نویسنده: احمد ترابی
امام سجاد – علیه السلام – در شرایطی عهده دار امر امامت گردید که سنگین ترین غمها و جراحتهای روحی و عاطفی بر قلبش وارد شده بود. شهادت مظلومانه یک قبیله یار پاکباخته ، یک کاروان خویشاوند و همراه و هم پیمان !
برجای ماندن دهها مادر داغدیده و فرزندان یتیم و پدر کشته و آواره .
تنها ماندن در بیابانی تفتیده ، در حصار نیزه هایی بی عاطفه و شمشیرهایی تشنه به خون مظلومان !
امام سجاد – علیه السلام – می بایست در چنین شرایطی ، وظیفه بزرگ امامت و رهبری را ایفا کند و با توجه به سه مشکل اساسی ، برنامه هایش را دنبال نماید.
الف : فقدان صادق ترین و مخلصترین نیروهای مدافع و عناصر حمایتگر.
ب : مواجه با حکومتی که با اقدام به ریختن خون فرزندان پیامبر (ص ) نشان داده است که از انجام زشت ترین و خشونت بارترین کارها باکی ندارد و با عملکرد خویش نفس ها را در سینه ها حبس کرده و جراءت اعتراض و انتقاد را از توده ها سلب نموده است .
ج : عدم امکان کمترین اعتماد به مدعیان هواداری از حریم امامت و کسانی که خویش را طرفدار اهل بیت – علیه السلام – و دشمن دستگاه جباری اموری معرفی کرده ولی در یک بحران سیاسی و احساس خطر جدی ترین دشواری به حساب آورد.
زیرا تنهایی رهبر در سطح رهبری ، به هر حال کار رهبری را فلج نمی کند و حمایت پیروان ، می تواند جبران کننده آن باشد. چنان که بیشتر انبیا، یک تنه به هدایت مردم پرداخته اند. جباریت سلطه های اجتماعی نیز، مانع جدی به شمار نمی آید، زیرا با وجود حمایت مردمی ، می توان در برابر استبدادها مقاومت ورزید.
اما اگر رهبری ، از پیروان صادق و وفادار و آگاه برخوردار نباشد، با همه توان معاونان و مشاوران ، قادر به ایفای رسالت خویش نخواهد بود.
خوارج در جنگ صفین این واقعیت تلخ را آشکار ساختند و نشان دادند که ناآگاهی و جمود آنان تا چه حدی می تواند شکننده باشد.
نیروهای فرماندهی و رزمی سپاه حسن بن علی – علیه السلام – در مقابله با معاویه ، برای دومین مرتبه این صحنه غمبار را پدید آوردند و با بی وفایی به رهبری خود، او را در برابر دشمن تنها گذاشتند.
تخلف کوفیان از حمایت حسین بن علی – علیه السلام – این تراژدی دهشتبار را به اوج فضاحت رساند و برای همیشه سست عنصری آن نسل را قلم زد.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و مرحوم مجلسی در بحار النوار روایتی را نقل کرده اند که بروشنی ، مطلب فوق را می نمایاند.
روای در حدیث می گوید از امام علی بن الحسین (ع ) شنیدم که می فرمود:(1)
در مکه و مدینه بیست مرد وجود ندارند که که ما را براستی دوست داشته باشند. امام سجاد – علیه السلام – در حالی این سخن را فرمود که هزاران نفر داعیه پیروی از ائمه و محبت اهل بیت را داشته اند ولی امام سجاد – علیه السلام – در پس این ادعاها، واقعیت را به گونه دیگری می بیند.
در مجلس عبیدالله بن زیاد
با توجه به این که امام سجاد – علیه السلام – در جمع کاروانیان شهادت ، متمایز از دیگران بود، با ورود آنان به مجلس عبیدالله – والی کوفه – نخستین چیزی که نظر عبیدالله را جلب کرد وجود مرد جوانی درمیان آن کاروان بود.
عبید الله که گمان می کرد در کاروان حسین (ع ) مردی باقی نمانده و همه آنان به قتل رسیده اند از ماءموران خود درباره امام سجاد – علیه السلام – استفسار کرد و توضیح خواست .
کینه و ناپاکی او عمیق عبیدالله به او اجازه نمیداد که شاهد زنده بودن جوانی از نسل حسین – علیه السلام – باشد، چنین می نمود که تصمیم گرفته است تا علی بن الحسین (ع ) را نیز به شهادت رساند.
امام سجاد (ع ) که نیت و عزم عبیدالله را دریافته بود، به عبیدالله فرمود:
اگر براستی عزم کشتن مرا دارید، شخص امینی را ماءمور کنید تا از زنان و کودکان سرپرستی کند.
عبیدالله با شنیدن این سخن ، از تصمیم خویش منصرف شد و گفت نه : تو خود همراه قافله خواهی بود.
ابن جریر طبری ، در نقلی دیگر، واقعه را با تفصیل بیشتری یاد کرده ، می نویسد:
با ورود قافله حسینی به مجلس تشریفاتی عبیدالله ، عبیدالله به جانب علی بن الحسین – علیه السلام – رو کرد و پرسید: نامت چیست ؟
امام سجاد – علیه السلام – فرمود: نامم علی بن الحسین است .
عبیدالله گفت : مگر خداوند علی بن الحسین را در کربلا نکشت ؟
عبیدالله با این تعبیر مانند همه جباران سعی کرد تا عمل وحشیانه خود را مستند به دین کند و دشمنان خود را دشمن خدا قلمداد نماید و علاوه بر این می خواست تا با زهر زبان قلبهای رنجیده یتیمان و زنان داغدیده آن محفل را آزرده تر کند.
علی بن الحسین ، لختی سکوت کرد.
اما عبیدالله خشن تر و مستبدتر از آن است که سکوت را از امام سجاد – علیه السلام – بپذیرد ، از این رو گفت : چرا پاسخ نمی دهی !
علی بن الحسین – علیه السلام – فرمود:
الله یتوفی الانفس حین موتها . (2)
یعنی : خداوند جانها را به هنگام مرگ دریافت می کند.
کنایه از این که خداوند کسی را به قتل نمی رساند، قتل مظلومان و کسانی چون تو است ای عبیدالله ! بلی آن کس که جانها را به هنگام مرگ دریافت می کند خداست چه آن مرگ به صورت طبیعی صورت گرفته باشد و چه به وسیله ظلم ظالمان .
و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله . (3)
یعنی : هیچ انسانی نمی میرد مگر به اذن مگر به اذن الهی .
کنایه از این که نه تنها خداوند روح پاکمردان را دریافت می کند، بلکه مرگ همه انسانها به اذن و اجازه خداست و این اذن و اجازه بدان معنا نیست که خداوند انسانها را می کشد.
عبیدالله با مشاهده آن حضور ذهن و دریافت آن جواب کوبنده ، از جوانی که زنجیر اسارت بر تن و جراحتهای انبوه در قلب دارد! خشمگین شد و دستور داد تا علی بن الحسین را نیر به شهادت برسانند. ولی زینب کبرا علیها السلام فریاد بر آورد.
یا بن زیاد حسبک من دمائنا اسالک بالله ان فتلته الا قتلتنی معه ..
یعنی ؛ ای ابن زیاد! آن همه از خونها ما که ریخته ای برایت کافی نیست ! سوگند به خدا! اگر می خواهی او را بکشی مرا هم بکش …
به هر حال سوز و گداز سخنان زینت و شرایط محفل به گونه ای بود که ابن زیاد از کشتن امام سجاد – علیه السلام – چشم پوشید. (4)
پی نوشت :
1 – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 4/104؛ بحار 46/143
2- زمر /42
3- آل عمران 145
4- طبقات ابن سعد 157 انساب الاشراف 3/206؛ تاریخ طبری 4/350
منبع: امام سجاد(علیه السلام) جمال نیایشگران