بررسی سندی متنی «علم و عصمت امام» در کلامی از امام رضا (ع)

بررسی سندی متنی «علم و عصمت امام» در کلامی از امام رضا (ع)

نویسندگان:
صمد عبدالهی عابد (1)، جمشید بیات (2)، مصطفی فریدونی (3)

چکیده
جهان اسلام از دیرباز دارای مذاهب فکری و اعتقادی با گرایش‌های خاص از جمله شیعه، معتزله و اشاعره بود. این مذاهب در برخی از مسائل و اعتقادها همچون «امامت و رهبری» دارای اختلاف‌های ریشه‌دار و عمیقی بودند. افرادی با توجه به مبانی فکری و عقیدتی خویش، امامت و به تبع آن، عصمت و اعلم بودن را در غیر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی‌پذیرفتند و با توجه به شبهه‌هایی همچون نبودن نصی بر امامت ائمه (علیهم‌السلام)، خطاکار بودن همه‌ی افراد جامعه به غیر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)،‌ سعی بر انکار این امر می‌کردند. ولی عالمان امامیه با توجه به مبانی فکری، عقیدتی و نصوص وارده، امامت را مختص امامان معصوم (علیهم‌السلام) می‌دانستند. یکی از این نصوص وارده، حدیثی جامع از امام رضا (علیه‌السلام) درباره‌ی «صفات امام معصوم» است. در این نوشتار تلاش شده با توجه به این حدیث شریف رضوی، دو صفت ضروری علم و عصمت امام (علیه‌السلام) از نظر عالمان امامیه بررسی و تبیین شود. در این بررسی که به روش کتابخانه‌ای انجام گرفت، مشخص شد این حدیث از نظر سند جزو احادیث «حسن» به شمار آمده و در کتاب‌های معتبر روایی بسیاری نقل شده است و از نظر متن و محتوا هم با اصول عقلی و محکمات و معارف قرآنی، همخوانی و سازگاری تام و تمامی دارد.

مقدمه
جهان اسلام از دیرباز تاکنون، دارای مذاهب فکری و اعتقادی با گرایش‌های خاص بوده است. پاره‌ای از این مذاهب و گرایش‌ها در زمانی کوتاه یا در میانه‌ی تاریخ حیاتشان، طرف‌داران و هواداران بسیاری یافته و شهرتی به هم رسانده، ولی امروزه جز نام بی رسم، چیز دیگری از آنها باقی نمانده است. تاریخ کهن هزار و 400 ساله‌ی اسلامی با میراثی از آثار مکتوب، از سه بنیان فکری اصلی به نام‌های شیعه، معتزله و اشاعره نام می‌برد؛ اما آنچه نگاه دانشوران مسلمان و بلکه غیرمسلمان را به آثار مذاهب یاد شده جلب و جذب نموده، آن است که این مذاهب نقش برجسته و عمده‌ای در سازگاری و ناسازگاری باورهای مسلمانان با داده‌ها و یافته‌های کلامی وحیانی قرآن کریم و سنت نبوی دارند. به همین علت، اختلاف دیدگاه دانشمندان به طور عموم و مفسران مسلمان (شیعه، معتزله و اشاعره) به خصوص و جدال سخت، دامنه‌دار و بی‌پایان آنان، قصه‌ای شنیدنی و طولانی دارد. اما پنهان نیست که ریشه‌دارترین، باسابقه‌ترین و پردامنه‌ترین اختلاف دیدگاه نزد عموم عالمان مذاهب یاد شده، موضوع «امامت اهل بیت (علیهم‌السلام)» بعد از عصر رسالت محمدی است. عالمان شیعه، معتزله و اشاعره، دریافت‌ها و برداشت‌های متفاوتی از موضوع امامت و ویژگی‌ها و شرایط امام دارند.
عالمان امامیه، هم‌رأی و هم‌داستان بر این باورند که امامان اهل بیت (علیهم‌السلام) که از خاندان پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برگزیده شده‌اند، تداوم‌بخش خط نبوت و رسالت‌اند. بر این پایه، امام معصوم، همه‌ی وظایف و مسئولیت‌های نبوی جز موارد مخصوص مقام نبوت و رسالت را برعهده دارد. از این رو همانند مقام نبوت، دارا بودن امتیازها، فضیلت‌ها و صفاتی همچون عصمت، دارا بودن علم لدنی و… از شرایط اصلی و اولی مقام امامت است. این موضوع در روایت‌های رسیده از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم‌السلام) به روشنی بیان شده است. اما افرادی (گروهی از معتزله) با توجه به مبانی فکری و عقیدتی خویش، عصمت را در غیر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی‌پذیرند و دلایل و شبهه‌هایی که بر عدم عصمت و امامت امامان معصوم (علیهم‌السلام) می‌آورند به این قرار است: 1. نص بر امامت ائمه (علیهم‌السلام) نداریم؟ 2. امام می‌تواند گناهکار باشد؟ 3. زمانه می‌تواند بدون امام باشد؟ (آلوسی، 1414 ق، ج 12: 26).
به همین خاطر در این حیطه، به بررسی روایت جامعی از امام رضا (علیه‌السلام)، درباره‌ی امامت و صفات ویژه‌ی امام معصوم (علیهم‌السلام) پرداخته می‌شود.
در این مقاله، پس از تبیین لغوی و اصطلاحی «امام» و «امامت»، درباره‌ی ضرورت امامت و سند، دلالت و نکات بلاغی روایت مورد بحث بررسی و سعی می‌شود صفات ضروری امام از جمله عصمت و علم مورد بررسی و تبیین قرار گیرد.

امام از دیدگاه لغت‌شناسان
لغت‌نویسان، ریشه‌ی واژه ی«امام» را از «امّ» به معنای «اصل، پایه و قصد کردن» یاد کرده و چند معنا برای آن برشمردند که عبارت‌اند از: پیشوا، پیشرو، سرپرست، دلیل، راهنما، طناب و چوبی که در ساختمان به کار برده می‌شود تا پایه‌های آن به صورت برابر قرار گیرد و نیز نشانه‌ای که سپاهیان لشکر به دنبال آن حرکت می‌کنند (ابن منظور، 1414 ق: ماده‌ی امّ؛ زبیدی، 1414 ق: ماده‌ی امّ؛ راغب اصفهانی، 1362، ماده‌ی ‌امّ؛ دهخدا، 1373: ماده‌ی امّ).
ناگفته نماند که واژه‌ی امام دارای اشتراک معنوی است، یعنی هم درباره‌ی افراد شرور و هم درباره‌ی افراد مثبت و متعالی به کار برده می‌شود. راغب اصفهانی در مفردات نوشته است:
الإمام المؤتمّ به، إنسانا کأن یقتدی بقوله أو فعله، أو کتابا، أو غیر ذلک محقّا کان أو مبطلا، و جمعه: أئمه؛ امام به کسی گفته می‌شود که پیش رو قرار گرفته است، خواه از افراد انسانی باشد که دیگران به گفته یا عملش اقتدا نموده‌اند یا نوشته‌ای که پیش رو قرار دارد یا غیر آن باشد و فرقی ندارد که امام حق‌گرا یا باطل‌گرا باشد و جمع آن «ائمه» است (1362: ماده‌ی امّ).

مفهوم اصطلاحی امام
علامه حلی به عنوان یک متکلم شیعی می‌گوید: «الامامه رئاسه عامه فی الدین و الدنیا لشخص من الاشخاص نیابه عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ امامت عبارت است از یک ریاست عامه در جمیع شئون دین و دنیای مردم برای شخص معینی از انسان‌ها به عنوان نیابت و جانشینی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)» (حلی، 1378: 404).
این نیابت اعم از بیان احکام، اجرای حدود، اداره‌ی جامعه، ایجاد عدالت اجتماعی، جنگ، صلح و… است.
با استفاده از دیدگاه دیگر دانشمندان امامیه می‌توان گفت:
امام به کسی گفته می‌شود که از ناحیه‌ی پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) و به اذن پروردگار، ریاست یافته است تا امور دینی و دنیوی مردم را برعهده گیرد و دین و دنیای آنان را سامان و آباد سازد و از این رو بر مردم لازم شمرده است تا از دستورهای وی پیروی و اطاعت کنند (رک: مظفر، 1396 ق، ج 2: 4).

ضرورت امامت
اینکه آیا اصولاً وجود امام و رهبر در جامعه‌ی بشری ضرورت دارد یا خیر و اگر ضرورت دارد، ضرورتش شرعی است یا عقلی و آیا نصب امام بر خداوند واجب است یا انتصاب آن بر انسان‌ها واجب است و به عبارتی دیگر آیا نصب امام، انتخابی است یا انتصابی، از سؤال‌هایی بوده که ذهن مسلمانان را از دیرباز مشغول خود کرده است.
در اصطلاح و به خصوص با توجه به نگرش عالمان شیعه، امام و امامت، تعریف خاصی پیدا می‌کند و سابقه‌ی تاریخی آن، به زمانی باز می‌گردد که آخرین پیامبر الهی چشم از جهان فرو بست. عده‌ای از مهاجرین و انصار در مکانی به نام سقیفه‌ی بنی‌ساعده گرد آمدند و در اندیشه‌ی تعیین خلیفه برای اداره‌ی امور امت برآمدند؛ در آن گردهمایی کسی از خاندان رسالت به دلیل دلمشغولی آنان به مسئله‌ی تدفین رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حضور نداشتند و علاوه بر آن، برخی از نزدیک‌ترین یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن جلسه شرکت نداشتند یا دعوت به شرکت در آن گردهمایی نشدند. باری، در اجتماع سقیفه‌ی بنی‌ساعده، بعد از گفتگوها و شور و مشورت‌ها همراه با اختلاف دیدگاه میان افراد و پاره ای از بزرگان مهاجر و انصار، این نتیجه رقم خورد که ابوبکر بن ابی‌قحافه از گروه مهاجران به عنوان خلیفه و جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انتخاب و امامت امت اسلامی بر دوش وی نهاده شد (طبری، 1412 ق، ج 2: 31).
اما آیا قصه‌ی انتخاب خلیفه‌ی مسلمین به همین سادگی و راحتی به پایان رسید؟ تاریخ‌نگاران جواب منفی داده و نوشته‌اند: خاندان بنی‌هاشم و پیشگام آنان حضرت علی (علیه‌السلام) و دخت بزرگوار رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت زهرا (سلام الله علیها) و عده‌ای از صحابی نامدار و باسابقه مانند سلمان فارسی، مقداد، ابوذر غفاری و… فریاد اعتراض به انتخاب ابوبکر بلند کردند (همان: 455).
با این توصیف چگونه می‌توان ادعای اجماع و اتفاق در انتخاب خلیفه کرد؟ این چگونه اجماعی است که بی‌حضور این جماعت سرشناس حاصل می‌شود؟ قرن‌هاست این پرسش و همانند آن، پیش روی خردمندان، اندیشمندان و پژوهشگرانی که به دور از تعصب‌های ناروای فرقه‌ای به تحقیق و جستجو می‌پردازند،‌ قرار دارد اما بی‌پاسخ مانده است.
به نظر برخی از آن تاریخ به کسانی که معتقدند امامت امت بعد از دوره‌ی رسالت از ناحیه‌ی خدای متعالی و به دست پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر دوش امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) نهاده شده است، شیعه گفته می‌شود. این باور ریشه‌دار و پایدار، اولین تعریف از مفهوم امامت در اندیشه‌ی شیعه را نشان می‌دهد؛ اما با عبور از این تاریخ و پیدایش جریان‌های مختلف فکری، ایده‌های تازه‌ای در بستر جامعه‌ی مسلمانان به وجود آمد و دایره‌ی مفهوم امام و امامت، به قانون قبض و بسط دچار شد و هر فرقه و مسلک، برداشتی خاص از این مفهوم ارائه دادند و نتیجه‌ی آن، به وجود آمدن مذاهبی با نام‌های مختلف بود.
امروز اغلب این مذاهب در صحنه‌ی جامعه‌ی اسلامی حضور ندارند؛ ولی پاره‌ای از آنها باقی مانده و دارای پیروانی بسیار یا اندک در سراسر جهان‌اند. از مذاهب شیعه سه جریان فکری و فرقه‌ای (امامیه، زیدیه و اسماعیلیه) وجود دارد که تعریف آنها از امام و امامت با آنکه در نقطه‌هایی اشتراک دارند، متفاوت است (عظیمی‌فر، 1389: 32).
دانشمندان امامیه معتقدند: بشر همیشه نیاز به امام و رهبر دارد و این ضرورت عقلی بوده و بر خداوند واجب است که شخصی را به عنوان امام و رهبر نصب کند و مسئله انتصابی است؛ نه انتخابی و یکی از استدلال‌های ما این است که نصب امام در جامعه، لطف است (صغری) و لطف بر خدا واجب است (کبری)، پس نصب امام بر خدا واجب است (نتیجه)، هر کسی که اهل مطالعه باشد و تجربه‌ی سیاسی باشد، می‌داند هرگاه جامعه دارای رهبری شایسته باشد، او راهنمای مردم باشد و جلوی ستمگران را بگیرد، سرکشان و متجاوزان به حریم دیگران را سر جای خود بنشاند، داد مظلوم از ظالم بازستاند، عدالت اجتماعی را برقرار سازد، حدود الهی را اجرا کند، با متخلف برخورد قاطع داشته باشد، مردم را به اطاعت خدا دعوت کند و از نافرمانی حق بر حذر دارد و… یقیناً چنین جامعه ای به اطاعت، نزدیک و از معصیت، دور خواهد بود و معنای لطف هم همین است (همان: 403).
با این وجود، گاهی ما انسان‌ها با پذیرش لطف الهی مخالفت می‌کنیم و از آن جمله است آنچه برخی امت‌های پیشین، پیامبران و رهبران دینی خود را با شکنجه، قتل و غیره از بین می‌بردند و از آنجا که نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، آخرین پیامبر و اوصیای ایشان، آخرین اوصیای بلافصل‌اند، لازم است خداوند متعال، آخرین ذخیره‌های خود را از خطرها مصون بدارد و در این راستا، امام دوازدهم (علیه‌السلام) را به غیبت می‌برد و «راز اصلی غیبت آن حضرت این است که از شر جباران و ستمگران محفوظ بماند» (رک: مصباح یزدی،1374، ج 2: 386).
البته در زمان غیبت هم مردم به کلی از فیوضات آن حضرت بی‌بهره نیستند و به تعبیری که در روایت‌ها آمده، همانند خورشیدی که پشت ابر باشد، کمابیش از نور او استفاده می‌کنند (مجلسی، 1403 ق، ج 52: 92).
افراد بی‌شماری هرچند به صورت ناشناس به زیارت ایشان مشرف شده و برای رفع گرفتاری‌های مادی و معنوی، از آن بزرگوار، بهره‌مند شده‌اند و اساساً حیات آن حضرت، عامل مهمی برای دلگرمی و امیدواری مردم است تا خود را اصلاح و آماده‌ی ظهور کنند (مصباح یزدی، 1374، ج 3: 386).
علاوه بر آن، به افراد خاصی که فقیه، عالم، نفس‌نگهدار، مطیع امر مولا و مخالف هوای نفس باشند،‌ اجازه داده که با اجتهاد و استنباط‌های روشمند خود،‌ مردم را راهنمایی کنند و بر مردم واجب است از چنین افرادی تبعیت کنند.
روایت‌هایی مثل مقبوله عمر بن حنظله که براساس فرمایش امام صادق (علیه‌السلام)، کسانی که حدیث امامان (علیهم‌السلام) را روایت کنند و حلال و حرام آنها را شناسند، از جانب امام حاکم بر امت اسلامی هستند (حرعاملی، 1424 ق، ج 27: 136، باب 11 از کتاب قضا، حدیث 1 [33416]).
نامه‌ی امام زمان (علیه‌السلام) به شیعیان که در رویدادهای زمان باید به راویان حدیث ما رجوع کنید که آنان، حجت‌های من بر شما هستند و من حجت خدا بر ایشان هستم (همان، ج 27: 140، باب 11 از کتاب قضا، حدیث 9 [33424] و حدیث امام حسین (علیه‌السلام) که مجاری امور به دست علماست و امین بر حلال و حرام خدا هستند (ابن شعبه حرانی، 1389: 522)، حدیث اول) بر این امر دلالت می‌کنند که جای بحث آن اینجا نیست.

متن حدیث
أَبُومُحَمَّدٍ الْقَاسِمُ بْنُ الْعَلَاءِ رَحِمَهُ اللهُ رَفَعَهُ عَنْ عَبْدِالْعَزِیزِ بْن مُسْلِمٍ قَالَ:
کُنَّا مَعَ الرِّضَا (علیه‌السلام) بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِی الْجَامِعِ یَوْمَ الْجُمُعَهِ فِی بَدْءِ مَقْدَمِنَا فَأَدَارُوا أَمْرَ الْإِمَامَه وَ ذَکَرُوا کَثْرَه اخْتِلَافِ النَّاسِ فِیهَا فَدَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی (علیه‌السلام) فَأَعْلَمْتُهُ خَوْضَ النَّاسِ فِیهِ فَتَبَسَّمَ (علیه‌السلام) ثُمَّ قَالَ یَا عَبْدَالْعَزِیزِ… أنْزَلَ فِی حَجَّهالْوَدَاعِ وَ هِیَ آخِرُ عُمُرِهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإسْلامَ دِیناً» (مائده/ 3) وَ أَمْرُ الْإِمَامَه مِنْ تَمَامِ الدِّینِ وَ لَمْ یَمْضِ (صلی الله علیه و آله و سلم) حَتَّی بَیَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِمْ وَ أَوْضَحَ لَهُم سَبِیلَهُمْ وَ تَرَکَهُمْ عَلَى قَصْدِ سَبِیلِ الْحَقّ وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِیّاً (علیه‌السلام) عَلَماً وَ إِمَاما… الْإِمَامُ أَمِینُ اللهِ فِی خَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ خَلِیفَتُهُ فِی بِلَادِهِ وَ الدَّاعِی إِلَی الله وَ الذَّابُّ عَن حُرَمِ اللهِ الْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الْمُبَرَّأُ عَنِ الْعُیُوبِ الْمَخْصُوصُ بِالْعِلْمِ الْمْوسُوم… وَ الْإِمَامُ عَالِمٌ لَایَجْهَلُ وَ رَاعٍ لَا یَنْکُلُ مَعْدِنُ الْقُدْسِ وَ الطَّهَارَه وَ النُّسُکِ وَ الزَّهَادَه وَ الْعِلْمِ وَ الْعِبَادَه مَخْصُوصٌ بِدَعْوَه الرَّسُولِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ نَسْلِ الْمُطَهَّرَه الْبَتُولِ لَا مَغْمَزَ فِیهِ فِی نَسَب وَ لَا یُدَانِیهِ ذُوحَسَبٍ فِی الْبَیْتِ مِنْ قُرَیْشٍ وَالذِّرْوَه مِنْ هَاشِمٍ وَالْعِتْرَه مِنَ الرَّسُولِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ الرِّضَا مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ… فَهُوَ مَعْصُومٌ مُؤَیَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ مِنَ الخَطَایَا وَ الزَّلَل وَ الْعِثَارِ یَخُصُّهُ اللهُ بِذَلِکَل یَِکُونَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ و شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِه و…؛… الی عبدالعزیز! در آخر عمر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حجهالوداع این آیه بر ایشان نازل شد «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را برای شما [به عنوان] آیینی برگزیدم» (مائده/ 3). همانا امامت از شرایط کمال و اتمام دین است و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا نرفتند تا آنکه نشانه‌های دین را برای امتشان بیان کردند، راه‌هایشان را روشن ساختند، آنها را بر شاهراه حق واداشتند و علی (علیه‌السلام) را به عنوان پیشوا و امام منصوب کردند. امام، امین خداست در میان خلقش، حجت او بر بندگانش، خلیفه‌ی او در بلادش، دعوت کننده به سوی خدا و دفاع کننده از حقوق اوست، امام، از گناهان پاک و از غیب‌ها برکنار است، به دانش مخصوص و به خویشتنداری نشانه‌دار است، امام، عالمی است که نادانی در او راه ندارد، سرپرستی است که عقب‌نشینی ندارد، کانون قدس، پاکی، طاعت، زهد، علم و عبادت است، دعوت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او اختصاص دارد، از نژاد پاک فاطمه بتول (سلام الله علیها) است، در دودمانش جای طعن و سرزنشی نیست و هیچ شریف‌نژادی به او نرسد، از خاندان قریش و بنی‌هاشم، از عترت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مورد پسند خدای عزوجل است، پس او معصوم است و تقویت شده و با توفیق استوار شده، از هرگونه خطا و لغزش و افتادنی در امان است، خدا او را به این صفات امتیاز بخشیده تا حجت رسای او باشد بر بندگانش و گواه بر مخلوقش و… (کلینی، 1407 ق، ج 1: 199).

1. بررسی سندی حدیث
این حدیث، مرفوع است و حدیث مرفوع، حدیثی است که در آن قول یا فعل یا تقریری به معصوم نسبت داده شود؛ چه سند آن به معصوم متصل و چه منقطع باشد (شهید ثانی، 1423 ق: 31).
بدین جهت استاد بهبودی این حدیث را در گزیده‌ی کافی که بنایش درج احادیث صحیح بوده، نیاورده است (رک: 1363 ش: 61-60)؛ ولی بنابر گفته‌ی علامه مجلسی، این حدیث در احتجاج طبرسی و غیبت نعمانی و غیره (مجلسی، 1404 ق، ج 2: 376) و در عیون اخبارالرضا، امال صدوق و کمال‌الدین و معانی الاخبار نیز ذکر شده است (کلینی، 1430 ق، ج 1: 488، پاورقی) که در برخی موارد به صورت مسند ذکر شده که به عنوان نمونه در معانی الاخبار صدوق با این سند ذکر شده که صدوق از ابوالعباس محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی از ابواحمد قاسم بن محمد بن علی هارونی از ابوحامد عمران بن موسی بن ابراهیم از حسن بن قاسم رقام از قاسم بن مسلم از برادرش عبدالعزیز بن مسلم به صورت سماع نقل می‌کند (1389: 192، حدیث 2 [121]) که بر توثیق برخی از این افراد گواهی نشده است.

ابومحمد قاسم بن علاء
وی از اهالی آذربایجان است (اردبیلی، 1403 ق، ج 2: 19). او را می‌توان از کسانی شمرد که توفیق همراهی چندین امام معصوم (علیه‌السلام)، (امام هادی، امام حسن عسگری و امام زمان (علیه‌السلام)) را داشته و به مقام وکالت نائل آمده است (طوسی، 1411 ق: 308) و از آنجا که وکلا به دو دسته تقسیم شده‌اند: عده‌ای ممدوح بودند و دسته‌ای به انحراف رفتند و گمراه شدند. از جمله وکلای ممدوح، قاسم بن علاء است.
بنابر آنچه شیخ طوسی بدان اشاره فرموده، او را از کسانی شمرده است که وکیل بوده و به انحراف نرفته است (همان).
همچنین در رجالش وی را جلیل‌القدر معرفی می‌کند (همان، 1373: 436).
همچنین از مضامین توقیعات چنین استنباط می‌شود که جلالت قدر، منزلت مقامش عالی و مورد توجه و عنایت امامان (علیهم‌السلام) بوده است. در مجامع روایی، روایت های او یا به واسطه از امام آمده است یا در مواردی بدون واسطه از امام عسکری (علیه‌السلام) و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل می‌کند. قاسم، علاوه بر اینکه وکیل امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بوده، توقیعات و نامه‌هایی هم از جانب آن حضرت برای او صادر می‌شده است، از جمله این توقیعات و نامه‌ها می‌توان به منابع ذیل مراجعه کرد (کلینی، 1407 ق، ج 1: 519؛ کشی، 1363: 535)، با این حال می‌توان گفت، از آنجا که وی مورد توجه و اعتماد امامان (علیهم‌السلام) قرار گرفته و همچنین بنابر گفته‌ی شیخ طوسی که وی را جلیل‌القدر و از وکلای ممدوح دانسته، ایشان ثقه است.

عبدالعزیز بن مسلم
از اصحاب امام رضا (علیه‌السلام) بوده است (خوئی، 1371، ج 11: 39).
از وی در باب نادر درباره‌ی فضائل امام، از امام رضا (علیه‌السلام) روایت شده است (اردبیلی، 1403 ق، ج 1: 459).
این حدیث مرفوع بوده و برخی سلسله‌ی سند ذکر نشده است؛ ولی در جهت تقویت آن باید گفت این حدیث با سند کامل توسط شیخ صدوق در کتاب کمال‌الدین و تمام النعمه بدین صورت نقل شده است: «حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل قال حدثنا محمد بن یعقوب قال حدثنا ابومحمد القاسم بن العلاء قال حدثنی القاسم بن مسلم عن اخیه عبدالعزیز بن مسلم…» (1395 ق، ج 2: 675).
ولی اشکال در این است که شیخ صدوق این حدیث را به سندش از کلینی نقل می‌کند و کلینی هم از قاسم بن علاء به طور مرفوع از عبدالعزیز بن مسلم از امام رضا (علیه‌السلام) نقل کرده است. چگونه می‌شود کلینی در کافی مرفوعاً نقل کرده، ولی شیخ صدوق به نقل از کلینی مسند نقل کرده است؟

حل اشکال:
شیخ صدوق این روایت را از کتاب کافی کلینی اخذ نکرده است. بیان مطلب اینکه نجاشی، ضمن ترجمه‌ی کلینی و بیان کتاب‌های کلینی، غیر از کافی که در مدت 20 سال تصنیف کرده است،‌ کتاب رسائل الائمه (علیه‌السلام) را می‌شمارد (نجاشی، 1365: 377) و شیخ طوسی در فهرست نیز آن را از کتاب‌های کلینی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شمارد و می‌گوید: «وله کتاب الرسائل» (1420 ق: 135)، این کتاب کلینی به دست ما نرسیده؛ ولی در دست شیخ صدوق بوده و در مواردی از آن اخذ کرده است.
از آنجا که کسانی چون محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی و محمد بن موسی بن متوکل از ثقات هستند (خویی، 1371: 19-18، 300-54) و اینکه قاسم بن مسلم نیز از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام) و فاضل و ممدوح هستند (همان: 15 و 62) و از آنجا که درباره‌ی راویان این حدیث ذمی ذکر نشده و اکثر راویان آن، ثقه و مورد مدح هستند، می‌توان این حدیث را در شمار احادیث حسن به شمار آورد.

2. غریب اللغه و نکات بلاغی حدیث
در حدیث مذکور، اصطلاحاتی وجود دارد که فهم آنها برای فهم حدیث، ضروری است، از جمله:
1. عبارت «أمِینُ اللهِ» یعنی امانت‌دار علم و دین خداوند (مجلسی، 1404 ق: 2، 386).
2. عبارت «وَ الذَّابُّ عَن حُرَمِ اللهِ» به ضم الحاء و فتح الراء جمع «الحرمه» است یعنی دوری از محرمات خداوند یا آنچه امر بر بزرگی و رعایت آن شده است از قبیل حرمت خانه‌ی خدا، کتاب، خلق، فرائض، نواهی و اوامرش (مجلسی، 1404 ق، ج 2: 386) که امام مانع هتک حرمت خانه‌ی خدا می‌شود (مازندرانی، 1429 ق، ج 5: 212).
3. عبارت «عَالِمٌ لَایَجْهَلُ» یعنی امام در چیزی که امت به آن نیاز دارد، جاهل نیست (مجلسی، 1404 ق، ج 2: 394).
امام باید به هر چیزی که امت تا قیامت به آن احتیاج دارد دانا باشد والاغرض از امامت باطل و سرگردانی واقع می‌شود. واجب است خدا، امام را در اصل فطرت به کمال زیرکی و عقل تیزفهمی قرار دهد (مازندرانی، 1429 ق، ج 5: 226).
4. عبارت «رَاعٍ» یعنی سرپرست تمام موجودات از طرف خداوند و عبارت «لَا یَنْکُلُ» یعنی سرپرستی که ضعف در او راه ندارد.
5. عبارت‌های «مَعْدِنُ الْقُدْسِ وَ الطَّهَارَه وَ النُّسُکِ وَ الزَّهَادَه» به ترتیب به معنی امامی که کانون قدس، پاکی، طاعت، زهد و عبادت باشد (مجلسی، 1404 ق، ج 2: 394).
امام باید از لحاظ علمی، افضل مردم باشد و از جهت خداترسی، کامل‌ترین و از جهت عمل، بیشترین باشد، چرا علم، خشیه را می‌آفریند و خشیت، عمل را، پس هر کس که این امور در او جمع شود، علوم نظری در نزد او ضروری است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به اتفاق امت، عالم‌ترین امت بود که روایت‌های عامه نیز بر آن دلالت دارد، عقل سلیم اقتضاء می‌کند که نائبش نیز برترین امت باشد و به غیر از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کسی به این صفات، توصیف نشده است و… پس چگونه با آرای قاصر می‌توان امام بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را برگزید؟ (مازندرانی، 1429 ق، ج 5: 227).
6. عبارت «مَخْصُوصٌ بِدَعْوَه الرَّسُولِ (صلی الله علیه و آله و سلم)» یعنی امامی که ادامه دهنده‌ی دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سوی خداست، همچنان که خداوند در قرآن فرمود: «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى‌ بَصِیرَهٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی؛ که من و هر کس پیروی‌ام کرد با بینایی به سوی خدا دعوت می‌کنیم» (یوسف/ 108).
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این مورد می‌فرمایند: «لایبلغه إلا أنا أو رجل منی أو بدعاء الرسول إیاه قبل سائر الخلق أو للامامه أو بدعء الرسول له»، همان‌گونه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «اللّهُمّ وَالِ مَنْ وَالاهُ» و همچنین فرمودند: «اللهم أذهب عنهم الرجس، اللهم ارزقهم فهی و علمی و غیرهما» (مجلسی، 1404 ق، ج 2: 386؛ ابن ابی‌الحدید، 1404 ق، ج 13: 271).
7. عبارت «الْبَتُولِ» به معنی «القطع» است، به همین معناست که فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، بتول نامیده شدند، چون از نظر فضل و دین از بقیه‌ی زنان قطع شده است. به عبارت دیگر، یعنی از بقیه پاک‌ترند.
8. عبارت «لَا مَغْمَزَ فِیهِ فِی نَسَب»، المغمز، مصدر یا اسم مکان از غمز بوده که به معنی «طعن» است یعنی امامی که در دودمانش جای طعن و سرزنشی نیست (مازندرانی، 1429 ق، ج 5: 228).
9. عبارت «فِی الْبَیْتِ مِنْ قُرَیْشٍ» یعنی امامی که از خاندان قریش و به صورت خاص، از بنی‌هاشم بوده و حرف «مِنْ» در این عبارت، مِنْ «بیانیه» است و دلالت بر این دارد که همانا امام بدون شک از قریش است.
در روایت‌های عامه نیز به این مطلب که امامان 12 گانه از قریش هستند، اشاره شده و از آن جمله است که مسلم در صحیح خودش 10 حدیث آورده که به این مطلب اشاره دارد و از آن جمله است آنچه از جابر بن سمره روایت شده است که گفت: همراه پدرم بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدیم، از آن حضرت شنیدیم که فرمودند: «از این امت کم و کاسته نمی‌شود تا زمانی که از آنها 12 خلیفه ظاهر شود، سپس به صورت آهسته در مورد علی (علیه‌السلام) فرمودند: همگی اینها (اهل بیت (علیهم‌السلام))‌ از قریش هستند» (مجلسی، 1404 ق، ج 2: 386).
10. همچنین عبارت «مُؤَیَّدٌ» یعنی قوت و تقویت شده به وسیله‌ی ملائکه و…، و عبارت «مُسَدَّدٌ» یعنی استوار شده به وسیله‌ی روح‌القدس (همان: 399).

3. نکات مهم و فقه الحدیثی

امامت معصومان، کمال دین
«أَمْرُ الْإِمَامَه مِنْ تَمَامِ الدِّینِ» (کلینی، 1407 ق، ج 1: 199).
امام رضا (علیه‌السلام) در این مورد و در همین حدیث می‌فرمایند: «در حجه‌الوداع که در سال آخر عمر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، این آیه نازل شد «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً» (مائده/ 3).
حضرت در ادامه فرمودند: موضوع امامت، از کمال دین است و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا نرفتند تا آنکه نشانه‌های دین را برای امتشان بیان کردند، راه ایشان را روشن ساختند، آنها را بر شاهراه حق واداشتند، علی (علیه‌السلام) را به عنوان پیشوا و امام منصوب کردند و همه‌ی احتیاج‌های امت را بیان کردند. پس هر که گمان کند خدای عزوجل دینش را کامل نکرده، قرآن را رد کرده و هر که قرآن را رد کند، به آن کافر شده است (کلینی، 1407 ق، ج 1: 199).
اکمال گاهی به معنای اتمام ذات چیزی به کار می‌رود مانند کامل شدن نوع به سبب فصل و کامل شدن خانه به وسیله‌ی ستون‌ها و سقف و گاهی در اتمام چیزی به سبب محسنات و متممات زاید بر ذاتش استعمال می‌شود مانند کامل شدن انسان به سبب مهارت در علوم و صنایع و کامل شدن خانه به تزئینات و فرش کردن آن و مقصود از دین در اینجا عبارت از اسلام است که با بیعت عام نبوی و قبول احکام نبوی حاصل می‌شود و مقصود از کامل شدن آن، اتمام ذاتی آن است، زیرا اسلام بر پنج رکن بنا شده که رکن آخر آن ولایت بوده و آن، بیعت با علی (علیه‌السلام) به امامت است، زیرا ولایت به معنی محبت یا اعتقاد ولایت علی (علیه‌السلام) خارج از اعمال قالبی اسلام است، پس نمی‌تواند از ارکان اسلام و متم‌های احکام قالب باشد، ولی به یک اعتبار، در خارج ذات اسلام می‌تواند متمم اسلام باشد، زیرا اسلام مانند ماده‌ی ولایت است و چون باید ولایت را هم به آن معنی بگیریم که از ارکان اسلام است و آن عبارت از ایمانی است که در قلب داخل شده، به وسیله‌ی آن حرکت و سیر الی الله حاصل می‌شود، در این صورت ولایت به منزله‌ی صورت برای اسلام می‌شود و صورت اگرچه حاصل از ماده‌ی اسلام بوده و با وجودی که قوام و بقای ماده به آن است، ولی از ذات ماده خارج است (گنابادی، 1408 ق، ج 4: 283).
شیخ طبرسی در پاسخ به اقوال بعضی از افراد که «اکمال دین» را کامل شدن حلال و حرام الهی یا حج می‌پندارند، می‌نویسد: مگر دین خدا قبلاً ناقص بود که خداوند در روز عرفه‌ی آن سال، کاملش کند؟! در ادامه می‌گوید: دین خدا همواره کامل بود، اما قبلاً در معرض نسخ و افزونی بود و در آن زمان به وسیله‌ی وحی چیزهایی حلال یا حرام می‌شد و با این مطلب منافات ندارد که هنگامی که دین به مرحله‌ای برسد که از هرگونه فزونی و کم و کاست ایمن باشد، کامل خوانده شود، مثل اینکه گویند: عدد 10 کامل است و چون عدد 100، بیشتر و کامل‌تر است، عدد 10، ناقص شمرده نمی‌شود.
در ادامه، ایشان روایت‌هایی از امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) بیان می‌کنند که فرمودند: این آیه، هنگامی نازل شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز غدیرخم، در حین بازگشت از حجهالوداع، علی (علیه‌السلام) را برای مردم، علم و پیشوا ساختند. می‌فرمایند: آخرین امر واجبی که خداوند نازل فرمود، همین است. بعد از آن دیگر، فریضه‌ای نازل نشد. همچنین می‌فرمایند: سید عالم، ابوالحمد، مهدی بن نزار حسینی از ابوالقاسم، عبیدالله بن عبدالله حسکانی، از ابوعبدالله شیرازی از ابوبکر جرجانی، از ابواحمد بصری، از احمد بن عمار بن خالد، از یحیی بن عبدالحمید حمانی، از قیس بن ربیع، از ابی‌هارون عبدی، از ابوسعید خدری روایت کرده است که چون این آیه نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند «الله اکبر! که دین کامل و نعمت تمام و خدا از رسالت من و ولایت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) بعد از من، خشنود شد» و فرمودند: «هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست. خدایا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار، یارانش را یاری و دشمنانش را خوار کن» (طبرسی، 1372، ج 6: 202).
عبارت «وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی؛ و نعمتم را بر شما تمام کردم» و از آنجا که اسلام نعمتی از خداست، اما، آن مرکب از ارکان پنج‌گانه است و مجموع چیزی تمام نمی‌شود مگر با تمام شدن جمیع اجزای آن و نیز اسلام ماده‌ی ولایت به معنی دیگر است و ماده، قوام و بقایی ندارد مگر به وسیله‌ی صورت، پس با ولایت، نعمت اسلام تمام می‌شود.
در عبارت «وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً؛ و بهترین آیین را که اسلام است، برایتان برگزیدم»، چون اسلام از باب اینکه ارکانش ناقص بود و بدون ولایت، نتیجه‌ای از آن حاضر نمی‌شد، پس مورد رضای خدا نبود و اکنون است (گنابادی، 1408 ق، ج 4: 284) و از امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) است که فرمودند:
پس از آنکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، علی (علیه‌السلام) را در روز غدیرخم برای مردم منصوب کردند، آن وقت که می‌خواستند از حجهالوداع برگردند، این آیه نازل شد، آن دو امام (علیهما‌السلام) فرمودند: این امر، آخرین فریضه‌ای است که خداوند نازل کرد و بعد از آن، فریضه‌ای نازل نشده است (همان).
علامه طباطبایی نیز با نادرست دانستن سه احتمال که کلمه‌ی «یوم» به معنی دوره و ایام باشد، نه یک روز خاص که آفتاب در آن طلوع و غروب کرده باشد و خلاصه وقتی نتوانستیم بگوئیم مراد از روز، دوره‌ی پیدایش دعوت اسلامی یا دوره‌ی بعد از فتح مکه یا قطعه زمان بین نزول سوره‌ی برائت و رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، لاجرم و به ناچار باید بگوئیم مراد از این کلمه روز معینی است، روزی که آیه در آن نازل شده و قهراً روز نزول این سوره است و از آنجا روشن شد که تمامیت یأس کفار حتماً باید به خاطر عامل و علتی باشد که عقل و اعتبار صحیح، آن را تنها عامل ناامیدی کفار بداند و آن، این است که خدای سبحان برای این دین کسی را نصب کند که قائم مقام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و در حفظ دین و تدبیر امر آن و ارشاد امت متدین کار خود آن جناب را انجام دهد که جایی برای آرزوی شوم کفار باقی نماند و کفار برای همیشه از ضربه زدن به اسلام مأیوس شوند و این روز، روز غدیر خم، در مورد ولایت علی (علیه‌السلام) نازل شد، یعنی روز هجدهم ذی‌الحجه سال دهم هجرت است (1417 ق، ج 5: 285-275) و اگر توطئه‌ای هست، از جانب منافقان است، نه کافران.
در اینکه امر امامت به منزله‌ی تمام کننده‌ی دین بوده، بین شیعه و اهل سنت اتفاق نظر است و به همین دلیل بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و قبل از تدفینشان، اقدام به نصب خلیفه و این‌گونه توجیه کردند که نصب امام مهم‌تر از دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است تا اینکه هیچ زمانی خالی از امام نباشد و این عذر آوردن دلیل بر ایراد مذهبشان است که اگر تأمل شود، فهمیده می‌شود (مازندرانی، 1429 ق، ج 5: 197).
مفهوم این فراز به طور خلاصه این می‌شود که امامت از اجزای دین است که جز با آن کامل نمی‌شود و اکمال دین بدون بیان آن، غیر متصور است (مجلسی، 1404 ق، ج 2: 379).

امام معصوم، عالم‌تر از تمام انسان‌ها
«الْإِمَامُ عَالِمٌ لَایَجْهَلُ» (کلینی، 1407 ق، ج 1: 199).
حضرت در این عبارت به روشنی بیان می‌کنند که پیشوای جامعه، باید از معرفت لازم نسبت به آنچه در رهبری جامعه به آن نیازمند است، برخوردار باشد. این آگاهی به طور عمده به دو محور کلی باز می‌گردد: یکی، علم نسبت به آیینی که مبنای نظام اجتماعی و سیاسی جامعه است و دیگری، معرفت نسبت به شیوه‌ی درست رهبری. معرفت نخست، جنبه‌ی نظری دارد و معرفت دوم، عملی است. از معرفت دوم معمولاً تحت عنوان کفایت در رهبری یاد می‌شود، هوش و دانش مدیریت.
متکلمان اسلامی در لزوم علم برای امام، اختلافی ندارند، چنان که کفایت و توان مدیریت را نیز لازم دانسته‌اند، ولی در گستره و مقدار علم امام در حوزه‌ی معارف و احکام اسلامی، دیدگاه‌های متفاوتی را اظهار نموده‌اند؛ متکلمان شیعه‌ی امامیه، علم و کفایت در امامت را در عالی‌ترین حد لازم، از صفات ضروری امام دانسته‌اند. از آنجا که آنان «عصمت» را از صفات لازم امام می‌دانند و با وجود عصمت، علم و کفایت در عالی‌ترین مرتبه‌ی آن تحقق خواهد یافت، نیاز چندانی به ذکر صفت علم و کفایت در رهبری، به طور مستقل، احساس نکرده‌اند. با این حال در مواردی آشکارا از آن نام برده‌اند.
شیخ مفید در کلام جامع با استناد به برخی آیات قصص قرآن کریم، «اعلم بودن» را از شرایط خلافت و امامت می‌داند:

1. داستان تعلیم اسماء به حضرت آدم (علیه‌السلام)
شیخ مفید با توجه به این داستان بر این باور است که قضاوت‌های علی (علیه‌السلام) در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر شایستگی امامت و خلافت ایشان و وجوب تقدم آن حضرت در مقام امامت بر دیگران دلالت می‌کند، همچنان که قرآن در این باره می‌فرماید:
أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَ یَهِدِّی إِلَّا أَن یُهْدَى‌ فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ؛ پس آیا کسی که به سوی حق رهبری می‌کند سزاوار است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمی‌یابد مگر آنکه هدایت شود؟ شما را چه شده، چگونه داوری می‌کنید؟ (یونس / 35).
و در آیه‌ی دیگر می‌فرماید: «قُل هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ؛ بگو: آیا کسانی که می‌دانند و کسانی که نمی‌دانند و کسانی که نمی‌دانند یکسانند؟ تنها خردمندانند که پندپذیرند» (زمر/ 9).
و در قصه‌ی حضرت آدم (علیه‌السلام) نیز می‌فرماید:
قالوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ- وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْملاَئِکَهِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ- قَالُواْ سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الحَکِیمُ- قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ…؛ [فرشتگان] گفتند: آیا در آن کسی را می‌گماری که در آن فساد انگیزد و خون‌ها بریزد؟ و حال آنکه ما با ستایش تو، [تو را] تنزیه می‌کنیم و به تقدیست می‌پردازیم. فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. و خدا همه‌ی [معانی] نام‌ها را به آدم آموخت. سپس آنها را بر فرشتگان عرضه فرمود: اگر راست می‌گویید، از اسامی اینها به من خبر دهید. گفتند: منزهی تو. ما را جز آنچه [خود] به ما آموخته‌ای، هیچ دانشی نیست؛ تویی دانای حکیم. فرمود: ای آدم، ایشان را از اسامی آنان خبر ده… (بقره/ 33-30).
خداوند متعال در این آیات در تذکر نسبت به فرشتگان، آدم (علیه‌السلام) را به خلافت شایسته‌تر می‌داند، زیرا او از فرشتگان نسبت به اسماء داناتر و در علم أنباء برتر از آنها بود (مفید، 1413 ق، ج 1: 193).
مفسران اهل سنت نیز یکی از شرایط خلافت را اعلم بودن می‌دانند، بیضاوی در این باره گوید: «این آیات بر شرافت انسان، ارزش و برتری علم بر عبادت دلالت می‌کند و اینکه علم شرطی در خلافت، بلکه شرط عمده‌ی آن است» (1418 ق، ج 1: 70).
مراغی (بی‌تا، ج 1: 85)، زحیلی (1418 ق، ج 1: 131) و دیگر مفسران اهل تسنن همچون بیضاوی به این مطلب اشاره کرده‌اند.
حال شاید ایراد گیرند که از این عبارت بیضاوی و دیگران این طور بر نمی‌آید که رهبر جامعه باید اعلم مردم باشد؛ بلکه می‌گویند باید عالم باشد. در پاسخ باید گفت که عالم غیر اعلم به موارد زیادی که عالم اعلم به آنها علم دارد، جاهل است و لذا تبعیت از عالم غیر اعلم به منزله‌ی تبعیت از جاهل بوده… و این امری عقلی است.

2. داستان طالوت
شیخ مفید پس از اشاره به آیات تعلیم اسماء، به آیه‌ای که درباره‌ی قصه‌ی طالوت بوده،‌ استناد کرده است:
وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوَاْ أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَالجِسْمِ…؛ و پیامبرشان به آنان گفت: در حقیقت، خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهی گماشته است. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد با آنکه ما به پادشاهی از وی سزاوارتریم و به او از حیث مال، گشایشی داده نشده است؟ پیامبرشان گفت: در حقیقت، ‌خدا او را بر شما برتری داده و او را در دانش و [نیروی] بدن بر شما برتری بخشیده است… (بقره/ 247).
مفید در ذیل این آیه می‌فرماید:
خداوند در این آیه، فزونی در علم، نیرومندی طالوت و برگزیده شدن او از ناحیه‌ی خدا بر سایرین را دلیل برتری او بر دیگران قرار داده است، این آیات موافق با ادله‌ی عقلیه‌اند که ثابت می‌کند اعلم از دیگران، که سایرین در رتبه‌ی علمی او قرار ندارند، شایسته‌تر به امامت است و نیز دلالت بر وجوب تقدم علی (علیه‌السلام) بر همه‌ی مسلمانان در خلافت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامت بر امت دارد، زیرا در علم و حکمت بر همگان مقدم بوده و دیگران همتای او نبوده‌اند (1413 ق، ج 1: 194).
شیخ طوسی نیز در رساله‌ی امامت، دومین صفت از صفات امام را علم دانسته و چنین گفته است:
دومین صفت از صفات لازم برای امام، علم به اموری است که به آگاهی از آنها در امامت خویش نیاز دارند، اعم از آگاهی‌های دینی و دنیوی، مبارزه با دشمنان و جز آن، زیرا بدون داشتن چنین آگاهی‌هایی نخواهد توانست به امر امامت قیام کند (1405 ق: 430).
ابن‌میثم بحرانی نیز علم، عفت، عدالت و شجاعت را به عنوان اصول کمال نفسانی یاد کرده و گفته است:
از آنجا که ما عصمت را شرط امامت می‌دانیم، باید امام واجد کمال‌های نفسانی مزبور باشد. امام باید به همه‌ی آنچه که در ایفای مقام امامت به آنها نیاز دارد، عالم باشد، خواه علوم دینی باشد یا علوم دنیوی، مانند علم به احکام شرعی، سیاست، آداب و فصل خصومت‌ها، زیرا اگر در امور یاد شده جاهل باشد به آنچه بر او واجب است، با عصمت منافات دارد (1406 ق: 179).

3. امامان معصوم (علیهم‌السلام)، معدن علم الله
از واژگان و مفاهیمی که امامان معصوم (علیهم‌السلام) بارها برای معرفی خود، در مقام متصدیان منصب امامت از آن بهره برده‌اند، تعبیر «معدن و خزّان علم الله» است. این مفهوم که امامان (علیهم‌السلام) بیش از 20 بار برای تبیین امامت به کار برده‌اند، بیشتر به علم آن بزرگواران اشاره دارد.
امام صادق (علیه‌السلام) در این رابطه در حدیث صحیح به سدیر فرمودند:
نَحْنُ خُزَّان عُِلْمِ اللهِ، نَحْن تَرَاجِمَه أَمْرِاللهِ، نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُون أََمَرَاللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بِطَاعَتِنَا وَ نَهَى عَنْ مَعْصِیَتِنَا، نَحْنُ الْحُجَّه الْبَالِغَه عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الْأرْضِ؛ ما خزانه‌دار علم خدائیم، ما مترجم امر خدائیم،‌ ما مردمی معصوم هستیم، خدای تبارک و تعالی مردم را به فرمانبری ما امر فرموده و از نافرمانی ما نهی نموده است، ما حجت رسائیم، بر هر که زیر آسمان و روی زمین است (کلینی، 1407 ق، ج 1: 269).
براساس آثار مکتوب و موجود، به نظر می‌رسد، این مفهوم برای نخستین بار در دوران امام سجاد (علیه‌السلام)، آن هم به گونه‌ای مبهم، به کار رفته است. در روایت معتبر از ایشان نقل شده است: «إِنّ مِنّا لَخُزّانُ اللهِ فِی سَمَائِهِ وَ خُزّانِهِ فِی أَرضِهِ وَ لَسنَا بِخُزّانِ عَلَی ذَهَبٍ وَ لَا فِضّهٍ؛ همانا از ماست خازنان خدا در آسمان و خازنان او در زمین و ما خازنان بر طلا و نقره نیستیم» (صفار، 1404 ق: 104).
چنان‌که روشن است، در این روایت 1. به اختصاص این مفهوم بر امامان اثنی‌عشر (علیهم‌السلام) تصریح نشده است و 2. تبیین نشده است که ایشان خازن و نگهدارنده‌ی چه چیزی هستند.
امام باقر (علیه‌السلام)، پس از شهادت امام سجاد (علیه‌السلام) تبیین متعدد و متنوعی از این مفهوم عرضه کردند که براساس آن، اختصاص این مفهوم به امامان معصوم (علیهم‌السلام) ثابت می‌شود (فاریاب، 1391: 321).
در عرف حکما و موافق با شریعت الهی، مراد از خزانه، قوه‌ی حفظ کننده‌ی صور ادراکی جزئی یا کلی است. پس خیال در نزد ایشان، خزانه‌ی حفظ کننده‌ی صورت‌های محسوس‌هاست و هم خزانه‌ی موهومات و آنچه از اولیات به دنبال آن می‌آید و عقل فعال، خزانه‌ی عقلیات از علوم است، اما خزائن علم خداوند سبحان، جواهر عقلیه و ذوات نوریه است که از آمیختگی با مواد و اجرام مبراست، در باب علم و عقل، کمال بالفعل را دارد و در آن، هیچ نقص و قوه‌ی استعدادی وجود ندارد، پس علوم آن از جنس صورت‌هایی که در اجرام نقش می‌بندد، نیست؛ زیرا نفس در آغاز فطرتش، امر بالقوه در باب عقل است و برای آنکه به عقل بالفعل تبدیل شود، نیاز به چیزی دارد که آن را از حد عقل بالقوه به حد عقل بالفعل تبدیل نماید؛ زیرا هیچ شیئی نمی‌تواند خود را از قوه به فعل و از نفس به کمال برساند و آنچه که نفس را کامل بالفعل می‌سازد، می‌باید خود، عقل بالفعل و در اصل فطرت کامل باشد وگرنه او خود برای خروج از قوه به فعل، احتیاج به کامل دیگری دارد. پس تسلسل لازم می‌آید که محال است. پس وجود ذوات قدسی و جواهر عقلی ثابت می‌شود که به واسطه‌ی آنها نفوس کمال می‌یابند و از حالت قابل بالقوه به عاقل بالفعل در می‌آیند و ایشان کلمه‌های تام خداوند هستند که فناناپذیرند، ایشان برحسب اعتبارها و وجوه مختلف، اسامی متعددی می‌پذیرند که از جمله‌ی آنها سخنان الهی، عالم امر و قضای الهی، مفاتیح غیب خداوند و خزائن علم اوست (رستمی، 1388: 125).
اگر سؤال شود که چگونه خدا از قول پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید: «لا أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَائِنُ اللّهِ» (انعام/ 50) ولی امام رضا (علیه‌السلام) خود را خزانه‌دار علم خدا معرفی می‌کنند، باید گفت که مراد از خزینه، منبع فیض الهی است که هستی و آثار آن را به هر چیزی افاضه می‌کند (طباطبایی، 1417 ق، ج 7: 149) و ذاتاً از آن خداست؛ ولی گاهی برای اجرای اوامر و اجرای امور، برخی اطلاعات و اختیارها را به برخی شایستگان اعطا می‌فرماید که خزینه‌داری معصومان (علیهم‌السلام) و اطلاع از برخی امور غیبی، از آن جمله است و این افراد بالعرض متصف به آن اوصاف می‌شوند.

4. امامان معصوم (علیهم‌السلام) وارث علم و فهم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیثی در این باره می‌فرمایند: «یَا عَلِیُّ أَنْتَ وَصِیِّی وَ وَارِثِی قَدْ أَعْطَاکَ اللهُ عِلْمِی وَ فَهْمِی» (خزازازی، 1401 ق: 124).
با توجه به این روایت، پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، امام علی (علیه‌السلام) افضل و اعلم امت‌اند و در میان صحابی و غیر ایشان کسی در علم و فضیلت به پای ایشان نمی‌رسد و همه‌ی علوم و دانش‌های اسلامی به ایشان باز می‌گردد، چنان که بسیاری از دانشمندان اهل سنت و شیعه بر این امر اعتراف دارند. شریف‌ترین علوم، علم الهی است، زیرا شرف هر علم در گرو شرافت معلوم و موضوع آن علم بوده و موضوع علم الهی از تمامی علوم، شریف‌تر است. این علم از گفتار علی (علیه‌السلام) اقتباس و نقل شده و همه‌ی راه‌های آن از ایشان آغاز شده و به ایشان پایان یافته است.
امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پس از پایان جنگ نهروان، ضمن ایراد خطبه‌ای پرشور و حیات آفرین، با بیان این مطلب که من چشم فتنه و فساد را کور کردم، جز من کسی را یارای این کار نبود و هرگز توان آن را نداشت، فرمودند: «از من بپرسید تا در میان شما هستم» (نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 189)
البته علم علی (علیه‌السلام) به علم حق اتصال داشت و بسیاری از دانش‌هایی که دیگران فاقد آن بودند، ایشان از آن به خوبی برخوردار بودند و ظرف دلشان مملو از علوم الهی بود، آری علی (علیه‌السلام) از علوم غیبی و دانش‌هایی نهانی برخوردار بودند و به دنبال آن حضرت، این علم خدا و پیامبرش در اختیار ائمه بعدی نهادینه شد که طبیعتاً این علوم را از انبیای الهی به ارث بردند، چنان که در روایت‌ها آمده که علی (علیه‌السلام) فرمودند: «از من درباره‌ی اسرار امور غیبی سؤال کنید، زیرا من وارث علوم پیامبران و رسولان هستم» (حسینی مرعشی، بی‌تا: ج 7: 620).
همچنین در روایتی دیگر فرمودند: «أَنَاْ الّذِی عِندِی مَفَاتِیحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا بعد محمد غیری؛ من همان هستم که کلیدهای غیب نزد من است و پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، کسی جز من بر آن واقف نیست» (همان: 608).
همچنین پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «اَعلُم اُمتْی علیٌ بنُ ابیِ طالب (علیه‌السلام)؛ داناترین امت من علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) است» (حرعاملی، 1425 ق، ج 2: 268).
پس امام هادی کسی است که مردم را هدایت می‌کند، از این رو، دست کم باید علوم لازم برای هدایت انسان‌ها را به طور واقعی و خطاناپذیر در اختیار داشته باشد و در غیر این صورت، غرض از نصب او نقض خواهد شد. امام صادق (علیه‌السلام) نیز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کنند که فرمودند: «اهل بیت من هادیان پس از من هستند، خداوند علم و فهم مرا به آنها داده است» (صدوق، 1413 ق، ج 2: 602).
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روایتی دیگر خطاب به علی (علیه‌السلام) فرمودند: «یَا عَلِیُّ أَنْتَ حُجَّه اللهِ وَ أَنْتَ بَابُ اللهِ وَ أَنْتَ الطَّرِیقُ إِلَی اللهِ وَ أَنْتَ النَّبَأُ الْعَظِیمُ وَ أَنْتَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیم…» (همان، 1378، ج 2: 6).
امام باقر (علیه‌السلام) نیز در روایتی دیگر فرمودند: «همانا رسول الله، باب الله بودند که تنها از طریق ایشان، به خدا راه یافت می‌شود و طریق خداوند بودند که هر کس آن را می‌پیمود، به خدا می‌رسید. پس از ایشان نیز امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چنین مقامی داشتند و برای امامان نیز یکی پس از دیگری همین حکم جاری بوده است» (کلینی، 1407 ق، ج 1: 197).
بنابراین راز و رمز علوم الهی در اختیار معصومین (علیهم‌السلام) است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همه‌ی رازهای نهفته را برای آنان آشکار نموده، تعالیم الهی را به آنها سپرده و تنها آنان ظرفیت پذیرش این امانت بزرگ خداوندی را داشتند.

امامان معصوم، معصوم از گناهان کبیره و صغیره
«مَعْصُومٌ… مِنَ الْخَطَایَا وَ الزَّلَل‌ِ» (کلینی، 1407 ق، ج 1: 199).
قبل از پرداختن به این عبارت حضرت ضروری است که با واژه‌ی معادل با عصمت آشنا شویم تا مسئله‌ی عصمت امام به درستی تبیین شود:

1. واژه‌های معادل (هم ردیف) با عصمت

تنزیه
عالمان مسلمان گاه به جای مفهوم عصمت از واژه‌ای مانند «تنزیه» بهره جسته و آن را به عنوان آثارشان قرار داده‌اند. همان طور که سید مرتضی کتاب ماندگارش را درباره‌ی عصمت پیامبران (علیهم‌السلام) تنزیه الانبیاء نامیده است، از این مطلب می‌توان دریافت که واژه‌ی تنزیه، هم ردیف با معنای عصمت در فرهنگ‌نامه‌ی اعتقادهای اسلامی است. لغت‌دانان زبان عرب، تنزیه را از ریشه‌ی «نزه» به معنای «دور شدن از یک مکان و غیر آن» دانسته‌اند (ابن فارس، 1404 ق: ماده‌ی نزّه؛ زبیدی، 1414 ق: ماده‌ی نزّه).
از این رو وقتی گفته می‌شود «رجل نَزِه الخُلق» به معنای آن است که شخصی خودش را از امور بی‌ارزش دور داشت. ابن درید از قدیمی‌ترین لغت‌نویسان زبان عرب نیز گفته است: «نزه النفس» معنایش این است که انسان جان و روان خود را از کار بی‌ارزش رها ساخت (1426 ق: ماده‌ی نزّه).
اما فرهنگ‌نویسان فارسی زبان، تنزیه را عبارت از «روی گرداندن»، «دور داشتن خود از زشتی و بدی»، «دور و پاک کردن از چیزهای زشت و ناپاک»، «پارسایی و پاکدامنی» و «پاک و بی‌آلایش» دانسته‌اند (دهخدا، 1373: ماده‌ی نزّه؛ انوری، 1381: ماده‌ی نزّه).
به عنوان نمونه، در زیارت جامعه‌ای که از امام هادی (علیه‌السلام)، نقل شده است می‌خوانیم:
اللهم اجعل أفضل صلواتک… علی سیدنا محمد عبدک و رسولک…، المعصوم من کلّ خطأ و زلل المنزّه من کل دنس و خطل؛ خدایا بهترین درودهایت را بر سرور ما محمد، بنده و رسولت بفرست… آن که معصوم از هر خطا و لغزشی بود و منزله از هرگونه آلودگی و سبکسری (مجلسی، 1403 ق، ج 99: 178).

توفیق
برخی علمای اسلامی، واژه‌ی «توفیق» را معادل و مساوی با اصطلاح عصمت دانسته‌اند (مفید، 1413 ق: 67)، اما از علمای معتزلی نقل شده است که بین اصطلاح «عصمت» و «توفیق» تفاوت قائل شده‌اند، به این صورت که نخست «لطف» را به چیزی تعریف کرده‌اند که وقتی خداوند آن را در حق کسی انجام دهد، آن شخص اختیار واجبی را انجام خواهد داد یا حرامی را ترک خواهد کرد، سپس گفته‌اند لطفی که سبک ترک حرام می‌شود، عصمت نامیده می‌شود (تفتازانی، 1422 ق، ج 4: 312)، یعنی لطف، مقدمه‌ی عصمت است، نه توفیق. شاید بتوان گفت منشأ این کاربرد، روایت‌هایی است که در کنار واژه‌ی عصمت، لغت توفیق و مشتقات آن را نیز به کار برده‌اند؛ در این زمینه دو نمونه را یادآور می‌شویم:
الف) امام صادق (علیه‌السلام) درباره‌ی رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند:
إِنَّ رَسُولَ اللِه (صلی الله علیه و آله و سلم) کَانَ مُسَدَّداً مُوَفّقاً مُؤَیّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا یَزِلٌ وَ لَا یُخْطِئُ فِی شَیْءٍ مِمّا یَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برخوردار از راهنمایی و توفیق الهی بودند و مؤید به روح‌القدس، لغزش و خطایی در هر آنچه که به واسطه‌ی آنها، امور مردم را اداره می‌کردند، نداشتند (کلینی، 1407 ق، ج 1: 266).
ب) امام رضا (علیه‌السلام) در تبیین مقام امام و امامت می‌فرمایند: «و هو مَعْصُومٌ مُؤَیَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَایَا وَ الزَّلَلِ وَ الْعِثَارِ…؛ امام، معصوم است و برخوردار از تأیید، توفیق و راهنمایی‌های الهی و از هر خطا و لغزشی در امان است» (همان: 203).
البته باید توضیح داد که در این احادیث، توفیق به تنهایی معادل عصمت در نظر گرفته نشده؛ بلکه توفیقی که همراه تأیید و تسدید است.

تسدید
در فرهنگ‌نامه‌های لغت عرب، «تسدید» از «سد» و «سواد»، به کسر سین و «سدد» به معنای «چیزی که پرده و مانع میان دو چیز باشد» و «پایداری و استواری نفوذناپذیر»، «برپا داشتن» و «قصد و طلب کردن خواه به آن برسد یا نرسد» دانسته شده است (راغب اصفهانی، 1362 ش: ماده‌ی سدد؛ ابن فارس، 1404 ق: ماده‌ی سدد).
در لغت‌نامه‌های فارسی معانی ذیل برای این واژه آمده است: «توفیق دادن، نیکو کردن، ارشاد کردن در کردار و گفتار، راست گرداندن، راست کردن، راه راستی و درستی و هدایت کردن» (دهخدا، 1373: ماده‌ی سدد؛ انوری، 1381: ماده‌ی سدد).
براساس آنچه در معنای تسدید آمد، می‌توان دریافت که پیامبران و امامان (علیهم‌السلام)، در گفتار و کردارشان دارای حالت وصفی پایدار و استوارند که جز راستی و درستی در آن راه ندارد و این معنا از تسدید با مفهوم عصمت پیوندی پیوسته پیدا می‌کند، هر چند این واژه نیز همراه تأیید و توفیق است که به معنی عصمت نزدیک می‌شود.

تأیید
این واژه از ریشه‌ی «أید» به فتح همزه و سکون یاء، به معنای «نیروی قوی» و «نیرومند کردن»، «نیرو و قوت دادن»، درست و متناسب تشخیص دادن سخن یا عملی، نیرو دادن و اسباب موفقیت را فراهم کردن آمده است (راغب اصفهانی، 1362: ماده‌ی أید؛ جوهری، 1407 ق، ج 2: 443).
از معنای «تأیید» استفاده می‌شود برای اینکه فرستادگان خدای متعال و جانشینان شایسته‌ی آنان از یک نیرو و قدرت درونی برخوردارند و از آن می‌توانند سخن و عملی را درست بفهمند و صحیح تشخیص دهند، در نتیجه دچار خطا و اشتباه نشوند و این تعریف از تأیید، ارتباط این واژه را با عصمت روشن می‌کند.

تطهیر
لغت‌نویسان، بنیان اصلی این لفظ را از «طهر» به ضم طاء و سکون هاء و «طهاره» به معنای «پاک شدن» و «پاکیزگی» دانسته‌اند (راغب اصفهانی، 1362: ماده‌ی طهر؛ جوهری، 1407 ق: ماده‌ی طهر).
نکته‌ی دیگر آنکه، مقصود از پاک گرداندن، آراستگی ظاهری و پاکی باطنی است، این پاکی اختصاص به پیامبران خدای متعال و امامان معصوم (علیهم‌السلام) دارد و از این رو ارتباط و تعامل این معنا با عصمت روشن می‌شود.

مخلص/ مخلصین
نزدیک‌ترین معنا به تعریف عصمت، لفظ «مخلص» بوده و این لفظ در فرازی از قصه‌ی پرماجرای شیطان بازگو شده و چنین آمده است: «قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عِبَادَکَ مُنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» (ص/ 83-82)، واژه‌ی «مخلص» اسم مفعول از ریشه‌ی «خلوص» و «خلاص» به معنای «صاف و خالص از هر چیز ناصواب» آمده است (راغب اصفهانی، 1362: ماده‌ی خلص؛ جوهری، 1407 ق: ماده‌ی طهر)، خداوند بزرگ با یادکرد این صفت برای بندگان و فرستادگانش، به ستایش از آنان پرداخته و جایگاه والای آنان را به مردم نشان داده است.
حال با توجه به این عبارت حضرت «مَعْصُومٌ… مِنَ الْخَطَایَا وَ الزَّلَلِ»، علمای شیعه بر این باورند که همه‌ی گناهان، بزرگ‌اند و صغیره نامیدن برخی از آنها، به منزله‌ی کوچک بودنشان نیست؛ بلکه در مقایسه با گناهان کبیره است.
در اندیشه‌ی شیخ طوسی، امام از همه‌ی گناهان کبیره و صغیره معصوم است و در عبارت‌هایی که در ادامه از وی نقل خواهد شد، روشن می‌شود که ایشان نه تنها امامان را از همه‌ی گناهان معصوم می‌داند، بلکه عصمت از گناه را برای متصدی منصب امامت، امری ضروری به شمار می‌آورد.
شیخ طوسی در این باره می‌گوید: «و الأئمه المنتجبین الذین لا یجوز علیهم الخطا و لا فعل القبیح لاصغیرا و لاکبیرا…» (بی‌تا: ج 8: 429).
استفاده از واژگانی همچون جواز و عدم جواز صدور گناه از امام، بیانگر اعتقاد به لزوم عصمت امام از گناه در اندیشه‌ی مرحوم شیخ است.
شیخ طوسی در این باره میان پیش از امامت و پس از آن، تفاوتی نگذاشته و در هر دو زمان، امام را از همه‌ی گناهان، معصوم دانسته است. این نظریه را می‌توان از عبارت زیر به دست آورد که وی پس از بیان برهان بر عصمت امام از گناه پس از تصدی منصب امامت، می‌نویسد: «اما عصمت امام… پیش از حال امامت، از دلیل دیگری دانسته می‌شود» (1362: 361)؛ نظریه‌ای که براساس منابع موجود، برای نخستین بار مرحوم شیخ طوسی در کلام شیعه مطرح کرده است، امام را نه تنها پیش از تصدی منصب امامت که از آغاز عمر تا پایان معصوم می‌داند، در آنجا که می‌گوید: «الإِمَامُ مَعصُومٌ مِن أَوّلِ عُمرِهِ إِلَی آخِرِهِ فِی أَقوَالِهِ وَ أَفعَالِهِ وَ تُرُوکِهِ…» (1410 ق: 98).
افزون بر آن، شیخ طوسی، از کسانی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و به تبع آن، امام را از گناه سهوی نیز معصوم دانسته است، در آنجا که می‌گوید: «النبی یَجِبُ أنْ یَکونَ مَعصومُا مِنَ القبایح کُلِّهَا صَغِیرِهَا وَ کَبِیرِهَا عَلی طریق السهو و علی کل حال» (همان: 106).
ایشان به طور کلی پیامبر و به تبع آن، امام را از هر عملی که موجب رویگردانی و نفرت مردم از آنان شود، اگرچه آن عمل قبیح نباشد، معصوم دانسته است، آنجا که می‌گوید: «قد لا یقع من الانبیاء و المرسلین و الائمه ما ینفر عن قبول اقوالهم و ان لم یکن ذلک قبیحا» (طوسی، 1417 ق، ج 2: 568-566).
با این توضیحات روشن می‌شود که در اندیشه‌ی شیخ طوسی و قبل از وی شیخ مفید، امام به طور ضروری و وجوبی از آغاز عمر تا پایان از گناهان سهوی و عمدی معصوم است.

2. تبیین چگونگی تحقق عصمت
حال با توجه به مطالب بیان شده، چگونه ممکن است انسانی در برابر گناه معصوم باشد و حتی فکر و خیال انجام گناه در وجودش راه پیدا نکند؟ در پاسخ این سؤال می‌گوئیم خود ما در اموری که علممان از مغز به دل برسد و به اصطلاح به یقین برسیم، مرتکب خلاف و خطایی نمی‌شویم، آیا هیچ انسان عاقلی به فکر خوردن آتش و کثافت می‌افتد؟ آیا هیچ انسان باشعوری خود را در گودالی از آتش می‌اندازد یا کاسه ای پر از زهر را می‌نوشد؟ حتماً در جواب این سؤال خواهید گفت هیچ عاقلی این کارها را نمی‌کند و حتی آرزو یا فکر آن را هم در سر ندارد و اگر کسی چنین کرد، مبتلا به یک نوع بیماری است، در نتیجه هر انسان عاقلی در برابر چنین اعمالی، یک نوع مصونیت یا به تعبیر دیگر، نوعی عصمت دارد و اگر از شما بپرسند چرا انسان در مقابل این کارها معصوم است، می‌گویید به علت اینکه عیب و ضرر حتمی آنها را باور دارد و می‌داند که ارتکاب آن اعمال، جز نابودی و نیستی چیزی به دنبال ندارد. بنابراین اگر انسان به مفاسد و زیان‌های گناه، یقین و باور پیدا کند، با غلبه‌ی نیروی عقل بر شهوت‌ها هرگز گرد گناه نمی‌چرخد و حتی فکر آن را در سر راه نمی‌دهد، چنین انسانی چنان به خدا و دادگاه عدل او، ایمان و یقین دارد که گویی همه‌ی آنها را در برابر چشمان خود می‌بیند. برای چنین کسی، گناه و حرام، همان آتش و زهر کشنده است، پس هرگز به آن نزدیک نمی‌شود و خود را آلوده نمی‌کند، پیامبران و اولیای الهی با این یقین و اعتماد که به نتیجه و آثار گناه داشتند، نه تنها از گناه، بلکه از فکر گناهان به دور بودند (قائمی، 1390: 98).
به روایتی از امام علی (علیه‌السلام) دقت کنیم که فرمودند:
مَن أیقَنَ أنّهُ یُفارِقُ الأحبابَ و یَسکُنُ التُّرابَ و یُواجِد الحِسابَ و یَستَغنی عَمّا خَلَّفَ و یَفتَقِرُ إلى ما قَدَّمَ کانَ حَرِیّا بِقِصَرِ الأمَلِ و طُولِ العَمَلِ؛ هر کس یقین پیدا کند که حتماً از دوستان جدا، در خاک ساکن و با حساب روبرو می‌شود و از آنچه گذاشته بی‌نیاز و به آنچه پیش فرستاده محتاج می‌شود، حتماً آرزویش کوتاه و عملش طولانی می‌شود (مجلسی، 1403 ق، ج 73: 167).

3. عصمت، لطف و موهبت باطنی خداوند به امامان معصوم (علیهم‌السلام):
عده‌ای از متکلمان اسلامی بر این باورند که لطف خدای بزرگ سر منشأ اصلی ارتباط ناگسسته میان عصمت و عمل اختیاری معصومان (علیهم‌السلام) است؛ اما این لطف، وابسته و پیوسته به چند عامل است که عبارت‌اند از:
الف) معصومین (علیهم‌السلام) نسبت به دیگر انسان‌ها از خصوصیات و امتیازهای خاصی برخوردارند و خداوند، شرایط و وضعیت جسمانی و روانی آنان را به گونه‌ای تنظیم کرده که هرگز به سوی گناه کشیده نمی‌شوند.
ب) معصومین (علیهم‌السلام) از دانش و بینشی برخوردارند که می‌توانند از راه آن کیفر، اعمال گناه‌آلود را ببینند و بشناسند و همین شناخت، سبب می‌شود تا رو به اطاعت آورده و از معصیت بپرهیزند.
ج) معصومین (علیهم‌السلام) همواره با وحی و الهام از دستورهای الهی آگاه می‌شوند و همین مسئله، باعث شناخت زشتی و کیفر گناهان از یک‌سو و زیبایی و پاداش فرمانبرداری از سوی دیگر می‌شود و بدین‌سان آنان به اطاعت رو می‌آورند و از کار گناه‌آلود روگردان می‌شوند.
د) اینان در صورتی که از روی فراموشی مرتکب خطا و اشتباه در گفتار یا رفتارشان شوند یا ترک اولی نمایند، خداوند بزرگ و بخشنده، آنان را مورد عتاب و سرزنش قرار می‌دهد و به سرانجام کارهایشان آگاه می‌کند (حلی، 1378: 278).
مرحوم سید مرتضی در این باره گفته است: «إعلم! أنّ العصمه هی اللطف یفعله تعالی فیختار العبد عنده الامتناع من فعل القبیح؛ بدان که عصمت عبارت است از لطفی که خداوند در مورد بنده‌ی خود انجام می‌دهد و به واسطه‌ی آن، انسان از فعل قبیح امتناع می‌ورزد» (علم‌الهدی، 1405 ق، ج 3: 326).
وی، آنگاه به ریشه‌ی لغوی عصمت که به معنای منع بوده، اشاره کرده و گفته است: «در اصطلاح متکلمان، این معنا، کاربرد خاصی پیدا کرده و آن عبارت است از خودداری اختیاری انسان از گناه به واسطه‌ی لطفی که خداوند در حق او انجام داده است» (همان).
شیخ طوسی هم درباره‌ی عوامل عصمت گفته است: «بر مبنای عقیده‌ی معتزله، خداوند در حق معصوم، لطفی را اعمال می‌کند که با وجود آن، داعی بر ترک واجب و فعل معصیت ندارد، اگرچه بر انجام آن تواناست» (1410 ق: 369).
این تعریف یاد شده از طوسی اختصاص به معتزله ندارد؛ بلکه مورد قبول متکلمان امامیه نیز است. این تعریف بر مبنای قاعده‌ی لطف است که متکلمان امامیه و معتزله بر آن توافق دارند، چنان که فاضل مقداد گفته است:
اصحاب ما و دیگر متکلمان عدلیه در تعریف عصمت گفته‌اند: عصمت، لطفی است که خداوند به مکلف ارزانی می‌دارد، به گونه‌ای که صدور معصیت از وی ممتنع می‌شود؛ زیرا با وجود لطف، داعی بر انجام گناه ندارد؛ بلکه صارف از آن در او موجود است؛ اگرچه بر انجام گناه توانایی دارد؛ بر این اساس، صدور معصیت از معصوم به لحاظ قدرت او ممکن است و به لحاظ نداشتن داعی بر گناه و وجود صارف از آن، ممتنع خواهد بود (سیوری، 1422 ق: 343).
ابن میثم بحرانی، برهان لطف و وجوب امامت معصوم را با توجه به تکالیف شرعی تقریر کرده و گفته است:
إنّ نصب الإمام لطف من فعل الله تعالی فی أداء الواجبات الشرعیه التکلیفیه و کلّ لطف بالصفه المذکور فواجب فی حکمه الله تعالی… فنصب الإمام المذکور واجب من الله فی کل زمان التکلیف؛ نصب امام معصوم، لطفی است از جانب خداوند در انجام دادن واجبات و تکالیف شرعی و انجام دادن هر لطفی با ویژگی یاد شده، به مقتضای حکمت الهی واجب است. پس نصب امام از جانب خداوند تا وقتی که تکلیف باقی است، واجب است (1406 ق: 175).
شیخ مفید نیز در این باره می‌نویسد:
از آنجا که عصمت، لطف خداوند و صفتی است که هرگاه خداوند آن را به بنده‌ای عطا کند، بنده با آن، نافرمانی او را اختیار نمی‌کند و این، از حال همه‌ی خلق دانسته نمی‌شود، بلکه در اهل «صفوه» و «اخیار» چنین ویژگی وجود دارد. خداوند متعال در این باره می‌فرمایند: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَى‌» (انبیاء/ 101)؛ «وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى‌ عِلْمٍ عَلَى‌ الْعَالَمِینَ» (دخان/ 32) و «وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ» (ص/ 47)، (1413 ق: 128).
و در ادامه می‌گویند:
پیامبران و امامان (علیهم‌السلام) بعد از ایشان در حالت رسالت و امامت از همه‌ی گناهان کبیره و صغیره معصوم هستند،‌ عقل، ترک مستحبی را بدون قصد تقصیر و معصیت بر ایشان ممکن می‌داند و ترک واجب را بر ایشان جایز نمی‌داند. البته پیامبران و امامان (علیهم‌السلام) بعد از او از ترک مستحب و واجب، پیش از حالت امامت و بعد از آن نیز سالم و مبرا بودند و توصیف ایشان به کمال در همه‌ی احوال یقینی است (همان: 130-129).

نتیجه‌گیری
از آنجا که بشر همواره نیاز به امام و رهبری دارد و این ضرورت عقلی است، بر خداوند واجب است که شخصی را به عنوان امام و رهبر جامعه نصب کند که دارای صفات ویژه باشد.
همچنین از آنجا که نصب امام، لطفی از طرف خداوند است، شرایط خاص و حساسی را می‌طلبد، از جمله أعلم بودن نسبت به افراد جامعه و داشتن عصمت از طرف خداوند.

1. أعلم بودن امام
این صفت با توجه به آیات و روایت‌های رسیده و همچنین استدلال منطقی عالمان امامیه با توجه به این نصوص ثابت می‌کند، که 1. أعلم بودن امام، از صفات ضروری و لاینفک امامت و رهبری جامعه بوده؛ 2. أعلم بودن امام، نه تنها از طرف خداوند، بلکه متصل به علم خداوند است.

2. عصمت داشتن
این صفت نیز با توجه به آیات و روایت‌ها و همچنین استدلال منطقی عالمان امامیه با توجه به این نصوص ثابت می‌کند که 1. عصمت امام، یک صفت ضروری و لطفی از طرف خداوند در اداره و رهبری جامعه است؛ 2. عصمت نداشتن امام، نه تنها خود را دچار اشتباه و گمراهی می‌کند بلکه افراد جامعه را به گمراهی و تباهی می‌کشاند که نمونه‌ی آن در گذر تاریخ به وفور وجود دارد.
بنابراین، این دو صفت که در کلام امام رضا (علیه‌السلام) روایت شد، از جمله صفاتی بوده که لازمه‌ی رهبری جامعه است و وجودش تنها از طرف خداوند و به نص است که این در روایت‌های رسیده از پیامبر و امامان معصوم (علیهم‌السلام) به وضوح دیده می‌شود.

پی‌نوشت‌ها

1. دانشیار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه شهید مدنی آذربایجان sl. abdollahi@yahoo.com
2. کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه شهید مدنی آذربایجان (نویسنده مسئول) jam.bayat@yahoo.com
3. دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه فردوسی mostafafridoni@gmail.com
منابع :
القرآن الکریم. (1415 ق). مترجم محمد مهدی فولادوند، تهران: دارالقرآن الکریم.
آلوسی، محمود بن عبدالله، (1414 ق). روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم. بیروت: دارالکتب العلمیه.
ابن ابی‌الحدید،‌ عبدالحمید هبه الله، (1404 ق). شرح نهج‌البلاغه لابن أبی‌الحدید. قم: مکتبه آیت الله المرعشی النجفی.
ابن درید، محمد بن حسن، (1426 ق). جمهره اللغه. ایران: التابعه للاستاته الرضویه.
ابن فارس، احمد، (1404 ق). مقاییس اللغه. قم: مرکز نشر.
ابن منظور، محمد بن مکرم، (1414 ق). لسان العرب. بیروت: دار صادر.
اردبیلی، محمد بن علی، (1403 ق). جامع الرواه. قم: مکتبه آیت الله العظمی المرعشی نجفی.
انوری، حسن، (1381). فرهنگ بزرگ سخن. تهران: سخن.
بحرانی، میثم بن علی، (1406 ق). قواعد المرام فی علم الکلام. قم: مکتبه آیت الله العظمی المرعشی نجفی.
بهبودی، محمدباقر، (1363). گزیده کافی. تهران: علمی و فرهنگی.
بیضاوی، عبدالله بن عمر، (1418 ق). انوار التنزیل و اسرار التأویل. محقق محمد عبدالرحمن مرعشلی، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
تفتازانی، سعدالدین، (1422 ق). شرح المقاصد. قم: منشورات الشریف الرضی.
جوهری، اسماعیل بن حماد، (1407 ق). الصحاح. بیروت: دارالعلم للملایین.
حرانی، ابومحمد حسن بن علی بن الحسین بن شعبه، (1389). تحف العقول عن آل الرسول. مترجم احمد جنتی، چاپ سوم، تهران: شرکت چاپ و نشر بین‌الملل.
حرعاملی، محمد بن حسن، (1424 ق). وسائل الشیعه. چاپ دوم، بیروت: آل البیت لاحیاء التراث.
حرعاملی، محمد بن حسن، (1425 ق). إثباه الهداه بالنصوص و المعجزات. بیروت: أعلمی.
حسینی مرعشی، نورالله، (بی‌تا). احقاق الحق. تهران: اسلامیه.
حلی، حسن بن یوسف، (1378). کشف المراد. قم: دارالفکر.
خزازرازی، علی بن محمد، (1410 ق). کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر. قم: بیدار.
خوئی، أبوالقاسم، (1371). معجم رجال الحدیث. تهران: مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی.
دهخدا، علی اکبر، (1373). لغت‌نامه. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد، (1362). مفردات الفاظ القرآن. تهران: المکتبه المرتضویه.
رستمی، محمدزمان، (1388). علم امام. قم: بوستان کتاب.
زبیدی، محمد مرتضی، (1414 ق). تاج العروس. بیروت: دارالفکر.
زحیلی، وهبه بن مصطفی، (1418 ق). التفسیر المنیر فی العقیده و الشریعه و المنهج. بیروت: دارالفکر المعاصر.
سیوری، فاضل مقداد، (1422 ق). اللوامع الالهیه. قم: مکتب الاعلام الإسلامی.
سیوطی، جلال‌الدین، (1421 ق). الدّرالمنثور. بیروت: دار احیاء التراث.
شهید ثانی، زین‌الدین بن علی العاملی، (1423 ق). البدایه فی علم الدرایه. چاپ اول، قم: بوستان کتاب.
صدوق محمد بن علی، (1378). عیون أخبارالرضا. تهران: جهان.
صدوق محمد بن علی، (1389). معانی الاخبار. مترجم حمیدرضا شیخی و مقدمه صمد عبداللهی عابد، چاپ اول، قم: ارمغان طوبی.
صدوق محمد بن علی، (1395). کمال‌الدین و تمام النعمه. قم: دارالکتاب الإسلامیه.
صدوق محمد بن علی، (1413 ق). من لایحضره الفقیه. قم: جامعه‌ی مدرسین.
صفار، محمد بن حسن، (1404 ق) بصائر الدرجات. قم: مکتبه آیت الله العظمی المرعشی نجفی.
طباطبایی، محمدحسین، (1417 ق). المیزان فی تفسیر القرآن. قم: جامعه‌ی مدرسین.
طبرسی، فضل بن حسن، (1372). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. تهران: ناصرخسرو.
طبری، محمدبن جریر، (1412 ق). تاریخ الامم و الملوک. بیروت: دارالکتب العلمیه.
طوسی، محمدبن حسن، (1373). الرجال. قم: الإسلامی.
طوسی، محمدبن حسن، (1362). تمهید الاصول فی علم الکلام. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
طوسی، محمدبن حسن، (1405 ق). تلخیص الشافی. نحف: مکتبه العلمی الطوسی و بحرالعلوم.
طوسی، محمدبن حسن، (1410 ق). الرسائل العشر. قم: جامعه‌ی مدرسین.
طوسی، محمدبن حسن، (1411 ق). الغیبه. قم: دارالمعارف الإسلامیه.
طوسی، محمدبن حسن، (1417 ق). العده فی اصول الفقه. قم: ستاره.
طوسی، محمدبن حسن، (1420 ق). فهرست، قم: ستاره.
طوسی، محمدبن حسن، (بی‌تا). التبیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
عظیمی‌فر، علیرضا، (1389). قرآن و عصمت أهل بیت (علیهم‌السلام). قم: مهر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام).
علم الهدی، سید مرتضی، (1405 ق). الرسائل. قم: دارالقرآن الکریم.
فاریاب، محمدحسین، (1391). معنا و چیستی امامت در قرآن. قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله).
قائمی، اصغر، (1390). اصول اعتقادات. قم: ادباء.
کشی، محمد بن عمر، (1363). الرجال. قم: آل البیت.
کلینی، محمدبن یعقوب، (1407 ق). الکافی. تهران: دارالکتاب الاسلامیه.
کلینی، محمدبن یعقوب، (1430 ق). الکافی. قم: دارالحدیث للطباعه و النشر.
گنابادی، سلطان محمد، (1408 ق). بیان السعاده فی مقامات العباده. بیروت: الأعلمی.
مازندرانی، مولی محمدصالح، (1429 ق). شرح اصول کافی. تعلیق میرزا ابوالحسن شعرانی و محقق سید علی عاشور، چاپ دوم، بیروت: داراحیاء التراث العربی و التاریخ العربی.
مجلسی، محمدباقر، (1403 ق). بخارالانوار. بیروت: داراحیاء التراث العربی.
مجلسی، محمدباقر، (1404 ق). مرآه العقول فی شرح أخبار الرسول. تهران: دارالکتب الإسلامیه.
مراغی، احمد بن مصطفی، (بی‌تا). تفسیر المراغی. بیروت: داراحیاء التراث العربی.
مصباح یزدی، محمدتقی، (1374). آموزش عقاید. چاپ سیزدهم، تهران: مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی.
مظفر، محمدحسن، (1396 ق). دلائل الصدق. الطبعه الثالثه، قاهره: دارالعلم للطباعه.
مفید، محمد بن نعمان، (1413 ق). الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد. قم: کنگره‌ی شیخ مفید.
مفید، محمد بن نعمان، (1413 ق). اوائل المقالات. قم: کنگره‌ی شیخ مفید.
نجاشی، احمد بن علی، (1365). الرجال. قم: الاسلامی.
منبع مقاله :
فصلنامه فرهنگ رضوی علمی پژوهشی، سال سوم، شماره‌ی یازدهم (پاییز 1394)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید