امام موسی بن جعفر(ع) همان راه و روشی را ادامه داد که امام صادق(ع) درروبرو شدن با اجتماع، بر محور عمل و برنامه ریزی اتخاذ کرده بود. این محورها عبارتند از:
محور نخستین: برنامه ریزی فکری و آگاهی دادن عقیدتی و چاره اندیشی در روبرو شدن با عقاید منحرف و انگیزه ها و واپس گرائیهای شعوبی و نژاد پرستی و عقاید مختلف دینی.
از خطرناکترین این تبلیغات زهر آگین، تبلیغ افکار الحادی و کفرآمیز بود که تزریق زهر آن فعالیت و گسترش در دلهای نوجوانان مسلمان سرازیر شده بود. موضع امام موسی(ع) دربرابر این تبلیغات، آن بود که با دلایل استوار در برابر آن بایستد و با پوچی و بی مایگی آن به معارضه برخیزد و دوری آنرا از منطق و واقعیت توضیح دهد و عیوب آن را بازگوید تا آنجا که گروهی انبوه از پیروان آن عقاید به اشتباه خود و فساد خط مشی اتخاذی خویش اعتراف کردند و به این جهت جنبش امام درخشندگی یافت و قدرت علمی آن حرکت منتشر گردید و به گوشها رسید. چندان که گروهی بزرگ از مسلمانان آن را پذیرفتند و این امر به مسئولان حکومت گران آمد و با آنان با شدت و فشار شکنجه رفتار کردند و در زمینه های عقیدتی آنان را از گفتگو بازداشتند و امام موسی(ع) ناچار شد به هشام (یکی از اصحاب خود) فرستاده ای گسیل دارد و او را هشدار دهد تا بعلت خطرهای موجود از سخن گفتن خودداری کند و هشام تا مرگ مهدی خلیفه از سخن گفتن خودداری کرد.
گروهی کثیر از بزرگان دانشمندان و راویان حدیث، از کسانی که در دانشگاه بزرگ امام صادق (ع) تحصیل می کردند، هنگام اقامت او در یثرب، پیرامون امام موسی(ع) گرد آمدندو ایشان با توانائی و نیروی بسیار، برفقه اسلامی، آراء و عقاید خردمندانه درفقه اسلامی ابراز کردند. مجموعه های بسیار از احکام اسلامی به آن حضرت منسوب است که درباب حدیث وفقه تدوین شده است و دانشمندان و راویان حدیث همواره با آن افاضات علمی، همدم بودند و احادیث و گفتگوها و فتواهای او را ثبت می نمودند.
سید بن طاووس چنین روایت کرده است که یاران و نزدیکان امام کاظم (ع) درمجلس او حاضر می شدند و لوحه های آبنوس درآستین ها داشتند. هرگاه او (ع) کلمه ای می گفت یا درموردی فتوی می داد، به ثبت آن مبادرت می کردند.
آن دانشمندان همه انواع علوم را با توجه به گوناگونی و وسعت آن از او نقل کرده اند. کوششهای علمی حضرت همه مراکز اسلامی را فراگرفته بود و دانشمندان نسلی پس از نسلی، عطایای علمی او را نقل کرده اند.
محور دوم: نظارت مستقیم برپایگاههای توده ای و طرفداران وپ یروان خود وهماهنگی با آنها درپیش گرفتن مواضع منفی در برابر حکومت، به منظور ناتوان کردن حکومت از نظر سیاسی و بریدن از آن و حرام کردن تماس با آن به منظور آماده کردن زمینه های سقوط آن حکومت و نابود کردن آن از نظر سیاسی.
چیزی که امام (ع) را دلیر ساخت تا چنین موضع استواری داشته باشد، دگرگونی آشکار گستردگی و انتشار پایگاههای مردمی ایشان بود.
این مطلب با جنبش امام(ع) و با فعالیتهای منفی او نسبت به حکومت منحرف عباسیان و فراخواندن او درحرام دانستن یاری با حکومت، در هر زمینه از زمینه ها، هماهنگ شده بود. این موضع امام درگفتگوی وی با یکی از اصحاب، (صفوان) آشکار می گردد:
– ای صفوان همه چیز تو پسندیده است جز یک چیز.
– فدایت شوم، آن چیست؟
-کرایه دادن شترهایت به این ستمکار – یعنی هارون.
-به خدا سوگند آنها را از جهت تکبر و خودخواهی و یا شکار وسرگرمی کرایه نداده ام، بلکه برای این راه – راه مکه- کرایه داده ام و خود همراهی با شتران را برعهده نمی گیرم بلکه غلامان خود را با آنان می فرستم.
امام (ع) به او گفت:
– ای صفوان آیا کرایه ات برعهده آنان است؟
-آری فدایت گردم.
– آیا دوست می داری زنده بمانند تا کرایه تو را بپردازند.
-آری.
-پس فرمود: هرکس بقای آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هرکس از آنان باشد وارد آتش گردد.
امام نارضایتی و خشم خود را از حکومت هارون، پیاپی ابراز می فرمود و همکاری با آنان را درهر صورت و شکل که باشد حرام می دانست و اعتماد و تکیه بر آن را منع می کرد و با این سخن که فرمود:
به آنان که ستمکارند تکیه مکنید که گرفتار دوزخ می گردید، مردم را از تماس با ستمکاران باز می داشت و تمایل به آنان را بر مسلمانان حرام کرد.
و ترک کردن آنان را ضروری دانست. حتی اگر تماس با آنان به علت بعضی مصلحتهای شخصی بوده باشد.
آن حضرت یاران خویش را از شرکت کردن در سلک حکومت هارون یا پذیرفتن هرگونه مسئولیت و وظیفه دولتی برحذر میداشت و به زیادبن ابی اسلمه فرمود:
«ای زیاد، اگر از پرتگاهی بلند فروافتم و پاره پاره گردم بیشتر دوست می دارم تا برای آنان کاری انجام دهم و یا بر بساط کسی از آنان پای گذارم.»
اما امام(ع)، علی بن یقطین یکی از بزرگ یاران خویش را ازین فرمان استثناء کرد و اجازه داد تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهده دار گردد و پیش از او، منصب زمامداری را در ایام مهدی بپذیرد. او نزد امام موسی(ع) رفت و از او اجازه خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترک کند. اما امام(ع) او را ازین کار بازداشت. و به او گفت «چنین مکن، ما به تو آموخته شده ایم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار می کنند. شاید به یاری خدا بتوانی شکسته ای را درمان کنی و دست بینوائی را بگیری یا بدست تو مخالفان خدا درهم شکنند. ای علی، کفاره و تاوان شما، خوبی کردن به برادرانتان است. یک مورد را برای من تضمین کن، سه مورد را برایت تضمین می کنم. نزد من ضامن شو که هر یک از دوستان ما را دیدی نیاز او را برآوری و او را گرامی داری و من ضامن می شوم که هرگز سقف زندانی به تو سایه نیفکند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سرای تو پای نگذارد.
ای علی، هرکس مؤمنی را شاد سازد، اول خدای را و دوم پیامبر را و در مرحله سوم ما را شاد کرده است.»
محور سوم: موضوع آشکار و صریح در احتجاج با کسیکه زمامدار حکومت بود به اینکه خلافت حق آن حضرت است نه دیگری و بر همه مسلمانان در احراز این مقام برتری دارد.
مناظره او(ع) با هارون الرشید در مرقد نبی اکرم(ص) و در برابر توده ای عظیم از اشراف و فرماندهان ارتش و کارمندان عالیرتبه دولت اتفاق افتاد. هارون روی به ضریح مقدس به رسول اکرم(ص) چهره سود و چنین سلام گفت: «درود بر تو ای پسر عم»! و به انتساب خود به نبی اکرم افتخار می کرد. آنگاه امام که حاضر بود، بر نبی اکرم درود فرستاد و گفت: «سلام بر تو باد ای پدر».
هارون رشید از این سخن ناراحت شد زیرا امام(ع) در آن فخر و مجد بر او پیشی گرفته بود. پس با آهنگی لبریز از کینه و خشم به او گفت: «چرا گفتی که تو از ما به رسول الله(ص) نزدیکتری؟. و امام پاسخی تند به او داد و گفت: «اگر رسول الله زنده می شد و از تو دخترت را خواستکاری می فرمود، آیا او را اجابت می کردی؟ هارون گفت: سبحان الله و به این کار بر عرب و عجم فخر می کردم.
امام گفت: اما او دختر مرا خواستکاری نمی کرد و من دختر به او نمی دادم زیرا او پدر ما است نه پدر شما. و به این علت ما به او نزدیکتریم.
هارون که این دلیل او را از پای درآورد، به منطق ناتوانان پناه برد و به دستگیری امام(ع) فرمان داد و او را زندانی کرد.
موضع امام(ع) در برابر هارون، آشکار و روشن بود. امام(ع) در یکی از کاخهای استوار و زیبای هارون که مانند آن در بغداد و جای دیگر نبود، وارد شد. هارون سرمست از قدرت گفت: این سرا چگونه است؟
امام بی واهمه و بی اعتنا از قدرت و جبروت او گفت: این سرای فاسقان است. خدای تعالی فرماید:
«ساصرف عن ایاتی الذین یتکبرون فی الارض بغیر الحق و ان یروا کل آیه لایومنوا بها و ان یروا سبیل الرشد لایتخذوه سبیلا و ان یروا سبیل الغی یتخذوه سبیلا».
(کسانی را که در روی زمین، بی شایستگی، برخلاف حق گردن می فرازند از آیات خود روی گردان میکنم. هرچند همه آیات را می بینند، به آن ایمان نمی آورند و اگر راه رشد را ببینند آن راه را برنمی گزینند و اگر راه گمراهی را مشاهده کنند آنرا انتخاب می کنند. (هود/ 113)
هاررون از خشم لرزید و موجی از تشویش او را فرا گرفت. آنگاه به امام گفت: خانه از آن کیست؟
– این سرا شیعه ما را مجال است و دیگران را فتنه.
– چرا صاحبخانه آنرا باز پس نمی گیرد؟
– خانه را آباد ازو گرفتند و تا آباد نگردد آنرا پس نمی گیرد.
شیعیان تو کجایند؟ و در اینجا امام(ع) سخن حق تعالی را قرائت کرد:
«لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین منفکین حتی تأتیهم البینه ».
(کافران از اهل کتاب و مشرکان جدا نبودند تا برای آنان از جانب خدای بینه ای آمد). (بینه/1)
هارون را خشم فرا گرفت و گفت آیا ما کافریم؟
– نه، اما چنانکه خدای تعالی فرماید:
«الذین بدلوا نعمه الله کفراً و احلوا قومهم دارالبوار.
(… آنان که نعمت خدای را به کفر تبدیل کردند و پیروان خود را در سرای هلاکت جای دادند.)
ابراهیم- 27- 28
و اینچنین امام آشکار کرد که هارون منصب خلافت را غصب کرده و سلطنت و حکومت را، دزدیده است. این مطلب خشم هارون را بر او(ع) برانگیخت و به هنگامی که شنید امام او را به مبارزه می طلبد و در موضعی است که در آن نرمش نیست، در سخن خود با امام(ع) به خشونت پرداخت.
و در هنگامی دیگر، وقتی هارون از امام(ع) راجع به فدک پرسید تا آنرا به او باز پس دهد، امام(ع) از باز پس گرفتن خودداری فرمود مگر اینکه حدود آنرا نیز بازپس دهند.
رشید پرسید: حدود آن چیست؟
امام(ع) گفت: اگر حدود آنرا بگویم آنرا پس نخواهی داد.
هارون پای فشرد تا حدود آنرا برای او معلوم دارد و امام(ع) چاره ای ندید جز آنکه مرزهای فدک را تعیین کند و گفت:
«مرز نخستین عدن است» وقتی هارون این سخن را شنید چهره اش برافروخت. امام(ع) همچنان به سخن ادامه داد: «مرز دوم سمرقند» رنگ هارون به تیرگی گرائید و خشمی بیکران او را فرا گرفت. اما امام(ع) گفتار خود را پی گرفت و فرمود: «مرز سوم افریقا» رنگ هارون سیاه شد و با آوائی که خشم از آن می بارید گفت: «هیه» و امام، حد آخر را بیان فرمود و گفت: «از ساحل دریا تا ارمنستان»
رشید خویشتنداری از دست بداد و گفت:
– آنوقت برای ما چیزی باقی نمی ماند.
– «میدانستم که تو آنرا بازپس نخواهی داد».
منبع: روزنامه کیهان