در سال سوم هجرت ، جنگ احد بین مسلمانان و مشرکان در دامنه کوه احد (نزدیک مدینه) واقع شد، و در قسمت آخر جنگ ، به عللی مسلمانان شکست خوردند، و مشرکان به فرماندهی ابوسفیان ، پیروزمندانه با کمال غرور به مکّه بازگشتند. ابوسفیان مغرور با پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) قرار گذاشت که در مراسم بدر صغری (یعنی بازاری که در ماه ذیقعده در سرزمین بدر تشکیل می شد) بار دیگر روبرو شوند. (این یک مانوری بود که ابوسفیان اجرای آن را برای ترساندن مسلمانان پیشنهاد کرد). روزها و هفته ها گذشت تا موعد مقرر فرا رسید. پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) مسلمانان را دعوت کرد که به سوی بازار بدر، حرکت نمایند، ولی خاطره تلخ شکست در جنگ احد، روحیه آنها را به گونه ای خسته کرده بود که اکثرًا از حرکت خودداری می نمودند. (از طرفی نرفتن آنها، هم موجب تقویت روحیه دشمن و جرئت او می گشت و هم سوژه تبلیغاتی خوبی برای دشمن در مورد کوبیدن مسلمانان می گشت). جبرئیل از طرف خداوند نازل شد و این آیه (84 سوره نساء) را نازل کرد: فقاتل فی سبیل اللّه لا تکلف الا نفسک و حرض المومنین عسی اللّه ان یکف باس الذین کفروا و اللّه اشد باساً و اشد تنکیلاً. ترجمه :
در راه خدا با دشمن ، جنگ کن ، تنها تو مسئول وظیفه خود هستی و مومنان را بر این کار تشویق نما، امید است خداوند از قدرت کافران جلوگیری کند (حتی اگر تنها خودت به میدان بروی) و خداوند قدرتش بیشتر و مجازاتش شدیدتر است . نزول این آیه امیدبخش ، و اعلام پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) موجب شد که تنها هفتاد نفر جان برکف با پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) حرکت کردند. پیامبر (ص) با همین هفتاد نفر، به حرکت ادامه داد تا به بازار بدر رسیدند، ابوسوفیان (بر اثر وحشتی که از جنگ با مسلمانان داشت) حاضر به جنگ نشد، امدادهای غیبی مسلمانان را از گزند لشکر دشمن حفظ کرد و آنها تمام هشت روز معمول بازار را در آنجا ماندند و به خرید و فروش پرداختند و سود کلانی بردند و سپس بدون جنگ با کمال سلامتی به مدینه بازگشتند. به این ترتیب ، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) با هفتاد نفر، آری تنها با هفتاد نفر، دشمنان مغرور را تضعیف کرد، و پوزه مغرور آنها را به خاک مالید، و با این مانور کوچک ، رعب و وحشت در دل دشمن افکندند، و مانور نمایشی آنها را درهم شکست .
داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی