نویسنده: دکتر مسعود غفاری
یک عضو خانواده به چه انرژی هایی نیاز دارد؟
خانواده ها بر پایه دست یابی به آگاهی درخواهند یافت که هر انسان به دو گروه انرژی نیاز دارد:
* انرژی های زیستی
که معمولا از راه خوراک، استراحت، داروها و پرتوهای خورشیدی و موسیقی به دست می آید و هر کس با برخورداری از حداقل امکانات می تواند آن را به دست آورد.
* انرژی های روانی
که از راه توجه، احترام، دوست داشتن، تایید، تعریف، مهربانی، حس جویی و گرفتن پاداشت به دست می آید. آنچه در اینجا اهیمت دارد، این است که ما برای ادامه زندگی پیچیده، آسیب زا و دشوار امروزی، به انرژی فیزیکی و زیستی زیادی نیاز نداریم، به گونه ای که می بینیم بسیاری از افراد برای سوزاندن ذخیره های انرژی زیستی خود با ورزش و رژیم می کوشند، یعنی با به کارگیری اتومبیل، آسانسور و ریموت کنترل های گوناگون روزبه روز از نیازمان به انرژی های زیستی فیزیکی کاسته می شود، این در صورتی است که به سبب پیچیده تر شدن شرایط، دشوار و سرد شدن روابط انسانی و اجتماعی روز به روز نیازمان به انرژی های روانی افزایش می یابد. در صورت کمبود انرژی های زیستی، فرد ناخواسته، ناباورانه و به سختی تسلیم مرگ می شود ولی در صورت تهی شدن از انرژی های روانی، فرد با اراده و خواست خود، ابزار، زمان و محل خودکشی اش را مشخص می کند و حتی در این جهت موانع موجود را هم از سر راه خود بر می دارد.
دانستنی است که آگاهی خانواده ها در فراهم سازی انرژی های روانی بسیار با اهمیت است. به طوری که انرژی روانی را می توان همچون یک باتری اتومبیل در نظر گرفت، کسانی که از انرژی روانی کافی برخوردارند، روحیه شان هم چون باتری فول شارژ یک اتومبیل است که بدون تاثیر دما و موقعیت جغرافیایی همیشه به راحتی استارت می زند و موتور را روشن می کند، کسانی که در هر شرایطی با حوصله، استواری، ایستادگی و پشتکار، بدون عقب نشینی به کاستن، برداشتن و حل دشواری ها می پردازند از انرژی روانی کافی برخوردارند. و در مقابل افراد کم انرژی مانند باتری ضعیفی هستند که پس از چند روز توقف یا به هنگام سرما و یخ بندان با هل دادن، سبب روشن شدن موتور شده یا به کمک کابل اتصال به باتری اتومبیل دیگران می توانند موتور را راه بیندازند. کسی که انرژی روانی کمی دارد، فقط در شرایط نه چندان سخت می تواند فعالیت مناسبی داشته باشد. هم چنین افراد شکننده و ناتوان این گروه به سبب عاری بودن از انرژی کافی و بری بودن از روحیه خوب به ابزار کمکی مخرب و خانمان سوزی مانند مواد مخدر و … پناه می برند؛ تا به ظاهر فعال نسبی بشوند. توجه داشته باشید که افراد گاهی دوپینگ جسمانی می کنند، که در نتیجه استفاده از مواد نیروزا، نیروی عضلانی و جسمانیشان به طور موقت افزایش می یابد. در مورد مسایل و مشکلات روانی دو شیوه برخورد وجود دارد: 1- علت زدایانه، 2- نشانه زدایانه، کار درست علمی و منطقی برخورد ریشه ای یا علت زدایی است. باید به این پرسش که چرا یک فرد احساس می کند فاقد انرژی روانی کافی است، پاسخ دهیم، در صورت شناسایی علت بنیادین، یا ریشه یابی مشکل با روان درمانی، خانواده درمانی و حتی روانکاوی می توان به فرد یاری رساند. هر چند کار درست، پیشگیری از به وجود آمدن این شرایط است، ولی افراد ناتوان و مشکل دار، از آنجا که به سبب درگیری های فکری و ذهنی نمی توانند به جای آنکه به مشکل فکر کنند، به راه حل هایی آن بیندیشید، نادرست ترین راه را بر می گزینند؛ یعنی برای جبران کمبودها و کاستی های روانی و شخصیتی خود به دوپینگ ناسالم روانی رو می آورند. و با این کار بزرگ رین گرفتاری را برای خود ایجاد می کنند و در مقابل، هیچ مشکلی را حل نمی کنند. پس، هر کس که به یک پدیده اعتیاد آور، همچون سیگار و سایر مواد مخدر روی می آورد، می خواهد از یک کمبود و یک مشکل و گرفتگی عصبی و روانی در کوتاه مدت بگریزد، نه آنکه آن را حل کرده یا از میان بردارد. چنان که دیده شده فرد با دچار شدن به اعتیاد، جسم، موقعیت مالی، شغلی، خانوادگی، اجتماعی و همه داشته های مثبت خود را از دست داده و در مقابل، دردسر بیشتر، گرفتاری افزون تر و مشکلات فزاینده تری را به دست می آورد. دانستنی است افراد، برای نخستین بار زمانی این گونه مواد را تجربه کرده اند که زیر فشار سختی به سر می برده اند. پس بنابراین خانواده هایی که فرزندشان دچار یک بحران عاطفی و احساسی و عشقی اند؛ بیش از زمان های دیگر بایستی متوجه فضای خانوادگی، روابط و زندگی خود و فرزندشان باشند.
در پایان گروه سومی هستند که وضعیت انرژی آنها چون باتری تمام شده است دیگر نه هل دادن و نه کابل اتصال، چاره کار نیست این چنین افراد کسانی هستند که دست به خودکشی می زنند. در نامه هایی که از این گونه افراد به جا مانده، چند جمله همسان مانند اینها دیده می شود: “من دیگر تحملم تمام شده”، ” من دیگر نمی کشم” ، “من جانم به لبم رسیده”، ” من دیگر نمی توانم از پس مشکلات زندگی ام برآیم”، “من دیگر طاقتم به پایان رسیده” و ” من از این زندگی خسته شده ام” و از این دست.
اگر از بین خودکشی کننده هایی که به دست دیگران نجات پیدا کرده اند درباره مشکلاتشان پرسیده شود که آیا امکان دارد در همین خیابان شما یا حتی در همین مجموعه ساختمانی شما کسانی باشند با مشکلاتی بسیار شدیدتر از شما که هرگز هم به خودکشی نیندیشیده باشند؟ آنها پاسخ می دهند بله. آنگاه از آنها می پرسیم چرا آنها دست به خودکشی نمی زنند؟ می گویند: چون آنها توانشان از ما بیشتر است!
بنابراین پی می بریم که منظور از توان همان انرژی روانی است که از آغاز کودکی، پدران و مادران ناآگاه، مشکل دار و بی خبر، فرزندان خود را از آن محروم کرده اند. اینجاست که گفته “گوته” (اندیشمند آلمانی) معنا می یابد: “اگر پول زیادی نداری خیلی ناراحت نباش چون از تو کم پول تر هم در جهان بسیارند که دارند زندگی می کنند، اگر سرو شکل ظاهر خیلی آراسته هم نداری باز ناراحت نباش چون با آراستگی کمتر از تو هم در دنیا بسیارند که در حال زندگی کردن هستند، اگر تحصیلات خیلی بالایی نداری باز هم خیلی ناراحت نباش چون از تو کم سوادتر هم در دنیا بسیارند که دارند زندگی می کنند اما اگر اعتماد به نفس نداری، برو خودت را بکش چون بدون آن نمی توانی زندگی کنی.”
مشکل بسیار بزرگ ما، در این است که بیشتر والدین خود را عالی یا دست کم خوب ارزیابی می کنند و در جهت توجیه این موضوع، به تلاش سخت خود برای تهیه پوشاک درجه یک، خوراک درجه یک، ابزار تفریحی درجه یک و … اشاره می کنند و مادرها پیوسته آن دسته از فعالیت های طاقت فرسایی را یادآور می شوند که برای خرید، شستن، پختن، جمع کردن، اتو کردن، پذیرایی کردن و … انجام می دهند؛ اموری که حداکثر در حد یک Room service هتل است.
هرگز از پدر و مادرها در پاسخ به اینکه چرا ارزیابی بالا و مثبتی از نقش پدری و مادری تان دارید، نمی شنویم که هر کدام بگویند: “من به این جهت خود را خوب ارزیابی می کنم، چون هنگامی که بچه دار شدیم کوشیدیم تا بیشتر اختلافاتمان را با هم حل کنیم؛ یا دست کم تا آنجا که می شد تلاش کردیم تا مشکلاتمان را حل کنیم تا فرزندمان در محیط نگران کننده و ناامنی بزرگ نشود، بچه هایی که در خانه های مشکل دار بزرگ می شوند، احتمال کج روی و به ویژه دچار شدن آنها به سازگاری، رفتار عصبی و اعتیاد بسیار بالا می رود.”
یا باز نمی شنویم که بگویند: “ارزیابی مثبت ما از خودمان از آن رو است که ما پس از بچه دار شدن، هرگونه اعتیاد، حتی کشیدن سیگار را کنار گذاشتیم چون به نیکی می دانستیم که پدر و مادر مهم ترین الگوی فرزندان خود هستند؛ و فرزندانمان پیش از آنکه به گفته های ما توجه کنند رفتارهای ما را الگو قرار می دهند.” پس اگر پدر یا مادری سیگار بکشند، تلویحا به فرزندانشان این اجازه را داده اند که آنها نیز سیگار بکشند؛ یعنی اینکه فرزندانشان رفتارهای آنان را الگو قرار می دهند، چنین کاری برای فرزند چنین خانواده ای قبحی ندارد، چون با شیوه تهیه و استفاده اش آشنا گشته و از همه بدتر به هر حال در چنین خانه ای چنین چیزهایی همیشه در دسترس است. مساله این است که خانواده ها از نیازهای فرزندان خود آگاهی ناقصی دارند و اطلاعات آنها محدود به نیازهای زیستی آنهاست . به همین دلیل است که هر کدام از ما هرگاه شکست در کاری را تجربه می کردیم، این جمله را از پدر و مادرمان می شنیدیم که “آبت کم بود، نانت کم بود، پس دردت چه بود؟!” از این سخن که همه ما بارها و بارها آن را شنیده ایم چه نتیجه ای می گیرید؟ آیا این نتیجه را نمی گیرید که پدران و مادران ما فقط نیازهای زیستی ما را می شناختند؟ یعنی نگاه آنها به فرزندانشان در حد نگاه به مرغ و جوجه بوده! زیرا مرغ جوجه ها نیازشان تنها به یک ظرف آب و یک ظرف دانه است!
این در شرایطی است که اهمیت نیازهای روانی به اندازه ای است که گاهی لبخند بی بهای هر یک از ما، برای دیگری، گران بهاترین هدیه می تواند باشد.
متاسفم از اینکه به این مطلب اشاره می کنم: گاهی خانواده ها خود به فرزندان خود دراثر کم دانشی و ناآگاهی یا از روی مشکلات روانی و عصبی، آسیب می زنند؛ که هرگز هیچ دشمنی چنین کاری را با آنها نمی کند.”
در این بخش توجه شما را به دیدگاه مولانا درباره نیازهای انسانی جلب می کنم:
آنچه شیران را کند رو به مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج
گفتنی است که ایشان به اهمیت نیازهای انسانی در آن زمان پی برده بودند و با بیان این بیت نظر داده اند که چگونه این نیازهای حل ناشده، می تواند انسان های بزرگ را وادار به کارهای پست کند.
منبع: رازموفقیت شماره 182