نویسنده:رضا چگینی
منبع:روزنامه رسالت – شماره6314
جواد از مشهورترین القاب انسانى است با کمالات الهی، امام رضا(علیه السلام) پدرش و زنى پاکیزه دامن به نام سبیکه که به نامهاى خیزران و ریحانه نیز یاد شده است. نامش محمدبن على بن موسىالرضا است و کنیهاش ابوجعفر است ولى به خاطر حسن اخلاق و نیکویى رفتار به القابى چون زکی، مرتضی، قانع، رضی، مختار، منتجب و متوکل خوانده مىشود.
خورشید ولادت امام جواد(علیه السلام) در نیمه ماه رجب سال صد و نود و پنج در مدینه طلوع کرده است؛ خورشیدى که در خانه امام رضا(علیه السلام) درخشید نه تنها چراغ امید را در دل خاندان نبوت بلکه در جامعه شیعیان روشن کرد چون همواره خاندان عصمت و طهارت مورد کینه دشمنان قرار مىگرفتند و معمولا در سنین جوانى یا میانسالى به شهادت مىرسیدند و داشتن فرزند نشان آن بود که حداقل نسل آنها منقطع نمىشود. هنگامى که در سال دویست و سه ا مام رضا به شهادت رسید فرزند گرامىاش امام جواد(علیه السلام) هفت یا هشت سال بیشتر نداشت و این از نظر عوام براى جانشینى پدر، کوچک و کودک بود و نمىتوانست شیعیان را هدایت کند ولى از نظر شیعیان واقعى اصلا بعید نبود که کودک هفت یا هشت ساله به امامت برسد چون به روایت قرآن یحیى در کودکى نبوت یافت و عیسى بن مریم در همان آغاز تولد سخن گفت و پیامبرى خویش را مبنى بر اینکه پیامبرى صاحب دین و شریعت است اعلام نمود و خبر داد؛ “قال ابى عبدالله آتانى الکتاب و جعلنى نبیا” و شیعیان با استناد به آیات قرآن، امامت امام جواد(علیه السلام) را پذیرفتند.
برگرد شمع وجودش حلقه زدند، مورخان، تاریخ ولایت امام جواد(علیه السلام) را همان سال دویست و سه در ماه ربیعالاول ذکر کردهاند. هنگامى که شیعیان در مورد امامت بعد از امام رضا(علیه السلام) صحبت مىکردند دچار شک و تردید شدند که چگونه با کودکى هفت یا هشت ساله بیعت کنند و امامت او را به مردم ابلاغ نمایند در حالى که با عامه مردم روبرو هستند و آنها به راحتى هر مسئلهاى را نخواهند پذیرفت، بعداز مراسم حج در آن سال هشتاد نفر از علماى عصر که همه شیعیان بودند به مدینه رفته و به خدمت عبدالله بن موسى بن جعفر(علیه السلام) رفتند و از او در مورد دین و مذهب سوالاتى پرسیدند. از روى پاسخهایى که از عبدالله بن موسی(علیه السلام) شنیدند دریافتند که او نمىتواند رهبرى جامعه شیعه را به دست گیرد لذا به محضر حضرت امام جواد(علیه السلام) رفتند و سوالات خود را از ایشان پرسیدند و متوجه شدند که پاسخها همه نشان از علم الهى و کرامات از سوى خداوند است و شیعیان هنگامى که جنبه الهى بودن امامت را دیدند جاى هیچ شک و شبههاى در باب کم سن و سال بودن امام جواد(علیه السلام) نمىدیدند ولى از طرفى براى توجیه اذهان عمومى که همواره دانایى را با سن و سال مرتبط مىدیدند مجبور بودند بسیارى از سوالات دینى مذهبى و حتى سیاسى را از امام بپرسند تا پاسخهایى را که از جانب امام جواد(علیه السلام) براى مردم نقل مىکنند الهى بودن امامت ایشان را ثابت کند و به عنوان امام معصوم مورد پذیرش عوام قرار گیرد اگرچه در این راستا بسیارى از کینهتوزان مانند یحیى بن اکثم (قاضى القضات) سعى مىکردند با طرح سوالاتى عجیب و قریب و مشکلآفرین در مسئله دین و مذهب، امام جواد(علیه السلام) را در پاسخگویى محدود کنند و بدین وسیله اعلام کنند که او آگاهى کامل نسبت به دین و احکام ندارد و از محبوبیت ایشان بکاهد ولى از آنجایى که خداوند، خود نگهبان عترت پیامبر است هیچ وقت آنها موفق نشدند ضربهاى به ایشان وارد کنند جز اینکه خودشان نابود شدند. گاهى اتفاق مىافتاد که مردم خصوصا بسیارى از علماى دنیا طلب کم سن و سال بودن امام را دلیل بر کم علم بودن ایشان مىپنداشتند و سعى مىکردند با برپایى مجلس مباحثه در حضور دانشمندان بزرگ مسیحى به بهانه معارفه آن بزرگوار از ایشان سوالاتى بپرسند و بدین وسیله اعتبار ملى ایشان را مخدوش کنند از آن جمله است مجلسى که دارالخلافه مامون به منظور معارفه ابن الرضا(علیه السلام) برگزار شد و دانشمندان بزرگى را از سراسر کشور و حتى خارج از کشور دعوت کردند. امام جواد(علیه السلام) در آن زمان جوانى پانزده ساله بود. هنگامى که همه در مجلس حاضر شدند دانشمندان باورشان نمىشد که نوجوانى کم سن بتواند رهبرى جهان اسلام را برعهده داشته باشد و یا بتواند آن را اداره کند اما امام جواد(علیه السلام) به تمام سوالات، بدون هیچ شک و شبهاى پاسخ مىداد و همگى به علم و آگاهى امام جواد(علیه السلام) و الهى بود ن امامتش واقف گشتند.
وقتى مامون به علم و آگاهى امام جواد(علیه السلام) در همه علوم به اطمینان رسید تصمیم گرفت تحت هیچ شرایطى امام را از خود دور نکند زیرا نزدیکى امام جواد(علیه السلام) به مامون فواید بسیارى براى مامون در پى داشت. از جمله اینکه:
1- مامون همواره امام را در پیش چشمان خود مىدید و از برنامههاى امام جواد(علیه السلام) آگاه مىشد
2- به راحتى مىتوانست رفت و آمدهایى را که به محضر امام جواد(علیه السلام) مىشد کنترل کند
3- حضور یک معصوم در دستگاه خلافت، مهر تائیدى بر خلافت عباسیان بود
4- حضور امام جواد(علیه السلام) در خلافت مامون سبب مىشد تا مردم نارضایتى خود را از شهادت امام رضا(علیه السلام) آشکار نکنند.
این دلایل و دلایل دیگر سبب شد تا مامون دختر خود را به عقد امام درآورد و امام جواد(علیه السلام) نیز با شرط به اینکه دختر مامون را مهرى طبق سنت پیامبر یعنى به میزان مهر فاطمه زهرا(علیه السلام) باشد، پذیرفت، مامون هم شرط امام را قبول کرد و خطبه عقد را براى آنها جارى کرد. مامون خود را از این وصلت بسیار خرسند مىدید چون گمان مىکرد فرزندى که از ازدواج دخترش و امام جواد به وجود مىآید مىتواند تاج افتخارى براى او باشد که پدر بزرگ فرزندى از خاندان پیامبر(ص) است. امام به وضوح از اهداف مامون آگاهى داشت ولى براساس پارهاى سیاستها وضع موجود را تحمل مىکرد و با پیشنهاد ازدواج با امالفضل دختر مامون موافقت کرد.
امام جواد(علیه السلام) بعد از ازدواج با امالفضل براى مدت کوتاهى در بغداد بود تا اینکه تصمیم به کوچ از بغداد به مدینه گرفت و همراه همسرش امالفضل به مدینه رفت و تا سال دویست و بیست در مدینه اقامت داشت و در همان سال بار دیگر امام جواد(علیه السلام) به بغداد فرا خوانده شد. مامون در سال دویست و هجده فوت شد و برادرش معتصم جانشین او شده بود. و در سال دویست و بیست که معتصم فقط یک دو سالى بود بر تخت خلافت تکیه زده بود که امام به بغداد آمد و در آن سال امام جواد فقط بیست وپنج سال داشت و معتصم اقدام به برپایى مجالس مناظره بین امام جواد با دانشمندان کرد تا بتواند ابهت و احترام امام(علیه السلام) را در بین مردم آن زمان کم کند اما امام جواد(علیه السلام) با هوشیارى و ظرافت تمام چنان پاسخهاى سنجیدهاى مىداد که جاى هیچ شبههاى به وجود نمىآمد. نقل است روزى قضات بغداد در مور قطع کردن جاى دست دزد دچار اختلاف فتوا شدند، بنابراین به نزد معتصم رفته و درحضور ایشان از امام پرسیدند. امام جواد(علیه السلام) نیز با هوشیارى و درایت بسیار مسئله را حل نمود و فتواى خود را اعلام کرد.
معتصم فتواى ایشان را پذیرفت. قاضىالقضات بغداد احمد بن ابىداود که از پیران و صاحب منصبان بود دلگیر شد و نپسندید که فتواى جوانى بر قول او ارجح باشد لذا در خلوت نزد معتصم رفت و گفت پذیرفتن نظر ابن الرضا(علیه السلام) در حکم فقهى مصلحت نبود. چون بنابراین شیعیان او را خلیفه واقعى و شما را غاصب حق او مىدانند بنابراین شما با این کار، حقانیت خلافت اورا تائید کردید. معتصم انگیزهاى پیدا کرد که امام جواد(علیه السلام) را از میان بردارد. امام جواد(علیه السلام) که در سال دویست و بیست براى بار دیگر به بغداد فرا خوانده شد خطرناک بودن سفر و آگاه بون از مسئله شهادت دلایلى است که فرزند گرامىاش امام هادی(علیه السلام) را به جانشینى خود انتخاب و به دیگران معرفى کرد. به هر جهت کینه و خشم و حسادت معتصم نسبت به امام جواد(علیه السلام)، علم سرشار حضرت جواد(علیه السلام) محبوبیت امام جواد(علیه السلام) در بین شیعیان، نارضایتى امالفضل دختر مامون از زندگى با امام جواد(علیه السلام)، تقواى الهى امام جواد(علیه السلام) و عدم همراهى با فساد دربار، همگى عواملى شدند که معتصم تصمیم گرفت امام را به قتل برساند.
معتصم که از کینه امالافضل نسبت به امام جواد(علیه السلام) آگاهى داشت به او دستور داد تا امام جواد(علیه السلام) را به قتل برساند و امالفضل هم انگور آغشته به زهر را به امام داد و امام جواد(علیه السلام) از آن خورد. زهر در بدن مبارک امام منتشر گردید و امام جواد(علیه السلام) از نیرنگ امالفضل آگاه شد. در این لحظه هراسى بر دل امالفضل مستولى شد و از کرده خود پشیمان گردید و به گریه و زارى پرداخت. امام جواد(علیه السلام) به او فرمود اکنون که به نیرنگى مرا به مرگ نزدیک کردهاى گریه مىکنی، به خدا قسم به بلایى مبتلا خواهى شد که علاجى نخواهد داشت. پس از مدتى که از شهادت امام گذشت امالفضل به دعوت معتصم به دارالخلافه رفت ولى در اندک زمانى بیمارى ناشناختهاى در بدنش ظاهر شد و همه ثروت خود را براى مداوا خرج کرد ولى درمان نشد. نقل شده که در آخر عمر از تهیدستى بسیار به تکدىگرى روى آورد و جعفر بن مامون که برادر امالفضل بود و خواهرش را به کشتن امام تشویق کرده بود روزى در حالت مستى در چاهى سقوط کرد و جنازهاش را در حالى که بوى تعفن گرفته بود بیرون آوردند.پس از شهادت امام محمد تقی(علیه السلام) هارون بن ابواسحاق به نزد پیکر پاک امام(علیه السلام) که در ناحیه پل برادران بغداد بود حاضر شد. سپس شیعیان و دوستداران و جمعى از مردم پیکر امام جواد(علیه السلام) را تشییع کردند و در مقابر قریش که فعلا به کاظمین معروف است در کنار پدر بزرگ آن حضرت امام موسى کاظم(علیه السلام) به خاک سپردند.