نویسنده : قادر فاضلى
امام حسین علیهالسلام عرضه میدارد:
أَنْتَ الَّذِی مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَنْعَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَحْسَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَفْضَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِی وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْطَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَغْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی آوَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی کَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی هَدَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَصَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی غَفَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی مَکَّنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْزَزْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَضَدْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَیَّدْتَ، أَنْتَ الَّذِی نَصَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی شَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَافَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْرَمْتَ، تَبَارَکْتَ وَتَعَالَیْتَ.
فَلَکَ الْحَمْدُ دَائِما وَ لَکَ الشُّکْرُ وَاصِبا أَبَدا، ثُمَّ أَنَا یَا إِلَهِی الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِی فَاغْفِرْهَا لِی.
أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِی أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِی …
«تو آن خداییکه منّت نهادی و نعمت دادی و احسان کردی؛ خدایی که جمال نمودی و برتری دادی و کامل ساختی و روزی رساندی و توفیق عطا کردی. تویی که بخشیدی و بینیاز کردی و هدایت نمودی. تو آن خدایی که عیوب ما را پوشاندی و از گناهانمان در گذشتی. به همه ما امکان دادی و کمک کردی و یاری نمودی و شفا بخشیدی. برکت و علوّ در تو و از توست. پس حمد و سپاس همیشه مخصوص توست.
منم آنکه خطا کردم و نادانی نمودم و غافل شدم و اشتباه کردم. منم آنکه سهو کردم و راه خلاف پیمودم و پیمان شکستم.
من آنم که تو امر کردی و من عصیان. تو نهی کردی و من پرهیز نکردم. پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من از ظالمانم. بارالها! جز تو خدایی نیست و من از بخشش طلبانم.
پاک خدایا! جز تو خدایی نیست و من از خائفین هستم. تنها تو خدای پاک منی و من ازامیدواران هستم. پاک خداییکه جز تو خدایی نیست ومناز سائلین هستم.
این ستایش من است که تقدیم داشتم و خلوص من به وحدانیت تو که یادآور شدم و گواهی من به نعمتهای تو که شمارش کردم، با اینکه اذعان دارم که نتوانستم نعمتهای غیرقابل شمارش تو را بشمارم.
بارالها! تو نزدیکترین خوانده شده و سریعترین اجابت کننده هستی. گرامیترین بخشنده و وسعتبخشترین بخشاینده و شنواترین شنونده. ای که در دنیا و آخرت رحمان و رحیمی. همانندی نداری تا از او سؤال شود و غیر از تو کسی نیست تا به او امید بسته شود.
خدایا! من در عین بینیازی نیازمندم، چگونه در نیازمندیام بینیاز باشم؟!
الهی! من در داناییم، نادان هستم، پس چگونه در عین جهالتم نادان نباشم؟!
ای خدا! همانا گوناگونی وجوه تدبیرات تو و سرعت فرا رسیدن قَدَر تو، بندگان عارفت را مانع شد که به یک عطای تو قانع و یک بلای تو مأیوس شوند.
بارالها! از من جز آنچه که سزاوار ملامت است بر نیاید و از تو جز آنچه سزاوار کرمت است بر نتابد.
خداوندا! مرا به حقایق اهل قرب متحقّق فرما و به سلک اهل جذب متسلّک نما.
پروردگارا! مرا به تدبیر خودت از تدبیرم و به اختیارت از اختیارم بینیاز گردان و از افتادن در ورطه اضطرار بازم دار.
خداوندا! مرا از ذلّت نفس خویش خارج ساز و از پلیدی شرک پاکم گردان. قبل از آنکه مرگم فرا رسد، از تو یاری میطلبم، پس یاریام کن. بر تو توکّل دارم، پس تنهایم مگذار. از تو سؤال میکنم، پس ناامیدم مگردان و تنها به فضل تو راغب هستم، پس محرومم منما و بر در تو میایستم، پس طردم مکن.
بارالها! رضای تو منزّه از آن است که معلول علتی از خودت باشد تا چه رسد به اینکه معلول علّتی از من باشد.
خدایا! ذات تو آنچنان بینیاز است که حتی سودی از خودت به ذاتت نمیرسد تا چه رسد به این که نیازی به من داشته باشد و سودی از من به تو برسد.»
امام سجاد علیهالسلام نیز عرض میکند:
اَللَّهُمَّ وَ أَنَا عَبْدُکَ الَّذِی أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ قَبْلَ خَلْقِکَ لَهُ وَ بَعْدَ خَلْقِکَ إِیَّاهُ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَیْتَهُ لِدِینِکَ، وَ وَفَّقْتَهُ لِحَقِّکَ، وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِکَ، وَ أَدْخَلْتَهُ فِی حِزْبِکَ، وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاهِ أَوْلِیَائِکَ، وَ مُعَادَاهِ أَعْدَائِکَ. ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ یَأْتَمِرْ، وَ زَجَرْتَهُ فَلَمْ یَنْزَجِرْ، وَ نَهَیْتَهُ عَنْ مَعْصِیَتِکَ، فَخَالَفَ أَمْرَکَ إِلَی نَهْیِکَ، لا مُعَانَدَهً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ، بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَی مَا زَیَّلْتَهُ وَ إِلَی مَا حَذَّرْتَهُ، وَ أَعَانَهُ عَلَی ذَلِکَ عَدُوُّکَ وَ عَدُوُّهُ، فَأَقْدَمَ عَلَیْهِ عَارِفاً بِوَعِیدِکَ، رَاجِیاً لِعَفْوِکَ، وَاثِقاً بِتَجَاوُزِکَ، وَ کَانَ أَحَقَّ عِبَادِکَ مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَیْهِ أَلاَّ یَفْعَلَ. وَ هَا أَنَا ذَا بَیْنَ یَدَیْکَ صَاغِراً ذَلِیلاً خَاضِعاً خَاشِعاً خَائِفاً، مُعْتَرِفاً بِعَظِیمٍ مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ، وَ جَلِیلٍ مِنَ الْخَطَایَا اجْتَرَمْتُهُ…
«من آن بندهای هستم که پیش آفریننشش به او نعمت دادی و بعد از آفریدنش نیز بر نعمتت افزودی و او را به دین خود هدایت نمودی و به حق خویش آگاه ساختی و به ریسمان خود، از افتادن در چاه گمراهی بازش داشتی و در حزب خود داخلشکردی وبه دوستی دوستانت و دشمنی دشمنانت مفتخرش فرمودی.
آنگاه به او امر کردی و اطاعت نکرد و نهی فرمودی و پرهیز ننمود. از اینکه به امرت روی نیاورد و از نهیت روی نگرداند، از روی دشمنی با تو و استکبار بر تو نبود بلکه هوای نفس او را به این سو کشید و دشمن تو و دشمن او نیز به کمک هوای نفس او شتافته و موجب اقدام وی بر گناه شده است. در حالیکه به وعده و وعید تو آگاه بود و به عفو تو امیدوار و به بخششت ایمان داشت. البته حق این بود که چنین کسی سزاوارترین کسان برای پیروی از تو باشد و با این همه نعمت ومنّت که در حق وی روا داشتی نباید راه خلاف میپیماید.
اکنون ای خدا! من آنم که در مقابل تو حقیرانه و ذلیلانه و خاضعانه و خاشعانه و خائفانه ایستادهام و به گناهان بزرگی که انجام دادهام و خطاهای سنگین و جرمهای بزرگم اعتراف میکنم.
و از درهایی که خودت امر فرمودی به سوی تو آمدم و به وسیله تقرّب به چیزی به تو تقرب جستهام که جز از این راه کسی نمیتواند به تو نزدیک شود.
و از تو سؤال کردم، سؤال کردن انسانی حقیر و ذلیل وفقیر و خائف مستجیر که به همراه ترس و تضرّع و تعوّذ و تلوّذ است. نه از روی گردن فرازی و تکبری که مختص گردنکشان است و نه از جایگاه والامقامان که مختص بعضی از اطاعت کنندگان است که از امیدشان به شفاعت شفاعت کنندگان حاصل شده است.
و من بعد از کمترین کمتران و خوارترین خواران و مانند یک ذره بیمقدار بلکه کمتر از آن هستم.
منم آن گناهکار اعتراف کننده و خطاکار لغزنده.
منم آن که در حق خودش جنایت کرده است.
منم آن کمحیا و گرفتار رنجهای فراوان.
پاک از پلیدی گناه را بر من هدیه فرما و آلایش خطاها را از من دور نما و مرا بر نیّت صالح و و سخن مورد رضایت خود و عمل نیک یاری کن و مرا متکی به حرکت و حرف خود منما؛ به طوری که از حرکت و حرف تو باز مانم و یادت را از یادم مبر و رغبت مرا به خودت بالاتر از رغبت همه راغبین فرما، که من تسلیم تو بوده، میدانم که حجت تو بر همگان تمام است و تو به برتری بخشش سزاوارتری و به احسان عادتمندتری. تو اهل تقوی و مغفرتی و تنها تو به عفو سزاوارتر از انتقامی.
آنچه در این فرازها از دو امام هُمام نقل شد. اوصاف و احوالاتی است که میان خدا و بندهاش جاری است. در این عبارات، خداوند به صفاتی یاد میشود که مخصوص خداوندی او است. همچنین بنده خدا به صفات و حالاتی یاد میشود که لازمه انسانیت و مخلوقیّت اوست.
خداوند صاحب منّت و نعمت و هدایت و مکنت و نصرت و شفقت است. پیش از خلقت، نعمت را در حق مخلوقش تمام میکند و بعد از خلقت نیز راه را از چاه نشان داده و چراغ هدایت را پیش روی او روشن میکند. بیش از استحقاق میدهد و کمتر از استعداد میخواهد.
پیش از استحقاق بخشیده عطا دیده از ما جمله کفران و خطا
امام علیهالسلام در دعای عرفه تابلویی از خداوند ترسیم کرده و صفات خداوندی را در آن نوشته است. و در برابر آن، تابلویی از انسان رسم نموده و صفات و احوال وی را نیز در آن آورده است که این دو تابلو اسما و رسما و ظاهرا و باطنا مقابل هم هستند؛ برای مثال، بهچند نمونه از آنها در ذیل اشاره میکنیم و صفات معبود و عابد را مقابل هم مینویسیم.
صفات خدا
عالم
قوی
غفور
رازق
شافی
ستار
ناصر
توّاب
مجیر
صفات بنده خدا
جاهل
ضعیف
مذنب
مرزوق
مریض
عریان
منصور
تائب
مستجیر
صفات خدا
محمود
غنی
مُنعم
محسن
مجیب
رحمان ـ رحیم
عزیز
محسن
عظیم
صفات بنده خدا
حامد
فقیر
منعَم
محسن الیه
مستجاب
مرحوم
ذلیل
مسیء
حقیر
در این دعا، هر دو امام همام ارتباط انسان با خدا را از ابعاد مختلف بیان کردهاند که به بعضی از آنها اشاره میشود:
1 ـ ارتباط عابد و معبود
یکی از افتخارات انسان این است که خداوند او را به بندگی خود بپذیرد و از دایره سرکشان و طاغیان و گمراهان بیرون آورد.
هر کس به این مقام رسد به نعمتی عظیم نائل شده است. از دیدگاه امام، جز به اراده خداوند صاحب منّت میسّر نیست. به همین جهت او را سزد که بر ما منّت نهد؛ زیرا هیچ کاری ارزش آن را ندارد که آدمی به زیر بار منت رود، جز آن نعمتی که فقط در حیطه قدرت خداوندی قرار دارد. یکی از آنها نعمت خلقت و هستی بخشیدن است. همه چیز در پرتو هستی معنا و ارزش پیدا میکند، خودِ هستی نعمتی است از سوی خالق هستی که به عدم، لذت هستی بخشیده است.
ما عدمهاییم و هستیهای ما تو وجود مطلقی فانی نما(1)
لذّت هستی نمودی نیست راعاشق خود کرده بودی نیست را
لذت انعام خود را وا مگیرنقل و باده جام خود را وا مگیر
ور بگیری کیت جستجو کند؟نقش با نقاش چون نیرو کند؟(2)
تنها کسی که میتواند نعمت بدونِ استحقاق بخشد، خدای منان است؛ زیرا او قبل از خلقت، نعمت میدهد؛ یعنی عدم را لباس وجود پوشانده میِ عشق در دل مخلوق جوشانده است.
امام سجاد علیهالسلام عرضه میدارد:
«من آن بنده تو هستم که پیش از آفریدنش، به او انعام کردی و آفریدی و بعد از خلقت نیز انعام فرمودی و راهِ هدایت نمودی. به جمال خود دلش ربودی و به حق دلبند ساختی و به طناب هدایت از ضلالت بازداشتی.»
امام حسین علیهالسلام نیز عرض میکند:
«تو آن خدایی که منّت نهادی و نعمت رساندی. نیکی خواستی و به زیبایی آراستی. برتری دادی و کامل نمودی.»
2 ـ ارتباط آمر و مأمور
آمریّت سزاوار کسی است که خالقیت سزای او است؛ زیرا صلاح و فسادِ مخلوق را خالق میداند. از این روی تنها او را سزد که امر و نهی کند و عبد را لایق است که به امر و نهیِ معبود توجه نماید.
تو را سزد که خدایی، نه جسم را و نه جان را تو را سزد که خود آیی، نه جسم را و نه جان را
تویی تویی که تویی و منی و مایی و اویی منی نشاید و مایی، نه جسم را و نه جان را(3)
لیکن غفلت و جهل و اقتضاهای هوای نفس، گاهی عبد را به عصیان میکشد و بندِ بندگی را میبرد و آدمی را زمانی از مقصد دور میسازد و به غیر یار میپردازد.
در این صورت چشم حقیقتبین انسان کم سو شده و گوشش سنگین میگردد و ساز مخالفت مینوازد و یار از یاد میبرد و در مرتع شیطان میچرد. زبان حال چنین مأمور غیر معذوری از زبان امام حسین علیهالسلام چنین است:
«منم آنکه خطا کرد و جاهل و غافل شد، آنکه اشتباه کرد و خلف وعده نمود و پیمان شکست. خدای من! به من امر کردی و عصیان کردم، نهی نمودی و مرتکب شدم.»
در دعاهای امام سجاد علیهالسلام نیز میخوانیم:
«من آنم که امر کردی و اطاعت نکرد. دور باش گفتی و دوری نگزید. از گناه نهیاش کردی ولی با تو مخالفت نمود.»
اما فرقی که بنده گناهکار با طاغی گناهکار دارد این است که طاغی از روی دشمنی طغیان میکند اما بنده از روی اعتماد به دوستی. کافر در گناه تعمّد دارد و مؤمن تغافل و تساهل. بنده در حین گناه نیز خدایش را دوست دارد و با شرمندگی تن به ذلّت گناه میدهد. به همین جهت وقتی آتش خشم و شهوت او فروکش کند و عقل و وجدانش از بند شیطان آزاد شوند، بیدرنگ پشیمان شده، توبه میکند. حالِ چنین انسانی، از زبان امام سجاد علیهالسلام چنین است:
«مخالفت من از روی استکبار و دشمنی با تو نبود، بلکه هوای نفس بدان سو سوقم داد و شیطان که دشمن تو و دشمن من است، در این راه به هوای نفس کمک کرد.»
وقتی انسان به خود میآید، خدایش را میستاید و سر توبه به آستان او میساید و میگوید:
«پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من به خودم ظلم کردهام و اکنون از تو طلب بخشش دارم. به تو امیدوارم و چشم طمع به درگاه تو دارم.»
پس کجا زارد کجا نالد لئیم گر تو نپذیری به جز نیک ای کریم
سر کجا بنهد ظلوم شرمسار جز به درگاه تو ای آمرزگار
لطف شه جان را جنایتجو کند زآنک او هر زشت را نیکو کند(4)
3 ـ رابطه سائل و مسؤول
سؤال دو گونه است؛ سؤال به زبان تکوین و سؤال به زبان تشریع.
همه موجودات به زبان تکوین، دم به دم از خدا سؤال و خواهش دارند و خدا نیز هر لحظه به خواسته آنان پاسخ میدهد.
یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ .(5)
«هر آنچه در آسمانها و زمین است از او میخواهند و او نیز هر روز در کار جدیدی است.»
زبان استعداد و تکوین هر موجودی از خدا حیات میطلبد و خداوند حیّ، هر لحظه حیات آنها را میدهد. مراد از روز در آیه شریفه، هر جزئی از اجزای روز است که از آن به «لحظه» و «آن»، تعبیر میشود.
مولوی این آیه شریفه را بسیار زیبا به شعر در آورده و گفته است:
کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ بخوان مر ورا بیکار و بیفعلی مدان
کمترین کاریش به هر روز است آن کو سه لشکر را کند این سو روان
لشکری ز اصلاب سوی امّهات بهر آن تا در رحم روید نبات
لشکری ز ارحام سوی خاکدان تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاک زان سوی اجل تا که بیند هر کسی حسن عمل
باز بی شک بیش از اینها میرسد آنچه از حق سوی جانها میرسد
آنچه از جانها به دلها میرسد و آنچه از دلها به گلها میرسد
ایناست لشکرهای حق بیحدّ و مر از پی آن گفت ذکری للبشر(6)
اینها سؤال به زبان تکوین و فطرت بود، اما سؤال به زبان تشریع و زبان انسانی عبارت است از آنچه ما آن را به گفتار آورده و بیان میکنیم.
انسان علاوه بر اینکه سؤال به زبان تکوین دارد، از این سؤال نیز بهرهمند است. آدمی با هر زبانی و هر زمانی میتواند از خدای خود بپرسد و پاسخ دریافت کند؛ زیرا خداوند خیر المسؤولین است. بهترین کسی که میتوان از او بهترین چیزها را درخواست کرد؛ زیرا او قدرت مطلق داشته و بر انجام هر خواستهای قادر است.
امام حسین علیهالسلام در این دعا خداوند را چنین میخواند:
«بارالها! تو نزدیکترین کسی هستی که خوانده شود و زودترین اجابت کنندهای و شنوندهترین شنونده سؤال کنندگانی. هیچ مسؤول (سؤال شوندهای) همانند تو نیست».
امام سجاد علیهالسلام نیز عرضه میدارد:
«الهی من از تو سؤال میکنم سؤال یک انسان حقیر و ذلیل و فقیر، ترسان و امیدوار، کمترین کمترینها و پستترین پستترینها…»
خیر المسؤول بودن خدا باعث شده است که هرکس به هر زبانی و هر زمانی بتواند او را بخواند.
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
حافظ
امام حسین علیهالسلام در اوایل دعای عرفه عرضه میدارد:
«بارالها! اگر خواندمت، اجابت کردی و اگر چیزی خواستمت عطا و عنایت کردی و اگر اطاعتت کردم شکر آن بجا آوردی و اگر شکر نعمت کردم بر نعمت افزودی.»
4 ـ رابطه غنیّ و فقیر
خداوندیِ خدا اقتضا میکند که غنیّ مطلق باشد؛ زیرا هر چه غیر اوست فقیر است.
اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنیُّ الْحَمید .(7)
«شما فقیرانِ در درگاه خدایید و تنها خداوند بینیاز ستوده است.»
فقرِ فراگیر در جهان، لازمهاش غنای فراگیر است تا فقرا خود را بیپشتوانه ندانند و ناامید نگردند. آدمی هر قدر غنی باشد باز فقیر است تا چه رسد به اینکه فقیر نیز باشد.
همه استعدادها و توانمندیهای انسان و سایر موجودات در پرتو خورشیدِ هستی معنا پیدا میکند، که هستی هر موجودی به لطف و کرم هستیبخش واحد؛ یعنی خداوند حیّ قادر است.
باد ما و بود ما از داد توست هستی ما جمله از ایجاد توست(8)
حروف و خطوط هستی از اول به نام او مسجّل شده و همه رمیدهها و آرمیدهها آفریده اویند و دست تمنّایشان به سوی آفریدگارشان است.
ای هیچ خطی نگشته ز اول بیحجّت نام تو مسجّل
ای هست کنِ اساس هستی کوته ز درت دراز دستی
ای هر چه رمیده وآرمیده در کن فیکون تو آفریده(9)
هستی از او پیدا شده و خاک ضعیف به قدرت او توانا شده و جاهل به علم او دانا گردیده است. هر چه هست از اوست و محتاج به اوست. اما او غنیّ علی الاطلاق است.
ای همه هستی ز تو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین علمت کاینات ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
هستی تو صورت پیوند نی تو به کس و کس به تو مانند نی(10)
امام حسین علیهالسلام در این خصوص عرضه میدارد:
«خدایا! من در اوج بینیازی، نیازمند به توام، پس چگونه در نهایت فقر محتاج تو نباشم؟! بارالها! من در نهایت دانشمندی، جاهلم، پس چگونه در عین جهالت خویش جاهل نباشم؟!»
امام سجاد علیهالسلام نیز عرض میکند:
«خدایا! من از تو خواهش میکنم؛ خواهشِ انسان حقیر و ذلیل و فقیر بیچیز.»
بنابراین، همه باید بدانیم که هر چه داریم از اوست و هر چه نداریم کلیدش به دست اوست. همه هیچاند و هر چه هست اوست و توجه به غیر او نه نکوست.
حال که ما فقیر تمام هستیم و او غنیّ تمام، بهتر است که حریم خود را با خدا محفوظ بداریم و همه امور را به او بسپاریم و اندوهِ کن فیکون در دل نداریم؛ زیرا:
بنده را با این کن و با آن چه کار امر امر توست ای پروردگار
زیرا او خویش را صاحب چیزی نمیداند تا به خود اجازه دهد که در مورد چیزی اظهار نظر کند.
گر به ساحل شکند یا که به دریا فکند ناخدایی است که هم کشتی و هم صَر صَر از اوست
بنده وقتی خود را متکی به خدای قادر مطلق میداند که حاضر و ناظر است و همه چیز را از سوی او بداند که کُلٌّ مِن عِنْدِ رَبِّنا(11) آدمی اگر مالک همه هستی شود باز فقیر است؛ زیرا خودش و هر چه دارد همه آفریده دیگری هستند و برای استفاده کردن از داراییهای خود، هر لحظه نیازمند به حیات است و حیات در اختیار حضرت مالک الموت و الحیات است. بدین سبب امام حسین علیهالسلام عرضه میدارد: «إِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَایَ فَکَیْفَ لا أَکُونُ فَقِیرا فِی فَقْرِی». در واقع عرفان حقیقی دریافت حقیقت خویش است که این حقیقت جز فقر چیزی نیست. هر چه را خارج از فقر بدانی، وسیله استدراج و ضلالت تو خواهد شد.
در این هر چیز کان جز باب فقر است همه اسباب استدراج و مکر است(12)
دامنه این فقر فراتر از انسان است؛ یعنی هر چه نقش هستی یافته است، لباس فقر بر اندامش بافته است.
فقر در جوهره جهان بوده بلکه جوهر جهان است. آنکه مقام فقر را میفهمد، به جوهر وجودش پی برده است و به قول مولانا جلالالدین رومی:
اَلْجَوْهَرُ فَقْرٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ عَرَض الْفَقْرُ شِفاءٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ مَرَض
الْعالَمُ کُلُّهُ خُداعٌ وَ غُرُور وَ الْفَقْرُ مِنَ الْعالَمِ کَنْزٌ وَ غَرَض
این فقر، فقر توحیدی و عرفانی است که محصولش استغنای توحیدی است؛ زیرا انسان وقتی همه را فقیر و محتاج حضرت بینیاز و قادر مطلق دید، دیگر جز خدا به سوی کسی دست دراز نمیکند.
پس تفاوت است میان فقر عرفانی و فقر اجتماعی. فقر عرفانی عین بینیازی از نیازمندان است، اما فقر اجتماعی، نیازمندی به نیازمندان است.
فقر عرفانی سرشار از عزّت و آبروست.
فقر اجتماعی، فاقد عزّت و آبروست.
فقر عرفانی، بی نیازی از همه و نیازمندی به خدای همه است.
فقر اجتماعی، غفلت از خدا و وابسته شدن به غیر خداست.
فقر عرفانی، پادشاهان را به گدایی کوی خود میخواند.
فقر اجتماعی، به گدایی به درِ پادشاهان میرود.
و به قول شهریار:
که برد به پادشاهان ز من گدا پیامی که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
و به قول حافظ :
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
توکّل انسان فقیر فقط به خداوند قادر است؛ زیرا میداند که هرکس به خدا توکل کند، خدا او را کفایت خواهد کرد؛ وَ مَنْ یَتَوَکَّلُ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ .(13)
و چون هیچ حول و قوّهای نیست مگر اینکه از سوی خدا است؛ «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ»، بنابراین، هیچ تکیهگاهی جز فضل و کرم الهی نیست. از این رو امام زینالعابدین علیهالسلام عرضه میدارد:
«وَ لا تَکِلْنِی إِلَی حَوْلِی وَ قُوَّتِی دُونَ حَوْلِکَ وَ قُوَّتِکَ».
«و مرابهحول وقوهای متّکی مساز وتنها حول وقوّه خودرا تکیهگاه من قرار ده».
گویند که ناصرالدین شاه از مرحوم ملا هادی سبزواری معنای شعر زیر را پرسید که مولوی گفته است:
ما عدمهاییم هستیها نما تو وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران ولی شیران عَلَم حمله مان از باد باشد دم به دم
حمله مان پیدا و ناپیداست باد جان فدای آن چه ناپیداست باد
جناب ملاّ هادی فرمود: یعنی چه؟ یعنی: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ».
مرحوم اقبال لاهوری از فقری که در دعای عرفه آمده، تعبیر به «فقر قرآنی» کرده و برای آن، مختصاتی بیان نموده است که به بعضی از آنها اشاره میشود:
ـ فقر قرآنی، ضعف و ناتوانی نیست. بلکه قدرتمندی، متّکی به قدرت مطلق یعنی خداوند متعال است.
ـ فقر قرآنی، شیری و شاهنشاهی است، نه روباهی و ناتوانی.
ـ فقر قرآنی، اختلاط ذکر با فکر است. انسان فقیر در پرتو فکر و ذکر زندگی میکند نه غفلت و احساس.
جز به قرآن ضیغمی روباهی است فقر قرآن اصل شاهنشاهی است
فقر قرآن اختلاط ذکر و فکر فکر را کامل ندیدم جز به ذکر(14)
بعضی از سادهنگرانِ فرقههای صوفی، فقر را به معنای لغوی آن گرفته و آن را مساوی با بیچیزی، عریانی و دربهدری دانستهاند، در حالیکه مراد از فقر، همانطور که گفته شد، فهم رابطه خود با خدا و ادراک نسبت وابستگی مخلوق به خالق است. فقر یعنی احساس بینیازی از آنچه که انسان را به خود وابسته میکند و از خدا دور میسازد.
ـ فقر قرآنی، سلطنت کردن بر همه چیز و خود را بزرگتر از همه چیز دیدن در سایه عظمت الهی است.
فقر جوع و رقص و عریانی کجاست فقر سلطانی است و رهبانی کجاست(15)
ـ فقر قرآنی، وارث حسین بودن و جبین بر در غیر خدا نسودن است.
ازنگاه خواجه بدر و حُنین فقر سلطان وارث جذب حسین(16)
ـ فقر قرآنی، نان شعیر خوردن و درِ خیبر گشودن است.
ـ فقر قرآنی، سنجیدن کار خویش و پیچیدن در ردای «لا إِلَهَ إِلاَّ اللّهُ» است.
فقر کار خویش را سنجیدن است بر دو حرف «لا» «اله» پیچیدن است
فقر خیبر گیر با نان شعیر بستهای فتراک او سلطان و میر(17)
ـ فقر قرآنی، تفرّج در ملک الهی و تسلّط بر همه چیز آن و نیز تسلیم خدا بودن است.
ـ فقر قرآنی، از شیشه انسان الماس انسانیت تراشیدن است.
ـ فقر قرآنی، خود را بزرگتر از عالم دیدن و همه چیز را پایینتر از آدم دیدن است.
ـ فقر قرآنی، شبیخون زدن به فرشتگان و آن را واله مقام انسان نمودن است.
ـ فقر قرآنی، در افتادن فقیر با سلاطین جور و انداختن لرزه بر اندام آنهاست.
فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر کرّوبیان شبخون زند بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد تو را از زجاج الماس میسازد تو را
برگ و ساز او ز قرآن عظیم مرد درویشی نگنجد در گلیم
با سلاطین در فتد مرد فقیر از شکوه بوریا لرزد سریر(18)
انسانِ قرآنی فقرش، فقر قرآنی است. بنابراین، مؤمن زندگیاش بر اساس قوانین قرآنی تنظیم میگردد و به بهانه درویشی و فقیری از جهاد و تلاش فرار نمیکند و شانه از زیر بار امور اجتماعی خالی نمیکند.
مؤمن میخواهد بر همه زمین حکمران گردد؛ زیرا اعتقاد دارد که خدا هر آنچه در زمین است را برای بندگانش آفریده است.
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی اْلأَرْضِ جَمِیعاً… .(19)
اما میداند که زمین برای انسان آفریده شده است، نه انسان برای زمین. مؤمن در اوج سلطنت، خود را فقیر و در پیشگاه حق حقیر میداند.
در مقابلِ فقر قرآنی و ایمانی، فقر کفر و کافری است که در حدیثی از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز آمده است: «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً».(20)
فقر کفر و کافر، خلوت گزینی و عزلت نشینی و دور از نعمات دنیوی است.
فقر کفر و کافر، نوعی خودکشی و سوختن در فراق یار است.
فقر کفر و کافر، عریانی و بیچیزی است.
در مقابل، فقر ایمانی از خود به خدا رسیدن و خداگونه شدن است.
فقر ایمانی، هستی را رامِ خود کردن و لرزه بر تن برّ و بحر انداختن است.
فقر ایمانی، تکبیر حسین گفتن و فتح بدر و حُنین کردن است.
فقر مؤمن چیست؟ تسخیر جهات بنده از تأثیر او مولا صفات
فقر کافر خلوت دشت و در است فقر مؤمن لرزه بحر و بر است
زندگی آن را سکون غار و کوه زندگی این را ز مرگ با شکوه
آن خدا را جستن از ترک بدن این خودی را چون چراغ افروختن
فقر چون عریان شود زیر سپهر از نهیب او بلرزد ماه و مهر
فقر عریان گرمی بدر و حُنین فقر عریان بانگ تکبیر حسین(21)
با چنین فهمی از فقر، میفهمیم که چرا امام حسین علیهالسلام فقر را وسیله توسّل و تقرّب به خدا قرار داده و در دعای عرفه عرضه داشته است:
«أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِفَقْرِی إِلَیْکَ وَ کَیْفَ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِمَا هُوَ مَحَالٌ أَنْ یَصِلَ إِلَیْکَ».
«من به واسطه فقرم به تو توسّل میجویم و چگونه به چیزی توسل جویم که آن بر تو راه ندارد.»
زیرا خداوند غنای مطلق است و فقر به بارگاه او راه ندارد و ما به وسیله ناداری به دارای دادار متوسّل میشویم.
… ادامه دارد.
پی نوشت :
1 . مثنوی، دفتر اول، ص14، تصحیح رمضانی.
2 . همان، ص15
3 . کلیات فیض کاشانی، ص2
4 . مثنوی، دفتر دوم، ص84
5 . الرحمن : 37
6 . مثنوی، دفتر اول، ص61
7 . فاطر : 15
8 . مثنوی معنوی.
9 . نظامی، لیلی و مجنون، ص429، انتشارات امیر کبیر.
10 . نظامی، مثنوی، مخزن الأسرار، مقدمه کتاب، ص13
11 . آل عمران : 7
12 . گلشن راز، شیخ محمود شبستری، بیت 901
13 . طلاق : 3
14 . دیوان اشعار، ص316
15 . همان، ص312
16 . همان، ص366
17 . همان، ص 396
18 . همان، ص 396
19 . بقره : 29
20 . الکافی، ج2، ص307
21 . همان، ص397
منبع: خبرگزاری فارس