نویسنده: محمدمهدی تقدسی
1. ویژگیهای دین
اول. تسلیم در برابر خدا
تبلور و تجلی مکتوب آئین اسلام و منشور این دین خاتم، قرآن کریم است، از سوی دیگر این کتاب تنها کتاب الهی مصون از تحریف است که بشر در اختیار دارد (إن هو الا وحی یوحی). لذا شناخت پدیدهی دین از منظر قرآن کریم که خود زبان گویای برتری دین الهی موجود است، حائز اهمیت میباشد. در قاموس قرآن دین چه ویژگیها و خصوصیاتی دارد؟ تا با راهنمایی این خصائص شناخت بهتری از این مفهوم داشته باشیم. دین ایده آل و مطلوب کدام دین است؟ و در نهایت اینکه بهترین دین چه دینی است؟ با مراجعه به قرآن بهترین دین، دینی معرفی میشود که متعلق به کسی است که خود را تسلیم خداوند کرده است (وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله). بر همین اساس، اولین مفهوم از مفاهیم همنشین واژهی دین که ما به بررسی آن میپردازیم، مفهوم تسلیم است. با بررسی آیات مربوط به واژه دین در قرآن در مییابیم که در کنار ذکر واژه دین، مفهوم تسلیم نیز بارها و بارها تکرار شده است و حتی در برخی از موارد به صراحت بیان شده است که در واقع دین چیزی بغیر از تسلیم در برابر ذات باری تعالی نیست. از این رو در ادامه به بررسی آیات و نیز نظرات مفسریان درباره مفهوم تسلیم و ارتباط آن با واژه دین در این آیات میپردازیم:
«وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا». (1)
(و دین چه کسی بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کرده و نیکوکار است و از آیین ابراهیم حق گرا پیروی نموده است؟.)
در تفسیر المیزان ذیل عبارت «وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا» علامه طباطبایی توضیح میدهد که این آیه در واقع یک استفهام است و با این استفهام اصطلاحاً از سبک «ارسال مسلم» بهره گرفته شده است و در واقع این مطلب را مسلم انگاشته که اسلام بهترین دین است، به بیان دیگر، هیچ انسانی چارهای از داشتن دین ندارد و بهترین دین، آن است که انسان خود را تسلیم خدائی کند که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است و در برابر او خضوع کند، خضوع عبودیت و بر طبق آیین کشیش و ملت حنیف ابراهیم اقتضا میکند، عمل نماید و کیشی که مطابق فطرت باشد، همین است و به همین جهت است که خدای سبحان ابراهیم (علیه السّلام) را که اولین کسی است که وجه خود را در حالیکه نیکوکار بود تسلیم خدا نموده، ملت حنفیت را پیروی کرد و خدا نیز او را خلیل خود گرفت. (2)
«وَمَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّهِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَآفَّهً وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ». (3)
(و چه کسی-جز آنکه به سبک مغزی گراید-از آیین ابراهیم روی برمیتابد؟ و ما او را در این دنیا برگزیدیم و البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود. هنگامیکه پروردگارش به او فرمود: «تسلیم شو»، گفت: «به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.» و ابراهیم و یعقوب، پسران خود را به همان [آیین] سفارش کردند [و هر دو در وصیتشان چنین گفتند:] «ای پسران من، خداوند برای شما این دین را برگزید پس، البته نباید جز مسلمان بمیرید.»)
در این آیه از دین یا همان ملت ابراهیم و از اصطفا و گزینش آن در دنیا و آخرت سخن به میان آمده است؛ ملت ابراهیم همان راه و روشی بود که ابراهیم را برگزیده و برتر داشت و او را به مقام امامت رساند. حال این ملت ابراهیم چیست؟ همین آیه آن را روشن میسازد؛ ملت ابراهیم، تسلیم در برابر رب العالمین است، هنگامیکه میفرماید: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ» یا در فراز بعدی همین آیه از زبان ابراهیم و یعقوب عنوان میشود که: «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ» خداوند دین را برای شما برگزیده است پس شما هم نمیرید مگر آنکه مسلم باشد، چرا که تنها دینی که از شما پذیرفته خواهد شد، دینی است که سراسر تسلیم در برابر خداوند متعال است؛ به بیان دیگر دین چیزی بغیر از تسلیم در برابر خداوند متعال نیست.
علامه طباطبایی ذیل این آیه نیز معتقدند که واژهی اصطفاء به معنای گرفتن چکیده و خالص هر چیز است، به طوری که بعد از اختلاط آن با چیزهای دیگر از آنها جدا شود و این کلمه وقتی با مقامات ولایت ملاحظه شود منطبق بر خلوص عبودیت میشود و خلاصه اصطفاء در این مقام این است که بنده در تمامیشؤونش به مقتضای مملوکیتش و عبودیتش رفتار کند، یعنی برای پروردگارش تسلیم صرف باشد و این معنا با همان عمل به دین در جمیع شئون تحقق مییابد، برای اینکه دین چیز دیگری نیست، همان مواد عبودیت در امور دنیا و آخرت است، دین نیز میگوید: بنده باید در تمامیامورش تسلیم رضای خدا باشد، همچنان که در آیه: «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ» نیز دین را همان تسلیم خدا شدن معرفی کرده است. پس معلوم شد که مقام اصطفاء عیناً همان مقام اسلام است و شاهد بر آن آیه: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ» است، که از ظاهرش برمیآید ظرف اذ به معنای زمانی است که متعلق است بجمله «اصطفیناه»، در نتیجه اصطفاء ابراهیم در زمانی بود که پروردگارش به او گفت: اسلام آور و او هم برای خدای رب العالمین اسلام آورد پس جمله: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ»، به منزلهی تفسیری است برای جمله: (اصطفیناه). (4)
«إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ». (5)
(در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است.)
دین در نزد خداوند سبحان یکی است و اختلافی در آن وجود ندارد، وی بندگان خود را امر کرده به پیروی از همان دین و بر انبیای خود هیچ کتابی نازل ننموده مگر درباره همان دین، هیچ آیه و معجزهای نفرستاده مگر برای همان دین که آن دین عبارت است از اسلام، یعنی تسلیم حق شدن و پای بندی به عقیدههای حق و انجام اعمال حق، به عبارتی دیگر: دین واحد عبارت است از تسلیم شدن در برابر بیانی که از سوی خداوند در مورد عقائد و اعمال و یا در مورد معارف و احکام صادر میشود. هرچند شرایع پیامبران از نظر مقدار و کیفیت مختلفاند، ولی در عین حال از نظر حقیقت دین چیزی جز همان مؤلفه مشترک (تسلیم) نیست، اختلافی که در شریعتها هست از نظر کمال و نقص است، نه اینکه اختلاف ذاتی و تضاد و تنافی اساسی بین آنها باشد و معنای جامعی است که در همه آنها هست عبارت است از تسلیم شدن به خدا در انجام شرایع و اطاعت از او در آنچه که در هر عصری با زبان پیامبرش از بندگانش میخواهد.
طالقانی در تفسیر پرتوی از قرآن این گونه مینویسد:
«الاسلام ظاهر در معنای لغوی است: تسلیم شدن و یا به سلامت گرائیدن که از لوازم تسلیم میباشد که منشأ معنای اسمیو وصفی گرویده به آئین اسلام-یا گرایش به اسلام-چنان که افعالی از این مصدر به معنای لغوی آن در قرآن آمده است: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ. (آل عمران/ 83) وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله. (نساء/ 125 ). وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (نمل/ 44) و دیگر مشتقات آن در دیگر آیات. به راستی و به یقین آن دین خدایی و حق و یا همه دین نزد خدا-همان خدای یکتا و قائم به قسط-همان تسلیم شدن و به سلامت گرائیدن است. چون هرچه هست از پیدا و ناپیدا نزد خدا و در پیشگاه او و تسلیم اراده اوست.» (6)
در آیهی فوق بیان شده است که همه موجودات آسمانی و زمینی تسلیم محض خداوند باری تعالی هستند و از این مقدمه نتیجه میگیرد اینک که همه موجودات تسلیم او هستند آیا جایز است انسانها دینی غیر از این دین-که همان تسلیم در برابر خداوند است-اتخاذ کنند. چون اسلام دینی است که پایه و اساسش فطرت است، بر مردم واجب است دینی را بپذیرند که دلیل بر حقانیت آن همان دلیلی است که خدا، تمامیذوی العقول موجود در آسمانها و زمین و همه صاحبان شعور را محکوم به قبول کرده و آن این است که همان طور که موجودات در مقام تکوین تسلیم اویند، در مقام تشریع هم تسلیم او باشند و جز قانون او را نپذیرند.
«أَفَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ». (7)
(آیا جز دین خدا را میجویند؟ با آنکه هر که در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوی او بازگردانیده میشوند. و هر که جز اسلام، دینی [دیگر] جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود.)
دین، خضوع پیدا کردن در مقابل برنامه و مقرّراتی است. و لبّ و خلاصه دین که إلهی و حقّ است: در مفهوم اسلام پیاده میشود، زیرا اسلام از سلم است و سلم چون دین اسم مصدر و بمعنی حالت موافقت شدید و رام شدن در ظاهر و باطن است به طوری که هیچ گونه خلافی در میان باقی نباشد و أمّا معانی عرفی و اصطلاحی این دو کلمه که نام دین و اسلام باشد: از همین معنا أخذ شده است و در آیات کریمه نباید اراده بشود. و سلم شدن و وفاق کامل در مقابل خداوند جهان که همه هستی از او است: أمر فطری و طبیعی و عقلی است، چنانکه خلاف و امتناع از سلم شدن از جهالت صرف و هوسرانی برمیخیزد. پس یگانه علامت برای واقعیّت و حقّ بودن دین عبارت است از خلاصه شدن آن دین در مفهوم سلم شدن و شخص متدیّن هم از هر گروهی باشد: در صورتی روی برنامه صحیح و حقّ است که در همه امور و احکام و مقرّرات، صددرصد موافق خواسته و رضای پروردگار متعال حرکت کرده و کوچک ترین تخلّف یا تعصّب یا خودبینی نداشته باشد. (8)
«… الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا…». (9)
(… امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را برای شما [به عنوان] آیینی برگزیدم…)
ذیل این آیه در تفسیر هدایت، محمدتقی مدرسی بر این اعتقاد است که اسلام، در اینجا به همان معنی لغوی آن است که قرآن در دیگر آیات خود به کار میبرد، یعنی تسلیم در برابر خدا و آیین او. اسلام دینی است که خدا برای ما برگزیده و آن پرهیزگاری و پیروی از آیینهای خداوند است و اطاعت از رسول خدا و اولوالامر بعد از او که امتداد خط رسالت پیامبراکرم هستند. (10)
آنچه از مجموع آیات فوق بدست میآید این است که در فرهنگ قرآن مفهوم تسلیم در فهم معنای دین، یکی از کلیدی ترین مفاهیم است. و همان گونه که در چند آیه از آیات قرآن مشاهده کردیم اصولاً دین نزد ذات باری تعالی غیر از تسلیم محض در برابر وی چیز دیگری نیست، ابراهیم با تسلیم در برابر خداوند به مقام خلت میرسد و همان گونه که همه موجودات آسمانی و زمینی در برابر خداوند تسلیماند، انسان نیز باید تسلیم محض خداوند باشد و اصولاً چه دینی بهتر از آنکه انسان، نیکوکار و در برابر خداوند کاملاً تسلیم باشد.
دوم. شرک نورزیدن به خدا
تسلیم خدا بودن و از او اطاعت و پیروی کردن مساوی است با آنکه غیر از او را در آیین و سبک زندگی خود شریک نسازیم؛ به بیان روشنتر هنگامیدر برابر او مسلم و فرمانبردار خواهیم بود که شریکی و همسانی برای او در نظر نگیریم. چه آنکه اگر دیگری را هم سطح و هم عرض او بدانیم و برای او نیز ارزش و ارجی قائل باشیم طبیعتاً باید به همان میزان نیز او را منشأ اثر بدانیم و به دنبال پیروی از او در زندگی خود باشیم، لذاست که تسلیم خداوند واحد بودن مساوی است با شریک قائل نشدن برای او. با مراجعه به آیات نورانی قرآن نیز درمییابیم که یکی دیگر از مفاهیمیکه بارها در کنار واژه دین تکرار شده است و در واقع یکی دیگر از مفاهیم همنشین واژهی دین در قرآن است، مفهوم عدم شرک است در جای جای آیات در کنار واژهی دین از شرک و مشرکین و نیز تقابل آنها با دین حق سخن به میان آمده است. به عبارت دیگر شرک نورزیدن به خدای متعال در واقع جزئی از همان کلیت دین مطلوب الهی است؛ که با بررسی و تحلیل آیات ذیل میتوان تصویر روشنی از این مسأله بدست آورد:
«… دِینًا قِیَمًا مِّلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (11)
(… دینی پایدار، آیین ابراهیم حق گرای! و او از مشرکان نبود.)
این آیه به صراحت بیان میکند که ابراهیم حنیف از سوی خداوند به صراط مستقیم و دین قیم هدایت شده بود، شرک را از خود بدور ساخته بود و از مشرکین نبود. در همین زمینه در تفسیر نمونه این گونه آمده است که: پیامبر موظف میشود که خطاب به مشرکان که آئین خود را به عنوان آئین ابراهیم معرفی میکردند، بگوید: «آئین واقعی ابراهیم همین است که من به سوی آن دعوت میکنم» نه آنچه شما به او بسته اید (مِّلَّهَ إِبْرَاهِیمَ). همان ابراهیم که «از آئین خرافی زمان و محیط خود اعراض کرد و به حق یعنی آئین یکتاپرستی روی آورد» (حَنِیفًا). «حنیف» به معنی شخصی یا چیزی است که تمایل به سویی پیدا کند، ولی در اصطلاح قرآن به کسی گفته میشود که از آئین باطل زمان خود روی بگرداند و به آئین حق توجه کند. این تعبیر گویا پاسخی است به گفتار مشرکان که مخالفت پیامبر را با آئین بت پرستی که آئین نیاکان عرب بود، نکوهش میکردند، پیامبر در پاسخ آنها میگوید: این سنت شکنی و پشت پا زدن به عقائد خرافی محیط، تنها کار من نیست، ابراهیم نیز که مورد احترام همه ما است، چنین کرد. سپس برای تأکید میافزاید که «او هیچگاه از مشرکان و بت پرستان نبود» (وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) در چند مورد از آیات قرآن با ذکر کلمه «مسلما» یا بدون آن برای تأکید روی همین مسأله است که ساحت مقدس ابراهیم که عرب جاهلی به او افتخار میکرد از این عقائد و اعمال غلط پاک بود. (12)
«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ». (13)
(او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین درست، فرستاد تا آن را بر هرچه دین است پیروز گرداند، هرچند مشرکان خویش نداشته باشند.)
خدا رسول خود محمد (صلی اللهُ علیه و آله وسلم) را با هدایت و با آیات و معجزات و با دینی فرستاد تا دینش را بر سایر ادیان غلبه دهد، هرچند مشرکان نخواهند و ناراحت شوند. مشرکین بواسطه علاقه و پای بندیشان به دینشان که همان شرک ورزیدن است، دین حق و هدایتی را که خداوند از طریق رسولش ابلاغ کرده است، ناخوش و ناپسند میشمارند به عبارت دیگر کیش و آیین مشرکان در مقابل دینی است که خداوند پیامبر اکرم (صلی اللهُ علیه و آله وسلم) را به سوی آن هدایت کرده است و از طریق وی آن را به جهانیان عرضه داشته است. پس هدایت الهی و دین حق با شرک سازگار نیست، پس این شرک ورزیدن است که باعث میشود مشرکان در تقابل با دین حق قرار گیرند. لذا میتوان یکی از مفاهیم همنشین واژهی دین در قرآن را عدم شرک دانست.
«إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِی کِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَات وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَهٌ حُرُمٌ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُواْ فِیهِنَّ أَنفُسَکُمْ وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِکِینَ کَآفَّهً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَآفَّهً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» (14)
(در حقیقت، شماره ماهها نزد خدا، از روزی که آسمانها و زمین را آفریده، در کتاب [علمِ] خدا، دوازده ماه است؛ از این [دوازده ماه]، چهار ماه، [ماهِ] حرام است. این است آیین استوار، پس در این چهار [چهار ماه] بر خود ستم مکنید و همگی با مشرکان بجنگید، چنانکه آنها همگی با شما میجنگند و بدانید که خدا با پرهیزگاران است.)
در تفسیر هدایت ذیل این آیه در ارتباط بین شرک و نیز محتوای آیه این گونه آمده است که ما آدمیزادگان باید کارهای خود را بر حسب سنن طبیعت ترتیب دهیم نه بر حسب خواهشها و هوسهای خود. سنن طبیعت همان حقیقتی است که بر طبق آن آسمان و زمین آفریده شده است. از مظاهر جاهلیت عمل کردن بر حسب اهواء خود بود نه بر حسب سنن طبیعت و قرآن بدین امر تأکید دارد: إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِی کِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَات وَالأَرْضَ شماره ماهها در نزد خدا، در کتاب خدا از آن روز که آسمانها و زمین را بیافریده است دوازده است. پس آنچه در کتاب طبیعت است هم چنان که در کتاب شریعت است بر یک نظام ثابت متین جریان دارد. بر ماست که این نظام را کشف کنیم تا با توفیق همراه شویم وگرنه گرفتار رنجهای بسیار خواهیم شد و در ورطههایی خواهیم افتاد که خدا ما را از افتادن در آنها نهی فرموده است. مشرکان کسانی هستند که به این حقایق وقعی نمینهند و بر ماست که برای تصحیح روش آنان با آنان قتال کنیم: وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِکِینَ کَآفَّهً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَآفَّهً و هم چنان که مشرکان همگی به جنگ شما برخاستند همگی به جنگ ایشان برخیزید. (15)
بنابراین آیهی فوق انسان را تشویق مینماید که عمل خود را منطبق با نظام طبیعت و شریعت سازد چه آنکه این دو نیز با یکدیگر هماهنگ و منطبقاند و بر یک نظام ثابت متین جریان دارند. اما آیین شرک به این حقایق طبیعی و فطری وقعی نمینهد لذا پاسداری و حفظ دین قیم در گرو و در تقابل با کیش و آیین مشرکان است.
«وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا وَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ». (16)
(و [به من دستور داده شده است] که به دین حنیف روی آور و زنهار از مشرکان مباش.)
این آیه شریفه هم نهیی است بعد از نهی دیگری نسبت به شرک ورزیدن و بیان میکند که شرک ورزیدن، انسان را در زمره ستمگران داخل میسازد و هنگامیکه آدمیدر گرو ظالمان قرار گرفت، تهدیدهائی که خدای تعالی در کلامش به ستمکاران کرده در حق آدمیمحقق میشود. لذا انسان باید حنیفاً و بدون گرایش به راههای انحرافی و شرک آلود به دین روی نماید و مراقب باشد که در جرگه مشرکان و ستمکاران قرار نگیرد.
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا وَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ». (17)
(خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، وعده داده است که حتماً آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد؛ همان گونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد و آن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند و بیمشان را به ایمنی مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت کنند و چیزی را با من شریک نگردانند و هر کس پس از آن به کفر گراید؛ آنانند که نافرمانند.)
در این آیه واژهی «شیئا» نکره به کار رفته است، که دلالت بر نفی شریک به طور مطلق میکند، این نکته حاکی از آن است که مراد از دین، خداپرستی خالص است، به طوی که هیچ شائبهای از شرک در آن راه نداشته باشد و خلاصه اینکه خداوند جامعه آنان را جامعهای ایمن میسازد، تا در آن جز خدا هیچ چیز دیگری پرستش نشود و به هیچ ربی غیر از خدا قائل نباشند. دینی که مورد رضایت خداوند متعال باشد، دینی است که در آن خداوند بدون هیچ گونه شرکی عبادت شود. لذا دین و عدم شرک نیز در فرهنگ قرآنی لازم و ملزوم یکدیگرند.
«فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ». (18)
(و هنگامیکه بر کشتی سوار میشوند، خدا را پاکدلانه میخوانند، و [لی] چون به سوی خشکی رساند و نجاتشان داد، بناگاه شرک میورزند.
در این آیات، ضد و نقیض گوییهای مشرکین را که در عقاید دارند، ذکر میکند و آن تناقضات این است که: مشرکین اعتراف دارند که آفریدگار آسمانها و زمین و مدبر آفتاب و ماه خدای سبحان است و نیز اعتراف دارند که تنها کسی که آب را از آسمان میفرستد و زمین را بعد از مردنش دوباره زنده میکند، خدای عزوجل است و در عین حال غیرخدا را میپرستند و از آنها رزق میخواهند و با اینکه وقتی سوار کشتی میشوند، خدا را میخوانند و خدا را میپرستند، ولی همین که از خطر دریا نجاتشان داد، دوباره پرستش غیر خدا را از سر میگیرند و با اینکه شهر مکه حرم امنی است که خدا در اختیارشان گذاشته و این نعمت بزرگ را به ایشان ارزانی داشته، در همین شهر به باطل ایمان میآورند و حق را انکار و نعمت خدا را کفران میکنند. و سپس در معنای آیه «فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ» میفرماید: فای تفریعی که در اول آیه آمده مطلب مذکور آیه را نتیجه مطلبی کرده که از آیات سابق استفاده میشود، چون از آیات سابق برمیآید که مشرکین در شرک خود به خدا دروغ بستهاند و بیشترشان تعقل نمیکنند، در این آیه میفرماید: حال که اینان به خدا دروغ میبندند و از عبادت خدا به عبادت غیرخدا میگرایند و بیشترشان تعقل نمیکنند و در اعتراف به خالقیت خدا و انکار ربوبیت او، مرتکب تناقض میشوند، پس در نتیجه وقتی سوار کشتی میشوند چنین و چنان میکنند. معنای آیه این است که: چون با استقرار در کشتی سوار بر آن میشوند، (و یا چون در کشتی مستقر میشوند، در حالی که سوار بر آنند)، خدای را به خلوص میخوانند، و… میخواهد که تناقض دیگر از تناقضهای مشرکین را حکایت کند که در کشتی خدا را به خلوص میخوانند و چون بر آنان منت مینهد و نجاتشان میبخشد، کفران نعمت میکنند. (19)
«شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ… أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ…». (20)
(از [احکام] دین،… که: «دین را برپا دارید و در آن تفرقه اندازی مکنید.» بر مشرکان آنچه که ایشان را به سوی آن فرا میخوانی، گران میآید…)
در این آیه بیان شده است که دینی که خداوند از طریق نوح، محمد (صلی اللهُ علیه و آله وسلم)، ابراهیم، موسی و عیسی به مردم ابلاغ کرده است-و در حقیقت همگی یک دین و همان دین اسلام است-بر مشرکین گران میآید، چه آنکه کیش و آیین آنها یعنی شرک در مقابل این دین و در تضاد با آن است. لذا دین از ابتدا که بر پیامبران گذشته نازل شده است، از شرک بدور بوده است.
«أَمْ لَهُمْ شُرَکَاء شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّینِ مَا لَمْ یَأْذَن بِهِ اللَّهُ…» (21)
(آیا برای آنان شریکانی است که در آنچه خدا بدان اجازه نداده، برایشان بنیادِ آیینی نهاده اند؟…)
آیه بی بهره بودن کفار در آخرت را بیان میکند و میفرماید: دینی به جز آنچه خدا تشریع کرده وجود ندارد تا کفار عمل خود را مستند بدان و در نتیجه همان رزقی را که اهل ایمان در آخرت دارند داشته باشند، چون خدا شریکی ندارد تا در مقابل دین تشریع شده خدا و بدون اذن او دینی تشریع کند، پس هیچ دینی نیست مگر دین خدا و در آخرت هیچ بهرهای نیست مگر برای کسی که به دین خدا ایمان آورده، بر طبق آن عمل کرده باشد.
سوم. منشأ الهی دین
یکی دیگر از مفاهیم همنشین واژهی دین که بارها و بارها در کنار ذکر واژه دین به کار رفته است، این مسأله است که تنها دینی بر حق و پذیرفته و مقبول است که منتسب به خداوند باشد. این مفهوم با عبارات متفاوتی در قرآن بیان شده است. گاهی سخن از پسندیدن دین از جانب خدا و رضایت او از دین است؛ همانند: «وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا» و یا «دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ». گاهی سخن از اصطفا و گزینش دین از سوی خداوند است؛ نظیر: «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ» (22). در برخی آیات سخن از دینِ من عندالله است: «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ » (23)، یا دینی که از سوی خداوند فرستاده شده است: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ» (24) یا دینی که خداوند آن را تشریع نموده است: «شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ… » (25) و یا دین و هدایتی که منتسب به خدا باشد: «وَلاَ تُؤْمِنُواْ إِلاَّ لِمَن تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللّهِ» (26) «دینِ اللهِ» (27) «إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا ». (28)
«… الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا…» (29)
(… امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را برای شما [به عنوان] آیینی برگزیدم…)
عبارت «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا» که از زبان خداوند بیان شده است، نشان میدهد که اکمال و اتمام دین و نیز رضایت از دین تنها از سوی خداوند جایز است، به عبارت دیگر، از دیدگاه قرآن، یکی از مفاهیم همنشین واژهی دین آنست که از جانب خداوند نازل شده باشد.
شیخ طوسی در تفسیر تبیان در این باره این گونه مینویسد:
«قوله: «وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا» معناه رضیت لکم الاستسلام لأمری و الانقیاد لطاعتی علی ما شرعت لکم من حدوده و فرائضه و معالمه دیناً یعنی بذلک طاعه منکم لی. فان قیل: أو ما کان الله راضیاً الإسلام دیناً لعباده الا یوم أنزلت هذه الآیه. قیل: لم یزل الله راضیاً لخلقه الإسلام دیناً، لکنه لم یزل یصف نبیه محمد (صلی اللهُ علیه و آله وسلم) و أصحابه فی درجات الإسلام و مراتبه درجه بعد درجه و مرتبه بعد مرتبه و حالا بعد حال حتی أکمل لهم شرائعه و بلغ بهم أقصی درجاته و مراتبه، ثم قال: حین أنزلت هذه الآیه «وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا فالصفه التی لها الیوم و الحال التی أنتم علیها، فالزموه و لا تفارقوه.» (30)
«کلام خداوند که میفرماید: «وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا» به این معناست که من برای شما انتخاب کردم که با رعایت حدود و فرائض و راهنماییهای دین تسلیم امر من و منقاد طاعت من شوید و اگر گفته شود که آیا خداوند اسلام را به عنوان دین بندگانش انتخاب نکرده بود بجز در روزی که این آیه نازل شد؟ در جواب میگوییم: خداوند اسلام را به عنوان دین خلق خدا برگزیده بود و همیشه نبی خود، محمد (صلی اللهُ علیه و آله وسلم) و یارانش را در درجاتی از اسلام توصیف مینمود، که درجه به درجه و مرحله به مرحله افزایش مییافت تا اینکه خداوند شریعتش را کامل نمود و آنها را به بالاترین درجات و مراتب رساند و سپس با نزول این آیه فرمود: «وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا» پس ویژگی که امروز دارد را حفظ نمایید و رها نسازید.»
ابوحیان اندلسی در تفسیرش مینویسد:
«وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا یعنی: اخترته لکم من بین الأدیان و أذنتکم بأنه هو الدین المرضی وحده «وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ» «إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً» قاله الزمخشری. و قال ابن عطیه الرضا فی هذا الموضع یحتمل أن یکون بمعنی الإراده و یحتمل أن یکون صفه فعل عباره عن إظهار الله إیاه، لأن الرضا من الصفات المتردده بین صفات الذات و صفات الأفعال و الله تعالی قد رضی الإسلام و أراده لنا و ثم أشیاء یرید الله وقوعها و لا یرضاها. و الإسلام هنا هو الدین فی قوله: إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ انتهی و کلامه یدل علی أنّ الرضا إذا کان من صفات الذات فهو صفه تغایر الإراده. و قیل: المعنی أعلمتکم برضائی به لکم دینا، فإنه تعالی لم یزل راضیا بالأسلام لنا دینا، فلا یکون الاختصاص الرضا بذلک الیوم فائده إن حمل علی ظاهره. و قیل: رضیت عنکم إذا تعبدتم لی بالدین الذی شرعته لکم. و قیل: رضیت إسلامکم الذی أنتم علیه الیوم دینا کاملاً إلی آخر الأبد لا ینسخ منه شیء.» (31)
«وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا یعنی برای شما از بین ادیان اسلام را برگزیدم و به شما اعلان داشتم که اسلام تنها دین مورد پسند من است «وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ» و «إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً» بنابر نظر زمخشری. و ابن عطیه گفته: «احتمال دارد که رضایت در این موضع به معنای اراده باشد و احتمال هم دارد که صفت فعل باشد بدین معنی که عبارتی است که خداوند برای خود اظهار داشته است؛ زیرا رضایت از صفات متردد بین صفات ذات و صفات افعال است و خداوند متعال اسلام را پسندید و آن را برای ما اراده کرد، مسائلی هم وجود دارند که خداوند وقوعش را اراده کرده ولی بدان راضی نیست. اسلام در اینجا همان دینی است که در آیه ذیل فرموده: إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ» سخن او دلالت میکند که اگر رضایت از صفات ذات باشد، پس صفتی است که با اراده مغایرت دارد. و گفته شده که معنای آیه این است که من به شما اعلام کردم که اسلام را به عنوان دین شما برگزیدم، زیرا خداوند متعال همیشه به اینکه اسلام دین ما باشد، راضی بوده است پس اگر حمل بر ظاهرش شود اختصاص رضایت به امروز فائدهای نخواهد داشت. و گفته شده به این معناست که از شما خشنود میشوم هنگامیکه مرا عبادت کنید با دینی که برای شما تشریع نمودم. و گفته شده برگزیدم اسلامیکه شما امروز بدان اعتقاد دارید به عنوان دین کاملی که دیگر نسخ نخواهد شد.»
ابن عاشور نیز در التحریر و التنویز مینویسد:
«و قد یدلُ قوله: وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا علی أنّ هذا الدین دین أبدی: لأنّ الشیء المختار المدّخر لا یکون إلّا أنفس ما أظهر من الأدیان و الأنفس لا یبطله شیء إذا لیس بعده غایه، فتکون الآیه مشیره إلی أنّ نسخ الأحکام قد انتهی.» (32)
«کلام خداوند که میفرماید: «وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا» دلالت دارد بر این مسأله که این دین، دین ابدی است زیرا دینی که برگزیده و حفظ شده، دینی نیست مگر بهترین ادیان و بهترین باطل نما شود چرا که بعد از آن غایتی وجود ندارد، پس آیه اشاره دارد به اینکه نسخ احکام پایان یافته است.»
«… وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ… » (33)
(… آن دینی را که برایشان پسندیده است، به سودشان مستقر کند…)
در آیه فوق بیان شده است که نهایتاً خداوند برای مؤمنین و نیکوکاران دینی را مستقر میکند که خود آن را پسندیده و از آن راضی است، به عبارت دیگر، یکی از نشانها و شروط دین در قاموس قرآن آنست که از سوی خداوند نازل شده باشد و منشأ الهی داشته باشد.
«وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ». (34)
(و ابراهیم و یعقوب، پسران خود را به همان [آیین] سفارش کردند؛ [و هر دو در وصیتشان چنین گفتند:] «ای پسران من، خداوند برای شما این دین را برگزید؛ پس، البته نباید جز مسلمان بمیرید.)
در این آیه از زبان ابراهیم و یعقوب بیان شده است که این خداوند است که دین را برای انسان انتخاب میکند، به عبارت دیگر دینی که انسان انتخاب میکند باید از جانب خداوند نازل شده باشد.
علامه طباطبایی دربارهی اصطفا و گزینش دین از سوی خداوند قائل است که اصطفاء در این مقام این است که، بنده در تمامیشؤونش به مقتضای مملوکیتش و عبودیتش رفتار کند، یعنی برای پروردگارش تسلیم صرف باشد و این معنا با همان عمل به دین در جمیع شئون تحقق مییابد، برای اینکه دین چیز دیگری نیست، همان مواد عبودیت در امور دنیا آخرت است، دین نیز میگوید: بنده باید در تمامیامورش تسلیم رضای خدا باشد، همچنان که در آیه «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ» نیز دین را همان تسلیم خدا شدن معرفی کرده است. پس معلوم شد که مقام اصطفاء عیناً همان مقام اسلام است و شاهد بر آن آیه: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ» است، که از ظاهرش برمیآید ظرف (اذ-زمانی که) متعلق است به جمله (اصطفیناه) در نتیجه معنا چنین میشود: اصطفاء ابراهیم در زمانی بود که پروردگارش به او گفت: اسلام آور و او هم برای خدای رب العالمین اسلام آورد پس جمله: (إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ)، به منزله تفسیری است برای جمله: (اصطفیناه). (35)
«إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ». (36)
(در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است.)
معنای این آیه چنین میشود که دین نزد خدای سبحان یکی است و اختلافی در آن نیست و بندگان خود را امر نکرده مگر به پیروی از همان دین و بر انبیای خود هیچ کتابی نازل ننموده، مگر دربارهی همان دین و هیچ آیه و معجزهای نفرستاده مگر برای همان دین که آن دین عبارت است از اسلام، یعنی تسلم حق شدن. لازمه مطیع خدا بودن این است که آدمیآنچه از معارف را که به تمام معنا برایش روشن و مسلم شده اخذ کند و در آنچه برایش مشتبه است توقف کند، بدون اینکه کمترین تصرفی از پیش خود در آنها بکند.
پرتوی از قرآن در این زمینه بر این عقیده است که مفهوم ظرف عِندَ اللّهِ اشعار به حصر در مقابل الناس دارد. الاسلام ظاهر در معنای لغوی است: تسلیم شدن و یا به سلامت گرائیدن که از لوازم تسلیم میباشد … پس همین آئین تشریعی خدا برای انسان مختار و آزاد است که در گزیدن آئین چون به خود واگذارده شود از نزد خود و پیش خود-عند نفسه، نه عندالله-دین میسازد و آن را دین خدا مینمایاند و خود را از آفرینش که عندالله است جدا و دور میدارد. آن یک: وحی وآله سلّمام و آهنگ آفرینش و قیام به قسط و هدایت است و این یک: اوهام و وسوسهها و ستم و امتیازات و گمراهی. تسلیم بدان: توحید فکر و قوا و رستن از بند بتها و قیود اجتماع ظالمانه و پیوستن به جهان و جواذب آن و دیگران و بازشدن بینش و حرکت و شکوفایی و گسترش در همه ابعاد حیات است و تسلیم به این: کشیده شدن به بندها و جداییها از خود و جهان و دیگران و کینه جویی و فرسودگی و جمود و قیود و پوسیدگی. این گونه دین و قوانین ناشی از آن یا ساخته و پرداخته اوهام و اوضاع محیط است و یا تحریف و مسخی از وحی و کتاب الهی که به رنگ محیط جاهلیت و تعصبات و امنیهها و امتیازات و اختلافات درآمده است. (37)
در عبارت زیر که در سه آیه از آیات قرآن تکرار شده است؛ نیز خداوند ارسال رسول به همراه دین حق و هدایتبخش را، به خود نسبت داده است، به عبارت دیگر تنها دینی به سوی حق و هدایت راهنماست که از جانب خدا نازل شده باشد.
«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ». (38)
(او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند.)
هدی به معنای هدایتی است که خداوند رسولش را با آن همراه ساخت و منظور از دین حق دین اسلام و عقاید و احکام آنست که با واقع و حق انطباق دارد. پس معنای آیه این است که خدا آن کسی است که رسول خود محمد (صلی اللهُ علیه و آله وسلم) را با هدایت-و یا با آیات و معجزات-و با دینی فرستاد که با فطرت و حقیقت آفرینش منطبق است؛ تا آن را بر سایر ادیان غلبه دهد.
در این آیه در کنار ذکر واژهی دین، صحبت از ارسال دین حق و هدایت از سوی خداوند و همراه با رسولش است. به بیان روشن تر، دین حق و هدایت، دین و هدایتی است که از سوی خداوند فرستاده شده باشد و منشأ الهی داشته باشد.
قرشی صاحب تفسیر أحسن الحدیث در این باره قائل است: این آیه همان آیه 28 سوره فتح است با این فرق که ذیل آیه «وَکَفَى بِاللّهِ شَهِیدًا» است. که این عبارت مشروح «أَن یُتِمَّ نُورَهُ» در آیه سابق میباشد، به نظر میآید: «دِینِ الْحَقِّ» بیان است برای «الهدی» و یا منظور از دین، عقاید و احکام از هدی، هدایت و راهنمایی الهی است که توأم با دین حق است، الف و لام در «الدین» به معنای استغراق است یعنی همه ادیان، المیزان فرموده در این دو آیه تشویق است بر قتال اهل کتاب، یعنی ای مسلمانان با آنها بجنگید تا خدا با دست شما دین خود را گسترش دهد و وعده خود را عملی کند. در مجمع البیان از امام باقر صلوات الله علیه نقل شده: این گسترش و غلبه در زمان مهدی علیه السلام خواهد بود که در زمین کسی نماند مگر آنکه به نبوّت محمّد (صلی اللهُ علیه و آله وسلم) اقرار کند: «ان ذلک یکون عند خروج المهدی من آل محمّد فلا یبقی احد الا اقر بمحمد (صلی اللهُ علیه وآله سلّم)». در تفسیر عیاشی و صافی و برهان و مانند آن چنین روایاتی آمده است. (39)
«شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ…» (40)
(از [احکام] دین، برای شما تشریع کرد… )
«أَمْ لَهُمْ شُرَکَاء شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّینِ مَا لَمْ یَأْذَن بِهِ اللَّهُ…» (41)
(آیا برای آنان شریکانی است که در آنچه خدا بدان اجازه نداده، برایشان بنیادِ آیینی نهاده اند؟…)
در دو آیه فوق نیز تشریع دین را فقط مخصوص خدا میداند. در آیه اول بیان میکند که دین نوح، محمد (صلی اللهُ علیه وآله سلّم)، ابراهیم، موسی و عیسی، همگی از جانب خداوند تشریع شده و در آیه دوم نیز میگوید: تشریع دین تنها و تنها با اذن و اجازه خداوند جایز است.
«وَلاَ تُؤْمِنُواْ إِلاَّ لِمَن تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللّهِ أَن یُؤْتَى أَحَدٌ مِّثْلَ مَا أُوتِیتُمْ أَوْ یُحَآجُّوکُمْ عِندَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ». (42)
(و [گفتند:] «جز به کسی که دین شما را پیروی کند، ایمان نیاورید-بگو: «هدایت، هدایت خداست»-مبادا به کسی نظیر آنچه به شما داده شده، داده شود، یا در پیشگاه پروردگارتان با شما محاجه کنند.» بگو: «[این] تفضل به دست خداست؛ آن را به هر کس که بخواهد میدهد و خداوند، گشایش گر داناست.)
عبارت «ان الهدی هدی الله» بیانگر این مطلب است که تنها دینی میتواند انسان را هدایت کند که از جانب خداوند باشد.
«قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِّلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ». (43)
(بگو: آری! پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده است: دینی پایدار، آیین ابراهیمِ حق گرای! و او از مشرکان نبود.)
در این آیه نیز دین قیم را که همان صراط مستقیم و آیین ابراهیم حق گرای است، به خداوند نسبت داده است، یعنی خداوند است که دین حق و صراط مستقیم را برای انسان تعیین میکند و از سوی دیگر نیز بر انسانی که به دنبال گام برداشتن در راه مستقیم است، لازم است از دینی پیروی کند که از سوی خداوند نازل شده باشد.
«أَفَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ». (44)
(آیا جز دین خدا را میجویند؟ با آنکه هر که در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوی او بازگردانیده میشوند.)
صاحب تفسیر المیزان ذیل این آیه این گونه استدلال کرده است که این جمله به خاطر اینکه حرف فا بر سرش آمده، تفریع و نتیجه گیری از آیه قبل است که دربارهی پیمان گرفتن انبیا بود و معنایش این است که: حال که معلوم شد دین خدا واحد است و آن همان است که از همه انبیا و امتهای آنان بر آن، پیمان گرفته شد که هر پیغمبر متقدم، به آمدن پیغمبر بعد از خود بشارت دهد و به آنچه او میآورد ایمان آورده، تصدیقش کنند. دیگر این اهل کتاب را چه میشود که به تو ای رسول اسلام ایمان نمیآورند و از کفر به تو چه چیزی میخواهند؟ از ظاهر حالشان برمیآید که در جستجوی دینند، آیا در جستجوی دینی غیر از اسلاماند؟ با اینکه از قرنها پیش بر آنان واجب شده بود که به اسلام تمسک جویند. چون اسلام آن دینی است که پایه و اساسش فطرتات و نیز بر آنان واجب بود، دینی را بپذیرند که دلیل بر حقانیت آن همان دلیلی باشد که خدا، تمامیذوی العقول موجود در آسمانها و زمین و همه صاحبان شعور را محکوم به قبول آن کرده و آن این است که همان طور که در مقام تکوین تسلیم اویند، در مقام تشریع هم تسلیم او باشند و جز قانون او را نپذیرند. (45)
چهارم. دین الله
ترکیب دین الله، ترکیبی اضافی است که نشان دهنده نوعی تعلق است؛ به بیان دیگر دین متعلق به خداست. در بخشهای قبل مطرح شد که در فرهنگ قرآن منشأ دین، الهی است. در آیات زیادی نیز بر این مفهوم تأکید شده است که مؤمنین باید دین خود را برای خداوند خالص گردانند و فقط برای رضای خدا رفتار نمایند چرا که دین تنها و تنها متعلق به خداست. در این بخش نیز آیاتی از قرآن بررسی خواهد شد که بر این مفهوم تأکید دارند که به خدا تعلق دارد (أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ) و نهایتاً نیز باید انسانها در پروسهای سلوک و رفتار نمایند که دین تماماً متعلق به خدا گردد (و یکون الدین کله لله). زیرا در کل نظام هستی و آفرینش همه تسلیم محض اویند (وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ) و انسان نیز باید همین مرام و مسلک را در پیش گیرد یعنی تسلیم خداوند باشد که دین چیزی غیر از تسلیم نیست (إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ)، از همین روست که قرآن با تعجب میپرسد آیا دینی غیر از دین خدا (دین الله) در پیش میگیرند (أَفَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ). و اما آیاتی که دین را متعلق به خدا میدانند، عبارتند از:
«أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ…». (46)
(آگاه باشید: آیینِ پاک از آنِ خداست…)
مدرسی در تفسیر «من هدی القرآن» بر این باور است که سیادت و حاکمیت مطلق بر آفریدگان تنها از آن خداست، بنابراین واجب است که عبادت و بندگی نیز تنها برای او باشد. به یقین خداست که بر هستی هیمنه و تسلّط مطلق دارد و به نیروی خود نظامها و قوانین را به صورتی معجزه آسا میگرداند و میگذارند و هیچ کسی در این کار با او مشارکت ندارد، زیرا پروردگار چیزی را به ممارست و با اندامها و ابزارها انجام نمیدهد «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»-چون بخواهد چیزی را بیافریند، فرمانش این است که میگوید: موجود شود! پس موجود میشود.» (47)
علامه طباطبایی هم مینویسد:
«معنای خالص بودن دین برای خدا این است که: خدا عبادت آن کسی را که فقط برای او عبادت نمیکند نمیپذیرد، حال چه اینکه هم خدا را بپرستد و هم غیر خدا را و چه اینکه اصلاً غیر خدا را بپرستد.» (48)
«وَیَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ». (49)
(… و دین، مخصوص خدا شود.)
«وَیَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ: دین مخصوص خدا شود، بدون هیچ گونه فشار یا تهدید و یا سلب آزادی که باعث بشود مسلمانان به راحتی و با آرامش به دین خود بپردازند. مسأله، مسألهی مصلحت انسان است، که جهاد نیز ناگزیر خواهد بود؛ جهادی که با شرائط اسلامیو شرعی همراه باشد به این خاطر که برای انسان آزادی حقیقی در زندگی مبتنی بر حق و عدالت باقی بماند و از اوهام و خیال آزادی در سایه حکومت کفر و ظلم و بی عدالتی به اسم آزادی فکر و عمل بدور باشد. (50)
«… فِتْنَهٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ…». (51)
(… و دین یکسره از آن خدا گردد…)
«وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ»: و دین به طور کامل از آن خدا گردد؛ زیرا مردم به اسلام روی خواهند آورد هنگامیکه همه موانع مادی که بر سر راه رسیدن به اسلام است، برطرف شود؛ این همان مسیری است که شایسته است مؤمنین در میدان مبارزه آن را بپیمایند و هدف بلندمدتشان این باشد که با امکاناتی که در اختیار دارند همهی نیروهای کافر و مسلط بر فکر و عمل را تضعیف نمایند. (52)
«أَفَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ». (53)
(آیا جز دین خدا را میجویند؟ با آنکه هر که در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوی او بازگردانیده میشوند.)
در کتاب «الفرقان فی تفسیرالقرآن بالقرآن » آمده است:
«دِینِ اللهِ» یعنی اطاعت از خداوند فرد مکلف طبیعتاً دین و طاعتی را انتخاب مینماید، یا اطاعت از خداوند رحمان را و یا اطاعت از شیطان را و یا نفاق بین این دو را، پس کسی که ادعای ایمان دارد بر اوست که دین خدا را به طور واصب و کامل انتخاب نماید زیرا دین مخصوص خداوند است. (54)
«… وَلَهُ الدِّینُ وَاصِبًا أَفَغَیْرَ اللّهِ تَتَّقُونَ». (55)
(… و آیین پایدار از آنِ اوست. پس آیا از غیر خدا پروا دارید؟)
علامه طباطبایی درباره دین واصب بر این نظر است که دین در این آیه به معنای طاعت و واصب به معنای دایم است، یعنی حق انسان است که خدا را دائماً و در همه احوال اطاعت کند، هم چنان که ملائکه را این طور توصیف کرد که: «لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ» و گفته میشود «وصب و صوبا» یعنی دایم شد دایم شدنی و «وصب الدین» یعنی دین، واجب و لازم شد و «مفازهی واصبه» یعنی بیابانی دور، به حدی که آخر ندارد. (56)
در مجمع البحرین طریحی درباره معنای کلمه واصب این گونه آمده است:
«قوله: و له الدین واصباً الدین: الطاعه و واصباً حال عمل فیها الظرف. و الواصب: الواجب الثابت، لأن کل نعمه منه و الطاعه واجبه له علی کل منعم علیه، أو له الجزاء دائماً ثابتا سرمدا لا یزال یعنی الثواب و العقاب.» (57)
«در کلام خداوند که میفرماید: وَلَهُ الدِّینُ وَاصِبًا، دین یعنی طاعت و فرمانبرداری و واصبا حالی است که ظرف در آن تحقق مییابد. واصب یعنی واجب و ثابت زیرا هر نعمتی از جانب خداوند است و اطاعت و فرمانبرداری او واجب است بر هر کسی که به او نعمت داده است و یا اینکه برای او پاداشی است دائمیو ثابت و ابدی و همیشگی یعنی ثواب و عقاب ابدی و همیشگی.»
ابن منظور در لسان العرب درباره معنای واصب میگوید:
«و فی التنزیل العزیز: وَلَهُ الدِّینُ وَاصِبًا، قال أبواسحق قیل فی معناه: دائما أی طاعته دائمه واجبه أبدا، قال ویجوز، و الله اعلم، أن یکون: وَلَهُ الدِّینُ وَاصِبًا أی له الدین و الطاعه، رضی العبد بما یؤمر به أو لم یرض به، سهل علیه أو لم یسهل، فله الدین و إن کان فیه الوصب. و الوصب: شده التعب.» (58)
«در قرآن عزیز آمده است که «وَلَهُ الدِّینُ وَاصِبًا»، ابواسحاق گفته در معنای این آیه این گونه گفته شده است که واصب یعنی دائم به این معنا که اطاعت او واجب، همیشگی و ابدی است، چه بنده از آنچه که به او امر شده راضی باشد و چه راضی نباشد، بر او آسان باشد یا نباشد، پس دین مخصوص خداوند است به طور ثابت و کامل، حتی اگر در آن شدت و سختی باشد.»
«وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ». (59)
(و ببینی که مردم دسته دسته در دین خدا درآیند)
پنجم: پیروزی دین حق بر ادیان دیگر:
در سه آیه از آیات قرآن عبارت «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» (60) تکرار شده است. این عبارت بیان میکند که خداوند هدایت خود که همان دین حق است را همراه با رسولش فرستاده است و او این دین را بر همهی ادیان دیگر غلبه خواهد داد.
علامه طباطبایی در جلد نوزدهم المیزان ذیل عنوان «معنای اظهار دین حق بر همهی ادیان» در این باره مینویسد اضافه کلمه دین به کلمه حق به طوری که گفتهاند اضافهای است بیانی، ولی ظاهراً این اضافه در اصل اضافه لامیه بوده و عنایت لطیفی در آن به کار رفته و آن این است که هر یک از حق و باطل برای خود دینی دارند که مطابق اقتضای خاص آنها است و خدای تعالی از بین آن دو، دین حق را پسندیده، برای اینکه خودش حق است و بدین جهت رسول خود را به ابلاغ دین حق گسیل داشته. کلمه اظهار وقتی در مورد چیزی علیه چیز دیگر استعمال میشود، معنای غلبه را میدهد، وقتی میگوییم دین اسلام را بر سایر ادیان اظهار داد، معنایش این است که آن را بر سایر ادیان غلبه داد. و منظور از همه ادیان، همه روشهای غیر خدایی است که در بین بشر سلوک میشود. و این آیه در مقام تعلیل جمله «وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» در آیه قبلی است و معنایش این است که: خدا نور خود را تمام میکند، برای اینکه خدا آن کسی است که رسول خود را با نورش گسیل داشت، نوری که همان هدایت و دین حق است، تا آن را بر همه ادیان غلبه دهد، هرچند که مشرکین بت پرست نخواهند. از این دو آیه استفاده میشود که دین حق نور خدا در زمین است، هم چنان که این معنا از جمله «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ…» نیز استفاده میشود. (61)
ششم: سهولت در دین
با مراجعه به آیات قرآن در چند موضع میبینیم که خداوند تأکید فرموده است که در دین سختی و حرجی وجود ندارد و خدا نمیخواهد برای انسانها دشواری و سختی قرار دهد: «مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ» (62) از هیچ کس بیش از اندازه و توان خودش تکلیفی خواسته نشده است: «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَهَا» (63) حال این دشواری و سختی در چه زمینهای مدنظر بوده است؟ علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در این باره این گونه بیان کرده است که هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ-منتی است از خدا بر مؤمنین، به اینکه اگر به خود واگذار میشدند، هرگز از طرف خودشان به سعادت دین نائل نمیشدند، چیزی که هست خدا بر آن منت نهاد و ایشان را برای دین حق از میان خلایق انتخاب نمود و جمع کرد و هر حرج و دشواری را از سر راه دینداری ایشان برداشت چه حرج در خود احکام دین و چه حرجهای عارضی و اتفاقی. پس از این آیه فهمیده میشود که شریعت اسلام شریعتی است سهل و آسان و شریعت پدرشان ابراهیم حنیف است که برای پروردگار خود تسلیم بود. (64)
هفتم: توفیهی دین در قیامت
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ». (65)
(آن روز خدا دین حق را برای آنان آشکار میسازد و خواهند دانست که خدا همان حقیقت آشکار است.)
باز هم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه عقیده دارد که «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ»، این آیه از نظر اینکه خودش آیهای است مستقل، ممکن است بگوییم: مراد از «دین»، آن معنایی است که مرادف با کلمه «ملت و کیش» است، یعنی سنت زندگی که در این صورت آیه شریفه در مقام بیان معنایی عالی خواهد بود و آن این است که روز قیامت حقایق برای بشر ظهور پیدا میکند و این معنا با جمله «وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» سازگارتر است. (66)
گرچه مفسران دربارهی کاربرد واژهی دین در این آیه احتمال دادهاند که به معنای جزا و پاداش باشد (67)، اما همان گونه که صاحب تفسیر المیزان بیان داشته احتمال اینکه دین در این بافت و سیاق قرآنی به معنای کیش و آیین باشد، مناسبتر و بهتر است.
پینوشتها:
1. نساء/ 125/4.
2. موسوی همدانی، ج5: 144.
3. بقره/ 132/2-130.
4. موسوی همدانی، ج1: 300.
5. آل عمران/ 19/3.
6. طالقانی، ج5: 52.
7. آل عمران/ 83/3 و 85.
8. مصطفوی (1380)، ج4: 316.
9. مائده/ 3/5.
10. مترجمان، ج2: 262.
11. انعام/161/6.
12. مکارم شیرازی (1380)، ج6: 60-61.
13. توبه/ 33/9 و صف/ 9/61.
14. توبه/ 36/9.
15. مترجمان، ج4: 146.
16. یونس/ 105/10 و 106.
17. نور/ 55/24.
18. عنکبوت/ 65/29.
19. موسوی همدانی، ج16: 222.
20. شوری/13/42.
21. شوری/21/42.
22. بقره/ 132/2.
23. آل عمران/ 19/3.
24. توبه/ 33/9.
25. شوری/ 13/42.
26. آل عمران/73/3.
27. آل عمران/ 83/3.
28. انعام/161/6.
29. مائده/3/5.
30. طوسی، ج3: 436.
31. ابوحیان، ج4: 175 و 176.
32. ابن عاشور، ج5: 34 و 35.
33. نور/55/24.
34. بقره/132/2.
35. موسوی همدانی، ج1: 300.
36. آل عمران/19/3.
37. طالقانی: 52-54.
38. توبه/ 33/9 و صف/9/61 و فتح/28/48.
39. قرشی (1371)، ج4: 224.
40. شوری/13/42
41. شوری/21/42.
42. آل عمران/73/3.
43. انعام/161/6.
44. آل عمران/83/3.
45. موسوی همدانی، ج3: 519.
46. زمر/3/39.
47. مترجمان، ج11: 418.
48. موسوی همدانی، ج17: 356.
49. بقره/193/2.
50. فضل الله، ج4: 82.
51. انفال/39/8.
52. فضل الله، ج10: 382.
53. آل عمران/83/3.
54. صادق تهرانی (1365)، ج5: 231.
55. نحل/52/16.
56. موسوی همدانی، ج12: 391.
57. طریحی، ج2: 181.
58. ابن منظور، ج1: 797. همچنین نک به: ابوهلال عسکری: 573 و زبیدی، ج1: 503.
59. نصر/2/110.
60. توبه/33/9 و صف/9/61 و فتح/28/48.
61. موسوی همدانی، ج19: 431.
62. مائده/6/5.
63. بقر/286/2.
64. موسوی همدانی، ج14: 583.
65. نور/25/24.
66. موسوی همدانی: ج15: 135-136.
67. طیب: ج9: 513؛ طوسی، ج7: 423؛ صادقی تهرانی (1419): 352.
منبع مقاله :
تقدسی، محمد مهدی؛ (1392)، معناشناسی واژه دین در قرآن، تهران: دانشگاه امام صادق، چاپ اول