نبوت و عصمت

نبوت و عصمت

عصمت و مصونیت از خطا و لغزش، یکی از شرایط نبوت است، زیرا بدون آن غرض از بعثت تحقق نمی‎پذیرد. از این رو، در اصل لزوم عصمت پیامبران الهی، میان علمای ادیان و مذاهب اختلافی نیست.
مراحل عصمت
عصمت پیامبران مراحلی دارد که یادآور می‎شویم:
1. مصونیت از خطا در دریافت وحی و ابلاغ آن.
2. مصونیت از مخالفت با احکام الهی در عمل.[1] 3. مصونیت از اشتباه در موضوعات و مصادیق احکام.[2] 4. مصونیت از اشتباه در مسایل مربوط به مصالح و مفاسد اجتماعی[3] و فردی.
5. مصونیت از اشتباه در مسایل عادی زندگی فردی.
عصمت در دریافت و ابلاغ وحی
عصمت در دریافت و حفظ و ابلاغ وحی، در واقع خمیر مایه نبوت است و بدون آن، نبوت و ارسال پیامبران بی‎فایده خواهد بود. بنابراین، همان دلیلی که بر ضرورت نبوت اقامه شده است، دلیل بر لزوم عصمت در تبلیغ الهی نیز هست.
توضیح این که: در باب ضرورت نبوت،‌گفته شده است از آن جا که ادراک‎های عادی انسان‎ها، برای شناسایی کامل راه سعادت و شقاوت، کافی نیست، پس خدا باید این نقص و کمبود را از راه وحی و ارسال پیامبر جبران کند. در غیر این صورت،‌هدف از خلقت انسان ـ که تکامل اختیاری می‎باشد ـ نقض می‎شود، زیرا تکامل اختیاری در گرو شناخت صحیح و کافی است، و آن امر نیز بدون بعثت انبیاء حاصل نخواهد شد. پس اگر خداوند پیامبری بفرستد، ولی این پیامبر در دریافت وحی یا حفظ و ابلاغ آن دچار خطا گردد، هدف از بعثت نقض خواهد شد، و این کار با حکمت خدا منافات دارد.
این قضاوت و حکم روشن عقلی از برخی آیات قرآن نیز استفاده می‎شود، چنان که می‎فرماید:
«عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى کُلَّ شَیْ‏ءٍ عَدَداً».[4] دانای غیب اوست و هیچ کسی را بر اسرار غیبش آگاه نمی‎سازد، مگر رسولانی که آنان را برگزیده و مراقبینی از پیش رو و پشت سر برای آن‎ها قرار می‎دهد، تا بداند پیامبرانش رسالت‎های پروردگارشان را ابلاغ کرده‎اند؛ و او به آن چه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چیز را احصا کرده است. این دو آیه بیانگر آن است که وقتی خداوند غیب خود را بر رسولان آشکار می‎سازد، فرشتگان را از هر طرف مأمور می‎نماید که او را در اخذ وحی و حفظ و ابلاغ آن مراقبت کنند تا دچار اشتباه و لغزش نشوند. و روشن است که انجام چنین رسالتی بدون عصمت آنان در مقام اخذ و حفظ و ابلاغ وحی، ممکن نیست.
عصمت از گناه
متکلمان امامیه معتقدند؛ این نوع از عصمت قبل و بعد از بعثت، و نیز گناهان کبیره و صغیره هر دو را ـ خواه به صورت عمدی یا سهوی ـ شامل می‎شود.[5] دو دلیل زیر، این مسئله را اثبات می‎کند:
1. پیامبران در واقع نماینده خداوند در رساندن پیام‎های او به مردم هستند، و این نمایندگی به دو صورت می‎تواند انجام پذیرد: یکی گفتاری و دیگری رفتاری. یعنی همان‎گونه که گفتار پیامبر، حاکی از دریافت وحی الهی است. رفتار او هم چنین حکایتی دارد و نشانگر آن است که این کار مورد رضایت و اجازه خداست. اگر پیامبر مرتکب گناه گردد، چون نماینده خدا در بین مردم است، مردم به تصور این که، این کار شایسته است آن را انجام می‎دهند و به خطا می‎افتند. و این نقض غرض خدا در بعثت انبیاء می‎باشد.
بلکه اگر پیامبر کاری بر خلاف محتوای وحی انجام دهد و تصریح کند که این کار من جایز نیست، باز به دلیل تناقض میان گفتار و رفتار، مردم دچار تردید می‎شوند و می‎گویند: اگر این کار نارواست پس چرا خود او که نماینده خداست انجام داد؟
2. بعثت انبیاء، صرفاً پیام رسانی نیست، بلکه پیامبران الهی مسؤولیت هدایت انسان‎ها به سوی خدا را به عهده دارند. و هدایت تنها با بیان احکام الهی حاصل نمی‎شود، بلکه ایمان راسخ انبیاء به آن چه آورده‎اند و تجلی آن در اعمال آن‎ها در هدایت مردم نقش اساسی دارد، زیرا نقش تربیتی طرز عمل و رفتار مربی و حالت‎ها و صفات او در افرادی که تحت تربیت او قرار دارند، به مراتب بیشتر از گفتار اوست. چنان که قرآن کریم می‎فرماید:
«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ».[6] به تحقیق رسول خدا اسوه نیکو برای شماست.
بر این پایه، باید عوامل بازدارنده از گناه، به اندازه‎ای در پیامبر نیرومند باشد که به کلی ازگناه به دور بوده، و از مصونیت کامل نسبت به گناه و مخالفت احکام الهی برخوردار باشد، و هیچ نقطه تاریکی در صفحه حیات او پیدا نشود.
قرآن وعصمت پیامبران از گناه
پس از آن که عصمت در مرحله نخست (دریافت و ابلاغ وحی) اثبات شد، می‎توان بر عصمت پیامبران در مراحل دیگر به وحی استناد نمود، لذا ما در این جا آیاتی از قرآن را که بر عصمت پیامبران از گناه دلالت دارند، با ذکر مضمون هر یک یادآور می‎شویم:
1. پیامبر از روی هوای نفس سخن نمی‎گوید:
«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى».[7] 2. پیامبران هدایت یافتگانند، و هر کس را خدا هدایت کند گمراه نمی‎شود:
«أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ…».[8] «وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ».[9] 3. منشأ ضلالت و گناه، شیطان است، و شیطان نمی‎تواند در پیامبران نفوذ کند:
«فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِینَ».[10] 4. اطاعت از پیامبر، اطاعت از خداست، و اطاعت از خدا، با گناه قابل جمع نیست:
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ».[11] 5. عمل پیامبر اسوه حسنه است، و گناه با اسوه حسنه بودن سازگار نیست:
«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ».[12] 6. پیروی از پیامبر مورد محبت خداست، و خدا گناه را دوست ندارد:
«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ…».[13] 7. پیامبران برگزیدگان خدایند، و خدا گناهکار را بر نمی‎گزیند:
«وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ».[14] «وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ».[15] مراحل دیگر
دلیل بر لزوم عصمت پیامبران از امور یاد شده در مراحل دیگر عصمت، این است که از نظر افراد عادی که اکثریت انسان‎ها را تشکیل می‎دهند، اشتباه در امور عادی، از خطای در احکام دین قابل تفکیک نیست. بنابراین، اگر پیامبر در امور یاد شده دچار خطا و اشتباه گردد، آن را به احکام دینی هم سرایت می‎دهند و در نتیجه، اطمینان آنان نسبت به پیامبر از دست می‎رود. و این با غرض رسالت منافات دارد.
گذشته از این، شکی نیست، پیامبری که از هر گونه خطا ـ اعم از احکام دینی و موضوعات و مسایل عادی زندگی ـ مصون است، بهتر و بیشتر می‎تواند توجه و اعتماد مردم را جلب کند تا پیامبری که فقط از عصمت در احکام برخوردار است. و مقتضای جود و رحمت الهی این است که کامل‎ترین لطف را در حق بندگان انجام دهد.
عصمت و اختیار
گاهی تصور می‎شود که عصمت با اختیار منافات دارد. بنابراین فرد معصوم که فاقد اختیار است، ترک گناه برای او، ‌کمال و مایه افتخار نخواهد بود. این اشکال را به دو صورت می‎توان پاسخ داد:
1. خداوند متعال نیز در عین این که مصون از هرگونه خطا می‎باشد، فاعلِ مختار است. چه اشکال دارد پیامبران الهی و دیگر معصومان نیز چنین باشند.
2. برای روشن شدن پاسخ حلی، نخست لازم است حقیقت عصمت و اختیار را در انسان بررسی کنیم، آن‎گاه با بررسی عوامل عصمت در انسان، علت منافات نداشتن عصمت را با اختیار بیان نماییم:
الف. عصمت چیست؟
عصمت عبارت است از ملکه یا صفتی در فرد معصوم که وی را از انجام هرگونه گناه باز می‎دارد، یعنی با داشتن چنین حالت و صفتی برای انجام گناه، انگیزه‎ای در او پدید نمی‎آید. و در نتیجه مرتکب گناه نمی‎شود.
ب. اختیار چیست؟
اختیار حالت یا صفتی است در فاعل که به سبب آن «فعل» و «ترک» را تصور کرده و پس از یک رشته محاسبات و ملاحظات یکی از دو طرف را بر می‎گزیند، یعنی یا فعل را انجام می‎دهد یا آن را ترک می‎کند، و به گفته مولوی:
این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صَنَم
این نکته را نیز باید در نظر داشته باشیم که پس از انتخاب فعل یا ترک و اراده قطعی نسبت به آن، طرف گزیده شده از حالت تردید و امکان خارج شده و به سرحد لزوم و حتمیت می‎رسد تا آن جا که در آن شرایط، طرف دیگر، امکان ظهور و بروز پیدا نمی‎کند، لیکن این حتمیت و لزوم، نتیجه اختیار و ناشی از آن است، و به همین دلیل با اختیاری بودن «فعل» منافات ندارد.
ج. منشأ عصمت چیست؟
اکنون باید دید منشأ عصمت چیست، و آیا منشأ و سبب آن با اختیار منافات دارد یا نه؟
به طور کلی، منشأ و سبب عصمت دو چیز است:
1. معرفت روشن و عمیق نسبت به خدا، و شیفته و مجذوب شدن به کمال و جمال مطلق الهی.
زیرا این‎گونه معرفت و عشق باعث می‎شود که فرد رضایت خدا را بر خشنودی خود و ارتکاب گناه، برگزیند، چرا که معصوم، غرق دریای جمال و کمال خداوند است، و روشن است که شناخت و شیفتگی او به خدا، با انجام کاری که برخلاف رضای حق باشد، سازگار نیست.[1] . مانند این که واجبی را ترک نماید یا کار حرامی را انجام دهد.
[2] . مانند این که در تشخیص وقت نماز یا جهت قبله یا تعداد رکعات نماز یا مقدار بدهی مالی به افراد اشتباه کند.
[3] . مثل این که درجایی که صلح به صلاح جامعه است، جنگ را ترجیح دهد؛ یا برعکس.
[4] . جن/ 26ـ28.
[5] . اوائل المقالات، ص 30ـ29.
[6] . احزاب/21.
[7] . نجم/4ـ3.
[8] . انعام/90.
[9] . زمر/ 37.
[10] . ص/ 83ـ82.
[11] . نساء/ 80.
[12] . احزاب/ 21.
[13] . آل عمران/ 31.
[14] . ص/ 47.
[15] . انعام/ 87.
@#@
برای نمونه، دانش‎آموزی را در نظر بگیرد که به دلیل فضایل علمی و عملی استاد خویش، سخت شیفته او شده و به او محبت و ارادت می‎ورزد، و به اصطلاح رابطه میان او و استادش، رابطه مرید و مراد است. اگر استاد، این دانش‎آموز را از انجام کار ناروایی نهی کند یا انجام کار پسندیده‎ای را از او بخواهد، در این صورت اگر اطاعت از استاد برای او دشوار بوده و با تمایلات مادی او سازگار نباشد، این دانش‎آموز، در دو راهی اطاعت از استاد و سرپیچی از فرمان وی قرار می‎گیرد، ولی چون فرض این است که رضایت خاطر استاد را بر هر چیز دیگر ترجیح می‎دهد، اطاعت را بر معصیت برمی‎گزیند. یعنی با شناختی که وی از استاد خود دارد، و عشق و ارادتی که به او می‎ورزد، او را از انجام گناه باز می‎دارد، و همین اطاعت سبب عصمت وی می‎گردد.
آیا آن دانش‎آموز، با سایر دانش‎آموزان، از نظر اصل آفرینش متفاوت است؟ و آیا در ترک گناه و اطاعت از استاد مجبور بوده است؟ قطعاً پاسخ منفی است.
زیرا صدور گناه در اصل برای وی ممتنع نبوده، بلکه حالت خودداری از گناه، پس از حالت تردید و امکان در نظر او، به مرحله قطع و امتناع رسیده است. و این قطعیت و امتناع ناشی از اراده و اختیار خود اوست که پس از تصور گناه و انجام یک رشته محاسبات و ملاحظات، به دست آمده است. و اختیار، حقیقتی جز این ندارد.
2. علم و آگاهی قطعی و کامل از نتایج اطاعت و عواقب گناه. با وجود چنین علم و آگاهی، دیگر فرد معصوم نسبت به لذت‎های موقت و گذرا که از طریق گناه برای او حاصل می‎شود، میل و رغبتی نخواهد داشت، و در نتیجه «طاعت» را بر «معصیت» ترجیح می‎دهد. و در نتیجه صدور گناه که در آغاز بر او «ممکن» بود، «ممتنع» خواهد شد.
برای مثال، فردی را در نظر بگیرید که به دلیل پاره‎ای اغراض مادی و شیطانی می‎خواهد دست به دزدی بزند، ولی اطمینان دارد که پس از انجام این کار توسط نیروی انتظامی دستگیر، و تحویل دادگاه می‎شود، و قاضی نیز دستور بریدن دست وی را صادر خواهد کرد، و از آن پس نیز او در جامعه به عنوان یک دزد شناخته می‎شود، یعنی هم دست خود و هم حیثیت و اعتبار اجتماعی خویش را از دست می‎دهد.
این شخص، با وجود چنین پیش آگاهی روشن و اطمینان نسبت به عواقب وخیم دزدی، انگیزه‎ای برای انجام چنین کاری نخواهد داشت، و در نتیجه نسبت به این گناه بی‎تمایل می‎شود. بنابراین، در مواردی که کسی دست به دزدی می‎زند به سبب آن است که علم و اطمینان کامل هم جانبه نسبت به عواقب آن ندارد، یعنی احتمال می‎دهد که:
1. اصلاً کسی از کار او باخبر نشود.
2. یا بتواند فرار کند و دستگیر نشود.
3. یا در دادگاه خود را تبرئه کند.
4. یا از طریق دادن رشوه خود را نجات دهد.
نتیجه می‎گیریم که علم و اطمینان به پیامدهای سوء گناه، موجب عصمت می‎گردد، و در عین حال با اختیار شخص نیز منافات ندارد، زیرا این عصمت برخاسته از آگاهی به عواقب گناه و انجام یک رشته محاسبات و ملاحظات حاصل شده است. و اختیار، حقیقتی جز این ندارد.
نتیجه
1. پیامبران الهی و دیگر معصومان نسبت به کمال و جمال الهی معرفت کامل دارند و شیفته و فریفته کمال و جمال خدا هستند، و این معرفت و شیفتگی مانع از پیدایش انگیزه انجام گناه برای آنان است.
2. پیامبران الهی و دیگر معصومان از عواقب گناه به طور کامل آگاهند، و این آگاهی پیراسته از هر گونه شک و گمان و مانع از پیدایش انگیزه انجام گناه است.
3. علم و شناخت، در دو زمینه گذشته از مبادی و مقدمات افعال اختیاری انسان است. بنابراین، عصمت که نتیجه علم و شناخت است، از طریق اختیار به دست می‎آید و با آن منافات ندارد.
عصمت و نسبت گناه به معصوم؟!
برای کسانی که با قرآن کریم و سخنان معصومان ـ علیهم السلام ـ اندک آشنایی دارند، این اشکال مطرح است که اگر پیامبران، معصوم بوده‎اند:
اولاً: چرا در قرآن به آنان نسبت گناه داده شده است؟
ثانیاً: چرا پیامبران و امامان معصوم، گاهی خود را گناهکار خوانده و از خدا طلب آمرزش کرده‎اند؟
برای پاسخ به این اشکال، باید توجه داشت که گناه، مصادیق و مراتب گوناگونی دارد که با تفکیک آن‎ها از یکدیگر بسیاری از اشتباهات و اشکال‎هایی که درباره عصمت پیامبران و اولیای خدا مطرح شده است، حل خواهد شد. این موارد عبارتند از:
1. مخالفت با اوامر و نواهی «مولوی» که در محدوده واجب و حرام ـ مانند دروغگویی، دزدی، ترک نماز و روزه واجب و در یک کلمه ترک واجبات، ارتکاب محرمات ـ شکل می‎گیرد. و رایج‎ترین معنای گناه همین مورد است، و دلایل عقلی و نقلی، بر عصمت پیامبران و دیگر معصومان از این گناه دلالت دارد و در هیچ منبع و مأخذی، چنین گناهی به آنان نسبت داده نشده است.
2. انجام کاری از شخصی که دارای مقام علمی و معنوی فوق العاده‎ای است، با توجه به مقام ویژه او بهتر است که این گونه کارها از وی صادر نشود، هر چند آن کار در مقایسه با نوع مکلفان، عملی ناشایسته به شمار نمی‎رود. این‎گونه گناه را «ترک اولی» می‎گویند.
3. اعمال عبادی بندگان، هر چند به طور شایسته انجام شود، باز نسبت به مقام بزرگ خداوند و لطف‎ها و نعمت‎های بی‎شمار او ناچیز و ناقص است و اساساً قابل مقایسه نیست. به همین دلیل، آنان که با عظمت خداوند آشنایی بیشتری دارند، عبادت خود را با نهایت شرمساری به پیشگاه او عرضه می‎کنند و پیوسته به تقصیر خویش اعتراف می‎کنند.
بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جای آورد
بنابراین آن چه در مورد پیامبران و اولیای الهی متصور است دو قسم اخیر است، و این دو با مقام عصمت آنان منافات ندارند. یعنی گاهی از پیامبران الهی عملی سرزده است که با توجه به مقام فوق‎العاده آنان ترک آن بهتر بوده است (ترک اولی). نیز معرفت اولیای الهی و عشق آنان به عبادت خدا در حدی بوده که نمی‎خواستند حتی لحظه‎ای از خدا دور باشند. لیکن از سوی دیگر آن بزرگواران بشر بودند و جنبه بشریت آنان ایجاب می‎کرد که به وظایف مرتبط به آن نیز بپردازند، ولی آنان با توجه به مقام معنوی فوق‎العاده‎ای که داشتند، اشتغال به آن را با عظمت خداوند ناسازگار دیده و این لحظات را لحظات غفلت و گناه می‎شمردند و لذا با اعتراف به گناه، کوتاهی در بندگی (نه انجام حرام یا ترک واجب) عذر تقصیر خویش را به درگاه حضرت حق بیان می‎نمودند.
در دعای عرفه منسوب به سید الشهدا ـ علیه السلام ـ می‎خوانیم:
«یَا مَنْ ألْبَسَ أولِیَاءَهُ مَلَابِسَ هَیْبَهِ، فَقَامُوا بَیْنَ یَدَیْهِ مُستَغْفِرِینَ».[1] «ای کسی که جامه‎های هیبت و عظمتت را به دوستانت پوشاندی، و به همین دلیل اولیای تو برای آمرزش خواهی در پیشگاهت به پا خاستند».[1] . اقبال الاعمال، ص 350.
علی ربانی گلپایگانی – عقاید استدلالی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید