نویسنده:سید محمدعلی داعینژاد
منبع:فصلنامه معرفت
چکیده:
در این نوشتار، به مقایسه میان آزادی سکولار با آزادی دینی یا آزادی دنیاطلبانه با آزادی علوی پرداخته شده و نشان داده شده است که محتوا و مفهوم این دو نوع آزادی تفاوتهای اساسی با یکدیگر دارند. آزادی سکولار از فلسفه مادیگرایانه و الحادی تغذیه میکند و در سودطلبی دنیوی شکل میگیرد، در حالی که آزادی دینی یا علوی در فلسفه الهیریشه دارد و با عاقبتاندیشی انسان شکل میگیرد. برای روشن شدن این تفاوتها، پس از تبیین و نقد مفهوم آزادی در فرهنگ و تفکر غربی، مفهوم آزادی در بینش امام علیعلیه السلام و نیز نسبتسنجی آزادی با مفاهیمی از قبیل حقوق انسان، ایمان و دین، عقل و عقلگرایی، و عدل و عدالتورزی پرداخته شده است. «آزادی» از بزرگترین موهبتهای خداوند و از متعالیترین ارزشهای انسانی است; (1) از اصولی که هر انسانی در نهاد خود با آن مانوس است و پس از حیات از برترین نعمتهای خداوند به شمار میرود. آزادی به عنوان یک کمال و ارزش انسانی، یک وسیله و گذرگاه است، نه هدف و توقفگاه. آزادی در طول تاریخ، همواره از مقولهای حثبرانگیز بوده و دغدغه خاطر بسیاری از اندیشمندان را فراهم آورده است. در دوره معاصر، در میان تمامی ملل، آزادی ازارزش و جایگاه ویژهای برخوردار میباشد و هر ملتی خود را آزاد و طرفدار آن میداند و بدان افتخار میکند.
امروزه عدهای با شعار آزادی، درصددند چنین القا کنند که حکومت دینی و حتی دین، مخالف آزادی است و سرگذشت غرب را پیش روی مسلمانان مینهند و اسلام را با مسیحیت و جامعهاسلامی و رهبران مسلمان را با جامعه قرون وسطای غرب و رهبران مسیحی آن مقایسه میکنند. اینان تفاوتهای روشن میان اسلام و مسیحیت و جامعه ایران و غرب را نادیده میگیرند. برخی از خودباختگان و شیفتگان فرهنگ غرب بر این پندارند که غرب خاستگاه آزادی است و حال آنکه دین اسلام در چهارده قرن پیش، گوهر آزادی را برایجامعه بشری به ارمغان آورده است.
بدینروی، امروزه مساله آزادی، که مهمترین مطلوب عصر جدید است، باید بیش از گذشته مورد تحلیل قرار گیرد و جایگاه و حدود آن در متون اسلامی مشخص گردد. یکی از بهترین راهها برای این منظور، بررسی سیره و سخنان امام علیعلیه السلام است که میتواند معنا و جایگاه «آزادی» را در اسلام روشن سازد.
معنا و مفهوم «آزادی»
برخی مفاهیم، هر چند بدیهی مینمایند، اما چندان روشن و دقیق نیستند و اندیشمندان تعریف یکسانی از آنها ارائه ندادهاند; از جمله این موارد، مفهوم «آزادی» است. چه بسا مواردی را که برخی از مصادیق «آزادی» میشمارند، عدهای دیگر عین «اسارت» بدانند و به عکس، مواردی را که برخی «محدودیت» میپندارند، برخی دیگر، «آزادی» نام نهند. شناخت مفهوم، اولین گام در مسیر داوری است و موضوع تحقیق و نقد را روشن مینماید و انسان را از گرفتاری در دام مغالطات نجات میبخشد.
بسیاری از واژهها به تدریج، تحولات معنایی زیادی یافتهاند. آزادی نیز یکی از آنهاست.
موریس کرنستون گفته است: «آزادی از گستره وسیع معانی ممکن برخوردار است» . (2) آیزایا برلین میگوید: تاکنون بیش از دویست تعریف برای آزادی ذکر شده است. (3)
بنابراین، برای مشخص شدن معنای «آزادی» در دیدگاه حضرت علیعلیه السلام و تمایز آن از آزادی در عرف جوامع غربی و تفکر غرب ابتدا باید به تبیین مفهوم آزادی در تفکر غرب و سپس نگرش امام علیعلیه السلام در تفسیر و معنای آزادی پرداخت.
مفهوم «آزادی» در غرب
رابرتسون میگوید: نظریهپردازان سیاسی، «آزادی» را غالبا به دو نوع تقسیم میکنند:
1- آزادی منفی;
2- آزادی مثبت.
آزادی منفی برفارغ بودناز موانع و محدودیتهای خارجی یا بیرونی دلالت دارد و شعار آزادی رایج در کشورهای مردمسالار معاصر غربی و آزادیخواهی لیبرالیسم اصیل و بیپیرایه همین است. (4)
فرانتس نویمان نیز در تعریف این قسم از آزادی میگوید: آزادی یعنی فقدان منع و این برداشت پایه نظریه لیبرال درباره آزادی است. این را میتوان «آزادی منفی» یا «آزادی حقوقی» تعریف کرد. مراد از منفی، صفتبدی نیست، بلکه یعنی ناکافی. توضیحآنکه بهصرفداشتن چنین عنصری (فقدان مانع) نمیتوان آزادی سیاسی را تبیین کرد. (5)
فریمان درباره ناکافی بودن آزادی منفی همچنین میگوید: آزادی منفی لازم است، ولی کافی نیست; زیرا نمیگوید که میخواهیم از این آزادی به چه منظوری استفاده کنیم و جوهر و محتوای آزادی ما بناست چه باشد. (6)
برخی دیگر از متفکران غربی، «آزادی سلبی» را چنین معنا کردهاند: قلمروی از کنش فردی کهدرآن، صاحبانقدرت حق ندارند فردراازکاردلخواهاش بازدارند یابهکاری کهنمیخواهد وا دارند. (7)
به هر حال، یک معنای «آزادی» در تفکر غرب عبارت است از: فقدان منع و جلوگیری (8) که «آزادی منفی» یا «آزادی سلبی» نامیده میشود و پایه لیبرالیسم است که فیلسوفان انگلیسی آن را طراحی کردهاند. (9)
اشکال این معنای از آزادی – چنان که برخی از فیلسوفان غربی نیز گفتهاند – این است که متعلق آن مشخص نمیباشد و معلوم نیست ما میخواهیم از این آزادی (یعنی رهایی از مانع) به چه منظور استفاده کنیم (10) و یا چنان که عدهای دیگر از متفکران غربی گفتهاند: «عادتمان این است که بگوییم آزادی خوب است. من برآنم که نباید در دم، به چنان تصدیقی قایل شد; زیرا آزادیهای بسیار هست; همانگونه که قیود و موانع و بارهای بسیار است. » (11) وی در ادامه میگوید: «برخی از خوانندگان کتابهای فلسفی و سیاسی چندان به نام «آزادی» خو گرفتهاند که هرگز به فکرشان نمیگذرد، بپرسند: «آزادی از چه؟ » (12)
در نتیجه، دو ضعف اساسی مفهوم سلبی آزادی آن است که روشن نمیسازد که «آزادی از چه؟ » و «آزادی برای چه؟ » و همین ابهام زمینه بهرهبرداری نادرست و سوءاستفاده فرصتطلبان و دینگریزان را فراهم نموده است.
اما معنای مثبت آزادی در تفکر غرب، در رابطه با عقل شکل میگیرد. برخی از تعاریف آزادی بر نقش خرد در اراده و انتخاب استوار است. از باب نمونه، برخی آزادی را چنین معنا میکنند:
1. انسان آزاد کسی است که تنها به موجب حکم عقل زندگی میکند. (اسپینوزا)
2. آزادی، خودانگیختگی عقل است. (لایب نیتس)
3. آزادی عبارت است از استقلال از هر چیز سوای قانون اخلاقی که توسط وجدان یا عقل عملی درک میشود. (کانت)
4. آزادی برای انسان، حکومت روح است. (پاولزن) (13)
چنین معنایی از «آزادی» پیوند مستحکمی با انسانیت انسان دارد; زیرا تمایز اساسی انسان و حیوان در برخورداری او از عقل است. بر اساس این تعریف، اگر کسی از حاکمیت عقل بر وجودش محروم باشد، نه تنها از آزادی به معنای «رهایی و رفع موانع» سودی نخواهد برد، بلکه این نوع از آزادی وسیلهای مناسب برای تمنیات حیوانی او خواهد شد و در نهایت، به زیان او خواهد انجامید، بنابراین، تنها انسانهای عاقل آزادند و آزادی تنها در پرتو عقل دستیافتنی است.
دیوید رابرتسون این نوع آزادی را «آزادی واقعی» مینامد و درباره آن میگوید: ریشه و سابقه آزادی در اروپای قارهای، که غالبا «آزادی مثبت» (14) نامیده میشود، در اندیشه یونان است و پس از آن، در فلسفه کمال بخش (15) اروپایی; مانندفلسفه هگل و کانت و درایناواخر هم به ویژه در کارهای متفکران مارکسیست، به خصوصکسانیمانندمارکوزهدیدهمیشود. در اینها، برخلاف آزادیخواهی (لیبرالی) انگلیسی تکیه بر آزادی واقعی انتخاب درونیاست، نه بر آزادی منفی و سلبی. (16)
باید گفت: چنین معنایی از آزادی گامی به جلو در جهتشناخت درست مفهوم آن است. اما از آن رو که عقلانیت و خردگراییغرب درفلسفهمادیگرایی و دینگریزی (سکولار) ریشهدارد، نمیتواند شکلی درست از آزادی ترسیم نماید، بلکه انسانمحوری (اومانیسم) و استقلال و تکیه انسانبر عقل خویش در برابر خدا و وحی و تفسیر ابزاری از عقلانیت، موانع دیگری هستند در راه تحقق مفهومی درست از آزادی در مکاتب غربی.
مفهوم «آزادی» در نگرش امام علی علیه السلام
برای تبیین مفهوم «آزادی» از منظر آن حضرت، لازم است ابتدا عناصر مرتبط با آزادی از دیدگاه ایشان تبیین شود:
1- حقوق انسان و آزادی
در ماده یک اعلامیه حقوق بشر در انقلاب فرانسه آمدهاست: «افراد بشر آزاد متولدشدهاند و مادام العمر آزاد میمانند. » (17) در ماده اول اعلامیه جهانی حقوق بشر که توسط سازمان ملل متحد در دسامبر 1948 صادر شد نیز چنین آمده است: «تمام افراد، آزاد به دنیا میآیند و از لحاظ حقوق با هم برابرند. » (18)
«آزادی» پس از حق حیات، دومین اصلی است که در مجموعه حقوق بشر جایگاه ویژهای به خود اختصاص داده است. حال باید ببینیم در منظر امام علیعلیه السلام، آزادی چه جایگاهی دارد و اسلام برای آزادی چه منزلتی قایل است.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در منزلت و جایگاه آزادی، آن را لازمه وجودی انسان و از جمله حقوق انسان به شمار آورده، میفرمایند: «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» (19) ; بنده دیگری مباش و حال آن خداوند تو را آزاد آفریده است.
و نیز میفرماید:
«ایها الناس ان آدم لم یلد سیدا و لا امه و ان الناس کلهم احرار» (20) ;
ای مردم، هیچیک از آدمیان آقا یا برده دیگری آفریده نشدهاند، بلکه تمامی انسانها به طور یکسان، آزاد به دنیا آمدهاند و کسی را بر دیگری امتیازی نیست.
از سخنان علی علیه السلام نتایج ذیل به دست میآید:
اول، آزادی یکی از حقوق انسانی است.
دوم، این حق را خداوند به انسان اعطا کرده است.
سوم، حق “آزادی” ریشه در خلقت انسان دارد و لازمه وجودی انسان است. یعنی بنابر روایت اول انسان باید تلاش کند آزادی اخلاقی و معنوی را به دستبیاورد و خود را در بند هوا و هوسهای نفسانی گرفتار نسازد و بنده نفسانیات نگردد. و بنا بر روایت دوم، یکی از حقوق انسانها آزادی اجتماعی و سیاسی است و همه انسانها به طور یکسان دارای حق تعیین سرنوشتخود هستند و هیچ فردی حق ندارد دیگری را به بندگی و اسارت خود درآورد.
چهارم، در حالی که خداوند انسان را آزاد آفریده است، شایسته نیست که یک فرد آزاده خود را در اسارت دیگری درآورد، چه به اسارت درونی بر اساس روایت اول و چه به اسارت بیرونی بنا بر روایت دوم، بلکه باید خود را بیابد و با شناختخود و کمالاتش، حیات خود را سامان دهد. اینها مجموعه نکاتی است که میتوان از کلمات امام علیعلیه السلام استفاده نمود.
آزادی و ایمان
در طول تاریخ، از دیرباز تاکنون، درباره نسبت «خدا» و «آزادی» یا «دین» و «آزادی» نظرات متفاوت و گاه متضادی ابراز شده است. برخی از فیلسوفان و متکلمان این دو معنا را در غایت ناسازگاری و تزاحم میپنداشتهاند و در مقابل، برخی متفکران نه تنها آزادی و خداپرستی را متضاد نمیدیدهاند، که آزادی حقیقی را عین خداپرستی میدانستهاند.
آنان که اعتقاد به خدا و خداپرستی را با آزادی مانعه الجمع میپنداشتهاند، خود دو دستهاند: یک دسته کسانی که در انتخاب میان خدا و آزادی، چون جمع هر دو را ممکن نمیدانند، خدا را برمیگزینند و آزادی را رها میکنند. دسته دوم در این تقابل، جانب آزادی را میگیرند و خدا را کنار مینهند. به عنوان نمونه، نیچه معتقداست: «مفهوم خدا تاکنون بزرگترین دشمن زندگی بوده است. » او میگوید: «نیرومندی و آزادی عقلی و استقلال انسان و دلبستگی به آینده او خداناباوری میطلبد. » (21)
ژان پل سارتر اصالت وجودی (اگزیستانسیالیست) معاصر میگوید: «نفی خالقی علیم، تدبیر و شرط عقلی و منطقی حریت کامل انسان است. » (22)
چنین اظهارنظرهایی از سوی متفکران غربی ناشی از تاریخ و فرهنگ خاص غرب است و چنان که مرحوم استاد مطهریرحمه الله متذکر شدهاند: در اروپا، مساله استبداد سیاسی و اینکه اساسا آزادی از آن دولت است، نه مال افراد، با مساله خدا توام بوده است. افراد فکر میکردند که اگر خدا را قبول کنند، استبداد قدرتهای مطلقه را نیز باید بپذیرند; بپذیرند که فرد در مقابل حکمران هیچگونه حقی ندارد و حکمران نیز در مقابل فرد، هیچگونه مسؤولیتی نخواهد داشت. حکمران تنها در پیشگاه خدا مسؤول است. لذا افراد فکر میکردند که اگر خدا را بپذیرند، باید اختناق اجتماعی را نیز بپذیرند و اگر بخواهند آزادی اجتماعی داشته باشند، باید خدا را انکار کنند. پس آزادی اجتماعی را ترجیح دادند. (23)
اما از نظر فلسفه اجتماعی اسلام، نه تنها نتیجه اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسؤولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه، تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول میسازد و افرادی را ذی حق میکند و چنانکه شهید مطهریرحمه الله نیز متذکر شدهاند، آزادی در اسلام، تنها یک موضوع صرفا سیاسی نیست، بلکه بالاتر از آن، یک موضوع اسلامی است و یک مسلمان باید آزاد زیست کند و باید آزادیخواه باشد. (24)
حال باید دید نسبت ایمان و آزادی در دیدگاه امام علیعلیه السلام چیست و ایشان در این زمینه چه فرمودهاند. حضرت نه تنها لازمه توحید را دستبرداشتن از آزادی معرفی نکردهاند و نه تنها دین را منافی آزادی ندیدهاند، بلکه اصلا هدف از بعثت انبیاعلیهم السلام و کارکرد دین را آزادی انسان دانسته و فرمودهاند: «فان الله تبارک و تعالی بعث محمداصلی الله علیه وآله بالحق لیخرخ عباده من عباده عباده الی عبادته و من عهوده الی عهوده و من طاعه الی طاعته و من ولایه عباده الی ولایته» . (25) خداوند – تبارک و تعالی – محمدصلی الله علیه وآله را به حق فرستاد تا بندگانش را از بندگی تعهدات، طاعت و ولایتبندگانش به سوی عبادت، عهد، طاعت و ولایتخود آزاد سازد.
اکنون این پرسش مطرح میشود که آیا بندگی خدا مایه اسارت نیست؟ درست است که اسلام و دین انسان را از دیگران آزاد میسازد و بندگی کسی را بر او قرار نمیدهد، اما درباره بندگی خدا چه؟ باید گفت: اگر رابطه انسان و خدا درست درک شود، روشن میگردد که رابطه انسان و خدا رابطه خود و غیر نیست، بلکه رابطه خود و خود است. الهی بودن نه تنها منافاتی با انسان بودن ندارد، بلکه کمال انسانیت است و دین که نازل از علم الهی است راه تکامل آدمی میباشد.
حضرت علی علیه السلام به این نکته اشارهمیکنند که پرستش بندگان سودی برای خدا ندارد، بلکه مایه کمال خود آنهاست. حضرت میفرماید: «در آن دم که خداوند – سبحانه و تعالی – آفریدگان را بیافرید، از پرستش آنها بینیاز و از گناهشان ایمن بود; زیرا پرستشکسانی که او را میپرستند سودی برایش ندارد و گناه آنها که ازفرمانش سرپیچی میکنند، زیانی برایش ببار نمیآورد. » (26)
امام علی علیه السلام همچنین در خطبهای در زمینه منزلت دین و نسبت انسان و خدا میفرماید: خداوند از همه کس به انسان نزدیکتر است، روزی ده و بندهنواز است، گرهگشا و چارهساز است. ذات او سرآغاز هستیهاست. او شایستهترین راهنماست. از او کمک میجویم; چون تواناست و بر او تکیه میکنم، چون مددکاری داناست. پیامبر اکرم را فرستاد تا نیک و بد را به همه بیاگاهاند. (27)
بر این اساس، در دیدگاه امام علی علیه السلام، طاعت و بندگی برای انسان، کمال است، نه سودمند به حال خدا. و خداوند هستی بخش و مقوم و مهربان و چارهساز و راهنمای انسان میباشد. و این چنین است که از دیدگاه حضرتعلیه السلام ایمان نه تنها منافاتی با آزادی ندارد، بلکه عین آزادی و تکامل بخش آن است. نمونهای از این تاثیر را میتوان در نقش ایمان و دین در زندگی اجتماعی ملاحظه کرد که دین مایه مهار قدرت در جامعه میباشد.
آیزایا برلین در این باره میگوید: آزادی دو ضابطه دارد:
1. نبود انباشت قدرت بدون قید در جامعه;
2. وجود ضوابط غیرشناور که توسط حکومت قابل تعویض نباشد. باید این اصول توسط مردم چنان معتبر شناخته شده باشد که هیچ حاکمیتی نتواند آن را تغییر دهد و به نظر من، این اصول از دین حاصلمیشود. دینشمشیریاستکهحاکمیت همواره باید خود را با آن راست کند.
توکویل، محقق و فیلسوف سیاسی فرانسوی، نیز معتقد است: اگر مردمسالاری از اخلاق و دین خالی باشد، به سادگی میتوان با تبلیغات دروغین عملا زمام جامعه را به دست گرفت. یکی از آفات آزادیفقداناخلاق و وجدان دینی در جامعه است. (28) و این مهار قدرت و برداشتن اسارتهای بیرونی و درونی توسط دین همان چیزی است که قرنها پیش اسلام درباره هدف بعثت انبیاعلیهم السلام فرموده است: «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم» (اعراف: 175) ; انبیاعلیهم السلام مبعوث شدند تا بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر گردن آنهاست، بردارند.
3- آزادی و عقل
چنان که گفته شد، برخی آزاد بودن را بر اساس عقل خود رفتار کردن معنا کرده و این عصر را عصر استقلال انسان و خردگرایی معرفی میکنند. حال پرسش این است که عقل از دیدگاه امام علیعلیه السلام چه جایگاهی دارد؟ آیا از نظر آن حضرت، انسان با عبودیتخدا و پذیرش او باید دست از آزادی خود و پیروی از عقلش بردارد یا میتواند در پرتو محاسبات و اندیشههای عقلانیخود، حیاتش را بسازد؟
باید گفت: بر خلاف فرهنگ و تفکر غربی، که به ناسازگاری عقل و دین معتقد است، در دیدگاه علیعلیه السلام، نه تنها اینها در برابر هم نیستند، بلکه هر یک دلیل و مکملی برای دیگری به شمار میآید و هر یک به دیگری نیازمند است. اینک منزلت و موقعیت عقل در دیدگاه امام علیعلیه السلام را بررسی میکنیم:
در منزلت عقل نزد امیر مؤمنانعلیه السلام همین بس که فرمود: «الدین و الادب نتیجه العقل» ; (29) دینداری و ادب محصول خرد است. و عقل است که انسان را به این راهنمایی میکند.
از دیدگاه آن حضرتعلیه السلام عقل دو نوع است:
1. عقل طبع;
2. عقل تجربه.
به نظر ایشان، این هر دو انسان را سود میبخشد. (30)
به نظر میرسد مراد از «عقل طبع» فهم و درک فطری از برخی حقایق است که در وجود آدمی نهفته و مراد از «عقل تجربه» حقایقی است که در طول زندگی با آنها آشنا میشود.
از حضرت سؤال کردند: برای ما عاقل را توصیف کن، فرمودند: عاقل کسی است که هرچیز رادر جای خود قرار میدهد. (31) به نظر میرسد مقصود ایشان آن است که عقل انسان را با حقایق امور آشنا میکند و جایگاه هر چیز را روشن میسازد و او را به رفتار رستبا آنها وامیدارد.
درباره حقیقت، علایم، موانع و عوامل رشد عقل از اهل بیتعلیهم السلام و از آن جمله از امام متقیان علیعلیه السلام، کلمات نغز و دقیقی نقل، شده است. اما برای رعایت اختصار، در اینجا، تنها به ذکر نقش عقل در دین از نظر اسلام اشاره میشود:
به اختصار، میتوان گفت: عقل درباب دینشناسی، نقشهای ذیل را ایفا میکند:
1. اثبات پایههای اولیه دین (وجود خدا، ضرورت نبوت و شریعت) ;
2. استنباط احکام شرعی در عرض وحی (عقل به عنوان یکی از منابع و مدارک احکام شرعی در اسلام معتبر شناختهشدهاست. امامصادقعلیه السلامحجتهای خداوند را بر مردم دو دسته میدانند: اول. حجت ظاهری که پیامبرانند. دوم. حجتباطنی که عقول انسانهاست. ) (32)
3. فهم و تفسیر وحی (کتاب و سنت) ; در اینجا، عقل ابزار فهم کتاب و سنت است و در طول آن دو قرار دارد، نه عرض آن; یعنی عقل ابزاری استبرای فهم و بیان وحی در کنار تبیین رسولخداصلی الله علیه وآله و اهل بیت عصمتعلیهم السلام.
4. تبیین و توجیه حقایق دینی، اعم از مسائل هستیشناسی یا ارزشی. در اینجا، عقل با روش استدلالی خود به کمک دین آمده و فلسفه احکام دین و تایید حقایق هستیشناسی آن را به عهده میگیرد.
به طور خلاصه، با توجه به کلمات امام علیعلیه السلام، باید گفت: از نظر ایشان مؤمن در پرتو عقل، دین را میپذیرد و به شناخت دین نایل میشود و سپس به تفسیر دین اقدام میکند و البته از نظر ایشان، دین هم به تایید عقل و رشد و پرورش آن یاری میرساند و این رابطه دو سویه را میتوان در کلمات امام علیعلیه السلام مشاهده کرد; در کلماتی همچون:
– مثال عقل در قلب، مانند وجود چراغ در میان خانه است. (33) (همانگونه که چراغ خانه را روشن میکند عقل مایه روشنی دل است. )
– عقل مایه هدایت و رستگاری انسان است. (34)
– خداوند پیامبرانعلیهم السلام را فرستاد تا گنجینههای عقول را آشکار سازند. (35) (اشاره به نقش دین در عقل)
– خدا بیامرزد کسی را که نخستبیندیشد، سپس عبرت گیرد، آنگاه خرد و بینش به کار برد و حقیقت را بپذیرد. (36)
البته باید توجه داشتخردی که حضرت آن را مورد تمجید قرار میدهند غیر از خردباوری غربی است که اساس «فرهنگسکولار غرب» میباشد. عقلانیت و خردابزاریغرب همه توجه و دغدغهاش به روش است، نه به درونمایه و محتوا و از اینرو، به اهداف و غایات نمیاندیشد و پرورای آن را ندارد، (37) در حالی که عقل دینی همه چیز را با غایت قصوای انسان میسنجد. ازاینرو، حضرتعلیه السلام میفرماید: «بندگانخدا، شما را به خدا به فکر خویشتن – که از هر چیزی برایتان ارجمندتر و دوستداشتنیتر است – باشید. » (38)
تفاوت دیگر خردابزاری غرب با عقل دینی آن است که خردابزاری که «خرد شخصی» نیز نامیده میشود، دغدغه بنیادیاش سود شخصی است و سود شخصی در خرد غربی در سود مادی و لذتهای زودگذر دنیایی خلاصه میگردد که همان فرهنگ سرمایهداری غرب است. و بدینگونه، فردگرایی در شکل لذتگرایی در فرهنگ سرمایهداری غرب ظاهر شده و به عنوان دوره عقلانیت معرفی گردیده است، چنانکه یکی از متفکران غربی گفته است: «عقل در این دیدگاه، به معنای خدمتکار نفس و به قول هیوم، برده شهوات و خواهشهاست. عقل نمیتواند بگوید که هدفی بیش از هدف دیگر، عقلانی است. هر هدف یا شیء خواستنی خوب خواهد بود; به این دلیل که خواستنی است. کار عقل این است که انرژیهای نیرومند، اما نامنظم خواهشها و امیال را تنظیم نموده و به آنها بیاموزد که چگونه از اقتصادیترین راهها حداکثر میزان رضایتشخص را کسب کند. » (عقلانیت ابزاری) (39)
در حالی که هر چند حضرت علیعلیه السلام انسان را در توجه به خود دعوت میکند و میفرماید: «دانا کسی است که ارزش خود را میداند و نادان را همین بس که قدر خویشتن نمیشناسد» ، (40) سعادت را نه نفع دنیوی، که رستگاری اخروی معرفی میکنند و میفرمایند: «برنده رو به بهشت میگذارد و بازنده ره به سوی دوزخ میسپارد. » (41) با توجه به آنچه گشت، انسان آزاد در تفکر غربی کسی است که برای گزینش امیال و هوسهای دنیوی خود، مانعی در پیش ندارد و با محاسبات عقلانی خود، به اوج هوسها و آرزوهایش میرسد، در حالی که انسان آزاد در مکتب علیعلیه السلام، کسی است که خود را بشناسد و آخرت را دریابد و برای گزینش راهها و انجام اعمالی که او را به سعادت اخروی رهنمون میشود، مانعی در پیش نداشته باشد و حیات اخروی خود را در دنیا، بر اساس عقل و دین بسازد.
4- آزادی و عدالت
در تفکر سیاسی غرب، گاه عدالت مورد توجه بوده است و گاه آزادی. امروزه در لیبرالیسم سیاسی، آزادی فردی مقدم بر مصالح جمعی و عدالت اجتماعی شمرده میشود. و در سوسیالیسم، عدالتبر آزادی تقدم دارد. (42)
امادر دیدگاه امام علیعلیه السلام هم آزادی مهم است و هم عدالت و باید به هر دو اهمیت داد. اما عدالتحافظ و مبنای آزادی است. از اینرو، آزادی در دیدگاه ایشان، در پرتو عدالتبه دست میآید. بدینروی، ایشان درمنزلتعدالت ونقشآن در جامعه میفرمایند:
(1) «خدای سبحان عدالت را مایه برپایی انسانها و ستون زندگی آنها و سبب پاکی از ستمکاریها و گناهان و روشنی چراغ اسلام قرار داده است.
(2) هیچ چیز همچون عدالتسرزمینها را آباد نمیسازد.
(3) عدالتمردمانرااصلاحمیکند. » (43)
بنابراین، از نظر امامعلیه السلام، «دولت عادل از واجبات است» (44) و «پیشوای عادل از باران پیوسته بهتر. » (45) و این همه اهمیت عدالت از آنروست که «عدالت» یعنی ادای حقوق و اگر در جامعهای عدالتباشد، آزادی نیز، که از جمله حقوق است، خواهد بود، البته آن آزادی که به دین و دنیای خود و دیگران زیان نرساند. از اینروست که عدالت هم تحقق بخش آزادی است و هم حافظ و جهتدهنده آن. ادامه دارد.
پینوشتها:
1- امام خمینیرحمه الله، صحیفه نور، ج 12، ص 91
2- موریس کرنستون، تحلیلی نو از آزادی، ص 13
3- قبسات، ش 6 و 5، ص 76
4- دیوید رابرتسون، فرهنگ سیاسی معاصر، ترجمه عزیز کیاوند، ص 10
5- 6- فرانتس فریمان، آزادی و قدرت و قانون، ص 68 – 69 / ص 376
7- لیبرالیسم و دموکراسی، ترجمه بابک گلستان، ص 29
8- مصطفی رحیمی، ص 9
9- دیوید رابرتسون، پیشین، ص 10
10- فرانتس نویمان، پیشین، ص 381
11- 12- 13- موریس کرنستون، پیشین، ص 15 و 16 / ص 30 و 31
14- Positive Liberty.
15- idealist.
16- دیوید رابرتسون، پیشین، ص 11
17- 18- دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، درآمدی بر حقوق اسلامی، ص 239 / ص 242
19- نهجالبلاغه، نامه 31
20- قاسم شعبانی، حقوق اساسی، ص 112
21- فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، از فیشته تا نیچه، ج 7، ترجمه داریوش آشوری، ص 394
22- موریس کرنستون، ژان پل سارتر، منوچهر بزرگمهر، خوارزمی، ص 66
23- مرتضیمطهری، مجموعه آثار، ج 1، ص 554
24- همو، پیرامون انقلاب اسلامی، ص 53
25- محمدباقرمجلسی، بحارالانوار، ج 74، ص 365 / نهجالبلاغه، خطبه 154
26- 27- نهجالبلاغه، ترجمه محسن فارسی، چاپ پنجم، تهران، سپهر، ص 271 / ص 78
28- امیررضا ستوده و حمیدرضا سیدناصری، رابطه دین و آزادی، ص 220
29- 30- 31- محمدمحمدی ریشهری، میزان الحکمه، ج 6، ص 406 / ص 413 / ص 417
32- محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، کتاب «عقل و جهل» ، حدیث 12
33- 34- ریشهری، پیشین، ج 6، ص 379
35- نهجالبلاغه، صبحی صالح، ص 43
36- نهج البلاغه، ترجمه محسن فارسی، ص 109
37- نقد و نظر، ش. 1 و 2 (سال چهارم) ، ص 98
38- نهج البلاغه، ترجمه محسن فارسی، ص 184
39- آنتونیآر. بلاستر، ظهور وسقوط لیبرالیسمغرب، عباس مخبر، ص 136
40- 41- نهجالبلاغه، ترجمه محسن فارسی، ص 109 / ص 38
42- نامه فرهنگ، ش 10 و 11، ص 12
43- 42- 44- 45- مصطفی دلشاد، دولت آفتاب، ص 77 / ص 69 / ص 68