نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب
قرآن کریم پس از آفرینش زمین به حکایت آبادانی آن میپردازد، آنگاه که خداوند خطاب به فرشتگان میفرماید: من خلیفهای بر روی زمین قرار میدهم.
طبیعی است که فرشتگان از حکمت خالق در مورد خلیفه قرار دادن انسان بی خبر باشند، همان طور که از علت آفرینش او بیاطلاعند و چون به آنان تاکید شد که آدم و ذریهی او از نظر تقوا، فرمانبرداری و عبادت و خشوع از فرشتگان کمترند، با وجود این خلیفهی خدا هستند، بر وحشت آنان افزوده شد و پرسیدند:
( [پروردگار] آیا در زمین کسی را میگماری که در آنجا فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آن که ما با ستایش تو، تو را تنزیه میکنیم و به تقدیست میپردازیم؟) (1)
فرشتگان با این سخن خود، آینده انسان را بر روی زمین پیش بینی کردند و نشان دادند که هواهای نفسانی انسان او را به چه راههایی میکشاند. گذشت روزگار و حوادث تاریخ نیز این پیش بینی فرشتگان را تایید کرد. زیرا هیچ برههای از زندگی بشر را سراغ نداریم که بدون فساد و جنگ و خونریزی گذشته باشد.
خداوند، که تنها او عالم به غیب است، در پاسخ فرشتگان فرمود: «آنچه من میدانم، شما نمیدانید.» با دریافت این پاسخ، دلهای فرشتگان آرام گرفت و حیرتشان بر طرف شد، زیرا سوال آنها به نشانه اعتراض به کار خدا نبود و نمیخواستند در حکمت الهی شک کرده یا به خلیفهی وی طعنه زده باشند و چنین امری هم نمیتواند بوده باشد، زیرا فرشتگان، امنای مقرب الهی و بندگان ارجمند او هستند و بیش از هر کس دیگر، او را میشناسند.
آنگاه خداوند همهی اسما را به آدم آموخت. منظور از این آموزش و تعلیم، آموزش لغت و نام نیست، بلکه معرفت به حقایق و خواص اشیاست تا آدم بتواند به بهرهگیری از این دانش درباره آنها قضاوت کند، زیرا احساس وجود یک شیء برای قضاوت دربارهی آن کفایت نمیکند و آدم باید از پیش، اطلاعاتی داشته باشد که بتواند این احساس را تفسیر کند. خداوند اسما را به آدم آموخت؛ منظور از کلمه اسما بیان اسم و ارادهی مسمی است و واقعیت هم همین را نشان میدهد.
بنابراین، حضرت آدم ماهیت اشیا را شناخت. هرچه ماهیتش شناخته و حقیقتش مکشوف شود، موضوعی برای آموزش و معرفت است.
حضرت آدم (علیه السلام) با وجود عقل و امکان بهرهگیری از وحی، یک مخلوق کامل بود. او میتوانست با بهرهگیری از عقل و پیروی از وحی میان واقعیتها و حقیقت و ماهیت آنها ارتباط برقرار کند. و در نتیجه، توانایی آن را پیدا کرد که اسما و حقایق اشیا را بشناسد و با توجه به قدرتی که در سازندگی به وی عطا شد، صلاحیت آن را یافت که زمین را آباد کند. اینگونه بود که آدم شایستگی خلافت خدا بر روی زمین را پیدا کرد و فرشتگان به دلیل بهرهمند نبودن از این تواناییها، صلاحیت جانشینی و خلافت خداوند را نیافتند.
خداوند متعال برای اینکه به فرشتگان بفهماند که توانایی معرفت و شناخت حضرت آدم (علیه السلام) را ندارند، این اسما را بر آنان عرضه کرد و فرمود:
(اگر راست میگویید، از اسامی اینها به من خبر دهید.) (2)
فرشتگان حیرت زده در وجود خویش نگریستند تا نشانی از سابقهی این اسما را در خود بیابند، اما چیزی نیافتند، لذا عاجزانه پاسخ دادند:
([خداوندا] منزهی تو، ما را جز آنچه خود به ما آموختهای، هیچ دانشی نیست، تویی دانای حکیم.) (3)
عجز فرشتگان از دادن پاسخ، خود دلیل دیگری بر ارادهی خداوند است که آدم (علیه السلام) را بر فرشتگان برتری دهد تا شایستگی آن را پیدا کند که جانشین وی بر روی زمین باشد. مگر نه این است که او به دلیل داشتن عقل و فکر، گرامی داشته شده است!
حضرت آدم با بهرهگیری از این مکرمت، از فیض پروردگار خویش جرعهها نوشید و از نورعلم وی روشنایی یافت. پس از آن که آدم (علیه السلام) از قدرت معرفت برخوردار شد، خداوند به وی امر فرمود که حقیقیت ماهیت اسما را، که فرشتگان از بیان آن عاجز شده بودند، بیان کند و به آنان نشان دهد که تا چه حد از درک و فهم آن اسما ناتوان هستند، از این رو آدم (علیه السلام) حقایقی را که خداوند اراده فرموده بود تا از ابهام و تاریکی به درآیند، بر زبان جاری ساخت و فرشتگان را از آنها آگاه کرد. پس پروردگار فرشتگان را ندا در داد و فرمود:
(آیا به شما نگفتم که من نهان آسمانها و زمین را میدانم و از آنچه آشکار میکنید و از آنچه پنهان می دارید، آگاهی دارم؟) (4)
با توجه به مقام و منزلت آدم و برتری وی نسبت به سایر مخلوقات و اعتراف ملائکه به علیم و خبیر بودن ذات اقدس الهی، پروردگار به فرشتگان امر فرمود تا بر آدم سجده کنند و فرشتگان که مطیع خداوند بودند و از جایگاه آدم در بارگاه قدس الهی آگاهی داشتند، به سجده افتادند.
بلی، فرشتگان بر آدم سجده کردند، اما این سجده برای تکریم او بود و نه عبادت. کسی که قابلیت ادراک همهی ممکنات را دارد، شایسته تکریم است و این لیاقت را دارد که در زندگی به دور دستترین اهداف دست یابد. فرشتگان دریافتند که باید این موجود را به دلیل شرافت و مواهبی که ازآنها برخوردار است، تکریم کرد و بزرگ داشت و چنین نیز کردند. برای اینکه هماهنگی بین آفرینش انسان و آبادانی زمین کامل باشد و اینکه پس از آبادانی زمین آدم و فرزندان او بر روی آن چه خواهند کرد –و این همان نکتهای است که موجب حیرت فرشتگان شد- حکمت الهی از دادن ویژگی تعقل به انسان آشکار میشود تا او بتواند با بهرهگیری از آن میان حق و باطل و خیر و شر فرق بگذارد. به همین دلیل، خداوند اراده فرمود تا حقیقت کفر ابلیس را نمایان سازد. پس چون فرشتگان را فرمان داد که برآدم سجد کنند، ابلیس تکبر ورزید. لذا خداوند متعال میفرماید: «پس همهی فرشتگان سجده کردند، مگر ابلیس که تکبر ورزید و ازکافران شد.» سپس خداوند وی را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «چه چیزی مانع شد که بر آنچه با دست خدا آفریدم، سجده کنی؟ آیا تکبر ورزیدی یا از گردنکشان بودی؟» ابلیس گفت: «من بهتر [از آدم] هستم، مرا از آتش و او را از گل آفریدهای.»
حضرت علی (علیه السلام) در این باره میفرماید: «ابلیس بر آدم فخر فروخت که خود از آتش آفریده شده است، ولی آدم از گل و در مقابل آدم به اصل خود تعصب ورزید. پس ابلیس با پایه گذاری اساس و پایهی عصبیت، رهبر متعصبان و سلف مستکبران است. پس ای بندگان خدا بر حذر باشید که [شیطان] مرض خود را به شما سرایت ندهد و شما را به پیروی از خود وسوسه نکند و با سواره و پیاده خویش به شما روی نیاورد. هرچه از آتش عصبیت و کینههای جاهلیت در دل داردی، خاموش کنید، زیرا این حمیت در مسلمان ناشی از امیال و وسوسههای شیطانی است. پس، از خدا بترسید و از مدعیانی که صفای باطن خود را کدورت آنان سیراب کردهاید و باطل آنها را با حق خود درآمیختهاید، فرمان نبرید که اینان پایههای فسق هستند. ابلیس آنها را سرباز خویش گرفته است و به وسیله آنان بر مردم حمله میبرد و آنان مترجمانی هستند که سخن شیطان را بر زبان جاری میکنند.»
شگفتا از کار این مخلوق گستاخ که چگونه از اوامر کسی که او را از عدم آفریده است، تمرد میکند! آیا ابلیس حق دارد به مخلوقی که خداوند او را به بهترین شکل و با نهایت حکمت و درایت آفریده است، به بهانه اینکه خود از آتش آفریده شده است، تکبر ورزد؟
اگر امروزه محققی بخواهد تفاوتهای میان آتش و گل (خاک) را بررسی کند، درخواهد یافت که اصل آتش از زمین است بدون وجود زمین، آتش امکان وجود نمییابد. امروزه، همه میدانند که منابع آتش کدامند. چه این منبع چوب باشد و چه انرژی حرارتی نظیر نفت و برق، اصل آن به زمین باز می گردد و اگر آتش از معادن سرچشمه گرفته باشد، باز همگی در دل زمین قرار دارند و اینجاست که میتوان گفت زمین مادر و منبع آتش است. اینها حقایقی است که در درستی آنها اختلافی وجود ندارد. اگر ابلیس به دلیل اینکه از آتش آفریده شده است بر آدم فخر فروشی کرد، فراموش کرده است که اصل وی از زمین است؛ یعنی از همان اصلی که آدم از آن آفریده شده است. اما کینه و حسد، ابلیس را کور ساخت و زیادهطلبی، وی را به گردنکشی واداشت تا چهرهای ناپسند از خلیفه خدا ترسیم کند، غافل از اینکه کیفر گمراهی خیلی زود دامنگیر او خواهد شد. بلی، کیفر ابلیس بیدرنگ و فوری بود. بدترین کیفری که ممکن است مخلوقی بدان مجازات شود؛ یعنی لعنت ابدی و اخراج از بهشت. او با این کار خود، لعنت خدا و خلق خدا را تا روز قیامت برای خود خرید.
حضرت آدم (علیه السلام) حوادث پیرامون خود را دنبال میکرد و به خدایی که او را بر فرشتگان برتری داده بود، عشق میورزید، اما احساس وحشت و حیرت نیز داشت. وحشت او از خشم خدایی بود که ابلیس را از درگاه خدا راند و حیرت او از مخلوقی بود که بدون اینکه او را بشناسد، با وی دشمنی میکرد و گمان میبرد که از آدم برتر است، آن هم بدون اینکه فرصتی برای امتحان او پیش آمده باشد. حیرت او از استدلالی که ابلیس میکرد، بیشتر میشد. چگونه او تصور میکند که آتش از خاک برتر است؟ از کجا به این دانش پی برده است؟ در حالی که علم به امور، نزد خداوند است و ثابت شد که فرشتگان چیزی فراتر از آنچه خداوند به آنها آموخته است، نمیدانند و خدا هم گل را آفریده است و هم آتش را و او از برتری آنها آگاه است.
حضرت آدم (علیه السلام) در حالی که به گفتوگوی خداوند با ابلیس گوش میداد، دریافت که این مخلوق با او تفاوت دارد و دانست که ابلیس دشمن همیشگی او خواهد بود، اما حلم خدا وسیعتر و عنایتش زیباتر است. او بلای عظیم را بر ابلیس نازل نفرمود و به وی فرصتی برای جولان داد. آدم فهمید که موجودی مختار است و این اختیار با هستی او در آمیخته است و این آزادی به انسانهای مکلف داده شده است و ثواب و عقاب بر اساس حکم عادلانه الهی بر انسان جاری خواهد شد.
از سوی دیگر، آدم (علیه السلام) دریافت که بر غیر خود زعامت و ریاست دارد و این زعامت با علم و معرفت او حاصل میشود؛ یعنی علم به خالق خود و شناخت او و علم به مخلوقات و شناخت آنها؛ پس به دلیل این امتیازات خداوند را سپاس گفت و آسوده و فارغ البال سر بر بالین خواب نهاد.
روزی آدم (علیه السلام) از خواب برخاست و مخلوقی متفاوت از خود را بر بالای سرش دید. موجودی که با مهر و محبت به او خیره شده بود.
آدم از وی پرسید: «کیستی؟ از کجا آمدهای؟» او گفت: «از تو به وجود آمدم، تو که خواب بودی، خداوند مرا از وجود تو آفرید، آیا در بیداری نمیخواهی مرا به خود بخوانی؟» آنگاه آدم (علیه السلام) در درون خویش احساس آرامش کرد و گفت: «چگونه با کسی انس نگیرم که جزئی از وجود من است و تنهایی را از من دور میکند؟ خدا را سپاس میگویم که با کرم خود کسی را آفرید تا در کنار او آرامش یابم.» آدم (علیه السلام) دانست که این مخلوق حوّاست، زیرا از وی آفریده شده بود.
آدم و حوّا در بهشت زندگی سعادتمندانهای را آغاز کردند. آنها با هم سخن میگفتند و به آواز پرندگان گوش میدادند و از اینکه تسبیح کائنات را میشنیدند، به وجد میآمدند. بهشتی که جز امنیت و آرامش چیزی در آن نیست.
آدم و حوا در بهشت با بهرهمندی از تمام اسباب زندگی و خوشبختی به سر میبردند و جز میوه یک درخت، همه چیز بر آنها حلال بود و خداوند آنها را از خوردن میوه آن درخت منع فرمود، اما آدم (علیه السلام) دچار فراموشی شده و ارادهاش سست شد:
(و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم، ولی آن را فراموش کرد و برای او عزمی استوار نیافتیم.) (5)
ابلیس تصمیم گرفت که آدم را وسوسه کند و از نقطه ضعفی که در خلقت او نهفته بود، بهره بگیرد. حضرت آدم یک انسان بود و ابلیس به سادگی نمیتوانست او را فریب دهد. اما از طریق حوا چه؟ مگر حوا برای آدم عزیز نبود و شریک زندگی وی به شمار نمیرفت؟ اما آیا حوا از همان ویژگیهای آدم برخوردار بود؟ ابلیس به تحریک عواطف حوا پرداخت و به وی چنین وانمود کرد که اگر از میوه آن درخت بخورند، جاودانه خواهند شد. سپس حوا نزد آدم آمد و گفت:
(ای آدم! آیا تو را به درخت جاودانگی و سلطنت راهنمایی کنم؟) (6)
حوا باور کرد که درخت تحریم شده، درخت جاودانگی است و آدم را قانع کرد که خوردن میوه آن درخت کار ناپسندی نیست. آدم حیران شده بود، لیکن به واسطه اصرار حوا بود که آدم تصور کرد آن درخت به راستی درخت جاودانگی است. مگر چیزی بهتر از جاودانگی و آسایش ابدی در بهشت وجود دارد؟ این آرزویی بود که آدم از بدو خلقت با خود داشت.
آدم (علیه السلام)، پیمان با خدا را فراموش کرد که فرموده بود:
(در حقیقت برای تو در آنجا این امتیاز است که نه گرسنه میشوی و نه برهنه میمانی و هم اینکه در آنجا نه تشنه میشوی و نه آفتاب زده.) (7)
اما ابلیس با زیرکی همراه با مکر، خطاب به آدم و همسرش سوگند یاد کرد و گفت: (من قطعاً خیر خواه شما هستم) (8) و سپس ادامه داد:
(پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد، جز برای آن که مبادا دو فرشته شوید یا در زمرهی جاودانان قرار گیرید.) (9)
حیله ابلیس کارگر افتاد و اولین نیرنگ در زندگی انسان با پیروزی باطل بر جاودانگی حق تحقق یافت. این امر از جانب خدا مقدر شده و در لوح محفوظ در آسمان نوشته شده بود تا انسان بتواند از قدرت اختیاری که به وی داده شده است، بهره مند شود و در انتخاب خیر و شرّ آزاد باشد و بدین وسیله آزموده شود:
(و شما را از راه کارهای بد و نیک خواهیم آزمود و به سوی ما بازگردانیده میشوید.) (10)
اگر انسان به خیر روی آورد، همان خواهد شد که خدا خواسته است، اما اگر از شرّ پیروی کند، خدا را نافرمانی و کفران نعمت کرده است. ابلیس گمان کرد که با هوشمندی و خباثت خود توانسته است بر آدم پیروز شود.
آدم نیز میبایست برای لحظهای غفلت میکرد و از آن میوه حرام شده میخورد، و گرنه جنگ میان خیر و شر به وجود نمیآمد و انسان این فرصت را نمییافت تا از طریق اعمال خیر به تعالی برسد، یا با روی آوردن به اعمال ناشایست، به انحطاط، خودخواهی، سودطلبی و اموری از این قبیل که خشم خدا را برمیانگیزد، گرفتار شود.
آدم و حوا احساس ناراحتی و خجالت کردند و غم و اندوه وجودشان را فرا گرفت، زیرا فضای پیرامون آنها تغییر یافته بود و سرودهای آرامش بخش خاموش شده بودند. آنها بر عریان بودن عورت خود آگاه شدند، پس به سرعت با برگ درختان عورت خویش را پوشاندند.
آدم و حوا به امر خدا از بهشت رانده شدند و نعمتهای بهشتی از ایشان گرفته شد. در اینجا از سوی پروردگار خطاب آمد:
(آیا شما را از آن درخت نهی نکردم و نگفتم که شیطان برای شما دشمنی آشکار است؟) (11)
ابلیس نیز با فریب دادن آدم و حوا جسارت بیشتری یافت و از خداوند خواست تا روز قیامت به او مهلت دهد تا به فریفتن انسانها بپردازد و آنان را از راه راست منحرف کند. او پاسخ شنید:
(تو از مهلت یافتگانی تا روز معین معلوم.) (12)
ابلیس به جای اینکه خدا را برای این تفضل سپاس گوید، کفران نعمت کرد و با انکار و کفر با آن روبه رو شد و هدفی از این کار نداشت، مگر ابراز نفرت به آدم و تصمیم به انتقام گرفتن از او و فرزندان او در طول زمان. از این رو پاسخ داد:
(پس به سبب آن که مرا به بیراهه افکندی، من هم برای فریفتن آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست، آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپ برآنها میتازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهی یافت.) (13)
بگذار ابلیس به خواستهاش برسد و با اغوا، وسوسه، تطمیع، وعدههای دروغین و آرزوهای دور و دراز به فریفتن انسانهای ضعیف النفس بپردازد و در اموال و اولادشان شریک شود. اما راهی به درون انسانهای درستکار و استوار، که بندگان مخلص خدایند، نخواهد یافت. او به دلیل فریفتن مردم سست اراده به شدت مجازات خواهد شد و پیروانش نیز همراه او از گمراهانند. لذا پاسخ خداوند به وی چنین بود:
(حق است و آنچه میگویم راست است، هر آینه جهنم را از تو و هر کس که از تو پیروی کند، پر خواهم کرد.) (14)
آدم و حوا از کردهی خود پشیمان شدند و نزد پروردگارشان اعتراف کردند که بر خود ستم ورزیدهاند و از وی طلب مغفرت کردند تا در زیان نمانند. خداوند نیز خواستهی ایشان را بر آورده ساخت و فرمود:
([به زمین] فرود آیید که بعضی از شما دشمن بعضی دیگر شود و برای شما در زمین تا هنگامی معین قرارگاه و برخورداری است.) (15)
آدم و حوا گمان کردند که گذشت و بخشش الهی، آنان را از بهشت باز میگرداند. اما خداوند از درون آنان آگاهی داشت و خطاب به آنان فرمود:
(جملگی از آن [بهشت] فرود آیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند، برایشان بیمی نیست و غمگین نخواهد شد.) (16)
بدین ترتیب، خداوند سبحان به انسان فرصت دیگری داد تا حسن نیت خود را ثابت کند و حقانیت خدا را اذعان دارد و از امکاناتی که خداوند در اختیار او قرار داده است، برای جلب رضای او استفاده کند. با هبوط آدم از بهشت، دوران نعمت و آسودگی به پایان رسید و وی به همراه فرزندانش وارد مرحله جدیدی شدند و بر سر دو راهی قرار گرفتند.
هدایت یا گمراهی، ایمان یا کفر و خیر یا شر. هر کس از دستورهای خدا تبعیت کند، خوفی بر او نیست و هر کس که گرفتار وسوسه شیطان شود و از یاد و راه خدا دور گردد، زندگی سختی در پیش خواهد داشت و از جمله کسانی خواهد شد که سعیشان تباه میشود، در حالی که گمان می کنند کار نیک انجام میدهند.
آدم و حوا زندگی نوینی را بر روی زمین آغاز کردند و خود را آماده کردند تا اولین فرزندشان را ببینند و این انتظار به درازا نکشید.
حوا دو بار دوقلو زایید. در بار اول، قابیل و خواهرش و در بار دوم، هابیل و خواهرش را به دنیا آورد. هابیل و قابیل و خواهرانشان در سایه مهر و محبت والدین بزرگ شدند تا به مرحله جوانی رسیدند. قابیل زمین را کشت میکرد و برادرش هابیل چهارپایان را به چراگاه میبرد و دختران به مادر خود کمک میکردند. لذا آنها زندگی آسودهای داشتند و در امنیت و صلح به سرمیبردند. با گذشت روزگار، هر یک از برادران میل به تشکیل خانواده پیدا کرد. گویند که خداوند به آدم (علیه السلام) وحی فرمود که هر یک با خواهر دیگری ازدواج کند تا یار و یاور هم باشند. آدم موضوع را با پسران خود در میان گذاشت. وقتی قابیل دریافت که نمیتواند با خواهر دوقلوی خود ازدواج کند و او به هابیل میرسد، خشمگین شد و نپذیرفت که زن هابیل زیباتر از زن او باشد و جز به همسری خواهر دوقلوی خود رضایت نداد.
بدین ترتیب، عشق به زیبایی موجب جدایی دو برادر شد و یکی از آنها از فرمان پدر سرپیچی کرد.
این موضوع آدم (علیه السلام) را بسیار غمگین کرد و او راه چارهای میجست که خداوند بر او وحی فرمود تا هر یک از پسران او یک قربانی تقدیم کند. قربانی هرکسی که پذیرفته شود، او در انتخاب همسر مختار خواهد بود. هابیل شتری را قربانی کرد، ولی قابیل مقداری گندم آورد. پس خدا قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی قابیل را به دلیل نداشتن خلوص نیت نپذیرفت.
قابیل از این موضوع ناراحت شد و برادرش هابیل را تهدید به قتل کرد و گفت: «تو را میکشم تا مجبور نباشم خوشبختی تو بدبختی خود را ببینم. تو چگونه برادری هستی که حاضری مرا شکسته خاطر و امید از دست داده ببینی.» هابیل گفت: «ای برادر! به راستی که تو ستمگری و از راه راست منحرف شدهای و مایل به انجام دادن گناه هستی. بهتر است از خدا آمرزش بخواهی و نظرت را عوض کنی. اگر بخواهی مرا بکشی، من به طرف تو دست دراز نمیکنم تا تو را بکشم. من از خدا میترسم. اگر من به دست تو کشته شوم، گناهم به گردن تو خواهد بود و به جهنم خواهی رفت و این کیفر ستمگران است.»
پیوند برادری نتوانست مانعی در برابر این کینه توزی شود و حتی ترس از خدا و رعایت حقوق والدین نیز باعث نشد که قابیل دست از جنایت خود بردارد. قابیل برادرش، هابیل، را به قتل رساند و جنازهی او را در بیابان رها کرد، زیرا نمیدانست با آن چه کند. پس خداوند دو کلاغ را فرستاد تا در حضور قابیل جنگ کنند و چون یکی به دست دیگری کشته شد، کلاغ پیروز چاله ای کند و کلاغ مرده را در آن نهاد و خاک بر آن ریخت. قابیل با دین این صحنه با خود گفت: «وای بر من، آیا من از این کلاغ کمترم تا پیکر برادرم را بپوشانم؟ و از کردهی خود پشیمان شده بود.»
خداوند با این کار به انسان فهماند که از خاک است و به خاک باز میگردد.
مدتی پس از مرگ هابیل، حوا پسری به دنیا آورد که خلف هابیل بود، لذا حضرت آدم او را جانشین خود قرار داد. اما قابیل پس از ارتکاب جنایت، سرگشته و آوارهی بیابانها شد تا اینکه به سرزمین یمن رسید و در آنجا ساکن شد. سپس ابلیس وی را وسوسه کرد که قربانی هابیل را آتش خورد، زیرا وی آن را می پرستید. تو هم آتشی برافروز تا یادگاری برای خود و بازماندگانت باشد. پس هابیل آتشکدهای بنا کرد و اولین انسانی شد که آتش پرستید و فرزندان او به آلات طرف و موسیقی روی آوردند و در شرابخواری و فساد غوطهور شدند تا اینکه گفته میشود که در ایام طوفان نوح همگی غرق شدند.
اینک به بیان آیاتی میپردازیم که خداوند در قرآن کریم به داستان آدم (علیه السلام) اختصاص داده است:
سوره بقره، آیات 30 تا39
(و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین خلیفهای میآفرینم، گفتند: آیا کسی را میآفرینی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد و حال آن که ما به ستایش تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم؟ [خداوند] گفت: آنچه من میدانم شما نمیدانید.
و [خداوند] نامهای چیزها را به آدم بیاموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگویید، مرا به نامهای این چیزها خبر دهید.
[فرشتگان] گفتند: منزهی تو! ما را جز آنچه خود به ما آموختهای، دانشی نیست، تویی دانای حکیم.
[خداوند] گفت:ای آدم! آنها را از نامهای چیزها آگاه کن! چون [آدم فرشتگان را] از آن نامها آگاه کرد، خدا گفت: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمانها و زمین را میدانم و بر آنچه آشکار میکنید و پنهان میدارید، آگاهم؟
و به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید. همه سجده کردند، جز ابلیس که سرباز زد و برتری جست و او از کافران بود.
و گفتیم: ای آدم! خود و زنت در بهشت جای گیرید و هر چه خواهید و هرجا که خواهید، از ثمرات آن به خوشی بخورید و به این درخت نزدیک مشوید که به زمرهی ستمکاران درآیید.
پس شیطان آن دو را به خطا واداشت و از بهشتی که در آن بودند بیرون راند. گفتیم: پایین روید، برخی دشمن، برخی دیگر و قرارگاه و جای برخورداری شما تا روز قیامت در زمین باشد.
آدم از پروردگارش کلمهای چند فرا گرفت. پس خدا توبهی او را پذیرفت، زیرا توبهپذیر و مهربان است.
گفتیم: همه از بهشت فرو شوید؛ پس اگر از جانب من راهنمایی برایتان آمد، برآنها که از راهنمای من پیروی کنند، بیمی نخواهد بود و خود اندوهناک نمیشوند.
کسانی که کافر شوند و آیات خدا را تکذیب کنند، خود اهل جهنّمند و در آنجا جاودانه خواهند بود.)
سوره اعراف، آیات 11 تا27
(و شما را بیافریدیم و صورت بخشیدیم، آنگاه به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید. همه، جز ابلیس، سجده کردند و ابلیس در شمار سجده کنندگان نبود.
خدا گفت: وقتی تو را به سجده فرمان دادم، چه چیز تو را از آن بازداشت؟ [شیطان] گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفریدهای و او را از گل.
[خداوند] گفت: از این مقام فرو شو. تو را چه رسد که در آن گردنکشی کنی؟ بیرون رو که تو از خوارشدگانی.
[ابلیس] گفت: مرا تا روز قیامت که زنده میشوند، مهلت ده.
[خداوند] گفت: تو از مهلت یافتگانی.
[ابلیس] گفت: حال که مرا نومید ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.
آنگاه از پیش و از پس و از چپ و از راست برآنها میتازم و بیشترینشان را ناسپاس خواهی یافت.
[خداوند] گفت: از اینجا بیرون شو، منفور مطرود. از کسانی که تو را پیروی کنند و از همهی شما، جهنم را خواهم انباشت.
ای آدم! تو و همسرت در بهشت مکان گیرید. از هرچه خواهید بخورید، ولی به این درخت نزدیک مشوید که در شمار بر خویش ستم کنندگان خواهید شد.
پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا شرمگاهشان را که از آنها پوشیده بود، در نظرشان آشکار کند و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع کرد تا مبادا از فرشتگان یا جاودانان شوید.
و برایشان سوگند خورد که نیکخواه شمایم.
و آن دو را بفریفت و به پستی افکند. چون از آن درخت خوردند، شرمگاهشان آشکار شد و به پوشاندن خویش با برگهای بهشت پرداختند. پروردگارشان ندا داد: آیا شما را از آن درخت منع نکرده بودم و نگفته بودم که شیطان به آشکارا دشمن شماست؟
[خداوند] گفت: فرو شوید! برخی دشمن برخی دیگر و تا روز قیامت زمین قرارگاه و جای تمتع شما خواهد بود.
گفت: در آنجا زندگی خواهید کرد و در آنجا خواهید مرد و از آن بیرونتان آورند.
ای فرزندان آدم! برای شما جامهای فرستادیم تا شرمگاهتان را بپوشاند و نیز برای شما جامه زینت باشد و جامه پرهیزگاری از هر جامهای بهتر است و این یکی از آیات خداست، باشد که پند گیرند.
ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، همچنان که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون راند، لباس از تنشان کند تا شرمگاهشان را به ایشان بنمایاند، او و قبیلهاش از جایی که آنها را نمیبینید، شما را میبینند. ما شیطانها را دوستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمیآورند.)
سوره ص، آیات 67 تا 88
(بگو: این خبری بزرگ است که شما از آن اعراض میکنید.
هنگامی که با یکدیگر جدال میکردند، من خبری از ساکنان عالم بالا نداشتم.
تنها از آن روی به من وحی میشود که بیم دهندهای روشنگر هستم.
پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری را از گل میآفرینم.
چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم، همه سجدهاش کنید.
همهی فرشتگان سجده کردند.
مگر ابلیس که بزرگی فروخت و از کافران شد.
[خداوند] گفت: ای ابلیس! چه چیز تو را از سجده کردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفریدهام منع کرد؟ آیا بزرگی فروختی یا مقامی ارجمند داشتی؟
[ابلیس] گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفریدهای و او را از گل.
[خداوند] گفت: از اینجا بیرون مشو که تو مطرودی و تا روز قیامت لعنت من بر توست.
[ابلیس] گفت: ای پروردگار من! مرا تا روزی که از نو زنده می شوند، مهلت ده.
[خداوند] گفت: تو از مهلت یافتگانی تا آن روز معین معلوم.
[ابلیس] گفت: به عزت تو سوگند که همگان را گمراه کنم، مگر آنها که از بندگان مخلص تو باشند.
[خداوند] گفت: حق است و آنچه میگویم راست است.
که جهنم را از تو و از همه پیروانت پر کنم.
بگو: من از شما مزدی نمیطلبم و از آنان نیستم که به دروغ چیزی بر خود میبندند.
و این جز اندرزی برای مردم جهان نیست.
و تو بعد از این از خبر آن آگاه خواهی شد.)
سوره مائده، آیات 27 تا 32
(و داستان راستین دو پسر آدم را برایشان بخوان، آنگاه که قربانیای کردند. از یکیشان پذیرفته آمد و از دیگری پذیرفته نشد. گفت: تو را میکشم. گفت: خدا قربانی پرهیزگاران را میپذیرد.
اگر تو بر من گشایی و مرا بکشی، من بر تو دست نگشایم که تو را بکشم. من از خدا که پروردگار جهانیان است، میترسم.
میخواهم که هم گناه مرا به گردنگیری و هم گناه خود را تا از دوزخیان گردی که این پاداش ستمکاران است.
نفسش او را به کشتن برادر ترغیب کرد و او را کشت و از زیانکاران شد.
خدا کلاغی را واداشت تا زمین را بکاود و به او بیاموزد که چگونه جسد برادر خود را پنهان سازد. گفت: وای بر من! در پنهان کردن جسد برادرم از این کلاغ هم عاجزترم و در زمره پشیمانان درآمد.
از این رو بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس دیگری را نه به قصاص قتل کسی یا ارتکاب فسادی بر روی زمین بکشد، چنان است که همه مردم را کشته باشد و هر کس که به او حیات بخشد، چون کسی است که همه مردم را حیات بخشیده باشد. به تحقیق پیامبران ما همراه با دلایل روشن بر آنها مبعوث شدند، باز هم بسیاری از آنها همچنان بر روی زمین از حد خویش تجاوز میکردند.)
سوره یس، آیات 60 تا 83
(ای فرزندان آدم! آیا با شما پیمان نبستم که شیطان را نپرستید، زیرا دشمن آشکار شماست؟
و مرا بپرستید که راه راست این است؟
[شیطان] بسیاری از شما را گمراه کرد. مگر به عقل درنمییافتید؟
این است آن جهنمی که به شما وعده داده بودند.
به سزای کفرتان اینک در آن داخل شوید.
امروز بر دهانهایشان مهر مینهیم و دستهایشان با ما سخن خواهند گفت و پاهایشان شهادت خواهند داد که چه میکردهاند.
اگر بخواهیم، چشمانشان را کورمیکنیم. پس شتابان آهنگ صراط کنند. اما کجا را توانند دید؟
و اگر بخواهیم، آنها را بر جایشان مسخ میکنیم که نه توان آن داشته باشند که به پیش قدم بردارند و نه باز پس گردند.
هرکه را عمر دراز دهیم، در آفرینش دگرگونش کنیم. چرا تعقل نمیکنید؟
به او شعر نیاموختهایم و شعر در خور او نیست. آنچه به او آموختهایم، جز اندرز و قرآنی روشنگر نیست.
تا مومنان را بیم دهد و سخن حق برکافران ثابت شود.
آیا ندیدهاید که به ید قدرت خویش برایشان چارپایان را آفریدیم و اکنون مالکشان هستند؟
و آنها را رامشان کردیم. بر بعضی سوار میشوند و از گوشت بعضی میخورند.
و از آنها سود میبرند و از شیرشان میآشامند. چرا سپاس نمیگویند؟
و به جای الله خدایانی اختیارکردند، بدان امید که یاریشان کنند.
آنها را یارای آن نیست که به یاریشان برخیزند، ولی اینان همانند سپاهی به خدمتشان آمادهاند.
سخنشان تو را اندوهگین نسازد. ما هرچه پنهان میدارند یا آشکار میسازند، میدانیم.
آیا آدمی که اکنون خصمی آشکار است، نمیداند که او را از نطفهای آفریدهایم؟
در حالی که آفرینش خود را از یاد برده است، برای ما مثل میزند که چه کسی این استخوانهای پوسیده را زنده میکند؟
بگو: کسی آنها را زنده میکند که درآغاز بیافریده است و او به هر آفرینشی داناست.
آن خدایی که از درخت سبز برایتان آتش پدید آورد و شما ازآن آتش میافروزید.
آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است نمیتواند همانندشان را بیافریند؟ آری می تواند، که او آفرینندهای داناست.
چون بخواهد چیزی را بیافریند، فرمانش این است که میگوید: موجود شو؛ پس موجود میشود.
منزه است آن خدایی که ملکوت هر چیزی به دست اوست و همه به سوی او باز گردانده میشوید.)
پینوشتها:
1- قرآن، بقره / 30.
2- قرآن، بقره / 31.
3- قرآن، بقره / 32.
4- قرآن، بقره / 33.
5- قرآن، طه / 115.
6- قرآن، طه / 120.
7- قرآن، طه / 118- 119.
8- قرآن، اعراف / 21.
9- قرآن، اعراف /20.
10- قرآن، انبیا / 35.
11- قرآن، اعراف /22.
12- قرآن، ص / 80 -81.
13- قرآن، اعراف /16- 17.
14- قرآن، ص / 84- 85.
15- قرآن، اعراف / 24.
16- قرآن، بقره / 38.
منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران …]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم