اشعاری در مدح امیر المومنین (علیه السلام)

اشعاری در مدح امیر المومنین (علیه السلام)

نویسنده: فواد کرمانی

اشعاری زیبا در مدح امیرالمومنین علی(علیه السلام) از فواد کرمانی

نه مراست قدرت آنکه دم ، زنم ز جلال تو یا علی
شده مات عقل موحدین ، همه در جمالِ تو یا علی
نه مرا زبان که بیان کنم ، صفتِ کمال تو یا علی
چو نیافت غیر تو آگهی، ز بیانِ حالِ تو یا علی
نبرد به وصف تو ره کسی ، مگر از مقالِ تو یا علی
هله ‌ای مُجلّیِ عارفان ، تو چه مطلعی تو چه منظری
که ندیده‌ام به دو دیده‌ام ، چو تو گوهری چو تو جوهری
هله ‌ای مولّه عاشقان، تو چه شاهدی تو چه دلبَری

اشعاری در مدح امیر المومنین (علیه السلام)
چه در انبیا چه در اولیا ، نه تو را عدیلی و همسَری
به کدام کس مَثلت زنم که بُوَد مثالِ تو یا علی
توئی آنکه غیر وجود خود ، به شهود وغیب ندیده‌ای
فَقرات نفس شکسته‌ای ، سُبحاتِ وَهم دریده‌ای
همه دیده‌ای نه چنین بود شه من تو دیده‌ی دیده‌ای
ز حدودِ فصل گذشته‌ای ، به صعودِ وصل رسیده‌ای
ز فنای ذات به ذاتِ حق ، بُوَد اتّصال تو یا علی
چو عقول و افئده را نشد ، ملکوتِ سرّ تو مُنکشف
همه گفته‌اند و نگفته شد ، ز کتابِ فضل تو یک الف
ز بیانِ وصف تو هر کسی ، رقم گمان زده مختلف
فصحای دهر به عجز خود ، ز ادایِ وصف تو معترف
بُلغای عصر به نطقِ خود ، شده‌اند لالِ تو یا علی
تویی آنکه در همه آیتی، نگری به چشم خدای بین
شده از وجودِ مقدّست ، همه سرّ کَنزِ خفا مبین
تویی آنکه از کُشِفَ الغطا ، نشود ترا زیاده یقین
ز چه رو دَم از أنا ربکّم نزنی ، بزن بدلیل این
که به نورِ حق شده منتهی ، شرفِ کمال تو یا علی
تو همان درخت حقیقتی ، که در این حدیقه‌ی دنیوی
أنا ربّکم تو زنی و بس ، به لسان تازی و پهلوی
ز بروق نورِ تو مُشتعل ، شده نارِ نخله‌ی موسوی
ز تو در لسانِ موحّدین ، بُوَد این ترانه‌ی معنوی
که انا الحق است به حقِ حق ، ثمرِ نهالِ تو یا علی
تویی آن تجلّیّ ذوالمنن ، که فروغ عالم و آدمی
هله ‌ای مشیّتِ ذاتِ حق ، که به ذات خویش مُسلّمی
ز بروز جلوه ما‌خلق ، به مقام و رتبه مقدّمی
به جلالِ خویش مُجلّلی ، ز نوالِ خویش مُنعّمی
همه گنج ذاتِ مقدّست ، شده مُلک و مالِ تو یا علی
تو چه بنده‌ای که خدائیت ، ز خداست منصب و مرتبت
احدی نیافت ز اولیا ، چو تو این شرافت و منزلت
رسدت ز مایه‌ی بندگی ، که رسی به پایه‌ی سلطنت
همه خاندانِ تو در صفت، چو توأند مشرقِ معرفت
شده ختم دوره‌ی عِلم و دین ، به کمالِ آل تو یا علی
تو همان مَلیکِ مُهیمنی ، که بهشت و جنّت و نه فلک
پیِ جستجوی تو سالکان ، به طریقت آمد یک به یک
شده ذکرِ نام مقدّست ، همه وِردِ اَلسنه‌ی مَلَک
به خدا که احمدِ مصطفی ، به فلک قدم نزد از سَمَک
مگر آنکه داشت در این سفر طلبِ وصالِ تو یا علی
تویی آنکه تکیه‌یِ سلطنت ، زده‌ای به تخت مؤبّدی
ز شکوه شأن تو بر مَلا ، جَلَواتِ عِزِّ ممجّدی
به فرازِ فرقِ مبارکت ، شده نصب تاج مُخلّدی
متصرّف آمده در یَدَت ، ملکوتِ دولتِ سرمدی
تو نه آن شهی که ز سلطنت ، بود اعتزالِ تو یا علی
به می خُمِ تو سِرشته شد ، گِل کاس جانِ سبوکشان
به پیاله‌ی دلِ عارفان ، شده ترکِ چشمِ تو می‌فشان
ز رَحیقِ جام تو سرگران، سِر سرخوشان ، دل بیهُشان
نه منم ز باده‌ی عشق تو ، هله مست و بی‌دل و بی‌نشان
همه کس چشیده به قدرِ خود ، ز میِ زُلالِ تو یا علی
تویی آنکه سِدره‌ی مُنتهی ، بُودَت بلندیِ آشیان
به مکان نیائی و جلوه‌ات ، به مکان ز مشرقِ لا‌مکان
رسد استغاثه‌ی قدسیان ، به درت ز لانه‌ی بی‌نشان
چو به اوج خویش رسیده‌ای ‌، ‌ز عِلوّ قدر و سُموشّان
همه هفت کرسی و نُه طبق ، شده پایمال تو یا علی
نه همین بس است که گویمت ، به وجودِ جود مکرّمی
تو مُنزّهی ز ثنای من ، که در اوجِ قُدس قدم نَهی
نه همین بس است که خوانماَت ، به ظهورِ فیض مقدّمی
به کمال خویش معرّفی ، به جلالِ خویش مُسلّمی
نه مراست قدرت آنکه دم ، زنم از جلال تو یا علی
تویی آنکه میم مشیّتت ، زده نقشِ صورتِ کاف و نون
به کتابِ عِلم تو مُندرج ، بُوَد آنچه کان و ما‌یکون
فلک و زمین به اراده‌ات ، شده بی‌ سکون شده با سکون
تویی آن مُصوّرِ ما‌خَلَق ، که من الظّواهر و البطون
بُوَد این عوالم کُن فکان، اثرِ فعال تو یا علی
تویی آنکه ذات کسی قرین ، نشده است با احدیتّت
نرسیده فردی و جوهری ، به مقام مُنفردیتت
تویی آنکه بر احدیّتت ، شده مُستند صمدیّت
نشناخت غیر تو هیچ‌کس ، ازّلیتت ابدّیتت
تو چه مبدأ‌یی که خبر نشد ، کسی از مآلِ تو یا علی
تو که از علایق جان و تن ، به کمالِ قُدس مُجرّدی
تو که فانی از خود و مُتّصف ، به صفاتِ ذاتِ محمّدی
تو که بر سرائرِ معرفت ، به جمالِ اُنس مُخلّدی
به شؤنِ فانیِ این جهان ، نه مُعطّلی نه مقیّدی
بود این ریاست دنیوی ، غم و ابتهالِ تو یا علی
تو همان تجلّیِ ایزدی ، که فراز عرشی و لا مکان
خبری ز گردش چشم تو ، حرکات گردش آسمان
دهد آن فؤاد و لسان تو ، ز فروغ لوح و قلم نشان
تو که ردّ شمس کُنی عیان ، به یکی اشاره‌ی ابروان
دو مُسخّر آمده مِهر و مَه ، هله بر هلالِ تو یا علی
هله‌ای موحّدِ ذاتِ حق، که به ذات ، معنی وحدتی
به تو گشت خِلقتِ کُن فکان ، که ظهورِ نورِ مشیّتی
هله ای ظهورِ صفاتِ حق، که جهان فیضی و رحمتی
چو تو در مداینِ علمِ حق ، ز شرف مدینه‌ی حکمتی
سَیَلانِ رحمت حق بُوَد ، همه از جِبال تو یا علی
بنگر [فؤاد] شکسته را ، به دَرَت نشسته به التجا
اگرش بِرانی از آستان ، کُند آشیان به کدام جا
به سخا و بذل تواش طمع ، به عطا و فضلِ تواش رجا
ز پناهِ ظلِّ وسیع تو ، هم اگر رود برود کجا
که محیط کون و مکان بُوَد فلکِ ظلالِ تو یا علی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید