سرّخدا و باده فروش

سرّخدا و باده فروش

نویسنده: آیت الله محمد خادمی شیرازی

 

سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

سخنان امام عصر(روحی له الفداء) در خدمت پدر بزرگوارشان خطاب به احمد بن اسحق و سعد بن عبدالله اشعری قمی
سعد بن عبدالله القمی الاشعری، قال بلیت باشد النواصب منازعه فقال لی یوماً بعد ما ناظرته: تباً لک و لاصحابک، انتم معاشر الروافض تقصدون المهاجرین و الانصار بالطعن علیهم و بالجحود لمحبه النبی لهم، فالصدیق هو فوق الصحابه بسبب سبق الاسلام. الا تعلمون ان رسول الله صلی الله علیه و آله انما ذهب به لیله الغار لانه خاف علیه کما خاف علی نفسه و لما علم انه یکون الخلیفه فی امته و اراد ان یصون نفسه کما یصون علیه السلام خاصه نفسه کی لا یختل حال الدین من بعده و یکون الاسلام منتظماً و قد اقام علیاً علی فراشه لما کان فی علمه مقامه لا جرم لم یبال من قتله.
قال سعد انی قلت علی ذلک اجوبه لکنها غیر مسکنه.
ثم قال معاشر الروافض تقولون ان «الاول و الثنی» کانا ینافقون، و تستدلون علی ذلک بلیله العقبه. ثم قال لی: اخبرنی عن اسلامهما، کان من طوع و رغبه او کان من اکراه و اجبار؟
سعد بن عبدالله قمی اشعری گوید: روزی مرا با یکی از نواصب (لعنه‌ الله علیه)(1) و دشمنان سرسخت حضرت امیرالمؤمنین(ع) اتفاق صحبت و مناظره افتاد تا بحث ما به جایی رسید که به من گفت: مرگ بر تو و اصحاب تو! شما رافضیها (شیعیان) مهاجران را نکوهش می کنید و محبت حضرت رسول اکرم(ص) را نسبت به آنها انکار می کنید و حال آنکه ابوبکر به جهت سبقت در اسلام و افتخار همراهی با آن حضرت در غار، از همه دیگر اصحاب آن حضرت برتر است و پیامبر بزرگ همان گونه که بر جان خود می ترسید در مورد او هم نگران بود، زیرا می دانست که ابوبکر پس از او خلیفه امت اسلامی خواهد شد و اگر زنده باشد امر اسلام منظم و در صورتی که کشته شود امر اسلام مختل خواهد شد؛ در حالی که همان شب علی ‍[علیه السلام] را در رختخواب خود خواباند، زیرا می دانست اگر علی [علیه السلام] کشته شود امر اسلام مختل نمی شود و در میان صحابه کسانی که جانشین او باشند، هستند.
سعد بن عبدالله می گوید: البته به او جوابهائی دادم، ولی ساکت نشد.
سپس آن مرد ناصبی به من گفت: شما رافضیها (شیعیان) می گویید اولی و دومی (ابوبکر و عمر) منافق اند و در این مورد به ماجرای شب «عقبه» استدلال می کنید. آیا به نظر شما اسلام آن دو نفر از روی رضا و رغبت بوده یا با اکراه و اجبار ایمان آورده اند؟
فاحترزت عن جواب ذلک و قلت مع نفسی ان کنت اجبته بانه کان عن طوع فیقول لا یکون علی هذا الوجه ایمانها عن نفاق و ان قلت کان عن اکراه و اجبار، لم یکن فی ذلک الوقت للاسلام قوه حتی یکون اسلامها باکراه و قهر.
فرجعت عن هذا الخصم علی حال ینقطع کبدی فاخذت طوماراً و کتبت بضعاً و اربعین مسئله من المسائل الغامضه التی لم یکن عندی جوابها فقلت ادفعها الی صاحب مولای ابی محمد الحسن بن علی علیهما السلام الذی کان فی قم -احمد بن اسحق – فلما طلبته کان هو قد ذهب فمشیت علی اثره فأدرکته و قلت الحال معه فقال لی: جیء معی الی سر من رأی حتی نسأل عن هذه المسائل مولینا الحسن بن علی(ع). فذهبت معه الی سر من رأی ثم جئنا الی باب دار مولینا(ع)، فاستأذنا علیه فاذن لنا فدخلنا الدار و کان مع احمد بن اسحق جراب قد ستره بکساء طبری و کان فیه مأه و ستون صره من الذهب و الورق، علی کل واحده منها خاتم صاحبها الذی ذفعها الیه.
و لما دخلنا وقع اعیننا علی ابی محمد الحسن العسکری(ع) کان وجهه کالقمر لیله البدر و قد رأینا علی فخذه غلاماً یشبه المشتری فی الحسن و الجمال، و کان علی رأسه ذؤابتان و کان بین یدیه رمان من الذهب قد حلی بالفصوص و الجواهر الثمینه قد أهداه واحد من رؤساء البصره و کان فی یده قلم یکتب به شیئاً علی قرطاس فکلما اراد ان یکتب شیئاً اخذ الغلام یده فألقی الرمان حتی یذهب الغلام الیه و یجیء به فلما ترک یده یکتب ما شاء.
سعد بن عبدالله اضافه می کند که از پاسخ بدین سؤال احتراز کرده، با خود گفتم اگر بگویم آن دو با رضا و رغبت ایمان آوردند، خواهد گفت پس نمی توان آنها را منافق دانست و اگر بگویم در نتیجه ترس و اجبار دین مقدس اسلام را پذیرفته اند می گویند در آن زمان اسلام چنین قدرتی که کسی به اکراه و اجبار به آن ایمان بیاورد نداشت.
به هر صورت، در حالی که نزدیک بود قلبم از حرکت باز ایستد از وی فاصله گرفتم و متعاقباً طی نامه ای چهل و چند مسأله را که جوابی برای آنها نداشتم و بر من مشکل شده بود، نوشته، و با خود گفتم از جناب احمد بن اسحق نماینده حضرت عسکری(ع) سؤال خواهم کرد، و پس از اینکه برای ملاقات با ایشان رفتم معلوم شد که به سوی سامراء حرکت کرده اند. من نیز به راه افتادم و در بین راه ایشان را دیده، ماجرا را با وی در میان گذاشتم. فرمودند: با من به سرّ من رأی (سامرا) بیا تا این مسائل را از مولایمان حضرت عسکری(ع) بپرسیم. من نیز همراه ایشان به سرّ من رأی رفتم و چون بدانجا رسیدیم به خانه حضرت عسکری(ع) رفتیم و پس از کسب اجازه توفیق شرفیابی دست داد.
احمد بن اسحق با خود ظرفی (خورجین و مانند آن) داشت که یکصد و شصت بدره طلا بود و به کسانی تعلق داشت که به ایشان داده بودند تا به امام حسن عسکری(ع) برساند و بر سر هر یک مهر صاحب پول منقوش بود. هنگامی که وارد منزل حضرت امام حسن عسکری(ع) شدیم، جمال مبارک آن حضرت را که چون ماه شب چهارده می درخشید و پسر کوچکی که در حسن و جمال همانند ستاره مشتری و روی زانوی حضرتش نشسته بود، زیارت کردیم. بر سر مبارک آن حضرت و در جلوی ایشان یک گوی طلایی که به جواهرات قیمتی آراسته و یکی از بزرگان بصره به آن حضرت هدیه کرده بود، قرار داشت. حضرت امام حسن عسکری(ع) قلمی در دست مبارکشان بود و بر روی کاغذ چیزی می نوشتند و گاهی که اراده می فرمودند مطلبی را بنویسند و فرزند عزیزشان قلم را از دست پدر بزرگوار می گرفتند، امام(ع) آن گوی را به طرفی می انداختند و چون وجود عزیز حضرت مهدی، روحی له الفداء برای بازگرداندن آن گوی تشریف می بردند، پدر عالیقدرشان از فرصت استفاده فرموده، آنچه که می خواستند، می نوشتند.
ثم فتح احمد بن اسحق الکساء و وضع الجراب بین یدی العسکری(ع)، فنظری العسکری(ع) الی الغلام فقال فض الخاتم عن هدایا شیعتک و موالیک. فقال: یا مولای، أیجوز ان امد یداً طاهره الی هدایا نجسه و اموال رجسه؟ ثم قال یابن اسحق اخرج ما فی الجراب لیمیز بین الحلال و الحرام ثم أخرج صره‌ فقال الغلام هذا «لفلان بن فلان» من محله کذا بقم مشتمل علی اثنین و سبعین دیناراً فیها من ثمن حجره باعها و کانت ارثاً عن ابیه خمسه و اربعون دیناراً و من اثمان سبعه اثواب اربعه عشر دیناراً و فیه من اجره الحوانیت ثلاثه دنانیر. فقال مولانا(ع) صدقت یا بنی، دل الرجل علی الحرام منها.
فقال الغلام فی هذه العین دینار بسکه الری تاریخه فی سنه (کذا) قد ذهب نصف نقشه عنه و ثلاثه اقطاع قراضه بالوزن (دانق و نصف) فی هذه الصره الحرام هذا القدر، فان صاحب هذه الصره‌ فی سنه‌ کذا فی شهر کذا کان له عند نساج و هو من جمله جیرانه من و ربع فاتی علی ذلک زمان کثیر فسرقه سارق من عنده فاخبره النساج بذلک فما صدقه و اخذ الغرامه بغزل ادق منه مبلغ من و نصف ثم امر حتی نسبح منه ثوب و هذا الدینار و القراضه من ثمنه ثم حل عقدها فوجد الدینار و القراضه کما اخبر.
سپس احمد بن اسحق سرپوش را عقب زده، کیسه ها را خدمت حضرت عسکری(ع) نهاد. آن حضرت به فرزند دلبندشان فرمودند: عزیزم! از هدایای شیعیانت مُهر بردار و آنها را باز کن. حضرت مهدی(ع) [خطاب به پدر بزرگوارشان] فرمودند: ای مولای من! آیا درست است که دست پاک [ولی خدا] به سوی اموال ناپاک و غیرحلال دراز شود؟ آنگاه فرمودند: ای احمد بن اسحق! آنچه در این ظرف است بیرون بیاور تا اینکه حلال و حرام را از یکدیگر جدا کنند. سپس احمد بن اسحق کیسه ای را بیرون آورد. امام مهدی،‌ روحی له الفداء، فرمودند:‌ این کیسه مربوط به فلان شخص از فلان محله قم بوده و هفتاد و دو دینار در آن است. چهل و پنج دینار آن مربوط به فروش خانه است که از ارث پدر به او رسیده و چهارده دینار آن از فروش هفت دست لباس و سه دینار آن از کرایه دکانها است.
در این هنگام حضرت عسکری(ع) فرمودند: راست می گویی فرزندم! این مرد را به آنچه در این مال، حرام است راهنمایی فرما. حضرت مهدی، روحی له الفداء، فرمودند: در این مال، دیناری هست که در ری ضرب شده و نیمی از آن نقش از بین رفته است و سه قطعه دیگر در این کیسه وجود دارد که حرام است، زیرا صاحب آن در فلان سال و فلان ماه در نزد نساج (بافنده) ای امانتی داشت و آن شخص در همسایگی او زندگی می کرد. مدتی مدید گذشت و در نتیجه اینکه دزدی دستبردی زد آن امانت ربوده شد و با اینکه آن شخص به صاحب امانت اطلاع داد که امانتش ربوده شده است او باور نکرد و بیش از ارزش آن امانت از او غرامت گرفت و از همان جنس پیراهنی دوخت و این پول از بهای آن پیراهن است. کیسه را چون گشودند عیناً همان طور بود که حضرت بقیه الله روحی له الفداء فرموده بودند.
ثم اخرجت صره اخری، فقال الغلام هذا لفلان بن فلان من المحله الفلانیه بقم و العین فیها خمسون دیناراً و لا ینبغی لنا ان ندنی ایدینا الیها.
قال: لم؟ فقال: من اجل ان هذه الدنانیر ثمن الحنطه و کانت هذه الحنطه بینه و بین حراث له، فاخذ نصیبه بکیل کامل و اعطی نصیبه بکیل ناقص. فقال مولانا الحسن بن علی(ع): صدقت یا بنی.
قال یابن اسحق، احمل هذه الصرر و بلغ اصحابها و اوص بتبلیغها الی اصحابها فانه لا حاجه بنا الیها، ثم قال جیء الی بثوب تلک العجوز فقال احمد بن اسحق کان ذلک فی حقیبه فنسیته ثم مشی احمد بن اسحق لیجییء بذلک الی مولینا ابی محمد العسکری(ع).
و قال: ما جاء بک یا سعد؟ فقلت شوقنی احمد بن اسحق الی لقاء مولانا
قال: المسائل التی اردت ان تسأل عنها؟
قلت: علی حالها یا مولای.
قال: فسأل قره عینی -و اومیء‌ الی الغلام- مما بدالک.
فقلت: یا مولینا و ابن مولینا، روی لنا ان رسول الله(ص) جعل طلاق نسائه الی امیرالمؤمنین، حتی انه بعث یوم الجمل رسولاً الی عایشه و قال انک ادخلت الهلاک علی الاسلام و اهله بالغش الذی حصل منک و اوردت اولادک فی موضع الهلاک بالجهاله، فان امتنعت و الا طلقتک.
فاخبرنا یا مولای عن معنی الطلاق الذی فوض حکمه رسول الله(ص) الی امیرالمؤمنین(ع)؟
سپس کیسه دیگری را بیرون آوردند و به محض اینکه چشم مبارک حضرت بقیه الله امام مهدی، روحی له الفداء، به آن کیسه افتاد فرمودند: در این کیسه پنجاه دینار است و شایسته نیست که دست ما به سوی آن دراز شود. احمد اسحق عرض کرد: چرا؟ فرمودند: زیرا این پول بهای گندمی است که میان صاحب آن و زارع مشترک بوده و در وقت تقسیم، صاحب گندمها سهم خود را به طور کامل برداشته و سهم زارع را کمتر داده است.
امام حسن عسکری(ع) فرمودند: ای احمد بن اسحق! این کیسه ها و ظرفهای پول را ببر و به صاحبانشان تسلیم نما و به آنها توصیه کن که این کیسه ها را به صاحبان واقعی شان برسانند، زیرا ما نیازی به این گونه پولها نداریم. سپس فرمودند: پیراهن آن پیرزن را بده. احمد بن اسحق می گوید: آن پیراهن را در منزل فراموش کرده بودم. و در نتیجه برای آوردن آن راهی منزل شدم.
سعد بن عبدالله ادامه می دهد: سپس مولایم حضرت عسکری(ع) نگاهی به من افکنده، سؤال فرمودند: برای چه به اینجا آمده ای؟ عرض کردم: احمد بن اسحق مرا تشویق کرد تا به زیارت مولایم نایل شوم. فرمودند: مسائلی را که می خواستی سؤال کنی و بدان خاطر به اینجا آمده ای چه شد؟ عرض کردم: به همان صورت باقی است. فرمودند: از نور چشمم [حضرت مهدی(ع)] بپرس. آنگاه عرض کردم: ای مولا و پسر مولای من! به طوری که برای ما روایت شده است، جد شما حضرت خاتم الانبیاء(ص) موضوع طلاق زنان خویش را به امیرالمؤمنین(ع) واگذار نمودند و در جنگ جمل امیرالمؤمنین(ع) طی پیامی به عایشه فرمودند: در نتیجه ی خطایی که مرتکب شده ای، امت اسلامی و اهلش را به هلاکت و فرزندان اسلام را به وادی جهالت و نادانی کشیده ای و اگر از این عمل دست برنداری تو را طلاق می دهم. بفرمایید معنی طلاقی که پیامبر بزرگ ما به حضرت امیرالمؤمنین(ع) تفویض فرمودند، چیست؟
فقال: ان الله تقدس اسمه عظم شأن النبی(ص) فخصهن بشرف الامهات فقال رسول الله(ص) یا ابالحسن ان هذا شرف باق مادمن لله علی طاعه فایتهن عصت الله بعدی بالخروج علیک فطلقها ممن الازواج و اسقطها من شرف امیه المؤمنین.
ثم قلت: اخبرنی عن الفاحشه المبینه التی اذا فعلت المرأه ذلک یجوز لبعلها ان یخرجها من بیته فی ایام عدتها؟
فقال(ع): تلک الفاحشه السحق و لیست بالزنا، لانها اذا زنت یقام علیها لاجل الحد الذی اقیم علیها و اما اذا ساحقت، فیجب علیها الرجم و الرجم هو الخزی و من امرالله تعالی برجمها فقد اخزاها، لیس لاحد ان بقربها.
ثم قلت: اخبرنی یابن رسول الله عن قول الله تعالی لنبیه موسی «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی»(2) فان فقهاء الفریقین یزعمون انها کانت من إهاب المیته.
فقال(ع): من قال ذلک افتری علی موسی و استجهله فی نبوته، لانه ما خلا الامر فیها من خطبین، اما ان کانت صلوه موسی فیها جائزه او غیتر جائزه فان کانت صلوه موسی جائزه فیها فجاز لموسی ان یکون لابسها فی تلک البقعه و ان کانت مقدسه مطهره و ان کانت صلوته غیر جائزه فیها فقد اوجب ان موسی لم یعرف الحلال و الحرام و لم یعلم ما جازت الصلوه فیه کما لم یجز و هذا کفر.
امام عصر روحی له الفداء در پاسخ سعد بن عبدالله فرمودند: خداوند بزرگ، مقام رسول اکرم(ص) را بسیار والا و معظم قرار داده و به منظور حفظ کیان و شخصیت آن سرور، مقام همسران آن حضرت را گرامی داشته و آنها را به مقام «امّهات المؤمنین» مفتخر ساخته است. رسول معظم اسلام به امیرالمؤمنین فرمودند: یا علی! این شرف و افتخار برای همسران من تا وقتی باقی است که آنان بندگی خداوند را ترک نکرده، به مخالفت با شما برنخیزند و در غیر این صورت شما آنها را طلاق بده و از مقام «امهات المؤمنین» خارج کن و این شرف و افتخار را از آنان بگیر. سعد بن عبدالله می گوید:‌ عرض کردم «فاحشه مبیّنه» چیست که اگر زن مرتکب آن گردد شوهرش در ایام عدّه [طلاق] می تواند او را از خانه اش بیرون کند؟
حضرت مهدی(ع) فرمودند: این «فاحشه» زنا نیست و «مساحقه» است، زیرا اگر زنی زنا کند حد شرعی را بر او جاری می کنند و اگر کسی بخواهد با او ازدواج کند مانع از اجرای عقد نیست؛ در حالی که حد شرعی مساحقه، رجم (سنگباران) است و کسی که خداوند امر فرموده است او را رجم کنند گرفتار خزی (خواری) دنیا و آخرت خواهد بود و کسی نمی تواند با او ازدواج کند.
سپس عرض کردم: ای پسر رسول خدا(ص)! از فرمایش خداوند متعال به حضرت موسی (فاخلع نعلیک…) ما را با خبر کن، زیرا فقهای شیعه و سنّی می گویند نعلین حضرت موسی از پوست حیوان حرام گوشت (میته) بوده است.
امام عصر، روحی له الفداء، در جوابش فرمودند: کسی که این را بگوید به حضرت موسی افتراء زده و او را در نبوّتش [از نظر علم به احکام] جاهل دانسته است زیرا از دو حال خارج نیست: یا نماز خواندن حضرت موسی در آن نعلین جایز است یا خیر. در صورتی که جایز باشد موسی می توانست آن کفش را در آن مکان نیز بپوشد اگرچه آن بارگاه پاک و پاکیزه باشد. و اگر نماز خواندن در آن برای حضرت موسی جایز نبود لازم می آید که موسی به حلال و حرام آگاهی نداشته باشد و نداند که نماز خواندن در این نعلین جایز نیست -همچنان که جایز هم نیست- و این کفر است (نسبت دادن جهل به پیامبر و اینکه حلال و حرام الهی را از هم تمیز نمی دهد، کفر است.)
قلت: فاخبرنی یا مولای عن التأویل فیها.
قال (ع):‌ان موسی(ع) کان بالوادی المقدس؛ فقال: یا رب انی اخلصت لک المحبه منی و غسلت قلبی عمن سواک و کان شدید الحب لاهله، فقال الله تبارک و تعالی فاخلع نعلیک ای انزع حب اهلک من قلبک ان کانت محبتک لی خالصه و قلبک من المیل الی من سوای مغسولاً.
فقلت: اخبرنی عن تأویل کهیعص.
قال(ع): هذه الحروف من انباء الغیب اطلع الله علیها عبده زکریا ثم قصها علی محمد(ص) و ذلک ان زکریا(ع) سأل ربه ان یعلمه الاسماء الخمسه فاهبط علیه جبرئیل فعلمه ایاها فکان زکریا اذا ذکر محمداً و علیاً و فاطمه و الحسن سری عنه همه و انجلی کربه و اذا ذکر اسم الحسین(ع) خنقته العبره و وقعت علیه البهره. فقال ذات یوم الهی مابالی اذا ذکرت اربعاً منهم تسلیت باسمائهم من همومی و اذا ذکرت الحسین(ع) تدمع عینی و تثور زفرتی فأنبأه الله تبارک و تعالی عن قصته فقال «کهیعص.»(3)
فالکاف اسم «کربلا» و الهاء «هلاک» و الیاء «یزید» و هو ظالم الحسین و العین‌ «عطشه» و الصاد «صبره» فلما سمع بذلک زکریا(ع)
عرض کردم: پس مولای من تأویل آیه چیست؟
حضرت بقیه الله، روحی له الفداء، فرمودند: موسی بن عمران که به وادی مقدس [طوی] آمد عرض کرد: «خداوندا! من محبتم را نسبت به تو خالص کرده (به تو اختصاص داده) و خانه دلم را از غیر تو پاک نموده ام.» در حالی که خاندانش را بسیار دوست می داشت. لذا خداوند به او فرمود: «فاخلع نعلیک» یعنی محبت و علاقه شدید خانواده ات را از دل بیرون کن اگر محبت تو نسبت به من خالص و از میل به جز من دلت پاک است. (چون جایگاه من است، باید محبت اهل و عیال خود را از دل بیرون کنی.)
سپس عرض کردم: از تأویل «کهیعص» مرا مطلع فرمایید.
حضرت امام عصر(ع) در جواب فرمودند: این حروف از اخبار غیبیّه است که خداوند زکریا را از آن مطلع نمود؛ سپس داستان را برای حضرت محمد(ص) بیان فرمود و خلاصه ماجرا این است که زکریا از خداوند درخواست نمود که اسماء پنج تن را به او یاد دهد و جبرئیل فرود آمده، اسامی پنجگانه را به ایشان تعلیم نمود. هر زمان که زکریا نامهای محمد، علی، فاطمه، حسن علیهم السلام را می برد، شاد می شد، ولی آنگاه که نام مقدس امام حسین(ع) را می برد، دلش شکسته و اشکش جاری می گشت. روزی گفت: خدایا! مرا چه می شود که هرگاه نام چهار تن بالا را می برم، دلم تسلی می یابد و هرگاه نام مبارک امام حسین(ع) را می برم اشکم جاری می شود و نفسم در سینه گره می خورد؟ خداوند از حادثه مربوط به امام حسین(ع) بدین گونه خبر داد که «کهیعص».
امام عصر، روحی له الفداء، ادامه فرمودند که:
«کاف» اسم کربلا و «هاء» اشاره به شهادت و هلاکت عترت طاهره (خاندان مکرم حضرت رسالت) است؛ «یاء» اشاره به یزید است که بر حسین(ع) ظلم نمود؛ «عین» اشاره به عطش و تشنگی حسین(ع) و یاران عزیز اوست و «ص» اشاره به صبر آن حضرت است در مقابل مصائب و شداید. لم یفارق مسجده ثلاثه ایام و منع فیهن الناس من الدخول علیه و اقبل علی البکاء و النحیب و کان یرثیه:
الهی أتفجع خیر جمیع خلقک بولده؟
الهی أتنزل بلوی هذه الرزیه‌ بفنائه؟
الهی تحل کربه هذه المصیبه بساحتهما؟
ثم کان یقول: الهی ارزقنی ولداً تقر به عینی علی الکبر فاذا رزقتنیه فافتنی بحبه ثم أفجعنی به کما تفجع محمداً حبیبک بولده.
فرزقه الله یحیی و فجعه به و کانی حمل یحیی سته‌ اشهر و حمل الحسین کذلک.
فقلت: أخبرنی یا مولای عن العله التی تمنع القوم من اختیار الامام لانفسهم؟
قال (ع): مصلح او مفسد؟
فقلت: مصلح
قال(ع): هل یجوز أن یقع خیرتهم علی المفسد بعد ان لا یعلم احد ما یخطر ببال غیره من صلاح او فساد؟
قلت: بلی.
قال(ع): فهی (العله) ایدتها لک ببرهان یقبل ذلک عقلک.
قلت: نعم.
زکریا (ع) چون این بشنید در مسجد خویش سه روز اعتکاف نموده و از معاشرت با مردم خودداری کرد و پیوسته مشغول گریه و زاری بود و مرثیه سرایی می کرد:
بار خدایا! آیا بهترین بندگان و مخلوقت را به مرگ فرزندش با این کیفیت مبتلا می کنی؟
بارالها! آیا این بلیه را با شهادت حسین(ع) بر حبیبت خاتم انبیاء نازل می فرمایی؟
خداوندا! آیا بر علی و فاطمه لباس این مصیبت را می پوشانی؟
پروردگارا! آیا آثار این مصیبت بزرگ را در چهره علی و فاطمه ظاهر می سازی؟
آنگاه زکریا عرض کرد: خداوندا! به من نیز فرزندی عنایت فرما و او را در پیری مایه روشنایی چشمم قرار ده و مرا به وسیله او امتحان فرما و در مرگ او دل مرا بسوزان، چنان که حبیبت خاتم انبیاء را به مصیبت فرزندش مبتلا می کنی.
خداوند به او یحیی را مرحمت فرمود که شهیدش کردند و مدت حمل او نیز مانند امام حسین(ع) شش ماه بود.
سپس سعد بن عبدالله می گوید: عرض کردم مولای من! علت اینکه مردم نمی توانند برای خودشان امام انتخاب کنند، چیست؟
امام(ع) در جوابم فرمودند: امام مصلح یا مفسد؟
عرض کردم: مصلح.
امام عصر(ع) فرمودند: آیا ممکن است مردم در انتخاب اشتباه کنند و به جای پیشوا و امام پرهیزگار و مصلح یک فرد غیر مصلح را اختیار نمایند یا خیر؟
عرض کردم: آری، امکان این اشتباه هست.
امام زمان، روحی له الفداء، فرمودند: علت اینکه مردم نمی توانند برای خود امام انتخاب کنند این است و من برای تو دلایلی ذکر می کنم که عقلت بپذیرد.
عرض کردم: بفرمایید.
قال(ع): اخبرنی عن الرسل الذین اصطفاهم الله و انزل علیهم الکتب و أیدهم بالوحی و العصمه، اذهم اعلام الامم فاهدی الی ثبت الاختیار و منهم موسی و عیسی هل یجوز مع وفور عقلها و کمال علمهما اذهما علی المنافق بالاختیار ان یقع خیرتهما و هما یظنان انه مؤمن؟
قلت: لا.
قال(ع): فهذا موسی کلیم الله مع وفور عقله و کمال علمه و نزول الوحی علیه. اختار من اعیان قومه و وجوه عسکره لمیقات ربه سبعین رجلاً ممن لم یشک فی ایمانهم و اخلاصهم فوقع خیرته علی المنافقین قال الله عز وجل «و اختار موسی قومه سبعین رجلا لمیقاتنا»(4) الآیه.
فلما وجدنا اختیار من قد اصطفاه الله للنبوه واقعاً علی الافسد دون الأصلح و هو یظن انه الاصلح دون الافسد، علمنا ان لا اختیار لمن لا یعلم ما تخفی الصدور و ما تکن الضمائر و ینصرف عنه السرائر و ان لا خطر الاختیار المهاجرین و الانصار بعد وقوع خیره الانبیاء علی ذوی الفساد لما ارادوا اهل الصلاح.
ثم قال مولانا(ع): یا سعد! من ادعی ان النبی(ص) -و هو خصمک- ذهب بمختار هذه الامه مع نفسه الی الغار فانه خاف علیه کما خاف علی نفسه لما علم انه الخلیفه من بعده علی امته لانه لم یکن من حکم الاختفاء ان یذهب بغیره معه و انما اقام علیاً‌ علی مبیته لانه علم انه ان قتل لا یکون من الخلل بقتله ما یکون بقتل ابی بکر لانه یکون لعلی من یقوم مقامه فی الامور.
امام (ع) [در مقابل استدلال و دلیل بر اثبات مدّعی] فرمودند: به من بگو آیا انبیاء و فرستادگان الهی که راهنمایان مردمند و با (1)نزول کتابهای آسمانی، (2)فرستادگان وحی به وسیله جبرئیل و (3)مجهز بودن به نیروی عصمت، مؤید هستند و بزرگانی مانند موسی و عیسی با آن عقل و کمالی که داشته اند ممکن است انتخابشان غلط بوده باشد و در حالی که خیال می کردند برگزیدگان آنها مؤمن هستند، از منافقین بوده باشند؟
عرض کردم:‌ خیر، ای مولای من!
امام عصر(ع) فرمودند: با این وصف کلیم الله با آن فراوانی عقل و کمال علمی و برخوردار بودن از نیروی وحی از میان بزرگان قوم و لشکریانش هفتاد نفر را از همه طبقات اختیار کرد؛ آن هم کسانی را که در اخلاص و ایمان آنها شک و تردیدی نبود و دیدیم که چه شد. و خداوند بزرگ فرموده است: «و موسی هفتاد مرد از قوم خود برای وعده گاه برگزید.»
امام عصر(ع) فرمودند: پس هنگامی که مشاهده کردیم که انتخاب و اختیار برگزیدگان خداوند از سلسله جلیله انبیاء به این صورت درآمد و افراد فاسد به جای مردم صالح قرار گرفتند، نتیجه می گیریم افرادی که از درون اشخاص آگاهی ندارند حق اختیار و انتخاب از آنها گرفته شده است و پس از اینکه انتخاب انبیاء بر افراد مفسد پیاده شد، دیگر اعتباری برای اختیار و انتخاب مهاجرین و انصار پس از رسول اکرم(ص) باقی نمی ماند تا برای پیامبر بزرگ اسلام و وصی و جانشین انتخاب کنند.
سپس امام عصر، روحی له الفداء، فرمودند: ای سعد! درمورد ادعای دشمن تو راجع به اینکه پیامبر(ص) منتخب امّت (ابوبکر) را به خود به غار بردند، زیرا ترسیدند اگر او کشته شود امر اسلام مختل گردد چون می دانستندکه او پس از آن حضرت خلیفه می شود و رعایت اختفاء ایجاب می نمود کس دیگری را به غار نبرند و علی را در رختخواب خود خوابانیدند، زیرا می دانستند که اگر علی کشته شود اختلالی در اسلام پیدا نخواهد شد و اینکه کسانی که بتوانند جای علی را بگیرند و امور اسلام و مردم را منظّم نمایند وجود داشتند.
لم لاتنقض علیه بقولک.
اولستم تقولون ان النبی(ص) قال ان الخلافه من عبدی ثلاثون سنه و صیرها موقوفه علی اعمار هؤلاء الاربعه (ابی بکر، و عمر، و عثمان، و علی) فانهم کانوا علی مذهبکم خلفاء رسول الله فان خصمک لم یجد بداً من قوله: ‌بلی. قلت له فاذا کان الامر کذلک فکما ابوبکر الخلیفه من بعده کان هذه الثلاثه خلفاءی امته من بعده، ‌فلم ذهب بخلیفه واحده و هو (ابوبکر) الی الغار و لم یذهب بهذه الثلاثه؟
فعلی هذا الاساس یکون النبی(ص) مستخفاً بهم دون ابی بکر، فانه یجب علیه ان یفعل بهم ما فعل بابی بکر، فلما لم یفعل ذلک بهم یکون متهاوناً بحقوقهم و تارکاً للشفقه علیهم بعد ان کان یجب ان یفعل بهم جمیعاً علی ترتیب خلافتهم ما فعل بابی بکر.
و اما ما قال لک الخصم بانهما اسلما طوعاً او کرهاً؟ لم ام تقل بانهما اسلما طمعاً و ذلک انهما یخالطان مع الیهود و یخبران بخروج محمد(ص) و استیلائه علی العرب عن توراه و الکتب المقدسه و ملاحم قصه محمد(ص) و یقولون لهما یکون استیلائه علی العرب کاستیلاء (بخت النصر) علی بنی اسرائیل الا انه یدعی النبوه و لایکون من النبوه فی شیء. فلما ظهر امر رسول الله فساعدا معه علی شهاده ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله(ص) طمعاً ان یجدا من جهه ولایه رسول الله ولایه بلد اذا نتظم امره و حسن باله و استقامت ولایته.
فما ایسا من ذلک وافقا مع امثالهما لیله العقبه و تلثما مثل من تلثم منهم فنفروا بدابه رسول الله لتسقطه و یصیرها لکاً بسقوطه بعد ان صعد العقبه فیمن صعد فحفظ الله تعالی نبیه من کیدهم و لم یقدروا ان یفعلوا شیئاً و کان حالهما کحال طلحه و الزبیر اذ جائا علیاً(ع) و بایعاه طمعاً ان تکون لکل واحد منهما ولایه فلما لم یکن ذلک و ایسا من الولایه نکثا بیعته و خرجا علیه حتی آل امر کل واحد منهما الی ما یؤل امر من ینکث العهود و المواثیق.
درباره این سؤال و ادعای این شخص چرا جواب نقضی ندادی؟ چرا نگفتی که مگر نه این است که شما در روایتتان از قول رسول اکرم(ص) نقل کرده اید که آن حضرت فرمودند خلافت پس از من سی سال خواهد بود و بقای عمر آن به وجود این چهار نفر (ابوبکر و عمر و عثمان و علی) بستگی دارد؟ بنابراین، این چهار نفر بر اساس مذهب شما جانشینان رسول الله هستند. قطعاً دشمن تو چاره ای ندارد جز اینکه بگوید «درست است»، (یعنی گفته تو را قبول کند). پس از این امر به دشمن می گویی با توجه به این موضوع همان گونه که ابوبکر خلیفه پیامبر است، این سه نفر هم بوده اند؛ پس چرا پیامبر از این چهار نفر (ابوبکر) را با خود به غار برد و آن سه نفر دیگر را نبرد؟ [در حالی که از نظر مقام و آثار وجودی، هر چهار نفر باید یکی باشند.] در این صورت، پیامبراسلام(ص) نسبت به آن سه نفر استخفاف ورزیده و ترک محبت نموده و از شفقتی که نسبت به ابوبکر روا داشته آنان را محروم کرده است.
-خلاصه و نتیجه فرمایشات امام عصر، روحی له الفداء، ممکن است این طور باشد که: بردن ابوبکر به غار نه تنها دلیل بر خلیفه بودن او نیست بلکه دلیل بر ابطال خلافت او است؛ زیرا بنابر گفته و روایت جعلی خودشان هر چهار نفر خلیفه بوده اند و یار غار بودن، به ابوبکر اختصاصی ندارد. بنابراین، ادعای تقدم ابوبکر به دلیل همراهی با رسول الله(ص) در غار نادرست و باطل است.
امام(ع) فرمودند: اما در مورد سؤال دیگر دشمن -درباره اسلام اولی و دومی که آیا از روی اختیار بود و یا به اکراه و اجبار اسلام آورده اند -چرا در جوابش نگفتی که آن دو نفر به جهت «طمع» ایمان آورده بودند و علت طمع آنان نیز این بود که آنها با یهودیان معاشرت داشتند و در نتیجه ی این معاشرت از اینکه حضرت محمد(ص) به پیامبری مبعوث خواهد شد و بر عرب استیلا پیدا می کنند، باخبر شده و از تورات و کتب مقدّسه ماجرای آن حضرت را شنیده بودند و به این دو نفر گفته شده بود همچنان که بخت النّصر بر بنی اسرائیل مسلّط شده حضرت محمد(ص) نیز بر عرب استیلا می یابد، با این تفاوت که حضرتش دعوی پیامبری دارد. بنابراین، آنگاه که موضوع رسالت حضرتش ظاهر شد، این دو تن در مورد شهادت لا اله الله و محمد رسول الله(ص) با پیامبراسلام مساعدت کردند تا شاید به مقامی دست یابند و پس از قدرت یافتن و استقرار حکومت حضرت رسول(ص)، در حکومت شریک باشند. ولی آنگاه که از دستیابی به مقامی مأیوس شدند، با دوستان دیگرشان در شب عقبه سعی کردند مرکب سواری حضرت رسول(ص) را منحرف نمایند تا در دره ای سقوط کند و پیامبر کشته شود؛ ولی خداوند پیامبرش را حفظ فرموده و او را از این توطئه نجات داد. و نظیر و مانند این دو نفر طلحه و زبیرند که با امیرالمؤمنین(ع)، به طمع دسایابی به مقامی بیعت کردند و چون با توجه به عدالت امیرالمومنین(ع) مأیوس شدند،‌ بیعت خود را با حضرتش شکستند و نتیجه امرشان مانند دیگر بیعت شکنان شد، یعنی به ارتداد آنان از دین منجر گشت.
ثم قام مولانا الحسن بن علی(ع) لصلواته و قام القائم معه فرجعت من عندهما و طلبت احمد بن اسحق فاستقبلنی باکیاً. فقلت: ما ابطأک و ما ابکاک قال قد فقدت الثوب الذی سألنی مولای احضاره؛ قلت: لا بأس علیک فاخبره. فدخل علیه و انصرف من عنده متبسماً و هو یصلی علی محمد و اهل بیته. فقلت: ما الخبر؟ فقال: وجدت الثوب مبسوطاً تحت قدمی مولانا(ع) یصلی علیه.
قال سعد، فحمدنا الله جل ذکره علی ذلک و جعلنا نختلف بعد ذلک الیوم الی منزل مولانا(ع) ایاماً فلا نری الغلام بین یدیه، فلما کان یوم الوداع دخلت انا و احمد بن اسحق و کهلان من اهل بلدنا فانتصب احمد بن اسحق بین یدیه قائماً و قال: یابن رسول الله قد دنت الرحله و اشتدت المحنه،‌ فنحن نسأل الله ان یصلی علی المصطفی جدک و علی المرتضی ابیک و علی سیده النساء امک فاطمه الزهراء و علی سیدی شباب اهل الجنه عمک و ابیک و علی الائمه من بعدهما آبائک و ان یصلی علیک و علی ولدک و نرغب الیه ان یعلی کعبک و یکبت عدوک و لاجعل الله هذا آخر عهدنا من لقائک.
قال: فلما قال هذه الکلمه استعبر مولانا(ع) حتی استهملت دموعه و تقاطرت عبراته.
ثم قال(ع): یابن اسحق، لا تکلف فی دعائک شططاً فانک ملاق الله فی صدرک هذا،‌ فخر احمد مغشیاً علیه، فلما افاق قال: سألتکن بالله و بحرمه جدک الا ما شرفتنی بخرقه اجعلها کفناً فادخل مولانا یده تحت البساط فاخرج ثلاثه عشر درهماً فقال(ع) خذها و لاتنفق علی نفسک غیرها فانک لن تعدم ما سئلت و الله لا یضیع اجر المحسنین.
قال سعد: فلما صرنا بعد منصرفنا من حضره مولینا(ع) من حلوان علی ثلاثه فراسخ حم احمد بن اسحق و ثارت علیه عله صعبه ایس من حیاته بها فلما وردنا حلوان و نزلنا فی بعض الخانات دعا احمد بن اسحق رجلاً من اهل بلده کان قاطناً بها ثم قال تفرقوا عنی هذه اللیله و اترکونی وحدی. فانصرفنا عنه و رجع کل واحد الی مرقده. قال سعد فلما حان ان ینکشف اللیل عن الصبح اصابتنی فکره ففتحت عینی فاذا انا بکافور الخادم، خادم مولانا ابی محمد و هو یقول: احسن الله بالخیر عزاکم و ختم بالمحبوب رزیتکم، ‌قد فرغنا من غسل صاحبکم و من تکفینه فقوموا لدفنه من اکرمکم محلاً عند سیدکم، ثم غاب عن اعیننا.
فاجتمعنا علی رأسه بالبکاء و النحیب و العویل حتی قضینا حقه و فرغنا من امره، رحمه الله.(5)
سعد بن عبدالله می گوید: سپس مولایم حضرت عسکری(ع) برای اقامه نماز برخاستند و حضرت قائم(ع) نیز با ایشان برخاستند و من از خدمتشان مرخص شدم و به دنبال احمد بن اسحق رفتم. در راه، او را دیدم که به سمت من می آمد و می گریست. از علت تأخیر و گریه اش سؤال کردم. پاسخ داد:‌ پیراهنی را که مولایم از من خواسته بودند گم کرده ام. به ایشان گفتم: تقصیری نداری و موضوع را به مولایمان اطلاع بده. احمد بن اسحق حضور امام(ع) مشرف شد و در حالتی که خنده بر لب داشت و بر محمد و آل طاهرین وی صلوات می فرستاد مراجعت نمود. از موضوع استفسار کردم، گفت: مولایمان بر روی همان لباس مشغول نماز خواندن بودند.
سعد بن عبدالله می گوید: خدای را بدین جهت سپاس گفتم و تا وقتی که در سامراء بودیم مکرر خدمت مولای عزیزمان حضرت عسکری(ع) شرفیاب می شدیم، ولی دیگر موفق به زیارت حضرت مهدی، روحی له الفداء، نشدیم. و چون هنگام بازگشت فرارسید برای عرض خداحاظی و وداع شرفیاب شدیم. احمد بن اسحق در پیشگاه حضرت عسکری(ع) ایستاده، عرضه داشت: ای فرزند رسول خدا! هنگام جدائی فرا رسیده و باید از خدمت شما
مرخّص شویم. از خداوند درخواست می کنیم که بر جدت خاتم انبیاء و پدرت علی مرتضی و مادرت سیده‌ النساء زهرای مرضیه و بر آقایان اهل بهشت، عموی عزیزت حضرت مجتبی و پدرت سید الشهداء و ائمه پس از ایشان پدران گرامی شما، و نیز بر حضرتت و فرزند عزیزت [حضرت مهدی، روحی له الفداء،] سلام و درود بی پایان فرستد و عظمت شما را فزونی بخشد و دشمنانت را منکوب و خوار نماید و این ملاقات را آخرین دیدار ما قرار ندهد.
سعد بن عبدالله می گوید: چون سخن احمد بن اسحق بدینجا رسید، امام(ع) منقلب شدند و اشک از دیدگان مبارکشان روان گشت و فرمودند: احمد بن اسحق! تا می توانی در دعا کردن کوشش کن، زیرا به زودی به ملاقات خداوند خواهی رفت.
احمد بن اسحق با شنیدن این مطلب [یعنی خبر مرگ خویش] غش کرد و بر زمین افتاد و چون به هوش آمد عرض کرد: مولای من! شما را به خدا قسم و به احترام جدتان [خاتم انبیاء] پارچه ای به من مرحمت فرمایید که برای خود کفن نمایم [و به آن تبرک جویم]. حضرت مبارک دست خود را به زیر بساط بردند و مبلغ سیزده درهم بیرون آورده، فرمودند: این پول را بگیر و از پول دیگری مخارج زندگی را تأمین ننما و آنچه که خواستی (کفن) داده خواهد شد و خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی سازد.
سعد بن عبدالله می گوید: چون از حضور مبارک حضرت عسکری(ع) مرخص شدیم و به سه فرسنگی حلوان رسیدیم، ‌احمد بن اسحق دچار تب شدیدی شد که او را از حیات و زندگی مأیوس کرد و چون وارد حلوان شدیم در یکی از کاروانسراها منزل کردیم. احمد بن اسحق از ما خواست که او را تنها بگذاریم و ما نیز به اطاقهای خود رفتیم.
سعد می گوید: نزدیک صبح که به یاد احمد بن اسحق بودم چون چشم باز کردم کافور خادم حضرت عسکری(ع) را دیدم که می گوید: خداوند در مورد مصیبت و مرگ برادر مقرّب و محبوبتان به همه شما پاداش نیکو مرحمت فرماید. ما از غسل و کفن کردن دوست شما فارغ شدیم، برخیزید و او را دفن نمایید. با گفتن این جمله، کافور
خادم از نظر ما پنهان شد و ما با دوستان بر جنازه مقدس احمد بن اسحق گرد آمده، عزاداری کردیم و بدنش را به خاک سپردیم. خداوند او را از رحمت بی نهایت خویش بهره مند سازد.
-خواننده ارجمند! مسلماً لطف و عنایتی که در مورد احمد بن اسحق در خصوص غسل دادن و کفن کردن به عمل آمده از طرف حضرت امام حسن عسکری(ع) بوده است و بر اساس قانون لطف، این برنامه باید در حضور خود مولای عزیزمان، روحی له الفداء، انجام شده باشد. خداوند تبارک و تعالی، این سعادت بزرگ را نصیب شما خواننده گرامی این کتاب و بنده ناقابل نویسنده بفرماید و به دست توانای حضرت بقیه الله، روحی له الفداء، افتخار کفن و دفن در خدمت آن سرور و زیر نظر مبارکشان شامل حال همه ما گردد. آمین.

پی نوشت ها :

1-نواصب به آن دسته از اهل سنت گفته می شود که با اهل بیت(ع) اظهار عداوت و دشمنی کرده و از اسائه ادب در آستان ایشان کوتاهی نمی ورزند که البته اگر قریب به اتفاق اهل سنت چنین مرامی ندارند و با اینان دشمنند چرا که همانند شیعیان اهل بیت(ع) را به واسطه اینکه خاندان رسول اکرم(ص) می باشند، لازم الاحترام می دانند و عمده بحث میان شیعه و سنی بر سر خلافت و جانشینی پیامبر(ص) می باشد.(ن.)
2-سوله طه (20)، آیه 12.
3-سوره مریم(19)، آیه 1.
4-سوره اعراف(7)، آیه 154.
5-طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 268.
منبع: خادمی شیرازی، محمّد، (1387)، تحفه امام مهدی، تهران، نشر موعود عصر(عج)، چاپ سوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید