نویسنده:محمدرضا احمدی ندوشن
منبع:فصلنامه معرفت
تحریف و بدعت در دین
دشمنی بنیامیّه با بنیهاشم ریشه در زمانهای پیش از اسلام داشت و همیشه بنیامیّه نسبت به بنیهاشم رشک و کینه میورزیدند. زمانی که شریعت مقدّس اسلام به دست پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، که از بنیهاشم بود، بنیان نهاده شد، نزاع سختی را قریش و در رأس آنها بنیامیّه با پیامبر صلیاللهعلیهوآله و دین نوپای او آغاز نمودند. اما با مقاومت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و یارانش و گسترش اسلام در سراسر جزیرهالعرب، بنیامیّه و قریش در انزوا قرار گرفتند و به ناچار، تسلیم شدند و به اسلام گرویدند، ولی مترصّد فرصتی بودند تا دوباره به جایگاه خود برگردند، اما نه به شکل جاهلیت پیش از اسلام؛ زیرا میدانستند که مسلمانان مقاومت خواهند نمود، بلکه با تظاهر به مسلمانی و در لباس دین اهداف خود را دنبال کردند. این فرصت با به خلافت رسیدن عثمان، که از بنیامیّه بود، فراهم شد؛ چنانکه ابوسفیان در جمع خصوصی بنیامیّه پس از خلافت عثمان گفته بود: «گوی خلافت را دست به دست بگردانید که نه بهشتی در کار است و نه جهنّمی.»(1)
عثمان بسیاری از بنیامیّه را به قدرت رساند و به معاویه، که از زمان خلیفه دوم به حکومت شام رسیده بود، اختیارات بیشتری داد. معاویه در گام اول، به تحریف و واژگونه نشان دادن دین در نزد مردم کماطلاع شام اقدام نمود و در تحریف دین، تا آنجا پیش رفت که علّامه امینی مینویسد: «معاویه وقتی با سپاه خود به صفین میرفت، در بین راه، در روز چهارشنبه با آنها نماز جمعه خواند.»(2)
او آنچنان در تحریف دین، از کماطلاعی مردم شام سوء استفاده کرد که وقتی نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند، حتی یک نفر نپرسید که چه مناسبتی بین چهارشنبه و نماز جمعه است.
شافعی از قول زهری آورده است که «در نماز عید قربان و فطر، اذان گفته نمیشد تا آنکه معاویه آن را در شام بدعت گذاشت، در حالیکه نماز عید فطر و قربان نه اذان دارند و نه اقامه، و اختلافی نیست که ساختگی و من درآوردی است.»(3)
اگر بخواهیم بدعتهای معاویه در شام را برشمریم، بسیار است. معاویه در هر چه به نحوی بوی سنّت پیامبر صلیاللهعلیهوآله میداد، دست برد.
ابنکثیر در تاریخش مینویسد که زهری میگوید: «سنّت بر این قرار داشت که دیه افراد اقلّیتهای مذهبی تحت حمایت مسلمانان برابر با دیه مسلمانان باشد. معاویه نخستین کسی بود که آن را کم کرده و به نصف رساند و نصف آن را خود برداشت.»(4)
«نخستین کسی که بدعت دشنام دادن به خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله را گذاشت، معاویه بود.»(5)
علّامه امینی مینویسد: «پسر هندجگرخوار نمیتوانست تحمّل کند که یکی از سنّتهای پیامبر صلیاللهعلیهوآله همچنان رایج و برقرار باشد و او تباهش نساخته و لگدمال ننموده باشد و در نتیجه، از سرنافرمانی و بدخواهی بر آن شد که سنّت نماز جمعه را تغییر دهد. او بسیاری از خلافکاریها را مرتکب شد و در تباهی دین و شریعت تلاش نمود و مسلمانان را به فساد کشاند.»(6)
او با هدف انتقام گرفتن از بنیهاشم، دست به تحریف دین زد، خلافت را تبدیل به سلطنت موروثی نمود، باب سبّ و لعن بر خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله را گشود؛ چنانکه سیدشرفالدین مینویسد: «معاویه گروهی از صحابه و تابعین را واداشت تا احادیث زنندهای در نکوهش علی علیهالسلام ، که موجب سرزنش و بیزاری از وی باشد، جعل نمایند و برای آنها مقرّری تعیین نمود تا این کار را از روی میل و رغبت انجام دهند.»(7)
معاویه وقتی با حیله و نیرنگ و سپس با زور، حکومت مطلق بر تمام بلاد اسلامی را به دست آورد، تمام تلاش خود را در جهت هدم اسلام ناب به کار برد و چنان خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله و دوستداران اهلبیت علیهمالسلام را تحت فشار و شکنجه قرار داد که دیگر کسی جرأت ابراز ارادت به آنها را نداشت.
مطرّف پسر مغیرهبن شعبه مطلبی را از پدرش نقل میکند که حکایت از ماهیت درونی معاویه دارد: مغیره میگوید: به معاویه گفتم: اکنون که به مراد خود رسیدهای و حکومت را قبضه کردهای، چه میشد که در این آخر عمر، با مردم با عدالت و نیکی رفتار میکردی و با بنیهاشم اینقدر بدرفتاری نمینمودی؛ چون آنها بالاخره، خویشان تو هستند و علاوه بر این، اکنون در وضعی نیستند که خطری از ناحیه آنها متوجه حکومت تو گردد؟ معاویه گفت: هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالتگستری نمود و پس از مرگش فقط نامی از او باقی ماند. عمر نیز به مدت ده سال خلاقت کرد و زحمتها کشید، پس از مرگش جز نامی از او باقی نماند. سپس برادر ما عثمان، که کسی در شرافت نسب به پای او نمیرسید، به حکومت رسید، اما به محض آنکه مُرد، نامش نیز دفن شد. ولی هر روز در جهان اسلام، پنج بار به نام این مرد هاشمی (پیامبر صلیاللهعلیهوآله ) فریاد میکنند و میگویند: “اَشهدُ اَنَّ محمدا رسول اللّه.» اکنون با این وضع چه راهی باقی مانده است، جز آنکه نام او نیز بمیرد و دفن شود؟»(8)
این گفتار ماهیت واقعی معاویه را آشکار میسازد و همه هدف معاویه در همین جمله آخر خلاصه میشد.
شبهه خونخواهی عثمان
حضرت علی علیهالسلام و معاویه دو قطب مخالف یکدیگر بودند؛ چون در هدف با یکدیگر تضاد داشتند. با به خلافت رسیدن حضرت علی علیهالسلام ، معاویه که امارت خود را بر شام تمام شده میدانست، برای ایجاد اشکال در حکومت علی علیهالسلام و بقای خود، دست به اقداماتی زد:
او ابتدا با تحریک طلحه و زبیر(9) برای تصرّف کوفه و بصره، پیش از استقرار حکومت امام علیهالسلام توانست مقداری از نیرو و توانایی امام علیهالسلام را کاهش دهد و زمان را به نفع خود پیش ببرد. جنگ جمل اگرچه با پیروزی قاطع امام علیهالسلام به پایان رسید، اما بیشترین نفع در این جنگ عاید معاویه شد. او بدون اینکه نیرویی برای این جنگ بفرستد و بدون صرف هیچ هزینهای، با تحریک طلحه و زبیر در ایجاد جنگ، هم مقداری از توانایی امام علیهالسلام را کاهش داد و هم رقیبانی نظیر طلحه و زبیر از سر راهش برداشته شدند.
معاویه از همان روز پس از قتل عثمان، قتل او را بهانه قرار داد و به شبههافکنی پرداخت و با توسّل به همین شبهه، اقدام به جمعآوری نیرو نمود. نصربن مزاحم مینویسد: «معاویه برای مردم شام خطبه خواند و گفت: ای مردم، من نماینده امیرمؤمنان عمربن خطاب و عثمانبنعفان بر شما هستم و هرگز هیچیک از شما را به کار زشتی وانداشتهام. من ولیّ (خون) عثمان هستم که بیگناه کشته شد و خداوند میگوید: “کسی که خون مظلومی را بریزد، ما به ولیّ مقتول حکومت و تسلّط بر قاتل دادیم…”(10) آنگاه مردم شام بپا خاستند و به خونخواهی عثمان پاسخش گفتند و بر این قرار، با او بیعت کردند و به وی اطمینان دادند که در این راه، از جان و مال خویش میگذرند.»(11)
ابومسلم خولانی با مرد دیگری به نزد معاویه آمدند و گفتند: «به چه علت میخواهی با علی بجنگی؟ تو نه مصاحبت و خویشاوندی (با پیامبر صلیاللهعلیهوآله ) را داری و نه هجرت و سابقهای برابر با او. معاویه گفت: من از آن رو با علی جنگ نمیکنم که مدعی صحابی بودن و هجرت و قرابت و سابقهای برابر با او هستم، ولی شما به من بگویید: آیا نمیدانید که عثمان مظلومانه کشته شد؟ گفتند: چرا. گفت: پس باید او قاتلان عثمان را به ما واگذار کند تا آنها را قصاص کنیم. آنگاه میان ما و علی جنگی نخواهد بود.»(12)
معاویه در نامههایی که برای حضرت علی علیهالسلام مینوشت، امام علیهالسلام را متهم به دست داشتن در قتل عثمان مینمود و امام علیهالسلام را به پناه دادن به قاتلان عثمان متهم میساخت.(13)
اما آیا واقعا آنچه معاویه مدعی آن بود و علی علیهالسلام را به آن متهم میکرد وارد بود یا نه؟ امام علیهالسلام در جواب نامهای به معاویه چنین مینویسد: «به خدا قسم، اگر خردمندانه بیندیشی و خواهشهای نفسانی را کنار بگذاری، در مییابی که من پاکدامنترین مردم در ماجرای قتل عثمان میباشم. تو خود میدانی که من در این حادثه درگیر نبودم.»(14)
پس چرا معاویه این شبهه را مطرح میکرد؟ مسلّما هدف دیگری را دنبال میکرد.
نقش معاویه در قتل عثمان
معاویه پس از مرگ برادرش یزید از سوی خلیفه دوم به امارت شام منصوب شد(15) و با تمام مسامحاتی که عمر نسبت به اعمال وی داشت، از خلیفه حساب میبرد و دست به عصا راه میرفت. ولی با روی کار آمدن عثمان، دست معاویه در اجرای سیاستهای مورد نظرش باز شد. او در زمان خلافت عثمان، با اختیارات گستردهای که داشت، برای پیشبرد اهدافش، نهایت استفاده را برد. اما وقتی احساس کرد خون بر زمین ریخته عثمان او را در رسیدن به هدفش کمک بیشتری میکند، در فراهم شدن زمینه چنین امری، قدم برداشت.
وقتی کار بر عثمان تنگ شد و شورشیان محاصره خانه او را تنگتر کردند، عثمان برای نجات خود از امرای تحت امرش در خواست کمک کرد و نامهای برای معاویه فرستاد و از او کمک خواست.(16) معاویه خرابی اوضاع را به خوبی درک میکرد؛ «شاید در انتظار این بود که با مرگ عثمان و از میان رفتن رقیبی نیرومند همچون او، قدمی به کرسی خلافت نزدیکتر گردد. از اینرو، با وجود همه حقوقی که عثمان بر او داشت، در فرستادن کمک، هیچ تعجیلی نمینمود و سستی خود را اینگونه توجیه میکرد که من از مخالفت کردن با عموم صحابه و یاران پیغمبر خشنود نیستم.»(17)
علّامه عسکری از بلاذری نقل میکند: «هنگامی که عثمان به معاویه نامه نوشت و از او مدد خواست، معاویه یزید بن اسد قسری را با گروهی سرباز، به سوی مدینه روانه نمود و به او فرمان داد: هنگامی که به سرزمین ذاخشب (چند فرسنگی مدینه) رسیدی، همانجا اطراق کن و دیگر حرکت نکن. مبادا نزد خود تصّور نمایی که شاهد جریانات و حوادث پایتخت اسلام هستی و چیزهایی دیده و دانستهای که معاویه به خاطر عدم حضور نمیداند. در واقع، من شاهد و حاضر هستم و تو غایب! لشکر در نزدیک مدینه آنقدر درنگ کرد تا عثمان به قتل رسید و چون آشوبها پایان گرفت، معاویه لشکر شام را به سوی خویش فراخواند، در حالیکه هیچ کار مثبتی انجام نداده بود.»(18)
امام علیهالسلام در نامهای به معاویه چنین مینویسد: «کدامیک از من و تو بیشتر با او دشمنی کردیم و راههایی را که به قتل او منتهی میشد، بیشتر نشان دادیم؛ آن کس که بیدریغ در صدد یاری او بر آمد، اما عثمان به موجب یک سوء ظن بیجا، خود طالب سکوت او شد و کنارهگیری او را خواست؟ یا آن که عثمان از او (معاویه) یاری خواست و او به دفع الوقت گذارند و موجبات مرگ او را برانگیخت تا مرگش فرا رسید؟»(19)
ابن عباس نیز در نامهای برای معاویه در این باره چنین مینویسد: «به خدا سوگند که تو چشم انتظار قتل عثمان بودی و با این که وضعش برایت کاملاً روشن بود، نگذاشتی مردم قلمروت به دفاعش بیایند، در حالی که نامه سراسر استمدادش به تو رسید و اعتنایی به آن ننمودی، با آنکه میدانستی محاصره کنندگان تا او را نکشند، دست بردار نیستند تا آنکه همانطور که میخواستی، به قتل رسید.»(20)
علّامه امینی مینویسد: «از اسناد تاریخی چنین بر میآید که خودداری معاویه از دفاع عثمان، اثری مهم در قتل وی داشته است. معاویه با وجود امکانات بسیار و فرماندهی بر سپاهی عظیم، از انجام فرمان خلیفه سرپیچیده و چندان تأخیر روا داشته که کار از کار گذشته است. به همین دلیل است که علی علیهالسلام به او میگوید: به خدا قسم، پسر عمویت را کسی جز تو نکشته است.»(21)
از این مجموعه، نتیجه میگیریم که معاویه یک هدف داشت که هر وسیلهای را برای نیل بدان مباح میدانست: او آنچه که در حیات عثمان میتوانست به دست بیاورد، به دست آورد و با شورش مردم بر ضد عثمان احساس کرد که مرگ او بیشتر به نفع اوست تا حیاتش. بدینروی، نه تنها خود هیچ اقدامی در جهت دفع این شورش نکرد، بلکه به استمدادهای عثمان نیز پاسخی نداد تا شورشیان او را به قتل رساندند.
هدف معاویه از خونخواهی عثمان
معاویه با طرح شبهه خونخواهی عثمان، در پی این هدف بود که ابتدا بین مردم شکاف ایجاد کند و مانع گرایش عمومی به سوی امام علیهالسلام شود و سپس به نحوی خود را مطرح کند.
شبث بن ربعی در نطقی خطاب به معاویه گفت: «بر ما پوشیده نیست که تو در پی چه هستی؛ تو برای گمراه کردن مردم و جلب آراء و تمایلات آنها و زیر فرمان در آوردن آنها، هیچ وسیلهای جز این نیافتهای که بگویی زمامدارتان به ناحق کشته شده و ما به خونخواهی او برخاستهایم. در نتیجه، افراد نادان و فرومایه بر گرد این شعار فراهم آمدهاند، در حالیکه برای ما مسلّم است که دلت میخواست او کشته شود تا به اینجا برسی و دعوای خونخواهی او را پیش بکشی.»(22)
معاویه دنبال این هدف بود که با کشته شدن عثمان، جامعه بیزمامدار بماند و میدان برای رقابت و کشمکش بر سرتصدّی مقام خلافت گشوده شود و خون عثمان را که با وی خویشاوندی داشته، وسیله از میان بردن رقبا و مردان شایسته خلافت و حکومت قرار دهد.(23)
خون عثمان بهانهای بود برای رسیدن معاویه به آروزهایش؛ به همان چیزی که ابوسفیان در ابتدای خلافت عثمان مطرح کرد؛ زیرا اگر بحث خونخواهی عثمان مطرح بود، اولاً، فرزندان عثمان زنده بودند و آنها باید خواستار خون عثمان میشدند. ثانیا، اگر معاویه واقعا طالب خونخواهی عثمان بود، چرا با آشوب و شورانیدن مردم بر ضد حکومت مرکزی، اقدام به چنین کاری نمود؟ مگر نمیتوانست ابتدا با امام علیهالسلام بیعت کند و سپس از طریق اقامه دعوا و طرح شکایت، خواستار خون خلیفه مقتول شود تا علی علیهالسلام از طریق قضایی قضیه را تعقیب کند؟ پس معاویه هدف دیگری را دنبال میکرد و بهترین و مناسبترین وسیله برای رسیدن به هدفش را در خونخواهی عثمان یافت.
علّامه عسکری مینویسد: «معاویه در سایه نام عثمان و به اسم خونخواهی او، با امام میجنگید و به خاطر ارضای جاهطلبیهایش، در جستوجوی حکومت بود. او خواستار فرمانروایی بر سرزمینهای وسیعی همچون قلمرو اسلام بود و برای رسیدن به این نتیجه، به کار بردن هر وسیلهای را روا میدانست و از هیچ ناجوانمردی و پلیدی نیز روگردان نبود. در حقیقت، ادعای خونخواهی عثمان لفافهای بود که برای رسیدن به مقصودش از آن سود جست.»(24)
مشتبه شدن جبهه حق و باطل
معاویه با شبهه افکنی، عدّه زیادی از مردم شام را همراه خود نمود و به مقابله با امام علیهالسلام برخاست. امام علیهالسلام نیز سپاه خود را حرکت داد تا این فئه باغیه را ریشه کن سازد. دو سپاه در سرزمینی به نام «صفّین» مقابل یکدیگر قرار گرفتند. پیش از عزیمت دو سپاه به صفین و پیش از شروع درگیری، امام علیهالسلام پیکهایی را فرستاد که کار بدون جنگ و خونریزی به نتیجه برسد و معاویه دست از نافرمانی و جاهطلبی بردارد که چنین امری حاصل نشد. در این بین، که هنوز درگیری آغاز نشده بود، بعضی از افراد سپاه امام علیهالسلام در حق بودن جبهه امام علیهالسلام و باطل بودن جهبه معاویه دچار شک و تردید شدند.
مردی به عمّار گفت: «ای ابایقظان، آیا پیامبر صلیاللهعلیهوآله نفرمود: با مردم مشرک بجنگید تا اسلام بیاورند؛ پس هر گاه اسلام آوردند، خون و مالشان از جانب ما در امان است؟» گفت: «چرا، اما اینها اسلام نیاوردند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر را در دل خود مخفی نگه داشتند تا یاورانی بر آن (کفر) یافتند.»(25)
اسماءبن حکم میگوید: ما در صفّین و زیر پرچم عمّار یاسر بودیم، مردی آمد و پرسید: عمار کدام یک شماست؟ از او سؤالی دارم. عمّار گفت: بپرس. گفت: من با بینش (اعتقاد استوار) از خانه و خاندان خود، در راه حقّی که گام برداشتیم، بیرون آمدم و به گمراهی آنان و اینکه بر باطل هستند، شکّی نداشتم، اما الآن میبینم: مؤذّن ما اذان میگوید، مؤذّن آنان نیز اذان میگوید، و آنان همانند ما نماز میخوانند و دعا میکنند و قرآن تلاوت میکنند و پیامبرمان یکی است، و از شب گذشته دچار شک شدم و تا صبح به همان وضع بودم. صبح نزد امیرمؤمنان رفتم و ماجرای خود را گفتم و او مرا به نزد شما فرستاد تا هر چه گفتی، انجام بدهم. عمار گفت: آیا صاحب آن پرچم سپاه را، که روبهروی ماست، میشناسی؟ آن پرچم (اکنون) از آن عمروعاص است، ولی (قبلاً) من سه بار، (بدر، احد و خندق) همراه پیامبر صلیاللهعلیهوآله علیه همان پرچم جنگیدهام و این چهارمین جنگ من است و این بار انگیزه جنگافروزانش از دفعات قبل نیکوتر و بهتر نیست. بله، این جنگی است که انگیزه شرّ و فجورش بیش از آن جنگهاست. آیا در جنگ بدر و احد و حنین، خود بودهای یا پدرت که از آن خبر دهد؟ گفت: نه. عمار گفت: مواضع ما همان مواضع پیامبر صلیاللهعلیهوآله در بدر و احد و حنین است و آنان در مواضع احزاب مشرک (آن روزگار) قرار دارند. آیا آن لشکر و یکایک افرادش را میبینی؟ به خدا سوگند، میخواستم تمام افراد همراه معاویه، پیکری واحد بودند و من آن پیکر را با شمشیر میزدم و تکه تکه میکردم. خون تمام آنها از ریختن خون گنجشکی حلالتر است. وقتی آن مرد رفت. عمّار گفت: به خدا، آنان به قدر خاشاکی که چشم مگسی را بیالاید، بر حقّ نیستند. اگر ما را تا نخلستانهای دوردست هجر عقب برانند، من یقین دارم که ما بر حقّ هستیم و آنان بر باطل.»(26)
نکته قابل توجه این که شخصیت و جایگاه امام چه قدر در بین مردم ناشناخته بود که افرادی با آنکه در کنار ایشان بودند و به یاری او برخاسته بودند و او را به عنوان جانشین پیامبر یا دستکم خلیفه قانونی میشناختند، اما در حقّانیت امام علیهالسلام دچار تردید بودند.
علی علیهالسلام که در زمان حیات پیامبر صلیاللهعلیهوآله مرد شماره دو اسلام، برادر پیامبر صلیاللهعلیهوآله و کسی که پیامبر صلیاللهعلیهوآله او را مدار و محور حق معرفی کرده بود، پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، چنان در انزوا قرار گرفته بود و معاویه چنان تظاهر به اسلام کرده بود که عدهای با اینکه پس از خلافت حضرت علی علیهالسلام قدری از ویژگیهایش را شناختند و با اینکه در کنار خود چراغ روشنگری همچون او را داشتند، اما باز هم دچار تردید شدند و عمّار یاسر، که خود از دریای بیکران معرفت علی علیهالسلام بهره میبرد، باید شک و تردید را از آنها میزدود.
شهادت عمّار و شبهه معاویه
عمّار از شخصیتهای ثابت قدمی بود که از وقتی راه حق را شناخت، با تمام وجود در آن مسیر گام برداشت. شخصیتی که پیامبر صلیاللهعلیهوآله دربارهاش فرمودند: «عمّار یاسر تا پای وجودش سرشار از ایمان است.»(27)
و فرمودند: «عمّار با حق است و حق به همراه عمّار.»(28)
هنگام ساختن اولین مسجد در مدینه، او به تنهایی کار چند نفر را انجام میداد و بعضیها او را بیش از تواناییاش به کار وامیداشتند. روزی عمّار شکایت اینها را به پیغمبر صلیاللهعلیهوآله نمود و گفت: این گروه مرا کشتند. پیامبر صلیاللهعلیهوآله در جمع همه حاضران فرمود: تو نمیمیری تا وقتی که گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بکشند. آخرین توشه تو از دینا جرعهای شیر است.»(29)
این خبر دهان به دهان گشت تا اینکه در صفّین، خبر حضور عمّار به همراه سپاه امام علیهالسلام در میان لشکریان معاویه منتشر شد و دلهای عدهای از فریبخوردگان را لرزاند و به جستوجو پرداختند؛ از جمله ذوالکلاع، که خبر غیبی پیامبر صلیاللهعلیهوآله را در زمان عمر و از زبان عمر و بن عاص شنیده بود: «پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرموده است: مردم شام و عراق با یکدیگر برخورد خواهند کرد و عمّار در شمار اهل حق خواهد بود و آن گروهی که ستم پیشه است، عمّار را میکشد.»(30)
البته کسانی را که خبر غیبی پیامبر صلیاللهعلیهوآله را شنیده بودند و از حضور عمّار در جمع سپاه حضرت علی علیهالسلام مطلع شده بودند، معاویه و عمروعاص به نحوی قانع کردند؛ چنانکه به ذوالکلاع وعده دادند که عمّار به سپاه شام ملحق خواهد شد.
عمّار با کهولت سن، همچنان از نیروی جنگی برخوردار بود و همچنان شجاعانه میجنگید. در یکی از روزهای جنگ، در اثر حرارت آفتاب و کارزار در میدان جنگ تشنه شد. قدری شیر برای او آوردند و جرعهای نوشید و گفت: «اللّه اکبر» امروز با دوستان دیدار میکنم؛ محمد صلیاللهعلیهوآله و همراهانش را ملاقات میکنم. در همین هنگام، دو نفر از گمراهان سپاه معاویه بر او حمله بردند و با کمک یکدیگر، عمّار را از پای درآوردند و به شهادت رساندند.»(31)
چون عمّار در همراهی علی علیهالسلام و ذوالکلاع در همراهی معاویه کشته شدند: عمروعاص گفت: ای معاویه، نمیدانم از کشته شدن کدام یک از آن دو شادمان باشم. اگر ذوالکلاع زنده بود و تنها عمّار کشته شده بود، ذوالکلاع تمام قوم خود را متمایل به علی علیهالسلام میکرد و سپاه ما را بر ما میشوراند و تباه میکرد.»(32)
با شهادت عمّار و انتشار خبر آن، معاویه برای جلوگیری از اختلاف در سپاهش، نیرنگ دیگری به کار برد. او برای رفع اختلاف و سر و صدا و جلوگیری از پراکنده شدن لشکرش، به این توجیه و تأویل دست زد: «کسانی عمار را کشتهاند که او را به اینجا آوردهاند!»(33) و با این ترفند، او از به هم پاشیده شدن سپاه جلوگیری کرد و باز هم از حماقت مردم شام بهره برد.
وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام این توجیه مسخره را شنیدند، فرمودند: (اگر چنین است) «پس حمزه را هم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله کشت، آن هنگام که او را به سوی نبرد با کافران فرستاد!»(34)
با شهادت عمّار، امام علیهالسلام یکی از بهترین و برجستهترین یاران خود را از دست داد و معاویه یکی از سرسختترین دشمنانش را از سر راه برداشت.
شبهه تحکیم قرآن
جنگ به اوج خود رسیده بود، سه روز جنگ مستمرّ نیروی دو طرف را به تحلیل برده بود، اما سپاه دنیاطلب معاویه در این درگیری کم آورده، آخرین تلاشهای خود را میکرد. پیشروی سپاه امام علیهالسلام به سوی خیمههای معاویه ادامه داشت. علی علیهالسلام در «لیلهالهریر» (آخرین شب نبرد میان سپاهیان علی علیهالسلام و معاویه که در آن شب لشکریان معاویه زیر ضربات سنگین سپاهیان امام علیهالسلام به قدری کشته و مجروح دادند که مثل سگ زوزه میکشیدند)، برای یاران خود خطبه خواندند و فرمودند: ای مردم، میبینید که کار شما و دشمن به کجا رسیده است؛ از ایشان جز نفس آخر باقی نمانده است و کارها چون روی آورد، انجام آن با آغازش مقایسه میشود. آن قوم در مقابل شما، بدون اینکه مقصد دینی داشته باشند، پایداری کردند تا آنکه پیروزی ما بر آنان به این مرحله رسید و من به خواست خدا، اول صبح فردا بر ایشان حمله میبرم و آنان را در پیشگاه خداوند به محاکمه میکشانم. وقتی این سخنان به اطلاع معاویه رسید، عمرو بن عاص را خواست و گفت: ای عمرو، فقط یک امشب را فرصت داریم و علی فردا برای فیصله کار بر ما حمله خواهد آورد، اندیشه تو چیست؟ عمرو به معاویه گفت: مردان تو در قبال مردان او پایداری نمیکنند، تو هم مثل او نیستی؛ او برای کاری با تو جنگ میکند و تو برای کاری دیگر؛ تو زندگی و بقا را دوست داری و او فنا و مرگ را میخواهد. وانگهی اگر تو بر مردم عراق پیروز شوی، آنان از تو بیم دارند، ولی اگر علی بر مردم شام پیروز شود، از او بیمی ندارند و ناچار باید کاری به آن قوم پیشنهاد کنی که اگر بپذیرند، اختلاف نظر پیدا کنند و اگر نپذیرند، باز هم اختلاف پیدا کنند؛ آنان را به این کار فراخوان که قرآن را میان خودت و ایشان حَکَم قرار دهی، با این پیشنهاد در آن قوم، به هدف خودخواهی رسید و من همواره این پیشنهاد را به تأخیر انداختم تا وقتی که کاملاً به آن نیازمند شوی. معاویه هم ارزش پیشنهاد را شناخت و دستور اجرای آن را صادر کرد.(35)
اول صبح، مردم شام با به نیزه کردن قرآنها و نیز قرآن بزرگ مسجد اعظم (شام) را بر سر سه نیزه، که به یکدیگر بسته بود کردند و ده نفر آن را حمل میکردند، با یک صد قرآن مقابل علی علیهالسلام آمدند و بر هر یک از میمنه و میسره لشکر دویست قرآن برافراشتند که تعداد تمام قرآنها به پانصد میرسید. در این هنگام، شامیان بانگ برداشتند: ای عراقیان، نسبت به زنان و دختران و پسران خویش از رومیان و ترکها و ایرانیان بر حذر باشید که اگر کشته شوید، فردا چه بر سرشان خواهد آمد، اینک این کتاب خدا، حَکَم میان ما و شما باشد!
علی علیهالسلام عرضه داشت: بار خدایا، تو نیک میدانی که هدف اینها قرآن نیست. خود میان ما و ایشان حُکم کن که حَکَم بر حق و آشکاری.»(36)
معاویه و رفیقش در آستانه شکست قطعی، با اجرای این ترفند، خود را از مهلکه نجات دادند و توانستند با طرح حکمیت، اختلاف و دودستگی در سپاه امام علیهالسلام ایجاد کنند و سپاهی که در چند قدمی پیروزی و فتح خیمههای فساد و تباهی بود، با بیتدبیری و گوش ندادن به هشدارها و توصیههای امام و رهبرشان، مانع شکست دشمن شدند.
در نهایت هم کوفیان ابوموسی را به عنوان حکم انتخاب کردند و عمروعاص با فریب ابوموسی، مسأله تحکیم را به نفع معاویه به پایان رسانید.
پینوشتها
1ـ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 45
2- علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 36 / علامه امینی، الغدیر، ج 10، ص 239 و 238
3ـ علّامه امینی، همان، ج 10، ص 230 به نقل از: شافعی در کتاب الامّ، ج 1، ص 208
4ـ علّامه امینی، همان، ج 10، ص 242، به نقل از: ابنکثیر، تاریخابنکثیر، ج8، ص 139
5- علّامه امینی، همان، ج 10، ص 256
6ـ علّامه امینی، همان، ج 10، ص 238 / همان، ترجمه جلالالدینفارسی،چپنجم، تهران، بنیاد بعثت، 1374، ج 19، ص 306
7ـ سیدعبدالحسین شرفالدین، اجتهاد در مقابل نص، چاپ هشتم، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1375، ص 572 / ابنابیالحدید، همان، ج 1، ص 358
8ـ علی بن حسین مسعودی، همان، ج 2، ص 453ـ455 / سیدمرتضی عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج 16، ص 67/ ابنابیالحدید، همان، ج 1، ص 463
9ـ ابنابیالحدید، همان، ج 1، ص 231
10ـ اسراء/33
11ـ نصربن مزاحم، وقعه صفین، چاپ دوم، قم منشورات مکتبه آیهاللّه المرعشی النجفی، 1404 ق، ص 32 و 31 / ابن ابیالحدید، همان، ج 3، ص 8 ـ77
12ـ نصربن مزاحم، همان، ص 85 / ابن ابیالحدید، همان، ج 15، ص 73
13ـ نصربن مزاحم، همان، ص 78
14ـ نهجالبلاغه، نامه 6
15ـ محمد محمدی ریشهری، موسوعه الامام علیبنابیطالب، قم، دارالحدیث، 1421 ق، ج 5، ص 289 به نقل از: البدایه و النهایه، ج 8، ص 122
16ـ محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 452
17ـ سیدمرتضی عسکری، نقش عایشه در تاریخ اسلام، نهم، تهران، منیر، 1377 ش، ج 3، ص 89ـ90
18ـ ابن ابیالحدید، همان، ج 8، ص 58 / سیدمرتضی عسکری، همان، ج 3، ص 90
19- نهجالبلاغه، نامه 37
20ـ علّامه امینی، همان، ج 9، ص 179 / بلاذری، انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، 1417 ق، ج 5، ص 114
21ـ علّامه امینی، همان، ج 9، ص 181
22- نصربن مزاحم، همان، ص 210 / ابنابیالحدید، همان، ج 1، ص 342 / علّامه امینی، همان، ج 9، ص 179
23ـ علّامه امینی، همان، ج 9، ص 181
24- علّامه عسکری، همان، ج 3، ص 124
25و26ـ نصربن مزاحم، همان، ص 217 / ص 221ـ220
27ـ علّامه امینی، همان، ج 9، ص 43، به نقل از: تفسیر زمخشری، ج 2، ص 176 و تفسیر الرازی، ج 5، ص 365 و کنز العمّال، ج 6، ص 184
28ـ علّامه امینی، ج 9، ص 44، به نقل از: طبقات ابن سعد، ج 3، ص 187
29ـ محمدبنجریر طبری، همان، بیروت، روائع التراث العربی، بیتا، ج 5، ص 58
30- نصربن مزاحم، همان، ص 335
31- نصربن مزاحم، همان، ص 341 / عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علیبنابیطالب، ترجمه محمدمهدی جعفری، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1351، ج 5، ص 63ـ65
32ـ نصربن مزاحم، همان، ص 341/ عبدالفتاح عبدالمقصود، همان، ج 5، ص 59
33و34- ابنابیالحدید،همان،ج20،ص334
35- نصربن مزاحم، همان، ص 477 و 476 / ابنابیالحدید، همان، ج 2، ص 210/ ابن قتیبه دینوری، همان، ج 1، ص 115 / علیبنالحسین الهاشمی، وقعه النهروان او الخوارج، بیروت، مؤسسه المفید، 1413 ه
36- نصربن مزاحم، همان، ص 478 / ابنابیالحدید، همان، ج 2، ص 213 و 211