آنها را در سرزمین «بدر» مصادره کنند. به فریاد برسید! یاری کنید!
نالهها واستغاثههای پیاپی او سبب شد که تمام دلاوران وجوانان قریش خانه ومحل کار وکسب خود را ترک گویند ودور او را بگیرند. وضع رقتبار شتر وزاری والتماس ضمضم عقل رااز سر مردم ربود وزمام کار را به دست احساسات سپرد. اکثر مردم تصمیم گرفتند که شهر مکه را برای نجات کاروان قریش به سوی بدر ترک کنند.
پیامبر عالیقدر برتر وبالاتر از آن بود که به مال ومنال کسی چشم بدوزد واموال گروهی را بی جهت مصادره کند. اما چه شده بود که وی چنین تصمیمی گرفته بود؟
انگیزه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای این کار دو چیز بود:
1) قریش بدانند که راههای بازرگانی آنها در اختیار نیروهای اسلام قرار گرفته است واگر آنان از نشر وتبلیغ اسلام مانع شوند وآزادی بیان را از مسلمانان سلب کنند شریانهای حیاتی آنان به وسیله نیروهای اسلام بریده خواهد شد. زیرا گوینده هر قدر قوی باشد وهر چه اخلاص واستقامت ورزد، تا از آزادی بیان وتبلیغ برخوردار نشود به طور شایسته نخواهد توانست انجام وظیفه کند.
در محیط مکه، قریش بزرگترین مانع برای تبلیغ اسلام وتوجه مردم به آیین یکتاپرستی بودند. آنان به تمام قبایل اجازه میدادند که در ایام حج وارد مکه شوند، ولی رهبر عالیقدر اسلام ومسلمانان از ورود به مکه وحوالی آن کاملا ممنوع بودند وحتی اگر بر او دست مییافتند او را میکشتند. در صورتی که در ایام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه خدا گرد میآمدند واین ایام بهترین فرصتبرای تبلیغ توحید وآیین پاک الهی بود.
2)گروهی از مسلمانان که به عللی نتوانسته بودند مکه را به عزم مدینه ترک کنند پیوسته مورد آزار قریش بودند واموال آنان وکسانی که مهاجرت کرده بودند اما موفق به انتقال دارایی خود نشده بودند همواره از طرف قریش تهدید میشد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با اقدام به مصادره کالای کاروان قریش میخواست گوشمالی سختی به آن گروه بدهد که هر نوع آزادی را از مسلمانان سلب کرده بودند وپیوسته به آنان آزار واذیت روا میداشتند ودر مصادره اموالشان پروایی نداشتند.
ازاین جهت، پیامبر در ماه رمضان سال دوم هجری با313 نفر برای مصادره اموال وکالاهای کاروان قریش از مدینه خارج شد ودر کنار چاههای بدر توقف کرد. کاروان بازرگانی قریش از شام به سوی مکه باز میگشت ودر مسیر خود از دهکده بدر عبور میکرد.
ابوسفیان سرپرست کاروان که از تصمیم پیامبر آگاه شده بود موضوع را به سران قریش در مکه به وسیله ضمضم گزارش داد واو را برای ابلاغ پیام خویش به سران قریش اجیر کرد تا به کمک کاروان بشتابند. صحنه ای که ضمضم پدید آورد سبب شد که دلاوران وجنگجویان قریش برای نجات کاروان برخیزند واز طریق نبرد به کار پایان دهند.
قریش با نهصد نفر نظامی کار آزموده وجنگ دیده ومجهز با مدرنترین اسلحه روز به سوی بدر حرکت کردند، اما پیش از رسیدن به مقصد به وسیله فرستاده دیگر ابوسفیان آگاه شدند که کاروان مسیر خود را عوض کرده، از یک راه انحرافی از تیررس مسلمانان خارج شده، خود را نجات داده است. با این وصف، آنان برای سرکوبی اسلام جوان به راه خود ادامه دادند وبامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجری از پشت تپهای به دشتبدر سرازیر شدند.
مسلمانان در گذرگاه شمالی بدر در سرازیری دره العدوه الدنیا (2) موضع گرفته، در انتظار عبور کاروان بودند که ناگهان گزارش رسید که دلاوران قریش برای حفظ کالاهای بازرگانی از مکه خارج شدهاند ودر نقطه مرتفع دره العدوه القصوی (3) فرود آمدهاند.
پیمان پیامبر با انصار، پیمان دفاعی بود نه جنگی. آنان با پیامبر در عقبه تعهد کرده بودند که اگر دشمن بر مدینه یورش آورد از وجود پیامبر دفاع کنند نه اینکه با دشمن او در بیرون مدینه بجنگند. لذا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در یک شورای نظامی که مرکب از جوانان انصار وگروهی از مهاجران بود به نظر خواهی عمومی مبادرت کرد. نظراتی که در این شورا مطرح شد از یک سو شجاعت وسلحشوری عده ای واز سوی دیگر جبن وزبونی عده دیگری را منعکس ساخت.
نخست ابوبکر برخاست وگفت:
بزرگان ودلاوران قریش در تجهیز این ارتش شرکت جستهاند وهیچ گاه قریش به آیینی ایمان نیاوردهاند ولحظه ای خوار وذیل نشدهاند. ما هرگز با آمادگی کامل بیرون نیامدهایم. (4) یعنی مصلحت این است که از این راه به سوی مدینه باز گردیم.
عمر نیز برخاست وسخنان دوستخود را بازگو نمود.
در این هنگام مقداد برخاست وگفت:
به خدا سوگند ما همچون بنی اسرائیل نیستیم که به موسی بگوییم: «ای موسی تو وپروردگارت بروید جهاد کنید وما در اینجا نشسته ایم». ما عکس آن را میگوییم. تو در ظل عنایات پروردگار خود جهاد کن، ما نیز در رکاب تو نبرد میکنیم.
طبری مینویسد: هنگامی که مقداد برخاستسخن بگوید چهره پیامبر از خشم (نسبتبه سخنان دو نفر گذشته) برافروخته بود، ولی وقتی سخنان مقداد با نوید کمک به پایان رسید چهره آن حضرت باز شد. (5)
سعد معاذ نیز برخاست وگفت:
هرگاه شما گام در این دریا [اشاره به بحر احمر] نهید ما نیز پشتسرتان گام در آن می گذاریم. به هر نقطه ای که مصلحت میدانید ما را سوق دهید.
در این موقع آثار سرور وخرسندی در چهره پیامبر آشکار شد وبه عنوان نوید به آنان گفت: من کشتارگاه قریش را مینگرم. سپس سپاه اسلام به فرماندهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به راه افتاد ودر نزدیکی آبهای بدر موضع گرفت.
کتمان حقیقت
گروهی از تاریخ نویسان، مانند طبری ومقریزی، کوشیدهاند که چهره حقیقت را با پرده تعصب بپوشانند وحاضر نشدهاند متن گفتگوی شیخین را با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نحوی که واقدی در مغازی خود آورده است نقل کنند، بلکه میگویند: ابوبکر برخاست ونیکو سخن گفت وهمچنین عمر برخاست ونیکو حرف زد!
ولی باید از این دو نویسنده نامی تاریخ پرسید که هرگاه آنان در آن شورا نیکو سخن گفتهاند چرا از نقل متن سخنان آنان سر باز میزنند، در صورتی که مذاکره مقداد وسعد را با تمام جزئیات نقل میکنند؟ اگر آنان نیکو سخن گفتند چرا چهره پیامبر از سخنان آنان در هم شد، چنانکه طبری خود به آن تصریح میکند؟
اکنون وقت آن رسیده است که موقعیتحضرت علی – علیه السلام را در این نبرد بررسی کنیم.
صفوف حق و باطل در برابر هم
صف آرایی مسلمانان ودلاوران قریش آغاز شد وچند حادثه کوچک آتش جنگ را شعله ور کرد. در آغاز، نبردهای تن به تن در گرفت. سه نفر به نامهای عتبه پدر هند(همسر ابوسفیان) وبرادر بزرگ او شیبه وولید فرزند عتبه غرش کنان به وسط میدان آمده وهماورد طلبیدند. نخستسه نفر از دلاوران انصار برای نبرد با آنان وارد میدان شدند وخود را معرفی کردند، اما دلاوران مکه از جنگ با آنان خودداری کردند وفریاد زدند: «یا محمد اخرج الینا اکفاءنا من قومنا» یعنی افرادی که از اقوام ما وهمشان ما باشند برای جنگ با ما بفرست. رسول خدا به عبیده بن حارث بن عبد المطلب وحمزه و علی – علیه السلام دستور داد برخیزند وپاسخ دشمن را بدهند. سه افسر عالیقدر اسلام با صورتهای پوشیده روانه رزمگاه شدند. هر سه دلاور خود را معرفی کردند وعتبه هر سه را برای مبارزه پذیرفت وگفت: همگی همشان ما هستید.
در اینجا برخی ازمورخان، مانند واقدی، مینویسند:
هنگامی که سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به میدان شدند خود پیامبر آنان را از مبارزه باز داشت ونخواست که در نخستین نبرد اسلام انصار شرکت کنند وضمنا به همه افراد رسانید که آیین توحید در نظر وی به قدری ارجمند است که حاضر شده است عزیزترین ونزدیکترین افراد خود را در این جنگ شرکت دهد. از این حیث رو کرد به بنی هاشم وگفت: برخیزید وبا باطل نبرد کنید; آنان میخواهند نور خدا را خاموش سازند. (6)
برخی میگویند در این نبرد هر یک از رزمندگان در پی هماورد همسال خود رفت. جوانترین آنان علی – علیه السلام با ولید دایی معاویه، متوسط آنان، حمزه، با عتبه جد مادری معاویه، وعبیده که پیرترین آنان بود با شیبه شروع به نبرد کردند. ولی ابن هشام میگوید که شبیه هماورد حمزه وعتبه طرف نبرد عبیده بوده است. (7) اکنون ببینیم کدام یک از این دو نظر صحیح است. با در نظر گرفتن دو مطلب حقیقت روشن میشود:
1) مورخان مینویسند که علی وحمزه هماوردان خود را در همان لحظههای نخستبه خاک افکندند، ولی ضربات میان عبیده وهماورد او رد وبدل میشد وهریک دیگری را مجروح میکرد وهیچ کدام بر دیگری غالب نمیشد. علی وحمزه پس از کشتن رقیبان خود به کمک عبیده شتافتند وطرف نبرد او را کشتند.
2) امیر مؤمنان در نامه ای که به معاویه مینویسد چنین یاد آوری میکند: «وعندی السیف الذی اعضضته بجدک وخالک و اخیک فی مقام واحد» (8) یعنی شمشیری که من آن را در یک روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاویه) ودایی تو(ولید فرزند عتبه) وبرادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است. یعنی هم اکنون نیز با آن قدرت مجهز هستم.
ودر جای دیگر میفرماید: «قد عرفت مواقع نضالها فی اخیک و خالک و جدک وما هی من الظالمین ببعید». (9) یعنی تو ای معاویه مرا با شمشیر می ترسانی؟ حال آنکه از جایگاههای فرود آمدن شمشیر من بر برادر ودایی وجد خود آگاه هستی ومیدانی که همه را در یک روز از پای در آوردم.
از این دو نامه به خوبی استفاده میشود که حضرت امیر – علیه السلام در کشتن جد معاویه دست داشته است واز طرف دیگر میدانیم که حمزه وحضرت علی هر کدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاکت رساندهاند. هرگاه حمزه طرف جنگ عتبه (جد معاویه) باشد دیگر حضرت امیر نمیتواند بفرماید: «ای معاویه جد تو زیر ضربات شمشیر من از پای در آمد» به ناچار باید گفت که شبیه طرف نبرد حمزه بود وعتبه هماورد عبیده بوده است که حمزه وحضرت علی پس از کشتن مبارزان خود به سوی او رفتند واو را از پای در آوردند.
ب – فداکاری در جنگ احد
روحیه قریش بر اثر شکست در جنک بدر سخت افسرده بود. برای جبران این شکست مادی ومعنوی وبه قصد گرفتن انتقام کشتگان خود، بر آن شد که با ارتشی مجهز ومتشکل از دلاوران ورزیده اکثر قبایل عرب به سوی مدینه حرکت کنند. از این رو عمرو عاص وچند نفر دیگر مامور شدند که قبایل کنانه وثقیف را با خود همراه سازند واز آنان برای جنگ با مسلمانان کمک بگیرند. آنان توانستند سه هزار مرد جنگی برای مقابله با مسلمانان فراهم آورند.
دستگاه اطلاعاتی اسلام، پیامبر را از تصمیم قریش وحرکت آنان برای جنگ با مسلمانان آگاه ساخت. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای مقابله با دشمن شورای نظامی تشکیل داد واکثریت اعضا نظر دادند که ارتش اسلام از مدینه خارج شود ودر بیرون شهر با دشمن بجنگد. پیامبر پس از ادای نماز جمعه با لشکری بالغ بر هزار نفر مدینه را به قصد دامنه کوه احد ترک گفت.
صف آرایی دو لشکر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد. ارتش اسلام مکانی را اردوگاه خود قرار داد که از پشتبه یک مانع وحافظ طبیعی یعنی کوه احد محدود میشد. ولی در وسط کوه بریدگی خاصی بودکه احتمال میرفت دشمن، کوه را دور زند واز وسط آن بریدگی در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود. پیامبر برای رفع این خطر عبد الله جبیر را با پنجاه تیر انداز بر روی تپهای امستقر ساخت که از نفوذ دشمن از این راه جلوگیری کنند وفرمان داد که هیچگاه از این نقطه دور نشوند، حتی اگر مسلمانان پیروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرچم را به دست مصعب داد زیرا وی از قبیله بنی عبد الدار بود وپرجمدار قریش نیز از این قبیله بود.
جنگ آغاز شد، وبراثر دلاوریهای مسلمانان ارتش قریش با دادن تلفات زیاد پا به فرار گذارد. تیراندازان بالای تپه، تصور کردند که دیگر به استقرار آنان بر روی تپه نیازی نیست. ازاین رو، برخلاف دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، برای جمع آوری غنایم مقر نگهبانی را ترک کردند. خالد بن ولید که جنگاوری شجاع بود از آغاز نبرد میدانست که دهانه این تپه کلید پیروزی است. چند بار خواسته بود که از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود کند ولی با تیراندازی نگهبانان روبرو شده، به عقب بازگشته بود. این بار که خالد مقر نگهبانی را خلوت دید با یک حمله توام با غافلگیری، در پشتسر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غیر مسلح وغفلت زده را از شتسر مورد حمله قرار داد. هرج ومرج عجیبی در میان مسلمانان پدید آمد وارتش فراری قریش، از این راه مجددا وارد میدان نبرد شد. در این میان مصعب بن عمیر پرچمدار اسلام به وسیله یکی از سربازان دشمن کشته شد وچون صورت مصعب پوشیده بود قاتل او خیال کرد که وی پیامبر اسلام است، لذا فریاد کشید: «الا قد قتل محمد». ( هان ای مردم، آگاه باشید که محمد کشته شد). خبر مرگ پیامبر در میان مسلمانان انتشار یافت واکثریت قریب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند، به طوری که در میان میدان جز چند نفر انگشتشمار باقی نماندند.
ابن هشام، سیره نویس بزرگ اسلام، چنین مینویسد:
انس بن نضر عموی انس بن مالک میگوید: موقعی که ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پیامبر منتشر شد، بیشتر مسلمانان به فکر نجات جان خود افتادند وهر کس به گوشه ای پناه برد. وی میگوید: دیدم که دسته ای از مهاجر وانصار، که در بین آنان عمر خطاب وطلحه وعبید الله بودند، در گوشه ای نشستهاند ودر فکر نجات خود هستند. من با لحن اعتراض آمیزی به آنان گفتم: چرا اینجا نشستهاید؟در جواب گفتند: پیامبر کشته شده است ودیگر نبرد فایده ندارد. من به آنها گفتم: اگر پیامبر کشته شده دیگر زندگی سودی ندارد; برخیزید ودر آن راهی که او کشته شد شما هم شهید شوید; واگر محمد کشته شد خدای او زنده است. وی میافزاید که: من دیدم سخنانم در آنها تاثیر ندارد; خوددستبه سلاح بردم ومشغول نبرد شدم. (10)
ابن هشام میگوید: انس در این نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او کسی دیگر نشناخت. گروهی از مسلمانان به قدری افسرده بودند که برای نجات خود نقشه میکشیدندکه چگونه به عبد الله بن ابی منافق متوسل شوند تا از ابوسفیان برای آنها امان بگیرد! گروهی نیز به کوه پناه بردند. (11)
ابن ابی الحدید مینویسد:
شخصی در بغداد در سال 608 ه. ق. کتاب مغازی واقدی را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوی درس میگرفت ومن نیز یک روز در آن مجلس درس شرکت کردم. هنگامی که مطلب به اینجا رسید که محمد بن مسلمه، که صریحا نقل میکند که در روز احد با چشمهای خود دیده است که مسلمانان از کوه بالا میرفتند وپیامبر آنان را به نامهایشان صدا میزد ومیفرمود: «الی یا فلان، الی یا فلان( به سوی من بیا ای فلان) ولی هیچ کس به ندای رسول خدا جواب مثبت نمیداد، استاد به من گفت که منظور از فلان همان کسانی هستند که پس از پیامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوی، از ترس، از تصریح به نامهای آنان خودداری کرده است وصریحا نخواسته است اسم آنان را بیاورد. (12)
فداکاری نشانه ایمان به هدف
جانبازی وفداکاری نشانه ایمان به هدف است وپیوسته میتوان با میزان فداکاری اندازه ایمان واعتقاد انسان را به هدف تعیین کرد. درحقیقت عالیترین محک وصحیحترین مقیاس برای شناسایی میزان اعتقاد یک فرد، میزان گذشت او در راه هدف است. قرآن این حقیقت را در یکی از آیات خود به این صورت بیان کرده است.
انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون . (حجرات: 15)
افراد با ایمان کسانی هستند که به خدا ورسول او ایمان آوردند ودر ایمان خود شک وتردید نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهای خود جهاد کردند. حقا که آنان در ادعای خود راستگویانند.
جنگ احد بهترین محک برای شناختن مؤمن از غیر مؤمن وعالیترین مقیاس برای تعیین میزان ایمان بسیاری از مدعیان ایمان بود. فرار گروهی ازمسلمانان در این جنگ چنان تاثر انگیز بود که زنان مسلمان، که در پی فرزندان خود به صحنه جنگ آمده بودند وگاهی مجروحان را پرستاری میکردند وتشنگان را آب میدادند، مجبور شدند که از وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کنند. هنگامی که زنی به نام نسیبه فرار مدعیان ایمان را مشاهده کرد شمشیری به دست گرفت واز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کرد. وقتی پیامبر جانبازی این زن را در برابر فرار دیگران مشاهده کرد جمله تاریخی خود را در باره این زن فداکار بیان کرد وفرمود: «مقام نسیه بنت کعب خیر من مقام فلان و فلان»( مقام نسیبه دختر کعب از مقام فلان وفلان بالاتر است) ابن ابی الحدید میگوید: راوی به پیامبر خیانت کرده، نام افرادی را که پیامبر صریحا فرموده، نیاورده است. (13)
در برابر این افراد، تاریخ به ایثار افسری اعتراف میکند که در تمام تاریخ اسلام نمونه فداکاری است وپیروزی مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازی اوست. این افسر ارشد، این فداکار واقعی، مولای متقیان وامیر مؤمنان، علی – علیه السلام است. علت فرار قریش در آغاز نبرد این بود که پرچمداران نه گانه آنان یکی پس از دیگری به وسیله حضرت علی – علیه السلام از پای در آمدند وبالنتیجه رعب شدیدی در دل قریش افتاد که تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود. (14)
شرح فداکاری امام علی علیه السلام
نویسندگان معاصر مصری که وقایع اسلام را تحلیل کردهاند حق حضرت علی – علیه السلام را چنانکه شایسته مقام اوست ویا لااقل به نحوی که در تواریخ ضبط شده است ادا نکردهاند وفداکاری امیر مؤمنان را در ردیف دیگران قرار دادهاند. ازاین رو لازم میدانیم اجمالی از فداکاریهای آن حضرت را از منابع خودشان در اینجا منعکس سازیم.
1 – ابن اثیر در تاریخ خود (15) می نویسد:
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از هر طرف مورد هجوم دستههایی از لشکر قریش قرار گرفت. هر دستهای که به آن حضرت حمله میآوردند حضرت علی – علیه السلام به فرمان پیامبر به آنها حمله میبرد وبا کشتن بعضی از آنها موجبات تفرقشان را فراهم میکرد واین جریان چند بار در احد تکرار شد. به پاس این فداکاری، امین وحی نازل شد وایثار حضرت علی را نزد پیامبر ستود وگفت: این نهایت فداکاری است که او از خود نشان میدهد. رسول خدا امین وحی را تصدیق کرد وگفت: «من از علی و او از من است» سپس ندایی در میدان شنیده شد که مضمون آن چنین بود:
«لا سیف الا ذوالفقار، و لا فتی الا علی».
شمشیری چون ذوالفقار و جوانمردی همچون علی نیست.
ابن ابی الحدید جریان را تا حدی مشروحتر نقل کرده، میگوید:
دسته ای که برای کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هجوم میآوردند پنجاه نفر بودند وعلی – علیه السلام در حالی که پیاده بود آنها را متفرق میساخت.
سپس جریان نزول جبرئیل را نقل کرده، میگوید:
علاوه بر این مطلب که از نظر تاریخ مسلم است، من در برخی از نسخههای کتاب «غزوات» محمد بن اسحاق جریان آمدن جبرئیل را دیده ام. حتی روزی از استاد خود عبد الوهاب سکینه از صحت آن پرسیدم. وی گفت صحیح است. من به او گفتم چرا این خبر صحیح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشتهاند؟ وی در پاسخ گفت: خیلی از روایات صحیح داریم که نویسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزیده اند! (16)
2 – در سخنرانی مشروحی که امیر مؤمنان برای «راس الیهود» در محضر گروهی از اصحاب خود ایراد فرمود به فداکاری خود چنین اشاره میفرماید:
هنگامی که ارتش قریش سیل آسا بر ما حمله کرد، انصار ومهاجرین راه خانه خود گرفتند. من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع کردم.
سپس آن حضرت قبا را به کنار زد ودست روی مواضع زخم، که نشانههای آنها باقی بود، کشید. حتی به نقل «خصال» صدوق، حضرت علی – علیه السلام در دفاع از وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به قدری پافشاری وفداکاری کرد که شمشیر او شکست وپیامبر شمشیر خود را که ذوالفقار بود به وی مرحمت نمود تا به وسیله آن به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد. (17)
3 – ابن ابی الحدید مینویسد:
هنگامی که غالب یاران پیامبر پا به فرار نهادند فشار حمله دشمن به سوی آن حضرت بالا گرفت. دستهای از قبیله بنی کنانه وگروهی از قبیله بنی عبد مناف که در میان آنان چهار قهرمان نامور بود به سوی پیامبر هجوم آوردند. در این هنگام حضرت علی پروانه وار گرد وجود پیامبر میگشت واز نزدیک شدن دشمن به او جلوگیری میکرد. گروهی که تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز میکرد قصد جان پیامبر کردند وتنها حملات آتشین حضرت علی بود که آنان را متفرق میکرد. اما آنان باز در نقطه ای گرد میآمدند وحمله خود را از سر میگرفتند. در این حملات، آن چهار قهرمان وده نفر دیگر که اسامی آنان را تاریخ مشخص نکرده است کشته شدند. جبرئیل این فداکاری حضرت علی – علیه السلام را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تبریک گفت وپیامبر فرمود: «علی از من ومن از او هستم».
4 – در صحنه جنگهای گذشته پرچمدار از موقعیتبسیار بزرگی برخوردار بوده وپیوسته پرچم به دست افراد دلیر وتوانا واگذار میشده است. پایداری پرچمدار موجب دلگرمی جنگجویان دیگر بود وبرای جلوگیری از ضربه روحی به سربازان چند نفر به عنوان پرچمدار تعیین میشد تا اگر یکی کشته شود دیگری پرچم را به دستبگیرد.
قریش از شجاعت ودلاوری مسلمانان در نبرد بدر آگاه بود. از این رو، تعداد زیادی از دلاوران خود را به عنوان حامل پرچم معین کرده بود. نخستین کسی که مسئولیت پرچمداری قریش را به عهده داشت طلحه بن طلیحه بود. وی نخستین کسی بود که با ضربات حضرت علی – علیه السلام از پای در آمد. پس از قتل او پرچم قریش را افراد زیر به نوبتبه دست گرفتند وهمگی با ضربات حضرت علی – علیه السلام از پای در آمدند: سعید بن طلحه، عثمان بن طلحه، شافع بن طلحه، حارث بن ابی طلحه، عزیز بن عثمان، عبد الله بن جمیله، ارطاه بن شراحبیل، صواب.
با کشته شدن این افراد، سپاه قریش پا به فرار گذارد واز این راه نخستین پیروزی مسلمانان با فداکاری حضرت علی – علیه السلام به دست آمد. (18)
مرحوم مفید در ارشاد از امام صادق – علیه السلام نقل میکند که پرچمداران قریش نه نفر بودند وهمگی، یکی پس از دیگری، به دستحضرت علی – علیه السلام از پای در آمدند.
ابن هشام در سیره خود علاوه بر این افراد از افراد دیگری نام میبرد که در حمله نخستبا ضربات علی – علیه السلام از پای در آمدند. (19)
ج – پیروزی قطعی اسلام بر شرک در جنگ خندق
سپاه اعراب بت پرست، به سان مور وملخ، در کنار خندق ژرفی فرود آمدندکه مسلمانان شش روز پیش از ورود آنان حفر کرده بودند. آنان تصور میکردند که همچون گذشته با مسلمانان در بیابان احد روبرو خواهند شد، ولی این بار اثری از آنان ندیدند ولاجرم به پیشروی خود ادامه دادند تا به دروازه شهر مدینه رسیدند. مشاهده خندقی ژرف در نقاط آسیب پذیر مدینه آنان را حیرت زده ساخت. شماره سربازان دشمن از ده هزار متجاوز بود، در حالی که شماره مجاهدان اسلام از سه هزار تجاوز نمیکرد. (20)
محاصره مدینه حدود یک ماه طول کشید وسربازان قریش هرگاه به فکر عبور از خندق میافتادند با مقاومت پاسداران خندق، که در فاصلههای کوتاهی از آن در سنگرهای دفاع موضع گرفته بودند، روبرو میشدند. تیر اندازی از هر دو طرف روز وشب ادامه داشت وهیچ یک بر دیگری پیروز نمیشد.
ادامه این وضع برای سپاه دشمن دشوار وگران بود. زیرا سردی هوا وکمبود علوفه دامهای آنان را به مرگ تهدید میکرد ومیرفت که شور جنگ از سرهایشان بیرون رود وسستی وخستگی در روحیه آنان رخنه کند. از این رو، سران سپاه جز این چاره ندیدند که رزمندان سرسخت وتوانای خود را از خندق عبور دهند. شش نفر از قهرمانان سپاه قریش اسبهای خود را در اطراف خندق به تاخت وتاز در آوردند واز نقطهباریکی عبور کردند و وارد میدان شدند.
یکی از این شش نفر، قهرمان نامی عرب، عمرو بن عبدود، بود که نیرومندترین ودلاورترین جنگجوی شبه جزیره به شمار میرفت واو را با هزار مرد جنگی میسنجیدند وبرابر میشمردند. وی در پوششی فولادین از زره قرار داشت ودر برابر صفوف مسلمانان مانند شیر میغرید وفریاد میکشید که: مدعیان بهشت کجا هستند؟ آیا از میان شما یک نفر نیست که مرا به دوزخ بفرستد یا من او را به بهشت روانه سازم؟ کلمات او ندای مرگ بود ونعرههای پیاپی او چنان ترسی در دلها افکنده بود که گویی گوشها بسته وزبانها برای جواب از کار افتاده بود. (21)
بار دیگر قهرمان سالخورده عرب دهانه اسب خود را رها کرد ودر برابر صفوف مسلمانان بالید وخرامید ومبارز طلبید.
هربار که ندای قهرمان عرب برای مبارزه بلند میشد فقط جوانی بر میخاست واز پیامبر اجازه میگرفت که به میدان برود ولی پیوسته با مقاومت وامتناع آن حضرت روبرو میشد. آن جوان حضرت علی – علیه السلام بود وپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در برابر تقاضای او میفرمود: بنشین این عمرو است!
عمرو برای بار سوم نعره کشید وگفت: صدایم از فریاد کشیدن گرفت. آیا در میان شما کسی نیست که به میدان گام نهد؟ این بار نیز حضرت علی – علیه السلام با التماس فراوان از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواست که به وی اذن مبارزه دهد. پیامبر فرمود: این مبارز طلب عمرو است. حضرت علی عرض کرد: باشد. سرانجام پیامبر با درخواست وی موافقت فرمود وشمشیر خود را به او داد وعمامه ای بر سر او بست ودر حق او دعا کرد (22) وگفت: خداوندا، علی را از بدی حفظ فرما. پروردگارا، در بدر عبیده و در احد شیرخدا حمزه را از من گرفتی; خداوندا، علی را از آسیب حفظ فرما. سپس این آیه را تلاوت کرد: رب لا تذرنی فردا انتخیرالوارثین (انبیاء: 89). سپس این جمله تاریخی را بیان فرمود: «برز الایمان کله الی الشرک کله». یعنی دو مظهر کامل ایمان وشرک با هم روبرو شدند. (23)
حضرت علی – علیه السلام مظهر ایمان وعمرو مظهر کامل شرک وکفر بود. وشاید مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از این جمله این باشد که فاصله ایمان وشرک بسیار کم شده است وشکست ایمان در این نبرد موقعیتشرک را درجهان تحکیم میکند.
امام – علیه السلام، برای جبران تاخیر، به سرعت رهسپار میدان شد ورجزی به وزن وقافیه رجز قهرمان عرب خواند که مضمون آن این بود که: عجله مکن ; مرد نیرومندی برای پاسخ به ندای توا مده است.
حضرت علی – علیه السلام زرهی آهنین بر تن داشت وچشمان او از میان مغفر میدرخشید. قهرمان عرب پس از آشنایی با حضرت علی از مقابله با او خود داری کرد وگفت: پدرت از دوستان من بود ومن نمیخواهم خون فرزند او را بریزم.
ابن ابی الحدید میگوید:
استاد تاریخ من ابوالخیر وقتی این قسمت از تاریخ را تدریس میکرد چنین گفت: عمرو در جنگ بدر شرکت داشت واز نزدیک شجاعت ودلاوریهای علی را دیده بود. از این رو، بهانه میآورد ومیترسید که با چنین قهرمانی روبرو گردد.
سرانجام حضرت علی – علیه السلام به او گفت: تو غصه مرگ مرا مخور. من، خواه کشته شوم وخواه پیروز گردم، خوشبختخواهم بود وجایگاه من در بهشت است، ولی در همه احوال دوزخ در انتظار توست. در این موقع عمرو لبخندی زد وگفت: برادر زاده! این تقسیم عادلانه نیست; بهشت ودوزخ هر دو مال تو باشد. (24)
آنگاه حضرت علی – علیه السلام او را به یاد نذری انداخت که با خدا کرده بود که اگر فردی از قریش از او دو تقاضا کند یکی را بپذیرد وعمرو گفت چنین است. حضرت علی – علیه السلام گفت: درخواست نخست من این است که اسلام را بپذیر. قهرمان عرب گفت: از ا ین درخواستبگذر که مرا نیازی به دین تو نیست. سپس حضرت علی – علیه السلام گفت: بیا از جنگ صرف نظر کن ورهسپار زادگاه خویش شو وکار پیامبر را به دیگران واگذار که اگر پیروز شد سعادتی استبرای قریش واگر کشته شد آرزوی تو بدون نبرد جامه عمل پوشیده است. عمرو در پاسخ گفت: زنان قریش چنین سخن نمیگویند. چگونه برگردم، در حالی که بر محمد دستیافتهام واکنون وقت آن رسیده است که به نذر خود عمل کنم؟زیرا من پس از جنگ بدر نذر کرده ام که بر سرم روغن نمالم تا انتقام خویش را از محمد بگیرم.
این بار حضرت علی – علیه السلام گفت: پس ناچار باید آماده نبرد باشی وگره کار را از ضربات شمشیر بگشاییم. در این موقع قهرمان سالخورده از کثرت خشم به سان پولاد آتشین شد وچون حضرت علی – علیه السلام را پیاده دید از اسب خود فرود آمد وآن را پی نمود وبا شمشیر خود بر حضرت علی تاخت وآن را به شدت بر سر آن حضرت فرود آورد. حضرت علی – علیه السلام ضربت او را با سپر دفع کرد ولی سپر به دو نیم شد وکلاه خود نیز درهم شکست وسرآن حضرت مجروح شد. در هیمن لحظه امام فرصت را غنیمتشمرده، ضربتی محکم بر او فرود آورد واو را نقش بر زمین ساخت. صدای ضربات شمشیر وگرد وخاک میدان مانع از آن بود که سپاهیان دوطرف نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند. اما وقتی ناگهان صدای تکبیر حضرت علی – علیه السلام بلند شد غریو شادی از سپاه اسلام برخاست ومسلمانان دریافتند که حضرت علی – علیه السلام بر قهرمان عرب غلبه یافته، شر او را از سر مسلمانان کوتاه ساخته است.
کشته شدن این قهرمان نامی سبب شد که آن پنج قهرمان دیگر، یعنی عکرمه وهبیره ونوفل وضرار ومرداس، که به دنبال عمرو از خندق عبور کرده، منتظر نتیجه مبارزه حضرت علی – علیه السلام وعمرو بودند، پا به فرار گذاشتند. چهار نفر از آنان توانستند از خندق به سوی لشکرگاه خود بگذرند وقریش را از قتل قهرمان بزرگ خود آگاه سازند، ولی نوفل به هنگام فرار با اسب خود در خندق افتاد وحضرت علی – علیه السلام که در تعقیب او بود وارد خندق شد واو را با یک ضربت از پای در آورد. (25)
مرگ این قهرمان سبب شد که شور جنگ به خاموشی گراید وقبایل مختلف عرب هر کدام به فکر بازگشتبه زادگاه خود بیفتند. چیزی نگذشت که سپاه ده هزار نفری که با سرما وکمی علوفه نیز روبرو بودند راه خانههای خود را در پیش گرفتند واساس اسلام که از طرف نیرومندترین دشمن تهدید میشد، در پرتو فداکاری حضرت علی – علیه السلام محفوظ ومصون بماند.
ارزش این فداکاری
کسانی که از ریزه کاریهای این نبرد واوضاع رقتبار مسلمانان واز ترسی که بر آنان در اثر غریدن قهرمان نامی قریش مستولی شده بود آگاهی کاملی ندارند وبه اصطلاح «دستی از دور بر آتش دارند» نمیتوانند به ارزش واقعی این فداکاری پی ببرند. ولی برای یک محقق که این بخش از تاریخ اسلام را به دقتخوانده، آن را با اسلوب صحیح واستوار تجزیه وتحلیل کرده است، ارزش والای این فداکاری مخفی نخواهد بود.
در این داوری کافی است که بدانیم اگر حضرت علی – علیه السلام به میدان دشمن نرفته بود در هیچ یک از مسلمانان جرات مبارزه با دشمن متجاوز نبود، وبزرگترین ننگ برای یک ارتش مبارز این است که به ندای مبارز طلبی دشمن پاسخ مثبت ندهد وترس روح وروان سپاهیان را فرا گیرد. حتی اگر دشمن از نبرد صرف نظر میکرد وپس از شکستن حلقه محاصره به زادگاه خود بازمی گشت، داغ این عار، برای ابد بر پیشانی تاریخ دفاعی اسلام باقی میماند.
اگر حضرت علی – علیه السلام در این نبرد شرکت نمیکرد ویا کشته میشد قریب به اتفاق سربازانی که در دامنه کوه «سلع» گرداگرد پیامبر بودند واز غرشهای قهرمان عرب مثل بید میلرزیدند، پا به فرار گذارده، از کوه سلع بالا رفته ومیگریختند. چنانکه عین این جریان در نبرد احد ونبرد حنین، که سرگذشت آن در تاریخ منعکس است، رخ داد وجز چند نفر انگشتشمار که در میدان نبرد استقامت ورزیدند واز جان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کردند، همه پا به فرار گذاشتند وپیامبر را در میدان تنها نهادند.
اگر امام – علیه السلام در این مبارزه شکست میخورد، نه تنها سربازانی که در دامنهکوه سلع به زیر پرچم اسلام ودر کنار پیامبر قرار داشتند فرار میکردند، بلکه سربازان مراقبی که در طول خط خندق در فاصلههای کوتاهی موضع گرفته بودند، سنگرها را رها میکردند وهر کدام به گوشه ای پناه میبردند.
اگر حضرت علی – علیه السلام در این نبرد جلو تجاوز قهرمانهای قریش را نمیگرفتیا در این راه کشته میشد، عبور سربازان دشمن از خط دفاعی خندق آسان وقطعی بود وسرانجام موج سپاه دشمن متوجه ستاد ارتش اسلام میشد وتا آخرین نقطه میدان میتاختند ونتنیجه آن جز پیروزی شرک بر آیین توحید وبسته شدن پرونده اسلام نبود.
بنابر این محاسبات، پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم با الهام از وحی الهی، فداکاری حضرت علی – علیه السلام را در آن روز چنین ارزیابی کرد وفرمود:
«ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین». (26)
ارزش ضربتی که علی در روز خندق بر دشمن فرود آورد از عبادت جهانیان برتر است.
فلسفه این ارزیابی روشن است. زیرا اگر این فداکاری واقع نمیشد آیین شرک سراسر جهان را فرا میگرفت ودیگر مشعلی باقی نمیماند که ثقلین دور آن گرد آیند ودر پرتو فروغ آن به عبادت وپرستش خدا بپردازند.
اینجاست که باید گفت امام – علیه السلام با فداکاری بی نظیر خود مسلمانان جهان وپیروان آیین توحید را قرین منتخود قرار داده است وبه سخن دیگر، اسلام وایمان در طی قرون واعصار گذشته مرهون فداکاری امام – علیه السلام بوده است.
باری، علاوه بر فداکاری، جوانمردی حضرت علی – علیه السلام به حدی بود که پس از کشتن عمرو به زره پرقیمت او دست نزد ونعش ولباس او را به همان حال در میدان ترک کرد. با اینکه عمرو او را در این کار سرزنش کرد ولی حضرت علی – علیه السلام به سرزنش او اعتنا نکرد. از این رو، هنگامی که خواهر عمرو بر بالین برادر آمد چنین گفت: هرگز برای تو اشک نمیریزم زیرا به دست فرد کریمی کشته شدی (27) که به جامههای گرانبها وسلاح جنگی تو دست نزده است.
د – نبرد خیبر و سه امتیاز بزرگ
چگونه زبان دشمن به شرح افتخارات حضرت علی – علیه السلام گشوده شد ومجلسی که برای بدگویی از او تشکیل شده بود به مجلس ثناخوانی وی تبدیل گشت؟
شهادت امام مجتبی – علیه السلام به معاویه فرصت داد که در حیات خود زمینه خلافت را برای فرزندش یزید فراهم سازد واز بزرگان صحابه ویاران رسول خدا که در مکه ومدینه میزیستند برای یزید بیعتبگیرد، تا دست فرزند او را به عنوان خلیفه اسلام وجانشین پیامبر بفشارند.
به همین منظور، معاویه سرزمین شام را به قصد زیارت خانه خدا ترک گفت ودر طول اقامتخود در مراکز دینی حجاز، با صحابه ویاران رسول خدا ملاقاتهایی کرد. وقتی از طواف کعبه فارغ شد در «دار الندوه»، که مرکز اجتماع سران قریش در دوران اهلیتبود، قدری استراحت کرد وبا سعد وقاص ودیگر شخصیتهای اسلامی، که در آن روز اندیشه خلافت وجانشینی یزید بدون جلب رضایت آنان عملی نبود، به گفتگو پرداخت.
وی بر روی تختی که برای او در دار الندوه گذارده بودند نشست وسعد وقاص را نیز در کنار خود نشاند. او محیط جلسه را مناسب دید که از امیر مؤمنان – علیه السلام بدگویی کند وبه او ناسزا بگوید. این کار، آن هم در کنار خانه خدا ودر حضور صحابه پیامبر که از سوابق درخشان وجانبازی وفداکاریهای امام – علیه السلام آگاهی کاملی داشتند، کار آسانی نبود، زیرا میدانستند تا چندی پیش محیط کعبه وداخل وخارج آن مملو از معبودهای باطل بود که همه به وسیله حضرت علی – علیه السلام سرنگون شدند واو به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گام بر شانههای مبارکش نهاد وبتهایی را که خود معاویه وپدران وی سالیان دراز آنها را عبادت میکردند از اوج عزت به حضیض ذلت افکند وهمه را در هم شکست. (28) اکنون معاویه میخواست، با تظاهر به توحید ویگانه پرستی، از بزرگترین جانباز راه توحید، که در پرتو فداکاریهای او درخت توحیددر دلها ریشه دوانید وشاخ وبرگ بر آورد، انتقاد کند وبه او ناسزا بگوید.
سعد وقاص در باطن از دشمنان امام – علیه السلام بود وبه مقامات معنوی وافتخارات بارز امام رشک میورزید. روزی که عثمان به وسیله مهاجمان مصری کشته شد همه مردم با کمال میل ورغبت امیرمؤمنان را برای خلافت وزعامت انتخاب کردند، جز چند نفر انگشتشمار که از بیعتبا وی امتناع ورزیدند وسعد وقاص از جمله آنان بود. هنگامی که عمار او را به بیعتبا حضرت علی – علیه السلام دعوت کرد سخنی زننده به وی گفت. عمار جریان را به عرض امام – علیه السلام رسانید. حضرت فرمود: حسادت اورا از بیعت وهمکاری با ما بازداشته است.
تظاهر سعد به مخالفتبا امام – علیه السلام به حدی بود که روزی که خلیفه دوم به تشکیل شورای خلافت فرمان داد واعضای شش نفری شورا را خود تعیین کرد وسعد وقاص وعبد الرحمان بن عوف پسر عموی سعد وشوهر خواهر عثمان را از اعضای شورا قرار داد، افراد خارج از شورا با بینش خاصی گفتند که عمر با تشکیل شورایی که برخی از اعضای آن را سعد وعبد الرحمان تشکیل میدهند میخواهد برای بار سوم دستحضرت علی – علیه السلام را از خلافت کوتاه سازد. ونتیجه همان شد که پیش بینی شده بود.
سعد، به رغم سابقه عداوت ومخالفتهای خود با امام – علیه السلام، هنگامی که مشاهده کرد معاویه به علی – علیه السلام ناسزا میگوید به خود پیچید ورو به معاویه کرد وگفت:
مرا بر روی تختخود نشانیدهای ودر حضور من به علی ناسزا میگویی؟ به خدا سوگند هرگاه یکی از آن سه فضیلتبزرگی که علی داشت من داشتم بهتر از آن بود که آنچه آفتاب بر آن میتابد مال من باشد:
1 – روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را در مدینه جانشین خود قرار داد وخود به جنگ تبوک رفتبه علی چنین فرمود: «موقعیت تو نسبتبه من، همان موقعیت هارون است نسبتبه موسی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست».
2 – روزی که قرار شد پیامبر با سران «نجران» به مباهله بپردازد، دست علی وفاطمه وحسن وحسین را گرفت وگفت: «پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند».
3 – روزی که مسلمانان قسمتهای مهمی از دژهای یهودان خیبر را فتح کرده بودند ولی دژ «قموص»، که بزرگترین دژ ومرکز دلاوران آنها بود، هشت روز در محاصره سپاه اسلام بود ومجاهدان اسلام قدرت فتح وگشودن آن را نداشتند. سردرد شدید رسول خدا مانع از آن شده بود که شخصا در صحنه نبرد حاضر شود وفرماندهی سپاه را بر عهده بگیرد وهر روز پرچم را به دستیکی از سران سپاه اسلام میداد وهمه آنان بدون نتیجه باز میگشتند. روزی پرچم را به دست ابوبکر داد و روز بعد آن را به عمر سپرد ولی هر دو، بی آنکه کاری صورت دهند به حضور رسول خدا بازگشتند.
ادامه این وضع برای رسول خدا گران ودشوار بود. لذا فرمود:
فردا پرچم را به دست کسی میدهم که هرگز از نبرد نمیگریزد وپشتبه دشمن نمیکند. او کسی است که خداو رسول خدا او را دوست دارند وخداوند این دژ را به دست او میگشاید.
هنگامی که سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را برای حضرت علی – علیه السلام نقل کردند، او رو به درگاه الهی کرد وگفت: «اللهم لا معطی لما منعت و لامانع لما اعطیت». یعنی پروردگارا! آنچه را که تو عطا کنی بازگیرنده ای برای آن نیست وآنچه را که تو ندهی دهنده ای برای او نخواهد بود.
[سعد ادامه داد: ] هنگامی که آفتاب طلوع کرد یاران رسول خدا دور خیمه او را گرفتند تا ببینند این افتخار نصیب کدام یک از یاران او میشود. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خیمه بیرون آمد گردنها به سوی او کشیده شد ومن در برابر پیامبر ایستادم شاید این افتخار از آن من گردد وشیخین بیش از همه آرزو میکردند که این افتخار نصیب آنان شود. ناگهان پیامبر فرمود: علی کجاست؟ به حضرتش عرض شد که وی به درد چشم دچار شده واستراحت میکند. سلمه بن اکوع به فرمان پیامبر به خیمه حضرت علی رفت. ودست او را گرفت وبه حضور پیامبر آورد. پیامبر در حق وی دعا کرد ودعای وی در حق او مستجاب شد. آنگاه پیامبر زره خود را به حضرت علی پوشانید وذوالفقار را بر کمر او بست وپرچم را به دست او داد ویاد آور شد که پیش از جنگ آنان را به آیین اسلام دعوت کن واگر نپذیرفتند به آنان برسان که میتوانند زیر لوای اسلام وبا پرداخت جزیه وخلع سلاح، آزادانه زندگی کنند وبر آیین خود باقی بمانند واگر هیچ کدام را نپذیرفتند راه نبرد را در پیش گیر; وبدان که هرگاه خداوند فردی را به وسیله تو راهنمایی کند بهتر از آن است که شتران سرخ موی مال تو باشد وآنها را در راه خدا صرف کنی. (29)
سعد وقاص پس از آنکه قسمت فشرده ای از این جریان را، که به طور گسترده آوردیم، نقل کرد مجلس معاویه را به عنوان اعتراض ترک گفت.
پیروزی درخشان اسلام در خیبر
این بار نیز مسلمانان در پرتو فداکاری امیرمؤمنان به پیروزی چشمگیری ستیافتند واز این جهت امام – علیه السلام را فاتح خیبر مینامند. وقتی با گروهی از سربازان که پشتسر وی گام بر میداشتند به نزدیکی دژ رسید، پرچم اسلام را بر زمین نصب کرد. در این هنگام دلاوران دژ همگی بیرون ریختند. حارث برادر مرحب، نعره زنان به سوی حضرت علی شتافت. نعره او آنچنان بود که سربازانی که شتسر حضرت علی – علیه السلام قرار داشتند بی اختیار به عقب رفتند وحارث به مانند شیری خشمگین بر حضرت علی تاخت، ولی لحظاتی نگذشت که جسد بی جان او بر خاک افتاد.
مرگ برادر، مرحب را سخت متاثر ساخت وبرای گرفتن انتقام، در حالی که غرق در سلاح بود وزرهی فولادین بر تن وکلاهی از سنگ بر سر داشت وکلاه خود را روی آن قرار داده بود به میدان حضرت علی – علیه السلام آمد. هر دو قهرمان شروع به رجز خوانی کردند. ضربات شمشیر ونیزههای دو قهرمان اسلام ویهود وحشت عجیبی در دل ناظران افکنده بود. ناگهان شمشیر برنده وکوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد واو را به خاک افکند. دلاوران یهود که پشتسر مرحب ایستاده بودند پا به فرار گذاشتند وگروهی که قصد مقاومت داشتند با حضرت علی – علیه السلام تن به تن جنگ کردند وهمگی با ذلت تمام جان سپردند.
نوبت آن رسید که امام – علیه السلام وارد دژ شود. بسته شدن در مانع از ورود امام وسربازان او شد، ولی امام – علیه السلام با قدرت الهی دروازه خیبر را از جا کند وراه را برای ورود سربازان هموار ساخت وبه این طریق آخرین لانه فساد وکانون خطر را درهم کوبید ومسلمانان را از شر این عناصر پلید وخطرناک، که پیوسته دشمنی با اسلام ومسلمانان را به دل داشتند(ودارند)، آسوده ساخت. (30)
نسبت امیرالمؤمنین علیه السلام با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
اکنون که در باره یکی از سه فضیلتی که سعد وقاص در حضور معاویه برای امیرمؤمنان – علیه السلام یاد آوری کرد سخن گفتیم، شایسته است که در باره آن دو فضیلت دیگر نیز به طور فشرده سخن بگوییم.
یکی از افتخارات امام – علیه السلام این است که در تمام نبردها ملازم پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم وپرچمدار وی بود، جز در غزوه تبوک که به فرمان پیامبر در مدینه باقی ماند. زیرا پیامبر به خوبی آگاه بود که منافقان تصمیم گرفته اند پس از خروج آن حضرت از مدینه شورش کنند. از این رو، به حضرت علی – علیه السلام فرمود: تو سرپرست اهل بیت وخویشاوندان من وگروه مهاجر هستی وبرای این کار جز من وتو کسی شایستگی ندارد.
اقامت امیر مؤمنان – علیه السلام نقشه منافقان را نقش بر آب کرد. لذا به فکر افتادند نقشه دیگری طرح کنند تا حضرت علی – علیه السلام نیز مدینه را ترک گوید. از این رو شایع کردند که روابط پیامبر وحضرت علی به تیرگی گراییده است وحضرت علی به جهت دوری راه وشدت گرما از جهاد در راه خدا سر باز زده است.
هنوز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چندان از مدینه دور نشده بود که این شایعه در مدینه انتشار یافت. امام – علیه السلام برای پاسخ به تهمت آنان به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید وجریان را با آن حضرت در میان نهاد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با ذکر جمله تاریخی خود – که سعد وقاص آرزو داشت ای کاش در باره او گفته میشد – آن حضرت را تسلی داد وفرمود:
«اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی؟»آیا راضی نیستی که نسبتبه من، همچون هارون نسبتبه موسی باشی؟ جز اینکه پس از من پیامبری نیست. (31)
این حدیث که در اصطلاح دانشمندان به آن «حدیث المنزله» میگویند تمام مناصبی که هارون داشتبرای حضرت علی – علیه السلام ثابت کرده جز نبوت که باب آن برای ابد بسته شده است.
این حدیث از احادیث متواتر اسلامی است که محدثان وسیره نویسان در کتابهای خود آوردهاند.
فضیلتسومی که سعد وقاص از آن یاد کرد مساله مباهله پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مسیحیان نجران بود. آنان پس از مذاکره با پیامبر در باره عقاید باطل مسیحیتحاضر به پذیرش اسلام نشدند، ولی آمادگی خود را برای مباهله اعلام کردند.
وقت مباهله فرا رسید. پیامبر ازمیان بستگان خود فقط چهار نفر را انتخاب کرد تا در این حادثه تاریخی شرکت کنند واین چهار تن جز حضرت علی ودخترش فاطمه وحسن وحسین – علیهم السلام – نبودند. زیرا در میان تمام مسلمانان نفوسی پاکتر وایمانی استوارتر از نفوس وایمان این چهار تن وجود نداشت.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فاصله منزل ومحلی را که بنا بود مراسم مباهله در آنجا انجام بگیرد با وضع خاصی طی کرد. او در حالی که حضرت حسین – علیه السلام را در آغوش داشت ودستحسن – علیه السلام را در دست گرفته بود وفاطمه – علیها السلام – وحضرت علی – علیه السلام پشتسر آن حضرت حرکت میکردند قدم به محل مباهله نهاد وپیش از ورود به محوطه به همراهان خود گفت: من هر موقع دعا کردم شما دعای مرا با گفتن آمین بدرقه کنید.
چهرههای نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وچهار تن دیگر که سه تن ایشان شاخههای شجره وجود مقدس او بودند چنان ولوله ای در مسیحیان نجران افکند که اسقف اعظم آنان گفت: «چهره هایی را مشاهده میکنم که اگر برای مباهله رو به درگاه الهی کنند این بیابان به جهنمی سوزان بدل میشود ودامنه عذاب به سرزمین نجران نیز کشیده خواهد شد. از این رو، از مباهله منصرف شدند وحاضر به پرداخت جزیه شدند.
عایشه میگوید:
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در روز مباهله چهار تن همراهان خود را زیر عبای سیاه خود وارد کرد واین آیه را تلاوت نمود: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا .
زمخشری میگوید:
سرگذشت مباهله ومفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء است وسندی زنده بر حقانیت آیین اسلام به شمار میرود. (32)
پینوشتها:
1 – واقدی د رمغازی خود (ج1، ص 2) تعداد سریههای پیامبر را کمتر از آن میداند.
2 – سوره انفال، آیه 42.
3 – سوره انفال، آیه 42.
4 – مغازی واقدی، ج1، ص 48.
5 – تاریخ طبری، ج2، ص 140، به نقل از عبد اللهبن مسعود.
6 – مغازی واقدی، ج1، ص 62.
7 – سیره ابن هشام، ج1، ص 625.
8 – نهج البلاغه، نامه 64.
9 – نهج البلاغه، نامه 28.
10 – سیره ابن هشام، ج3، ص83 – 84.
11 – سیره ابن هشام، ج3، ص83 – 84.
12 – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج15، ص23.
13 – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج14، ص266.
14 – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 14، ص 250.
15 – کامل، ج2، ص107.
16 – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج14، ص 215.
17 – خصال، شیخ صدوق، ج2، ص 15.
18 – تفسیر قمی، ص103; ارشاد مفید، ص 115; بحار ج 20، ص 15.
19 – سیره ابن هشام، ج1، ص84 – 81.
20 – امتاع الاسماع، مقریزی; به نقل از سیره ابن هشام، ج2، ص 238.
21 – واقدی در مغازی خود به این حقیقت اشاره میکند ومیگوید: «کان علی رؤوسهم الطیر»; مغازی، ج2، ص 48.
22 – تاریخ الخمیس، ج1، ص486.
23 – کنز الفوائد، ص137.
24 – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج2، ص 148.
25 – تاریخ الخمیس، ج1، ص487.
26 – مستدرک حاکم، ج3، ص 32 وبحار الانوار، ج20، ص216.
27 – مستدرک حاکم، ج3، ص 32 وبحار الانوار، ج20، ص33.
28 – مستدرک حاکم، ج2، ص367; تاریخ الخمیس، ج2، ص 95.
29 – صحیح بخاری، ج5، ص 22و23; صحیح مسلم، ج7، ص 120; تاریخ الخمیس، ج2، ص 95; قاموس الرجال، ج4، ص 314 به نقل از مروج الذهب.
30 – محدثان وسیره نویسان خصوصیات فتح خیبر ونحوه ورود امام – علیه السلام به قلعه ودیگر حوادث این ح ح فصل از تاریخ اسلام را به نحو گسترده ای بیان کردهاند. علاقه مندان میتوانند به کتابهای سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مراجعه فرمایند.
31 – سیره ابن هشام، ج2، ص 520 وبحار، ج21، ص207. مرحوم شرف الدین در کتاب المراجعات مصادر این حدیث را گرد آورده است.
32 – کشاف، ج1، صص283 – 282 وتفسیر امام رازی، ج2، صص472 – 471.
منبع: فروغ ولایت