نویسنده:محمدحسن قدردان قراملکی
منبع:فصلنامه معرفت
مقدّمه
جنگ و کشتار در آیین مقدّس اسلام تنها برای دفاع از خود و آیین الهی و به عنوان آخرین راهکار ممکن مشروع شمرده شده و اصل ریختن خون انسانی با قطع نظر از قید مزبور، مذموم و مورد نهی قرار گرفته است. امام علی علیهالسلام آن را از بدترین رسوم آیین جاهلیت برمیشمارد: «أنتم معشر العرب علی شرِّ دینٍ… تسفکون دماءَکم»(1)
حضرت در منشور معروف حکومتی خویش به مالک اشتر، وی را از هرگونه خونریزی و بنیان نهادن حکومت بر جنگ و جدال، به شدت نهی میکند: «ایّاکَ و الدماءَ و سفکها بغیر حلّها…» و لا تقوّینّ سلطانک بسفکِ دمٍ حرامٍ.»(2)
از منظر دینی و سیاسی امام علیهالسلام ، جنگ و جهاد نه ذاتی و قاعده، که امری عرضی و اضطراری است. حضرت همین نگاه به جنگ را به شخص پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله نسبت میدهد؛ میفرماید: پیامبر صلیاللهعلیهوآله مانند طبیبی سیّار بود که نخست مرهم و داروهای عادی را برای درمان زخم و مریض خود به کار میبست و در صورت نیاز و ضرورت، به داغ کردن محل زخم میپرداخت.(3)
نگاه عرضی به جنگ در مکتب علوی منحصر به عرصههای صلح و پیش از جنگ نمیشود، بلکه در مرحله جنگ و میدان کارزار نیز حضرت به این اصل خویش ملتزم بود؛ چنانکه در جنگ صفّین، وقتی برخی از یاران حضرت به سبّ معاویه پرداختند، حضرت به آنان سفارش نمود که به جای دشنام، از خداوند پاسداری خون دو طرف متخاصم و رویش صلح را طلب کنند.(4)
حال این سؤال مطرح میشود که چه عاملی موجب شد حضرت از این قاعده دست بردارد و در دوره کوتاه پنج ساله حکومت خویش، در سه جنگ، نه با کفار و مشرکان، بلکه با مسلمانان به نبرد بپردازد؟ آیا حضرت برای این جنگها دلایل کافی داشت؟ به دیگر سخن، مشروعیت و حقّانیت موضع امام علیهالسلام را چگونه میتوان اثبات کرد؟ شیعیان به دلیل پذیرش عصمت ائمّه، همه مواضع آنان را حق و مشروع میدانند، اما بعضی از صحابه در خود عصر امام علیهالسلام در حقّانیت موضع امام علیهالسلام تردید کردند و از شرکت در جنگها به نفع هریک از طرفین امتناع میورزیدند که در تاریخ، از آنان به «قاعدین» نام برده میشود.(5) شاید امروزه تشکیکات قاعدین دوباره مطرح شود. در ادامه، به اجمال، به بررسی عوامل شروع جنگ و اثبات مشروعیت موضع امام علیهالسلام میپردازیم:
جنگ اول. جنگ جمل (جهاد با ناکثان)
اولین جنگ حضرت با گروهی از پیمانشکنان به رهبری طلحه و زبیر و عایشه اتفاق افتاد که در تاریخ، به دلیل نقض پیمانشان، از آنان به «ناکثین» تعبیر میشود. طلحه و زبیر پس از خروج از مرکز خلافت حضرت و شکستن بیعت خود، با همراهی و تشویق عایشه اولین جنگ را بر حضرت تحمیل کردند. جنگ جمل در منطقهای نزدیک بصره در سال 36 ق اتفاق افتاد که در مدت یک روز با کشته شدن ده هزار تن و به روایت دیگر، سیزده تا بیست هزار تن از جبهه ناکثین و با شهادت تنها ده نفر از جبهه امام علیهالسلام با پیروزی حضرت به پایان رسید.(6)
عوامل شروع جنگ
نیمنگاهی به وضعیت و مواضع برپاکنندگان جنگ پیش از آغاز خلافت حضرت و پس از آن، ما را به انگیزهها و علل شروع جنگ آشنا میکند:
1. داعیه خلافت و ریاست طلحه و زبیر: طلحه و زبیر، از محرّکان اصلی جنگ، از اصحاب معروف پیامبر بودند که در جنگهای آن حضرت حضور گسترده و مؤثری داشتند. آنان از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی آن دوران به شمار میآمدند. آن دو در کنار دیگر رقیبان، به حکومت و خلافت پس از پیامبر صلیاللهعلیهوآله طمع داشتند. امام علیهالسلام خود به این نیت قلبی آنان متفطن بود.(7) آن دو با وجود سه خلیفه پیشین نتوانستند به هدف دیرینه خودشان دست یازند. پس از قتل عثمان، مجددا به خلافت طمع ورزیدند، اما با انتخاب حضرت از سوی مردم، امید آنان به یأس تبدیل شد. در عین حال، انتظار داشتند به دلیل موقعیت اجتماعی و سابقه جهادی آنان در جنگهای پیامبر، در حکومت امام علیهالسلام دارای مقام و منصبی باشند، اما حضرت بنا به عللی، حکومت درخواستی آنان ـ یعنی حکمرانی شام برای زبیر و عراق برای طلحه ـ را رد کرد(8) و در امور حکومت با آنان مشاوره نکرد. این امر برای آنان بسیار گران آمد، به نحوی که به صراحت، از عدم مشاوره حضرت در امر حکومت با ایشان انتقاد کردند.(9)
دو عامل مزبور (محرومیت از اصل خلافت و عدم مشارکت در حکومت) نقش بسزایی در ایجاد روحیه مخالفت و تقابل با امام علیهالسلام در آن دو داشتند.
ب. عدم تحمّل عدل علوی: با شروع حکومت علوی، حضرت تمامی امتیازات دولتی اشخاص معروف از جمله طلحه و زبیر را از بیتالمال لغو کرد و سهم آنان مانند بقیه افراد عادی جامعه شد. طلحه و زبیر به این عدل حضرت و برابری حقوق آنان با حقوق یک شهروند عادی اعتراض کردند.(10)
این عوامل موجب شد که طلحه و زبیر نتوانند حکومت عدل علوی را تحمّل کنند و برای دست یافتن به آمال و آرزویهای خود، بیعت حضرت را نقض کردند و برای تشویق عایشه برای مقابله با حکومت علوی به سوی مکّه شتافتند.(11)
ج. عایشه و خونخواهی عثمان: طلحه و زبیر برای رسیدن به آمال دیرینه خود در مکّه، در مقام توطئه و براندازی حکومت علوی برآمدند و برای اجرای نقشه خود، به دنبال پیدا کردن یک مقام و شخصیت مقبول و مورد احترام میان مردم بودند تا از طریق آن، مردم را با بهانه قراردادن خونخواهی عثمان، علیه حکومت حضرت تحریک کنند. آنان بهترین فرد را عایشه، همسر پیامبر، یافتند؛ چرا که وی علاوه بر مقام و منزلت خاص، از دیرباز با حضرت روابط کینهتوزانهای داشت.(12)
مهمترین عاملی که مردم عادی و جاهل را در جنگ با امام علیهالسلام توجیه میکرد، ادعای خونخواهی از خلیفه مقتول (عثمان) و تحویل قاتلان وی بود که از سوی شخصیتهای مقبول مردم مثل عایشه و طلحه و زبیر، مطرح میشد. مردم ناآگاه تحت تأثیر احساسات خود، به جنگ با حضرت مبادرت ورزیدند.(13)
د. تصرف بصره: کوششهای طلحه و زبیر به بار نشست و با آمادهسازی لشکری انبوه و همراهی عایشه، اولین جنگ به حکومت نوپای علوی تحمیل گردید. آنان نخست با حیله و توطئه، شهر بصره را به تصرف خود درآورده، تعدادی از مأموران حضرت را به شهادت رساندند و بدینسان، شعله جنگ را روشن کردند.
آرای اهل تسنّن در مشروعیت جنگ جمل
در اینکه جهاد امام علیهالسلام با ناکثان در جنگ جمل، جهاد حق و مشروع بوده، در مذهب تشیّع مسلّم است و تردیدی در آن نیست. اما بعضی اهل تسنّن از همان آغاز جنگ، در مشروعیت آن تردید و تشکیک کردند که بدان اشاره میشود:
. تخطئه و بخشودن هر دو: سعدبن ابی وقّاص و بعضی از معتزله بر این باورند که هر دو جبهه، اعم از جبهه امام علیهالسلام و جبهه ناکثان، در جنگ با یکدیگر به خطا رفتهاند. اما امید به بخشش و شمول رحمت الهی بر هر دو گروه متخاصم هست.
2. تخطئه هر دو و اختصاص بخشش به صحابه: این قول مانند قول پیشین، قایل به خطای هر دو گروه متخاصم است، اما بخشش و رحمت الهی را اختصاص به صحابه از هر دو جبهه داده، غیر صحابه را مستوجب کیفر اخروی میداند.
3. توقّف: گروهی از «حشویه» از هرگونه اظهارنظر و موضع له یا علیه صحابه حاضر در جنگ از هر دو گروه به شدت امتناع کرده، معتقدند در اینباره باید سکوت اختیار کرد.
4. حقّانیت هر دو گروه: فرقه دیگر از اهل تسنّن قایل به حقّانیت هر دو جبهه شدند؛ چرا که به زعم این قول ـ هر دو گروه متخاصم دارای استدلال و حجّت و عذر شرعی برای جنگ با دیگری بودند؛ زیرا آنان هر کدامشان به مقتضای اجتهاد خود، درباره قتل عثمان و تحویل قاتلان او عمل کردند. حضرت علی علیهالسلام قتل یک شخص (عثمان) توسط گروهی را موجب قصاص نمیدانست، اما اجتهاد سران ناکثان برخلاف آن بود.
شیخ مفید این رأی را به جمع کثیری از اهل سنّت معاصر خود نسبت میدهد که وی به احتجاج با آنان پرداخته است.
5. حقّانیت یک گروه مجهول: برخی دیگر از معتزله مانند واصل بن عطا و عمروبن عبید معتقد به حقّانیت یک گروه متخاصم هستند، اما در مقام اثبات، از تحقیق آن اظهار عجز و ناتوانی میکنند.
6. استثنای سه تن از ضلالت: گروه دیگر از معتزله مانند اسکافی، خیّاط و جبّایی ضمن اذعان به حق بودن جبهه امام علیهالسلام و حکم به ضلالت جبهه متقابل، سه شخصیت گرداننده جنگ (طلحه، زبیر و عایشه) را از حکم ضلالت و گمراهی استثنا میکنند که در آخرت نیز هیچ عقابی متوجه آنان نخواهد بود.(14)
اثبات حقّانیت جبهه امام علیهالسلام
پس از آشنایی با آراء مختلف اهل تسنّن، در اینجا به اثبات موضع امامیه (حقّانیت جبهه حضرت و باطل بودن جبهه مخالف) اشاره میشود:
1. روایات پیامبر: یکی از ملاکهای تفکیک حق از باطل تعیین جبهه حق از سوی پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله ، امین وحی الهی است که از سوی همه مسلمانان به عنوان حجّت و دلیل معتبر پذیرفته شده است. با نگاهی به تاریخ، شاهد روایات متعددی از پیامبر صلیاللهعلیهوآله از طریق اهل تسنّن و تشیّع در رابطه با حق بودن حضرت هستیم. بعضی روایات به صورت مطلق، بر حق بودن حضرت دلالت میکند؛ مانند روایت ذیل که از طریق عامّه و خاصه نقل شده است: «علیٌّ مع الحق و الحق معَ علیٍّ اللّهمَّ ادر الحقّ مع علیٍ حیثما دار.»(15) در این روایت، به تساوی حضرت با حق در تمام لحظات تأکید شده است.
در روایت دیگری، پیامبر از خداوند میخواهد که دوستان امام علیهالسلام را دوست بدارد و دشمنانش را دشمن، و کمککنندگانش را یاری دهد و عنایت و توجه خود را از کسانی که دست از یاری وی برمیدارند قطع کند: «اللهّمَّ والِ من والاهُ و عادِ مَن عاداهُ و انصر من نصره و اخذل من خذله.»(16)
در روایات متعدد دیگری، رضایت حضرت علی علیهالسلام رضایت پیامبر و اذیتش اذیت پیامبر توصیف شده است.(17)
قسم دوم از روایات پیامبر صلیاللهعلیهوآله در خصوص جنگ و قتال با حضرت است که از روایات پیشین خاصتر و شفّافتر است. روایات فراوانی از پیامبر گزارش شده که در آنها جنگ با حضرت علی علیهالسلام جنگ با خدا و پیامبر صلیاللهعلیهوآله توصیف شده است. «حربُکَ یا علیٌّ حرباللهِ و سلم علیٍّ سلم الله»؛ «حربَکَ یا علی، حربی و سلمُک یا علی سلمی.»(18)
پیامبر صلیاللهعلیهوآله در روایتی جنگ کنندگان با حضرت علی علیهالسلام پس از وفات خود را از اصحاب آتش شمرده است.(19)
از روایات خاص و شفاف پیشگویانه پیامبر، روایت مربوط به جهادهای سهگانه حضرت علی علیهالسلام با به ظاهر مسلمانان و تعیین نامهای آنان به اسامی «ناکثان»، «قاسطان» و «مارقان» است که جای هیچگونه شبهه در حق بودن جبهه امام علیهالسلام و باطل بودن دشمنان وی باقی نمیگذارد.
«یا علی، ستقاتلکَ الفئهُ الباغیهُ و انت علی الحقِّ فمن ینصرک یومئذٍ فلیس منّی.»(20)
پیامبر در روایتی خطاب به امّ سلمه، همسر خویش، اسامی مخالفان و جنگکنندگان با حضرت را چنین معرفی میکند:
«یا امّ سلمه، هذا [علی] والله، قاتل القاسطین و الناکثین و المارقین بعدی.»(21)
در روایت دیگری، پیامبر خصوصیات بیشتری از اسامی مزبور ارائه میدهد و در پاسخ سؤال امّ سلمه، که این سه گروه مخالف کیستند، فرمود: «ناکثان» کسانی هستند که در مدینه با حضرت بیعت میکنند، اما در بصره آن را میشکنند، «قاسطان» معاویه و اصحابش در شام هستند. اما «مارقان» اصحاب نهروان هستند.(22)
روایاتی به این مضمون از صحابه معتبر و بزرگ دیگری مانند عماریاسر و ابوایّوب انصاری گزارش شدهاند که تفصیل آن را باید در جای خود پی گرفت.(23)
2. عنوان «یاغی» و «محارب»: دومین دلیل بر مشروعیت جهادهای امام علیهالسلام صدق عنوان «یاغی» و «محارب» به هر سه گروه مخالف و جنگ طلب است؛ زیرا حکومت حضرت با بیعت مردم تشکیل شد و یک حکومت کاملاً الهی و مردمی بود و هرگونه مخالفت و برافراشتن پرچم سرکشی و عناد و خارج شدن از اطاعت آن عنوان «یاغی» و «محارب» خواهد داشت.
صدق عنوان «یاغی» و «محارب» بر ناکثان روشن است؛ چرا که آنان با نقض بیعت خود و تشکیل گروههای مخالف مسلّح و تسخیر شهر بصره و کشتن مأموران حکومتی حضرت، عملاً راه بغی و طغیان و جنگ با حکومت مشروع وقت را پیش گرفتند.(24) اما صدق عنوان «بغی» و «محارب» در دو گروه دیگر در ادامه بحث ثابت خواهد شد.
3. تأخیر جنگ و اتمام حجّت: شاید کسی که اهل تاریخ نباشد، چنین توهّم کند که حضرت با مشاهده طغیان و شورش ناکثان، فورا جهاد و جنگ با آنان را آغاز کرد و در یک فرصت مناسب، دست به کشتار آنان زد. اما صفحات تاریخ خلاف آن را گواهی میدهند.
مطابق گزارشهای موثّق تاریخی، حضرت میکوشید با استفاده از راهکارهای گوناگون پیمانشکنان و شورشیان را وادار به ترک سرکشی و تسلیم کند. از اینرو، پیکهای متعددی مثل ابن عباس را به سوی عایشه، طلحه و زبیر گسیل داشت تا با اندرز و یادآوری پیشبینیهای پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، آنان را از جنگ منصرف سازد.(25)
حضرت پس از یأس از موفقیت پیکها، خود شخصا به لشکر دشمن رفت و به مذاکره با طلحه و زبیر پرداخت که تنها رهاورد آن برگشت زبیر از میدان کارزار بود.(26) اما بقیه لشکر در عزم خود راسخ ماندند.
با وجود این، حضرت دست به حمله نزد و سه روز برای جبهه مقابل مهلت تعیین کرد، اما دشمن بر جنگ خود مصمم بود، به گونهای که چندبار به لشکر حضرت هجوم برد. حضرت باز هم دستور حمله صادر نکرد، تا آنجا که حتی مورد اعتراض فرماندهان خود مانند ابن عباس قرار گرفت.(27) امام علیهالسلام به عنوان آخرین روزنه برای ترک جنگ، به یکی از اصحابش قرآنی داد تا از دشمن بخواهد که کتاب الهی را به عنوان داور و حکم بپذیرند. اما دشمن، حامل قرآن را به شهادت رساند.(28) بدین سان، همه روزنههای امید و نجات را بر روی خود بست.
4. اعترافات بزرگان اهل سنّت: هرچند برخی از اهل تسنّن در مشروعیت جهاد حضرت با ناکثان دچار تردید و شبهه شدند، اما بزرگان دیگرشان حضرت را در جنگهایش محق و مصیب و مخالفانش را یاغی و اهل آتش توصیف کردند که میتوان به ابوحنیفه، عبدالقاهر جرجانی، ابن کثیر، ابی المعالی، ابن حجر و دیگران اشاره کرد.(29)
جنگ دوم. جنگ صفین (جهاد با قاسطان)
معاویه توسط دو خلیفه پیشین، به حاکمیت منطقه شام (سوریه) برگزیده شد و یک حکومت قدرتمند و خودمختار تشکیل داده بود. پس از قتل عثمان و گرفتن زمام خلافت توسط حضرت علی علیهالسلام ، معاویه انتظار داشت که آن حضرت حکم حکومت وی را در شام تأیید و امضا کند.(30) از سوی دیگر، به دلیل اعمال فاسد خود و چپاول حقوق مردم احتمال میداد که حضرت وی را از حکومت شام برکنار کند و همچنین علاوه بر آن پس از قتل عثمان، هوس خلافت در سر داشت. از اینرو، برای به دست گرفتن برگهای برنده سیاسی ـ اجتماعی حکومت، راضی به کشته شدن عثمان توسط یاران و دوستان علی علیهالسلام شد و خود عمدا به یاری عثمان در شکستن حلقه محاصره وی نشتافت تا با قتل وی توسط یاران امام علیهالسلام ، معاویه آن حضرت را مسؤول اصلی قتل خلیفه معرفی کند.
حضرت در اوایل حکومت خود، با فرستادن نمایندگانی به سوی معاویه، از او خواست با حضرت بیعت کند و در اولین فرصت، شام را ترک کرده، به سوی حضرت بشتابد.(31) این کار برای معاویه گران تمام میشد؛ چرا که مساوی با از دست دادن حکومت چندین ساله خود بر شام بود. از سوی دیگر، نمیتوانست در اولین فرصت برای حضرت جواب منفی بفرستد و بدینوسیله، سرپیچی و طغیان خود را نشان دهد؛ او در آن زمان آمادگی لازم برای جنگ با امام علیهالسلام را نداشت.
معاویه دست به سیاستکاری زد و با تأخیر در پاسخ امام علیهالسلام (32) و نگهداشتن نماینده حضرت (جریر) در مدتی طولانی در شام، توانست با مذاکره با مشاوران خود مانند عمروعاص، لشکر خود را برای مقابله نظامی با حضرت آماده کند.(33)
بدین سان، با سرپیچی معاویه از حکم حضرت، جنگ در شوّال سال 36 ق، یعنی چهارماه پس از پایان جنگ جمل، آغاز شد.
مشروعیت جنگ صفین
از مطالب گذشته حقّانیت و مشروعیت جهاد حضرت با معاویه روشن شد، در اینجا به ادلّه دیگری اشاره میشود:
1. روایات پیامبر: در تحلیل مشروعیت جنگ جمل، روایات پیامبر مبنی بر حقّانیت جبهه حضرت و باطل و دشمن خدا و رسول خدا بودن جبهه مقابل حضرت گذشت. علاوه بر روایات مزبور، پیامبر به صراحت و به طور خاص، درباره حکمرانی معاویه و جلوس وی بر منبر رسول خدا هشدار داده و از امّت خویش خواسته بود که در این صورت، به قتل معاویه دست بزنند: «اذا رأیتم معاویه یخطب علی منبری فاقتلوه.»(34)
واضح است که با عدم صلاحیت معاویه برای تصدّی مقام موعظه و تبلیغ دین، عدم صلاحیت وی بر تصدّی مقام خلافت، که جانشینی پیامبر به شمار میآید، روشنتر میشود و هرگونه کوشش وی دراین راه، مانند عدم واگذاری شام به امام صلیاللهعلیهوآله و جنگ با حضرت باطل و ظالمانه خواهد بود.
2. یاغی بودن معاویه: دومین دلیل بر باطل بودن جبهه معاویه، طغیان و نافرمانی وی از خلیفه مشروع و مردمی است. حضرت وقتی تمامی حاکمانی را که عثمان نصب کرده بود، برکنار ساخت، همه آنها از عزل حضرت تبعیت کردند، اما تنها معاویه بود که به بهانه خونخواهی عثمان، نه تنها مانع بیعت مردم شام برای حضرت شد، بلکه با تبلیغات و شگردهای خاص، احساسات مردم را علیه امام علیهالسلام تهییج کرد.
3. شهادت عمّار یاسر: در روایات متعددی از رسول خدا، پیشبینی شده بود که عمّار یاسر را گروه «باغی» در میدان نبرد به شهادت خواهند رساند: «تقتلک الفئه الباغیه.»(35)
در روایت دیگری پیامبر زمان شهادت عمّار را در جنگ اهل عراق و شام پیشبینی کرد که عمّار در جبهه حق خواهد بود.(36)
عمّار یاسر، که در جنگ جمل و صفیّن از یاران نزدیک امام بود، در صفیّن توسط لشکر معاویه به شهادت رسید. شهادت وی «گروه باغی» را مشخص کرد. با شهادت عمّار و پخش خبر آن در لشکر معاویه، جبهه وی دچار تردید و اضطراب در حقّانیت خود شد؛ زیرا آنان خود را مصداق حدیث پیامبر صلیاللهعلیهوآله مییافتند.
اما معاویه دست به فریب لشکر خود زد و با این بهانه که قاتل عمّار کسی است که وی را به میدان جهاد فرستاده، توانست اذهان جاهلانه و سادهلوحانه لشکر خود را توجیه کند.(37)
ولی مضحک بودن توجیه معاویه بسیار روشن است و به تعبیر امام علیهالسلام در این فرض، باید پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله را ـ نعوذبالله ـ قاتل حمزه تلقّی کرد.(38)
معاویه و بهانه خونخواهی عثمان
اما ادعای خونخواهی معاویه از خلیفه مقتول و تحویل قاتلان به وی بهانهای بیش برای توجیه اعمال خود نبود که در تبیین آن به نکاتی اشاره میشود:
1. در زمان محاصره دارالاماره عثمان توسط مخالفان، که قریب دو ماه طول کشید، معاویه با وجود قدرت لازم، به تقاضای کمک عثمان هیچ وقعی ننهاد و بدین سان علاقهاش به قتل وی را نشان داد.(39)
2. اتهام مشارکت حضرت در قتل خلیفه از سوی معاویه ادعای کذب محض است. حضرت شخصا کوششهای بسیاری نمود تا شورشیان را از قتل خلیفه بازدارد و سعی نمود با فرستان دو فرزند خود، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ، به درالاماره به عنوان محافظ خلیفه، از قتل وی جلوگیری کند.(40)
3. طلحه و زبیر و همچنین عایشه هر سه از محرّکان مردم به شورش و مخالفت با عثمان بودند و فریاد «وای سنّت پیامبر» سرمیدادند. عایشه آشکارا حکم به قتل عثمان میداد.(41)
4. اصل تقاضای تحویل قاتلان عثمان به معاویه نیز فاقد مشروعیت و اعتبار است؛ زیرا اولاً، اگر قرار بر خونخواهی و محاکمه قاتلان باشد، با وجود خلیفه مشروع الهی و مردمی و همچنین اولیای دم، نوبت به معاویه نمیرسد؛ ثانیا، تحویل قاتلان به معاویه به نوعی رسمیت بخشیدن به حکومت وی در شام بود، در حالی که وی یک حاکم مخلوع و معزول از طرف حضرت بود که حکم یاغی پیدا کرده بود، به تعبیر خود حضرت، راه قانونی حل مسأله، نخست بیعت معاویه و اعلام تبعیت خود از حضرت بود تا سپس معاویه ادعای خود را در دادگاه مطرح کند.(42)
5. اینکه چرا حضرت، خود اقدام به محاکمه قاتلان عثمان نکرد، باید گفت: همانگونه که از تاریخ و نیز کلمات امام علیهالسلام استفاده میشود،(43) قاتل عثمان شخص واحدی نبود، بلکه وی در جریان یک انقلاب کشته شد که در آن هزاران نفر از اهالی مدینه، بصره، کوفه و بادیهنشینان شرکت کرده بودند. حضرت نمیتوانست در اوان حکومت نوپای خود، با چنین انسانهایی که نوعا از افراد برجسته و صحابه و دوستداران حضرت بودند، مقابله کند و بدین سان، معاویه با مشاهده تضعیف جبهه حضرت، درصدد براندازی حکومت علوی برآید. از اینروی، حضرت مصلحت حکوت خویش را بر آن دید که در انجام محاکمه قاتلان، عجولانه و شتابزده عمل نکند، بلکه با مرور زمان و استحکام پایههای حکومت خویش، به سروسامان دادن آن بپردازد.
سخن آخر اینکه معاویه با طرح قصاص قاتلان عثمان یا تحویل آنان، حضرت را بین دو محذور و مشکل قرار داد. اگر حضرت، خود به محاکمه و قصاص قاتلان میپرداخت یا آنها را به معاویه تحویل میداد، با انبوهی از مردم و صحابه معروف رودررو میشد که حکومت نوبنیاد حضرت توانایی تقابل با آن را نداشت و اگر آن را به وقت دیگر واگذار میکرد ـ که چنین کرد ـ دستاویز مخالفان حضرت مانند طلحه و زبیر، عایشه و معاویه قرار میگرفت و فریاد خونخواهی خلیفه مظلوم مقتول بلند میشد و ناکثان و قاسطان میتوانستند با این بهانه به مخالفت و جنگ حضرت دست زنند که چنین نیز شد. پس باید گفت: حضرت در این جریان مظلوم واقعی بود که صفحات تاریخ آن را ضبط کرده است.
جنگ سوم. جنگ نهروان (جهاد با مارقان)
در سال 38 ق و به فاصله یکسال از جنگ صفیّن، سومین و آخرین جهاد حضرت با گروه خوارج در منطقه «نهروان» آغاز شد. خوارج یا مارقان از مسلمانان ظاهربین، قشری و سطحینگر و به اصطلاح خشک مقدّس و متحجّر بودند که به اعمال ظاهری شریعت مانند نماز و روزه، اهتمام بیشتری میدادند، اما قدرت تحلیل گوهر دین و احکام آن و همچنین مسائل سیاسی و اجتماعی را نداشتند. شاهد آن فریب خوردن آنان از حیله معاویه در جنگ صفیّن در بالا بردن قرآن بر سرنیزهها در لحظه شکست است که امام علیهالسلام را تهدید کردند که باید با معاویه صلح کند، وگرنه جانش در خطر خواهد بود.
ریشه و خاستگاه تفکر مزبور در عصر پیامبر صلیاللهعلیهوآله ضبط شده است؛ وقتی آن حضرت غنایم جنگی را تقسیم میکرد، برای تشویق مشرکان تازه مسلمان، به آنان مقداری سهم بیشتری اعطا کرد. این تقسیم حضرت مورد اعتراض حرقوص، از بنیانگذاران خوارج، قرار گرفت و پیامبر را متهم به عدم رعایت عدالت کرد. حضرت در پاسخ وی فرمود: اگر عدالت پیش من نباشد، در کجا خواهد بود؟ نکته مهم، هشدار حضرت است که فرمود: وی (حرقوص) پیروانی خواهد داشت که در امر دین تعمّق و تعصّب جاهلانه خواهند داشت. آنان از دین خارج میشوند؛ مانند خارج شدن تیر از کمان، «یمرّقون من الدین کما یمرق السَّهم من الرمیه.»(44)
اما ظهور خوارج به صورت یک گروه رسمی و مخالف مربوط به جنگ صفین و پذیرش حکمیّت از سوی حضرت میشود که تحت اکراه و فشار خود خوارج انجام گرفت. خوارج پس از پذیرش حکمیّت و صلح بامعاویه، به اشتباه و گناه خویش پی بردند و براین اعتقاد شدند که حکمیّت یک گناه و موجب کفر است و حکمی و حاکمی جز خدا نیست: «ان الحکمُ الا للّه.» آنان خود از گناه خویش توبه کردند و از امام علیهالسلام خواستند که وی نیز از گناه خویش (پذیرش حکمیّت) توبه کند و در صورت عدم توبه، گناهکار و کافر خواهد ماند. پس از پذیرش حکمیّت، دو لشکر امام علیهالسلام و معاویه عرصه جهاد را ترک کردند، اما گروهی از مخالفان حکمیت قریب دوازده هزار نفر از جبهه حضرت منشعب شده، در ناحیهای به نام «حروراء» و «نخیله» مستقر شدند.(45) آنان به عنوان اعتراض، به نماز جماعت امام علیهالسلام حاضر نمیشدند و با دادن شعارهای تند علیه حضرت و چه بسا تکفیر وی، مخالفت خود را اظهار میکردند.(46)
امام علیهالسلام همه این اعتراضات را نادیده میانگاشت و با کرامت علوی خود، حقوق آنان را از بیتالمال به همان شکل سابق خود میپرداخت(47) و میکوشید با ملاقات خصوصی خود با سران خوارج و اعزام نمایندگان خویش به سوی آنان، به راهنمایی و هدایت آنان دست یازد.(48) حضرت در این راه به موفقیتهایی دست یافت اما جنگ و جهاد مرحله آخرین بود که در اینجا به علل شروع آن و همچنین مشروعیت جهاد حضرت با چنین انسانهایی که به ظاهر اهل عبادت و زهد بودند، اشاره میشود:
علل شروع جنگ نهروان و مشروعیت آن
در تبیین علل شروع جنگ، به نکات ذیل اشاره میشود:
1. تشکیل گروههای براندازی: در پیش ذکر شد که امام علیهالسلام مدارا و تساهل با خوارج را منوط به عدم اقدام عملی و مسلّحانه علیه حکومت خویش کرده بود. اما خوارج بر اظهار و تبلیغ عقیده فاسد خود و همچنین اهانت و تکفیر بر حضرت بسنده نکردند، بلکه با تشکیل گروهی مسلّح و انتخاب عبدالله بن وهب به عنوان رهبر خود و بیعت با او، درصدد براندازی و یا دست کم آسیب وارد کردن بر نظام علوی برآمدند و برای پیشبرد نقشه خود در منطقهای به نام «نهروان» قرارگاهی تشکیل داده، دست به نامه نگاریها و دعوت از دیگر گروهها و اشخاص همفکر در شهرهای گوناگون زدند.(49)
روشن است که هیچ حکومتی نمیتواند به مخالفان خود اجازه تشکیل گروههای براندازی و به اصطلاح «کودتا» بدهد. از اینرو، خوارج با این اقدام خود، یک گام به سوی خشونت و جنگ برداشتند.
2. کشتار شیعیان و ایجاد اغتشاش: از آنجا که خوارج، امام علیهالسلام و شیعیان وی را به دلیل پذیرش حکمیّت کافر میدانستند، خونشان را حلال برمیشمردند و با این نظر خود دست به قتلهای متعددی زدند. آنان در این اقدامات گستاخانه خود، به زن و مرد و بچه رحم نکردند؛ چنانکه عبدالله بن خباب و همسر حاملهاش را سر بریدند و سه زن دیگر از قبیله «طی» را به قتل رساندند.(50)
اخبار مزبور در حالی به حضرت رسید که آن حضرت با لشکرش در راه جنگ دوم با معاویه بود. حضرت برای تحقیق از صحّت و سقم اخبار مزبور و وضعیت خوارج، پیک مخصوصی به نام حارث به سوی آنان گسیل داشت که برخلاف انتظار و آداب جنگی، که نمایندگان از مصونیت برخوردارند، خوارج سفیر حضرت را نیز به شهادت رساندند.(51)
3. عدم تحویل قاتلان: با وجود این، حضرت باز به مدارا با خوارج پرداخت و به جای شروع جنگ، از آنان خواست فقط قاتلانِ مقتولان بیگناه را به حضرت تحویل دهند تا به مجازات قصاص برسند.
خوارج به این حداقل درخواست حضرت وقعی ننهادند و همگی خودشان را قاتل معرفی کردند و گستاخانه تأکید نمودند که ما خون آنان و حتی شما را برای خودمان مباح میدانیم.(52)
4. احتمال حمله به مردم بیدفاع: لشکریان حضرت، که با تجهیزات و آمادگی کامل در حال حرکت به سوی جنگ با معاویه بودند، با مشاهده این اوضاع و شنیدن اخبار قتلهای زنجیرهای که شامل زن و بچه نیز میشد، نمیتوانستند خانوادههای خود را در کوفه، در کنار قرارگاه خوارج، گذاشته و با آرامش خاطر به جنگ با شامیان در مسافتهای دور بپردازند؛ چرا که امکان این وجود داشت که خوارج از عدم حضور امام علیهالسلام در کوفه و اشتغال لشکر به جنگ با معاویه، از فرصت استفاده کرده، به کوفه حمله نمایند و مردم آن را بکشند. بر این اساس، لشکر از حضرت درخواست نمود که نخست مانع خوارج را از سر راه خود بردارند تا آنان با خیال آسوده به جنگ با معاویه بپردازند.(53)
. اصرار خوارج بر جنگ: با وجود ارتکاب انواع قتل و راهزنی از سوی خوارج، حضرت باز میکوشید با آنان با صلح و مدارا رفتار کند و از جنگ جلوگیری کند. حضرت برای نیل به این هدف مقدّس، پیکهای متعدد و معتبری مانند ابن عباس به سوی قرارگاه آنان فرستاد.(54)
حضرت برای اتمام حجّت، غلام خود را به سوی خوارج فرستاد و از او خواست که از خوارج علت خروجشان را بپرسد، در حالی که او با آنان رفتار عادلانه دارد و سهمشان را از بیتالمال میپردازد و به بزرگ و کوچکشان احترام میگذارد.(55)
نکته قابل تأمّل جواب خوارج است که تصریح کردند اجتماعشان در آن منطقه صرفا برای جهاد و جنگ با حضرت است و هدفی جز این ندارند. بدینسان، خوارج تمامی راههای صلح و مذاکره را بستند.
امام علیهالسلام باز به این پاسخها قانع نشد و برای اتمام حجّت و هدایت، خود شخصا دو مرتبه به مقرّ خوارج رفته، به سخنرانی پرداخت(56) و در آخر خطبه خود، تصریح کرد که اگر بتوان یک اصل و خصلتی را پیدا کرد که عامل وحدت کلمه و ترک مخاصمه بین دو گروه گردد، بدان عمل و از جنگ امتناع خواهد کرد.(57) حاصل وعظ و سخنرانی حضرت، هدایت و نجات قریب دو هزار تن بود.(58)
با مأیوس شدن حضرت از هدایت خوارج، حضرت هنگام شروع جنگ، پرچمی به دست ابوایوب انصاری، صحابه معروف پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، داد تا هرکس در زیر آن پرچم قرار گیرد یا خود را از قرارگاه خوارج جدا کند و به کوفه یا مدائن حرکت کند، در امان خواهد ماند.
در پرتو امان علوی، قریب پنج هزار تن از لشکر خوارج منشعب شدند و بعضی به جبهه امام علیهالسلام پیوستند و بعضی دیگر راه کوفه یا مدائن را پیش گرفتند. تنها یک گروه لجوج و کجفهم قریب 2800 نفر باقی ماند که از تصمیم خود مبنی بر ترک جنگ منصرف نشد.(59) بنابراین، باید گفت: جنگ نهروان یک جنگ تحمیلی برای امام علیهالسلام بود و حضرت میکوشید با راهکارهای گوناگون از وارد شدن در عرصه جنگ اجتناب کند که متأسفانه تحجّر و قشری بودن اندیشه خوارج مانع آن شد.
6. روایات پیامبر: آخرین نکته در تأیید مشروعیت حکومت امام علیهالسلام ، روایات متعدد پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله است. قسم اول روایات مطلقی بود که جبهه حضرت را «جبهه حق» و جبهه مخالف را «جبهه باطل» و جنگ با حضرت را جنگ با خدا و رسول خدا توصیف میکرد که تفصیل آنها گذشت. قسم دوم روایات خاصی است که با تعیین و مشخص کردن نام خوارج به عنوان «مارقان» و مکان جنگ (نهروان) بهترین دلیل بر حقّانیت جبهه حضرت در این نبرد است.
در روایات متعددی پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله از مقاتله امام علیهالسلام با سه گروه (ناکثین، قاسطین و مارقین) خبر داده است. امّ سلمه از مشخصات سه گروه مزبور از پیامبر پرسید و حضرت مارقین را بر اصحاب نهروان تطبیق کرد: «قلتُ من المارقون؟ قال صلیاللهعلیهوآله : اصحاب النهروان.»(60)
از شواهد دیگر، اخبار و پیشبینیهای غیبی پیامبر و امام علیهالسلام درباره وضعیت نهایی خوارج است. در روایات آمده است که در میان کشتهشدگان خوارج، فردی یافت میشود با دو پستان(61) (ذوالثدیه [اولی پستان عادی و دومی دست کوچک اضافی به صورت پستان.])
از دیگر اخبار غیبی امام علیهالسلام خبر از شهادت نُه تن از لشکر خود و فرار ده تن از لشکر مقابل است که پس از پایان جنگ، صدق هر دو خبر روشن شد.(62)
پینوشتها
1الی4ـ نهجالبلاغه، خطبه26/ نامه 53 / خطبه 107 / خطبه 197
5ـ برای توضیح بیشتر درباره «قاعدین» و همچنین جزئیات جنگهای سهگانه ر.ک: دانشنامه امام علی علیهالسلام ، ج 9
6ـ ر.ک: تاریخ طبری، ج 4، ص 39 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 346 / مروج الذهب، ج 2، ص 360
7ـ «کل واحدٍ منهما یرجوا لامر له و یعطفه علیه دون صاحبه» (نهجالبلاغه، خطبه 148)
8ـ شیخ مفید، الجمل، ص 164
9ـ ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 196
10ـ همان، خطبه 196 و نیز: شیخ طوسی، الامالی، ص 731 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 32، ص 30و9
11ـ الجمل، ص 67 / مروج الذهب، ج 2، ص 366 / الفتوح، ج2، ص 450
12ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 544 / الکامل، ج 2، ص 348 / الجمل، ص 81؛ حضرت خود یاغی شدن عایشه را سستی اندیشه و به جوش آمدن کینه و عداوت دیرینه او میداند که مانند دیگ آهنگر به جوش آمده بود. «واما فلانه فادرکها رأی النساء وضغنٌ غلا فی صدرهاکمرجلالقین.» (نهجالبلاغه،خ 156)
13ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 458 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 312 / الامامه و السیاسه، ج 1، ص 71
14ـ نقد و اقتباس از الجمل، ص 41ـ31
15ـ کشف الغمه، ج 1، ص 143 / اعلام الوری، ج 1، ص 316 / المستدرکعلیالصحیحین،ج3،ص135/تاریخبغداد،ج14،ص321
16ـ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 254 و 964 / تاریخ دمشق، ج 42، ص 207 و 208 / الارشاد، ج 1، ص 176
17ـ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 405 / صحیح ابن حبّان، ج 15، ص 365
18ـ الامالی، ص 149و 146/ جامعالاخبار، ص 51 / شرح نهجالبلاغه، ج 20، ص 221
19ـ الامالی، ص 364 / تفسیر فرات، ص 477
20ـ تاریخ دمشق، ج 42، ص 473 / کنزالعمال، ج 11، ص 613
21ـ تاریخ دمشق، ج 42، ص 470 / المناقب، ص 190 / البدایه و النهایه، ج 7، ص 306 / کشف الغمه، ج 1، ص 126 / الغدیر، ج 3، ص 188
22ـ الامالی، ص 464 / شیخ طوسی، الامالی، ص 425 / احتجاج، ج 1، ص 462
23ـ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 150 / تاریخ دمشق، ج 42، ص 472 / شرح نهجالبلاغه، ج 8، ص 21
24ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 462 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 316 / الامامه و السیاسه، ج 1، ص 83 / شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص 320
25ـ نهجالبلاغه، نامه54 و خطبه 31/ الجمل، ص 313/ الامامهوالسیاسه، ج 1، ص 90
26ـ مروج الذهب، ج 2، ص 371 / الامامه و السیاسه، ج 1، ص 92 / تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 182
27ـ محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 509 / ابن کثیر، الکاملفیالتاریخ، ج2،ص350/ مروجالذهب،ج2، ص 370
28ـ خوارزمی، المناقب، ص 186 / الفتوح، ج 2، ص 472 / ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص 111
29ـ برای توضیح بیشتر ر.ک: موسوعه الامام علی بن ابیطالب، ج 5، از ص 58 تا 62
30ـ نهجالبلاغه، نامه 17
31ـ نهجالبلاغه، نامه 75 / شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 230
32ـ تاریخ دمشق، ج 59، ص 131 / الامامه و السیاسه، ج 1، ص 115 / تاریخطبری، ج4،ص443/ الکاملفیالتاریخ،ج2،ص 310
33ـ وقعه صفین، ص 34 / شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 61
34ـ وقعه صفین، ص 221 / تاریخ دمشق، ج 59، ص 157
35ـ 27 تن از صحابه حدیث مزبور را با تعبیرهای متفاوت نقل کردند. ر.ک: صحیح بخاری، ج1، ص172/ صحیحمسلم، ج4، ص 2235/ مسنداحمدبنحنبل، ج2،ص 654
36ـ وقعه صفین، ص 335
37ـ الکاملفیالتاریخ، ج 2، ص 382 / تاریخ طبری، ج 5، ص 41
38ـ شرح نهجالبلاغه، ج 20، ص 334
39ـ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 175 / تاریخ دمشق، ج 36، ص 377 / تاریخ مدینه، ج 4، ص 1289
40ـ نهجالبلاغه، خطبه 30 و 240/ تاریخ مدینه، ج 4، ص 1202/ تاریخ طبری، ج4،ص385/ شرحنهجالبلاغه، ج20،ص22و ج 9
41ـ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 53 / تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 175 / شیخ مفید، الجمل، ص 147 / شرح نهجالبلاغه، ج 20، ص 22 و ج 9، ص 17 و ج 3، ص 9 / الفتوح، ج 2، ص 393
42ـ نهجالبلاغه، نامه 64
43ـ نهجالبلاغه، خطبه 164 و نامه 9
44ـ صحیح بخاری، ج3،ص1321/ صحیح مسلم، ج 2، ص 774
45ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 63 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 293 / شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 210
46ـ مروج الذهب، ج 2، ص 406 / تاریخ طبری، ج 5، ص 73 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 398
47ـ تاریخ طبری،ج5، ص 73 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 398
48ـ نهجالبلاغه، نامه77، خ121/ شرحنهجالبلاغه،ج2،ص 275
49ـ تاریخ طبری، ج5،ص 74 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 398
50ـ مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 452 / تاریخ طبری، ج 5، ص 81 / تاریخبغداد، ج1،ص205/ الکاملفیالتاریخ،ج2،ص 43
51و52ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 82 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 403 / الامامه و السیاسه، ج 1، ص 168
53ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 82 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 403 / الامامه و السیاسه، ج 1، ص 168
54ـ نهج البلاغه، نامه 77 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 310/ تاریخ طبری، ج 5، ص 65 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 393
55ـ الفتوح، ج 4، ص 261
56ـ نهجالبلاغه، خطبه 121 و 127 و 177 / تاریخ طبری، ج 5، ص 84 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 404
57ـ شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 275
58ـ نهجالبلاغه، خطبه 121
59ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 86 / الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 405 / الامامه و السیاسه، ج 1، ص 169
60ـ معانی الاخبار، ص 204
61ـ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 191 / البدایه و النهایه، ج 7، ص 294 / تاریخ بغداد، ج 7، ص 237 / صحیح مسلم، ج 2، ص 749 / تاریخ طبری، ج 5، ص 88
62ـ ر.ک: شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 273 / کشف الغمّه، ج 1، ص 267: نکته قابل ذکر درباره منابع، اینکه در نقل احادیث و گزارشهای تاریخی، نگارنده از موسوعه الامام علی بن طالب، نوشته محمد ری شهری استفاده برده است.