جستاری در زندگی امام عسکرى (علیه السلام) – (2)

جستاری در زندگی امام عسکرى (علیه السلام) – (2)

نویسنده:مهدى پیشوایى

3 – فعالیتهاى سرّى سیاسى‌
امام عسکرى – علیه السلام – بررغم تمامى محدودیتهاى و کنترلهایى که از طرف دستگاه خلافت به عمل مى‌آمد، یک سلسله فعالیتهاى سرّى سیاسى را رهبرى مى‌کرد که با گزینش شیوه‌هاى بسیار ظریف پنهانگارى، از چشم بیدار و مراقب جاسوسان دربار، بدور مى‌ماند. در این زمینه نمونه‌هاى فراوانى به چشم مى‌خورد که ذیلاً دو مورد آن را از نظر خونندگان محترم مى‌گذرانیم:
1 – «عثمان بن سعید عَمرى» که از نزدیکترین و صمیمى‌ترین یاران امام بود(51)،زیر پوشش روغن فروشى فعالیت مى‌کرد. شیعیان و پیروان حضرت عسکرى – علیه السلام – اموال و وجوهى را که مى‌خواستند به امام تحویل دهند، به او مى‌رساندند و او آنها را در ظرفها و مشکهاى روغن قرار داده و به حضور امام مى‌رساند(52)/
2 – «داود بن اسود»، خدمتگزار امام که مأمور هیزم کشى و گرم کردن حمام خانه حضرت عسکرى بود، مى‌گوید: این چوب را بگیر و نزد «عثمان بن سعید» ببر و به او بده. من چوب را گرفته روانه شدم. در راه به یک نفر سقّا برخوردم. قاطر او راه مرا بست. سقا از من خواست حیوان را کنار بزنم. من چوب را بلند کردم وبه قاطر زدم. چوب شکست و من وقتى محل شکستگى آن را نگاه کردم، چشمم به نامه هایى افتاد که در داخل چوب بوده است! بسرعت چوب را زیر بغل گرفته و برگشتم و سقا مرا به باد فحش و ناسزا گرفت///
وقتى به در خانه امام رسیدم، «عیسى» خدمتگزار امام کنار در به استقبالم آمد و گفت: آقا و سرورت مى‌گوید: چرا قاطر را زدى و چوب را شکستى؟ گفتم: نمى‌دانستم داخل چوب چیست؟ امام فرمودند: چرا کارى مى‌کنى که مجبور به عذر خواهى شوى؟ مبادا بعد از این چنین کارى کنى، اگر شنیدى کسى به ما ناسزا (هم) مى‌گوید، راه خود را بگیر و برو و با او مشاجره نکن. ما، در شهر بد و دیار بدى به سر مى‌بریم، تو فقط کار خود را بکن و بدان گزارش کارهایت به ما مى‌رسد(53)/
این قضیه نشان مى‌دهد که امام، اسناد، نامه‌ها و نوشته هایى را که سرّى بوده، در میان چوب، جاسازى کرده و براى «عثمان بن سعید» که شخص بسیار مورد اعتماد و رازدارى بوده، فرستاده بوده و این کار را به عهده مأمور حمام که کارش هیزم آوردن و چوب شکستن و امثال اینها بوده – و طبعاً سؤ ظن کسى را جلب نمى‌کرده واگذار کرده بوده است، ولى بر اثر بى احتیاطى او، نزدیک بوده این راز فاش شود!
4 – حمایت و پشتیبانى مالى از شیعیان‌
یکى دیگر از موضعگیریهاى امام عسکرى – علیه السلام – حمایت و پشتیبانى مالى از شیعیان، بویژه از یاران خاص و نزدیک آن حضرت، بود. با یک مطالعه در زندگانى آن حضرت، این مطلب به خوبى آشکار مى‌شود که گاهى برخى از یاران امام، از تنگناى مالى، در محضر امام شکوه مى‌کردند و حضرت، گرفتارى مالى آنان را برطرف مى‌ساخت و گاه حتى پیش از آنکه اظهار کنند، امام مشکل آنان را برطرف مى‌کرد. این اقدام امام مانع از آن مى‌شد که آنان زیر فشار مالى، جذب دستگاه حکومت عباسى شوند. در این زمینه مى‌توان براى نمونه چند مورد زیر را یاد کرد:
1 – «ابو هاشم جعفرى»(54) مى‌گوید: از نظر مالى در مضیقه بودم. خواستم وضع خود را طى نامه‌اى به امامعسکرى – علیه السلام – بنویسم، ولى خجالت کشیدم و صرفنظر کردم. وقتى که وارد منزل شدم، امام صد دینار براى من فرستاد و طى نامه‌اى نوشت: هر وقت احتیاج داشتى، خجالت نکش، و پروا مکن، و از ما بخواه که بخواست خغا به مقصود خود مى‌رسى(55)/
2 – «على بن زید علوى» مى‌گوید: امام عسکرى – علیه السلام – مبلغى پول به من داد و فرمودند: با این پول کنیزى بخر، زیرا کنیز تو مرده است. وقتى که به منزل برگشتم، دیدم کنیز مرده است!(56)
3 – «ابو هاشم جعفرى» مى‌گوید: نیاز مالى خود را به اطلاع امام رساندم، امام کیسه‌اى حاوى پانصد دینار به من داد و فرمودند: ابو هاشم! این را بگیر و اگر کم است عذر ما را بپذیر!(57)
4 – «ابو طاهر بن بلال» یک سال به حج مشرف شد و در مراسم حج مشاهده کرد که «على بن جعفر»(58) مبالغ هنگفتى انفاق کرد. وقتى که از حج بازگشت، جریان را به امام گزارش کرد. امام در پاسخ نوشت: «قبلاً دستور داده بودیم صد هزار دینار به وى بدهند، سپس مجدداً بالغ بر همین مبلغ براى او حواله کردیم ولى او براى رعایت حال ما نپذیرفت». بعد از این جریان «على بن جعفر» به حضور امام شرفیاب شد، به دستور حضرت سى هزار دینار به وى پرداخت گردید.(59)
این روایت نشان مى‌دهد که «على بن جعفر» مبالغ درشتى در حجاز توزیع مى‌کرده است، و اگر چه مورد مصرف آنها در روایت معین نشده ولى حجم بزرگ پولها نشان مى‌دهد که این، یک برنامه وسیع و طراحى شده بوده و طبعاً شیعیان نیازمند وشخصیتهاى بزرگ و مبارز شیعه از آن برخوردار مى‌شده‌اند و این برنامه با آگاهى و هدایت و حمایت مالى امام اجرا مى‌شده است/
البته پرداخبت چنین مبلغهایى با توجه به محدودیت امام، نباید موجب تردید یا انکار گردد زیرا بررغم آنکه فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى امام بشدّت تحت کنترل حکومت عباسى بود، رقمهاى قابل توجهى از شیعیان مناطق مختلف، توسط نمایندگان امام به آن حضرت مى‌رسید. مثلاً تاریخ مى‌گوید: شخصى از «جرجان» به محضر امام رسید و اموالى را که شیعیان آن منطقه فرستاده بودند به پیشکار امام به نام«مبارک» تسلیم کرد(60)، یا شخصى که از جبل (قسمتهاى کوهستانى ایران تا قزوین و همدان) با راهنمایى یک نفر علوى به حضور امام رسیده بود، چهار هزار دینار به امام تقدیم کرد(61)، یا چنانکه قبلاً گفتیم، نماینده امام در قم (احمد بن اسحق) صد و شصت کیسه طلا نقره که از شیعیان آن شهر تحویل گرفته بود، به امام تسلیم کرد(62). غیر از اینها اموال و وجوه قابل توجهى نیز توسط نمایندگان امام عسکرى – علیه السلام – جمع آورى شده بود که تحویل آنها تا زمان شهادت حضرت به تأخیر افتاد و طبعاً به پیشگاه حضرت ولى عصر تقدیم شد که مى‌توان به عنوان نمونه از اموال فراوانى یاد کرد که در اختیار «ابراهیم بن مهزیار» بوده و پس از مرگ او پسرش «محمد» به نماینده امام عصر تحویل داد(63)/
همچنین مى‌توان از هفتصد دینارى که نزد یکى از اهالى جبل بوده(64)، و نیز از پانصد دینارى که در اختیار یکى دیگر از شیعیان بنام «عمران همدان» بوده(65)، نام برد/
5 – تقویت و توجیه سیاسى رجال و عناصر مهمّ شیعه‌
از جالبترین فعالیتهاى سیاسى امام عسکرى – علیه السلام – تقویت و توجیه سیاسى رجال مهم شیعه در برابر فشارها و سختیهاى مبارزات سیاسى، در جهت حمایت از آرمانهاى بلند تشیع بود. از آنجا که شخصیتهاى بزرگ شیعه در فشار بیشترى بودند، امام به تناسب مورد، هر یک از آنان را به نحوى دلگرم و راهنمایى مى‌کرد و روحیه آنان را بالا مى‌برد تا میزان تحمل و صبر و آگاهى آنان در برابر فشارها، تنگناها و فقر و تنگدستیها فزونى یابد و بتوانند مسئولیت بزرگ اجتماعى و سیاسى و وظایف دینى خود را بخوبى انجام دهند.
«محمد بن حسن بن میمون» مى‌گوید: نامه‌اى به امام عسکرى – علیه السلام – نوشتم و از فقر و تنگدستى شکوه کردم، ولى بعداً پیش خود گفتم: مگر امام صادق – علیه السلام – نفرموده که: فقرا با ما بهتر از توانگرى با دیگران است، و کشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان ما است.
امام در پاسخ نوشت:
هرگاه گناهان دوستان ما زیاد شود، خداوند آنها را به فقر گرفتار مى‌کند و گاهى از بسیارى از گناهان آنان در مى‌گذرد. همچنان که پیش خود گفته‌اى، فقر با ما بهتر از توانگرى با دیگران است. ما براى کسانى که به ما پناهنده شوند، پناهگاهیم، و براى کسانى که از ما هدایت بجویند، نوریم. ما نگهدار کسانى هستیم که (براى نجات از گمراهى) به ما متوسل مى‌شوند. هر کس ما را دوست بدارد، در رتبه بلند (تقرّب به خدا) با ماست، و کسى که پیرو راه ما نباشد، به سوى آتش خواهد رفت (66).
نمونه دیگر در این زمینه نامه‌اى که امام عسکرى – علیه السلام – به «على بن حسین بن بابویه قمى»، یکى از فقهاى بزرگ شیعه، نوشته است. امام در این نامه پس از ذکر یک سلسله توصیه‌ها و رهنمودهاى لازم، چنین یاد آورى مى‌کند: صبر کن و منتظر فرج باش که پیامبر فرموده است: برترین اعمال امت من انتظار فرج است.
شیعیان ما پیوسته در غم و اندوه خواهند بود تا فرزندم (امام دوازدهم) ظاهر شود؛ همان کسى که پیامبر بشارت داده که زمین را از قسط و عدل پر خواهد ساخت، همچنانکه از ظلم و جور پر شده باشد.
اى بزرگمرد و مورد اعتماد و فقیه من! صبر کن و شیعیان مرا به صبر فرمان بده! زمین از آن خداست و هر کسى از بندگانش را که بخواهد، وارث (حاکم) آن قرار مى‌دهد. فرجام نیکو، تنها از آنِ پرهیزگاران است. سلام و رحمت خدا و برکات او بر تو و بر همه شیعیان باد! (67)
6 – استفاده گسترده از آگاهى غیبى
مى‌دانیم که امامان، در پرتو ارتباط با پروردگار جهان، از آگاهى غیبى برخوردار بودند و در مواردى که اساس حقانیت اسلام یا مصالح عالى امت اسلامى (همچون مشروعیت امامت آنان) در معرض خطر قرار مى‌گرفت، از این آگاهى به صورت «ابزار» هدایت استفاده مى‌کردند. پیشگوییها و گزارشهاى غیبى امامان، بخش مهمى از زندگینامه آنان را تشکیل مى‌دهد، اما با یک مطالعه در زندگى امام عسکرى چنین به نظر مى‌رسد که: آن حضرت بیش از امامان دیگر آگاهى غیبى خود را آشکار مى‌ساخته است.
بر اساس تحقیق یکى از دانشمندان معاصر، از کرامات و گزارشهاى غیبى و اقدامات خارق العاده امام عسکرى – علیه السلام -، «قطب راوندى» در کتاب «خرائج» جمعاً چهل مورد، «سید بحرانى» در «مدینه المعاجز» صد و سى و چهار مورد، «شیخ حر عاملى» در «اثبات الهداه» صد و سى و شش مورد، و «علامه مجلسى» در «بحار الأنوار» هشتاد و یک مورد را ثبت کرده‌اند (68) و این، بخوبى روشنگر فزونى بروز کرامات و گزارشهاى غیبى از ناحیه آن حضرت مى‌باشد.
به نظر مى‌رسد علت این امر شرائط نامساعد و جوّ پر اختناقى بود که امام یازدهم و پدرش امام هادى در آن زندگى مى‌کردند؛ زیرا از وقتى که امام هادى از سر اجبار به سامّرأ منتقل گردید – به شرحى که در سیره آن حضرت گفتیم – بشدّت تحت مراقبت و کنترل بود، ازینرو امکان معرفى فرزندش «حسن» به عموم شیعیان به عنوان امام بعدى وجود نداشت و اصولاً این کار، حیات او را از ناحیه حکومت وقت در معرض خطر جدى قرار مى‌داد. به همین جهت کار معرفى امام عسکرى – علیه السلام – به شیعیان و گواه گرفتن آنان در این باب، در ماههاى پایانى عمر امام هادى – علیه السلام – صورت گرفت، (69) به طورى که هنگام رحلت آن حضرت هنوز بسیارى از شیعیان ازامامت حضرت «حسن عسکرى» آگاهى نداشتند (70).
گویا عامل دیگرى نیز در این زمینه بى تأثیر نبوده و آن اعتقاد گروهى از شیعیان به امامت «محمد بن على»، برادر حضرت عسکرى، در زمان حیات امام هادى بوده است. این گروه بر اساس همین پندار او را در محضر امام هادى احترام مى‌کردند، ولى حضرت با این پندار مبارزه مى‌کرد و آنان را به امامت فرزندش حسن راهنمایى مى‌نمود.
پس از شهادت حضرت هادى گروهى از خیانتکاران و نادانان، همچون «ابن ماهویه»، این پندار را دستاویز قرار داده و به اغواى مردم و منحرف ساختن افکار از امامت حضرت عسکرى پرداختند.
این عوامل دست به دست هم داده و موجب شک و تردید گروهى از شیعیان در امامت آن حضرت در آغاز کار گردیده بود، چنانکه برخى از آنان در صدد آزمایش امام بر مى‌آمدند (71) و برخى دیگر در این زمینه با امام مکاتبه مى‌کردند (72). این تزلزلها و تردیدها به حدّى بود که امام در پاسخ گروهى از شیعیان در این زمینه با آزردگى و رنجش فراوانى نوشت:
«هیچ یک از پدرانم، مانند من، گرفتار شک و تزلزل شیعیان در امر امامت نشده‌اند…»(73)
امام عسکرى براى زدودن زنگار این شکها و تردیدها، و نیز گاه براى حفظ یاران خود از خطر، و یا دلگرمى آنان، و یا هدایت گمراهان، ناگزیر مى‌شد پرده‌هاى حجاب را کنار زده، از آن سوى جهان ظاهر، خبر دهد، و این، از مؤثرترین شیوه‌هاى جلب مخالفان و تقویت ایمان شیعیان بود.
«ابوهاشم جعفرى» که قبلاً گفتیم یکى از نزدیکترین یاران امام بود، مى‌گوید: هر وقت به حضور امام عسکرى – علیه السلام – مى‌رسیدم، برهان و نشانه تازه‌اى بر امامت او مشاهده مى‌کردم (74).
اینک که انگیزه‌هاى امام در این زمینه روشن گردید، چند نمونه از پیشگوییهاى غیبى امام عسکرى – علیه السلام – را از نظر خوانندگان گرامى مى‌گذرانیم:
1 – «محمد بن على سمرى» که یکى از نزدیکترین و صمیمى‌ترین یاران امام بود، مى‌گوید: حضرت عسکرى – علیه السلام – طى نامه‌اى به من نوشت: «فتنه‌اى براى شما پیش خواهد آمد، آماده باشید».
بعد از سه روز در میان افراد بنى هاشم اختلافى روى داد. به امام نوشتم: آیا این همان فتنه است؟ حضرت پاسخ داد: «این، آن نیست! مواظب باشید!». چند روز بعد «معتز» کشته شد!(75)
2 – امام حدود بیست روز پیش از قتل «معتزّ» به «اسحاق بن جعفر زبیرى» نوشت: در خانه خود بمان، حادثه مهمى اتفاق خواهد افتاد! وى مى‌گوید: پس از آنکه «بریحه» کشته شد، به محضر امام نوشتم: حادثه‌اى که گفته بودید، رخ داد، اینک چه کار کنم؟ امام پاسخ داد: حادثه‌اى که گفتم، حادثه دیگرى است! طولى نکشید «معتز» کشته شد! (76)
3 – «محمد بن حمزه سروى» مى‌گوید: توسط «ابو هاشم جعفرى» که از نزدیکترین یاران حضرت عسکرى – علیه السلام – بود، نامه‌اى به آن حضرت نوشتم و در خواست کردم دعائى در حق من بکند تا توانگر شوم. امام به خط خود جواب داد: مژده باد بر تو! خداوند به این زودى تو را بى نیاز گردانید. پسر عموى تو «یحیى بن حمزه» درگذشت و وارثى ندارد، دارایى او که صد هزار درهم است بزودى به دست تو خواهد رسید. (77)
4 – «ابو هاشم جعفرى» مى‌گوید: زندانى بودم. از فشار زندان و سنگینى غل و زنجیر به حضرت شکایت کردم. امام در پاسخ نوشت: امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند. طولى نکشید از زندان خلاص شدم و نماز را در منزل خواندم! (78)
5 – «احمد بن محمد» مى‌گوید: موقعى که «مهتدى»، خلیفه عباسى، شروع به کشتار «موالى» کرد، طى نامه‌اى به حضرت عسکرى – علیه السلام – نوشتم: شکر خدا که خلیفه گرفتارى پیدا کرده و فرصت مزاحمت به شما را ندارد، شنیده‌ام شما را تهدید مى‌کرده و مى‌گفته: «باید اینها را از روى زمین بردارم».
امام در پاسخ با خط خود نوشت: عمر او کوتاهتر از آن خواهد بود که این تهدیها را عملى کند. از امروز بشمار، در روز ششم با خوارى و خفت کشته خواهد شد. شش روز بعد، همان گونه که امام پیشگویى کرده بود، مهتدى به قتل رسید. (79)
6 – «جعفر بن محمد قلانسى» مى‌گوید: برادرم محمد که همسرش آبستن بود، نامه‌اى به حضرت عسکرى – علیه السلام – نوشت و خواهش کرد که حضرت دعا کند زایمان همسرش بى خطر، و نوزاد او پسر باشد. امام در پاسخ نوشت: خداوند فرزند پسر به تو عنایت مى‌کند، و «محمد» و «عبد الرحمن» دو اسم خوبى هستند. آن زن پسر آنهم دو قلو زایید، یکى را محمد و دیگرى را عبدالرحمن نانم نهادند (80).
7 – «محمد بن عیاش» مى‌گوید: چند نفر بودیم که در مورد کرامات امام عسکرى – علیه السلام – با هم گفتگو مى‌کردیم. فردى ناصبى (دشمن اهل بیت) گفت: من نوشته‌اى بدون مرکّب براى او مى‌نویسم، اگر آن را پاسخ داد، مى‌پذیرم که او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتیم. ناصبى نیز بدون مرکّب روى برگه‌اى مطلب خود را نوشت و آن را با نامه‌ها به خدمت امام فرستادیم. حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى، اسم او و اسم پدرش را نوشت!. ناصبى چون آن را دید از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانیت حضرت را تصدیق کرد و در زمره شیعیان قرار گرفت. (81)
8 – «اسماعیل بن محمد» مى‌گوید: بر درِ خانه امام عسکرى – علیه السلام – نشستم. وقتى امام بیرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نیازمندى خویش شکوه کردم و سوگند خوردم که حتى یک درهم ندارم!
اما فرمودند: سوگند یاد مى‌کنى، درصورتى که دویست دینار در خاک پنهان کرده‌اى؟! آنگاه افزود: این را براى آن نگفتم که به تو عطائى نکنم، و آنگاه رو به غلام خود کرد و فرمودند: آنچه همراه دارى به او بده. غلام صد دینار به من داد. خداى متعال را سپاس گفتم و باز گشتم.
حضرت فرمودند: مى‌ترسم آن دویست دینار را، در وقتى که بسیار نیازمند آن هستى، از دست بدهى. من سراغ دینارها رفتم و آنها را در جاى خود یافتم. جایشان را عوض کردم و طورى پنهان ساختم که هیچ کس مطلع نشود. از این قضیه مدتى گذشت. به دینارها نیازمند شدم. سراغ آنها رفتم چیزى نیافتم و این امر بر من بسیار گران آمد. بعداً فهمیدم پسرم جاى آنها را یافته و دینارها را برداشته و برده است! در نتیجه چیزى از آنها به دست من نرسید و همان طور شد که امام فرموده بود! (82)
9 – شخصى بنام «حلبى» مى‌گوید: در سامرّأ گرد آمده بودیم و منتظر خروج ابو محمد (امام عسکرى – علیه السلام -) از خانه بودیم تا او را از نزدیک ببینیم. در این هنگام نامه‌اى از حضرت دریافت کردیم که در آن نوشته بود: «هشدار که هیچ کس بر من سلام نکند و کسى با دست، به سوى من اشاره نکند، در غیر این صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در کنار من جوانى ایستاده بود، به او گفتم: از کجایى؟ گفت: از مدینه. گفتم: اینجا چه مى‌کنى؟ گفت: درباره امامت «ابو محمد» – علیه السلام – اختلافى پیش آمده است، آمده‌ام تا او را ببینم و سخنى از او بشنوم یا نشانه‌اى ببینم تا دلم آرام گیرد، من از نوادگان «ابوذر غِفارى» (83) هستم. در این هنگام امام حسن – علیه السلام – همراه خادمش بیرون آمد. وقتى که روبروى ما رسید، به جوانى که در کنار من بود، نگریست و فرمودند: آیا تو غِفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمودند: مادرت «حمدویه» چه مى‌کند؟ چوان پاسخ داد: خوب است. امام پس از این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم و گفتم: آیا او را قبلاً دیده بودى؟ پاسخ داد: خیر. گفتم: آیا همین تو را کافى است؟ گفت: کمتر از این نیز کافى بود!(84)
10 – جعفر بن محمد مى‌گوید: امام عسکرى – علیه السلام – در راه حرکت مى‌کرد و ما در رکاب او بودیم. من آرزو داشتم که داراى فرزندى شوم، در دلم گفتم: اى ابا محمد (عسکرى) آیا من صاحب فرزندى خواهم شد؟ در این هنگام امام نگاهى به من کرد و با سر اشاره کرد که: آرى. در دلم گفتم: پسر خواهد شد؟ حضرت با سر اشاره کرد که: نه! چندى بعد خدا فرزند دخترى به ما داد! (85)
11 – على بن محمد بن زیاد مى‌گوید: نامه‌اى از طرف حضرت به من رسید که: خطرى تو را تهدید مى‌کند، از خانه خارج نشو. در آن روزها یک گرفتارى براى من پیش آمد که از آن وحشت کردم، نامه‌اى به امام نوشتم و پرسیدم که: این همان خطر است؟ امام در پاسخ نوشت: خطرى که گفتیم از این بدتر خواهد بود. طولى نکشید بخاطر «جعفر بن محمود» تحت تعقیب قرار گرفتم، و از طرف حکومت براى دستگیر کننده من صد هزار درهم جایزه اعلام گردید! (86)
7 – آماده سازى شیعیان براى دوران غیبت
از آنجا که غائب شدن امام و رهبر هر جمعیتى، یک حادثه غیر طبیعى و نامأنوس است و باور کردن آن و نیز تحمل مشکلات ناشى از آن براى نوع مردم دشوار مى‌باشد، پیامبر اسلام و امامان پیشین بتدریج مردم را با این موضوع آشنا ساخته و افکار را براى پذیرش آن آماده مى‌کردند.
این تلاش در عصر امام هادى – علیه السلام – و امام عسکرى – علیه السلام – که زمان غیبت نزدیک مى‌شد، به صورت محسوسترى به چشم مى‌خورد. چنانکه در زندگانى امام هادى دیدیم، آن حضرت اقدامات خود را نوعاً توسط نمایندگان انجام مى‌داد و کمتر شخصاً با افراد تماس مى‌گرفت.
این معنا در زمان اما عسکرى – علیه السلام – جلوه بیشترى یافت ؛ زیرا امام از یک طرف، با وجود تأکید بر تولد حضرت مهدى – علیه السلام – او را تنها به شیعیان خاصّ و بسیار نزدیک نشان مى‌داد و از طرف دیگر تماس مستقیم شیعیان با خود آن حضرت روز برزو محدودتر و کمتر مى‌شد، به طورى که حتى در خود شهر سامرّأ به مراجعات و مسائل شیعیان از طریق نامه یا توسط نمایندگان خویش پاسخ مى‌داد و بدین ترتیب آنان را براى تحمل اوضاع و شرائط و تکالیف عصر غیبت و ارتباط غیر مستقیم با امام آمده مى‌ساخت، و چنانکه خواهیم دید این همان روشى است که بعداً امام دوازدهم در زمان غیبت صغرى در پیش گرفت و شیعیان را بتدریج براى دوران غیبت کبرى آماده ساخت.
اشاره کردیم که گاهى برخى از شیعیان خاص، موفق به دیدار حضرت مهدى – علیه السلام – مى‌شدند، اینک در اینجا به عنوان نمونه یک مورد از این دیدارها را مى‌آوریم:
پیشگویى غیبت مهدى (علیه السلام)
«احمد بن اسحاق»، یکى از یاران خاص و گرانقدر امام عسکرى – علیه السلام -، مى‌گوید: به حضور امام عسکرى – علیه السلام – رسیدم مى‌خواستم درباره امام بعد از او بپرسم، حضرت پیش از سؤال من فرمودند:
اى «احمد بن اسحاق»! خداوند از زمانى که آدم را آفریده تا روز رستاخیز، هرگز زمین را از «حجت» خالى نگذاشته و نمى‌گذارد. خداوند از برکت وجود «حجت» خود در زمین، بلا را از مردم جهان دفع مى‌کند و باران مى‌فرستد و برکات نهفته در دل زمین را آشکار مى‌سازد.
عرض کردم: پیشوا و امام بعد از شما کیست؟ حضرت بسرعت برخاست و به اطاق دیگر رفت و طولى نکشید که برگشت، در حالى که پسر بچه‌اى را که حدود سه سال داشت و رخسارش همچون ماه شب چهارده مى‌درخشید به دوش گرفته بود.
فرمودند: «احمد بن اسحاق»! اگر پیش خدا و امامان محترم نبودى، این پسرم را به تو نشان نمى‌دادم، او همنام و هم کنیه رسول خداست، زمین را پر از عدل و داد مى‌کند چنانکه از ظلم و جور پر شده باشد. او در میان این امت (از نظر طول غیبت) همچون «خضر» و «ذوالقرنین» است، او غیبتى خواهد داشت که (در اثر طولانى بودن آن) بسیارى به شک خواهند افتاد و تنها کسانى که خداوند آنان را در اعتقاد به امامت او ثابت نگه داشته و توفیق دعا جهت تعجیل قیام و ظهور او مى‌بخشد، از گمراهى نجات مى‌یابند… (87).
جلوه درخشان حقیقت
با تمام دشمنیها و کینه توزیهایى که درباریان عباسى نسبت به امام عسکرى – علیه السلام – داشتند، عظمت معنوى و فروغ کمالات او گاه آنان را چنان تحت تأثیر قرار مى‌داد که ناگزیر در برابر آن حضرت سر تعظیم فرود مى‌آوردند و زبان به مدح و ستایش آن بزرگوار مى‌گشودند.
«عبید الله بن خاقان» از درباریان و رجال مهمّ حکومت عباسى بود و پسرش «احمد» متصدى اراضى «قم» و مأمور اخذ مالیات این شهر و از ناصبیان (دشمنان امامان) شمرده مى‌شد. حسن بن محمد اشعرى و محمد بن یحیى و دیگران آورده‌اند که روزى در مجلس او سخن از علویان و عقایدشان به میان آمد. «احمد» گفت:
من در «سامرّأ» کسى از علویان را از نظر روش و وقار و عفت و نجابت و فضیلت و عظمت در میان خانواده خویش و تمامى بنى هاشم مانند حسن بن على بن محمد (امام عسکرى) ندیدم. خاندانش او را بر بزرگسالان و سران خود مقدم مى‌داشتند. در نزد سران سپاه و وزیران و عموم مردم نیز همین وضع را داشت. به یاد دارم روزى نزد پدرم بودم، دربانان خبر آوردند: ابو محمد، ابن الرضا (88) (امام حسن عسکرى – علیه السلام -) مى‌خواهد وارد شود، پدرم با صداى بلند گفت: بگذارید وارد شود. من از اینکه در بانان نزد پدرم از او با کنیه و با احترام یاد کردند، شگفت زده شدم، زیرا نزد پدرم جز خلیفه یا ولیعهد یا کسى را که خلیفه دستور داده بود او را به کنیه (89) یاد کنند، این گونه یاد نمى‌کردند. آنگاه مردى گندم گون، خوش قامت، خوشرو، نیکو اندام، جوان و داراى هیبت و جلالت وارد شد. چون چشم پدرم به او افتاد، از جا برخاست و چند گام به استقبال او رفت. به یاد نداشتم پدرم نسبت به کسى از بنى هاشم یا فرماندهان سپاه چنین احترامى ابراز کرده باشد. پدرم دست در گردن او انداخت و صورت و سینه او را بوسید و دست او را گرفت و بر جاى نماز خود که در آنجا نشسته بود، نشانید، و خود، رو بروى او نشست و با او به صحبت پرداخت، و در ضمن صحبت، به او «فدایت شوم» مى‌گفت. من از آنچه مى‌دیدم در شگفت بودم. ناگاه دربانى آمد و گفت «موفق» عباسى (برادر خلیفه) آمده است و مى‌خواهد وارد شود. معمول این بود که هرگاه «موفق» مى‌آمد، پیش از او دربانانان و نیز فرماندهان ویژه سپاه او مى‌آمدند و در فاصله در ورودى قصر تا مجلس پدرم در دو صف مى‌ایستادند و به همى حال مى‌ماندند و «موفق» از میان آنها عبود مى‌کرد.
بارى، پدرم پیوسته متوجه «ابو محمد» (امام عسکرى – علیه السلام) بود و با او گفتگو مى‌کرد تا آنگاه که چشمش به غلامان مخصوص «موفق» افتاد، در این موقع به او گفت: فدایت شوم اگر مایلید، تشریف ببرید، و به دربانان خود دستور داد او را از پشت صف ببرند تا «موفق» او را نبیند. ابومحمد برخاست و پدرم نیز برخاست و دست در گردن او انداخت و با او خداحافظى کرد و او بیرون رفت.
من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: وه! این چه کسى بود که او را در حضور پدرم به کنیه یاد کردید و پدرم نیز با او چنین رفتار کرد؟!.
گفتند: او یکى از علویان است که به او «حسن بن على – علیهما السلام -» مى‌گویند و به «ابن الرضا» معروف است. تعجب من بیشتر شد و آن روز همه‌اش در فکر او و رفتار پدرم با او بودم تا شب شد. عادت پدرم این بود که پس از نماز عشأ مى‌نشست و گزارشها و امورى را که لازم بود به اطلاع خلیفه برساند، بررسى مى‌کرد. وقتى نماز خواند و نشست، من آمدم و نزد او نشستم. کسى پیش او نبود. پرسید: احمد! کارى دارى؟
گفتم: آرى پدر، اگر اجازه مى‌دهى بگویم.
گفت: اجازه دارى.
گفتم، پدر! این مرد که صبح او را دیدم چه کسى بود که نسبت به او چنین تواضع و احترام نمودى و در سخنانت، به او «فدایت شوم» مى‌گفتى و خود و پدر و مادرت را فداى او مى‌ساختى؟! گفت: پسرم! او امام «رافضیان» (90)، «حسن بن على» معروف به «ابن الرضا» است.
آنگاه اندکى سکوت کرد. من نیز ساکت ماندم. سپس گفت: پسرم! اگر خلافت از دست خلفاى بنى عباس بیرون رود، کسى از بنى هاشم جز او سزاوار آن نیست، و این به خاطر فضیلت و عفت و زهد و عبادت و اخلاق نیکو و شایستگى اوست، پدر او نیز مردى بزرگوار و با فضیلت بود.
با این سخنان اندیشه و نگرانى ام بیشتر و خشمم نسبت به پدر فزونتر شد. دیگر هم و غمى جز این نداشتم که درباره ابن الرّضا پرس و جو کنم و پیرامون اوکاوش و بررسى نمایم. از هیچ یک از بنى هاشم و سران سپاه و نویسندگان و قاضیان و فقیهان و دیگر افراد درباره او سؤال نکردم مگر آنکه او را در نظر آنان در نهایت بزرگى و ارجمندى و والایى یافتم، همه از او به نیکى یاد مى‌کردند و او را بر تمامى خاندان و بزرگان خویش مقدم مى‌شمردند. (بدین گونه) مقام او در نظرم بالا رفت، زیرا هیچ دوست و دشمنى را ندیدم مگر آنکه در مورد او به نیکى سخن مى‌گفت و او را مى‌ستود…(91).
شهادت امام، و توطئه‌هاى بى ثمر
معتمد عباسى که همواره از محبوبیت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون دید توجه مردم به امام روز بروز بیشتر مى‌شود و زندان و اختناق و مراقبت تأثیر معکوس دارد، سرانجام به همان شیوه مزورانه دیرینه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت.
دانشمند نامدار جهان تشیع، «طبرسى»، مى‌نویسد: بسیارى از دانشمندان ما گفته‌اند: امام عسکرى – علیه السلام – بر اثر مسومیت به شهادت رسید، چنانکه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنیا رفته‌اند. (92) «کفعمى»، دانشمند معروف شیعه، مى‌گوید: او را «معتمد» مسموم ساخت (93) و «محمدبن جریر بن رستم»، از دانشمندان شیعى در قرن چهارم، معتقد است که: امام عسکرى – علیه السلام – در اثر مسمومیت به درجه شهادت رسید. (94)
یکى از نشانه‌هاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرّکها و تلاشهاى فوق العاده‌اى بود که معتمد عباسى در روزهاى مسمومیت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد.
«ابن صبّاغ مالکى»، یکى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبید الله بن خاقان»، یکى از درباریان عباسى (که از احترام او نسبت به امام یاد کردیم) مى‌نویسد:
«… هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسکرى – علیه السلام – معتمد، خلیفه عباسى حال مخصوصى پیدا کرد که ما از آن شگفت زده شدیم و فکر نمى‌کردیم چنین حالى در او (که خلیفه وقت بود و قدرت را در دست داشت) دیده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسکرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافیان خاص خلیفه که همه از فقیهان دربارى بودند، به خانه او گسیل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هرچه روى مى‌دهد به او گزارش کنند، نیز عده‌اى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنین به «قاضى بن بختیار» فرمان داد ده نفر از معتمدین را انتخاب کند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زیر نظر بگیرند. دو یا سه روز بعد به خلیفه خبر دادند حال ابو محمد سخت‌تر شده و بعید است بهتر شود. خلیفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پیوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامرّأ به حرکت در آمد و سراپا فریاد و ناله گردید و بازارها تعطیل و مغازه‌ها بسته شد. بنى هاشم، دیوانیان، امراى لشکر، قاضیان شهر، شعرا، شهود و گواهان و سایر مردم براى شرکت در مراسم تشییع حرکت کردند، سامرّأ در آن روز یاد آور صحنه قیامت بود!
وقتى جنازه آماده دفن شد، خلیفه برادر خود، «عیسى بن متوکل»، را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى که جنازه را براى نماز روى زمین گذاشتند، عیسى نزدیک رفت و صورت آن حضرت را باز کرد. و به علویان و عباسیان و قاضیان و نویسندگان و شهود نشان داد و گفت: این «ابو محمد عسکرى» است که به مرگ طبیعى درگذشته است و فلان و فلان از خدمتگزاران خلیفه نیز شاهد بوده‌اند!! بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند، و فرمان داد براى دفن ببرند…»(95)
البته این نماز جنبه تشریفاتى داشت و طرحى بود که رژیم حاکم براى لوث کردن ماجراى شهادت امام ریخته بود و چنانکه در میان دانشمندان شیعه مشهور است، حضرت مهدى – عج – به طور خصوصى بر جنازه پدر بزرگوارش، امام عسکرى – علیه السلام – نماز گزارد (96).
تلاش مذبوحانه جعفر کذّاب
«ابوالأدیان» مى‌گوید: من از خدمتگزاران امام عسکرى – علیه السلام – بودم و نامه‌ها آن حضرت را به شهرها مى‌بردم. در مرضى که امام با آن از دنیا رفت، به خدمتش رسیدم. حضرت نامه‌هایى نوشت و فرمودند: اینها را به «مدائن» مى‌برى، پانزده روز در سامرّأ نخواهى بود، روز پانزدهم که داخل شهر شدى، خواهى دید که از خانه من ناله و شیون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشته‌اند.
گفتم: سرور من! اگر چنین شود، امام بعد از شما کیست؟ فرمود هر کس به جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه دیگرى بفرمایید. فرمودند: هر کس از آنچه در میان همیان (کمر بند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هیبت و عظمت امام مانع شد که بپرسم: مقصود از آنچه در همیان است چیست؟
من نامه‌هاى آن حضرت را به «مدائن» بردم و جواب آنها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرّأ شدم، دیدم همان طور که امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نیز دیدم برادرش «جعفر» (کذّاب) در کنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شیعیان، اطراف او را گرفته به وى تسلیت، و به امامتش تبریک مى‌گویند (!!)
من از این جریان یکّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زیرا من با چشم خود دیده بودم که جعفر شراب مى‌خورد و قمار بازى مى‌کرد و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسلیت و امامتش را تبریک گفتم، ولى از من چیزى نپرسید!
در این هنگام «عقید»، خادم خانه امام، بیرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را کفن کردند، بیایید نماز بخوانید. جعفر وارد خانه شد. شیعیان در اطراف او بودند. «سمّان» (97) و «حسن بن على» معروف به «سلمه» پیشاپیش آنها قرار داشتند.
وقتى که به حیاط خانه وارد شدیم، جنازه «امام عسکرى – علیه السلام -» را کفن کرده و در تابوت گذاشته بودند. جعفر پیش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى که خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه کودکى گندمگون و سیاه موى که دندانهاى پیشینش قدرى با هم فاصله داشت، بیرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را کنار کشید و گفت: عمو! کنار برو، من باید بر پدرم نماز بخوانم. جعفر، در حالى که قیافه‌اش دگرگون شده بود، کنار رفت. آن کودک بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود در کنار قبر پدرش امام هادى دفن کردند.
بعد همان کودک رو به من کرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامه را که همراه تو است بده! جواب نامه‌ها را به وى دادم و با خود گفتم: این دو نشانه (:نماز بر جنازه، و خواستن جواب نامه‌ها)، حالا فقط همیان مانده. آنگاه پیش جعفر آمدم و دیدم سر و صدایش بلند است. «حاجز وشأ» که حاضر بود به جعفر گفت: آن کودک کى بود؟!! او مى‌خواست با این سؤال جعفر را (که بیخود ادعاى امامت مى‌کرد) محکوم کند. جعفر گفت: والله تا به حال او را ندیده‌ام و نمى‌شناسم!
در آنجا نشسته بودیم که گروهى از اهل «قم» آمدند و از امام حسن عسکرى – علیه السلام – پرسیدند، و چون دانستند که امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشین امام کیست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام کرده تسلیت و تهنیت گفتند و اظهار داشتند: نامه‌ها و پولهایى آورده‌ایم، بفرمایید: نامه‌ها را چه کسانى نوشته‌اند و پولها چقدر است؟ جعفر از این سؤال بر آشفت و برخاست و در حالیکه گرد جامه‌هاى خود را پاک مى‌کرد، گفت: اینها از ما انتظار دارند علم غیب بدانیم!! در این میان خادمى از خانه بیرون آمد و گفت: نامه‌ها از فلان کس و فلان کس است و در همیان هزار دینار است که ده تا از آنها را آب طلا داده‌اند.
نمایندگام مردم قم نامه‌ها و همیان را تحویل داده و به خادم گفتند: هر کس تو را براى گرفتن همیان فرستاده، او امام است…(98)
تلاشهاى بى ثمر
«معتمد» عباسى که با شهادت امام عسکرى – علیه السلام – به خیال خام خویش، به مقصد و مرادخود رسیده بود، تصور مى‌کرد دیگر خطرى سر راه حکومت خودکامه وى وجود ندارد، ولى براى اطمینان خاطر خود دست به اعمال دیگرى زد که نشانه جاه‌طلبى و عمق نگرانى او از ناحیه فرزند امام بود. او به عده‌اى مأموریت داد که وارد منزل امام شوند و اثاثیه حضرت را کاملاً بازرسى کرده آنها را مهر و موم نمایند.
از طرف دیگر، چون شنیده بود که از حضرت عسکرى – علیه السلام – فرزندى باقى مانده، در صدد یافتن او بر آمد و دستو داد عده‌اى از قابله‌ها، زنان و کنیزان آن حضرت را معاینه نمایند و اگر آثار حملى در آنان مشاهده شد، گزارش کنند. نقل شده است که یکى از قابله‌ها به کنیزى ظنین شد و از طرف خلیفه دستور داده شد که آن کنیز را در محلیل تحت نظر قرار بدهند و «نحریر» (یکى از درباریان، و پیشکار مخصوص خلیفه) همراه عده‌اى از زنان مراقب حالاو باشند تا صدق و کذب گزارش معلو گردد. (99) مدّت دو سال آن کنیز تحت نظر بود ولى سر انجام اثرى از حمل ظاهر نشد و کذب گزارش روشن گشت! (100)
در این هنگام معتمد براى آنکه وانمود کند که از امام عسکرى – علیه السلام – فرزندى باقى نمانده، و شیعیان از وجود امام بعدى نومید گردند، دستور داد میراث آن حضرت میان مادر و برادرش جعفر تقسیم شود (101)، ولى شیعیان همچنان عقیده داشتند که از امام فرزندى باقى مانده است که امامت را به عهده دارد (102)، زیرا تعدادى از آنان فرزند خردسال امام را قبلاً دیده بودند (چنانکه نمونه آن را قبلاً گفتیم).
در هر حال فشار و اختناق و انواع محدودیتها در مورد خاندان امام براى یافتن امام دوازدهم همچنان ادامه داشت تا آنکه قیام «یعقوب بن لیث صفارى» در «خراسان»، و مرگ ناگهانى «عبد الله بن یحیى بن خاقان» و آشوب و فتنه «صاحب الزنج» در «بصره» پیش آمد و دربار عباسى تمام نیروى خود را براى مقابله با این حرکتهابسیج کرد و دیگر مجال تعرّض و سختگیرى در مورد خاندان امام باقى نماند! (103)(104)

پی نوشتها:
51-عثمان بن سعید بعدها به افتخار نمایندگى امام دوازدهم در غیبت صغرى نائل گردید و ما به خواست خدا در بخش نمایندگان امام دوازدهم شرح حال او را خواهیم نوشت/
h2>- شیخ طوسى، الغیبه، تهران، مکتبه نینوى الحدیثه، ص 214 – حاج شیخ عباس قمى، سفینه البحار، تهران، کتابخانه سنائى، ج‌2، ص 158/
53- ابن شهر آشوب، مناقب، قم کتابفروشى مصطفوى، ج‌4، ص 427/
54- درباره شخصیت و فضیلت ابو هاشم جعفرى در چند صفحه پیش، توضیح دادیم/
55- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص 343 – ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفرشى مصطفوى، ج‌4، ص 439- مسعودى، اثبات الوصیه، نجف، المطبعه الحیدریه، 1373 ه’.ق، ص 242 – سید محسن امین، اعیان الشیعه، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ه’.ق، ص 40 – طبرسى، اعلام الورى، ط3، دار الکتب الاسلامیه، ص 372 – کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، 1381 ه’.ق، ج‌1، ص 508/
56- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مطصفوى، ج‌4، ص 431 – على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’.ق، ج‌3، ص 218/
57- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مطصفوى، ج‌4، ص 431 – على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’.ق، ج‌3، ص 218/
58على بن جعفر از دوستداران صمیمى و یاران ویژه و بسیار مورد اعتماد امام هادى و امام عسکرى – علیهما السلام – و از کارگزاران آن دو بزرگوار بوده است. او به جرم نمایندگى از طرف امام هادى، توسط متوکل عباسى مدتى زندانى گردید و پس از آزادى، به امر امام، به مکه رفت و در آنجا مقیم گردید. گویا او همچنان در مکه بوده که انفاق او را ابوطاهر دیده است.ر.ک به: شریف القرشى، باقر، حیاه الامام العسکرى، دار الکتاب الاسلامى، ص 155 – 156 – شیخ طوسى، مأخذ گذشته، ص 212 – ما مقانى، تنقیح المقال، تهران انتشارات جهان، ج‌2، ص 271 – 272 – شیخ طوسى، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشّى)، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه’.ش، ص 523 و 607/
59- طوسى، الغیبه، تهران، مکتبه نینوى الحدیثه، ص .212 این روایت با مقدارى تفاوت، در کتاب «مناقب» این شهر اشوب نیز نقل شده است، ولى به نظر نگارنده آنچه در غیبت شیخ طوسى نقل شده به صحت نزدیکتر است/
60-على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’.ق، ج 3، ص 217/
61- على بن عیسى، همان کتاب، ص 216/
62- طبرسى، احتجاج، نجف المطبعه المرتضویه، 1350، ص 257/
63- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص 351 – اعلام الورى، ط3، دار الکتب الاسلامیه، ص 445/
64- طبرسى، اعلام الورى، ص 448 و 449/
65- طبرسى، اعلام الورى، ص 448 و 449/
66- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 435 – على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’. ق، ج 3، .211
67- ابن شهر آشوب، همان کتاب، ج 4، ص 425 – حاج شیخ عباس قمى، الأنوار البهیه، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص 161 – تتمه المنتهى، چاپ دوم، تهران، کتابفروشى مرکزى، 1333 ه’. ق، ص 299 با اندکى اختلاف در الفاظ.
با توجه به این که شهادت امام عسکرى – علیه السلام – در سال 260 و در گذشت على بن حسین بابویه در سال 329 یعنى 69 سال پس از شهادت حضرت عسکرى رخ داده، برخى، نگارش چنین نامه‌اى را با عناوینى مانند: بزرگمرد و فقیه و مورد اعتماد من، از طرف امام به وى که در آن زمان جوانى بیست ساله بوده، بعید شمرده‌اند، مگر آنکه بگوییم: وى در عین جوانى از نظر فضیلت و شخصیت معنوى در چنان رتبه والایى قرار داشته که شایسته ذکر چنین القابى بوده است (تاریخ الغیبه الصغرى، محمد صدر، الطبعه الأولى، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1392 ه’. ق، ص 196).
68- طبسى، شیخ محمد جواد، حیاه الامام العسکرى، الطبعه الأولى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1413 ه’. ق، ص .121
69- طبسى، همان کتاب، ص .217
70- مسعودى، اثبات الوصیّه، الطبعه الرابعه، نجف، المطبعههه الحیدریه، 1374 ه’. ق، ص .234
71- مسعودى، همان کتاب، ص .246
72- مسعودى، همان کتاب، ص .238
73- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، الطبعه الثانیه، 1363 ه’. ش، قم، مؤسسه النشر الاسلامى (التابعه) لجماعه المدرسین بقم المشرّفه، ص .487
74-طبرسى،، اعلام الورى، الطبعه الثالثه، دار الکتب الأسلامیه ص .375
75- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’. ق، ج 3، ص 207 – مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه’. ق، ج 50، ص .298
76- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص 340 – ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 436 – مجلسى، همان کتاب، ص 277 – کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، 1381 ه’. ق، ج 1، ص .506
77- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’. ق، ص 214 – شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص 168 – ابن صبّاغ مالکى، الفصول المهمه، ط قدیم، ص .303
78- طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الکتب الاسلامیه، ص 372 – ابن شهر آشوب، همان کتاب، ص 432 – مسعودى، اثبات الوصیه، نجف، المطبعه الحیدریه، 1374 ه’.ق، ص .241
79- طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الکتب الاسلامیه، ص 375 – مسعودى، همان کتاب، ص 242 – کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، 1381 ه’.ق، ج 1، ص 510 – شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى ص 344 – على بن عیسى الاربلى، همان کتاب، ج 3، ص .204
80- مسعودى، همان کتاب، ص .241
81- ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص .440
82- ابن صبّاغ مالکى، الفصول المهمه، ط قدیم، ص 303 – ابن شهر آشوب، همان کتاب، ص 432 – شبلنجى،، نور الأبصار، قاهره، مکتبه المشهد الحسینى،، ص 167 (با اندکى تفاوت).
83- غِفار نام قبیله ابوذر بود.
84- مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه’. ق، ج 50، ص .269
85- طبسى، شیخ محمد جواد، حیاه الامام العسکرى،، ط 1، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1317 ه’. ش، ص 136، به نقل از کتاب الهدایه الکبرى تألیف حسین بن حمدان حضینى، ص .386
86- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، ج 3، ص 207 – مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص .297
87- صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسه النشر الاسلامى (التابعه) لجماعه المدرسین، 1405 ه’. ق، ج 2، ص 384 (باب 38).
88- پس از امام رضا – علیه السلام – در جامعه آن روز و نیز در دربار حکومت عباسیان، امامان بعدى یعنى امام جواد و امام هادى و امام عسکرى – علیهم السلام – را به احترام انتساب به امام رضا – علیه السلام – «ابن الرضا» (فرزند رضا) مى‌نامیدند.
89- در بین عرب، مرسوم است که براى اداى احترام، افراد را با کنیه مورد خطاب قرار مى‌دهند.
90-دشمنان شیعیان، آنان را به طعنه «رافضى» مى‌نامیدند.
91-شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص 338 – فتّال نیشابورى، روضه الواعظین، بیروت، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، ص 273 – 275 – طبرسى، اعلام الورى، الطبعه الثالثه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ص 376 – 377 – کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، 1381 ه’. ق، ج 1، ص 503 – على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’. ق، ج 3، ص 197 – پیشواى یازدهم حضرت امام حسن عسکرى – علیه السلام – نشریه مؤسسه در راه حق، ص 13 – .17
92-اعلام الورى، الطبعه الثالثه، دار الکتب الاسلامیه، ص .367
93-حاج شیخ عباس قمى، الانوار البهیه، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص .162
94-دلائل الامامه، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1383 ه’. ق، ص .223
95-الفصول المهّمه، چاپ قدیم، ص 307 – .308 این قضیه را مرحوم شیخ مفید در ارشاد و فتّال نیشابورى در روضه الواعظین و طبرسى در اعلام الورى و على بن عیسى الاربلى از قول احمد پسر عبد الله بن خاقان نقل کرده‌اند. این گزارش نشان مى‌دهد که امام در جامعه چه موقعیتى داشته و حکومت عباسى چرا نگران بوده است و نیز روشن مى‌کند که خلیفه از برملا شدن مسمومیت و قتل امام تا چه حد وحشت داشته است و لذا با زمینه سازى قبلى کوشیده است شهادت امام را مرگ طبیعى قلمداد کند!
96-صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسه النشر الاسلامى،، (التابعه) لجماعه المدرسین بقم المشرفه، 1405 ه’. ق، باب 43، ص 475 – مجلسى، بحار الأنوار، الطبعه الثانیه، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه’. ق، ج 50، ص 332 – .333
97-مقصود، عثمان بن سعید عَمرى از یاران نزدیک امام عسکرى – علیه السلام – است که به مناسبت شغلش که روغن فروشى بود، به سمّان (= روغن فروش) معروف شده بود.
98-صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسه النشر الاسلامى (التابعه) لجماعه المدرسین بقم، 1405 ه’. ق، ص .475
99-کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، 1381 ه’. ق، ج 1، ص 505 – مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه’. ق، ج 50، ص .329
100-کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، 1381 ه’. ق، ج 1، ص 505 – مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه’. ق، ج 50، ص .329
101-کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، 1381 ه’. ق، ج 1، ص 505 – مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه’. ق، ج 50، ص .329
102-على بن عیسى الاربلى، کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’. ق، ج 3، ص 199 – فتّال نیشابورى، روضه الواعظین، ط 1 بیروت، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، 1406 ه’. ق، ص .276
103-مجلسى، بحار الأنوار، ط 3، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه’ .ق، ج 50 ص 331 – محمد بن جریر بن رستم طبرى، ط 3، قم، منشورات الرضى،، 1363 ه’. ش، ص 224 – صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسه النشر الاسلامى (التابعه) لجماعه المدرسین، 1405 ه’. ق، ص .475

منبع: سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى، صص 662 – 615

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید