نویسنده: محمدمهدی تقدسی
در این نوشته به آسیب شناسی دین از منظر قرآن کریم عنایت خواهد شد.
اول. شک در دین
«قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی شَکٍّ مِّن دِینِی فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ وَلَکِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ». (1)
(بگو: «ای مردم، اگر در دین مردم تردید دارید، پس [بدانید که من] کسانی را که به جای خدا میپرستید نمیپرستم، بلکه خدایی را میپرستم که جان شما را میستاید و دستور یافتهام که از مؤمنان باشم.»)
معنای جملهی «إِن کُنتُمْ فِی شَکٍّ مِّن دِینِی» اینست که: اگر شما در دین من یعنی آن طریقهای که پیمودهام و بر مشروعیت آن پافشاری دارم، شک دارید و شک کردن کسی در دین دیگری و در طریقهای که او برای خود برگزیده به اینست که شک کند، آیا او بر دین خود پافشاری و استقامت میکند یا نه؟ و آیا دین او پا میگیرد و دوام مییابد یا خیر؟ و منشأ این سؤال این بود که مشرکین طمع در زوال دین آن جناب را داشتند و بسیار امیدوار بودند که بتوانند آن جناب را از دعوتش منصرف کنند و در نتیجه خود را از دعوت او به توحید و ترک خدایان رها سازند. در نتیجه معنای آیه این طور میشود: اگر شما شک دارید در اینکه خود من بر این دینی که شما را به آن میخوانم استقامت میکنم یا نه و یا شک دارید در این که دین من چیست و انگیزه و ریشه اصلی دعوتم را نفهمیدهاید اینک من به طور صریح برای شما بیان میکنم و میگویم که من به هیچ وجه خدایان شما را نمیپرستم و تنها الله تعالی را میپرستم. (2)
دوم: ارتداد از دین
مفهوم ارتداد از دین در قرآن 3 بار و در دو آیه به عنوان همنشین واژهی دین مطرح شده است؛ دوبار در آیهی 217 سورهی بقره و یکبار در آیهی 54 سورهی مائده.
«وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ وَمَن یَرْتَدِدْ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُوْلَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَهِ وَأُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ». (3)
(پیوسته با شما میجنگند تا مگر بتوانند از دین خود بازتان دارند ولی هر کس از شما که از دین خود برگردد و کافر بمیرد، کردارش در دنیا و آخرت بر باد است و چنین کسانی جاودانه در دوزخاند).
«یرتدّ» دلالت دارد بر برگشت و قطع با تزلزل و «عَن دینه» اعراض از دین را میرساند،… این آیه ناظر باعمالی است که ناشی از عقل و اختیار ایمانی باشد و آثارش محدود به دنیا نباشد. زیرا اعمال انسانی نمودار قصد و تعقل و اختیار است و هرچه منشأ قصد بالاتر و کاملتر باشد اثر و انعکاس اعمال وسیعتر و بیشتر میشود: مانند نیروها و محرکات طبیعی که هرچه نیروی محرک بیشتر باشد امواج و انعکاسهای آن مؤثرتر و وسیعتر میگردد. منشأ اعمال حیوانی که نیروی حیات و تولید است وسعت و قدرت تکثیر و بقائش بیشتر از اعمال طبیعی است. نیرومندتر از اینها اعمالی است که ناشی از قصد و اختیار باشد که به مقیاس قدرت تعقل و تصویر و سنجش، به صورت نیک و بد و خیر و شر درمیآید و آثار قانونی و جزائی دارد. اگر اعمال، ناشی از ایمان و عقیده به مبادی عالی و ثابت باشد آثارش از مرز طبیعت میگذرد و بقاء و ثبات مییابد. قرآن ایمان و اعمال ناشی از آن را منشأ بهشت جاودان مینمایاند.. و اعمال خیر و شری که ناشی از ایمان و وابسته به آن نباشد بی ثبات اعلام مینماید که در میان دنیا و عوامل متضاد آن گم و حبط میگردد… مرتد میتواند حیات ایمانی و اعمال ناشی از آن را پیش از مرگ و خشکیدن سرچشمه ایمان، تجدید و نامیگرداند. و همین که مرگ رسید و با کفر از دنیا برید اعمالش حبط میگردد: وَمَن یَرْتَدِدْ مِنکُمْ عَن دِینِهِ… و چون اعمال پس از کفر و ارتدادش در جهت دنیا و اوهام و شهوات میباشد محصولی جز دوزخ ندارد: وَأُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ. (4)
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَهَ لآئِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ». (5)
(ای مؤمنان، هر کس از شما از دین خود برگردد، خداوند به زودی قومیرا بیاورد که آنها را دوست دارد و آنها نیز او را دوست دارند، در برابر مؤمنان فروتن و در برابر کافران، گردن فراز هستند، در راه خدا جهاد کنند و از نکوهش هیچ نکوهشگری نهراسند، این فضل خداست که به هر کس بخواهد عطا کند، خدا گشایشگری داناست.)
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل این آیه مینویسد یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ معنای اینکه گفته میشود فلانی «ارتد عن دینه» این است که از دین خود برگشت و این در اصطلاح اهل دین به معنای برگشتن از ایمان به کفر است، حال چه اینکه ایمانش مسبوق به کفری دیگر باشد، مثل کسی که کافر بوده، سپس ایمان آورده و دوباره به کفر قبلی خود برگردد و یا مسبوق نباشد مثل مسلمان زاده ای که قبل از اسلامش هیچ سابقه کفر نداشته و بعداً کافر شود که اولی را مرتد ملی میگویند که در حقیقت به ملت و کیش قبلی خود برگشته و دومیرا مرتد فطری مینامند و این نام گذاری اصطلاحی است شرعی و یا حداقل در عرف متشرعه پیدا شده، به هر حال فعلاً این دو کلمه حقیقت در آن دو معنا شده است… آیه شریفه میخواهد از قدرت خدای سبحان بر پرستیده شدنش در زمین خبر دهد و بفرماید خدا میتواند وضعی و مردمیپیش بیاورد که همواره در زمین پرستش شود، اگر مردم موجود، او را پرستیدند که هیچ و اگر نپرستیدند اقوامیدیگر پدید میآورد که ملازم دین او باشند و از دین او مرتد نشوند و خلاصه کلام آیه شریفه همان را بگوید که آیات زیر میگوید، توجه بفرمائید: «فَإِن یَکْفُرْ بِهَا هَؤُلاء فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَّیْسُواْ بِهَا بِکَافِرِینَ»، «وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ»، «إِن تَکْفُرُواْ أَنتُمْ وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ». (6)
سوم. غرور در دین
«وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَّا کَانُواْ یَفْتَرُونَ». (7)
(و بر ساختههایشان آنان را در دینشان فریفته کرده است.)
معنای آیه روشن است و لیکن سؤالی در آن هست که چگونه در آیه شریفه فرموده اهل کتاب فریب افترای خود را خوردند و بدان مغرور شدند، مگر ممکن است که انسان فریب گفتار خود را بخورد؟ با علم به اینکه گفتارش دروغ و خدعه و باطل است. جواب این سؤال آن است که صاحبان گفتار غرورانگیز نامبرده، نیاکان ایشان بودند و فریب خوردگان اخلاف و نسلهای بعدی آنان و اگر در آیه شریفه هر دو را به اهل کتاب نسبت داده، برای این بود که همه آن اسلاف و اخلاف یک امت بودند و اخلاف، به اعمال اسلاف راضی بودند. علاوه بر اینکه مغرور شدند به غرور خود، آنهم غرور به خاطر یک افترای باطل، با علم به اینکه افترا و باطل است و اقرار مغرور به اینکه خودم این افترا را بسته ام، از اهل کتاب و مخصوصاً از یهودیان دور نیست، برای اینکه اینها همان کسانی هستند که خدای تعالی نظیر این گونه افکار و اعمال و بلکه عجیبتر از آن را از ایشان حکایت نموده؛ آنجا که فرموده: «وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَىَ بَعْضٍ قَالُواْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَآجُّوکُم بِهِ عِندَ رَبِّکُمْ؟ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ؟ أَوَلاَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ». علاوه بر این، انسان آنچه میکند بر طبق آنچه میداند نیست، بلکه بر طبق آن ملکات خوبی و بدی است که در نفسش پدید آمده و عمل را در نظرش زینت میدهد، هم چنان که معتادین به تریاک و هروئین و سیگار و بنگ و حتی آنها که معتادند به خوردن خاک و امثال آن، علم به مضر بودن آن دارند و میدانند که این عمل را نباید مرتکب شوند، ولی باز هم مرتکب میشوند به خاطر اینکه هیأت و حالتی در نفس آنان پدید آمده که ایشان را به طرف آن عمل میکشاند و مجالی برای تفکر و اجتناب برایشان باقی نمیگذارد و محبت به شهوات در دلهایشان رسوخ نموده، هر عملی را که انجام میدهند بر طبق دعوت نفس است، در نتیجه افترا بستن به خدا که عادت و ملکه آنان شده، همان باعث غرور ایشان گشته و چون این عمل ناپسند را مکرر انجام دادهاند، کارشان به جایی رسیده که در اثر تلقین نسبت به عمل خود رکون و اعتماد پیدا کردهاند علمای روان شناس هم اثبات کردهاند که تلقین هم، کار عمل را میکند و آثار علم را از خود بروز میدهد. پس افترا که عملی باطل است، با تکرار و تلقین ایشان را در دینشان فریب داده و از تسلیم شدن در برابر خدا و خضوع در برابر حق، آن حقی که کتاب خدا مشتمل بر آن است باز داشته، پس صحیح است بگوئیم اهل کتاب فریب خدعههای نفس خویش را خوردند. (8)
«إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلاء دِینُهُمْ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ». (9)
(آن گاه که منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری بود میگفتند: «ایشان [مؤمنان] را دینشان فریفته است.» و هر کس بر خدا توکّل کند [بداند که] در حقیقت خدا شکست ناپذیر حکیم است.)
در تفسیر نمونه ذیل این آیه این گونه آمده است در این آیه اشاره به روحیه جمعی از طرفداران لشگر شرک و بت پرستی در صحنه بدر میکند و میگوید: در آن هنگام منافقان و آنهایی که در دل آنها بیماری بود میگفتند: این مسلمانان به آئین خود مغرور شدهاند و با این گروه کم و اسلحه ناچیز به گمان پیروزی و یا به خیال شهادت در راه خدا و زندگی جاویدان، در این صحنه خطرناک که به مرگ منتهی میشود گام نهادهاند! ولی آنها بر اثر عدم ایمان و عدم آگاهی از الطاف پروردگار و امدادهای غیبی او از این حقیقت آگاهی ندارند که «هر کس بر خدا توکل کند و پس از بسیج تمام نیروهایش خود را به او بسپارد خداوند او را یاری خواهد کرد، چه اینکه خداوند قادری است که هیچ کس در مقابل او یارای مقاومت ندارد و حکیمیاست که ممکن نیست دوستان و مجاهدان راهش را تنها بگذارد» (وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ). (10)
چهارم. غلو در دین
یکی دیگر از مفاهیم همنشین واژهی دین در قرآن کریم، مفهوم غلو در دین است؛ این مفهوم در دو آیه به عنوان مفهوم همنشین واژهی دین ذکر شده است.
«لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ». (11) (در دین خود غلوّ مکنید و درباره خدا جز [سخنِ] درست مگویید.) مسألهی غلو در دین در تفسیر نمونه این گونه انعکاس یافته است:
مسأله «غلو» درباره پیشوایان یکی از مهمترین سرچشمههای انحراف در ادیان آسمانی بوده است، از آنجا که انسان علاقه به خود دارد، میل دارد که رهبران و پیشوایان خویش را هم بیش از آنچه هستند بزرگ نشان دهد تا بر عظمت خود افزوده باشد-گاهی نیز این تصور که غلو درباره پیشوایان، نشانه ایمان به آنان و عشق و علاقه به آنها است سبب گام نهادن در این ورطه هولناک میشود «غلو» همواره یک عیب بزرگ را همراه دارد و آن اینکه ریشه اصلی مذهب یعنی خداپرستی و توحید را خراب میکند، به همین جهت اسلام درباره غلات سختگیری شدیدی کرده و در کتب عقائد و فقه غلات از بدترین کفار معرفی شدهاند.
«لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ» (12) (در دین خود بناحق گزافه گویی نکنید)
در تفسیر هدایت ذیل این آیه دربارهی غلو این گونه آمده است که غلوّ، محراب شرک: مهمترین انگیزه الوهیت بخشیدن به مسیح بن مریم، غلو در دین بود همان طور که بی مبالاتی و بی تفاوتی برای دین خطرناک است غلوّ هم خطرناک است. زیرا هر دو مخالف هستند. حق محور عالم وجود است باید محور زندگی انسان نیز قرار گیرد. چون رؤسای کلیسا خواستند مبادی دینی را تقویت کنند به غلوّ در دین روی آوردند تا مگر در دلها رسوخ بیشتری یابد. ولی غلوّ برای استحکام خود نیازمند یک ایدئولوژی است. از این رو به فرهنگهای اعصار جاهلی روی آوردند و دین خود را به آن تغذیه کردند و این غذا چیزی جز خرافات نبود که اهل ضلالت املاء کرده بودند، مانند خرافات یونانیان در پرستش خدایان متعدد و وجود یک قدرت غیبی برای هر چیزی در ماورای آنچه در طبیعت میبینیم، از تناقضات یا فعل و انفعالات. این خرافات در مسیحیت رخنه یافت و آن را به دین غلوکنندگان تبدیل کرد. خدای تعالی به شدت از غلو نهی میکند. (13)
پنجم. طعن در دین
«مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَیَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَاسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِی الدِّینِ». (14)
(برخی از آنان که یهودیاند، کلمات را از جاهای خود برمیگردانند و با پیچانیدن زبان خود و به قصد طعنه زدن در دین [اسلام، یا درآمیختن عبری به عربی] میگویند: «شنیدیم و نافرمانی کردیم و بشنو [که کاش] ناشنوا گردی» و [نیز از روی استهزا میگویند:] «رعنا» [که در عربی یعنی: به ما التفات کن، ولی در عبری یعنی: خبیث ما])
ابن عاشور در التحریر و التنویر این گونه مینویسد:
«إنما کان قولهم (طَعْنًا فِی الدِّینِ)، لانّهم أضمروا فی کلامهم قصدا خبیثا فکانوا یقولون لإخوانهم و من یلیهم من حدیثی العهد بالإیمان: لو کان محمّد رسولا لعلم ما أردنا بقولنا، فلذلک فضحهم الله بهذه الآیه و نظائرها.» (15)
«سخن آنها طعن در دین بود؛ زیرا در کلامشان قصد و نیتی پلید را پنهان ساخته بودند و به دوستان خود و هر کس که پیرو آنها بود، میگفتند: اگر محمد رسول و فرستاده خدا بود، میدانست که منظور و مراد ما از این سخن چیست؛ از همین رو خداوند با نزول این آیه و آیاتی مشابه آن، آنان را رسوا نمود.»
«وَإِن نَّکَثُواْ أَیْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّهَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ». (16)
(و اگر سوگندهای خود را پس از ایمان خویش شکستند و شما را در دینتان طعن زدند، پس با پیشوایان کفر بجنگید، چرا که آنان را هیچ پیمانی نیست، باشد که [از پیمان شکنی] باز ایستند.)
«و عطف وَطَعَنُواْ فِی دِینِکُمْ عطف قسیم علی قسیمه، فالو او فیه بمعنی (أو). فإنّه إذا حصل أحد هذین الفعلین: الذین هما نکث الأیمان و الطعن فی الدین، کان حصول أحدهما موجبا لقتالهم، أی دون مصالحه و لا عهد و لا هدنه بعد ذلک و ذکر طعنهم فی دین المسلمین ینبیء بأنّ ذلک الطعن کان من دأبهم فی مدّه المعاهده، فأرید صدّهم عن العود إلیه. و لم أقف علی أنّه کان مشروطا علی المشرکین فی عقود المصالحه و المعاهده مع المسلمین أن لا یطعنوا فی الإسلام، فی غیر هذه الآیه، فکان هذا شرطا علیهم من بعد، لأنّ المسلمین أصبحوا فی قوه.» (17)
«عطف «وَطَعَنُواْ فِی دِینِکُمْ»، عطف قسیم بر قسیم است، بنابراین واو در اینجا به معنای «أو» است، لذا اگر یکی از این دو کار محقق شود: شکستن عهد و طعن در دین، محقق شدن یکی از آنها موجب جنگ و نبرد با آنان خواهد شد و از آن به بعد هیچ مصالحه و عهد و صلحی وجود نخواهد داشت. ذکر طعن زدن آنان به دین مسلمانان حاکی از آن است که این گونه طعن زدن، در مدت معاهده و پیمان از عادات آنها بوده است، لذا خواسته که آنها را از بازگشت به چنین رفتاری بازدارد. من غیر از این آیه، موردی نیافتم که برای مشرکین در پیمانهایشان و معاهداتشان با مسلمانان طعن نزدن به مسلمانان به خاطر دینشان شرط شده باشد، پس این شرط برای آنان از این زمان به بعد بوده است زیرا مسلمانان در این زمان صاحب قوت و قدرت شده بودند.»
ششم. لبس در دین
«وَکَذَلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَآؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَلِیَلْبِسُواْ عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ». (18)
(و این گونه برای بسیاری از مشرکان، بتانشان کشتن فرزندانشان را آراستند، تا هلاکشان کنند و دینشان را بر آنان مشتبه سازند و اگر خدا میخواست چنین نمیکردند. پس ایشان را با آنچه به دروغ میسازند رها کن.)
در تفسیر هدایت در این باره این گونه آمده است «دین صحیح سلاح فعالی است که علیه طاغوتیان، پس گمراه ساختن مردم از آن، هدف اساسی طاغوتیان است. خداوند قادر است که به قدرت غیبیه خود تخت طاغوتیان سرنگون کند ولی تا زمانی که مردم ناآگاهند و در رهایی خود از چنگال طاغوتیان نمیاندیشند چنین نخواهد کرد. طریق رهایی سرپیچی است از فرهنگ شرک آمیزی که به خدای تعالی دروغ میبندد… چون روش و مرام شرک آمیز در جامعه شکل گیرد ضلالت و انحرافش هرچه بیشتر و بیشتر نمودار میشود. (19)
هفتم. افترای به دین
«ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّامًا مَّعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَّا کَانُواْ یَفْتَرُونَ». (20)
(این بدان سبب بود که میگفتند: «آتش جز چند روزی به ما نمیرسد.» و این دروغ، آنها را در دینشان مغرور کرده بود.)
معنای آیه روشن است و لیکن سؤالی در آن هست که چگونه در آیه شریفه فرموده اهل کتاب فریب افترای خود را خوردند و بدان مغرور شدند، مگر ممکن است که انسان فریب گفتار خود را بخورد؟ با علم به اینکه گفتارش دروغ و خدعه و باطل است. جواب این سؤال آن است که صاحبان گفتار غرورانگیز نامبرده، نیاکان ایشان بودند و فریب خوردگان اخلاف و نسلهای بعدی آنان و اگر در آیه شریفه هر دو را به اهل کتاب نسبت داده، برای این بود که همه آن اسلاف و اخلاف یک امت بودند و اخلاف، به اعمال اسلاف راضی بودند. علاوه بر اینکه مغرور شدن به غرور خود، آنهم غرور به خاطر یک افترای باطل، با علم به اینکه افترا و باطل است و اقرار مغرور به اینکه خودم این افترا را بسته ام، از اهل کتاب و مخصوصاً از یهودیان دور نیست، برای اینکه اینها همانهایند که خدای تعالی نظیر این گونه افکار و اعمال و بلکه عجیبتر از آن را از ایشان حکایت نموده آنجا که فرمود: «وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَىَ بَعْضٍ قَالُواْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَآجُّوکُم بِهِ عِندَ رَبِّکُمْ؟ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ؟ أَوَلاَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ».
علاوه بر این، انسان آنچه میکند بر طبق آنچه میداند نیست، بلکه بر طبق آن ملکات خوبی و بدی است که در نفسش پدید آمده و عمل را در نظرش زینت میدهد، هم چنان که معتادین به تریاک و هروئین و سیگار و بنگ و حتی آنها که معتادند به خوردن خاک و امثال آن، علم به مضربودن آن دارند و میدانند که این عمل را نباید مرتکب شوند، ولی باز هم مرتکب میشوند به خاطر اینکه هیأت و حالتی در نفس آنان پدید آمده که ایشان را به طرف آن عمل میکشاند و مجالی برای تفکر و اجتناب برایشان باقی نمیگذارد و نظائر این مثال بسیار زیاد است. اهل کتاب هم از آنجا که تکبر و ستمگری و محبت به شهوات در دلهایشان رسوخ نموده، هر عملی را که انجام میدهند بر طبق دعوت نفس است، در نتیجه افترا بستن به خدا که عادت و ملکه آنان شده، همان باعث غرور ایشان گشته و چون این عمل ناپسند را مکرر انجام دادهاند، کارشان به جایی رسیده که در اثر تلقین نسبت به عمل خود رکون و اعتماد پیدا کردهاند علمای روان شناس هم اثبات کردهاند که تلقین هم، کار عمل را میکند و آثار علم را از خود بروز میدهد. پس افترا که عملی باطل است، با تکرار و تلقین ایشان را در دینشان فریب داده و از تسلیم شدن در برابر خدا و خضوع در برابر حق، آن حقی که کتاب خدا مشتمل بر آن است بازداشته، پس صحیح است بگوئیم اهل کتاب فریب خدعههای نفس خویش را خوردند.
هشتم. بازیچه گرفتن دین
یکی از مفاهیم همنشین واژهی دین در قرآن کریم، مفهوم بازیچه گرفتن دین است. این واژه در 3 آیه از آیات قرآن همنشین واژهی دین شده است:
«وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَوهُ الدُّنْیَا». (21)
(کسانی را که آیین خود را بازیچه و سرگرمیگرفتهاند و زندگی دنیا فریبشان داده است، رها کن.)
خداوند از طریق خطاب به رسولش، عبد مؤمنش را مورد خطاب قرار میدهد و به او دستور میدهد که از گروهی که دچار لهو و لعب شدهاند دور شود: «وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا؛ زیرا آنها در زندگیشان به دنبال رسالت جامعی نیستند که حیات را با دیدهی مسؤولیت و التزام مینگرد، بلکه آنان دین خود را که در واقع خط سیرشان در زندگی میباشد را به لهو و لعب و بازیچه گرفتهاند و این وضعیت در تمام روابط و معاملات و اوضاع عام و خاصشان سرایت دارد و از همین روست که ایشان با دعوت دین، با تفکر و اندیشه مواجه نمیشوند، بلکه با آن به استهزا و تمسخر و بی مبالاتی برخورد مینمایند نه بدین دلیل که آنها با آن قانع نمیشوند بلکه به این خاطر که جدیت و التزام آن را برنمیتابند «وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا» و حیات دنیا آنها را فریب داده است؛ با فریبندگی و شهوات و طمعهایش، آنها نیز تسلیم آن شدهاند و بدان سرگرم شده و غرق در دریای لذتی گشتهاند که تمام فکر و حواسشان را در برگرفته است. (22)
«الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنسَاهُمْ کَمَا نَسُواْ لِقَاء یَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا کَانُواْ بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ». (23)
(ما نیز امروز آنان را که آیین خود را بازیچه پنداشتند و زندگی دنیا فریبشان داد، فراموش میکنیم همان طور که آنها دیدار چنین روزی را از یاد بردند و آیات ما را منکر شدند.)
ذیل این آیه در تفسیر أحسن الحدیث این گونه آمده است «الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا» وصف کافران است، از این معلوم میشود که دین یک مکتب و یک راه واقعی است و فقط با آن میشود به خدا رسید و هر کس دین را یک عامل مشغول کننده و بازدارنده و بازی و خیالی بداند، حتماً به خدا نخواهد رسید و غیر خدا همان عذاب و آتش است. عامل چنین روش دوستی لذات دنیا است. فَالْیَوْمَ نَنسَاهُمْ کَمَا نَسُواْ لِقَاء یَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا کَانُواْ بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ لفظ «و ما» عطف است بر «کما» منظور از نسیان در هر دو مورد بی اعتنایی است یعنی: امروز ما به آنها بی اعتنا میشویم چنان که به دیدار این روز بی اعتنا شدند و چنان که آیات ما را دانسته تکذیب کردند، بهرحال «کما» در جای علت است یعنی علت عذاب همان بی اعتنایی و انکار است، ناگفته نماند: دین را لهو و لعب شمردن همان بی اعتنایی و نسیان است. (24)
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِّنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاء». (25)
(ای مؤمنان، از میان اهل کتاب و مشرکان کسانی را دوست نگیرید که آیین شما را به تمسخر گرفته و بازیچه پنداشتهاند.)
در تفسیر روشن دربارهی معنای این آیه آمده است: هزو و هزء: اسم مصدر و بمعنی خواری و حقارت است. و لعب: مصدر است و آن عمل یا قولی است که در آن منظوری که مفید و عقلایی باشد مقصود نباشد. میفرماید: کسانی را که آیین زندگی و دین شما را تحقیر کرده و آن را به خواری و بازی میگیرند، نباید آنها را در جریان امور خود دخالت داده و متولّی امور خود قرار بدهید، زیرا آنها طبق افکار و اعتقادات خود درباره شما صلاح بینی و داوری خواهند کرد و در صورتی که شما ایمان به خداوند و آیین الهی داشته و خداوند متعال و رسول او و مؤمنین کامل را، متولی امور خود میدانید: چگونه میتوانید مخالفین و دشمنان باطنی خود را حاکم و نافذ در برنامه خود قرار داده و اساس آیین حقّ و الهی خود را متزلزل سازید! در اینجا أهل کتاب مقدّم بر کفّار ذکر شده است: زیرا تماس و برخورد آنها با مسلمین بیشتر بوده و از لحاظ سیاسی مورد توجّه هستند. و اما جمله- و اتّقوا الله: برای اینکه دشمنی أهل کتاب و کفّار با مسلمین از لحاظ آیین و دین إلهی است و اگر نه با افراد مختلف انسانها مخالفتی ندارند، پس تمایل بآنها و مخصوصاً ولایت آنها بر مسلمین: به طور مستقیم موجب تضعیف اسلام خواهد بود و این معنی در همه موارد اختلاف مسلمین با ملل دیگری جاری است. (26)
نهم. بهرهگیری مخالفان دین از دین
«وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَى وَلْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ». (27)
(فرعون گفت: «بگذارید موسی را بکشم و او پروردگارش را بخواند، میترسم دینتان را دگرگون کند یا در این سرزمین فساد انگیزد.»)
فرعون به مردم میگفت «إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ» من میترسم که موسی دینتان را به دین خود تغییر دهد و در حالی که خود ریشه فساد بود بیان میکرد که «أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ» که از طریق تشکیک در دین شما و اختلاف بین شما فساد در زمین براه بیاندازد. و نکته عجیب و جالب دلیل فرعون در این مسأله است، که البته این روش در طول تاریخ و در مکانهای مختلف در مقابل مصلحان اجتماعی از سوی فراعنه زمان تکرار شده است و باطل را در لباس حق صالح و حق را در لباس مفسد طالح به مردم معرفی کردهاند تا مردم را در مقابل مصلحان بترسانند که مبادا آنان حق خود را از مستکبرین درخواست نمایند. (28)
«وَکَذَلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَآؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَلِیَلْبِسُواْ عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ». (29)
(و این گونه برای بسیاری از مشرکان، بتانشان کشتن فرزندانشان را آراستند، تا هلاکشان کنند و دینشان را بر آنان مشتبه سازند و اگر خدا میخواست چنین نمیکردند. پس ایشان را با آنچه به دروغ میسازند رها کن.)
دین صحیح سلاح فعالی است علیه طاغوتیان، پس گمراه ساختن مردم از آن هدف اساسی طاغوتیان است. خداوند قادر است که به قدرت غیبیه خود تخت طاغوتان سرنگون کند ولی تا زمانی که مردم ناآگاهند و در رهایی خود از چنگال طاغوتیان نمیاندیشند چنین نخواهد کرد. طریق رهای سرپیچی است از فرهنگ شرک آمیزی که به خدای تعالی دروغ میبندد… چون روش و مرام شرک آمیز در جامعه شکل گیرد ضلالت و انحرافش هرچه بیشتر و بیشتر نمودار میشود.
دهم. رأفت بیجا در دین
«الزَّانِیَهُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَهَ جَلْدَهٍ وَلَا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَهٌ فِی دِینِ اللَّهِ…» (30)
(هر زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید و اگر بخدا و روز جزا ایمان دارید، هرگز در دین خدا به آنان رأفت نکنید.)
وَلَا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَهٌ فِی دِینِ اللَّهِ… – این نهی که از رأفت شده از قبیل نهی از مسبب است به نهی از سبب، چون رقت کردن به حال کسی که مستحق عذاب است باعث میشود که در عذاب کردن او تساهل شود و در نتیجه نسبت به او تخفیف دهند و یا به کلی اجرای حدود را تعطیل کنند و به همین جهت کلام را مقید کرد به قید «فِی دِینِ اللَّهِ» تا جمله چنین معنا دهد که در حالتی که این سهل انگاری در دین خدا و شریعت او شده است. بعضی از مفسرین گفتهاند: مراد از دین الله همان حکم خدا است، هم چنان که در آیه مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ بدین معنا است، یعنی رأفت، شما را در اجرای حکم خدا و اقامه حد او نگیرد.
یازدهم. فرقه فرقه کردن دین و اختلاف در آن
«إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمْ وَکَانُواْ شِیَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُواْ یَفْعَلُونَ». (31)
(کسانی که دین خود را پراکنده ساختند و فرقه فرقه شدند، تو هیچ گونه مسؤول ایشان نیستی، کارشان فقط با خداست. آنگاه به آنچه انجام میدادند آگاهشان خواهد کرد.)
آن کسانی که در اثر اختلاف، دین خود را متفرق ساختند و اختلافشان هم از روی علم بود «و ما اختلف الذین اوتوه الا بغیا بینهم» بر راه و دین تو که اساسش وحدت است، قرار ندارند و سرانجام کار ایشان یا پروردگارشان است.
مضمون کلی آیه تقبیح ایجاد اختلاف و تفرقه در دین از روی هوی و هوس و مطامع و شهوات است، چرا که پیامبر اسلام از هر کسی که در این مسیر گام بردارد، بیزار و بری است. و چه بسا که مراد این آیه آن است که بیان نماید این افراد اصحاب و یاران دین نیستند، زیرا اگر بدین ایمان داشتند و بدان احترام میگذاشتند، تفرقه در آن ایجاد نمیکردند، از همین مسأله میتوان برداشت کرد که تفکری که در بین مسلمانان شایع شده که در راستای مصالح و اهداف خود، اسلام را تضعیف مینمایند، نادرست و باطل است چراکه باعث ایجاد فتنه و اختلاف در داخل جامعه میشود و هر طرف میکوشد که روش و طریق خود را به رسول خدا منتسب نماید، از این رو آیه خطاب به پیامبر میفرماید: لَّسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ، همان گونه که او را از یهود و نصاری پرهیز داد و به او امر کرد که از آنها دوری کن و مؤمنینی باش که در مسیر صراط مستقیم با تو همراه هستند. (32)
«مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ». (33)
(از کسانی که دین خود را قطعه قطعه کردند و فرقه فرقه شدند؛ هر حزبی بدانچه پیش آنهاست دلخوش شدند.)
طباطبایی ذیل این آیه میفرماید منظور از کسانی که دین خود را متفرق کردند، مشرکین است، در این جمله مشرکین را به خصوصیترین صفاتی که در دین دارند معرفی نموده و آن این است که: در دین متفرقند و دسته دسته و حزب حزب هستند و هر حزب به دین خود خوشحال است و علتش آن است که کمیقبل از این فرمود: «بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَیْرِ عِلْمٍ فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِینَ» و بیان داشت که مشرکین اساس دین خود را بر هوی و هوس نهادهاند و خدا ایشان را هدایت نمیکند وهادی دیگری هم جز او نیست. و معلوم است که هوای نفس همه مردم یک جور نیست، بلکه به یک حالت هم ثابت نمیماند و اگر چنین چیزی اساس دین باشد معلوم است که دین با سیر هواها و پا به پای آن سیر میکند و با سقوط هواها و پستی آنها پست میگردد و در اشکال هیچ فرقی بین دین حق و دین باطل نیست، چون دین حق هم وقتی اساسش هوی باشد باطل است، پس نهی از تفرقه کلمه در دین، در حقیقت نهی از این است که هوای را به جای عقل، اساس دین قرار دهند. (34)
«شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاء وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ». (35)
(از [احکام] دین، آنچه را که به نوح درباره آن سفارش کرد، برای شما تشریع کرد و آنچه را به تو وحی کردیم و آنچه را که درباره آن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم که: «دین را برپا دارید و در آن تفرقهاندازی مکنید.» بر مشرکان آنچه که ایشان را به سوی آنرا میخوانی، گران میآید. خدا هر که را بخواهد، به سوی خود برمیگزیند و هر که را که از در توبه درآید، به سوی خود راه مینماید.)
یعنی آنچه به همه انبیاء نامبرده وصیت و وحی کرده بودیم این بود که از این دین که برای شما تشریع شده پیروی کنید و در آن تفرقه ننمایید و وحدت آن را حفظ نموده، در آن اختلاف نکنید. سپس همین مسأله را به اقامه دین تفسیر نموده و اینکه در دین خدا متفرق نشوید. در نتیجه حاصل معنای جمله این میشود: بر همه مردم واجب است دین خدا را به طور کامل به پا دارند و در انجام این وظیفه تبعیض قائل نشوند، که پارهای از احکام دین را به پا بدارند و پارهای را رها کنند و اقامه کردن دین عبارت است از اینکه به تمامیآنچه که خدا نازل کرده و عمل بدان را واجب نموده ایمان بیاورند و مجموع شرایعی که خدا بر انبیاء نازل کرده یک دین است که باید اقامه شود و در آن ایجاد تفرقه نکنند، امر به اقامه دین و تفرقه نکردن در آن، در جمله «أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» به اطلاقش باقی است و شامل همه مردم در همه زمانها میباشد. با توجه به عبارت «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ» معنای آیه این است که: همین مردمیکه شریعت برایشان تشریع شده بود، از شریعت متفرق نشدند و در آن اختلاف نکردند و وحدت کلمه را از دست ندادند، مگر در حالی که این تفرقه آنها وقتی شروع شد- و یا این تفرقهشان وقتی بالا گرفت- که قبلاً علم به آنچه حق است داشتند، ولی ظلم و یا حسدی که در بین خود معمول کرده بودند نگذاشت بر طبق علم خود عمل کنند و در نتیجه در دین خدا اختلاف به راه انداختند. پس منظور از اختلاف در اینجا اختلاف در دین است که باعث شد انشعابها و چند دستگیها در بشر پیدا شود. و خدای سبحان آن را در مواردی از کلام خود مستند به بغی کرده. و اما اختلافی که بشر قبل از نازل شدن شریعت داشت و باعث شد که خدا شریعت را تشریع کند، اختلاف در شؤون زندگی و تفرقه در امور معاش بود که منشأش اختلافی بود که بشر در طبیعت و سلیقه و هدف داشت و وسیله شد برای نزول وحی و تشریع شرع تا آن اختلافات برداشته شود.
«إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهِ سَرِیعُ الْحِسَابِ». (36)
(در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است. و کسانی که کتاب [آسمانی] به آنان داده شده، با یکدیگر به اختلاف نپرداختند مگر پس از آنکه علم برای آنان [حاصل] آمد، آن هم به سابقه حسدی که میان آنان وجود داشت. و هر کس به آیات خدا کفر ورزد، پس [بداند] که خدا زودشمارست.)
از آیه برداشت میشود که اختلافی که اهل کتاب از یهود و نصارا در دین کردند، با اینکه کتاب الهی بر آنان نازل شده و خدای تعالی اسلام را برایشان بیان کرده بود، اختلاف ناشی از جهل نبود و چنان نبود که حقیقت امر برایشان مجهول بوده باشد و ندانسته باشند که دین خدا یکی است. بلکه کاملاً بدان آگاه بودند و تنها انگیزه آنان در این اختلاف، حس غرور و ستمگریشان بود و هیچ عذری ندارند و همین خود کفری است که به آیات مبین خدا ورزیدند، آیاتی که حقیقت امر را بر ایشان بیان کرد.
پینوشتها:
1. یونس/ 104/10.
2. موسوی همدانی، ج10: 195 و 196.
3. بقره/217/2.
4. طالقانی، ج2: 122.
5. مائده/54/5.
6. موسوی همدانی، ج5: 624.
7. آل عمران/24/3.
8. موسوی همدانی، ج3: 194 و 195.
9. انفال/49/8.
10. مکارم شیرازی (1380)، ج7: 202-203.
11. نساء/171/4.
12. مائده/ 77/5.
13. مترجمان، ج2: 378.
14. نساء/46/4.
15. ابن عاشور، ج4: 147.
16. توبه/12/9.
17. ابن عاشور، ج10: 36.
18. انعام/137/6.
19. مترجمان، ج3: 180.
20. آل عمران/24/3.
21. انعام/70/6.
22. فضل الله، ج9: 158.
23. اعراف/51/7.
24. قرشی (1377)، ج3: 418.
25. مائده/57/5.
26. مصطفوی (1380)، ج7: 133.
27. غافر/26/40.
28. صادقی تهرانی (1365)، ج25: 423.
29. انعام/137/6.
30. نور/2/24.
31. انعام/ 159/6.
32. فض الله، ج9: 390.
33. روم/32/30.
34. موسوی همدانی: ج16: 273.
35. شوری/13/42 و 14.
36. آل عمران/19/3.
منبع مقاله :
تقدسی، محمد مهدی؛ (1392)، معناشناسی واژه دین در قرآن، تهران: دانشگاه امام صادق، چاپ اول