وحی آسمانی و اندیشه عقلی راه‌های جهان‌بینی

وحی آسمانی و اندیشه عقلی راه‌های جهان‌بینی

نویسنده: آیت الله عبدالّه جوادی آملی

برای توحید درجاتی است و آنچه که مردم برای تکامل، با توحید در ارتباطند و قرآن کریم هم روی آن بیش از سایر قسمت‌ها تکیه می‌کند، توحید ربوبی است یعنی در جهان هستی یک مبدأ است که رب العالمین است و همه در تحت تدبیر و اراده‌ی آن مبدأ نخست تأمین می‌شوند. چون قرآن نور و هدایت است همانند یک کتاب فلسفی محض نیست که براهین عقلی را در قالب استدلال خشک تنظیم کند. بلکه طرزی بیان می‌کند که با عمل در ارتباط باشد و به طریقی تنظیم می‌کند که ایمان و اعتقاد هم جزء پی‌آمدهای او باشد و مخالفین را هشدار می‌دهد که شما در درجه اول برهان اقامه کنید یا این برهانی که ما اقامه کردیم نقض کنید. اگر دلیلی ندارید ( نه دلیل عقلی و نه دلیل نقلی ) و نه به وحی آسمانی تکیه می‌کنید و نه به برهان نقلی که از انبیاء گذشته رسیده باشد استناد می‌کنید ناچارید که خضوع کنید و تن در دهید و اگر با نداشتن سند نقلی و عقلی، در برابر ره‌آورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) موضع گرفتید محکوم به زوال و شکست خواهید شد. هیچ عاملی برای پیروزی شما نیست. نه زور زورمداران می‌تواند در برابر وحی و عقل بایستد نه زر زرداران آن توان را دارد که مقاومت کند قبل از شما هم کسانی بودند که مقتدرتر از شما بودند ولی محکوم به شکست شدند و هم متمکن‌تر از شما بودند که محکوم به زوال شدند. اما بخش اول بحث، که قرآن نور و هدایت است و مسائل عقلی را طوری بیان می‌کند که اعتقاد با عمل همراه باشد و این مطلب در بسیاری از آیات به چشم می‌خورد، همان آیه‌ی سوره‌ی فاطر است که در جلسه‌ی قبل مطرح شد فرمود: (إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ) ‌(1) دانشمندانی را می‌ستاید و تشویق می‌کند که علم و آگاهی ایشان همراه با خشوع و خشیت و خضوع در برابر مقام الهی باشد. و چون انسان را در خلال برهان به تحولات درونیش آگاه می‌کند، این آگاهی همراه با ایمان و اعتقاد هم خواهد بود. در پایان سوره‌ی انعام مسئله توحید را از سه راه طرح می‌کند. در سوره‌ی انعام خداوند در حدود 40 بار به پیامبر گرامیش دستور می‌دهد که (قل) این چنین استدلال کن که به تعبیر استاد علامه طباطبائی این سوره را اگر سوره‌ی احتجاج بنامیم مناسب‌تر است و اما اینکه این سوره معروف به سوره‌ی انعام شد ظاهراً از آن تخفیف‌هایی است که در اعلام بالغلبه معمول هست اکنون کتابهای تفسیر که نوشته‌ی قدماست و قبل از ده قرن یا حدود ده قرن است که نوشته شده همانند تلخیص البیان شریف و لطائف المعارف قشیری و معمولاً همه آن‌ها می‌گویند (فی تفسیر السوره التی یذکر فیها الانعام او البقره او الفیل) سوره‌هایی که جریان انعام و بقره و فیل و عنکبوت در آن مطرح است و سوره‌هایی که در زمان رسول اکرم با نام خاص نامگذاری شد و یا معصومین (علیهم‌السلام) به آن نام خاصی دادند حسابش جداست وگرنه بقیه جزء اعلام بالغلبه است. در پایان سوره‌ی انعام بعد از اینکه جریان احتجاج‌های ابراهیم خلیل تمام شد خدا به رسول اکرم می‌فرماید: (قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى‏ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (2). بگو این فیض هدایت را خدا اعطا فرموده است. هدایت یک حرکت خاص است. خواه به معنی به راه آوردن باشد، خواه به معنای راه بردن و به مقصد رساندن هر دو حرکت است و طبق برهان حرکت که در جلسه‌ی قبل گذشت محتاج به محرک است و آن محرک همان خداست که هادی است. (دِیناً قِیَماً مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (3) که این آیه در خلال استدلال‌های ابراهیم خلیل گذشت (قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) (4) که این آیه هم در بحث‌های ایمان و اخلاق از نظر قرآن گذشت. (لَا شَرِیکَ لَهُ وِبِذلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ) (5) خدا شریکی ندارد و رسول خدا مأمور به توحید و اول المسلمین است این اولیت زمانی نیست زیرا هر پیامبری نسبت به امتش اول المسلمین است و با اینکه انبیای پیشین همانند ابراهیم (علیه‌السلام) نسبت به انبیا و امم بعدی هم سبق زمانی و اولیت زمانی دارند، درباره هیچ یک از انبیا هم نیامده که اول المسلمین است. فقط درباره‌ی خاتم انبیا علیه و آله الصلوه چند جای قرآن آمده است. لذا این اشاره به مقام والای خاتم انبیاست که اولیت وجودی و رتبی است، و او به والائی و عزت، شریف‌ترین مسلمان عالم است. درجه‌ی اسلام و انقیاد خاتم انبیا از همه‌ی مسلمین جهان از گذشته و حال و آینده بالاتر و والاتر است. و او اول المسلمین است. آنگاه خدا احتجاج‌ها را یاد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌دهد و از سه راه استدلال می‌کند.
اول: درباره‌ی اصل نشئه هستی دنیا.
دوم: درباره‌ی پیدایش انسان و حیات انسانی و زیست بشری و تنظیم جوامع بشری و تشکیلات اجتماعی و مانند آن.
سوم: درباره‌ی جریان بعد از دنیا جریان حسابرسی و پاداش و کیفر دادن، بهشت و دوزخ به تعبیر دیگر سه حجت یا سه برهان در این دو آیه مطرح است. یکی به لحاظ حیات دنیا یکی به لحاظ قبل از حیات دنیا و یکی به لحاظ بعد از دنیا. انسان ماقبل الدنیا، انسان فی الدنیا، انسان بعدالدنیا. اول: آنچه که مربوط به کل نظام است و قبل از پیدایش حیات انسانی با قطع نظر از زندگی بشری است این استدلال: (قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغِی رَبّاً وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْ‏ءٍ) (6) فرمود: آیا من، غیر خدا را به عنوان رب طلب کنم و اتخاذ نمایم؟ یعنی نه می‌شود انسانی تحت ربوبیت هیچ مبدئی نباشد و بگوید خودم را اداره می‌کنم و نه می‌تواند غیر خدا را به عنوان رب اخذ کند و بگوید من نیازی به رب ندارم. یعنی نظام علت فاعلی را انکار کند و بگوید: این کمال‌ها خود ساخته است یعنی این تکامل‌ها بدون مکمل و فیض‌بخش است. این انکار علت فاعلی است که روح قانون علیت است. با این عقل نمی‌شود بحث کرد و کسی که علت فاعلی را منکر است نمی‌تواند مقدماتی ترتیب بدهد و از او نتیجه‌ای دریافت کند. نمی‌شود گفت بشر رب و پرورنده‌ای نمی‌خواهد و نیز نمی‌توان گفت رب بشر غیر خداست چون غیر خدا هم نیازمند به خداست. فرمود: (قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیّاً فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ یُطْعِمُ وَلاَ یُطْعَمُ) (7) هرچه را و هر کس را من به عنوان رب اخذ کنم او مربوب است. اگر هم کمالاتی از او به دیگری یا دیگران می‌رسد او مجرای فیض است نه مبدأ فیض. خداست که رب هر چیز است. پس او باید خدا باشد. دوم: (وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَى‏) (8) چون عمل زنده است و نظمی در جهان هست، چون عالم آفرینش عاطل و باطل نیست و هرکه هرچه کرد حسابی هست و چنین نیست که بد تبهکاران و خوب نیکان هر دو یکسان باشد و از بین برود. قرآن فرمود: هرگز آن‌ها نپندارند که (سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ) (9) مجرمین و مؤمنین یکسان نیستند. تبهکاران و وارسته‌ها، یک اندازه نیستند. برای هر کس کتابی و حسابی است. هر عملی زنده است. هر وزری مال صاحب وزر است. هیچ باربری در قیامت بار دیگری را نمی‌برد. هر انسانی مسئول بردن بار خویش است چون حسابی در جهان است. و باید پاداش و کیفری باشد. پس یک پاداش ده و یک کیفر رسان و یک بازرسی و یک حسابرسی هست و در اختیار خداست که مالک روز قیامت است. این استدلال بر مبدأ است از راه معاد. (وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا) هرکس هرچه می‌کند علیه خودش می‌کند عمل نه ممکن است از بین برود و نه ممکن است با عامل ارتباط نداشته باشد و به دیگری بپیوندد. (کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَهٌ) (10) هر کس در گرو کار خویشتن است. فقط مردان آزاده‌اند که بدهکار نیستند و در گروه و رهن نیستند (إِلَّا أَصْحَابَ الْیَمِینِ، فِی جَنَّاتٍ یَتَسَاءَلُونَ) (11) و الا دیگران در رهن و گرو اعتقاد و اخلاق و اعمال تبهکارانه‌ی خودند. چون نظامی در بازرسی و حسابرسی هست پس یک حسابرس خبیر و عادلی هست و آن خداوند است. این استدلال بر توحید ربوبی است از ناحیه معاد. در سوره‌ی مبارکه‌ی فاتحه الکتاب هم که می‌خوانیم (اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ) باز هم ناظر به این دو حجت است از دو راه. یکی اینکه تمام جهانیان و موجودات عالم تحت ربوبیت الله هستند خدا رَبِّ الْعالَمِینَ است این توحید ربوبی است از لحاظ آغاز خلقت. دیگر اینکه چون روز پاداشی هم باید باشد و همه در روز پاداش باید به حضور کسی بروند که به آن‌ها قدرت داده و بر آن‌ها احاطه داشته است و از کارهای آن‌ها باخبر است لذا او می‌شود. (مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ) این استدلال بر توحید ربوبی است از راه معاد. این دو بیانی که در سوره‌ی فاتحه الکتاب با دو بیانی که در آخر سوره‌ی انعام است، مناسب همند. (ثُمَّ إِلَى‏ رَبِّکُم مَرْجِعُکُمْ) (12) بازگشت همه‌ی شما به سوی خدایتان است. (فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ) (13) در آن روز به اختلاف‌ها خاتمه داده می‌شود. روشن می‌شود که حق با کی بود. در آن روز روشن می‌شود که مکتب‌های گوناگون و جنگ هفتاد و دو ملت چرا پیدا شد؟ حقیقت کدام بود که دیگران ره افسانه زدند؟ آن حقیقت چیست که دیگری یا دیگران باطل‌اند؟ در آن روز همه چیز روشن و به اختلاف‌های عقیده‌ای و فکری و عملی خاتمه داده می‌شود روزی است که ممکن نیست کسی با کسی در یک مطلبی از برای حق و باطل بودن اختلاف داشته باشد چون در آن‌جا (حَتَّى‏ یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ) (14) روز ظهور حق است و تاریکی در آن روز نیست نه تاریکی فکری و نه تاریکی‌های اخلاقی. هر که از این‌جا چیزی به همراهش برد در آن‌جا ناچار است اظهار کند. (لاَ یَکْتُمُونَ اللّهَ حَدِیثاً) (15). در قیامت هیچ کس نمی‌تواند چیزی در نهان داشته و کتمان کند و نگوید. (فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ). استدلال سوم از راه نشئه‌ی حیات انسانی است. فرمود: (وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ) (16) تشکیل جوامع انسانی، آفرینش انسان، آوردن یک گروه و بردن گروه دیگر، جانشین کردن گروه فعلی، یا اینکه انسان را جانشین الله کند همه‌ی این حرکات و برنامه‌ریزی‌ها به عهده‌ی آن محرک نخست و برنامه‌ریز اول است. خدا این اختلاف‌ها را برای نظم، قرارداد نه اختلاف‌های ارزشی، اختلاف‌های ارزشی به وسیله‌ی ایمان و اعتقاد است و آن هم پیش خدا معلوم می‌شود. (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ) (17) اما این اختلافاتی که هست برای این است که نظم جامعه تأمین بشود. فرمود: خدا بعضی را فوق بعضی قرار داد تا تسخیر متقابل داشته باشند نه تسخیر یک جانبه. (لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ) (18) فرمود: تفاوت‌هایی که در جامعه بشری پیدا می‌شود مایه‌ی فخرفروشی و تکبر و وسیله‌ی ارزشی نیست. ارزش با ایمان و کرامت است. آن هم عندالله است و انسان ارزشمند هرگز فخرفروش نیست زیرا فخر با ارزش سازگار نیست. آن‌که فخر می‌فروشد بی‌ارزش است و آنکه ارزشی عندالله دارد اهل فخر نیست. این تفاوت درجه برای بهتر زیستن است. همه اگر در یک حد باشند زندگی فلج خواهد شد این اختلافات درجه‌ای برای تسخیر متقابل تنظیم شده است نه برای تسخیر یک جانبه. این نشئه‌ی زندگی بشری این تحول و این حرکت و این رفت و آمد محرکی می‌خواهد، آورنده و سازنده‌ای می‌خواهد و آن خداوند است. (وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَاآتَاکُمْ) چون هرچه خدای می‌دهد امتحان است، افراد بشر هر کدام تا زنده‌اند در کلاس‌های آزمایش و امتحان نشسته‌اند. خواه آن‌ها که از تمکن برخوردارند و خواه آن‌ها که از تمکن بی‌بهره‌اند. در سوره‌ی فجر فرمود ما هرچه به انسان دادیم او را به آن داده ابتلاء و آزمایش می‌کنیم ولی انسان می‌پندارد که اگر از بهره‌های مادی متنعم شد از کرامت برخوردار است. در صورتی که چنین نیست. نه او باید این خیال را بکند و نه انسان تهیدست حق دارد که خیال کند خداوند او را تحقیر کرده است. در سوره‌ی فجر فرمود: (فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ) (19) اگر خدا او را امتحان کرد و درباره‌اش ابتلا را اعمال کرد، او را از کرامت‌های ظاهری برخوردار کرد به او علم یا مال داد. (وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ) (20) می‌گوید خدا مرا مکرم داشت به من اکرام کرد (وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ) (21) اگر او را با تنگدستی و فقر بیازماید می‌گوید خدا مرا تحقیر کرد، به من اهانت کرد. (فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ) (22) این، دو دید است از طبقه مرفه و طبقه محروم. فرمود طبقه مرفه در کلاس امتحان تنعم نشسته‌اند و طبقه محروم در کلاس امتحان شکیبائی و صبر. فرمود: نه آن تخیل صحیح است نه این توهم. هم سرمایه‌دار امتحان می‌شود و هم محروم مورد آزمایش قرار می‌گیرد. و کرامت هم پیش خداست که آن هم (ان الغنا و الفقر بعد العرض علی الله) (23) در قیامت معلوم می‌شود. این‌جا چیزی باعث کرامت یا حقارت نیست همه آن‌ها در دنیا جنبه‌ی آزمایشی دارد همه‌اش امتحان است زیرا: (لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَاآتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ) (24) اگر بخواهد بگیرد خواستن همان و انجام دادن همان (وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ) راه برای توبه باز است. این سه استدلال است که خدا به رسول اکرم دستور می‌دهد و به عنوان توحید ربوبی بیان و احتجاج می‌کند. آنگاه در چند جای قرآن که یکی از آن‌ها در سوره‌ی احقاف است به مشرکین و بت‌پرستان می‌گوید: شما سخن و ادعائی که دارید یا باید ریشه عقلی داشته باشد که اندیشه‌ی عقل متفکر به او رسیده باشد یا روی بینش‌های وحی باشد که به پیک آسمان ارتباط پیدا کند، یعنی یا به وحی یا به عقل. این حصر را عقل می‌گوید. عقل می‌گوید جهان‌بینی دو راه دارد:
1- راه شهود و وحی.
2- راه اندیشه و عقل.
هم عقل وحی را تصدیق می‌کند و هم وحی برای عقل حرمت قائل است و بطوریکه گفته شد بیش از دو راه ندارد. انسانی که درباره جهان‌بینی مطالعه و فکر و ره‌آوردی دارد یا باید به استدلال عقلی متقن تکیه کند یا وحی قطعی او را، تأیید کرده باشد و نظری داده باشد. اگر آن را نه وحی تأیید کرد و نه عقل و اندیشه‌ی عاقلانه و حکیمانه قبول کرد، باطل می‌شود و اگر باطل شد در برابر حق نمی‌تواند مقاومت کند. قرآن ابزار باطل را مشخص می‌کند و می‌گوید هر وقت باطل به جنگ حق برخاست شکست می‌خورد. به کفار و بت‌پرستان حجاز و به افرادی که در برابر رسول اکرم قیام کرده‌اند این هشدار را می‌دهد که پیش از شما افرادی بودند از شما مقتدرتر و متمکن‌تر. نه زر زراندوزان گذشته توانست در برابر پیام پیام‌آوران الهی بایستد نه قدرت زورمداران تاریخ توانست در برابر پیام پیک الهی مقاومت کند و قرآن همه‌ی این بخش‌ها را با خطوط مشخص بیان می‌کند. در سوره‌ی احقاف وقتی بر توحید ربوبی استدلال می‌کند، می‌فرماید: این نظام به حق، خلق شد. (مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ) (25) آفرینش آسمان و اخترانش و زمین و موجودات زمینی‌اش، همراه با حق و مصاحب با حق است. حق از آفرینش جدا نیست. اگر در عالم نظمی و حسابی و کتابی نبود عالم، عالم عاطل و باطل و یاوه بود. اگر در این جهان هر کس هرچه کرد و هرچه گفت تمام شود نه حسابی در کار باشد و نه کیفر و پاداشی داده شود جهان یاوه و عالم بیهوده و بی‌هدف می‌شود. ولی اگر دنیا به سمت کمال حرکت کند و این کشتی پرتلاطم جهان طبیعت لنگرگاهی به نام قیامت داشته باشد و به تعبیر ظریف قرآن کریم که (أَیَّانَ مُرْسَاهَا) درباره قیامت سئوال می‌کنند این کشتی پرتلاطم و خروش جهان طبیعت کی لنگر می‌اندازد؟ لنگرگاه این کشتی کجاست؟ اگر لنگرگاهی داشته باشد که وقتی این جهان آنجا که رفت دیگر نجهد و آرام باشد، او می‌شود حق و جهان حق. قرآن می‌فرماید: جهان عاطل و یاوه نیست و در صحبت حق است و برای کل نظام مدت معینی مشخص شده که این کل نظام با گذشت آن مدت به هدف نهایی می‌رسد. (لأَجَلٍ مُسَمّىً وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ) (26) کفارند که از آنچه انبیا آنان را هراس دادند و ترساندند و از عواقب وخیم تبهکاری مرعوبشان کردند، اعراض می‌کنند. آنگاه قرآن استدلال می‌کند و می‌گوید: سخنی که شما می‌گویید با توحید ربوبی مخالف است. آیا از این بت‌ها تدبیری ساخته است؟ آیا این حرفی که می‌زنید در کتاب آسمانی دیدید؟ آیا این سخنی که می‌گویید عقل یک متفکر اندیشمند معتدل به آن فتوی داده است؟ (قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ) (27) ما را از گرایش‌های شرک‌آلودتان باخبر کنید. آنچه که به نام غیر خدا می‌خوانید ما را با خبر کنید. (أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ) (28) این‌ها را که می‌پرستید چه کردند؟ آیا این‌ها خالقند؟ مستقلا، چیزی را آفریده‌اند؟ یا در خلقت، نقش شریکانه داشتند؟ اگر مستقلا کاری نکردند و شریک خدا بودند و با شرکت کاری را انجام دادند، (أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ) (29) یا آیا در زمین، در آسمان‌ها، سهم شریکانه داشتند؟ آنگاه در ذیل این دو جمله می‌فرماید: (أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَهٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ) (30) اگر راست می‌گویید سخنتان را به وسیله یکی از کتابهای آسمانی گذشته تثبیت کنید یا نشانه‌ای از بقایای علم و استدلال و اندیشه‌ی عقلی را ارائه بدهید. یا باید این سخن‌تان را وحی آسمانی تأیید کند یا باید عقل حکیم بشری، آن‌را حمایت کند که نه حکمت بشری این شرک را تأیید می‌کند و نه وحی آسمانی حمایت می‌کند این سخنتان نه ریشه‌ی بینش وحیی دارد و نه ریشه اندیشه عقلی. اگر سخنی، نه از حمایت وحی برخوردار بود و نه از تأیید اندیشه‌ی عقلی باطل خواهد بود وقتی باطل بود با این سخن باطل، نمی‌شود به جنگ حق برخاست. (ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَهٍ مِنْ عِلْمٍ) اگر در برابر دین خدا مکتبی آوردید و این مکتب را نه با وحی آسمانی تأیید کردید و نه با استدلال محکم عقلی آن را تحکیم کردید پس با چه قدرتی می‌توانید در برابر مکتب الهی بایستید؟ اگر فکر و برهان و استدلال و وحی و پیک آسمانی نبود، ناچار به زور و زر متوسل می‌شوید تا با استمداد از قدرت‌های مادی توهم نمائید که می‌توانید نور الهی را خاموش کنید. اگر می‌خواهید از این راه به جنگ حق برخیزید آگاه باشید که پیش از شما افرادی بودند از شما قادرتر، متمکن‌تر و مقتدرتر، کاری از پیش نبردند. وقتی قرآن جریان قارون را در سوره‌ی قصص مطرح می‌کند که علیه موسای کلیم به مبارزه برخاست می‌فرماید: ما به قارون آن‌قدر مال دادیم که یک گروه توانا باید مخزن‌های ثروت و سرمایه‌ی او را جابجا کنند، چنین فرمود:
(إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى) (31) قارون که سرمایه‌دار بود از قوم موسای کلیم (علیه‌السلام) بود (فَبَغَى‏ عَلَیْهِمْ) (32) بغی کرد جزو باغیان شد و علیه موسی قیام کرد، روی زر و ثروتش. (وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُوْلِی الْقُوَّهِ) (33) به او آن‌قدر سرمایه دادیم. (ما به عنوان آزمایش به او دادیم) که یک گروه قدرتمندی باید کلیدهای سرمایه او را حمل کنند یا مخزن سرمایه‌ی او را جابجا کنند. (إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ) (34) قوم هارون به عنوان ارشاد و نصیحت به او گفتند این قدر فرحناک و مسرور نباش. این نشاط کاذب تو را هلاک خواهدکرد زیرا کسانی که بانشاط باطل سرگرمند محبوب خدا نیستند (وَابْتَغِ فِیَما آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ) (35) آنچه که خدا به تو نعمت داد آن را وسیله‌ی کسب فضیلت و معنویت و آخرت قرار بده (وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا) (36) بهره‌ای را که تو از دنیا می‌بری فراموش نکن مگر چقدر بهره می‌بری؟ نصیبت یادت نرود که دائمی نیست. یا، بهره‌ات را هم از دنیا فراموش نکن (وَاَحسَنَ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ) (37) انسان فسادگر، انسان فرحناک که با فرح و نشاط کاذب سرگرم است محبوب خدا نیست. در جواب گفت من این اموال را خودم روی علم و دانشم پیدا کردم. (إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى‏ عِلْمٍ عِندِی) (38) نپذیرفت و گفت چون خودم پیدا کردم، بنابراین در صرفش آزادم. او نمی‌داند که هر نعمتی به انسان می‌رسد امتحان است. و الله همه این نعمت‌ها را به عنوان امتحان در اختیار می‌گذارد. این فکر، فکر قارونی است که انسان بگوید من خودم زحمت کشیدم، عالم شدم، هنرمند شدم،‌ نویسنده شدم، گوینده شدم و متمکن شدم. این فکر، فکر باطل است. در سوره‌ی نحل فرمود: (وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ) (39) هر نعمتی که به شما رسیده است محرک این نعمت، رسیدن این نعمت و دریافت و وصول این نعمت همه به عنایت و اراده‌ی الهی است. وقتی قارون گفت من خودم زحمت کشیدم با علم اقتصاد تهیه کردم، در اثر علم اقتصاد به این ثروت کلان رسیده‌ام، خدا فرمود: (أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَأَکْثَرُ جَمْعاً) (40) مگر قارون در تاریخ گذشته‌ها مطالعه نکرد؟ خدا قبل از قارون کسانی را که از او زراندوزتر بودند و از نظر قدرت از او مقتدرتر و تواناتر و از نظر ثروت و سرمایه هم از او سرمایه‌دارتر بودند، به دست هلاک سپرده اگرچه کلید گنج‌های قارون را از بس فراوان بود باید یک گروه توانا حمل می‌کرد. یا مخزن‌های گنجی او را یک گروه توانا می‌کشید. ولی از قارون سرمایه‌دارتر هم در جهان بودند که به دست هلاکت سپرده شدند. (مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَأَکْثَرُ جَمْعاً وَلاَ یُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ) (41) تا به جایی می‌رسد که می‌فرماید: (فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ) (42) فرمان که رسید او و گنج‌هایش به کام زمین فرورفت (فَمَا کَانَ لَهُ مِن فِئَهٍ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ الْمُنتَصِرِینَ) (43) این گروه باطل که در برابر حق ایستاده‌اند در روز خطر، نه قدرت انتصار و انتقام و کمک‌طلبی دارند و نه از بیرون گروهی هست که به آنان کمک برساند. نه انتصار و نه نصرت، نه قدرت انتقام نه کمک از بیرون، نه قدرت کمک‌طلبی از درون دارند و نه قدرت کمک‌رسانی از بیرون. زیرا درون و بیرون تحت احاطه‌ی خدایی قدیر است. (فَمَا کَانَ لَهُ مِن فِئَهٍ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ). غیر از خدا کسی که به او نصرت بدهد نبود. لذا نه خودش توانایی کمک‌طلبیدن داشت و نه دیگران قدرت کمک‌رسانی به او داشتند. در سوره‌ی سبا بعد از این‌که فرمود منطق کفار و بت‌پرست‌ها نه ریشه‌ی وحیی دارد و نه ریشه‌ی عقلی (وَمَا آتَیْنَاهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ) (44) یعنی این‌ها نه از کتابی خبر می‌دهند و نه از پیام یک پیام‌آور آسمانی سخن می‌گویند، حرفشان نه روی بینش وحی است و نه روی دانش عقل، آنگاه می‌گوید: آنان که باطلند و در برابر حق ایستاده‌اند مگر مطالعه نکرده‌اند که در گذشته افرادی از این‌ها مقتدرتر بودند که به خاک ذلت کشیده شدند؟
(وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ) (45) قبل از آن‌ها افراد مادی. بت‌پرست و غیر بت‌پرست بودند که حرف توحیدی انبیا را تکذیب کردند. (وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ) (46) به رسول اکرم می‌فرماید: این کفار و بت‌پرست‌ها که در برابر تو به مبارزه برخاسته‌اند هرگاه قدرت گذشته‌ها را بررسی کنند معلوم می‌شود که اینان یک دهم قدرت گذشته‌ها را ندارند. اگر مسئله‌ی ثروت است اینان معشار و یک دهم سرمایه‌ی گذشته‌ها را ندارند. اگر مسئله‌ی اسلحه و قبیله و حزب و گروه و دسیسه‌های داخلی و خارجی است این‌ها یک دهم توان سیاسی و نظامی گذشته‌ها را ندارند. گذشتگان را که آن‌ها هم از نظر مال و هم از نظر قدرت چندین برابر این‌ها متمکن و مقتدرتر بودند به هلاکت نشاندیم کفار معاصر که قدرتی چندان ندارند. (وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی) (47) گذشتگان که هم توان سیاسی و نظامی و هم توان اقتصادی و مالی آن‌ها چندین برابر معاصرین بود و ده برابر یا بیش از ده برابر این‌ها قدرت داشتند چون در برابر انبیا (علیهم‌السلام) به مبارزه برخاستند، (فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ) (48) با سخت‌گیری و انتقام الهی روبرو و از پای ساقط شدند. (إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ) (49) فرمود: اگر کسی باطل بود ما باطل را سرکوب می‌کنیم. یعنی قل جاء الحق چطور حق باطل را سرنگون می‌کند؟ در سوره‌ی انبیا فرمود: (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ) (50) ما با حق، باطل را سرکوب می‌کنیم حق مغز باطل و دماغ باطل را می‌کوبد، آنگاه باطل را از بین می‌برد در نتیجه قرآن چون کتاب نور و هدایت و شفاست، به نحوی براهین توحیدی را مطرح می‌کند که با ایمان و اعتقاد یکجا کنار هم بنشینند، و خدا از چند راه به رسول اکرم طرز استدلال و احتجاج آموخت. آنگاه که دیگران در برابر توحید موضع گرفتند فرمود: یا برهان اقامه کنید و یا بپذیرید. و برهانتان باید یا به وحی آسمانی تکیه کند یا به اندیشه عقلی. اگرنه وحی تأییدتان کرد و نه عقل حمایت کرد، و شما هم در برابر دین الهی موضع گرفتید بدانید که محکوم و سرکوب خواهید شد. زیرا قبل از شما کسانی بوده‌اند که از شما مقتدرتر و متمکن‌تر و تواناتر بوده‌اند و در اثر قهر خداوندی هلاک شدند. امیدواریم این علم توحیدی آنچنان در جان‌ها رسوخ کند که همراه با خشیت و خضوع خاص باشد. (إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ) (51) و امیدواریم این نورانیت در سطح جامعه آنچنان فروزان باشد که هر فردی از افراد این امت مسلمان مشمول این آیه باشد که (وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ) (52) و از این نکته نباید غفلت کنیم که تمام این برکت‌ها به وسیله‌ی رزم‌آوری جنگنده‌های اسلامی است در جبهه‌های جنگ و همت و بردباری، و فداکاری فرد فرد ملت و امت شهیدپرور ایران است در پشت جبهه و رهبری بنیان‌گزار جمهوری اسلامی ایران. خدا را سوگند می‌دهیم به حق جمیع انبیا و اولیایش که ثواب این تفسیرها و گفتن‌ها و شنیدن‌ها را بعد از پذیرش و قبول در درجه‌ی اولی به بهترین وجه نثار ارواح انبیا و اولیا بنماید بعد نثار ارواح تابناک شهدای انقلاب اسلامی. و صبر و شکیبایی را هم به بهترین وجه به بازماندگان شهدا، و توفیق شهادت در راه دین را هم به همه‌ی ما اعطا کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 28.
2. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 161.
3 و 4 و 5. سوره‌ی انعام، آیات 161-163.
6. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 164.
7. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 14.
8. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 164.
9. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 21.
10 و 11. سوره‌ی مدخر، آیات 38-40.
12 و 13. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 164.
14. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
15. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 42.
16. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 165.
17. سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 13.
18. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 32.
19 و 20 و 21 و 22. سوره‌ی فجر، آیات 15 و 16.
23. کلمات قصار نهج‌البلاغه صبحی صالح صفحه 555.
24. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 165.
25. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 3.
26 و 27 و 28 و 29. سوره‌ی احقاف، آیات 3 و 4.
30. سوره‌ی احقاف آیه‌ی 4.
31 و 32 و 33. سوره‌ی قصص، آیه‌ی 76.
34 و 35 و 36 و 37 و 38. سوره‌ی قصص، آیات 76-78.
39. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 53.
40. سوره‌ی قصص، آیات 76-78.
41. سوره‌ی قصص، آیه‌ی 78.
42 و 43. سوره‌ی قصص، آیه‌ی 81.
44 و 45 و 46. سوره‌ی سباء، آیات 44 و 45.
47 و 48. سوره‌ی سباء، آیه‌ی 45.
49. سوره‌ی سجده، آیه 22.
50. سوره‌ی انبیاء آیه‌ی 18.
51. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 28.
52. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 122.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بی‌جا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید