یک مرد و هزاران میدان

یک مرد و هزاران میدان

 

پیوستگی قرآن و امامت:
در زمان رحلت رسول‌اکرم (صلی‌الله‌‌علیه‌وآله)، جامعه نوپای اسلامی به رشو و بلوغ فکری و معنوی لازم نرسیده بود. بی‌تردید اگر امت اسلامی به حال خود رها می‌شد، بار دیگر شعله‌های جاهلیت، از اعماق وجودشان سربرمی‌کشید و هویت جامعه اسلامی را در معرض تهدید قرار می‌داد.
هیچ خردمندی نمی‌پذیرد که خاتم پیامبران، پس از سال‌ها مشقت و پرور‌ش‌های‌ لازم، نهال نو رسیده‌ای که 23 سال باغبانی آن را عهده‌دار بود، بی‌آن که به‌دست باغبانی دیگر بسپارد، به حال خود واگذارد و در اندیشه آینده آن نباشد.
افزون برآن، پس از آن حضرت، باید حافظی باشد تا شریعت الهی را از گزند اختلاف، تحریف و کذب، پاسداری کند و ضامن بقای آن باشد و او جز امام معصوم نمی‌تواند باشد. اوست که باید رموز و ظرایف و دقایق قرآنی را تبیین کند، جزییات احکام را بیان دارد و نگهبان سیره نبوی باشد. به جهت پیوستگی قرآن و امامت است که پیامبر در آخرین روزهای زندگی به مردم فرمودند: من میان شما دو امانت می‌گذارم؛ کتاب خدا و عترت خودم؛ اگر به اینها درآویزید و چنگ زنید، گمراه نخواهید شد.1 از سویی دیگر، خدای مهربانی که حتی در ریزه‌کاریهای آفرینش آدمی، نهایت لطف خویش را نشان داده است، چگونه جوامع انسانی را پس از آخرین پیامبر خویش، بی‌سرپرست و رهبر وامی‌گذارد؟! از این‌رو رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نگران است که مبادا کسانی جلو بیافتند که برترین افراد در دین نمی‌باشند،2 ایشان به صراحت فرموده‌اند: آن چه نسبت به او(علی علیه‌السلام) بیم دارم آن است که قریش پس از من، با وی از درنیرنگ و فریب درآیند، و بعد در لحظه‌های آخر زندگی خویش، کاغذ و قلمی را می طلبد تا از خودش نوشته‌ای را به‌جای بگذارد تا مردمان از آن پس گمراه نشوند. در این حال، جبهه نفاق که بنای عنکبوتی شوم خود را در آستانه فروپاشی می‌دید، با اهانتی شرم‌آور، به وجود مقدس رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جسارت ورزید.3 و پی‌آمدش این شد که بشریت، حادثه‌ای دردناک را به نظاره نشست. نگرانی پیامبر، جامه عمل پوشاند و امت روی برتافته از امام، در بیابان تردید و سرگشتگی قدم نهاد و خود را از درک نعمت امامت و ولایت که برای استمرار حرکت رسالت پیش‌بینی شده بود، محروم ساخت.
عوامل گوناگونی که بر این روند دخالت داشت، عبارت است از:
1. رسوبات فکری جاهلیت و خرافات و تعصب‌های قومی و قبیله‌ای
2. جاه‌طلبی خواص و غرض‌ورزی‌های حسودان
3. خودمحوری، غفلت از حقایق و غرورکاذب
4. عدم تهذیب نفس و فاصله‌گرفتن از ارزش‌ها و فضیلت‌های اخلاقی
5. کتمان حقیقت و ترجیح دادن منافع فردی، جناحی و گروهی بر مصالح اسلامی و قرآنی
6. عافیت‌طلبی و عزلت‌جویی گروهی که می‌توانستند این عرصه‌های ناگوار را بر مخالفان تنگ کنند
7. تبلیغات کاذب و موهوم

ریشه‌های فتنه‌گری:
سرانجام حضرت علی (علیه‌السلام) پس از 25 سال دوری از زعامت و رهبری امور مسلمانان، با اصرار مردم، در رأس جامعه اسلامی قرارگرفت. خلافت آن حضرت، چهار سال و نه ماه ادامه یافت. امیرمؤمنان علی علیه‌السلام در دوران خلافت خویش، روش رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌کار بست و بیش‌تر تغییراتی را که بعد از پیامبر اکرم رخ داده بود، به حالت نخست بازگردانید و کارگزاران نالایق را برکنار کرد. حکومت آن حضرت در واقع یک نهضت انقلابی بود.4
امام (علیه‌السلام) در نخستین روزهای خلافت فرمود:«آگاه باشید! باید درست زیر و رو شوید، صاحبان فضیلت که عقب افتاده‌اند، باید پیش افتند و آنان که به ناروا پیشی‌گرفته‌اند، عقب افتند.»5
عناصر مخالف که منافع خویش را در خطر دیدند، از هر سوی، عَلَم مخالفت برافراشتند و جنگ‌های خونینی را به‌راه انداختند که در تمام مدت دوران زمامداری حضرت ادامه داشت. علل این شورش‌ها و درگیری‌های داخلی را می‌توان در محورهای زیر برشمرد:
1. کینه‌های مسلمان نمایان و اهل تزویر:
برخی چون ولیدبن‌عتبه و معاویه که دلشان از دست علی (علیه‌السلام) خون بود و فراموش نمی‌کردند در غزوه‌های پیامبر، پدران و برادران کافرشان به‌دست امیرمؤمنان، علی علیه‌السلام به هلاکت رسیدند، این کینه را چون بذری سمی و الوده در سینه‌های خود پرورش می‌دادند تا روزی بتوانند انتقام خود را بگیرند.
معاویه در نخستین مجال، نامه‌ای به طلحه و زبیر نوشت و بهانه جنگیدن با علی (علیه‌السلام) را که خونخواهی عثمان بود به آنان آموزش داد؛ آن دو، با تحریکات معاویه و با همکاری عایشه، جنگ جمل را به راه انداختند. خود معاویه نیز با فراخوانی کهنه‌کاران سیاست، چون عمروعاص و وعده پست و مقام به آنان، جنگ صفین را که بسیار خونین، فرساینده و مرارت‌آور بود، به پا کرد.
2. حسادت و شعله‌ور شدن آتش رشک:
عده‌ای می‌دیدند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، برای حضرت علی (علیه‌السلام)، شخصیت فوق‌العاده‌ای قایل است و او را از دیگران برتر می‌داند؛ با آن که می‌دانستند این تکریم‌ها، از کانون وحی ناشی می‌شود، برایشان قابل تحمل نبود، لذا ضمن حسادت‌ورزی، گاهی هم اعتراض می‌کردند و منتظر فرصت مناسب بودند تا عقده‌های درونی‌شان را با ضربه‌زدن به پیکر خاندان پیامبر خالی کنند و به محض آگاهی از خلافت مولای پرهیزکاران، حسادت‌ها شعله‌ور و عقده‌ها گشوده شد و شورش‌های داخلی به وقوع پیوست.
3. لغو امتیازهای قومی و طبقاتی و عزل افراد ناشایست جامعه آن روز در زمان خلفای سه‌گانه و به‌ویژه دوران یازده ساله سومین آنها به اموری خوگرفته بود که برمبنای فضیلت و شایستگی نبود، ضوابط اصولی و صلاحیت‌ها و توانایی‌های فکری و ایمانی، جای خود را به مناسبات فامیلی داد، تا آن که امام علی (علیه‌السلام) در صدر حکومت اسلامی قرارگرفت و درنخستین گام، این نابرابری‌ها را از بین برد و به تجدید حیات، برمبنای موازین قرآنی و احیای سنت نبوی پرداخت. این روش امام علی (علیه‌السلام) را سردمدارانی که به ثروت اندوزی، رفاه‌طلبی و عافیت‌جویی روی آورده بودند، برنتابیدند و برای فتنه‌انگیزی مهیا شدند.
4. ضعف آگاهی از ویژگی‌های حضرت علی (علیه‌السلام) بسیاری از افراد جامعه و حتی گروهی از مهاجرین و انصار، شناخت درستی از جایگاه و شخصیت حضرت علی (علیه‌السلام) نداشتند و گمان نمی‌کردند که او جانشین راستین رسول خداست و از سوی پروردگار، برای امامت مردم، منصوب شده است و کلامش حجت و اطاعتش بر همه لازم می‌باشد. آنان فکر می‌کردند امیرمؤمنان، علی (علیه‌السلام) چهارمین خلیفه‌ای است که دست‌کم، از سه خلیفه پیشین کمی عادل‌تر است! همین عدم شناخت درست، زمینه را برای متشنج کردن اوضاع توسط قاسطین، مارقین و ناکثین فراهم ساخت. این جهالت، موجب شد که برخی افراد متعصب سست اندیشه که اهل عبادت و روزه‌داری هم بودند، تصمیم بگیرند برای حفظ اسلام، کشتن حضرت علی‌ (علیه‌السلام) را در ردیف به قتل رساندن معاویه و عمروعاص قراردهند.

افراط و تفریط:
وقتی افراد از جایگاه اصیل امامت فاصله بگیرند و از مفاهیم عقیدتی و فکری اسلام و قرآن، برداشت‌هایی شخصی داشته باشند، چون سیلاب‌هایی بنیان‌کن می‌شوند که نه‌تنها برای دشت‌های تشنه مفید نخواهند بود، بلکه بوستان‌های معرفت و گلستان‌های ایمان را نیز در معرض ویرانی قرار می‌دهند. افراط و تفریط این افراد، سنگ بنای تحریف و بدعت را می‌گذارد. در زمان خلافت حضرت علی (علیه‌السلام)، این روند غلط و آشفته، منجر به پیدایش غالیان و خوارج شد.
حضرت علی (علیه‌السلام) در خصال پسندیده و اوصاف ربانی یگانه بود، او را یار محرومان و حامی مظلومان می‌شناختند، حاکمی عادل، مجاهدی مؤمن، زاهدی پارسا و عارفی مبارز بود، هیچ عاملی او را از گام نهادن در مسیر حق بازنداشت، کلامش شنوندگان را مبهوت می‌ساخت، تردیدها را زایل می‌نمود و نور امید را در دل‌ها روشن می‌ساخت؛ ولی همین ویژگی‌های عالی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، برای افرادی که حقایق عالم را نمی‌شناختند و ایمان درستی نداشتند، شکی را بوجود آورد که نتیجه‌اش، غالی‌گری بود؛ زیرا گفتند خدا در وجود این مرد حلول کرده و بدین ترتیب، به کج‌روی فروغلطیدند و سرانجام گفتند(نعوذ‌بالله) امیرمؤمنان، علی (علیه‌السلام) همان خداست! امام، استوار و راسخ، به جنگ با این خرافه رفت و تا نابودی این مرداب انحراف، آرام نگرفت.
نخستین کسی که دم از این اندیشه باطل زد، عبدالله بن سبا بود که به امام گفت: تو همان خدایی! امام (علیه‌السلام) به او، دستور توبه داد و راهش را شیطانی معرفی کرد و دستور داد زندانی‌اش کردند و چون از گناهش اظهار پشیمانی نکرد، وی را در آتش سوزانید.6
فرقه دومی که چون علفی هرز، در عصر رهبری امام علی (علیه‌السلام) سربرآورد، خوارج بودند. آنان به شیوه گمراه‌کننده‌ای، کردارهای خود را با قرآن توجیه می‌کردند و بر روش‌های خویش، استدلال‌های عقیدتی می‌آوردند و قرآن را به نفع خود تاویل می‌کردند. این فرقه منحرف، برای رهبری جامعه، اهمیت چندانی قایل نبودند و تنها به عنوان نماینده مسلمانان به او می‌نگریستند که مسؤولیت دینی و سیاسی جامعه را عهده‌دار بود.
آنان حضرت علی (علیه‌السلام) را تا زمان راضی شدن به حکمیت(پس از جنگ صفین)، خلیفه مسلمین می‌دانستند؛ ولی پس از آن، بنای تمرد را گذاشتند. تحجر و خشک‌اندیشی و تعصب بی‌جا، اساس افکار این فرقه را تشکیل می‌داد و کردارهای وحشیانه آنان، حکایت از تفکر باطل و جنایت‌آلودشان داشت. سرانجام حضرت علی (علیه‌السلام) ناگزیر شد جنگ با شامیان را وانهد و در نهروان، با این قوم جاهل و منحرف بجنگد و غایله آنان را که در راه عقیده خود، قساوت‌ها به خرج می‌دادند، فروبنشاند؛ ولی پس از چندی، یکی از این خوارج، آن حضرت را در مسجد‌کوفه، هنگام نماز، به شهادت رسانید.7

پی‌نوشت‌‌ها:

1- این روایت را با سندهای قطعی، از منابع شیعه و سنی، میرحامد‌حسین نقل کرده و مجموع تلاش‌های علمی خود را در این‌باره، درکتاب«عبقات‌الانوار» آورده است.
2- نک: بحارالانوار، ج69، ص 227، حدیث دوم.
3- ابن‌سعد، طبقات‌الکبری، ج دوم، ص237.
4- نک: علامه طباطبایی، شیعه در اسلام، ص15.
5- نهج‌البلاغه، خطبه 16.
6- وسایل‌الشیعه، ج88، ص554.
7- مسعودی، سیداصغرناظم‌زاده‌قمی، مروج‌الذهب، ج2، ص415؛ تجلی امامت، طی33.
منبع: ماهنامه ی دیدار آشنا .

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید