گرچه به دفاعیات فاطمه (س) ترتیب اثر ندادند، ولی فاطمه (س) هرگز تسلیم باطل نشد، و تا آخر عمر، روی خوش به آنانکه در حقش ظلم کردند، نشان نداد، اکنون به داستان زیر توجه کنید: در آن هنگام که فاطمه (س) در بستر شهادت قرار گرفت روزی ابوبکر و عمر با علی (ع) ملاقات کرده و گفتند: از فاطمه (س) خواهش کن تا به ما اجازه بدهد، به حضورش برسیم ، میدانی که بین ما و او، امور ناگواری رخ داده است بلکه به حضورش برسیم و معذرت بخواهیم و از گناه ما بگذرد، آنها تا در خانه آمدند، علی (ع) وارد خانه شد و به فاطمه (س) گفت : فلان و فلان به در خانه آمدند و می خواهند به شما سلام کند، نظر شما چیست ؟ فاطمه (س) فرمود: خانه ، خانه تو است و من همسر تو هستم ، آنچه را می خواهی انجام بده . علی (ع) فرمود: روپوش خود را محکم ببند .
فاطمه (س) روپوش را محکم بست و روی خود را به طرف دیوار گردانید آن ها تا کنار بستر زهرا (س) آمدند و سلام کردند و گفتند: از ما راضی باش خدا از تو راضی باشد فاطمه (س) فرمود: برای چه به اینجا آمده اید؟گفتند: ما به شما جسارت کردیم ، امیدواریم ما را ببخشی و دلت نسبت به ما صاف گردد. فاطمه (س) در همینجا آنها را به محاکمه کشید، و به آنها فرمود: اگر شما در این کارتان صداقت دارید، سؤالی از شما دارم ، پاسخش را بدهید، با توجه به اینکه می دانم که شما به پاسخ این سؤال آگاه هستید اگر تصدیق کردید می فهمم که شما در عذرخواهی خود صداقت دارید گفتند: بپرس !
فرمود: شما را به خدا، آیا شنیده اید که پیامبر (ص) فرمود: فاطمه (س) پاره تن من است کسی که او را برنجاند مرا رنجانده است ؟ گفتند: آری شنیده ایم . فاطمه (س) در این حال دستهایش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت :
خدایا!این دو نفر مرا آزردند، و من شکایتم در مورد آنها را به درگاه تو و رسول خدا می آورم ، نه به خدا قسم هرگز از شما راضی نمی شوم تا با پدرم رسول خدا (ص) ملاقات نمایم ، تا به آنچه که به ما کردید، به او خبر دهم ، و او درباره ما قضاوت کند. ابوبکر به گریه و ناله افتاد و می گفت : وای بر من ، و بی تابی سختی کرد، ولی عمر به او گفت : ای خلیفه رسول خدا!! از گفته یک زن ، این گونه بی تابی می کنی !. آنها از طلب رضایت از فاطمه (س) ناامید شدند و رفتند.
داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ محمد محمدی اشتهاردی