ولادت غم انگیز محسن علیه السلام همانا روز شهادتش نیز بود، و کیفیت شهادتش قبلاً پیشگویى شده بود.
این دلیل بر بزرگى مصیبتى است که با قتل محسن علیه السلام بر اسلام وارد شد و نشانه ى شدت غصه اى است که مادر دلسوخته اش حضرت زهرا علیهاالسلام با از دست دادن این پسر کشید.
نامش را محسن علیه السلام گذاشت
محسن علیه السلام عزیز پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بود و آن حضرت قبلاً نام او را تعیین کرده بود. اگر این آخرین گل زهرا علیهاالسلام به دنیا مى آمد همه به عنوان یادگار پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از او یاد مىکردند و گرامیش مى داشتند.
ولى خوب شد به دنیا نیامد، چه آنکه هنوز متولد نشده اینچنین او و مادرش را گرامى داشتند!!!
قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: إنّ أسقاطکم إذا لقوکم یوم القیامه و لم تسموهم، یقول السقط لأبیه: «ألا سمیتنی و قد سمّى رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله محسناً قبل أن یولد». امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اگر فرزندان سقط شده ى شما روز قیامت شما را ببینند در حالى که نامى براى آنان نگذاشته اید، سقط به پدرش مى گوید: چرا براى من نامى تعیین نکردى در حالى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله محسن علیه السلام را قبل از اینکه به دنیا بیاید نامگذارى کرده بود.
قالت أسماء: فما دخلنا البیت إلّا و قد أسقطت جنیناً سماه رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله محسناً.
اسماء مىگوید: وارد خانه ى حضرت زهرا علیهاالسلام شدیم وقتى که حضرت جنین خود را سقط کرده بود؛ همان که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را محسن نامیده بود.
فاطمه ى من… سقط جنین؟!
چه سوزناک است که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از شهادت یادگار خود خبر دهد و بفرماید: این شهادت در اثر ضربتى است که بر دخترم فاطمه علیهاالسلام وارد مى شود!
قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله: و تضرب و هی حامل،… و تطرح ما فی بطنها من الضرب و تموت من ذلک الضرب.
پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: حضرت زهرا علیهاالسلام زده مى شود در حالى که باردار است. در اثر این ضربت فرزندى که همراه دارد سقط مى شود، و خود او در اثر همان ضربت از دنیا مى رود.
مقتل حضرت محسن علیه السلام
گل زهرا علیهاالسلام اول شهید شد و سپس سقط گردید! اما چگونه؟ این سؤالى است که باید جزئیات ماجرا آن را روشن کند.
مادرى که فرزند همراه دارد مواظبت زیادى مى خواهد. رعب و وحشتى که مهاجمین سقیفه پشت در خانه به راه انداخته بودند، و فریادهاى بلند و بى ادبانه اى که سر داده بودند و قصد ورود اجبارى به خانه را داشتند، مى توانست به تنهایى باعث سقط محسن شود.
فریاد «آتش مى زنیم»، و صداى بر زمین انداختن هیزم، و چیدن آنها با خار مغیلان کنار دیوار و در خانه و آتش زدن آنها، و دود و شعله هایى که از زیر در و بالاى دیوار خانه دیده مى شد، هر خانم باردارى را نگران مىکرد و به وحشت مى انداخت.
اکنون بانویى پشت در آمده که از یک سو رحلت پدر مهربانى چون پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بار عظیمى از غم بر قلب او نشانده، و از سوى دیگر جفاى مردم در حق شوهر مظلومش دل او را سخت آزرده است.
او احساس مى کند مهاجمین قصد ورود به خانه را دارند و در وضعیت فوق العاده خطرناکى قرار گرفته است. لذا با تمام وجود در را گرفته تا باز نشود.
آتش به چوب در گرفته و شعله ها به صورت او اصابت مىکند. در صاف نیست! چوبهاى ناهموار دارد، میخ دارد، داغ شده است! بانویى که محسن علیه السلام همراه اوست چگونه باید مواظب فرزندش باشد؟!
در را با لگد مى شکنند و صداى وحشتناکى ایجاد مى شود، و در به روى بانو مى افتد. دریاى عصمت و حیا با مهاجمین بى حیا روبه رو مى شود. بر دستش تازیانه مى زنند تا در را رها کند.
در با میخش و با ناهمواریش سینه را مى شکافد و خون جارى مى کند. استخوان پهلو از درون مى شکند و خون جارى مى شود! لابد اینها براى کشتن فرزندى که کنار این پهلو و سینه به تلاطم افتاده کم است؟!
حمله کنندگان سقیفه یک نفر نیستند. دستور خود را هم از پیش گرفته اند. آن سیلى که گوشواره را مى شکند، تازیانه اى که بازو را سیاه مى کند، و بر سر و کتف بانو مى خورد و بى محابا از هر سو فرود مى آید و خون جارى مى کند، پایى- که شکسته باد- بر بانوى باردار ضربه مىزند. آیا با همه ى اینها هنوز محسن علیه السلام زنده است؟ باید بپرسیم هنوز مادر زنده است؟!!
با این همه وحشت و ضربت و جراحت… مادر چه گفت؟ چه کرد؟ فضه چه کمکى توانست نماید؟ امیرالمؤمنین علیه السلام چه کرد؟ بچه ها چه حالى داشتند؟ محسن علیه السلام کجا رفت؟ تاریخ، این داستان جگرسوز را با تمام تلخى هایش حفظ کرده تا معلوم شود فاطمه و محسنش علیهماالسلام باهم و از یک سبب به شهادت رسیدند!! چه ضرباتى و چه حملاتى که مرد را از پا درمى آورد، چه رسد به بانویى که کنار قلبش یادگار زیبایى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را در آغوش گرفته است.
آتش، فشارِ در، تازیانه، سیلى
آتش از کجا آغاز شد و تا کجا پیش رفت؟ بانویى که درِ خانه را محکم گرفته بود چرا رها کرد؟ درِ خانه چگونه به فاطمه علیهاالسلام اصابت نمود؟ مهاجمین از کجا وارد خانه شدند؟ گوشواره ى بانو کِى شکست؟ کجا گریه و فریاد بهم آمیخت؟
امیرالمؤمنین علیه السلام عبایش را کجا روى فاطمه علیهاالسلام انداخت؟ درب شکسته ى نیم سوخته چه شد؟ محسن علیه السلام این همه مصیبت را نزد کِه به شکایت برد؟ این همه پرسش را خدمت امام صادق علیه السلام مى بریم.
قال الصادق علیه السلام:… و أخْذ النار فی خشب الباب؛ و إدخال قنفذ لعنه اللَّه یده یروم فتح الباب، و ضَرْب عمر لها بالسوط على عضدها حتى صار کالدملج الأسود، و رَکْل الباب برجله حتى أصاب بطنها و هی حامله بالمحسن لسته أشهر و إسقاطها إیاه، و هجوم عمر و قنفذ و خالد بن الولید، و صفقه خدّها حتى بدا قرطاها تحت خمارها و هی تجهر بالبکاء و تقول: «وا أبتاه! وا رسول اللَّه! ابنتک فاطمه تُکذَّب و تُضرب و یُقتل جنین فی بطنها»، وخروج أمیرالمؤمنین علیه السلام من داخل الدار محمرُّ العین حاسراً حتى ألقى ملاءته علیها و ضمّها إلى صدره. و صاح أمیرالمؤمنین علیه السلام بفضه: «یا فضه! مولاتک، فاقبلی منها ما تقبله النساء، فقد جاءها المخاض من الرفسه و ردِّ الباب»، فأسقطت محسناً.
فقال أمیرالمؤمنین علیه السلام: إنّه لاحقٌ بجدّه رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله فیشکو إلیه.
بحارالانوار: ج 53 ص 19.]
امام صادق علیه السلام فرمود: آتش به چوب در خانه گرفت. قنفذ با دست فشار مى داد و مى خواست در را باز کند. عمر با تازیانه بر بازوى فاطمه علیهاالسلام چنان زد که مانند بازوبندِ سیاه شد. و نیز چنان با لگد به در زد که به شکم فاطمه علیهاالسلام اصابت کرد در حالیکه به محسن علیه السلام ششماهه باردار بود، و این فرزند در معرض سقط قرار گرفت. عمر و قنفذ و خالد به خانه هجوم آوردند.
عمر چنان سیلى بر روى فاطمه علیهاالسلام زد که پوشش سر کنار رفت و گوشواره ى آنحضرت دیده شد، در حالیکه آن حضرت با صداى بلند گریه مى کرد و مى فرمود: «اى پدر، اى رسول خدا! سخن دخترت فاطمه را دروغ پنداشتند و او را زدند و جنین او را کشتند».
امیرالمؤمنین علیه السلام در این حال از داخل خانه با چشمان سرخ شده و آستین بالا زده برخاست، و عباى خود را روى فاطمه علیهاالسلام انداخت و آنحضرت را به سینه چسبانید… و فریاد زد: «فضه! بانوى خود را دریاب که فرزند او از ضرب لگد در حال سقط است»!
امیرالمؤمنین علیه السلام درِ شکسته را به جاى خود باز گردانید، و در همان حال محسن علیه السلام سقط شد. حضرت فرمود: محسن علیه السلام به جدش ملحق مى شود و نزد آنحضرت شکایت مى نماید.
مسمار نوشیده! نشد شیر ولایت از تو نوشد محسن مظلوم نشد شیر ولایت از تو نوشد محسن مظلوم
که خون سینه ات مسمار نوشیده است یا زهرا که خون سینه ات مسمار نوشیده است یا زهرا
براى این که در جنّت شود همبازى محسن براى این که در جنّت شود همبازى محسن
على اصغرت بر مرگ خندیده است یا زهرا على اصغرت بر مرگ خندیده است یا زهرا
نگاهِ حسرت!
بیاد محسن و بشکستن پهلو ز ضرب کین بیاد محسن و بشکستن پهلو ز ضرب کین
نگاه از روى حسرت مى کنم بر پشت در هر شب نگاه از روى حسرت مى کنم بر پشت در هر شب
خانه ى من… قتلگاه من!
