حضرت مسیح، میان الوهیت و انسانیت

حضرت مسیح، میان الوهیت و انسانیت

نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب

 

نورانی بودن خورشید و پر آب بودن دریا، دو حقیقتی است که نمی‌توان آنها را انکار کرد. همچنین، اولین حقیقتی که به زمین داده شد، آفرینش انسان و خلیفه شدن او در زمین بود، زیرا کسی نمی‌تواند مخلوق بودن انسان را انکار کند و اینکه خداوند به او ویژگیهایی داده است که او را از سایر مخلوقات ممتاز می‌سازد، زیرا او قادر است که مسئولیتهای خود را انجام دهد و شایستگی خلیفه شدن را پیدا کند.
هرچه را چشم و قلب، درک می‌کنند، نشانه‌ی وجود خالقی قادر، توانا، دقیق و ناظم است و بعثت پیامبران تنها به منظور دعوت بشر برای ایمان به خدای یگانه و آگاهی قلوب و عقلها است تا انسان مؤمن بشود و با خدا، خودش و دیگران ارتباط برقرار کند.
شکی نیست که تمام این دستورها یک عقیده را بیان می‌کنند که تمام پیامبران از حضرت آدم یا خاتم الانبیا به آن عمل کرده‌اند، اگرچه آنان شیوه‌های گوناگون مطابق با شرایط و زمان خود داشته‌اند.
باتوجه به مسئله ایمان به خدا، روشن می‌شود که مأموریت پیامبران آسمانی مقابله با نادانی و دورکردن زشتیها از درون انسانهاست، تا حقیقت ایمان در دلها محکم شود و پرچم حق و حقیقت به اهتزاز درآید.
از اینجا معلوم می‌شود که راه تمام پیامبران مانند هم بوده است و آنها مانند حلقه‌های زنجیر هستند که به هم محکم شده‌اند و همه به انسانها نشان می‌دهند تا آن‌طور که خداوند می‌خواهد، زنگی کنند.
کتابهای آسمانی این شباهت را تأیید می‌کنند، همچنان که تاریخ انسان، آن را تأیید می‌نماید. بنابراین، می‌بینیم که تمام پیامبران در آغاز دعوت خود با مخالفت همه‌ی مردم مواجه و با مشکلات و سختیهای فراوانی روبه رو می‌شدند، به طوری که نزدیکانشان نیز با آنان مخالفت می‌کردند.
لذا حضرت ابراهیم (علیه السلام) از سوی عموی خود و نوح به واسطه‌ی پسرش و لوط توسط همسر خود، مورد شدیدترین آزارها قرار گرفتند که قلب انسان از شنیدن آنها به درد می‌آید.
در خصوص برخورد مردم با پیامبران نیز می‌بینیم که قومشان علیه آنان بودند و آنان را مسخره یا به مرگ تهدید می‌کردند تا جایی که زندگی آنان پر از اقدامات دشمنان علیه‌شان بوده است و خداوند در نهایت آنان را بر کافران پیروز کرده است.

با مطالعه‌ی زندگی انبیا مشاهده می‌کنیم که آنان قبل از رسالت، افرادی ممتاز از دیگران و دارای صفات و اخلاقی نیکو و در آرامش بوده‌اند لذا به دلیل این ویژگیها مردم به آنان احترام فراوان می‌گذاشته‌اند.
پیامبران به دور از مظاهر دنیا زندگی می‌کردند و احساس خاصی داشتند که با نگرانی همراه بوده است و قبل از رسالت احساس می‌کردند که امر مشخصی در انتظار آنهاست. اما کاهنان این موضوع را درک نمی‌کردند و این وضعیت همین‌طور ادامه داشت تا اینکه به آنان وحی می‌شد و به تکلیف خود عمل می‌کردند. وقتی حیرت و نگرانی از دل پیامبران دور می‌شد، به راز نگرانی خود پی می‌بردند. با به وجود آمدن آرامش درونی در آنان، آرامش بیرونی آنان به هم می‌خورد و امواج کینه و دشمنی به آنان روی می‌آورد و تا قبل از رسالت، به دلیل صداقت، امانتداری، درستی، رشادت و دانش مورد احترام قوم خود بودند، ولی وقتی دعوت خود را آشکار می‌کردند، ناگهان تمام آن احترامها به دشمنی تبدیل می‌شد.
اما پیامبر در راه حق گام بر می‌دارد و در نهایت پیروز است، ولی قبل از اینکه به پیروزی نهایی برسد، پیوسته برای قانع کردن مردم تلاش می‌کند و در این راه باید معجزات و نشانه‌های روشنی بیاورد تا بتواند رسالت خود را ثابت کند.
مردم کارهای انبیا را معجزه و امرخارق‌العاده به شمار می‌آورند و این امری طبیعی است، زیرا عقل ما تنها قادر است چیزهایی را که در اطرافمان است بفهمد و نمی‌تواند معجزات پیامبران را درک کند، مثل سرد شدن آتش بر ابراهیم و عصای حضرت موسی که تبدیل به اژدها شد و همه چیز را خورد.
قانون طبیعت در مورد ما روشن است، زیرا ترکیب وجودی ما طوری است که در برابر آتش می‌سوزد و نیاز به غذا دارد، اما موضوع سرد شدن آتش و اژدها شدن عصای موسی و بلعیدن سحر جادوگران برای ما قبل درک نیست، ولی برای خداوند که خالق همه چیز است و برای انجام دادن کارها نیازی به اسباب عادی ندارد، کاری آسان است. لذا برای نجات پیامبرش، آتش را بر ابراهیم سرد می‌کند و عصای موسی را به اژدها تبدیل می‌کند تا این پیامبران بر دشمنانشان پیروز شوند.
لذا عجیب نیست که مردم در برابر این حوادث حیران شوند و آنها را معجزه بنامند، زیرا از قدرت ما خارج است و حتی در فکر ما هم نمی گنجد.
درنتیجه، باید به معجزات پیامبران که به اذن خدا انجام می‌گیرد، مؤمن باشیم ممکن است پرسیده شود که چرا این معجزات اکنون وجود ندارند، در صورتی که ما برای هدایت شدن و ایمان آوردن شدیداً به آنها نیاز داریم؟
جواب بسیار ساده است، خداوند تعداد کمی از بندگان صالح خود را به عنوان پیامبر برگزیده است تا مردم را به راه راست هدایت کنند و وقتی خداوند این امتیاز را تنها به آنان داده است تا کارهایی را انجام دهند که دیگران از انجام دادن آنها عاجز هستند، طبیعی است که در این روزگار، ما نمی توانیم شاهد این چنین اموری باشیم و یاران آنان در این زمان نمی توانند چنان کارهایی را انجام دهند.
دلیل دیگر این است که انسان با هدایت کتب آسمانی به آگاهی و رشد رسیده است و قوای فکری و عقلی او رشد کرده و کم کم به رموز دنیا دست یافته است و می‌تواند به این وسیله به معنی درست پی ببرد. در جایی که عقل انسان آنچنان رشد کرده است که می‌تواند کارهایی را انجام دهد که در گذشته غیرممکن بوده است، مانند رفتن به فضا و فرود در کرات دیگر، این کار دیگر خارق العاده به نظر نمی رسد، گرچه این کار درگذشته معجزه محسوب می‌شده است و هنوز تعدادی از مردم کشورها معتقدند که انسان نتوانسته است بر روی کره‌ی ماه قدم بگذارد.
در نتیجه، با این علم و آگاهی که انسان آن را از طریق کتب آسمانی به دست آورده و عقل او کامل شده است، دیگر زمینه ای برای فرستادن پیامبر جدید باقی نمی ماند، زیرا انسان می‌تواند با عقل و تعلیمات انبیا به ایمان به خداوند دست یابد.
با اینکه علم انسان رشد کرده است، هنوز از فهم راز زندگی ناتوان است. یکی از اهداف پیامبران این بوده است که تأکید کنند این راز از ویژگیهای خلقت است و همانطور که دانستن غیب مخصوص خداوند است، راز خلقت را نیز تنها خداوند می‌داند، لذا این علم به انسان داده نشده است.
در قرآن آمده است، خداوند آن طور که اراده کرده است، انسان را آفریده است. آدم را از خاک آفرید و از روح خود در او دمید و بعد هم قانون لقاح نر و ماده را قرار داد که از طریق آمیزش تخمک نر و ماده انسان به وجود آید و بعد از مدت مشخصی رشد کند و کامل شود. این قانون الهی است و آنجا که خداوند اراده کند و فراتر از این قانون عمل کند و زن به تنهایی و بدون آمیزش با مردی دارای فرزندی شود، این کار را خواهد کرد.
می بینیم که خداوند از روح خود به مریم می‌دهد و او دارای فرزند می‌شود و حضرت عیسی (علیه السلام) را به دنیا می‌آورد. درنتیجه، این فرموده‌ی خداوند که به هر چه بگوید باش، همانطور می‌شود، حق است و همه‌ی کارها برای خداوند آسان است.
این سؤال به ذهن می‌رسد که چرا خداوند خلقت انسان را بدون آمیزش زن و مرد به عنوان یک قانون قرار نداد تا در صورت آمیزش، امری خارق العاده باشد و درجایی که خداوند قادر است هر کاری را انجام دهد، چرا خلقت آدم و عیسی را به عنوان قانون قرار نداد تا خلقت بقیه‌ی مردم به عنوان یک امری مستثنا و معجزه باشد؟
وقتی خداوند هرکاری را می‌تواند انجام دهد، چرا ولایت حضرت مسیح (علیه السلام) معجزه محسوب می‌شود؟
فرقی نمی کند که این عمل را کاری خارق العاده یا استثنا یا معجزه بنامیم. آیا به خواست خداوند مربوط نمی شود که هیچ قدرتی نمی تواند با آن مقابله کند؟
این موضوع بعد از تفکر و تأمل در سوره‌ی اخلاص برای انسان روشن می‌شود و به دل او آرامش می‌دهد که تنها خداوند قادر به امور است.
قرآن در سوره‌ی اخلاص می‌فرماید:
(به نام خداوند بخشنده مهربان، بگو او خدای یکتاست، آن خدایی که از همه بی نیاز است، نه کسی فرزند او و نه او فرزند کسی است و کسی همتای او نیست.)
در نتیجه، ما می‌فهمیم که خداوند برای آفرینش نیاز به نمونه‌ی قبلی ندارد، لذا وقتی خلقت عیسی (علیه السلام) را یک امر غیر عادی می‌بینیم، نباید تعجب کنیم، زیرا خواست خداوند است و خداوند درباره عیسی و مادر راستگویش در سوره‌ی مائده چنین می‌فرماید:
(مسیح، پسر مریم، جز پیامبری نبود که پبش از او نیز پیامبرانی آمده بودند و مادرش زنی بسیار راستگو بود. هر دو غذا می‌خوردند. بنگر چگونه آیات [از حقیقت] دور می‌افتند.) (1)
خداوند به حضرت عیسی (علیه السلام) می‌فرماید:

(آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟ عیسی گفت: «منزهی تو، مرا نزیبد که [درباره خویشتن] چیزی را که حق من نیست بگویم. اگر آن را گفته بودم، قطعاً آن را می‌دانستی. آنچه در نفس من است تو می‌دانی و آنچه در ذات توست من نمی دانم، چرا که تو خود دانای رازهای نهانی. جز آنچه مرا بدان فرمان دادی، [چیزی] به آنان نگفتم، [گفته ام] که خدا، پروردگار من است و پروردگار خود را عبادت کنید و تا وقتی در میانشان بودم، بر آنان گواه بودم، پس چون روح مرا گرفتی، تو خود بر آنان نگهبان بودی و تو بر هر چیز گواهی.») (2)
این آیات تأکید می‌کند که مسیح (علیه السلام) انسان است و او و مادرش همچون دیگران غذا می‌خوردند و دارای صفات انسانی بودند و نسبت خدایی دادن به او امری کذب و دروغ است، زیرا معقول نیست که خداوند بخورد و بیاشامد و خصلتهای انسان را داشته باشد و حضرت عیسی بشری است که فرستاده‌ی خداوند است و تنها ویژگیهایی دارد که او را از سایر مردم جدا می‌کند و خداوند او را از میان و برای هدایت آنان برگزیده است.
خداوند در قرآن کریم و در سوره‌ی صف درباره‌ی انسان بودن حضرت مسیح فرموده است:
(و هنگامی که عیسی پسر مریم گفت: «ای فرزندان اسرائیل من فرستاده‌ی خدا به سوی شما هستم. تورات را که پیش از من بوده تصدیق می‌کنم.») (3)
وقتی قرآن کریم که بیش از هزار و چهارصدسال قبل به عنوان معجزه بر بشرنازل شده و هیچ کس نتوانسته است مانند آن را بیاورد درباره‌ی حضرت مسیح (علیه السلام) به این روشنی می‌گوید، باید به گفتار خداوند یقین کنیم، زیرا در گفتار خداوند باطل راه ندارد.
بنا بر ثبت تاریخ نگاران مسیحی، حضرت مسیح (علیه السلام) در روز 25 دسامبر متولد شده است و مردم زمان او شاهد زندگی اش بوده و دیده اند که مانند دیگران غذا می‌خورده و می‌خوابیده و صفات انسانی داشته است و سپس به رسالت برگزیده شده است.
این اعتقاد حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) درباره مسیح است که فرمود:
بالش حضرت عیسی (علیه‌السلام) سنگ بود. او لباس خشن می‌پوشید، غذای اندک و ساده می‌خورد، همیشه گرسنه بود. در شب چراغ روشنایی او ماه بود و سایبانش در زمستان مشرق و مغرب زمین بود و چیزی نداشت که در زمستان خود را با آن گرم کند. میوه و غذای او چیزهای روییدنی از زمین بود وهمسری نداشت که او را سرگرم سازد و فرزندی نداشت که او را اندوهگین کند و مالی نداشت که او را منحرف کند و طمعی نداشت که به خاطر او بلغزد. مرکب او پاهایش بود و خدمتکارش داستانش.»(4)
برای اینکه حقیقت بر همه روشن شود، قرآن کریم گفت‌وگوی خداوند با مسیح را در سوره‌ی مائده بیان می‌فرماید:
(آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟)(5)
حضرت عیسی چه جوابی داد؟ طبیعی است که او فرستاده‌ی خداست و چیزی را می‌گوید که خداوند به او تعلیم داده است.
( و عیسی گفت: منزهی تو، مرا نزیید که [در باره خویشتن] چیزی را که حق من نیست بگویم، جز آنچه مرا بدان فرمان دادی [چیزی] به آنان نگفتم. [گفته‌ام] که خدا، پروردگار من است و پروردگار خود را عبادت کنید و تا وقتی در میانشان بودم بر آنان گواه بودم.)(6)
سلام بر تو ای حضرت عیسی که بر یکانگی خداوند تأکید کردی و اقرار نمودی که تو رسول و فرستاده‌ی خداوند بر بنی‌اسرائیل هستی و مردم را به توحید و خداپرستی دعوت و دستورهای خداوند را به آنان ابلاغ کردی تا اینکه خداوند تو را با مقام رفیعی که داشتی به آسمان برد.
قرآن کریم در سوره‌ی آل عمران، آیه 45 در باره‌ی حضرت مسیح می‌فرماید:
([یاد کن] هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمه‌ای از جانب خود مژده می‌دهد که نامش مسیح، بن مریم، است، در حالی که [او] در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است.)
منظور از کلمه در اینجا «کُن… فیکون»؛ یعنی «باش، پس خواهد شد» است و این کلمه بخشی از روح خداست که عیسی بن مریم از آن آفریده شده است. کلمه‌ی روح در قرآن دارای معانی گوناگون است.
یکی از آن معانی جبرئیل (علیه‌السلام) است و بنا بر فرموده‌ی قرآن کریم که روح‌الامین حامل وحی بود.(7)
معنای دیگر آن شریعت اسلامی است. قرآن می‌فرماید:
(این چنین ما روحی از جانب خود به تو وحی کردیم.)(8)
معنای دیگر آن دستور و فرمان خداوند است. پس چون او را معتدل آفریدم، از روح خود در آن دمیدم.
معنای دیگر آن، راز زندگی است. قرآن کریم می‌فرماید:
(در باره روح از تو می‌پرسند، بگو روح به فرمان پروردگار من است و آنچه از علم به شما داده‌اند، بسیار اندک است.)()
خداوند، مادر عیسی، حضرت مریم، را در میان زنان عالم برگزید، زیرا از روح خود در او دمید و این گزینش بدون شک از ویژگیهای حضرت مریم بود، زیرا او زنی عابد، موحد و با تقوا و در خدمت عبادتگاه بود و زیر نظر زکریا تربیت شد. مریم پاک زندگی کرد و بدون اینکه با مردی آمیزش کند، از جانب خدا، عیسی را به دنیا آورد. آیا این همه ویژگی نمی‌تواند باعث شود تا به عنوان مادر پیامبر خدا برگزیده شود؟ و آیا حضرت عیسی، فرزند او، در زمان خود ممتاز نبود؟ چیزی به او داده شد که قبل از آن به هیچ پیامبری داده نشده بود. او به اذن خداوند از گِل پرنده ساخت و بیماری پوستی برص و کور مادرزاد را شفا داد و مردگان را زنده کرد.
وقتی انسان به این نعمتهای الهی که به مسیح داده شده است نگاه می‌کند، بی درنگ یقین می‌کند که این نعمتها تنها به کسی داده می‌شود که در نزد خداوند دارای مقامی عالی باشد.
این جایگاه رفیع حضرت مسیح از ولادت تا بالا رفتن نزد خداوند است. او پیامبر خداست، اما مردم در مورد او، تعالیم، دعوت و مرگ و زندگی اش اختلاف پیدا کردند.
قرآن کریم در سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 55 درمورد مرگ و زندگی حضرت مسیح می‌فرماید:
(هنگامی که خداوند فرمود ای عیسی! من تو را می‌گیرم و به سوی خویش بالا می‌برم.)

در تفسیر این آیه اختلاف پیدا شده است و آن اینکه وقتی خداوند فرموده است: «متوفیک»؛ یعنی تو را می‌میرانم، آیا همان طور که دیگر مردم را می‌میراند و روح آنان را از بدن جدا می‌کند، در مورد حضرت مسیح هم همین طور است؟
باید بگوییم که کلمه‌ی «وفات» در قرآن کریم به معنای ملاقات و دیدار در خواب آمده است، مانند آیه‌ی 6 سوره انعام که می‌فرماید:
(او کسی است که چون شب به خواب می‌روید، جان شما را نزد خود می‌برد و شما را می‌میراند و کردار شما را در روز می‌داند و پس از آن مرگ موقت در خواب، شما را بر می‌انگیزد تا به اجلی که معین است، برسید.)
همچنین خداوند در سوره‌ی زمر آیه‌ی 42 می‌فرماید:
(خداست که وقت مرگ روح خلق را می‌گیرد و آن را که هنوز مرگش فرا نرسیده است، در حال خواب روحش را قبض می‌کند، سپس آن را که حکم به مرگش کرده است،روح را بر نمی گرداند و کسی را که حکم به مرگش نکرده است، روحش را به بدنش بر می‌گرداند تا زمان معین فرا رسد.)
این آیات نشان می‌دهند که وفات به معنی ملاقات است و نه مرگ، زیرا وفات وقتی است که انسان هوشیاری خود را از دست می‌دهد، در صورتی که موت به معنای مردن و از دنیا رفتن است.
لذا با توجه به این مطالب، خداوند حضرت عیسی (علیه السلام) را از لحاظ جسمی و روحی بالا برده و حضرت عیسی نمرده است.
بعد از اینکه بنی اسرائیل احکام نورانی تورات و شریعت حضرت موسی را کنار گذاشتند و به دنیا طلبی روی آوردند، بت پرست شدند، به ریا و فحشا دست زدند، ظلم کردند و به کارهای حرام دست زدند، خداوند حضرت عیسی را در میان آنان مبعوث کرد تا آنان را به راه راست و راه دیگر پیامبران مانند ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف و موسی – علیه السلام- هدایت کنند و عیسی آمد تا احکام تورات را اجرا کند و دینی را که انبیای گذشته تبلیغ کرده بودند، کامل کند.
در انجیل متی «6 و 7» آمده است: «گمان نکنید که من آمده‌ام تا قوانین و پیامبران گذشته را رد کنم، بلکه برای تکمیل آنها آمده‌ام.»
قرآن هم در سوره‌ی صف در آیه 6 از قول حضرت عیسی می‌فرماید:
«آمده‌ام تا تورات را تصدیق کنم»
حضرت عیسی (علیه السلام) آمد تا ایمان را به یهود بازگرداند، اما با وجود روبه‌رو شدن با نادانی، ظلم، اذیت و آزار آنان، دین خدا را تبلیغ کرد تا جایی که مسیحیت در اذهان جای گرفت که موافق با تعالیم پیامبران گذشته و دین آینده است.
ولی با گذشت زمان، همانطور که «دین یهود به انحراف کشیده شد، مسیحیت نیز با ورود دیدگاههای انحرافی در آنان به بیراهه رفت و اصول آن محو شد و از تعالیم حضرت مسیح فاصله گرفت تا جایی که آرنولد توین بی، تاریخ نویس، در کتاب خود به نام مسیحیت میان ادیان جهان می‌نویسد: «مسیحیت ترکیبی از الهی بودن یهودی و فلسفه یونانی است.»
این نمونه‌ای از افکار انحرافی در مسیحیت است.
در سال 325 میلادی کنگرهای درباره مسیحیت برگزار و بر الهی بودن دین مسیح تأکید شد و برگزارکنندگان آن اعلام کردند که مسیح نیز مانند بقیه انسانها بوده و تنها ویژگی او، آن بوده است که از جانب خدا به سوی بنیاسرائیل فرستاده شده است.
اما «آریوسیین» الهی بودن مسیحیت را انکار کرد.
بعد از آن، کنگره‌های دیگری هم تشکیل شد، از جمله کنگره قسطنطنیه اول، در سال 381 میلادی بود که تحت تأثیر تعلیمات افلاطونی، روح القدس را نیز به مسیحیت افزود.
بعضی از متفکران معتقدند که مسیحیت از اصل خود دور شده است و تعالیمی که اکنون وجود دارد، مطابق با عقیده اصیل مسیح (علیه السلام) نیست.
محققان و تاریخ نویسان غربی مانند علامه درایر، توین بی، ژیبون و دیگران معتقدند که نظریات تحمیل شده بر مسیحیت، این دین الهی را به انحراف کشیده است.
ما معتقدیم که اختلاف نظر در مسائل، موجب رشد و پیشرفت می‌شود، اما اگر عمدی و به قصد انحراف در عقیده باشد و تعالیم الهی را زیر پا نهد و دیگر رشدی در آن وجود ندارد.

در قرن پنجم و ششم میلادی اختلاف نظر بسیار زیاد شده و به بالاترین حد رسیده بود، به طوری که نگرانی همه را فرا گرفته بود و عقیده‌ی ثابتی در میان مردم وجود نداشت. این فضا و شرایط طلب می‌کرد که دین آسمانی جدیدی فرستاده شود تا دین قبلی را تکمیل کند و هدایت مردم را به دست گیرد و این دین اولین چیزی ار که باید بر آن تأکید ورزد، یگانه پرستی است و اینکه تمام پیامبران از جنس بشر بوده و از طرف خدا برای ابلاغ رسالت برگزیده شده اند.
اگرچه میان پیامبران فاصلهاهای طولانی وجود دارد، ولی همه‌ی آنها مردم را به یک حقیقت دعوت کرده اند، لذا ادیان یهود، مسیحیت و اسلام یکی پس از دیگری تکمیل کننده‌ی هم هستند.
علاوه بر این که دین جدید باید اختلافات اعتقادی را برطرف کند، آخرین دین نیز خواهد بود. لذا اسلام آخرین دین آسمانی و پیامبر اکرم، حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)، به عنوان آخرین پیامبر برگزیده شد و حضرت مسیح (علیه السلام) نیز به پیامبری او بشارت داده بود.
خداوند در قرآن کریم و در سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 157 می‌فرماید:
(آنان که از پیامبری پیروی می‌کنند که درتورات و انجیل نام و نشان و اوصافی از او می‌یابند.)
همچنین، در سوره‌ی صف، آیه‌ی 6 برای تأکید بر پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید:
(و هنگامی که عیسی پسر مریم گفت: ای فرزندان اسرئیل! من فرستاده‌ی خدا به سوی شما هستم. تورات را که پیش از من بوده است، تصدیق می‌کنم و به فرستاده‌ای که پس از من می‌آید و نام او احمد است، بشارت دهنده هستم.)
این بشارت، حق و برای همه بشریت بود که بر زبان یکی از پیامبران اولوالعزم جاری شد و چه کسی شایسته تر از حضرت عیسی (علیه السلام) برای ابلاغ این بشارت بود.
این بشارت، متحقق شد و پیامبر اکرم، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، برای هدایت مردم و آوردن دین حق و درمان امراض روحی و درونی و عقلی و نیز زدودن پلیدیها، از جانب خداوند مبعوث شد.
ان شاءالله درباره این بشارت و رسالت پیامبر اکرم در جای خود سخن خواهم گفت.

پی‌نوشت‌ها:

1- قرآن، مائده/75.
2- قرآن، مائده/116-117.
3- قرآن، صف/116.
4- نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
5- قرآن، مائده /116.
6- قرآن، مائده /117.
7- قرآن شعراء /193.
8- قرآن شعراء /52.
9- قرآن شعراء /85.
منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران …]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید