نویسنده: باقر شریف قرشى
دوران امام هادی (علیه السلام )
طبق یافته هاى نوین روانشناسى ((تعامل )) (1) یکى از اصول حاکم بر رفتار آدمى است انسان از جامعه و زمان خود تاءثیراتى مى پذیرد و متقابلا به اثر گذارى بر جامعه خود مى پردازد لذا براى دریافت موضعگیرى و سلوک شخص باید عصر و دوران فرد را شناخت و از حوادث آن با خبر بود. لذا ما نیز شایسته مى دانیم عصر امام را از مد نظر بگذرانیم تا عظمت حرکت ایشان و فشارهایى را که متحمل شدند بیشتر و بهتر درک کنیم .
زندگى سیاسى
در دوران امام هادى قدرت سیاسى عباسیان در سراشیبى سقوط و انحطاط بود امنیت و آرامش از جامعه اسلامى رخت بر بسته بود و هرج و مرج ، وحدت جامعه و نظام را از هم گسیخته بود. دیگر خبرى از حکومت نیرومند و یکدست بنیانگذاران خلافت عباسى و گسترش دهندگان آن یعنى منصور، هارون الرشید و ماءمون نبود بلکه همه جا آشفتگى و فساد حاکم و سائد بود. عوامل انحطاط حکومت عباسى را باید در موارد زیر جستجو نمود:
1 – تسلط ترکان بر ارکان اصلى حکومت و جهل آنان نسبت به زمامدارى .
2 – فساد حکومت و شیوع رشوه خوارى .
3 – خود مختارى حکام و خرید و فروش مناصب حکومتى .
4 – نفرت مردم از حکومت عباسیان .
5 – سیاست هاى ضد دینى حکومت و سرکوبى علویان و شیعیان و…
شاید عوامل بالا از مهمترین و اصلى ترین علل و اسباب فتور و بحران حکومت عباسى از معتصم به بعد بوده باشد. در اینجا عوامل فوق را به اختصار شرح مى دهیم تا نقش هر یک به خوبى مشخص گردد.
تسلط ترکان بر حکومت
نفوذ ترکان در ارکان دولت از زمان معتصم آغاز شد و همچنان گسترش یافت تا آنکه همه کاره حکومت آنان گشتند. نه تنها امرا و وزیران را که حتّى خلفا را عزل و نصب مى کردند، خلیفه اى را عزل ، حبس و زجر مى کردند و در نهایت او را مى کشتند و دیگرى را از زندان آزاد کرده بر اریکه قدرت ظاهرى مى نشاندند. وظیفه خلیفه به این منحصر مى شد که منشور امارت را به نام هر که ((وصیف )) یا دیگرى مى خواست صادر کند و کمترین حق اظهار نظر نداشت .
شاعرى موقعیت مستعین خلیفه عباسى را میان سرداران ترک مانند ((وصیف )) و ((بغا)) چنین تصویر مى کند:
(( خلیفه فى قفص
بین وصیف و بغا
یقول : ما قالا له
کما یقول الببغا )) (2)
((خلیفه اى در قفس میان وصیف و بغا قرار دارد و مانند طوطى هر چه بگویند تکرار مى کند)).
تنها نامى از خلافت مانده بود و این نام هم پوششى بود براى فریب مردم ساده تا سرداران ترک تحت عنوان آن هر چه را بخواهند رنگ اسلامى بزنند، خلیفه بدور از جریانات جامعه و بى خبر از رنج و اندوه مردم در قفس طلایى خلافت ، زندانى بود و بنامش جهادها! مى کردند و کشورگشایى ها صورت مى گرفت لیکن کمترین بهره و نصیب به صاحب نام مى رسید.
معتمد یکى از همین خلیفه ها و بازیچه هاى دست ترکان ، وصف الحال خود را چنین به زبان مى آورد و به زبان شعر مى گوید:
الیس من العجائب ان مثلى
یرى ما قل ممتنعا علیه
و تؤ خذ باسمه الدنیا جمیعا
و ما من ذاک شى ء فى یدیه (3)
((آیا شگفت آور نیست که من از چیزهاى بسیار حقیر نیز محروم باشم و به نام من دنیا را فتح کنند امّا از این همه غنائم ، دستم تهى و خالى باشد)).
قدرت و شوکت حکومت و خلافت رو به کاستى و زوال مى رفت و خلیفه را کمترین اهمیتى نبود. داستان زیر درجه اهمیت وجود یا عدم خلیفه را بیان مى کند:
هنگامى که ((المعتز باللّه )) به خلافت رسید یکى از دوستانش گروهى از منجمین را فرا خواند تا سال هاى حکومت و زندگى خلیفه را پیشگویى کنند یکى از ظریفان و نکته سنجان گفت : من مدت آن را مى دانم ، از او خواستند تا دانسته اش را بگوید و او گفت : قدرت حقیقى در دست ترکان است و آنان تعیین مى کنند معتز تا کى زنده بماند و تا کى حکومت کند. همه مستمعان از این پاسخ خندیدند.(4)
معتصم ((اشناس )) ترک را ولایت و قدرت داد تا از طرف خلیفه هر کس را بخواهد امارت دهد از آن زمان به بعد بر منابر برایش دعا مى کردند. (5) در حالى که قبلا دعا اختصاص به خلفا داشت . در ایام خلافت واثق ((اشناس )) به حکومت بغداد منصوب شد و دامنه قدرت و نفوذش تا آخرین نقطه نفوذ خلافت در مغرب پیش رفت و گسترش یافت و امور این نواحى به دست او سپرده شد و بدون مراجع به خلیفه هر که را مى خواست بکار مى گماشت و هر که را نمى خواست بر کنار مى کرد و در تمام امور مملکت مبسوط الید بود و به نشانه حسن نیت ، خلیفه دو گردن آویز از جواهرات را به گردن او آویخته بود.!(6)
نادانى ترکان
ترکان کمترین آشنایى با زمامدارى و حکومت نداشتند و از مسائل سیاسى و اقتصادى سر در نمى آوردند و زندگى و اخلاق آنان یکسره بر اساس بادیه نشینى شکل گرفته بود و دست از عادات و خوى جاهلى و بدوى خود بر نداشته بودند. جاحظ آنان را چنین ترسیم مى کند:
((ترکان ، چادرنشین ، صحرازى ، چاروادار و بادیه نشینان عجم بشمار مى روند… آنان را اندیشه صنعتگرى ، سوداپیشگى ، پزشکى ، کشاورزى ، هندسه ، غرس درختان ، ساختمان سازى ، آبیارى و سد سازى ، جمع آورى غلات و محصولات نیست بلکه همه اندیشه آنان مصروف جنگ ، تاراج ، شکار، اسب سوارى ، نبرد تن به تن ، یغماگرى و گرفتن شهرها مى گردد و آنان را در این کارها همتى بلند و پشتکارى شایسته است و سرآمد همگان بشمار مى روند و گوى سبقت از همگان ربوده اند و در حقیقت صنعت ، تجارت ، لذت ، خوشى ، افتخار، داستان و قصه هاى شبانه آنان همین جنگ و تاراج است …)).(7)
خلافت عباسى در قرن سوم به دست این بیابانگردان دور از تمدن و فرهنگ افتاد و مقدرات مسلمانان را کوچ نشینان خانه به دوش به دست گرفتند و پیامد آن هم بحران هاى سخت ، مشکلات دهشت بار، رنج هاى بیشمار و حوادث هولناک براى جامعه اسلامى بود.
فساد حکومت
یکى از نتایج مستقیم تسلط ترکان بر خلافت و قدرت ، فساد حکومت و بى مسؤ ولیتى در قبال مردم بود که از نمونه هاى آشکار آن رشوه خوارى و فراگیر شدن بیمارى ارتشا بود. کارمندان ، کاتبان دولتى ، والیان و حتّى وزیران ، از اموال حکومتى و مالیات هاى مردم و هر چه به پایتخت سرازیر مى شد اختلاس مى کردند و از آن دزدى مى نمودند و براى انجام خدمات دولتى از افراد رشوه هاى کلان مى گرفتند.
در یکى از پاکسازى ها، واثق عباسى در سال 229 ه – اموال کاتبان دیوان هاى دولتى را مصادره کرد و نزدیک به دو میلیون دینار از آنان باز پس گرفت . (8) متوکل نیز اموالى را که ((ابن الزیات )) اختلاس کرده بود مصادره کرد و در مصادره اموال کاتب خود عمر بن الفرج رخجى معادل 120 هزار دینار از او و 150 هزار دینار از برادرش گرفت . (9) و از قاضى القضاه حکومت یعنى ((یحیى بن اکثم )) مبلغ 75 هزار دینار غرامت گرفت .(10)
دکتر شوقى ضیف بر این سخن تفسیرى این گونه دارد:
معناى سخن فوق آنست که وزیران ، کاتبان و والیان دست به ارتشا و اختلاس مى زدند و چنین به نظر مى رسد که کمتر کارمند رده بالایى یافت مى شد که دست به این خیانت بزرگ نزند و از این بیمارى فراگیر در امان ماند و حتّى والیان و حاکمان شهرها به وزرا باج و رشوه مى دادند تا سمت خود را حفظ کنند و گاهى مبلغ این این رشوه ها غیر از هدایا و ارمغان هاى همراه آنها به دویست هزار دینار مى رسیده است .(11)
محتسبان که وظیفه اجراى مقررات شرعى و نظارت بر خرید و فروش و کنترل بازار داشتند و بازرسى امور به عهده آنان بود نیز از این بیمارى مصون نماندند مثلا منقول است که احمد بن الطیب بن مروان سرخسى فیلسوف در زمانى که سرپرستى اداره حسبه بغداد را بر عهده داشت در امانت خیانت ورزید و از جمله اختلاس هاى او مبلغ 150 هزار دینار بود (12) و اگر بگوییم اکثر کارمندان و کارکنان دولتى اختلاس مى کردند و رشوه مى گرفتند مبالغه و گزافه گویى نکرده ایم .(13)
گسترش رشوه و اختلاس تا این حد هولناک ، دلیل آشکارى بر فساد دستگاه حکومت عباسى و لگدمال شدن حقوق مسلمانان آن عصر به وسیله کارگزاران آن مى باشد.
حکّام سرزمین هاى اسلامى
حکام و والیان ، منصب ولایت ناحیه حکومتى خود را از وزرا مى خریدند و هر که پول بیشترى مى داد منطقه زرخیزى به دست مى آورد. خاقانى وزیر، در یک روز ولایت کوفه را به نوزده تن فروخت و از هر یک رشوه اى کلام گرفت . یکى از شعراى معاصر او به هجوش پرداخت و چنین گفت :
وزیر لا یمل من الرقاعه
یولى ثم یعزل بعد ساعه
اذا اهل الرشا هادوا الیه
فاحظى القوم اوفرهم بضاعه (14)
(((خاقانى ) وزیرى است که از نوشتن منشور حکومتى خسته نمى شود یکى را به ولایت مى گمارد و ساعتى بعد برکنارش مى سازد. هنگامى که رشوه دهندگان نزدش مى روند آن کس به مقصود مى رسد که پول و هدایاى بیشترى به خدمت برده باشد)).
غالب والیان و کارگزاران ، ستم و ظلم به مردم را پیشه خود ساخته و به لطائف الحیل اموال آنان را مى ربودند. در ایام خلافت ((واثق )) وزیر او محمّد بن عبدالملک زیات قصیده اى در مظالم عاملان حکومتى سرود و آن را به دیگرى نسبت داده براى خلیفه فرستاد. در اینجا ترجمه ابیاتى چند از این قصیده را مى آوریم :
یا ابن الخلائف و الاملاک ان نسبوا
حزت الخلافه عن آبائک الا ول … )) (15)
((اى خلیفه زاده و خلیفه که حکومت را از پدران خود به ارث برده اى آیا خواب هستى و نمى بینى که مردم دچار چه مصائب هولناکى هستند؟! تمام مملکت را در اختیار چهار تن قرار داده اى و آنان گرگ صفتانه به میان خلایق افتاده اند)).
((این سلیمان است که امارت شرق و غرب عالم را از کوه و دشت به او داده اى ((سند))، ((شحرتین )) از یمن تا جزیره و ملل را در اختیارش گذاشته اى (16) و او به تنهایى در میان خون و دارایى مردم حکم مى کند)).
((ابن الخطیب را نیز خلافت ((شام ))، ((غازین )) و ((قفل )) داده اى و رود نیل و دریاى شام با تمام اموال آن خطه در اختیار او قرار دارد. گویى آنان فرزندان هارون الرشید هستند که به خلافت رسیده و آن را میان خود قسمت کرده اند)).
((سلیمان مانند ((امین )) (فرزند هارون الرشید) حکروایى مى کند و امارت را خلافت خود پنداشته است . احمد بن الخصیب نیز مانند قاسم بن الرشید (فرزند هارون الرشید) همه کاره شده است )).
((اوضاع به گونه اى است که کسى جراءت ندارد نهان یا آشکار از ترس حیله و کلک به نصیحت تو بپردازد و حقایق را بیان کند. از بیت المال و خراج ها – که از بین رفته اند – بپرس و جویاى اموال تلف شده باش )).
((چه بسیار بى گناهان که با حقّه و نیرنگ در زندان هاى تو اسیر کند و زنجیر هستند. خودت را به نام ((هارون الرشید)) ملقب ساخته و لقب ((مرتضى )) بر خود نهاده اى پس اندیشمندانه کارهایت را روبراه کن . و تو نیز مانند هارون الرشید که برمکان را نابود ساخت ریشه این والیان و ظلم و ستم آنان را بر کن )).
کارگزاران حکومت را تیول خود دانسته با جان و مال مردم بازى مى کردند و هر یک براى خود خلیفه اى بود. این شکوائیه به خوبى رنج ها و دردهاى مردم را بیان مى کند. شاعر از واثق مى خواهد مانند جدّ خود هارون الرشید استوار و نیرومند باشد و همانطور که جدش برمکیان را نابود ساخت او نیز این عاملان خودکامه را از بین ببرد و مردم را از این رنج ها راحت کند.
نفرت از حکومت عباسى
مسلمانان با تمام وجود و در یکایک حرکات خود نفرتشان را از حکومت بنى عباس نشان مى دادند و هر لحظه خواستار سرنگونى و زوال آن بودند زیرا در آن چیزى جز سیاست هاى ضد دینى و ضد اسلامى که پایمالى آزادگان و سرافرازى فرومایگان را در پى داشت نمى دیدند.
ابن بسام – شاعر دلیر – احساسات مردم و آرزوهاى عمیق آنان را براى رهایى از سلطه عباسیان در دو بیت بدین گونه خلاصه کرده است :
الا یا دوله السفل
اطلت المکث فانتقلى
و یا ریب الزمان افق
نقضت الشرط فى الدول ))
((اى دولت پست پایداریت بطول انجامید و اى حوادث ناگوار از خواب بیدار شوید که شرط خود را درباره دولت ها نقض کرده اید و این دولت را بیش از آنچه پایدار کرده اید)).
محمّد بن داوود الجراح شاعر، نفرت و کین خود را از حکومت عباسى چنین ابراز مى کند:
قد ذهب الناس فلا ناس
و جاء بعد الطمع الیاءس
و صارت السفله ساداتنا
و صار تحت الذنب الراءس )) (17)
((همه مردم رفتند و دیگر کسى نمانده است و پس از امید اینک نوبت نومیدى فرا رسیده است . سفلگان و فرومایگان سرور ما گشته اند و سر در زیر دم نهان شده است )).
حکومت فاسد عباسى جریان هاى تلخ و حوادث دردناکى براى مسلمانان به ارمغان آورد و آنان را در تنگناى نفس گیرى گرفتار ساخت . على بن محمّد تنوخى قاضى بصره طى ابیاتى جور و ستم بنى عباس را چنین تصویر و محکوم مى کند:
(( هو السلب المغصوب لا تملکونه
و هل سالب للغصب الا کغاصب … ))
((خلافت را بنى امیه غصب کردند و شما نیز آن را از آنان باز پس گرفتید و غصب نمودید لذا شما نیز غاصب هستید زیرا خلافت حق شما نیست ، هر چه به دست آوردید به کمک ما بود پس ظلم مکنید که عاقبت بدى دارد. شما خوار و پست بودید و پس از به دست گرفتن قدرت تبدیل به درندگانى خونین چنگال شدید. شمشیرهایتان چه بسیار کسانى مانند ((زید)) را بدون کمترین جرمى و تنها بخاطر گمان هاى ناروا به شهادت رساند)).
در این ابیات تنوخى موقعیت عباسیان قبل از دست یافتن به قدرت و پس از آن را بیان مى کند و با یکدیگر مى سنجد ذلیلان دیروز حاکمان خون و مال مسلمانان گشته آنان را بازیچه خود کرده اند سادات علوى را گروه گروه به دست دژخیمان مى سپارند و زید بن على گونه ها را به شهادت مى رسانند. اگر امویان زید را کشتند اختلاف آنها نیز فرزندان زید را مى کشند و یحیى بن عمرو بن الحسین و دیگر کسانى را که در برابر ظلم و استبداد مقاومت مى کنند به قتل مى رسانند.
بهر حال مسلمانان مشروعیت بنى عباس را نپذیرفتند و ظلم و ستم آنان را محکوم کردند و آثارى از قبیل اشعار بالا را براى ثبت در تاریخ به یادگار گذاشتند.
سرکوب علویان
یکى از پست ترین و احمقانه ترین سیاستى که عباسیان در پیش گرفتند سرکوب داعیان عدالت و اصلاحات اجتماعى در اسلام یعنى علویان بود. فرزندان پیامبر اکرم سخت ترین فشارهاى جسمى و روانى را در این دوران کشیدند و انواع شکنجه ها را متحمل شدند گروهى در زندان ها از پا در آمدند و گروهى آواره شدند و در غربت شهید گشتند و گروهى دیگر در خفا ناظر این جنایات بودند و منتظر آنکه نوبت به ایشان برسد. این دوره براستى دوران امتحان و آزمایش الهى براى بندگان برگزیده اش و سلاله نبوت بود.
حادترین مرحله این دوران ، ایام حکومت طاغوت عباسى ((متوکل )) بشمار مى رفت که تاءکید خاصى بر نابودى اهل بیت و حتّى آثار قبور آنان داشت و این را به صراحت به وزیر خود عبداللّه بن یحیى بن خاقان گفته بود. (18) نظر به اهمیت مساءله گوشه هایى از مصائب و مشکلات پرچمداران اسلام و فرزندان حضرت زهرا – علیهم السلام – را در اینجا مى آوریم :
محاصره اقتصادى
متوکل ، علویان را در تنگناى اقتصادى قرار داده بود و رسما هر گونه کمک و نیکى در حق آنان را ممنوع کرده و متخلفان را مجازاتى سخت و کیفرى سنگین مى کرد.(19)
مردم نیز از ترس طاغوت زمان و کیفرهایش از رساندن حقوق شرعیه به علویان و هر نوع کمک دیگرى خوددارى مى کردند.
این محاصره اقتصادى عواقب دهشتناکى براى علویان داشت و تا جایى فقر و تهیدستى آنان را فرا گرفت که تنها یک پیراهن در اختیار گروهى از زنان علویه باقى ماند و آن را هنگام نماز یکى یکى مى پوشیدند و پس از نماز به دیگرى داده مى شد و این پیراهن بارها و بارها وصله مى شد. در غیر اوقات نماز این بانوان برهنه پشت دستگاه هاى نخ ریسى مى نشستند.(20)
در همان زمان متوکل شب هاى آلوده به شراب خود را با صرف میلیون ها دینار پر رونق مى ساخت و به دلقک ها، خوانندگان و مخنثان بى حساب مى بخشید و صله مى داد لیکن مانع از آن مى شد که حقوق شرعى علویان به دستشان برسد و آنان را خاکستر نشین مى کرد.
روزى متوکل حجامت کرده بود فتح بن خاقان وزیر او کنیزکى که مانند او را کسى در زیبایى و ظرافت ندیده بود به متوکل هدیه کرد. کنیزک همراه با جامى زرّین و بسیار زیبا و شیشه بلورى مملو از شراب و کاغذى بر خلیفه وارد شد که در آن کاغذ ابیات زیر نگاشته شده بود:
اذا خرج الامام من الدواء
و اعقب بالسلامه و الشفاء… ))
((هنگامى که خلیفه از حالت نقاهت بدر آید و سلامتى و بهبودى خود را باز یابد تنها داروى او نوشیدن شراب از این جام زرّین و بر گرفتن مهر بکارت از کنیزکى است که به او هدیه داده شده است . تنها این دارو پس از دیگر داروها نافع و سودمند است !)).
دختران رسول خدا در ایام این ستمگر پوششى و لباسى نداشتند تا بپوشند لیکن در همان حال زنان عباسى و خنیاگران و رقاصان و ندیمه ها در حریر و دیبا مى خرامیدند.
بهر صورت آن روزهاى سیاه بسر آمد و متوکل در تاریخ خود صفحات تاریکى به یادگار گذاشت و ظلم و ستم او به علویان و عترت پیامبر (( – صلى اللّه علیه و آله – )) زبانزد نسل هاى بعد گردید.
تبلیغات علیه علویان
متوکل با بخشش هاى کلان ، شاعران مزدور را بگرد خویش جمع کرده آنان را به بدگویى علیه علویان و ستایش عباسیان و برتر دانستن آنان وادار مى کرد. یکى از این شاعران ((مروان بن ابى جنوب )) بود که غرق نعمت ، طلا و جواهرات شد و امارت یمامه و بحرین را از متوکل گرفت . زیرا طى ابیاتى خلافت را حق مسلم عباسیان وانمود کرد و ادعاى اهل بیت را نادرست خواند. اشعار او را با هم مى خوانیم :
(( ملک الخلیفه جعفر
للدین و الدنیا سلامه … )) (21)
((حکومت خلیفه جعفر (متوکل ) براى دین و دنیا سلامتى به ارمغان آورد. (اى بنى عباس ) میراث محمّد شما را سزاوار نیست و با عدالت شما ظلم و ستم نابود مى گردد.
((دختر زادگان آرزوى میراث را دارند در حالى که پشیزى به آنان نمى رسد. داماد، وارث نمى شود و دختر، امامت را به ارث نمى برد!)).
((آنان که به ناحق خواهان میراث شما هستند و آن را حق خود مى دانند جز پشیمانى نصیبى نخواهند داشت حق به حق دار رسید و خلافت به اهلش ، پس که را سرزنش مى کنید و نکوهش مى نمایید؟!)).
((اگر خلافت حق شما بود بر مردم قیامت بپا مى گشت ! میراث خلافت جز شما را نزیبد، سرپرستى و کرامت نیز جز شما را نزد. اى خلیفه ! اینک تو نشانه اى هستى میان دوستداران و دشمنان شما)).
شاعر قدسى و متعهد! شیخ یعقوبى یاوه هاى او را چنین پاسخ داد:
(( لاسح فى وادیک یا
بن ابى الجنوب حیا الغمامه … )) (22)
((اى ابن ابى الجنوب ! ابر شرم و حیا هرگز بر وجودت نبارد. دین خود را به کسى فروختى که قصد داشتى از او امارت ((یمامه )) را بگیرى )).
((پس خلیفه اى را ستودى که نه براى ((دین )) سلامتى به ارمغان آورد و نه براى ((دنیا)). اگر انصاف به خرج مى دادى در مى یافتى که جز ((خاندان )) (23) کسى را سر سوزنى در خلافت حقى نیست )).
((تو را آز و طمع پست فریب داد که سرانجام آن پشیمانى است . گرامى ترین خاندان را هجو کردى و براى آنان کمترین کرامت و ارزشى قائل نشدى )).
((قرآن به ستایش این خاندان گویاست پس چرا بر آنها انکار مى کنى ، چرا؟! میراث خلافت به ((فاجر)) نمى رسد و ((ستم )) چگونه ستم را از بین مى برد؟!)).
((خلافت زیبنده شیفتگان و دلبستگان جامه هاى باده نیست . پدر (24) آنان در جنگ ((بدر)) در برابر اسلام ایستاد و شمشیر کشید)).
((داماد به میراث نبوت و امامت سزاوارتر است ، عمویش (عباس ) تلاش کرد تا خلافت را به دست آورد لیکن به مقصود نرسید)).
((و براى خلافت به گفتگو و جدال برخاست لیکن ابوبکر ادعاهایش را رد کرد کسى سزاوار خلافت است که در اجراى احکام الهى سرزنش و نکوهش در او اثر نداشت )).
((کسى سزاوار خلافت است که در عین گرسنگى شدید، خوراک خود را به مسکین داد آیا روز ((غدیر خم )) را فراموش کرده اى یا نسبت به مقام او تجاهل مى کنى ؟!)).
((خداى رحمان در آن روز او را به سرورى و پیشوایى اختصاص داد. در دشمنان و کینه توزان او نشانه اى است که بر تو پنهان نیست )).
((خلافت را از اهل آن دور کردید پس به که ستم کرده اید. به که ؟! گروهى جامه خلافت را به تن کرده اند که روز قیامت لباس خوارى و خفت بر تن خواهند کرد)).
((آیا حق محمّد میان گلخن و سرگین (25) تباه خواهد شد؟!)).
شایسته گفتن است که ابن المعتز عباسى نیز در همان وادى مروان بن ابى الجنوب سرگردان شده و با همان منطق ! به جنگ خاندان نبوت آمده و مدعى مى شود که عباسیان به پیامبر نزدیک ترند و لذا خلافت نیز آنان را سزاست و در این باب قصیده اى سروده است که بخشى از آن را نقل مى کنیم :
(( الا من لعین و تسکابها
تشکى القذاه و تنکابها
نصحت بنى رحمى لو وعوا
نصیحه بربانسابها… )) (26)
((چشم ها گریان و استخوان در گلو و رنج ها بیشمارست خویشانم را اگر بیدار شوند نصیحت مى کنم نصیحت نیک مردى به نزدیکانش )).
((آنان به کجروى و بیراهه افتادند و در لغزشگاهى هولناک قرار گرفتند و شیران خشمناک قریش را متهم کردند و حال آنکه در دامن آنان و تحت سیطره ایشان پا گرفتند)).
((ما بنى امیه را در خانه اش نابود کردیم پس سزاوار میراث و غنائمشان مى باشیم ! چه بسیار گروه هایى از شما براى خلافت مشکل ایجاد کردید و زهر در کام حکمرانان نمودید)).
((همینکه خواستید زمام خلافت را در دست بگیرید و بدان نزدیک شوید (مانند اسبى سرکش ) توسنى کرد امام برابر بهره وران آن آرام ایستاد)).
((هنگامى که خداوند از اینکه خلافت در اختیار شما قرار بگیرد ابا ورزید ما بدان خوانده شدیم و لباس خلافت را به تن راست کردیم ! حاجیان ما را از ورود به سراى قدرت و حکمرانى مانع نشدند و درها را بر ما گشودند!)).
((چونان سنگ آسیا که بر یکدیگر منطبق مى شود با خلافت یکى شدیم و آن را به کار بستیم . ماییم که پیراهن زعامت پیامبر را به میراث برده ایم و به شما از آن گوشه اى نیز نرسید!)).
((اى دختر زادگان پیامبر! شما نیز خوشایند او هستید لیکن عموزادگان نزدیک ترند خداوند به وسیله ((عباس )) اهل حجاز را یارى کرد و رنج ها و آلام آنها را بهبود بخشید)).
((در جنگ ((حنین )) که تنور نبرد تافته شده بود و شما پراکنده شدید (این عباس بود که پیامبر را یارى کرد) پس آرام باشید اى عموزادگان ، خلافت عطیه اى الهى است که ما را بدان مخصوص داشته اند.
و سوگند مى خورم که شما نیک مى دانید ما بهترین سروران خلافت هستیم !)).
لیکن این گزاف گویى ها بى پاسخ نماند و شاعر آسمان ها عرب عبدالعزیز صفى الدین حلّى (وفات 750 ه -) با سرودن قصیده اى دل انگیز و حماسى یکایک یاوه هاى ابن معتز را پاسخ داد. در اینجا اشعار او را نقل مى کنیم :
الا قل لشرّ عباد الاله
و طاغى قریش و کذابها
و باغى العباد و باغى العناد
و هاجى الکرام و مغتابها… (27)
((هان ! به بدترین بنده خدا و دروغپرداز و سرکش قریش بگویید: از بندگان ستمگر، کینه جو، غیبت کننده و نکوهشگر کریمان بپرسید: آیا تو بر خاندان نبوت بزرگى مى فروشى و منکر دودمان شریف آنان مى گردى ؟!)).
((خداوند به وسیله خاندان مصطفى دشمنان را دفع و گزندشان را دور کرد یا به کمک شما؟! آیا پلیدى و رجس را از آنان دور ساخت و نفوسشان را پاک کرد یا از شما؟!)).
((مگر نه اینست که دلبستگى به عبادت و نیایش ، روش آنان و شیفتگى به چنگ و باده هستى شماست ؟! مى گویى : پیراهن سرورى پیامبر را ما به ارث بردیم و چیزى از آن شما را نشاید. مگر مدعى نیستى که پیامبران ارث نمى گذارند؟! (28) پس چگونه پیراهن خلافت را از او به ارث برده اى ؟!)).
((مى بینى که در هر دو حالت دروغ گفته اى و صدف را از خزف (و نیش را از نوش ) تشخیص نداده اى ! آیا جدت با گفته هایت موافق است در صورتى که هرگز در آن شک نداشت ؟!)).
((مگر همو نبود که در جنگ ((صفین )) و ((جمل )) زیر پرچم امیرالمؤ منین با احزاب کفر مى جنگید؟ (29) و در اوج جنگ و گرما گرم نبرد به نفع امیرالمؤ منین سخن گفت و دعوت کرد و از همگان خواست امام را یارى کنند و خلافت را به اهلش واگذارند لیکن آنان نپذیرفتند که عبداللّه نماینده سپاهیان باشد و حق را به حقدار برساند)).(30)
((جدتان همواره در زندگى خود همراه دیگران پشت سر امام على – علیه السلام – نماز مى خواند. اگر او سزاوار خلافت بود چرا همان وقت جامه آن را به تن نکرد؟! و هنگامى که خلافت به شورا واگذار شد چرا او جزء افراد شورا قرار نگرفت )).
((خلافت که در میان کاندیدهاى خود قرار داشت و مدعیان جمع بودند پس چرا او پنجمین یا ششمین نفر نبود؟! (31) امّا گفته ات : (شما دخترزادگان پیامبر هستید لیکن عموزادگان به خلافت سزاوارترند) دخترزادگان نیز عموزادگان پیامبر هستند لذا از دو سو به حضرت متصلند و نزدیک ترند)).
((بزرگ بینى و مخالفت واگذار. این مطلب آسان برایت نخواهد بود. تو را چه به بحث از خلافت ، در حالى که از آن دور هستى و بر اریکه سرورى قرار نگرفته اى )).
((تو را بیش از یک ساعت به رایزنى نگرفتند و اساسا اهلیت خلافت در تو نبود. (32) چگونه تو را که از آداب و رسوم خلافت بى خبر هستى به خلافت انتخاب کنند؟!)).
((باز مى گویى : ماییم که شیران بنى امیه را در بیشه هایشان کشتیم . دروغ گفتى ، زیاده روى کردى و از اینکه ادعاى نادرستى کردى باک نداشتى و خود را سرزنش نکردى )).
((چقدر شما لشکرکشى کردید و به طرف امویان راه افتادید لیکن شکست خوردید و پا به گریز نهادید و اگر شمشیرهاى ((ابومسلم )) نبود دست یافتن به خلافت برایتان دشوار بود)).
((او نیز خود را پیرو آنان مى دانست نه شما و خویشاوندى شما را رعایت کرد. در دل زندان ها اسیر بودید و در حال پوسیدن که او شما را آزاد کرد و زیباترین جامه ها را – جامه خلافت را – به تن شما کرد)).
((شما نیز بخاطر دنائت ذاتى و خودخواهى و سرکشى او را به بدترى وجه کیفر دادید. (33) دیگر از قومى که به کمترین قانع شدند و خلافت را از راه دینى و شرعى – نه با تزویر و فریب – مى خواستند به دست آورند سخن مگو)).
((آنانند زاهدان ، عابدان ، عالمان به آداب شریعت ، آنانند روزه گیران شب زنده دار و ساجدان در محراب دیانت و آنانند قطب مکه و دین خدا و آسیاب دین به گرد آنان مى چرخد)).
((تو به خنیاگران بپرداز و بزرگى ها را به صاحبان آنها واگذار، تو به وصف گلعذاران و پرى رویان و باده بپرداز و اشعار خود را در مدح ((ترک نماز)) و ترسیم صحنه هاى شاخوارى و جام ها بسراى که اینها زیبنده توست و آنان از این پلیدى ها دورند که هر اسبى مانند اجدادش مى تازد)).(34)
خویشاوندى علویان با پیامبر تنها دلیلى نبود که آنان را شایسته خلافت مى ساخت تا مروان بن ابى الجنوب و عبداللّه بن معتز عباسى به مناقشه برخیزند و مثلا ثابت کنند ارث پیامبر به عموزاده مى رسد نه دخترزاده ! بلکه در آنان اهلیت و صلاحیتى براى کسب مقام زعامت و خلافت وجود داشت که عباسیان از آن بویى نبرده بودند. تقوا، پایبندى به اصول اعتقادى ، زهد، ورع ، امانتدارى ، دانش و تسلط بر احکام الهى پاره اى از امتیازات آنان بود که در هیچیک از سران بنى عباس نمودى نداشت .
پی نوشتها:
1-Interaction
2-« مروج الذهب ، ج 4، ص 61.
3-« الدیارات شابشى ، » ص 101.
4-« الفخرى ، » ص 181.
5-« النجوم الزاهره ، » ج 2، ص 229.
6-تاریخ یعقوبى ، ج 3، ص 205.
7-دیوان جاحظ.
8-تاریخ طبرى ، ج 9، ص 125.
9-« مروج الذهب ، » ج 4، ص 19.
10-تاریخ طبرى ، ج 9، ص 197.
11-« الفخرى ، » ص 178.
12-« مروج الذهب ، » ج 4، ص 170.
13-« العصر العباسى الثانى ، » ص 120 و 121.
14-« الفخرى ، » ص 198.
15-« الاغانى ، » ج 23، ص 519 (ط دارالثقافه).
16-شحرتین (تثنیه شحره ) کناره دریاى هند از ناحیه یمن است . «ملل » نیز اطراف مکه قرار دارد. براى نام ها به « معجم البلدان ، » رجوع کنید.
17-« الوافى بالوفیات ، » ج 3، ص 62.
18-« مقاتل الطالبیین ، » ص 579.
19-« مقاتل الطالبیین ، » ص 599.
20-همان مدرک .
21-تاریخ طبرى ، ج 9، ص 231. (ط دار معارف).
22-« الذخائر، » ص 81 – 83.
23-اهل بیت نبوت – علیهم السلام -.
24-عباس بن عبدالمطلب جزء مشرکین بدر بود که به اسارت مسلمانان درآمد. – م .
25-مراد عباسیان هستند.
26-دیوان ابن المعتز، ط بیروت ، دار صادر، ص 30 – 33.
27-« مقاتل الطالبیین ، » ص 600.
28-اشاره به ادعاى آنان که پیامبر گفته بود: « «نحن معاشر الانبیاء لانورّث » » و به استناد این گفته «فدک » را تصاحب کردند.
29-مراد عبداللّه بن عباس است .
30-پس از تحمیل طرح «حکمیت » بر امیرالمؤ منین ایشان عبداللّه بن عباس را نماینده خود معرفى کردند. زیرا او کفایت و زیرکى لازم را براى رویارویى با عمروعاص داشت لیکن خوارج زیر بار نرفتند و ابوموسى اشعرى را به نمایندگى برگزیدند… – م .
31-اعضاى شوراى خلافت پس از مرگ عمر شش تن بودند: على علیه السلام ، زبیر، طلحه ، عثمان ، عبدالرحمن بن عوف و سعید بن ابى وقّاص . م>.
32-لشکریان مقتدر بر او شوریدند و او را خلع کرده ابن معتز را به خلافت برگزیدند و او را به المرتضى باللّه ملقب ساختند، امّا او تنها یک شبانه روز بر اریکه قدرت قرار گرفت و هواداران مقتدر مجددا او را به خلافت رسانده و ابن معتز را دستگیر، محبوس و مقتول ساختند. رک : دیوان ابن المعتز مقدمه کرم البستانى ، ص 5. – م .
33-«ابومسلم خراسانى » از بنیانگذاران خلافت عباسى بود که متاءثر از دعوت : «الرضا من آل محمّد» عمل کرد و پس از قدرت گرفتن عباسیان از کرده اش پشیمان شد و نامه اى به امام صادق – علیه السلام – نگاشت لیکن حضرت نامه را باز پس زد. ابومسلم با خدعه و به دست منصور به قتل رسید. درباره او نظرات مختلفى ارائه شده است . مخصوصا رک : آثار شهید مطهرى در این باب . – م .
34-مه فشاند نور و سگ عوعو کند
منبع: زندگی امام علی الهادی (علیه السلام)