تنها نگشت خانه ى من قتلگاه من تنها نگشت خانه ى من قتلگاه من
جان داد پشت در پسر بیگناه من جان داد پشت در پسر بیگناه من
محسن علیه السلام و شیرِ من؟
خوب شد محسن من کشته شد آنجا، ور نه خوب شد محسن من کشته شد آنجا، ور نه
من به این سینه چسان شیر به او مى دادم من به این سینه چسان شیر به او مى دادم
تنم آب شد!
اعضاى تنم آب شد و خلق ندیدند اعضاى تنم آب شد و خلق ندیدند
آن مهره ى داغى که از او بر جگرم بود آن مهره ى داغى که از او بر جگرم بود
غلافِ شمشیر… کتف فاطمه… خون!
مى توان باور کرد که شکستن در، مادر و فرزند را به شهادت رساند؟ آرى اگر با لگدِ پر کینه اى شکسته باشد!!
غلاف شمشیر بر کتف فاطمه علیهاالسلام خون جارى کرد! چه ضربت وحشتناکى؟! اکنون براى همه روشن است که مادر و پسر در برابر چه دشمن کینه توزى قرار گرفته بودند!
فلکز عمر برجله على الباب فانقلع و أصاب ببطنها، فسقط جنینها المحسن و مرضت من ذلک الضرب إلى أن ماتت.
فأخذ عمر سیف خالد بن الولید و ضرب بالغلاف على کتفها ثلاثاً حتى جرحه، و بقیت تلک الجراحه على کتفها إلى أن ماتت.
جنات الخلود: ص 19.]
عمر با پا به در لگد زد بطورى که در کنده شد و به شکم فاطمه علیهاالسلام خورد و در نتیجه جنین او (حضرت محسن علیه السلام) سقط شد، و حضرت در اثر این ضربت مریض شد و از دنیا رفت.
سپس عمر شمشیر خالد بن ولید را گرفت و با غلاف آن سه مرتبه بر کتف آنحضرت زد بطورى که آن را مجروح کرد، و این جراحت در کتف آنحضرت بود تا از دنیا رفت.
محسن پسرم، سوخت
گویید به پروانه: مگو بال و پرم سوخت گویید به پروانه: مگو بال و پرم سوخت
پروانه اگر سوخت پرش، من جگرم سوخت پروانه اگر سوخت پرش، من جگرم سوخت
اى خانه مکن شکوه تو از شعله ى آتش اى خانه مکن شکوه تو از شعله ى آتش
پهلو تو مکن شکوه، که محسن پسرم سوخت پهلو تو مکن شکوه، که محسن پسرم سوخت
استخوانِ پهلو… شکست!
چرا فاطمه علیهاالسلام در بستر افتاد؟ فشار در و دیوار و شکستن استخوان سینه، نتیجه اى بهتر از این نخواهد داشت. محسن علیه السلام که رفت، مادر هم با سینه ى مجروح براى شیر دادن او رفت…!!
فألجأها قنفذ إلى عضاده باب بیتها و دفعها فکسر ضلعاً من جنبها؛ فألقت جنینها من بطنها. فلم تزل صاحبه فراش حتى ماتت صلى اللَّه علیها من ذلک شهیده.
بحارالانوار: ج 28 ص 269.]
قنفذ حضرت زهرا علیهاالسلام را پشت چهار چوب در قرار داد و سپس در را فشار داد. در نتیجه یکى از استخوانهاى پهلوى زهرا علیهاالسلام شکست و جنین خود را سقط کرد. از همین جا آنحضرت در بستر بیمارى افتاد تا به شهادت رسید.
بوى محسن علیه السلام
بخوابد زینبش گر در شب تار بخوابد زینبش گر در شب تار
بگیرد فاطمه دستش به دیوار بگیرد فاطمه دستش به دیوار
به شبها گیرد او دستش به پهلو به شبها گیرد او دستش به پهلو
رود آهسته تا در را کند بو رود آهسته تا در را کند بو
چه بوئى دارد این درب شکسته چه بوئى دارد این درب شکسته
که زهرا پشت در گریان نشسته که زهرا پشت در گریان نشسته
گمانم بوى محسن دارد این در گمانم بوى محسن دارد این در
همان ششماهه ى نشکفته پرپر همان ششماهه ى نشکفته پرپر
سیلى… گوشواره!!
زهرا علیهاالسلام کجا، سیلى کجا؟! آن دست بى شرم- که بریده باد- با کدامین جرأت چنین جسارتى نسبت به مادرِ اسلام روا داشت که گوشواره شکست؟… و لابد از جاى آن خون جارى شد؟!
قال الصادق علیه السلام: فرفسها برجله و کانت حامله بابنٍ اسمه المحسن، فأسقطت المحسن من بطنها. ثم لطمها فکأنّی أنظر إلى قرط فی أذنها حین
الاختصاص: ص 185.]
امام صادق علیه السلام مى فرماید: عمر با پا به فاطمه علیهاالسلام زد در حالیکه به پسرى بنام محسن باردار بود، و در اثر این ضربه آن پسر سقط شد. سپس سیلى به روى مبارک آنحضرت زد بطورى که گویا مى بینم گوشواره ى حضرت در گوشش شکست.
راز اسم محسن علیه السلام
در اسم محسن این معنى نهفته در اسم محسن این معنى نهفته
هزاران رازها دل باز گفته هزاران رازها دل باز گفته
جواب بدعت کین است محسن جواب بدعت کین است محسن
شهید عترت دین است محسن شهید عترت دین است محسن
هیزم و خار… آتش… فریاد!
آنکه براى آتش زدن مهبط وحى آستین بالا زده بود، فکر لوازم آن را هم کرده بود. دستور داده بود هیزم بیاورند، و براى زود بر پا شدن آتش خار مغیلان هم آورده بود.
پشتوانه ى جمعیت مهاجم، اسب سواران و نیزه دارانى بودند که گوش بفرمان سقیفه آماده ى خراب کردن خانه بر سر اهلش بودند.
فریادهاى ناهنجارِ شمشیر به دستان از بیرون در، صداى ناله ى جانسوز بانوى خلوت کبریا را از درون خانه تا دورترین آینده هاى تاریخ رساند و قلب میلیاردها فدایىِ زهرا علیهاالسلام را پاره پاره کرد؛ اما هنگامى که کار از کار گذشته بود!!
فدخل الثانی على الأول و قال له: «قم، فقد جمعت لک الخیل والرجال». فخرجا و خرج معهما المغیره بن شعبه، و جمع حزمه من حطب العوسج، وأمر بغیلان فحملها على عاتقه. ثم ساروا یریدون منزل علی علیه السلام.
قال أُبیّ بن کعب: فسمعنا صهیل الخیل و قعقعه اللجم واصطفاق الأسنّه، فخرجنا من منازلنا مشتملین بأردیتنا مع القوم، حتى وافوا منزل علی علیه السلام فوافوا الباب مغلقاً.
فتقدّم الثانی و رفس الباب برجله و نادى: «یا علی اخرج! ولقد احتجبت فی منزلک عن بیعه أبی بکر. اخرج و إلاّ أحرقنا البیت بالنار».
فقال أُبیّ بن کعب: فسمعت رنّه من وراء البیت، فالتفتُّ و إذاً أنا بالطاهره المصونه فاطمه الزهراء علیهاالسلام فبکت.
الکوکب الدرى: ج 1 ص 194.]
عمر نزد ابوبکر آمد و گفت: برخیز که اسب و افراد براى تو جمع کرده ام. آن دو همراه مغیره بیرون آمدند. عمر مقدارى از چوب عوسج جمع کرد و دستور داد خار مغیلان آوردند و آنها را بر دوش خود حمل
کرد و آمدند تا به منزل على علیه السلام رسیدند.
اُبَىّ بن کعب مى گوید: صداى شیهه ى اسبان و افسار آنان و برخورد نیزه ها را شنیدیم. لباسهاى خود را پوشیده از خانه ها بیرون آمدیم و همراه آنان تا منزل على علیه السلام آمدیم در حالیکه درِ خانه بسته بود. عمر پیش رفت و لگدى به در زد و صدا زد: اى على، خارج شو! چرا از بیعت ابوبکر خود را در خانه پنهان کرده اى؟! بیرون بیا و گرنه خانه را به آتش مى کشیم!
اُبىّ بن کعب مى گوید: از پشت دیوار خانه صداى ناله اى بگوشم رسید و متوجه شدم صداى بانوى طاهره فاطمه زهرا علیهاالسلام است که گریه مى کند.
آتش به دامان گل
چه سازم در میان کینه هاى شعله خیز خلق چه سازم در میان کینه هاى شعله خیز خلق
اگر افتد به جان محسن دردانه ام آتش؟ اگر افتد به جان محسن دردانه ام آتش؟
اگر چه شمع آسا سوختم، اما ز غم دیدم اگر چه شمع آسا سوختم، اما ز غم دیدم
به دامان گل، آتش! بر تن پروانه ام، آتش! به دامان گل، آتش! بر تن پروانه ام، آتش!
فرزند و مادر… بین دیوار و در!؟
عمر شخصاً اقدام کرد تا مبادا دلى به رحم آید و بازگردد! فاطمه علیهاالسلام نمى گذاشت در باز شود، اما وقتى دانست دشمن دست بردار نیست در را رها کرد تا محسنش را نجات دهد!
در این میان «چرا»هایى هست که پاسخ آن را فقط مهدى زهرا علیه السلام مى داند؛ ولى فوران خون از پهلو و سینه در آن لحظات اشاره هاى پر معنایى به محبین فاطمه علیهاالسلام دارد!
دنباله ى ماجرا براى کسانى است که هنوز در نیمه راه باوَرَند: بانو تا صحن خانه بیشتر تاب نیاورد و در حالیکه بر زمین مى افتاد همه ى اهل خانه را براى کمک فراخواند.
داستان تازیانه و سیلى یک بار بوده یا تکرار شده؟ نمى دانم! بعد از فریاد «یا فضه» هم…؟!! باز نمى دانم! ولى رویت سیاه باد اى دشمن کینه توز، که تازیانه ات بر «سر» فاطمه علیهاالسلام اصابت کرد و تا «کتف» او را سیاه نمود!به صورت بانو هم… یا نه؟ نمى دانم! ولى دستت بریده باد که جاى سیلى ات بر چهره ى زهرا علیهاالسلام ماند… و آنچنان رفت تا به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نشان دهد صورت نیلى را…!!
ثم جعل الثانی یعالج الباب لیحرقه، فلما رأت علیهاالسلام إصرار القوم على ذلک… فتحت لهم الباب و لاذت خلفه. فعصرها الثانی ما بین الحائط و الباب حتّى کادت روحها أن تخرج من شدّه العصره، و نبع الدم من صدرها و من جنبیها.
فدخلت إلى دارها ونادت: «یا أسماء و یا فضّه و یا فلانه، تعالین و تعاهدن منّی ما تتعاهد النساء من النساء».
قالت أسماء: فما دخلنا البیت إلا و قد أسقطت جنیناً سمّاه رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله محسناً.
فقال الثانی لعبده قنفذ: «ویلک، إضربها»!! و کان بیده سوء فجعل یضربها على رأسها و السوط یلتوی بین کتفیها کالدملج و هی تنادی: «المستعان المستغاث باللَّه و برسوله».
ثم لطمها الثانی على خدّها لطمه حتّى أثّرت فی خدّها من وراء الخمار و سقط القرط من أُذنها.
الکوکب الدرى: ج 1 ص 194.]
سپس عمر دست به کار شد که درِ خانه را آتش بزند. حضرت زهرا علیهاالسلام که اصرار مردم را دید در را باز کرد و خود به پشت در پناه برد. عمر آنحضرت را بین در و دیوار فشار داد بطورى که از شدت آن نزدیک بود روح آنحضرت بیرون آید، و خون از سینه اش جارى شد.
در این حال حضرت به داخل خانه رفت و صدا زد: «اى اسماء، اى فضّه… بیایید و در آنچه زنان به یکدیگر احتیاج دارند مرا دریابید».
اسماء مى گوید: وارد نشدیم مگر وقتى که حضرت جنین خود را سقط کرده بود، همان که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را محسن نامیده بود.
عمر به غلامش (قنفذ) گفت: واى بر تو، فاطمه را بزن! در دست قنفذ تازیانه اى بود و با آن بر سر آنحضرت زد بطورى که بین دو کتف حضرت اصابت نمود و ورم کرد. در همان حال مى فرمود: به خدا و رسولش پناه مى برم و از آنان کمک مى خواهم.
سپس عمر بر صورت آن حضرت سیلى زد بطورى که از روى پوشش بر گونه ى حضرت اثر کرد و گوشواره از گوش حضرت افتاد.
قتلگاه محسن
به زحمت قتلگاه محسنم را مى کنم جارو به زحمت قتلگاه محسنم را مى کنم جارو
گلاب قتلگاهش اشک چشمان است، اى فضه گلاب قتلگاهش اشک چشمان است، اى فضه
روم در پیش محسن، گر جدا مى گردم از زینب روم در پیش محسن، گر جدا مى گردم از زینب
که آن ششماهه قبرش نیز پنهان است، اى فضه که آن ششماهه قبرش نیز پنهان است، اى فضه
فشار در… با تازیانه
فاطمه علیهاالسلام- همان عزیز آفرینش- بین در و دیوار هم ناله کرد ، هم گریست، هم فریاد زد!! شاید «فریاد» ترجمه ى «صیحه» نباشد!؟
«صیحه»، فریاد بلندى است که از اضطرار و اضطراب و با هجوم درد ناگهانى از سینه بر آید؛ و فاطمه علیهاالسلام پشت در به حالى افتاد که با تمام وجود صیحه اى زد و بیهوش شد…!!
فقامت فاطمه علیهاالسلام خلف الباب، فضغطها خالد بن الولید فصاحت، فضربها قنفذ على ذراعها و هجموا البیت.
الکشکول: ص 83.]
فاطمه علیهاالسلام پشت در ایستاده بود. خالد بن ولید در را فشار داد بطورى که آنحضرت فریاد کشید. در اینجا قنفذ بر بازوى فاطمه علیهاالسلام زد و به خانه هجوم آوردند.
طاقت این ضربه
بشکست در، و باز شد، و شعله زد، و گفت: بشکست در، و باز شد، و شعله زد، و گفت:
کِى طاقت این ضربه زن حامله دارد؟! کِى طاقت این ضربه زن حامله دارد؟!
شعله ى آتش… صورت فاطمه
چه کسى همچون صاحب مصیبت مى تواند رفتار دژخیمان را توصیف کند؟ اى اشک اگر اجازه دهى گوش بر سخن فاطمه علیهاالسلام بسپاریم تا آتش و سیلى و محسن علیه السلام را یکجا بگوید.
منتظران مهدىِ ت و یا زهرا با شنیدن سخنت که اشک خالص است، بر خاک سیاه نشسته اند! بگو تا بسوزیم و براى یارى مهدیت آماده شویم!
قالت فاطمه علیهاالسلام: و رکل الباب برجله، فردّه علیَّ و أنا حامل. فسقطت لوجهی و النار تسعر و تسفع وجهی، فیضربنی بیده حتى انتثر قرطی من أذنی، و جائنی المخاض فأسقطت محسناً بغیر جرم.
بحار الانوار: ج 8 (قدیم ) ص 231.]
حضرت زهرا علیهاالسلام مى فرماید: عمر با پایش به در کوبید و آن را روى من برگرداند در حالیکه باردار بودم. من به صورت روى زمین افتادم و در همان حال آتش شعله مى کشید و به صورتم مى خورد. عمر چنان سیلى به من زد که گوشواره از گوشم افتاد، و حالت وضع حمل بر من عارض شد و من محسن بى گناه را سقط نمودم.
آشیانه ى سوزان
یگانه مرغ پر و بال بسته اى کآخر یگانه مرغ پر و بال بسته اى کآخر
ز آشیانه ى سوزان پرید محسن بود ز آشیانه ى سوزان پرید محسن بود
فریاد… یا فضه!
اى سرکرده ى سقیفه، تو خوب مى دانى با عزیز پیامبر چه کرده اى؟ با همان کینه اى که در دل دارى بازگو، تا با همان کینه اى که از تو در دل داریم بشنویم. از تو شنیدنِ قصه ى دردناکِ شکستن در، و آنچه از بیرون و درون خانه شنیده اى و دیده اى، سوز دیگرى در دلِ ما جان نثاران فاطمه علیهاالسلام برمى انگیزد.
قال عمر:… فذکرت أحقاد علیّ و ولوعه فی دماء صنادید العرب و کید محمّد و سحره، فرکلتُ الباب و قد ألصقَت أحشائها بالباب تترسه. و سمعتُها وقد صرخَت صرخه حسبتُها قد جعلَت أعلى المدینه أسفلها، و قالت: «یا أبتاه یا رسول اللَّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک و ابنتک؟ آه یا فضّه! إلیک فخذینی فقدو اللَّه قُتِل ما فی أحشائی من حمل»!!! وسمعتُها تمخض و هی مستنده إلى الجدار، فدفعتُ الباب و دخلت…
بحار الانوار: ج 8 ( قدیم ) ص 222.]
عمر مى گوید: (آنگاه که به خانه ى فاطمه آمدم) کینه هاى على و ولع او را به خون بزرگان عرب و حیله و سحر محمد را به یاد آوردم. لذا لگد به در زدم در حالیکه فاطمه علیهاالسلام خود را به درب خانه چسبانده بود و با کمک در از جنینش محافظت مى کرد.
او فریادى کشید که گمان کردم مدینه را زیر و رو کرد و گفت: «اى پدر! یا رسول اللَّه! آیا قبلاً هم با حبیبه ى تو و دخترت چنین مى کردند؟ آه! اى فضه مرا دریاب که فرزندم را کشتند».
من صداى ناله ى او را شنیدم در حالیکه به دیوار تکیه داده بود. با این همه در را فشار دادم و وارد شدم!
از فضه بپرسید
از فضه غم مادر و فرزند بپرسید از فضه غم مادر و فرزند بپرسید
کو شاهد حال من و قتل پسرم بود کو شاهد حال من و قتل پسرم بود
خانه دهد گواهى
فضه دهد شهادت، خانه دهد گواهى فضه دهد شهادت، خانه دهد گواهى
از مادر شهیده، و ز طفل بى گناهى از مادر شهیده، و ز طفل بى گناهى
روزهایى با یاد مادر و فرزند
جاى خالى فاطمه و محسن علیهماالسلام داغى بر دل اهل این خانه گذاشت که با نگاههاى پر معنى بر در و دیوار خانه تازه مى شد. اینجا دیگر خانه نیست! مقتل مادر و پسر است که هر روز برابر دیدگان على علیه السلام و فرزندان اوست. بلکه حرم زهرا و محسن علیهماالسلام است و قبر هر دو در این خانه است.
امیرالمؤمنین علیه السلام هر روز و هر ساعت با دیدن درِ سوخته و آثار جراحات فاطمه اش آرزوى مرگ مى کرد. هفتاد و اندى از روز حادثه گذشته، هنگام غسل هنوز خون از پهلوى فاطمه علیهاالسلام جارى بود و هنوز بازویش کبود بود! اینجا بود که على علیه السلام سر بر دیوار گذاشت و اشک ریخت! دختر چهار ساله اش نیز با تعجب پرسید: چرا پهلوى مادر کبود است؟
قاتل نیز به بزرگى جنایت خویش پى برده بود؛ و این امیرالمؤمنین علیه السلام بود که او را مورد عتاب قرار مى داد و مى فرمود: «با همان آتشى که بپا کردى تو را خواهیم سوزاند»!
اینها برگهاى اول تاریخ محسن علیه السلام است که پدر داغدار و برادران و خواهران چشم انتظار مانده ى او و اصحاب وفادارشان هر روز باید مرور مى کردند و اشک مى ریختند.
زهراى على را… زدند؟!!!
مولاى مظلوم! یا على! اگر خود نمى گفتى شاید ما از پیش خود نقشى از سوزِ دلِ تو ترسیم مى کردیم. اکنون که خود لب باز کرده اى بگو تا بسوزیم. را ستى جاى تعجب دارد که کسانى جرأتِ زدن فاطمه علیهاالسلام را داشته اند! ما نیز- همچون تو- با شنیدن چنین خبرى آرزوى مرگ مى کنیم، و آه از نهاد برمى آوریم که اى کاش جلوى درِ خانه بودیم و جان فداى زهرایت مى شدیم… ولى افسوس…!؟! لمّا أوقف علیّ بن أبی طالب أمیرالمؤمنین علیه السلام تکلَّم فقال: أوَ تُضرب الزهراء نهراً؟! فلیت ابن أبی طالب مات قبل یومه فلا یرى الکفره الفجره قد ازدحموا على ظلم الطاهره البرّه.
فقد عزّ علَى ابْن أبی طالب أن یسودَّ متن فاطمه ضرباً فلایثور إلى عقیلته و لایصرَّ دون حلیلته.
نوائب الدهور: ج 3 ص 158.]
آنگاه که با تازیانه بر بازوى زهرا علیهاالسلام زدند و دست او را از دامان امیرالمؤمنین علیه السلام رها ساختند و طناب بر گردن آن شیر خدا انداختند و شمشیرها بر سر او گرفتند و براى بیعت اجبارى بردند؛ در آن حال فرمود: آیا فاطمه با جسارت زده مى شود؟! اى کاش پسر ابى طالب قبل از چنین روزى مرده بود و کافران فاجر را نمى دید که براى ظلم بانوى طاهره ازدحام کرده اند! بر پسر ابى طالب سخت است که کمر فاطمه در اثر زدن سیاه شود… و او نتواند به کمک بانویش رود و از همسرش دفاع کند!!
یاد محسن
چو زهرا دست بر دیوار مى برد چو زهرا دست بر دیوار مى برد
قرار از حیدر کرار مى برد قرار از حیدر کرار مى برد
به اشک از محسن خود یاد مى کرد به اشک از محسن خود یاد مى کرد
بجان مى آمد و فریاد مى کرد بجان مى آمد و فریاد مى کرد
چون آن گل یاد از گلبرگ مى کرد چون آن گل یاد از گلبرگ مى کرد
دمادم آرزوى مرگ مى کرد دمادم آرزوى مرگ مى کرد
از آن دامان زهرا پر ستاره است از آن دامان زهرا پر ستاره است
که چشم او بسوى گاهواره است که چشم او بسوى گاهواره است
محسن زیبا
اى کشته ى دیوار و در اى کشته ى دیوار و در
گفتى تو با خون جگر گفتى تو با خون جگر
کو محسن زیباى من کو محسن زیباى من
زهراى من زهراى من زهراى من زهراى من
جاى تازیانه ى مادرم را… دیدم!
سه ماه ناله ى مادر را شنیدن که درد و جراحتش را مخفى مى کند براى دخترى چهار ساله چون زینب علیهاالسلام، دل ناآرام او را کنجکاو مى کند تا خیلى چیزها را بداند اگر چه بعد از رحلت مادر باشد!
هنگام غسل مادر هنگامه بود! فراتر از اشک! بالاتر از غصه! پاسخ به سؤالاتِ ناتمام بود. مادر که نمى گذاشت بچه ها بدن سراسر جراحتش را ببینند، و اکنون فرصتى بود تا با ذره بینِ قلب آن را نظاره کنند. با چشمانى که کاسه ى اشک است و خونابه در آن رگ کشیده تازه هاى نشنیده اى مى بینند؛ و از پدر سؤال مى کنند که اینها چیست و چرا و چگونه و در کجا و به دست چه کسى…؟!!
قالت زینب علیهاالسلام: رأیت حین اغتسال أُمّی علیهاالسلام سواد جنبها، فسألت أبی علیه السلام فقال: هذا أثر السیاط…!!
تذکره المصائب: ص 135.] .
حضرت زینب علیهاالسلام مى فرماید: هنگام غسل مادرم، کبودىِ پهلوى او را دیدم و درباره ى آن از پدرم سؤال کردم؟ حضرت فرمود: اینها جاى تازیانه ها است.
خواهر نبیند
مبادا خواهرى غلطیده در خون مبادا خواهرى غلطیده در خون
برادر را به پشت در ببیند برادر را به پشت در ببیند
مبادا نو گلى گلبرگ خود را مبادا نو گلى گلبرگ خود را
به دست باد یغماگر ببیند به دست باد یغماگر ببیند
على بر جاى تازیانه ها… اشک…!
اى کوه حلم! آنجا که نام صبر به سرخى گرایید تو استوار بودى! چرا در غسل زهرایت به زانو در آمدى؟ مى دانم!آنچه دیدى گذشته هاى تلخ سه ماهه را پیش چشمانت آورد، و ماجراى پشت درِ خانه را تازه کرد.
چه کسى مى تواند تنِ آزرده ى همسر خود را که اینک در برابرش بى حرکت مانده و در اثر تازیانه سیاه شده نظاره کند؟
فرموده اى روز قیامت با همین تن نیلى شده از ضرب تازیانه وارد صحراى محشر مى شود. ما را نیز در آن روز کارى هست: با فاطمه و محسنش علیهماالسلام، و با قاتل او و هیزم شکنانش!!
إنّ علیّاً علیه السلام لمّا فرغ من تغسیل فاطمه علیهاالسلام خرج باکیاً، فقیل له:ما یبکیک یا أباالحسن؟ من فراق الزهراء علیهاالسلام؟ فقال: «لا، فما یبکینی إلاّ أثر سیاط بجسمها اسودّ کأنّه النیل، فهکذا تحشر یوم القیامه و تلقى اللَّه».
مصائب الائمه: ص 127.]
آنگاه که امیرالمؤمنین علیه السلام از غسل حضرت زهرا علیهاالسلام فارغ شد گریان بیرون آمد. پرسیدند: اى اباالحسن، چرا گریه مى کنى؟ آیا از فراق زهراست؟ فرمود: نه، آنچه مرا به گریه درآورده اثر تازیانه ها برَ جسم زهرا علیهاالسلام است که همچون نیل کبود شده است. روز قیامت نیز چنین محشور مى شود و به ملاقات خدا مى رود.
خون محسنم
تخته ى در، صفحه ى تاریخ غمهاى على است تخته ى در، صفحه ى تاریخ غمهاى على است
من به خون محسنم این صفحه را امضا کنم من به خون محسنم این صفحه را امضا کنم
قتلگاه همسر و فرزند من
ساکتم! امّا جدا گردیده بند از بند من ساکتم! امّا جدا گردیده بند از بند من
خانه ام شد قتلگاه همسر و فرزند من خانه ام شد قتلگاه همسر و فرزند من
هنوز… خون… از پهلو…!
قاتل با جمعیتى براى تشییع جنازه ى مقتول آمده، که روز مقتل نیز با همین جمعیت آمده بود که توانست در را بشکند و آتش بزند و مادر و فرزند را به شهادت برساند.
اکنون که به او مى گویند: «دیشب فاطمه علیه السلام را به خاک سپردیم»،قدرتمندانه سیلى بر رخ مقداد مى کشد!!
پاسخ این سیلى چه مى تواند باشد تا شرم کند؟ جوابى زنده در یک جمله: «شرم کن،که تا دم مرگ خون از پهلوى زهرا علیه السلام مى چکید»!!
قال المقداد لعمر: خرجت بنت رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله من الدنیا وظهرها وجنبها ینزفان بالدم لِما ضربتموها بالأمس وخرجت من الدنیا وظهرها مضرَّج بدم و هی غیر راضیه عنکما.
کامل بهائى: ج 1 ص 312.]
مقداد به عمر گفت: دختر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در حالى از دنیا رفت که از کمر و پهلوى او خون جارى بود، بخاطر همان ضرباتى که روزهاى
قبل بر او وارد کردید. او در حالى از دنیا رفت که کمر او خون آلود بود و از شما دو نفر (ابوبکر و عمر) راضى نبود.
محسن و میخ در
وقتى که دشمن جانب در حمله ور شد وقتى که دشمن جانب در حمله ور شد
من پشت در بودم ولى محسن سپر شد من پشت در بودم ولى محسن سپر شد
تا بود محسن پهلوى من در امان بود تا بود محسن پهلوى من در امان بود
با سقط محسن میخ در هم کارگر شد با سقط محسن میخ در هم کارگر شد
فاطمه… حسرت، مصیبت، غصه!
آنچه بعد از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله براى یگانه دخترش پیش آمد غصه اى بود بعد از غصه اى، و دیگر هیچ! محنت سه ماهه کمر فاطمه علیهاالسلام را خم کرده بود؟ آنها را برد تا نشان خدا و رسول دهد، براى روزى که…!!!
قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: «اللهمّ إنّها خرجت من دنیاها مظلومه مغشومه، قد مُلئت داءً و حسرهً و کمداً و غصهً، تشکو إلیک و إلى أبیها ما فعل بها».
الطرائف: ص 252.]
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خدایا، فاطمه علیهاالسلام از دنیا رفت در حالیکه مظلوم و از حقش محروم بود. قلب او را پر از مریضى و حسرت و مصیبت و غصه کرده بودند. آمد تا نزد تو و پدرش از ستمى که به او روا داشتند شکایت کند.
پیشمرگ تو
با تو اى کاش همسفر بودم با تو اى کاش همسفر بودم
پیشمرگ تو با پسر بودم پیشمرگ تو با پسر بودم
کاش در موقع شکستن در کاش در موقع شکستن در
من به جاى تو پشت در بودم من به جاى تو پشت در بودم
با آتش خود مى سوزى… اى برپاکننده ى آتش!
آتش پس از سوزاندن خاموش مى شود! اما آتشى که با آن خانه ى وحى را آتش زدند با هیزم و آتشگیره اش نزد خداوند محفوظ است تا برپاکنندگانش را با همان بسوزانند و خاکسترشان را بر باد دهند. این را به خود او هم گفته اند!!
قال أمیرالمؤمنین علیه السلام لعمر: ثم یُؤتى بالنار، و هی النار التی أضر متموها على باب داری لتحرقونی و فاطمه بنت رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و ابنیَّ الحسن و الحسین و ابنتیَّ زینب و أم کلثوم، حتى تحرقا بها.
امیرالمؤمنین علیه السلام به عمر فرمود: (در زمان مهدى علیه السلام) همان آتشى را مى آورند که بر در خانه ام براى سوزاندن من و فاطمه دختر پیامبر و دو پسرم حسن و حسین و دو دخترم زینب و امّ کلثوم برافروختید؛ و بعد با همان آتش تو و ابوبکر را مى سوزانند.
_____________
سایر مقالات :