حیات طیّبه

حیات طیّبه

نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی

یکی از موضوعات مهمی که قرآن کریم او را ره‌آورد وحی می‌داند حیات طیب یعنی زندگی پاک و منزه است. می‌‌فرماید؛ این زندگی و حیات طیب بهره‌‌ی کسانی است که هم از نظر جان، مؤمن و معتقد باشند و هم از نظر عمل، صالح و شایسته. بنابراین اموری که در این زمینه باید مطرح شود و طبق رهنمود قرآن کریم درباره‌‌ی آنها بحث شود چند مطلب است.
یکی اینکه؛ قرآن پیروانش را نوید حیات داد، و فرمود؛ هرکس به قرآن عمل کند زنده می‌‌شود.
دوم اینکه؛ آن حیات موعود، حیات طیب و پاکیزه است.
سوم اینکه؛ این حیات طیب و پاکیزه، انسان را صعود می‌دهد و به مقامی می‌‌رساند که در آن منزلت، نزد خدا خواهد بود.
چهارم اینکه؛ نتیجه‌‌ی این صعود و عروج، جاویدان بودن و دائمی‌شدن است.
پنجم اینکه؛ انسانی که به این مقام رسید در تمام شرایط، زندگی طیبش پربار و ثمربخش است و همچنین امور دیگری که در زمینه‌‌ی این سلسله از مسائل مطرح است.
اما امر اول که قرآن نوید حیات می‌‌دهد، می‌‌فرماید؛ هرکس به قرآن معتقد بود و به دستور وحی عمل کرد، زنده می‌‌شود، و هر کس به قرآن معتقد نبود، و به وحی عمل نکرد، از این حیات و زندگی برخوردار نیست، و قهراً مرده خواهد بود. در سوره‌ی انفال فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ» (1).
بهترین خطاب، خطاب «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ» است، که خدا بندگانش را با این لقب افتخارآمیز خطاب کند و بفرماید؛ ای مؤمنین! لذت شنیدن این ندا آنقدر گوارا است که رنج دستور بعدی را انسان به آسانی تحمل می‌‌کند. درباره‌‌ی روزه گرفتن که خدا فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ» (2) از امام ششم (علیه السلام) نقل شد که حضرت فرمود؛ لذت شنیدن این آهنگ و شیرینی این خطاب، سختی روزه‌گرفتن را آسان می‌‌کند. وقتی خدا با این عنوان بنده‌اش را خطاب کند برای بنده گوارا و لذیذ است. این ندا هم‌اکنون هم زنده است و الان هم خدا این ندا را می‌‌دهد، لذا شایسته است انسان با شنیدن این ندا بگوید: «لبیک» یعنی آماده‌ام.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ» وقتی که خدا و پیامبرش، شما را به امری دعوت کردند، استجابت کنید، زیرا این دعوت شما را زنده می‌‌کند. شما را به حیات و زنده‌شدن دعوت می‌‌کنند. شما را فرامی‌‌خوانند که از مرگ رها بشوید، و به مقام شامخ زنده‌بودن برسید «إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ» یعنی به چیزی دعوت می‌‌کند که به شما حیات می‌‌دهد.
یکی از یاران رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مشغول خواندن نماز بود. رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) او را صدا زد. این شخص نمازش را قطع نکرد و ادامه داد. بعد از تمام‌شدن نماز، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود؛ چرا دعوتم را جواب ندادی؟ گفت: مشغول نماز بودم. حضرت فرمود: مگر نخوانده‌ای که خدا در قرآن فرمود هر وقت رسول من به شما دعوت کرد استجابت کنید، زیرا با این استجابت زنده می‌‌شوید؟
پیامبر شما را به حیات دعوت می‌‌کند. این نشان می‌دهد که اجرای دستور پیامبر ضامن حیات است. به انسان حیات می‌‌بخشد و انسان از مرگ رهایی پیدا می‌‌کند.
امر دوم تبیین آن حیات است، که آن زندگی چه نوع زندگی است؟ چه حیاتی ره‌آورد دین است؟ کدام زندگی است که با عمل به دستور وحی نصیب انسان می‌‌شود؟ آن زندگی را در سوره‌‌ی نحل به عنوان زندگی طیب و حیات پاکیزه معرفی کرد. فرمود: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ» (3) هر کس کار صالح بکند خواه زن، خواه مرد، و مؤمن باشد، خدای متعال به او حیات پاکیزه عطا می‌‌کند، و به او زندگی طیب می‌‌بخشد. حیات تازه‌ای که پاکیزه است به او مرحمت می‌کند.

برای رسیدن به این حیات پاکیزه دو قید لازم است: یکی حسن فعلی، و دیگری حسن فاعلی. یکی کار خوب و دیگری داشتن جان خوب و روح خوب، اگر کار خوب بکند به حیات طیب می‌‌رسد. انسان خوب اگر کار خوب بکند به حیات پاکیزه می‌‌رسد. «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ» پس اگر کسی معتقد و مؤمن به مبدأ و معاد باشد، یعنی ایمان داشته باشد ولی کار مثبت نکند و عمل صالح انجام ندهد و به همان ایمان بدون عمل اکتفا کند به حیات طیب نمی‌رسد. یا اگر کسی کار خوب انجام بدهد ولی به مبدأ و قیامت ایمان و اعتقادی نداشته باشد، گرچه در این مورد حسن فعلی هست ولی حسن فاعلی نیست، جانش مؤمن و معتقد نیست لذا به حیات طیب نمی‌رسد.
اگر کسی بیمارستانی ساخت اما به خدا و قیامت معتقد نبود، از مزایای مادی این احسان برخوردار خواهد شد ولی به حیات طیب نمی‌رسد. انسانی که معتقد به خدا و قیامت نیست هرگز به آن حیات پاکیزه نمی‌رسد گرچه کار خوبی که انجام می‌دهد بی اثر نیست، و مزایای دنیایی دارد، یا باعث تخفیف عذاب خواهد شد، ولی هرگز به حیات طیب نمی‌رسد.
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا» قرآن عملی را صالح می‌‌داند که مطابق با وحی باشد. کاری که مطابق با ره‌آورد پیامبر نیست صالح نیست. عملی که برابر با دین نباشد صالح نیست. پس عمل باید صالح باشد یعنی مطابق با ره‌آورد نبوت و رسالت، یعنی دین باشد. و خود شخص هم، مؤمن به مبدأ و معاد باشد و کار را در پرتو اصول دین انجام بدهد تا به حیات طیب برسد.
«مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ» هرکس کار خوب انجام بدهد خواه مرد خواه زن، و مؤمن باشد، او را به حیات طیب زنده خواهیم نمود. در اسلام از نظر امور اجرایی، گرچه بین زن و مرد فرق است، و بعضی از مسئولیت‌های اجرایی به عهده‌‌ی زن است و برخی به عهده‌‌ی مرد، ولی در طی راه کمال و رسیدن به مقام، نه مذکربودن شرط است و نه مؤنث‌بودن مانع. نه شرط است که انسان مرد باشد، و نه زن‌ بودن مانع است. در هیچ کمالی از کمالات اسلامی و هیچ مقامی از مقام‌های انسانی، بین زن و مرد تفاوتی نیست. نه مردبودن شرط کمال یا تکامل است، نه زن بودن مانع. ولی در هنگام اجرای عمل و اجرای مسئولیت‌ها، کارها تقسیم شده است. هرکس مسئولیتش را بهتر و رساتر انجام داد پیش خدا مقرب‌تر است.
«الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ» (4) یعنی اینکه چه کسی تهیدست است و چه کسی توانگر، در روز قیامت معلوم می‌‌شود. بعد از اینکه انسان به حضور الله رسید و در آنجا به معرض حساب درآمد، روشن می‌‌شود که چه کسی توانگر بود و چه کسی تهیدست؟ چه شخصی قلبش خالی بود «وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ» (5) و چه شخصی با دست پر، جان پر، قلب پر، مغز پر محشور می‌‌شود. آنان کسانی هستند که از حیات طیب برخوردارند.
لذا در قرآن فرمود؛ در این حیات طیب هیچ تفاوتی بین زن و مرد نیست. هر انسانی که این دو اصل زیر را احراز کند به حیات طیب می‌‌رسد. اول؛ داشتن اعتقاد به مبدأ و معاد و ایمان کامل. دوم؛ عمل بر طبق آن ایمان، و رفتار برابر آن اعتقاد.
اگر کسی مؤمن باشد و اثر مثبت نداشته باشد، از زندگی پاکیزه بهره‌ای نخواهد گرفت. چنانکه اگر انسانی کار خوب بکند، ولی جانی معتقد نداشته باشد از آن حیات پاکیزه برخوردار نخواهد شد.
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى» این یک اصل «وَهُوَ مُؤْمِنٌ» این اصل دوم، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً» ما به او زندگی پاکیزه می‌‌دهیم. او را به یک زندگی پاکیزه می‌‌رسانیم، به او حیات تازه می‌‌دهیم که قبلاً نداشت و دیگران هم ندارند. زیرا شرطش این دو رکن است که تازه پیدا شده.
حیات طیب در طبیعت پیدا نمی‌شود. جهانی که محکوم به زوال و دگرگونی است طیب نیست. معنای حیات طیب این نیست که زندگی طبیعی او را خوب، و زندگی دنیایی او را پاکیزه می‌‌کنیم، زندگی دنیایی قابل پاکیزه‌شدن نیست، همین است که هست. اگر خطوط حیات پاکیزه مشخص بشود روشن خواهد شد که، زندگی مادی هرگز طیب نخواهد بود و نخواهد شد.
به تعبیر رسای استاد علامه‌‌ی طباطبائی رضوان‌الله علیه در تفسیر قیم‌المیزان، خدا نفرمود اگر کسی مؤمن بود و عمل خوب کرد ما زندگی او را طیب می‌کنیم، نفرمود ما زندگی موجود او را پاکیزه می‌‌کنیم، بلکه فرمود به او زندگی پاکیزه می‌‌دهیم. نه آنچه دارد او را پاک می‌کنیم، او همان است که هست، بلکه مراد آنست که یک زندگی بی‌نقص به او می‌‌دهیم، یک زندگیی به او اعطاء می‌کنیم که در حریم آن، آلودگی راه ندارد.
فرق است بین این که بگوید ما زندگی او را پاک می‌کنیم و اینکه بگوید ما به او زندگی پاکیزه می‌‌دهیم، یعنی حیات جدا و زندگی تازه‌ای به او اعطاء می‌کنیم. «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً» یعنی او را به زندگی پاکیزه می‌‌رسانیم.
«وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ» این، یکی از لوازم حیات طیب است. یعنی هرچه او انجام داده است، به بهترین نحوه، پاداش او را داده و عالیترین پاداش و جایزه را به او عطا خواهیم کرد. این امر دوم بود. اصل اول طبق سوره‌‌ی انفال این بود که، هرکس پیرو وحی باشد به حیات می‌‌رسد و زنده می‌‌شود. و اصل دوم طبق سوره‌‌ی نحل این است که هر کس معتقد بود و برابر اعتقاد، عمل صالح کرد، به حیات پاکیزه و به زندگی منزه از آلودگی دست پیدا می‌‌کند.
اصل سوم؛ درباره‌‌ی این است که حیات طیب چه می‌کند؟ انسان را به کجا می‌‌رساند؟ انسانی که به حیات طیب رسیده است همانند دیگران محکوم طبیعت است یا طبیعت محکوم اوست؟ انسان که به حیات طیب رسید همانند دیگران در افق طبیعت باید بسر ببرد، یا افق طبیعت زیر پای او مسخّر است.
این اصل سوم و امر سوم را در سوره‌‌ی فاطر خدا مشخص کرده فرمود: «مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا» (6) هر انسانی که بخواهد عزیز بشود، به عزت صادق برسد و حقیقتاً از عزت برخوردار بشود، باید بداند که عزت همه‌اش مال خداست. انسان تا به سمت الله حرکت نکرد، عزیز نخواهد شد. آن حالت نفوذ‌ناپذیری را «عزت» می‌‌گویند «أرض عزاز» یعنی زمین عزیزی که تسلیم چیزی نمی‌شود.
مؤمن که به هیچ باطلی تسلیم نمی‌شود و هیچ باطلی در او نفوذ پیدا نمی‌کند، عزیز است. لازمه‌‌ی صفت عزت، پیروزی و غلبه است، عزت به معنای غلبه نیست، عزت به معنای صلابت و نفوذناپذیری است که لازمه‌‌ی صلابت، پیروزی است. فرمود؛ هرکس خواست عزیز بشود بداند که عزت مخصوص خداست تا انسان به سمت خدا حرکت نکند عزیز نخواهد شد «مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا» یعنی اگر در بخش دیگر قرآن آمده که «وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ» (7) باید توجه داشت که عزت مؤمنین و عزت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) از خدا دریافت شد. این عزت بالغیر است که باید به عزت بالذات برسد.
راه رسیدن به این مقام والا چیست؟ «مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (6) کلمه طیب و سخن پاکیزه، به این مقام شامخ می‌‌رسد. وجود پاک است که می‌‌تواند عروج و صعود کند. اگر پاک نباشد قابل فیض نیست، هرگاه پاکیزه بود قابل فیض می‌‌شود.

نطفه‌‌ی پاک بباید که شود قابل فیض *** ورنه هر سنگ و گِلی لؤلؤ و مرجان نشود

«الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه» (8) سخن پاک است که بالا می‌رود و اگر بالا رفت عزیز می‌‌شود. انسانی که از حیات طیب برخوردار شد، هستی او پاکیزه است. خودش کلمه‌‌ی طیبه است، این وجود کلمه‌‌ی تکوینی و سخن عینی، پاکیزه است. اگر خدا عیسای مسیح (علیه السلام) را کلمه می‌‌داند و اگر طبق روایات، ائمه معصومین (علیهم السلام) فرمودند: «نحن الکلمات التامات» پس کلمات تامه‌‌ی خدا، معصومین (علیهم السلام) هستند.
کلمه به چیزی می‌‌گویند که نهان را آشکار و باطن را بیان کند. این موجود پاک، سخن پاکیزه‌‌ی جهان غیب و کلمه‌‌ی جهان غیب است. خود این انسان که کلمه‌‌ی طیب است بالا می‌‌رود. اعتقاد او که کلمه‌‌ی طیب است بالا می‌رود. ایمان او که سخن پاکیزه است رشد می‌‌کند «الیه یصعد الکلم الطیب» سخن پاک به سمت خدای عزیز بالا می‌‌رود. «وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» کار خیر از زیر کمک می‌‌کند و زمینه‌‌ی رشد کلم و اعتقاد پاک را فراهم می‌‌کند، چون علم و جان بالاتر از عمل است. انسان نمازگزار بالاتر از نمازی است که می‌‌گذارد. بیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج‌البلاغه چنین است. فرمود: «فَاعِلُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ» (9) بهتر از کار خیر، همان عامل کار خیر است. بهتر از کار نیک، شخصی است که این کار نیک را انجام می‌دهد، زیرا این کار خیر اثر جان است و مؤثر روی نظام علت و معلول قوی‌تر از اثر است.
ممکن است حقیقت نماز بالاتر از شخصی باشد که نماز می‌‌خواند، ولی شخصی که نماز می‌‌خواند از این نماز خودش بالاتر است. ممکن است روزه، حقیقتی بالاتر از این شخص داشته باشد «الصوم لی» ولی هر انسانی که روزه می‌‌گیرد از روزه‌‌ی خودش بالاتر است، چون روزه‌‌ی او فعل و اثر اوست، و اثر ضعیف‌تر از مؤثر و فعل ضعیف‌تر از فاعل است.
طبق بیان رسای حکیم الهی امیرالمؤمنین (علیه السلام) که فرمود: «فَاعِلُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنْهُ» بهتر از هر کار خیری همان انسانی است که این کار خیر از او نشأت گرفت، بنابراین عمل صالح از زیر کمک می‌‌کند و کلمه‌‌ی طیب پیشاپیش بالا می‌رود. این اصل سوم یا امر سوم بود. پس اگر انسان، طیب و جانش پاکیزه شد صعود می‌‌کند و معراج می‌رود.
اصل چهارم درباره‌‌ی معنای صعود و شرح معراج است، صعود و نزول دو قسم است؛ یک وقت یک جرم مادی پایین می‌‌آید یا بالا می‌‌رود. در صحنه‌‌ی طبیعت یک شیء مادی پایین می‌‌آید و شیء مادی دیگر بالا می‌‌رود. یک وقت در جهان ملکوت و عالم معنا چیزی پایین می‌‌آید و چیزی بالا می‌‌رود. صعود و نزول در عالم طبیعت که محکوم ماده و حرکت است، همراه با تجافی و جاخالی کردن است یعنی وقتی قطره‌‌ی باران از بالا به پایین آمد دیگر در بالا نیست. آن وقت که در بالا بود در پایین نبود، و اکنون که به پایین آمد دیگر در بالا نیست، یا دود موقعی که از پایین به بالا می‌رود، وقتی پایین است در بالا نیست. وقتی بالا رفت پایین نیست. چون محدود است و حرکتش همراه با تجافی و جاخالی کردن است.
ولی صعود و نزول در عالم معنا و ملکوت با تجلی همراه است نه تجافی، یعنی اگر چیزی از جهان غیب نازل شد، مثلاً قرآن نازل شد، یا فرشته‌‌ی وحی یا علم الهی برای کسی نازل شد، یعنی تنزل کرد ولی نه نزول مادی. یعنی در عین اینکه در بالا هست در مرحله‌‌ی پایین‌ترش برای ما ظهور می‌کند و تجلی می‌کند، و ما با مرتبه‌‌ی پایینش همراه خواهیم بود، همچنین اگر عمل صالح مثلاً بالا رفت، به این معنا نیست که دیگر در جهان طبیعت نیست و اینجا را خالی گذاشت.
به عنوان نمونه؛ بسیاری از مسائل الهیات است که از راه معرفت نفس حل می‌شود، شما می‌‌بینید حکیمی یک قاعده‌‌ی حکمت‌آمیز عقلی را در عاقله‌اش می‌‌پروراند، برای او این مسئله‌‌ی عمیق فلسفی حل می‌‌شود، آنگاه می‌‌خواهد این مطلب بلند عقلی را برای دیگران بیان کند. یا به صورت درس یا بصورت کتاب، یا در کرسی تدریس و یا در جایگاه تألیف و تصنیف، یا با قلم یا با زبان، می‌‌خواهد آنچه را که در عاقله‌اش فراهم آورد، پیاده کند.
قبل از اینکه آنرا به قلم یا به زبان بیاورد در سطح تخیلش قرار می‌‌دهد، که به چه زبانی بیان کند، فارسی باشد، عربی باشد، با چه لفظی و یا به چه زبانی بنویسد و یا بگوید و برای این مطلب عقلی مقدمه‌ای، اموری، خاتمه‌ای تنظیم می‌‌کند. اینها در صفحه‌‌ی تخیل او نقش می‌‌بندد آنگاه زبان می‌‌گشاید یا دست به قلم می‌‌برد و آنچه را که در مرحله‌‌ی تخیل، نقش بست به صورت یک مقاله یا بصورت درسی تنزل می‌‌دهد، آنگاه است که حواس ظاهری، همراه با سایر نیروهای مادی شروع به کوشش می‌‌کنند تا یک ساعت بحث می‌‌شود، یا یک رساله یا یک مقاله. این تنزل است یعنی آنچه را که در عاقله داشت، در سطح تخیل تنزل داد و از آنجا به سطح کتاب یا به سطح بیان نازل کرد.
معنای نازل‌کردن و یا تنزل‌دادن این نیست که آنچه در عقل او بود پایین آمد و دیگر در عاقله‌اش چیزی نیست، یا آنکه در صفحه‌‌ی جانش خطور بست و نقش داشت، پیاده شد و دیگر چیزی نیست، بلکه این تجلی علم حکیم است. این تنزل قاعده‌‌ی حکمت است که پایین آمد.
در قوس صعود هم، کسی که از راه شنیدن و یا خواندن، عاقل و خردمند و حکیم می‌‌شود چنین نیست که آنچه در سطح طبیعت است یا همین نوشته‌ها ترقی کند و جاخالی کند و به عاقله‌‌ی شنونده راه پیدا کند، نه، همین‌ها رقیقتر می‌‌شود، خطوط و نقشهایش در شبستان خیال ترسیم می‌‌شود از آنجا تجرید می‌‌شود یا به تعبیر بلند صدرالمتألهین روح مرحله ماده، به عالم تخیل و به عالم تعقل می‌‌رسد، او را می‌‌یابد، که طبق این مسلک، عالم حرکت می‌‌کند نه معلوم.
مسئله‌‌ی تجرید و انتزاع در کار نیست، این جان است که در هر نشئه‌ای مرحله‌ای را می‌‌یابد. به هر حال اگر ترقی کرد و یافت، نه به این معناست که دیگر در سطح طبیعت چیزی نیست و نه به این معناست که این موجودات طبیعی جمع شدند و کوچک کردند، بلکه از اینجا سفر روحانی شروع شد، رقیق‌تر شدند و به حد تخیل رسیدند، آن وقت، همراه با بارقه‌‌ی حکمت به مرحله‌‌ی تعقل می‌رسد.

اگر خدا فرمود انسان پاک، با کلمه‌‌ی طیب به سمت الله صعود می‌‌کند نه به آن معناست که دیگر در جهان ملک نیست و اشرافی ندارد، و نه به آن معناست که تا نمیرد و قفس تن را رها نکند و عالم دنیا را پشت سر نگذارد نمی‌رسد، نه، با مرگ اختیاری هم می‌‌توان رسید، با رهاکردن تعلق هم می‌توان سفر کرد، با کم‌کردن وابستگی و پیوستگی به جهان ماده هم می‌‌توان کوچ کرد. پس این معنای صعود است و آن معنای نزول، نه آنکه همراه با تجافی و جاخالی کردن باشد.
اگر خدا فرمود؛ کلمه‌‌ی طیب به سوی الله صعود می‌کند نه به صورتی است که ابر و دود بالا می‌‌رود، یا اگر قرآن را نازل کرد نه به آن شکل است که باران نازل می‌‌شود پس «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» و این اصل چهارم بود.
اصل پنجم؛ انسان که با داشتن حیات طیب بالا آمد و با داشتن حیات پاکیزه عروج کرد، معراجی داشت و رشدی کرد، حال لازمه‌‌ی این عروج و ثمره‌‌ی این صعود چیست؟ بار درخت تکامل چه خواهد بود؟ قرآن کریم چند میوه را بیان کرد و فرمود؛ اولاً انسانی که در اثر حیات پاکیزه جانش به سمت الله حرکت کرد، جاودانه خواهد بود و از ابدیت خاص برخوردار است، چون عندالله می‌‌شود.
در سوره‌‌ی نحل قبل از آیه‌‌ی طیب فرمود: «مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ» (10) آنچه در نزد شماست چون در افق حرکت و دگرگونی است محکوم به زوال است. ولی اگر انسانی در اثر داشتن حیات طیب، از جهان طبیعت بالا آمد دیگر محکوم قانون حرکت و زوال و مرگ نیست. چنین موجودی ابدی خواهد بود، چون به نزد الله رفت و عنداللهی شد از نفاد و دگرگونی و مرگ مصون است «مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ» آنچه پیش شماست نفاد و زوال‌پذیر است ولی «وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ» آنچه در نزد الله است باقی است.
لذا در همان بیان معروف مولی‌الموحدین، امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده که: «هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ» (11)
فرمود؛ سرمایه‌دار که ثروت ذخیره کرده است در حالی که زنده است، مرده است. او یک جنازه‌‌ی عمودی است، چون آن حیات طیب را ندارد ولی عالم با عمل چون به حیاط طیب رسیده است گرچه تنش مرد ولی جانش برای همیشه زنده است «وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ» تا دهر هست، آن عالم با عمل هست.
درباره‌‌ی خودشان فرمودند: «یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَلَیْسَ بِمَیِّت» (12) یعنی از ما امامان و از اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) ممکن است کسی بمیرد ولی مرده نیست، دیگران می‌‌میرند، ولی ما تن را رها می‌‌کنیم و نمی‌میریم. «یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَلَیْسَ بِمَیِّت، وَیَبْلَی مَنْ بَلِیَ مِنَّا وَلَیْسَ بِبَال» (12) چیزی از ما به کهنگی و فرسودگی نمی‌گراید و چیزی از عصمت و طهارت قابل فرسایش نیست. کهنگی، فرسودگی، پوسیدگی در حریم حیات طیب نیست، این یکی از لوازم پربار حیات طیب است.
امیدواریم که تتمه‌‌ی این بحث را در جلسه‌‌ی بعد مطرح کنیم و خدا آن توفیق را به ما بدهد که ایمان کامل تهیه کنیم، و در پرتو ایمان کامل عمل صالح انجام دهیم تا به حیات طیب برسیم و راه به سمت عزیز مطلق را طی کنیم که به مقام شامخ عزت برسیم که اگر عندالله رفتیم جاودان خواهیم بود و خدا این توفیق را نصیب همه‌‌ی مؤمنین عالم الی یوم القیامه بفرماید.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره‌‌ی انفال، آیه‌‌ی 24.
2- سوره‌‌ی بقره، آیه‌‌ی 183.
3- سوره‌‌ی نحل، آیه‌‌ی 97.
4- نهج‌البلاغه‌‌ی فیض، حکمت 446.
5- سوره‌‌ی ابراهیم، آیه‌‌ی 43.
6- سوره‌‌ی فاطر، آیه‌‌ی 10.
7- سوره‌‌ی منافقون، آیه‌‌ی 8.
8- من لایحضره‌الفقیه، حدیث شماره 5821.
9- نهج‌البلاغه فیض، حکمت 31.
10- سوره‌‌ی نحل، آیه‌‌ی 96.
11- نهج‌البلاغه فیض، حکمت 147.
12- نهج‌البلاغه فیض، خطبه 86.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید