جلوه هایى از بصیرت در سیره امام على (ع)

جلوه هایى از بصیرت در سیره امام على (ع)

سراسر زندگى مولا یکپارچه روشن بینى است: سبقت حضرت در ایمان؛ سبقت حضرت در نماز، پیشگام بودن مولا در فداکارى در راه دین، فداکارى حضرت در لیله المبیت؛ رزم بى امان حضرت در جنگ هاى دوره پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) ؛ دست رد بر سینه فرصت طلبان زدن، فرصت طلبانى که به اسم حمایت از امام على (علیه السلام) در پى آن بودند که خود به نوایى برسند. تلاش معقول براى بازگرداندن آب از جوى رفته و احقاق حقّ غصب شده؛ سکوت به موقع و موضع وحدت بخشِ حضرت در دوره 25 ساله سکوت؛ پذیرش خلافت در جمع باشکوه مردم و بیعت بى سابقه مردم با حضرت و…
اما جلوه اى از روشن بینى که خود حضرت بر آن تأکید می وزد و آن را از افتخارات خود برمى شمرد، برخورد با آنانى است که در پوشش دین به جنگ با حضرت آمده بودند؛ برخورد با کسانى که با شعارهاى جذّاب و فریبنده مردم ساده لوح را گرد آورده و به جنگ با حضرت آمده بودند. حضرت هشیارى خود را در برابر توطئه ها چنین ترسیم مى فرماید:
واللهِ لاأَکونُ کَالضَّبُعِ تَنامُ عَلى طولِ اللِّدْمِ حَتّى یَصِلَ إِلیها طالِبُها و یَختِلَها راصِدُها؛(1)
به خدا سوگند، از آگاهى لازم برخوردار بوده و هرگز غافلگیر نمى شوم تا دشمنان ناگهان مرا محاصره کنند و با نیرنگ دستگیرم نمایند.
امام على (علیه السلام) در این سخن با استفاده از یک ضرب المثل، هشیارى خود را بیان کرده است. معروف است که کفتار حیوان ابلهى است و به آسانى مى توان او را شکار کرد، به این ترتیب که صیّاد آهسته با ته پاى خود یا قطعه سنگ یا یک چوب دستى به در لانه کفتار مى زند تا به خواب رود! سپس او را به راحتى صید مى کنند.
این سخن را حضرت به وقتى فرمود که به آن جناب پیشنهاد شد که کارى به طلحه و زبیر نداشته باشد و آنها را تعقیب نکند، امّا حضرت با این سخن هشیارى خود را ابراز نموده و اعلام مى کند که دست روى دست گذاشتن در برابر توطئه و توطئه گران، ابلهى و ساده لوحى است؛ به این دلیل که در پس توطئه ناکثین که در رأس آنها طلحه و زبیر قرار داشتند، معاویه ایستاده بود! او قصد داشت با تسلط این دو بر بصره و کوفه با آنها بیعت کند و در شام از مردم براى آنان بیعت بگیرد، و به این ترتیب بخش عمده اى از جهان اسلام در اختیار جاه طلبان پیمان شکن قرار مى گرفت و تنها مدینه در دست على (علیه السلام) باقى مى ماند!
لذا حضرت با جدّیت فوق العاده اى با این توطئه برخورد نمود! همین استراتژى امام نشان روشن بینى مولا على (علیه السلام) و آگاهى ایشان از عمق فاجعه است.(2)
همچنین حضرت در رابطه با توطئه قاسطین، معاویه و یارانش، آن چنان مصمم است که ترک نبرد با آنان را مساوى با کفر مى داند:
و لَقَد ضَربتُ أَنفَ هذا الاْمْرِ و عینَه و قَلَّبتُ ظَهرَه و بَطنَه فَلَم أَرَ لى إلاّ القِتالَ أو الکُفرَ بِما جاءَ مُحمّدٌ صَلّى اللهُ علیه و آله…؛(3)
من همه جوانب این کار (نبرد با قاسطین) را بررسى کرده ام و برون و درون آن را زیر و رو نموده ام، اما براى خود بیش از دو راه ندیده ام یا جنگ با اینان یا کافر شدن به آنچه محمد (صلّى الله علیه وآله وسلّم) آورده است.
نمونه هاى روشن بینى حضرت در این جنگ فراوان است.
حضرت برخورد با فتنه خوارج را نیز از افتخارات خویش مى شمرد:
أَیُّها النّاسُ فإِنّی فَقأتُ عینَ الفِتنَه و لمْ یَکُن لِیَجتَرِىءَ عَلیها أَحَدٌ غَیرى؛(4)
مردم! این من بودم که چشم فتنه را درآوردم؛ و جز من کسى را جرأت بر این کار نبود.
و به حق برخورد با خوارج بصیرت حضرت على (علیه السلام) را مى خواست، کسانى که از فرط عبادت پیشانیشان پینه بسته بود! اهل نماز شب بودند، لیکن بصیرت نداشتند و بى بصیرتى شان آنها را به دام نبرد با امام على (علیه السلام) کشانده بود و تلاش هاى فراوان امام براى آگاهى بخشیدن به آنها، در تعداد زیادى از آنان مؤثر افتاد، اما تعدادى از آنان همچنان بر انحراف خود اصرار ورزیده لجاجت مى کردند، سرانجام نیز با امام حق ـ على (علیه السلام) ـ جنگیدند و خود را جهنمى ساختند.
از کلمات امیرالمؤمنین (علیه السلام) استفاده مى شود که بارزترین جلوه روشن بینى، شناخت دشمن در چهره هاى مختلف و موضعگیرى در برابر اوست.

امام على (علیه السلام) و شناخت روحیات دشمنان

————————————————————
از جلوه هاى روشن بینى، شناخت روحیات و روان افراد است. امام على (علیه السلام) هم به علم امامت و هم به علم عادى خویش، روحیّات اشخاص ـ به ویژه دشمنان خویش ـ را به خوبى مى شناخت. به عنوان نمونه:

آگاهی تام از روحیات دشمنان

———————————-
الف ـ حضرت قبل از آغاز جنگ جمل، پیامى توسط ابن عباس براى زبیر فرستاد. و این سخنان در او مؤثر افتاد و از جنگ کناره گرفت. امام خطاب به ابن عباس فرمود:
لاتَلقَیَنَّ طَلحهَ فانَّک إِن تَلقَه تَجِده کالثَّورِ عاقِصاً قَرنَه یَرکَبُ الصَّعبَ و یَقولُ هو الذَّلُولُ و لکِن القَ الُّزبیرَ فإِنَّه أَلیَنُ عَریکهً فَقُل له یَقُولُ لک ابنُ خالِک عَرَفتَنى بِالحِجازِ وأَنکَرتَنى بِالعِراقِ فَما عَدا مِمّا بَدا؛(5)
با طلحه ملاقات مکن که اگر به دیدارش روى او را چون گاو وحشى مى یابى که شاخش را تابیده و آماده نبرد است (کنایه از سرکشى و خیره سرى و انعطاف ناپذیرى طلحه)، او کسى است که بر مرکب سرکش (هوا و هوس) سوار است و مى گوید مرکب راهوارى دارم، ولى زبیر را ملاقات کن که نرمخوى است و به او بگو: پسر دائى تو، على (علیه السلام) مى گوید مرا در حجاز شناختى و در عراق به جاى نیاوردى؟! چه چیز تو را از آنچه بر تو آشکار شده بود رویگردان نمود؟
در این سخن زیبا و در اوج فصاحت، على (علیه السلام) روانشناسى خویش از دو تن از مخالفان خود را به خوبى تبیین کرده است. حضرت طلحه را مردى طغیانگر معرفى مى کند که به خاطر هوا پرستى گوش شنوا در برابر حق ندارد، ولى روحیه زبیر را نرمخو معرفى کرده و او را در برابر گفتار حق شنواتر و در برابر واقعیات تسلیم تر مى داند.
اتفاقاً حوادث بعدى نیز این واقعیت را اثبات کرده است. حضرت قبل از آغاز جنگ جمل به زبیر فرمود: در پى چه هستى؟ گفت: مى خواهم انتقام خون عثمان را بگیرم! حضرت فرمود: تو و طلحه قاتلان عثمان را هدایت مى کردید و وظیفه تو این است که خود را به ورثه عثمان بسپارى تا تو را قصاص کنند! سپس فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا به یاد دارى آن روز که از کنار من عبور مى کردى در حالى که رسول خدا بر دست تو تکیه کرده بود و از قبیله بنى عمرو بن عوف مى آمد. پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) به من سلام کرد و در صورت من خندید، من هم خندیدم! تو گفتى على بن ابى طالب همچنان دست از مزاح برنمى دارد! حضرت فرمود: ولى بدان در آینده اى نزدیک با على مى جنگى در حالى که ظالمى! زبیر گفت: انّا لله وانّا الیه راجعون آرى اینگونه بود، ولى روزگار مرا به فراموشى افکند و من به یقین دست از جنگ با تو بر مى دارم، این را گفت و دست از جنگ کشید و پس از گفتگو باعایشه از جنگ کناره گیرى کرد.(6) و به یکى از بیابانهاى اطراف به نام وادى السباع رفت و به نماز و توبه ایستاد؛ اما مردى به نام “ابن جرموز ” به گمان اینکه کشتن او سبب خشنودى امام على (علیه السلام) است به سراغ او رفت و در حال نماز او را کشت و انگشتر و شمشیرش را براى على (علیه السلام) آورد. حضرت به او اجازه ملاقات نداد و به آن کس که براى گرفتن اجازه نزدش آمده بود، فرمود:
بَشِّر قاتلَ ابنِ صفیّه بِالنّارِ؛
قاتل زبیر را به آتش دوزخ بشارت ده.
و درباره شمشیر زبیر فرمود:
هذا السیفُ طالَما فَرَّجَ الکَربَ عَن وَجهِ رَسولِ الله (صلّى الله علیه وآله وسلّم) ؛
این شمشیرى است که بارها اندوه را از صورت پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) برطرف ساخت!
حضرت، روحیه طلحه و زبیر را درست شناخته بود؛ لذا با یک برخورد منطقى سبب شد که زبیر از جنگ کناره گیرى کند.

بر شماری ویژگی های عمروعاص

ب ـ حضرت در رابطه با “عمرو عاص ” کلامى دارد که تمام ریزه کارى هاى روحى و رفتارى او را تبیین کرده است؛ فرمود:
عَجَباً لاِبْنِ النابِغَهِ یَزعُمُ لاهلِ الشّامِ أَنَّ فىَّ دُعابَهً و إنّى إمرُؤٌ، تِلعابَهٌ أُعافِسُ و أُمارِسُ لقد قالَ باطِلا و نَطَقَ آثِماً أما ـ و شَرُّ القَولِ الکَذِبُ ـ إِنَّه لَیَقولُ فَیَکذِبُ و یَعِدُ فَیَخلِفُ ویُسأَلُ فیِبخَلُ و یَسألُ فیُلحِفُ و یَخوُنُ العَهدَ و یَقطَعُ الاِْلَّ فإذا کانَ عِندَ الحَربِ فأىَّ زاجِر و آمِر هُو ما لَم تَأخُذ السُّیوفُ مَآخِذَها فإذا کانَ ذلکَ کانَ أَکبَرُ مَکیدَتِهِ أَن یَمنَحَ القوم سُبَّتَه أَما واللهِ إِنّى لَیَمنَعُنى مِن اللَّعبِ ذِکرُ المَوتِ و أِنّه لَیَمنَعُه مِن قَولِ الحَقِّ نِسیانُ الآخِرهِ أِنَّه لَم یُبایِع مُعاویهَ حَتّى شَرَطَ أَن یُؤتِیَه أَتیَّهً و یَرضَخَ لَه عَلى تَرکِ الدِّینِ رَضیخَهً؛(7)
شگفتا از پسر نابغه! به شامیان مى گوید که من بسیار مزاح مى کنم و مردى شوخ طبعم و اهل لعب و بازیچه ام! حرفى به باطل گفته و سخنى به گناه انتشار داده است؛ آگاه باشید که بدترین گفتار، دروغ است! او سخن مى گوید و دروغ مى گوید؛ وعده مى هد و خلاف مى کند، اگر چیزى از او خواهند بخل مىورزد و اگر خود چیزى بخواهد به اصرار مى ستاند، به پیمان خیانت مى نماید، پیوند خویشاوندى را قطع مى کند، چون جنگ فرا رسد به زبان بسى امر و نهى کند تا خود را دلیر جلوه دهد و این تا زمانى است که شمشیرها از نیام برآمده و چون شمشیرها از نیام بر آمد بزرگترین نیرنگ او این است که جامه اش را بالا زده و عورت خود را آشکار سازد. آگاه باشید به خدا سوگند یاد مرگ مرا از هر گونه بازى و شوخى باز مى دارد؛ ولى او را فراموشى آخرت از گفتن سخن حق بازداشته است. عمرو با معاویه بیعت نکرد، مگر آنگاه که معاویه شرط کرد که در آتیه او را پاداشى دهد. آرى معاویه به او رشوتى اندک داد و عمرو در برابر آن از دین خویش دست کشید.
دراین سخن بسیار فصیح، امام على (علیه السلام) به چند ویژگى عمروعاص اشاره مى کند:
1 ـ او فرزند زنِ آلوده و فاحشه معروفى به نام “نابغه ” است. بعد از تولد عمروعاص پنج نفر مدعى شدند که پدر عمرواند، سرانجام قضاوت را به خود نابغه سپردند. او “عاص بن وائل ” را برگزید و دلیل آن را این ذکر کرد که عاص بیشتر به من کمک مى کند. ولى عمرو شباهت زیادى به ابوسفیان داشت؛ وقتى او شنید که نابغه عاص را برگزیده گفت: هر چند او عاص را برگزیده اما حقیقت این است که من او را در شکم مادرش کاشتم! این حکایت سوژه اى به دست شاعران عرب داد. حسان بن ثابت در رابطه با او گفت:
ابوک ابوسفیان لاشکّ قد بدت ففاخر به اما فخرت ولا تکن تفاخر بالعاص الهجین بن وائل(8)
لنا فیک منه بینات الشمائل تفاخر بالعاص الهجین بن وائل تفاخر بالعاص الهجین بن وائل
بدون تردید پدر تو ابوسفیان است؛ زیرا شکل و شمائل تو به آن گواهى مى دهد پس اگر مى خواهى فخر بفروشى به ابوسفیان افتخار کن، نه عاص بن وائل گمنام!
این ویژگى مادرى او؛ اما پدر او عاص نیز سابقه ننگینى در اذیت و آزار پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) دارد. او از مصادیق مستهزئین است که قرآن به آنها اشاره مى کند؛ هم چنین مى گویند کسى که به پیامبر ابتر گفت، همین عاص بن وائل بوده است.
عجبا کسانى این چنین پست با این سابقه ننگین، به مواجهه با امام حق على (علیه السلام) پرداخته اند.
2 ـ او منافق است. در قاموسِ منافق، صدق، راستى و وفا نیست، و عمرو بن عاص، انصافاً این چنین است. نبى گرامى اسلام (صلّى الله علیه وآله وسلّم) فرمود:
آیَهُ المُنافِقِ ثَلاثٌ اذا حَدَّثَ کَذِبُ و اذا وَعَد أخلَفَ و اذا ائتُمِنَ خانَ؛(9)
منافق سه نشانه دارد: آن گاه که سخن مى گوید دروغگوست و آنگاه که وعده مى دهد تخلّف مى نماید و آنگاه که امانتى را مى پذیرد خیانت مى کند.
3 ـ تنها در پى منافع خود است؛ چیزى را که مى خواهد به هر قیمتى باشد به دست مى آورد، ولى اگر از او چیزى بخواهند بخل مىورزد! به پیمان خیانت مى کند و پیوند خویشاوندى را قطع مى نماید؛ این ویژگى کسانى است که اصل و فرع دینشان منافع خود است! و همه چیز را در این معبد ذبح مى کنند.
4 ـ فوق العاده ترسو است؛ تا شمشیرها از نیام برنیامده، سر و صدا و تحریک و تهییج شیوه اوست اما وقتى شمشیرها از غلاف درآمد، به رذیلانه ترین روش براى نجات خود رو مى آورد؛ آشکار کردن عورت! یعنى ترس و رذالت یکجا!
در جنگ صفین، عمرو عاص ناگهان امام على (علیه السلام) را در پیش روى خود دید؛ او از ترس، خود را از مرکب به زیر افکند و عورت خویش را مشکوف ساخت و این لکه ننگ براى همیشه در تاریخ زندگى او ثبت شد.
5 ـ او دین فروش است: وقتى معاویه از او دعوت به همکارى کرد، با فرزندانش مسئله را در میان گذاشت. فرزندش، عبدالله، او را از این کار نهى، و فرزند دیگرش، محمد او را ترغیب کرد! او تا صبح فکر مى کرد؛ سرانجام اول صبح آماده پذیرش دعوت معاویه شد، اما همچنان در هاله اى از تردید بود. به هر حال به شام آمد و در اولین جلسه خصوصى از معاویه پرسید: اگر با تو همکارى کنم سهم من چیست؟ معاویه گفت: هر چه خودت بگویى! او گفت: باید مصر را به من واگذار کنى با تمام درآمدش! معاویه ابتدا نپذیرفت ولى بعداً با اصرار برادر خود، عتبه، این قیمت را براى خرید دین عمرو عاص پذیرفت! به این ترتیب عمرو دین خود را به ثمن اندک دنیا فروخت و جهنم سوزان آخرت را براى خود خرید!
امام على (علیه السلام) با چنین روشن بینى عمیقى ظاهر و باطن دشمنان خویش را مى شناسد! زیرا “المُؤمِنُ یَنظُرُ بِنورِ اللهِ؛ مؤمن با نور الهى مى بیند ” و على امامِ مؤمنان است.

عدم پذیرش بیعت پیمان شکنان

————————————
ج ـ پس از سرکوبى شورشگران جمل، مروان اسیر شد، اما با وساطت امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) او را آزاد کردند. بعد از آزادى مروان وقتى به حضرت پیشنهاد شد که اجازه دهید او با شما بیعت کند، حضرت فرمود:
أَوَ لَم یُبایِعنى بَعدَ قَتلِ عُثمانَ؟ لا حاجهَ لى فى بَیعَتِهِ إِنَّها کَفٌّ یَهودیَّهٌ لَو بایَعَنى بِکَفِّهِ لَغَدِرَ بِسُبَّتِهِ أَما إِنَّ له إِمرَهً کلَعقَهِ الکَلبِ أَنفَه و هو أبوالأَکبَشِ الأربَعَهِ و ستَلقى الأُمَّهُ مِنه و مِن وَلدِه یَوماً أَحمَر؛(10)
مگر او بعد از کشته شدن عثمان با من بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او نیازى نیست؛ دست او در بی وفایى همانند دست یهودى است (چون یهود به خیانت معروفند) ! اگر دست بیعت به من دهد غدر کند و در نهان بیعت خودش را بشکند! آگاه باشید که او در آینده حکومت کوتاه مدتى خواهد یافت، همانند کوتاهى زمانى که سگى بینى خود را با زبان پاک کند. او پدر چهار فرمانروا (قوچهاى چهار گانه) است و امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونینى خواهند داشت!
در این سخن، امام على (علیه السلام) بر چند نکته تکیه کرده است:
1 ـ به کسانى که به خیانت عادت کرده اند نمى توان اعتماد کرد. اینان اگر صد بار هم بیعت کنند، باز پیمان مى شکنند؛ چرا که در منطق کسانى که “دین ” محور سیاست نیست، دروغ و خیانت و فریب محور قرار مى گیرد، و مروان از این کسان بود؛ لذا مولا بیعت مجدد او را نپذیرفت.
2 ـ حکومت کوتاه مدت او را پیش بینى کرد. او در سن 65 سالگى ـ بعد از مرگ معاویه بن یزید ـ قدرت را به دست گرفت و مدت 9 ماه حکومت کرد، ولى به دست همسرش کشته شد! امام ضمن همین خطبه در رابطه با مروان این جمله را فرمود که سید رضى آن را نیاورده است و آن این که:
یَحمِلُ رایهَ الضَّلالَهِ بعدَ ما یَشیبُ صَدغاه؛
مروان پرچم ضلالت را موقعى به دوش مى کشد که موهاى او سفید شده باشد!
او هر جمعه بر منبر رسول الله (صلّى الله علیه وآله وسلّم) بالا مى رفت و در محضر مهاجرین و انصار، در سبّ امیر المؤمنین ـ (علیه السلام) ـ مبالغه مى کرد.(11)
3 ـ حضرت به حکومت رسیدن چهار تن از فرزندان او، ابوالاکبش الاربعه، را نیز پیش بینى کرد. اینان عبارتند از: عبدالملک بن مروان که جانشین او شد، عبدالعزیز بن مروان که حاکم مصر شد، بشر بن مروان که والى عراق شد، محمد بن مروان که رئیس حکومت الجزیره گردید که حاکمیت همزمان چهار برادر، در تاریخ اسلام بى سابقه بود.
نقل دیگرى هم در رابطه با این چهار برادر هست که نقل فوق امتن واصحّ است.(12)
4 ـ حضرت پیش بینى فرمود که امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونینى خواهند داشت؛ این واقعیت دردناک تحقق یافت:
مروان در واقعه قتل عام مردم مدینه (حره)، مسلم بن عقبه ـ فرمانده لشکر یزید ـ را تشویق به کشتن اهل مدینه مى کرد!(13)
در مورد فرزندش عبد الملک بن مروان گفته اند که او قبل از خلافت ملازم مسجد بود تا آنجا که او را حمامه المسجد، “کبوتر مسجد “، نامیدند. او پیوسته قرآن تلاوت مى کرد، ولى پس از آن که خبر خلافت به او رسید، قرآن را بر هم نهاد و گفت:
سلام علیک! هذا فراق بینى و بینک؛(14)

قرآن! خداحافظ!

——————
او خود مى گفت که من قبل از خلافت، از کشتن مورچه اى مضایقه داشتم، ولى اینک حجاج گروهى از مردم را مى کشد و به من گزارش مى کند، و در من اثر گذار نیست!(15)
زهرى مى گوید: روزى به او گفتم که شنیده ام شرابخوار شده اى؟!
او گفت: بلى، به خدا قسم خوانخوار هم شده ام!(16)
او و کارگزاران جلاّد و خون آشامش، روز مردم را سیاه کردند؛ از جمله “حجاج بن یوسف ثقفى ” که از کشتن بى گناهان لذت مى برد و غذا وقتى براى او گوارا مى شد که بى گناهى در خون غوطه بزند!
این تنها نمونه اى از تحقق پیش بینى امام على (علیه السلام) و روشن بینى حضرت نسبت به این اشخاص و آینده آنان است.(17)
آنچه گفتیم نمونه هایى از روشن بینى امام على (علیه السلام) بود. بى تردید اگر با امام على (علیه السلام) همراهى مى شد و به آنچه حضرت امر مى فرمود عمل مى گشت، امروز سرنوشت جهان اسلام سرنوشت دیگرى بود، اما افسوس که امام را تنها گذاشتند و خون به دل حضرت کردند!
…………………………………

پی‌نوشت‌ها:

(1). همان. خطبه 6.
(2). ر.ک: همان، خطبه 10.
(3). همان، خطبه 43.
(4). همان، خطبه 93.
(5). همان، خطبه 31.
(6). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 2، ص 167.
(7). نهج البلاغه، خطبه 84.
(8). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.
(9). میزان الحکمه، ج 8، ص 3339.
(10). نهج البلاغه، خطبه 73.
(11). تتمه المنتهى، ص 80.
(12). بنگرید به تتمه المنتهى، ص 79.
(13). تتمه المنتهى، ص 80.
(14). همان، ص 83 و 84.
(15). همان، ص 84.
(16). همان، ص 84.
(17). براى توضیح بیشتر در مورد جنایات مروان و پسرانش رجوع کنید به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى، ج 6، ص 146 به بعد.

منبع: مجموعه مقالات پیرامون امیر المومنین علیه السلام- سید احمد خاتمی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید