نویسنده:کاظم مقدم
از امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده اند که گفت : عبدالملک مروان آن سزاوار هاویه نیران ، طواف خانه می کرد و پدرم در پیش وی طواف می کرد. گفت : این کیست که در پیش من افتاده ؟ گفتند: امام زین العابدین علی بن الحسین است . گفت : وی را بازگردانید. باز گردانیدند. گفت : ای علی بن الحسین ! من کشنده پدرت نیستم . پس چه چیز ترا منع می کند که به نزدیک من آیی ؟
امام زین العابدین علیه السلام گفت : به درستی که کشنده پدرم بدانچه کرد دنیای خود بر خود تباه کرد و پدرم آخرت بر وی تباه گردانید. اگر می خواهی چنان باش . گفت : نمی خواهم اما پیش ما می آی تا از دنیای ما چیزی یابی . امام زین العابدین علیه السلام چون این سخن شنید، بنشست و ردای خود بگسترانید و گفت : خدواندا! حرمت دوستان نزدیک خود به وی نمای . چون باز نگریستند آن ردای وی را پر از درها دیدند که نور آن در بصرها اثر می کرد، گفت : کسی را که حرمت وی نزدیک چنین باشد به دنیای تو چه حاجت دارد؟ آنگه گفت : خدایا فراگیر که مرا بدین حاجت نیست ، چون باز نگریستند هیچ ندیدند. باذن الله تعالی و تقدس.
منبع: داستان عارفان