برهان امکان و وجوب که گاهی به اختصار از آن به برهان امکان تعبیر میشود، یکی از استوارترین براهین عقلی بر اثبات وجود خداوند است. این برهان در میان فلاسفه اسلامی از جایگاه بلندی برخوردار است، و به عنوان طریق فلاسفه در اثبات وجود خداوند یاد میشود. تقریر روشن این برهان به ابن سینا (متوفای 437 هجری) باز میگردد. و از طریق وی در کلام مسیحی نیز راه یافته است. یکی از براهین توماس آکویناس (متوفای 1274 میلادی) متکلم معروف مسیحی همین برهان امکان و وجوب است. وی این برهان را از موسی بن میمون (متوفای 1204) متکلم یهودی آموخته و او آن را از ابن سینا اقتباس کرده است. استواری این برهان سبب شده است که محقق طوسی در کتاب «تجرید العقاید» در اثبات وجود خداوند به آن بسنده نماید. عبارت وی چنین است.
«الموجود ان کان واجباً فهو المطلوب، و الا استلزمه دفعاً للدور و التسلسل؛[1] اگر موجود (که در تحقق آن تردیدی نیست) واجب الوجود بالذات باشد، مطلوب ما ثابت است، و اگر چنین نباشد، مستلزم وجود واجب بالذات است، تا دور و تسلسل لازم نیاید».
مقدمات برهان
1. در این که واقعیتی وجود دارد و هستی، امری پنداری و خیالی نیست، تردیدی وجود ندارد؛ انکار این مطلب چیزی جز سفسطه نخواهد بود. و با قبول سفسطه راه هر گونه بحث و گفتگو مسدود میشود، و مجالی برای اثبات یا انکار وجود خداوند باقی نخواهد ماند.
2. آنچه دارای واقعیت و هستی است، از نظر عقلی از دو قسم بیرون نیست، یکی این که واقعیت و هستی آن عین ذات او است، و در واقعیت خود به چیزی وابستگی و نیاز ندارد (= واجب الوجود بالذات). دیگری این که در واقعیت و هستی خود وامدار موجودی دیگر است (= ممکن الوجود بالذات). قسم نخست همان است که الهیون مدعی آنند و مصداق آن را خداوند متعال میدانند و برهان امکان و وجود در پی اثبات آن است.
3. موجودی که در واقعیت و هستی خود نیازمند دیگری است، معلول است و وجود معلول بدون وجود علت محال است. بنابراین وجود معلول مستلزم وجود آن است.
4. وجود علت، یا واجب الوجود بالذات است و یا ممکن الوجود بالذات. در فرض نخست، مطلوب، ثابت و حاصل است. و در فرض دوم، وجود علت، معلولِ موجودی دیگر خواهد بود.
5. اگر موجودی که علت، معلولِ آن است، همان معلول باشد، در این صورت دور لازم میآید، یعنی یک شیء هم معلول شیء دیگر است و هم علت آن. شکی نیست که رتبه علت بر رتبه معلول مقدم است، بنابراین یک چیز نسبت به چیز دیگر هم بر آن تقدم دارد (چون علت آن است) و هم از آن تأخر دارد (چون معلول آن است) این تقدم و تأخر نیز در یک چیز یعنی اصل هستی موجود است. در نتیجه تناقض لازم میآید که محال ذاتی و بدیهی است.
به عبارت دیگر معلولِ معلول چیزی، معلول آن چیز است، چنان که علت علت چیزی، علت آن چیز است. در این جا (الف) معلول (ب) است و (ب) معلول (الف). پس (الف) معلول (الف) است. یعنی وجود (الف) نسبت به ذات خود هم تقدم دارد (چون علت است) و هم تأخر دارد (چون معلول است) و این تناقضی آشکار است.
6. اگر موجودی که علت، معلولِ آن است، موجود دیگری غیر از معلول باشد. و آن موجود نیز معلول موجود دیگری باشد، و این رشته تا بینهایت ادامه یابد، یعنی به موجودی که معلول نیست، منتهی نگردد، در این صورت تسلسل علتها و معلولهای غیر متناهی لازم میآید که از نظر عقل محال است. زیرا در این صورت مجموعه موجودات، ممکن الوجود و نیازمند خواهند بود، و از طرفی، موجود نیازمند، بدون موجودی که به آن هستی ببخشد، موجود نخواهد شد، بنابراین لازمه تسلسل این است که هیچ موجودی تحقق نداشته باشد، و این بر خلاف مقدمه نخست و باطل است، و اگر وجود آنها را مسلم بدانیم و در عین حال وجود علتی ورای آنها را انکار کنیم، اصل علیت را انکار کردهایم.
فرض تسلسل معلولها و علتهای غیرمتناهی بسان این است که چراغهای غیر متناهی فرض شود که بدون این که علتی ورای آنها، آنها را روشن سازد، خود به خود روشن شوند. یعنی معلول بدون علت.
از تقریر یاد شده روشن گردید که برهان امکان و وجوب یک تجزیه و تحلیل عقلانی درباره واقعیت و هستی است، و نقطه شروع آن، قبول اصل واقعیت است که به دو قسم واجب و ممکن تقسیم میگردد. و در هر دو صورت مطلوب (واجب الوجود بالذات) اثبات میشود. بنابراین، در این برهان نخست حالات یا صفات موجودات مطالعه نمیشود تا از طریق حدوث یا نظم یا حرکت آنها بر وجود خداوند استدلال شود. صفت امکان نیز اگر چه در این برهان مطرح میشود، ولی این صفت نیز، هم چون صفت وجوب، از طریق تحلیل عقلی به دست میآید، و نه از راه مشاهده حسی و تأمل در موجودات طبیعی. به همین جهت صدرالمتألهین گفته است:
«اگر حکمای الهی وجود عالم محسوس را هم مشاهده نکرده بودند، اعتقاد آنان در مورد وجود خدا و صفات و کلیات افعال او غیر از این اعتقادی که اکنون دارند نبود.»[2]
پاسخ به شبهه برتراند راسل
برتراند راسل در کتاب «چرا مسیحی نیستم» میگوید:
«اولین دلیل عقلی اثبات وجود خدا، این است که هر چیزی که در این دنیا میبینیم علتی دارد، و به هر اندازه که سلسله علل سیر قهقرائی طی کند بایستی به اولین علت برسد و بالأخره به اولین علت، نام خدا داده میشود».
آنگاه در نقد این دلیل میگوید:
«اگر هر چیزی باید دلیل و علتی داشته باشد، پس وجود خداوند هم باید علت و دلیل داشته باشد و اگر چیزی بتواند بدون دلیل و علت وجود پیدا کند، بحث درباره وجود خدا بیفایده خواهد بود، زیرا وجود طبیعت نیز بدون علت ممکن میباشد».[3]
پاسخ
پاسخ این شبهه، به شرط این که برای داوریهای عقل در مباحث نظری ارزش قائل شویم روشن است. زیرا عقل در احکام و داوریهای خود تابع ملاکات و معیارهای ثابت و روشن است و هیچ گاه به صورت گزاف و یا با استناد به ملاکهای غیر استوار، حکم قطعی صادر نمیکند. ملاک حکم عقل در مورد علیت، یعنی نیازمندی موجودی به علت، این است که آن موجود در وضعیتی است که هستی و نیستی به لحاظ ذات او مساویاند، فرض تحقق چنین موجودی بدون وجود علت مستلزم تناقض است، یعنی هم هستی را ندارد و هم هستی را دارا میباشد، اگر نفی و اثبات هر دو به لحاظ ذات او باشد تناقض خواهد بود. حل تناقض به این است که بگوئیم هستی را به لحاظ خارج از ذات خود دارد، پس محتاج غیر (علت) است.
هر موجودی که این ملاک در او تحقق داشته باشد، نیازمند علت است، خواه مادی باشد یا غیر مادی، جوهر باشد یا عرض، ذهنی باشد یا خارجی و… ولی هر موجودی که ملاک مزبور در او یافت نمیشود، یعنی وجود و عدم نسبت به ذات او یکسان نیستند، بلکه وجود و ضرورت عین ذات و حقیقت اوست، دیگر سخن از علیت در مورد او نامعقول و مردود و بیمورد است.
و اما این که آیا چنین واقعیتی موجود است یا نه؟ پاسخ مثبت است، و دلیل آن نیز همان برهان وجوب و امکان و امتناع تسلسل میباشد، که بدون آن، جهان هستی قابل تبیین و تفسیر معقول نیست، یعنی نفی واجب الوجود بالذات مستلزم نفی اصل واقعیت و هستی (اعم از واجب و ممکن) است، و به عبارت روشنتر نفی واجب الوجود بالذات مستلزم نفی وجود منکر وجود خدا است.
در این جا یادآوری این نکته لازم است که مقصود از تبیین و تفسیر جهان بر پایه اعتقاد به واجب الوجود بالذات، آن چه از این دو واژه در مورد فرضیههای علمی ارائه میشود، نیست. تفسیر فاکتها[4] و حوادث طبیعی بر پایه فرضیهها هیچ گاه به یقین منطقی نمیرسد، زیرا درستی فرضیه با تحلیل منطقی و برهان عقلی اثبات نمیشود، بلکه راه اثبات آن آزمایش و تجربه حسی است و با توجه به محدودیتهای روش تجربی احتمال خلاف بطور کامل منتفی نیست ولی تبیین هستی جهان با استناد به واجب وجود الوجود بالذات از طریق تحلیل منطقی و برهان عقلی به دست میآید که متکی به اصل امتناع تناقض است.
به عبارت روشنتر با فرض این که حرارت، علت انبساط فلزات نیست؛ تناقض لازم نمیآید. ولی فرض این که در سلسله هستی، واجب الوجود بالذات وجود ندارد، مستلزم تناقض است.
اصولاً، اگر بنا باشد هر چیزی نیازمند تعلیل باشد و آنچه تعلیل ناپذیر است نادرست باشد، میتوان از آقای راسل پرسید مثلاً شما چرا کتاب را از قفسه کتابخانه برداشتید؟ یکی از پاسخهای محتمل او این است که میخواستم مطالعه کنم و اگر سؤال شود چرا میخواستید مطالعه کنید، پاسخ میدهد: چون مطالعه را مفید و دوست داشتنی میدانم، اگر سؤال شود چرا چیز مفید و دوست داشتنی را طلب میکنید؟ گمان نمیکنیم که وی برای این سؤال پاسخی بیابد، در این صورت بر مبنای او که آنچه تعلیل ناپذیر است نادرست میباشد، لازم میآید که او شخصیت خود را انکار کند، زیرا نمیتواند این واقعیت را که شخصیت او کار مفید و خوب را دوست دارد، تعلیل نماید.[5][1] . کشف المراد، مقصد سوم، فصل اول.
[2] . صدر المتألهین، شرح الهدایه الأثیریه، ص 283.
[3] . چرا مسیحی نیستم، ترجمه س. الف. س طاهری، ص 19.
[4] . facts.
[5] . اشکال اخیر از استاد محمد تقی جعفر است، به کتاب برگزیده افکار راسل، ص 71 رجوع شود.
علی ربانی گلپایگانی – عقاید استدلالی