قرآن و آزادی اسرا (2)

قرآن و آزادی اسرا (2)

نویسنده: نعمت الله صالحی نجف آبادی

بحث درباره مطلب دوم
مطلب دوم: این بود که آیا مقصود از جمله ی : ( حَتّی یُثخِنَ فِی الأَرضِ ) استوار شدن محمد بن بحر اصفهانی معروف به ابومسلم اصفهانی ( متوفای 322 هجری ) به نقل مجمع البیان در تفسیر آیه: ( ما کانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسری حَتّی یُثخِنَ فِی الأَرضِ ) می گوید:
اثخان به معنای غلبه کردن بر بلاد و رام ساختن اهل آن بلاد است و آیه ی مزبور می گوید: برای هیچ پیغمبری روا نیست اسیر بگیرد تا وقتی که تسلط و حاکمیت پیغمبر در زمین برقرار شود.(1)
تا آن جا که ما می دانیم ابومسلم اصفهانی قدیم ترین عالم مفسری است که چنین نظری در تفسیر جمله: ( حَتّی یُثخِنَ فِی الأرضِ ) اظهار کرده و از آن، اقتدار و حاکمیت یافتن پیغمبر را در زمین فهمیده است و این نظر با شغل او نیز مناسب بوده است، چون او از فرمانروایان حکومت بنی عباس بوده و طبعاً به سلطه و اقتدار حکومت می اندیشیده است (2) و از علمای متأخر نیز صاحب المنار و صاحب المیزان این نظر را پذیرفته اند.
صاحب المنار می نویسد:
معنای آیه ی مزبور این است که ازشأن و سنت هیچ پیغمبری نبوده که در جنگ اسیرانی بگیرد به منظور این که آنان را بی فدیه یا با فدیه آزاد کند، مگر بعد از آن که شأن و قدرت و سلطه اش در زمین کامل شده باشد تا گرفتن اسیران سبب ضعف او یا قوت دشمنانش نشود… و ثخانه که در تفسیر علی بن ابراهیم شیعی آمده است (3) ظاهراً آن را از منابع عامه گرفته و به معنای غلظت است، پس هر چیز غلیظی را ثخین می گویند، بنابراین « حتی یثخن فی الارض » معنایش این است: تا آن گاه که آن پیغمبران قوی و شدید و غالب گردد.(4)
یکی از امور تجربه شده که شکی در آن نیست این است که مبالغه و اثخان در کشتن دشمنان، یکی از اسباب اثخان در زمین، یعنی حاکمیت و قوت و سلطه بزرگ یافتن در زمین است.(5)
اثخان بر دو گونه است: یکی « إثخان القتلی » و دیگری « الإثخان فی الأرض »؛ اثخان القتلی یعنی مبالغه زیاد در کشتن دشمنان و اثخان فی الارض یعنی تسلط و حاکمیت یافتن در زمین، اثخان القتلی سبب اثخان فی الارض می شود.
صاحب المنار نظر می دهد که در آیه ی مورد بحث عبارت « حتی یثخن فی الأرض » به معنای تسلط و حاکمیت یافتن است و این آیه می خواهد بگوید: برای هیچ پیغمبری روا نیست که قبل از حاکمیت کامل یافتن، اسیرانی را که از دشمن می گیرد بی فدیه یا با فدیه آزاد کند؛ زیرا این کار موجب ضعف او و قوت دشمن می شود، بنابراین، باید همه اسرا را قتل عام کند و این کار باید ادامه یابد تا وقتی که تسلط و حاکمیت وی مسلم شود، پس از آن مانعی ندارد اسیرانی را که می گیرد بی فدیه یا با فدیه آزاد کند.(6)
صاحب المیزان نیز نظر صاحب المنار را انتخاب کرده است که عبارت معظم له را بعداً نقل خواهیم کرد.
این بود نظر ابومسلم اصفهانی، صاحب المنار و صاحب المیزان در معنای جمله « حتی یثخن فی الارض » و قبل از هر چیز لازم است که لغت « اثخان » و مشتقات و موارد استعمال آن را از گفته های اهل لغت بیاوریم و بررسی کنیم:

موارد استعمال اثخان و استثخان
1.در نهایه ی ابن اثیر آمده است:
الإثخان فی الشیء: المبالغهُ فیه، و الإکثار منه یقال: أَثخَنه المَرض إذا ثقّله و وهنه، و منه حدیث أبی جهل: « و کان قد أثخن » أی أثقل بالجراح.
2.در اساس البلاغه ی زمخشری آمده است:
ثخن الشیء: کثف و غلظ، وثوب ثخین، و من المجاز أثخنته الجراحات و ترکه مثخناً و قیذاً، واستثخن من الإعیاء و المرض غلبانی، و استثخن منّی النوم غلبنی.(7)
3.در لسان العرب آمده است:
استثخن من المرض و الأعیاء إذا غلبه الإعیاء و المرض.(8)
4.و در مفردات راغب آمده است:
یقال: ثخن الشیء فهو ثخین إذا غلظ فلم یسر و لم یستمرّ فی ذهابه، و منه استعیر قولهم: أثخنته ضرباً و استخفافاً قال الله تعالی: ( حَتّی إذا أَثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثاقَ).(9)
از آنچه نقل شد، روشن می شود که ماده « ثخن » به معنای غلظت است، ولی به باب افعال و استعمال که می رود آن را برای معنای دیگری استعاره می آورند، چنان که در مفردات راغب بود: « و منه استعیر قولهم؛ أثخنته ضرباً ». توضیح گفته راغب این است که مثلاً شیره وقتی که غلیظ می شود می گویند: « ثخن الدبس » یعنی شیره غلیظ شد « فهو ثخین » پس شیره غلیظ است، آن گاه در عبارت « اثخنته ضربا » و در آیه: ( حَتّی إذا أثخَنتُمُوهُم ) ماده ی اثخان را استعاره آورده اند برای معنای دیگری. راغب همین قدر می گوید: این ماده را استعاره آورده اند برای معنای دیگری، ولی نمی گوید: برای چه معنایی؟
اکنون باید بدانیم که در عبارت « أثخنته ضرباً » و در آیه: ( حَتّی إِذا أَثخَنتُمُوهُم ) این ماده را که در اصل به معنای غلظت است، برای چه معنایی استعاره آورده اند؟
در همین مثال شیره که دقت می کنیم، می بینیم شیره وقتی که غلیظ می شود دو حالت پیدا می کند: یکی این که در جای خود می ماند و بی حرکت می شود و دیگر این که سفت و محکم می شود، حالا وقتی که با استعاره می گویند: « أثخنته ضرباً » آیا مقصود این است که او را زدم تا بی حال و بی حرکت شد یا مقصود این است که او را زدم تا سفت و محکم شد؟
و نیز در آیه : ( حَتّی إِذا أَثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثاقَ ) آیا مقصود این است که وقتی دشمن را در جنگ شکست دادید و بی حرکت و زمین گیر گردید او را با ریسمان ببندید؟ یا مقصود این است که وقتی دشمن را در جنگ سفت و محکم کردید او را با ریسمان ببندید؟
در سخنان زمخشری بود: « و من المجاز أثخنته الجراحات » آیا مقصود این است که جراحت ها او را زمین گیر و بی حرکت کرده است یا مقصود این است که جراحت ها او را سفت و محکم کرده است؟
این مطلب، بدیهی به نظر می رسد که « أثخنته ضرباً »؛ یعنی او را آن قدر زدم تا بی حرکت شد و معنای « أثخنته الجراحات » این است که جراحت ها او را بی حرکت و زمین گیر کرده است و در کلام زمخشری بود « استثخن منّی الإعیا و المرض غلبانی » یعنی خستگی و مرض بر من غالب شدند. زمخشری عبارت مزبور را به معنای غالب شدن خستگی و مرض بر انسان تفسیر کرده و معلوم است وقتی که خستگی و مرض بر انسان غالب شوند، او را بی حرکت و زمین گیر می کنند.
از این مثال ها روشن می شود که ماده ی « ثخن » به باب افعال یا استفعال که می رود از باب استعاره به معنای بی حرکت کردن چیزی می آید، نه به معنای محکم شدن، ولی در المیزان به معنای محکم شدن گرفته شده و در تفسیر آیه : ( ما کانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أسری حَتّی یُثخِنَ فِی الأَرضِ ) بعد از نقل سخنان راغب که قبلاً آوردیم می نویسند:
مقصود از اثخان پیغمبر در زمین این است که دین او بین مردم استقرار یابد. گویی دین چیز غلیظی است که منجمد شده و ثبات یافته است، بعد از آن که چیز رقیقی بوده و بیم نابود شدن آن می رفته است.(10)
گویا معظم له تصور کرده اند: مقصود راغب که گفته است: « و منه استعیر قولهم: أثخنته ضرباً… » این است که ماده ی اثخان را استعاره آورده اند برای مفهوم محکم شدن، در حالی که « اثخنته ضرباً » که در سخنان راغب آمده، معنایش این است که او را زدم تا بی حرکت شد، چنانچه معنای آیه: ( إِذا أَثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثاقَ ) که در سخن راغب آمده است که « وقتی دشمنان را شکست دادید و بی حرکت گردید آنان را با ریسمان ببندید »، هرگز معنایش این نیست که: « وقتی دشمنان را محکم و استوار کردید، آنان را با ریسمان ببندید. »
بنابراین، معنای آیه : ( ما کانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أسری حَتّی یُثخِنَ فِی الأَرضِ ) این است که برای هیچ پیغمبری روا نیست در جنگ اسیر بگیرد ( و بدین وسیله وقت و نیروی خود را هدر بدهد ) تا وقتی که دشمن را شکست بدهد و بدون حرکت باشد و هرگز معنایش این نیست که برای هیچ پیغمبری روا نیست در جنگ اسیرانی بگیرد تا وقتی که دینش استقرار یابد و پابرجا شود.
صاحب المیزان « اثخان » از باب افعال را لازم دانسته و آن را به معنای استقرار یافتن و محکم شدن تفسیر کرده اند، در حالی که « إثخان » از باب افعال در همه موارد استعمالش متعدی است و آن را استعاره می آورند برای کوبیدن و بی حرکت کردن چیزی و چنان که در سخنان اهل لغت دیدیم به معنای این است که مرض و جراحت، او را بی حرکت و زمین گیر کرد و در حدیث ابوجهل که از ابن اثیر نقل کردیم آمده بود:
« و کان قد أُثخِنَ » به صیغه ی مجهول، یعنی ابوجهل در جنگ بدر به سبب ضربه ها و جراحت ها بی حرکت شده بود.
طبیعی است که اگر « إثخان » از باب افعال، لازم پنداشته شود و به معنای « صار ذاثخانه » گرفته شود، جمله « حتی فی الارض » به معنای تسلط و حاکمیت یافتن پیغمبر تفسیر می شود، در حالی که چنین نیست و « إثخان » از باب افعال، همیشه متعدی استعمال می شود و مفعول دارد و می بینیم که فعل « اثخنتموهم » در آیه شریفه متعدی است و ضمیر « هم » مفعول آن است.
پس باید گفت: در آیه « یثخن فی الارض » نیز متعدی است، نهایت این که مفعولش مقدر است و باید چیزی نظیر « العدو » تقدیر گرفت که اگر مفعولش ظاهر باشد، چنین می شود: « ما کان لنبیّ أن یکون له أسری حتّی یثخن العدوّ فی الأرض »؛ یعنی برای هیچ پیغمبری روا نیست که در حین جنگیدن، وقت و نیروی خود را صرف گرفتن اسیرانی از دشمن کند تا وقتی که دشمن را در عرصه ی جنگ زمین گیر و بی حرکت سازد.

مراد از تسلط و حاکمیت چیست؟
آن ها که معتقدند آیه ی: ( حَتّی یُثخِنَ فِی الأرضِ ) در سوره انفال حاوی عتاب است و « إثخان » در آیه ی مزبور به معنای تسلط یافتن پیغمبر صلی الله علیه و آله و دین او است، می گویند:
آیه ی مزبور بدین سبب مسلمین را مورد عتاب قرار داد که بعد از جنگ بدر تسلط و حاکمیت پیغمبر و دین او هنوز استقرار نیافته بود و آزادی اسرا در آن زمان موجب تضعیف مسلمین و تقویت کفار می شد، ولی بعداً که حاکمیت و تسلط پیغمبر صلی الله علیه و آله و دین او تثبیت شد، در سوره محمد صلی الله علیه و آله آیه ی 4 دستور آمد: ( فَإمّا مَنّاً بَعدٌ وَ إِمّا فِداءً )؛ یعنی اسیران را بی فدیه آزاد کنید و از آن پس دیگر قتل عام اسیران واجب نبود و آزاد کردنشان مجاز بود.(11)
در این جا باید از صاحبان این قول پرسید: اگر إثخان در آیه ی : ( حَتّی یُثخِنَ فِی الأرضِ ) به معنای تسلط یافتن پیغمبر صلی الله علیه و آله و دین او است، چه درجه از تسلط مراد است؟ حداقل، یا حداکثر و اعلای آن؟
اگر حداقل آن مراد است که این حداقل، بعد از جنگ بدر حاصل بود؛ زیرا رسول اکرم صلی الله علیه و آله در آن زمان فاتح جنگ و دارای حکومتی پابرجا بود و اگر حد اعلای تسلط و حاکمیت پیغمبر صلی الله علیه و آله مراد است، که تا آخر حیات آن حضرت هم حاصل نشد؛ زیرا حد اعلای آن حکومت جهانی است که برای او به وجود نیامد.
می دانیم که قوّت و ضعف حاکمیت، دو امر نسبی هستند که درجات متفاوتی دارند و هر درجه ای نسبت به درجه بالاتر، ضعیف و نسبت به درجه پایین تر قوی است، حداقل حاکمیت این است که نظامی بتواند روی پای خود بایستد و حد اعلای آن این است که بر همه جهان حاکم شود بین حداقل و حد اعلای حاکمیت درجات مختلفی می تواند تحقق یابد.
نظام اسلامی در حیات رسول اکرم صلی الله علیه و آله از حداقل حاکمیت شروع کرد و به تدریج قدرتش بیشتر شد تا آن که در غزوه تبوک توانست حدود سی هزار نیرو بسیج کند، ولی هرگز به حد اعلای حاکمیت که حکومت جهانی است نرسید. در جنگ هایی که نظام اسلامی اسیر می گرفت، به دستور پیشوای اسلام، اسرای جنگ گاهی بی فدیه و گاهی با فدیه آزاد می شدند، چنان که در جنگ بدر، جنگ بنی المصطلق، جنگ حنین و هوازن چنین شد.

فرق بین اسرای بدر و غیر بدر
صاحب المنار و هم فکرانش گفته اند:
آزاد کردن اسرای جنگ بدر مقتضی عذاب عظیم و موجب عتاب و توبیخ خداوند در آیه : ( ما کانَ لِنَبیٍّ أن یَکُونَ لَهُ أَسری ) شد.
باید پرسید: چه وقتی است بین آزاد کردن اسرای جنگ بدر و آزاد کردن اسرای بنی المصطلق که آزاد کردن اسرای جنگ بدر مقتضی عذاب عظیم و موجب عتاب و توبیخ خداوند می شود، ولی آزاد کردن اسرای بنی المصطلق (12) نمی شود؟
اگر گفته شود: هنگام جنگ بنی المصطلق، مسلمین آن قدر قوی بودند که دیگر در آینده امکان شکست آنان نبود از این رو آزاد کردن اسرا موجب تضعیف مسلمین نمی شد، ولی بعد از جنگ بدر امکان شکست مسلمین وجود داشت، چنان که یک سال بعد در جنگ احد شکست خوردند.
در جواب می گوییم: تاریخ خلاف این گفته را ثابت می کند؛ زیرا مسلمین در جنگ موته که بعد از جنگ بنی المصطلق بود، شکست سختی خوردند.(13)
به طور کلی امکان شکست نیروهای هر حکومتی اگر چه در اوج قدرت باشد در جنگ های موضعی یا عمومی همیشه وجود دارد و چنان که قبلاً اشاره شد قوّت و ضعف، دو امر نسبی هستند و وسیله سنجشی وجود ندارد که بگوییم: مثلاً خدا گفته است اگر قدرت مسلمین تا فلان درجه باشد، آزاد کردن اسرا جایز نیست و اگر تا فلان درجه ارتقا یابد، آزادی آن ها مانعی ندارد؛ نه چنین حکمی از طرف خدا اعلام شده و نه قدرت حکومت در این باره درجه بندی شده است.
نتیجه ی بحث درباره مطلب دوم این شد که معنای جمله ی: ( حَتّی یُثخِنَ فِی الأرضِ ) در آیه ی 67 سوره ی انفال، استوار شدن سلطه ی پیغمبر در کره ی زمین نیست، بلکه معنای آن شکست دادن و بی حرکت دشمن در زمین و عرصه جنگ و پیکار است.

بحث درباره مطلب سوم
مطلب سوم این بود که آیا بین آیه 68 سوره انفال: ( ما کان لنبیّ أن یکون له أسری حَتّی یُثخِنَ فِی الأرضِ ) و آیه ی 4 سوره ی محمد صلی الله علیه و آله: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) تعارض هست یا مفهوم این دو آیه با هم سازگار و هم آهنگ است و تعارض بین آن دو نیست؟
کسانی که می گویند: آیه ( ما کانَ لِنَبِیٍّ…) می گوید: « آزاد کردن اسرا قبل از استقرار سلطه پیغمبر جایز نیست و باید قتل عام شوند » طبعاً مفهوم این دو آیه را با هم سازگار و هم آهنگ نمی دانند؛ زیرا آیه: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) آزاد کردن اسرا را بی فدیه یا با فدیه به طور مطلق تجویز می کند و بین جایز بودن آزادی اسرا و جایز نبودن آن، تعارض وجود دارد و به همین علت بعضی از مفسران گفته اند آیه: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) آیه : (ما کانَ لِنَبِیِّ أن یَکُون لَهُ أَسری) را نسخ کرده است.(14)
شیخ طوسی نیز از قول ابن عباس و قتاده نقل می کند که گفته اند آیه:
( ما کانَ لِنَبِیِّ أن یَکُون لَهُ أَسری) که آزاد کردن اسرا را ( به گمان آنان ) منع می کند، مربوط به زمانی است که تعداد مسلمین کم بوده، ولی بعداً که تعدادشان زیاد شد، آیه : ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) نازل گردید که آزاد کردن اسرا را بی فدیه یا با فدیه تجویز می کند.(15)
صاحب المیزان نیز قول ابن عباس و قتاده را پذیرفته و در تفسیر آیه: ( ما کانَ لِنَبِیِّ أن یَکُون لَهُ أَسری حَتّی یُثخِنَ فِی الأرضِ) می فرمایند:
سنت و وظیفه همه ی پیغمبران و از جمله پیغمبر اسلام این بوده و باید باشد که پس از غلبه بر دشمن، همه افراد دشمن را قتل عام کنند تا نیروی مخالف کاملاً سرکوب شود و انبیا قدرت پیدا کنند و دینشان پابرجا گردد، ولی پس از پابرجا شدن انبیا و دینشان دیگر آزاد کردن اسرای دشمن مانعی ندارد، چنان که آیه: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) آزاد کردن اسرا را بی فدیه یا با فدیه تجویز کرده است. و این آیه مربوط به زمانی است که سیطره ی اسلام کاملاً استقرار یافته و گسترش پیدا کرده بود.(16)
صاحب المنار نیز همین قول را پذیرفته و می گوید:
آیه : ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) که آزاد کردن اسرا را تجویز کرده، مربوط است به بعد از پابرجا شدن قدرت و سیطره اسلام، ولی قبل از پابرجا شدن و استحکام نظام اسلام، گرفتن اسیر و آزاد کردنش بی فدیه یا با فدیه ممنوع بود؛ زیرا این موجب ضعف جبهه اسلام می گشت.(17)

نظر نگارنده
به نظر می رسد دو آیه مورد بحث با هم هم آهنگ هستند؛ زیرا آیه : ( ما کانَ لِنَبِیِّ أن یَکُون لَهُ أَسری حَتّی یُثخِنَ فِی الأرضِ) می گوید: قبل از شکست دادن و بی حرکت کردن دشمن نباید، وقت رزمندگان صرفِ گرفتن اسیر شود؛ زیرا اشتغال به گرفتن، بستن و منتقل کردن اسرا به پشت جبهه، وقت رزمندگان را می گیرد و از نیروی رزمندگی آنان می کاهد و به همین نسبت احتمال پیروزی نیروهای اسلام را کمتر و احتمال پیروزی نیروهای اسلام را کمتر و احتمال غلبه ی دشمن را بیشتر می کند؛ لذا تا وقتی که دشمن به طور کامل سرکوب و بی حرکت نشده است، نباید سپاهیان اسلام حتی یک لحظه را از دست بدهند و باید همه ی نیروی خود را فقط صرف شکست دادن دشمن مهاجم کنند، تا آن گاه که دشمن را در میدان و زمین جنگ سرکوب و بی حرکت سازند. پس پایان ممنوعیت گرفتن اسیر، وقتی است که دشمن کاملاً ذلیل و زمین گیر شود، آن گاه گرفتن و بستن اسیر بلامانع، بلکه مکمل پیروزی نیروهای اسلام خواهد بود تا بعداً با فدیه یا بی فدیه آزاد شوند و یا با اسرایی که دشمن گرفته است، مبادله گردند.
این بود تفسیر و توضیح محتوای آیه: (ما کان لنبیّ أن یکون له أسری…). حالا به آیه (فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً) توجه می کنیم، آیه چنین است:
( فَإذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَربَ الرِّقابِ حَتّی إِذا أَثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثاقَ فَإمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءٍ حَتّی تَضَعَ الحَربُ أَوزارَها)(18)؛ یعنی وقتی که در میدان جنگ با کفار مهاجم روبه رو شدید، آنان را گردن بزنید تا آن گاه که سرکوب و بی حرکتشان کردید، اسیرشان کنید و محکم ببندیدشان تا این که جنگ پایان یابد و بعداً اسیران را بی فدیه یا با فدیه آزاد خواهید کرد.
چنان که می بینیم این آیه با آیه: ( ما کانَ لِنَبِیِّ أن یَکُون لَهُ أَسری حَتّی یُثخِنَ فِی الأرضِ) تعارض ندارد، زیرا این آیه به گرفتن اسیر بعد از سرکوب کردن کامل دشمن امر می کند و آیه : (ما کانَ لِنَبِیِّ أن یَکُون لَهُ أَسری…) از گرفتن اسیر قبل از سرکوب کردن کامل دشمن نهی می کند و نیز این آیه از آزاد کردن اسرا بعد از جنگ بی فدیه یا با فدیه سخن می گوید و آیه : ( ما کانَ لِنَبِیٍّ… ) اساساً از آزاد کردن اسرا سخن نمی گوید، نه از نهی می کند و نه به آن امر می نماید، بلکه آن را مسکوت می گذارد. پس روشن شد که دو آیه ی مورد بحث با هم تعارض ندارند و بنابراین، ناچار نیستیم بگوییم آیه: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) به آزاد کردن اسرا بعد از استقرار حاکمیت پیغمبر امر می کند، آن طور که صاحب المنار و المیزان می گویند.

چرا بین دو آیه تعارض دیده اند؟
چنین به نظر می رسد که اکثر مفسران چون از آن: ( ما کانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکوُنَ لَهُ أُسری… )(19) ممنوعیت گرفتن فدیه و آزاد کردن اسرا را فهمیده اند و از طرفی دیده اند که آیه ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً )(20)صریحاً آزاد کردن اسرا را در مقابل فدیه تجویز می کند، تصور کرده اند که یا باید مثل تفسیر جلالین بگویند آیه : ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) ناسخ آیه ( ما کانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکوُنَ لَهُ أُسری ) می باشد و یا باید بگویند: موضوع این دو آیه با هم فرق دارد و آیه 67 سوره انفال که به گمان آنان آزاد کردن اسرا در مقابل فدیه ممنوع می کند، مربوط به وقتی است که اسلام و حکومت اسلامی هنوز پابرجا نشده بود و آیه 4 سوره محمد صلی الله علیه و آله که آزاد کردن اسرا را در مقابل فدیه تجویز می کند، در خصوص وقتی است که اسلام و حکومت پابرجا شده بود.
صاحب المیزان – رضوان الله علیه – می فرمایند:
موضوع این دو آیه با هم فرق دارد و آیه: ( ما کانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکوُنَ لَهُ أُسری ) موضوعش آن جاست که هنوز حکومت پیغمبر اسلام و دین وی پابرجا نشده بود که در این زمان باید از گرفتن اسیر و آزاد کردن اسرا در مقابل فدیه خودداری کند و وظیفه دارد اسرا را قتل عام نماید و آیه : (…فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) موضوعش آن جاست که حکومت و دین وی پابرجا شده بود که در این زمان گرفتن اسرا و آزادکردنشان در مقابل فدیه مانعی ندارد.(21)
آنچه به نظر نگارنده می رسد این است که نه آیه : ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) آیه : ( …. ما کانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکوُنَ لَهُ أُسری ) را نسخ کرده و نه موضوع دو آیه ی یاد شده با هم فرق دارد؛ زیرا در این دو آیه اساساً درباره ی پابرجا شدن و یا نشدن حکومت پیغمبر اسلام و دین وی بحثی نیامده است و از طرفی هر دو آیه با هم هم آهنگ هستند و هر دو به ضمیمه ی هم می گویند: هر پیغمبری و هر فرمانده سپاهی، وقتی که با دشمن مهاجم روبه رو می شود، همه ی نیروهایش حتی یک لحظه هم نباید خود را به گرفتن اسیر مشغول کنند که این کار از نیرو و توان رزمی آنان می کاهد و احتمال پیروزی نیروهای حق را کمتر می کند.
پس آن گاه که نیروهای حق، دشمن را سرکوب کردند و نظام فرماندهی آن ها را از بین بردند، باید برای تکمیل پیروزی نیروهای حق باقی مانده ی نیروهای متلاشی شده دشمن را بگیرند و محکم ببندند که دیگر از طرف دشمن هیچ گاه خطری نسبت به نیروهای حق احساس نشود، سپس در آینده درباره اسرا تصمیم گیری می کنند و با رعایت مصلحت، یا بی فدیه و یا با فدیه آزادشان می سازند.
این بود مطلبی که از جمع بندی محتوای آیه ی یاد شده و ضمیمه کردن مدلول آن دو به دست می آید.
خلاصه بحث درباره مطلب سوم این شد که بین آیه: ( ما کانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکوُنَ لَهُ أُسری…) و آیه: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) هیچ گونه دوگانگی وجود ندارد و این دو آیه با هم هم آهنگ هستند و مدلول هر یک از آن دو، مدلول دیگری را تأیید می کند.

بحث درباره مطلب چهارم
مطلب چهارم این بود که « کتاب سابق خدا » در آیه : ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِیما أَخَذتُم عَذابٌ عَظِیم ) چیست؟ و این چه کتابی است که از عذاب عظیمی جلوگیری کرده است؟
در تفسیر المیزان آمده است که خداوند « کتاب » را عمداً در این آیه مبهم گذاشته است که کسی آن را نداند تا ذهن شنونده به هر سو برود.(22)
مفسران برای فهم معنای « کتاب » در این آیه بحث های زیادی کرده و نظرهای گوناگونی اظهار نموده اند، در این جا چند نظر را می آوریم و درباره آن ها به بحث می پردازیم:
نظر اول: مقصود از « کتاب » در این آیه « أمّ الکتاب » یعنی لوح محفوظ است و این آیه می خواهد بگوید، اگر نبود این که خدا در « ام الکتاب » و لوح محفوظ نوشته بود که قرار بوده غنایم جنگ و فدیه گرفتن از اسرا را در آینده برای شما حلال کند، چون شما قبل از اباحه ی رسمی خدا، غنیمت و فدیه گرفتید، عذاب عظیمی شما را فرا می گرفت.
این قول را به ابن عباس نسبت داده اند (23) و نیز آن را به ابی هریره نسبت داده و از وی نقل کرده اند که گفته است: « یقُولُ الله: لَولا أنّهُ سَبقَ فی علمی أنّی سَأُحلُّ المغانِمَ لَمَسَّکُم فِیما أَخَذتُم عَذابٌ عَظیمٌ(24) ؛ یعنی خدا می گوید: اگر قبلاً در علم من نگذشته بود که در آینده غنیمت ها را برای شما حلال خواهم کرد، به علت این که مغنم ها را گرفتید، عذاب بزرگی شما را فرا می گرفت.
این نظر قابل قبولی نیست، زیرا اگر در زمان نزول این آیه، غنایم جنگ و فدیه گرفتن از اسرا واقعاً حلال بوده، در این صورت گرفتن غنیمت و فدیه موجب عذاب عظیم نخواهد بود و اگر واقعاً حرام بوده و هنوز حلال نشده بوده، در این صورت گرفتن غنیمت و فدیه موجب عذاب است و جلوگیری از عذاب به دلیل این که این حرام بعداً حلال خواهد شد، توجیه صحیحی ندارد و اگر برای توجیه نظر خود بگویند: « چون قرار بوده است در آینده فدیه گرفتن از اسرا حلال شود، به این علت از عذاب عظیم جلوگیری شده است »، صحیح نیست؛ زیرا اگر حرام بالفعل که در آینده حلال خواهد شد از نظر قانون الهی حلال بالفعل محسوب می شود، پس در این صورت آنان که از اسرای جنگ بدر فدیه گرفتند کارشان حلال بوده است و بنابراین، عمل آنان مقتضی عذاب عظیم نخواهد بود، در حالی که آیه مورد بحث می گوید: عمل مسلمانان مقتضی عذاب عظیم بود، ولی خدا به مقتضای کتاب خود از این عذاب جلوگیری کرد.
نظر دوم: مقصود از « کتاب » در آیه ی مزبور، حکم سابق خداست که هیچ قومی را عذاب نخواهد کرد تا وقتی که حجت را بر آن قوم تمام کند و چون خدا حرمت گرفتن فدیه از اسرا را قبلاً برای مسلمانان بیان نکرده و حجت بر آنان تمام نشده بود، این موجب جلوگیری از عذاب عظیم شده و این همان قبح عقاب بلا بیان است که علمای اصول فقه در بحث برائت از آن سخن می گویند و این نظر را به ابن جریج (25) نسبت داده اند.(26)
این نظر هم مقبول نیست؛ زیرا اگر هیچ دلیلی از عقل و نقل بر حرمت گرفتن فدیه از اسرا برای مسلمانان بیان نشده و حجت بر آنان تمام نباشد، در این صورت مقتضی عذاب وجود ندارد و بنابراین، گرفتن فدیه از اسرا و آزاد کردن آنان موجب عذاب نخواهد بود؛ زیرا موضوع عذاب منتفی است و چون موضوع عذاب و مقتضی آن منتفی است، سخن گفتن از عذاب عظیمی که مقتضی آن موجود بوده و کتاب خدا از آن جلوگیری کرده است صحیح نیست، در حالی که آیه مزبور می گوید: « مقتضی عذاب عظیمی موجود بوده و کتاب سابق خدا مانع وقوع آن شده است.»
نظر سوم: مقصود از « کتاب » در این آیه، حکم خدا درباره اصحاب بدر است که خدا وعده داده بود: کسانی را که با رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ بدر شرکت داشتند، هرگز عذاب نخواهد کرد، این نظر را به حسن بصری (27) نسبت داده اند.(28)
این نظر نیز صحیح نیست؛ زیرا مستلزم تجویز هرگونه فسق و فجوری برای اهل بدر است، چون طبق این نظر، خدا بر خود حتم کرده که به هیچ وجه اهل بدر را عذاب نکند، اگر چه مرتکب انواع گناهان بزرگ بشوند و این مخالف روح اسلام و هدف بعثت انبیاست که خدا به عده خاصی تضمین بدهد و بگوید: هرگونه گناهی که از آنان سر بزند، از پیش بخشیده شده است.
نظر چهارم: مقصود از « کتاب » در آیه مزبور، حکم ازلی خداست که بر خود حتم کرده و وعده داده است فقط این گناه خاص، یعنی گرفتن فدیه از اسرای بدر را از شرکت کنندگان در جنگ بدر ببخشد، نه گناهان دیگر را و اگر حکم ازلی خدا نبود که این گناه خاص را ببخشد، عذاب عظیمی اصحاب بدر را فرا می گرفت، این نظر امام فخر رازی است.(29)
این نظر نیز مردود است؛ زیرا این گناه خاص مفروض چه ویژگی و امتیازی دارد که خدا در ازل حکم کرده که آن را ببخشد؟ این یک ادعای بی دلیل است و اساساً این مطلب که گناه خاصی از افراد خاصی پیش از ارتکاب آن گناه بخشیده شود، خلاف عدالت و هدف بعثت انبیا و حکمت الهی است. حقیقت این است که آزاد کردن اسرا در مقابل فدیه اساساً گناه نیست تا نیازی به این گونه توجیهات باشد.
نظر پنجم: مقصود از « کتاب » در این آیه، حکمی است که خدا قبلاً در لوح [ محفوظ ] نوشته بود که کسی را به سبب خطا و اشتباه عقاب نکند و معنای آیه : ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِیما أَخَذتُم عَذابٌ عَظیمٌ ) این است که اگر حکم خدا قبلاً در لوح [ محفوظ ] نوشته نشده بود که کسی را به سبب اشتباه عقاب نکند، شما اصحاب بدر را عذاب عظیمی فرا می گرفت؛ زیرا اصحاب بدر از روی اشتباه اجتهاد کرده بودند که فدیه گرفتن از اسرا و آزاد کردنشان بهتر از کشتن آنان است، به این دلیل که ممکن است بعضی از آنان مسلمان شوند ( چنان که شدند ) و نیز فدیه ای که گرفته می شود کمکی است برای جهاد فی سبیل الله، ولی مسلمانان از این نکته غافل بودند که کشتن اسرا، عزب اسلام را بیشتر می کند و نیز موجب تضعیف کفار می شود و این نظر از زمخشری است.(30)
این نظر هم صحیح نیست؛ زیرا خطای در اجتهاد اساساً مقتضی عذاب نیست تا کتابی از خدا مانع آن عذاب شود و به تعبیر دیگر: در این جا موضوع گناه از اول منتفی است و آمدن عذاب محل ندارد و از این رو معنایی ندارد که کسی بگوید: اگر حکمی که در لوح [ محفوظ ] بود، از عذاب عظیم جلوگیری نمی کرد، آن عذاب، اصحاب بدر را فرا می گرفت.
نظر ششم: مقصود از « کتاب » در آیه مزبور، قرآن است و معنای آیه این است که « اگر نبود قرآن که شما به آن ایمان آوردید و به سبب ایمان به قرآن، مستحق بخشیده شدن گناهان صغیره ی خود شدید، به علت این که از اسرای بدر فدیه گرفتید، عذاب عظیمی شما را فرا می گرفت و باید دانست که این گناه بخشیده شده، گناه صغیره بوده است؛ زیرا اجماع داریم که صحابه ی رسول قبل از بخشیده شدن این گناه فاسق نبوده اند، در حالی که اگر این گناه کبیره بود، صحابه فاسق می شدند و این خلاف اجماع مزبور است و این نظر از ابوعلی جبائی است.(31) از سخنان او چند مطلب استفاده می شود:
1.مقصود از « کتاب » در آیه : ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِیما أَخَذتُم عَذابٌ عَظیمٌ ) قرآن است.
2.ایمان اصحاب بدر به « کتاب »، جلوی عذاب عظیم را گرفته است نه خود « کتاب ».
3.این گناه مفروض، یعنی گرفتن فدیه از اسرا و آزاد کردنشان، گناه صغیره بوده است.
ولی آنچه ابوعلی جبائی گفته است قابل قبول نیست، زیرا: اولاً، این که گفته است: « مقصود از کتاب در آیه قرآن است »، صحیح نیست، چون « کتاب » در این آیه به صورت نکره ذکر شده، در حالی که هر جا کتاب به معنای قرآن آمده به صورت معرفه است، مثل: ( ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فِیهِ )(32) و ( کِتابٌ أَنزَلناهُ إِلَیکَ مُبارَکٌ )(33) یعنی هذا کتاب أنزلناه الیک. کلمه « سبق » در آیه وصف کتاب است، در حالی که توصیف قرآن با لفظ « سبق » صحیح نیست، چون قرآن در زمان نزول این آیه، حاضر و موجود و در دست مردم بوده و کتاب « سابق » نبوده است تا در وصف آن گفته شود: « کتاب من الله سبق ».
ثانیاً، این که گفته است: « ایمان مسلمانان به قرآن سبب شد که جلوی عذاب عظیم گرفته شود » مخالف ظاهر آیه است؛ زیرا آیه می گوید: خود کتاب سابق خدا مانع عذاب عظیم شد، نه ایمان به آن کتاب.
ثالثاً، این که گفته است: « گناه مفروض اصحاب بدر صغیره بوده است » صحیح نیست؛ زیرا گناه صغیره موجب عذاب عظیم نمی شود، در حالی که آیه می گوید: عذاب عظیمی در انتظار اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده که کتابی از خدا جلوی آن را گرفته است.
این ها شش نظر از مجموعه نظرهایی بود که درباره معنای « کتاب » در آیه : ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِیما أَخَذتُم عَذابٌ عَظیمٌ ) اظهار شده است و نظرهای دیگری نیز هست که برای رعایت اختصار از ذکر آن ها خودداری می شود.
تذکر این نکته لازم است که همه این نظرها مبتنی بر این تصور است که گرفتن فدیه از اسرای جنگ بدر و آزاد کردن آنان کاری ناصواب و خلاف رضای خدا بوده و موجب غذاب عظیم می شده و کتاب سابق خدا از آن جلوگیری کرده است.
منشأ این تصور، منقولاتی است که نظرهای افرادی از صحابه و تابعین را از قبیل ابوهریره، حسن بصری و قتاده منعکس می کند و قبلاً عبارات آنان نقل شد، و از بیانات سابق روشن گشت که هیچ یک از شش نظر مذکور قابل قبول نیست.
نظر قابل قبول: به نظر می رسد که « کتاب سابق » خدا در این آیه، وعده سابق اوست که به اصحاب رسول صلی الله علیه و آله قول داده بود که آنان را بر یکی از دو گروه قریش پیروز خواهد کرد. یا بر کاروان تجارت قریش و یا بر سپاه مسلح آنان و چون بر کاروان تجارت مسلط نشدند، خداوند شق دیگر وعده ی خود را به انجام رساند و اصحاب پیغمبر را بر سپاه مسلح قریش پیروز کرد و اگر نبود این کتاب و وعده ی سابق خدا که باید تحقق یابد، چون نیروهای اسلام مقداری از وقت و قدرت خود را در میدان جنگ، صرف گرفتن اسیر و نگه داری اسرا کردند و از نیروی رزمی خود کاستند، بدین علت شکست بزرگ و عذاب عظیمی از دشمن بر آنان وارد می شد، ولی خدا طبق وعده ی قبلی خود با امداد غیبی، مسلمانان را بر نیروهای قریش پیروز گردانید.
برای اثبات صحت این نظر باید چند مطلب ثابت شود:
1.خدا قبلاً به مسلمانان وعده داده بود، آنان را بر یکی از دو گروه مسلح و غیرمسلح پیروز گرداند.
2.در جنگ بدر رزمندگان اسلام، مقداری از وقت و نیروی خود را در حین جنگ صرف گرفتن اسیر و نگه داری اسرا کردند که از قدرت رزمی آنان کاست و در آستانه شکست واقع شدند.
3.خداوند با نیروی غیبی خود به طور خرق عادت، مسلمانان را که در آستانه شکست بودند، بر دشمن پیروز کرد.

اثبات مطلب اول
مطلب اول، یعنی وعده ی خداوند در مورد پیروزی اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله در آیه 7 سوره انفال بدین گونه مطرح شده است:
(وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَهِ تَکُونُ لَکُمْ وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَ یَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ‌)؛
یعنی یادآورید که خدا به شما اصحاب پیغمبر وعده داد، یکی از دو گروه را در تسلطتان در آورد – یا کاروان قریش، یعنی گروه غیرمسلح و یا نیروهای مسلح – و شما دوست می داشتید گروه غیرمسلح به تصرفتان در آید، ولی خدا می خواست حق را با کلمات خود پابرجا کند و دنباله ی کافران را قطع نماید.
از این آیه روشن می شود که خداوند قبل از وقوع جنگ بدر، به مسلمانان وعده داده و بر عهده خود نوشته بود که حتماً اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر یکی از دو طایفه: که یکی غیرمسلح و دیگری مسلح بود، مسلط گرداند. البته خود آیه ی یاد شده این وعده را نمی دهد، بلکه این حکایت از وعده ای می کند که قبلاً از طرف خدا توسط رسول اکرم صلی الله علیه و آله بر کاروان تجارت دست نیافتند، شق دیگر وعده خدا تحقق یافت؛ یعنی مسلمانان بر سپاه مسلح کفر پیروز شدند و با این که تعداد سپاه کفر حدود سه برابر نیروی اسلام بود، کفار شکست سختی خوردند و حدود هفتاد کشته دادند و حدود هفتاد نفر از آنان به اسارت درآمدند.
در آیه: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِیما أَخَذتُم عَذابٌ عَظیمٌ )(34) این وعده الهی به نام « کتاب » خوانده شده است و می دانیم که در قرآن چیزهایی که در تشریع یا در تکوین، حتمیت دارند، با تعبیر « کتاب » و «کتب » بیان می شود مثل آیه : ( إِنَّ الصَّلاهَ کانَت عَلَی المُؤمِنِینَ کِتاباً مَوقُوتاً )(35)؛ یعنی « نماز بر مؤمنان حتم شده است » و مثل آیه: ( کَتَبَ رَبُّکُم عَلی نَفسِهِ الرَّحمَهَ)(36) یعنی « خدا رحمت را بر خود حتم کرده است. »

تذکر یک نکته
در محیط نزول آیات سوره انفال، مسلمانان که خود در متن حوادث قرار داشتند و سخنان رسول خدا را درباره موضع گیری در مقابل کاروان قریش و نیروی رزمی کفار، شنیده بودند و عده ای را که خدا توسط پیغمبرش در مورد پیروزی آنان بر یکی از دو گروه کفار داده بود، به خاطر داشتند، در چنین محیطی اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، وقتی این آیه را می شنوند: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِیما أَخَذتُم عَذابٌ عَظیمٌ ) بی درنگ از عبارت « کتاب الله سبق » همان وعده قبلی خدا را می فهمند که در مورد یکی از دو پیروزی به مسلمانان داده بود و نیازی به توضیح بیشتری درباره معنای « کتاب » مذکور در آیه ندارند.
ولی مفسرانی که در زمان های بعد، خواسته اند معنای « کتاب » را در آیه یاد شده بدانند، چون در محیط نزول آیه نبوده و به قراین کلامی، مقامی و تاریخی مربوط به آیه ی یاد شده، توجه نداشته اند، ذهن آنان به هر سو رفته و نظرهای گوناگونی در معنای « کتاب » مذکور در آیه فوق اظهار کرده اند که از میان آن ها شش نظر قبلاً نقل شد. علت این سرگردانی در فهم معنای « کتاب » در این آیه، دور بودن صاحبان این اقوال از جو نزول قران بوده است که نتوانسته اند به قراینی که آیه مزبور را احاطه کرده است، دست یابند.
صاحب المیزان می فرماید: « خدا عمداً خواسته است معنای « کتاب » در این آیه مبهم باشد تا کسی آن را نداند ».(37) بنابراین، کوشش برای فهمیدن معنای آن، کاری بیهوده و بلکه نارواست، چون مخالف خواست خدا می باشد، که طبق نظر صاحب المیزان خدا خواسته است کسی آن را نفهمد.

اثبات مطلب دوم
برای اثبات مطلب دوم که « مسلمانان به منظور گرفتن فدیه، اسیر می گرفتند »، شواهدی وجود دارد، بدین شرح:
1.عبارت: ( تُریِدُونَ عَرَضَ الدُّنیا ) در آیه 67 سوره انفال خطاب به مسلمانان می گوید: شما از گرفتن اسیر در جنگ بدر، قصد گرفتن فدیه از اسرا داشتید که مال زوال پذیر دنیاست.
2.مصعب بن عمیر در حین جنگ به ابوالسیر که می خواست ابو عزیزبن عمیر را اسیر کند گفت: « او را محکم بگیر که مادر ثروتمندی دارد و امید است برای رهایی او فدیه به تو بدهد. »(38)
3.عبدالرحمن بن عوف، امیه بن خلف و پسرش علی را در جنگ اسیر کرد به امید این که از آن دو، فدیه بگیرد، ولی بلال به کمک عده ای آن را کشتند، عبدالرحمن از سر اندوه می گفت: « بلال دو اسیر مرا کشت و غصه دارم کرد و از فدیه محرومم ساخت.»(39)
می بینیم که عبدالرحمن بن عوف، از گرفتن اسیر هدف اقتصادی داشت که به آن نرسید و از این رو اندوهگین شد و از بلال که جمعی را به کشتن دو اسیر او برانگیخت، انتقاد کرد.
از این سه دلیل روشن می شود که مسلمانان در جنگ بدر، مقداری از وقت و نیروی خود را صرف گرفتن اسیر و نگه داری اسرا کرده اند.
بدیهی است که صرف وقت و نیرو، برای گرفتن اسیر و نگه داری اسرا، یکی از موانع غلبه بر دشمن است؛ زیرا در جنگ تن به تن که حتی یک لحظه را نباید از دست داد، اگر مقداری از وقت و انرژی نیروها، صرف گرفتن و نگه داری اسرا شود، به همان مقدار از قدرت رزمندگی آنان کم می شود و احتمال شکست را بیشتر می کند، در جنگ بدر که مسلمانان هفتاد اسیر از دشمن گرفتند، اگر فرض کنیم که برای گرفتن هر یک اسیر و منتقل کردن او به پشت جبهه فقط ده دقیقه صرف شده باشد، هفت صد دقیقه، یعنی یازده ساعت و چهل دقیقه وقت صرف گرفتن اسرا و نگه داری آنان شده است و این وقت زیاد در حساس ترین موقع، فرصت گران بهایی را از دست مسلمانان گرفته و آنان را به شکست نزدیک کرده است و این جا بود که اگر امداد غیبی نمی رسید، شکست مسلمانان قطعی می نمود.

اثبات مطلب سوم
برای اثبات مطلب سوم که مسلمانان در جنگ بدر با نیروی غیبی پیروز شدند دلیل هایی وجود دارد بدین شرح:
1.آیه 43 سوره انفال می گوید:
( إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلاً وَ لَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیراً لَفَشِلْتُمْ …)؛ یعنی ای رسول گرامی! یاد کن وقتی را که خدا در عالم خواب، تعداد دشمنان را در چشم تو کم نمایاند و اگر آنان را زیاد نمایانده بود، شما می ترسیدید و ضعیف می شدید.
از این آیه معلوم می شود، لطف خاص خداوند به طور خرق عادت سبب شده است که تعداد دشمنان در عالم رؤیا در چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله کم نمایانده شود تا مسلمانان، قوی دل و به پیروزی امیدوار شوند.
2.آیه 44 سوره انفال می گوید: ( وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلاً …)؛ یعنی « شما مسلمانان یاد کنید وقتی را که خدا تعداد دشمنان را در چشمانتان کم جلوه داد.» از این آیه نیز معلوم می شود که خداوند با عنایت خاص خود، تعداد دشمنان را در نظر مسلمانان کمتر از آنچه بوده نمایانده است تا مسلمانان دلگرم و امیدوار به پیروزی گردند.
3. آیه 9 سوره انفال می گوید:
( إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَهِ مُرْدِفِینَ‌ )؛ یعنی یادآورید وقتی را که شما به درگاه خدا استغاثه می کردید و از وی کمک می خواستید و او به خواست شما پاسخ مثبت داد و گفت: من هزار فرشته پشت سر هم به کمک شما خواهم فرستاد.
از این آیه معلوم می شود خداوند وعده امداد غیبی به مسلمانان داده و معلوم است که خدا خلف وعده نمی کند.
4.آیه 12 سوره انفال می گوید:
( إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلاَئِکَهِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ …)؛ یعنی یاد کن وقتی را که خدا به فرشتگان وحی کرد که من با شما هستم، پس مؤمنان را ثابت قدم و قوی دل کنید. من در دل های کافران ترس خواهم انداخت.
از این آیه معلوم می شود، فرشته ها از طرف خدا مأمور شده اند که مؤمنان را تأیید کنند و نیز خدا وعده داده است که در دل های کافران ترس و وحشت ایجاد نماید و این نشان از امداد غیبی و الهی می دهد.
5. آیه 17 سوره انفال می گوید: ( فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ…)؛ یعنی در جنگ بدر شما کفار را نکشتید، بلکه خدا آنان را کشت و نابود کرد ».از پنج دلیلی که ذکر شد معلوم می گردد که پیروزی مسلمانان بر کفار در جنگ بدر، به کمک امدادهای غیبی و الهی تحقق یافته است، نه با نیروی عادی و مادی.
از بیانات سابق روشن شد که نظر قابل قبول در معنای « کتاب » در آیه : ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِیما أَخَذتُم عَذابٌ عَظیمٌ ) این است که کتاب سابق خدا همان وعده سابق خداست که قبلاً به مسلمانان قول داده بود، آنان را بر یکی از دو طائفه مسلح و غیر مسلح قریش – پیروز خواهد کرد و در این جا بحث درباره مطلب چهارم که توضیح معنای « کتاب » در آیه مزبور بود، به پایان می رسد.

بحث درباره مطلب پنجم
مطلب پنجم این بود که آیا کلمه « عذاب » در آیه 68 انفال: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِیما أَخَذتُم عَذابٌ عَظیمٌ ) به معنای عذاب استیصال نظیر عذاب عاد و ثمود است، یا به معنای شکست در میدان جنگ؟
مفسران عموماً معتقدند که عذاب در این آیه به معنای عذاب استیصال است که اگر می آمد همه را هلاک می کرد، و در این باره روایاتی نیز نقل کرده و به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت داده اند که آن حضرت، درباره اسرای جنگ بدر با اصحاب خود مشورت کرد و ابوبکر گفت: « از آنان فدیه بگیر و آزادشان کن » و عمر و سعدبن معاذ: « اسرا را در مقابل فدیه آزاد کرد، این کار موجب غضب خدا شد و عذاب استیصال را به آنان نزدیک کرد و بدین سبب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به گریه در آمد و فرمود: « لَقد عَرض علیَّ عذابکم أدنی من هذه الشجره قرینه من رسول الله»(40)؛ یعنی عذابی که قرار بود شما را فرا گیرد بر من عرضه شد که نزدیک تر از این درخت شده بود. » و اشاره کرد به درختی که نزدیک آن حضرت بوده و نیز فرمود: « أن کاد لیمسّنا فی خلاف ابن الخطاّب عذاب عظیم، و لو نزل العذاب ما أفلت إلّا عمر(41)؛ یعنی چون با نظر عمر بن الخطاب مخالفت کردیم و اسرا را نکشتیم، نزدیک بد عذاب عظیمی ما را فرا گیرد و اگر عذاب می آمد، کسی غیر از عمر از آن نجات نمی یافت. » ونیز فرمود: « لو أنزل عذاب من السماء لم ینج إلّا سعد بن معاذ(42)؛ یعنی اگر عذابی از آسمان بود، غیر از سعد بن معاذ که نظرش کشتن اسرا بود، کسی نجات نمی یافت.»
این ها بعضی از روایاتی است که در این جا نقل کرده (43) و خواسته اند با نقل این روایات در مورد عذاب مذکور در این آیه، چیزی شبیه آنچه درباره قوم یونس در قرآن آمده است، ترسیم کنند که عذاب استیصال به قوم یونس نزدیک شد، ولی چون توبه کردند برطرف گشت و آنان را هلاک نکرد که این داستان در سوره یونس آیه 98 آمده است:
(…إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا …)؛
قوم یونس، چون ایمان آوردند، عذاب رسوا کننده ای را در دنیا از آنان دور کردیم.
صاحب تفسیر المیزان نیز عذاب را در آیه 68 انفال به معنای عذاب استیصال دانسته و در تفسیر آن فرموده اند: « کتاب سابق خدا سبب شد که شما را عذاب و هلاک نکند: أن یعذّبکم و لا یهلککم….»(44) از کلمه « لا یهلککم » معلوم می شود مقصود ایشان از عذاب، استیصال است که اگر می آمد، مسلمانان را هلاک می کرد.
ولی از بیاناتی که در مطلب چهارم گذشت، روشن شد که مقصود از « عذاب عظیم » در آیه 68 انفال، شکست بزرگی است که در جنگ بدر مسلمانان در آستانه آن قرار گرفتند، اما خداوند طبق وعده قبلی خود از آن جلوگیری کرد و نیروهای اسلام را پیروز گردانید.

عذاب به معنای شکست در جنگ
برای تأیید این مطلب که ماده « عذاب » در قرآن کریم به معنای شکست در جنگ آمده است، دو نمونه از آن ذیلاً نقل می شود:
1.در سوره برائت آیه 14 درباره جنگیدن با مشرکان عهدشکن و مهاجم آمده است:
( اتِلُوهُم یُعَذِبهُمُ اللهُ بِأَیدِیکُم وَ یُخزِهِم وَ یَنصُرکُم عَلَیهِم وَ یَشفِ صُدُورَ قَومٍ مُؤمِنِین )؛
با مشرکان پیمان شکن مهاجم بجنگید تا خدا آنان را به دست شما شکست دهد و عذابشان کند و بر آنان پیروز گرداند و سینه های دردمندی قومی مؤمن را شفا بخشد.
در این آیه شکستی که از مسلمانان بر کفار وارد می شود و ذلیل و رسوایشان می کند، « عذاب » خوانده شده است.
2.در سوره برائت آیه 26 درباره شکست سختی که کفار مهاجم در جنگ حنین از نیروهای اسلام خوردند، آمده است:
(ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ‌ )؛
یعنی سپس خداوند آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنان نازل کرد و لشکرهایی را که شما نمی دیدید، فرستاد و کافران را عذاب نمود و این است کیفر کافران.
در این آیه که از آمدن نیروهای غیبی در جنگ حنین و آرامش دادن خدا به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اصحابش و پیروزی آنان بر دشمن، سخن رفته است، شکست برزگی که کفار مهاجم هوازن و ثقیف از نیروهای اسلام به رهبری پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله متحمل شدند، « عذاب » نامیده شده است.
حالا که دانستیم « عذاب » در قرآن به معنای شکست در جنگ نیز آمده است، برای بیشتر روشن شدن مطلب می گوییم:
1.با توجه به این که در جنگ بدر نیروهای اسلام مقدار نسبتاً زیادی، یعنی بیش از ده ساعت وقت خود را در حین جنگیدن صرف گرفتن اسرا و نگه داری آنان کردند تا آن جا که نقل شده است، حتی بعضی از کفار برای نجات از کشته شدن از نیروهای اسلام درخواست کردند آنان را اسیر کنند و مسلمانان این درخواست را پذیرفته و آنان را اسیر نمودند.(45) طبیعی بود که با این کار از قدرت رزمندگی خود کاسته و در آستانه شکست قرار گیرند.
2.چون خدا وعده داده بود یکی از دو پیروزی را نصیب نیروهای اسلام کند که یکی از آن دو، غلبه بر نیروهای رزمی کفار بود.
3.چون با سالم جستن کاروان تجارت قریش، زمینه یکی از دو پیروزی، یعنی تسلط بر کاروان از بین رفت.
4.چنان که قبلاً توضیح داده شد خدا به وعده خود عمل کرد و پیروزی دیگر را، یعنی غلبه بر نیروهای رزمی کفار را به وسیله امدادهای غیبی، نصیب نیروهای اسلام کرد.
با توجه به مطالب یاد شده، دیگر شکی یاقی نمی ماند که مقصود از « عذاب عظیم » در آیه یاد شده، همان شکست بزرگی است که مسلمانان در جنگ بدر در آستانه آن قرار گرفتند، ولی خدا با نیروهای غیبی از آن شکست جلوگیری کرد.

بحث درباره مطلب ششم
مطلب ششم این بود که آیا مقصود از: ( فَکُلُوا مِمّا غَنِمتُم حَلالاً طَیِّباً ) در آیه 69 انفال این است که گرفتن فدیه از اسرای جنگی، قبلاً ممنوع بوده و با نزول این آیه مجاز شده است و یا مقصود چیز دیگری است؟
مفسران، چون عموماً گرفتن فدیه از اسرای جنگ بدر را کار خلافی می دانسته اند، این آیه را ناظر به حلال شدن فدیه دانسته و گفته اند:
آیا می خواهد بگوید: شما فدیه ای را که گرفتن آن جایز نبود، از اسرا گرفتید و کار نامشروعی کردید؛ ولی حالا خدا با این آیه آن را حلال می کند، پس در آن تصرف کنید که برای شما حلال و مطبوع است و گفته اند: مقصود اصلی از ( ما غَنِمتُم ) فدیه است، اگر چه غنیمت عام است که هم شامل غنیمت جنگی می شود و هم شامل فدیه، در این جا مقصود اصلی فدیه است.
ضمناً یک نقل تاریخی بی سند به لفظ « روی » آورده اند که می گوید: وقتی که آیه: (ما کانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکوُنَ لَهُ أُسری حَتِّ یُثخِنَ فِی الأرضِ ) نازل شد که گرفتن فدیه را از اسرا ممنوع می کرد، مسلمانان از تصرف در فدیه هایی که گرفته بودند، خودداری کردند، آن گاه آیه ( فَکُلُوا مّمّا غَنِمتُم حَلالاً طَیِّبا ً) آمد و تصرف در فدیه ها را حلال کرد.(46)
صاحب المیزان نیز در تفسیر آیه مزبور فرموده اند:
غفرنا لکم، و رحمناکم، فکلوا ممّا غنمتم (47) ؛ یعنی کار خلافی که شما در مورد فدیه کردید را بخشیدیم و به شما رحم کردیم، پس حالا در فدیه ها تصرف کنید که برای شما حلال شده و دیگر ممنوع نیست.
این مفسران فای تفریع در « فکلوا » را عطف بر مقدر گرفته اند که آن مقدر، عبارتی نظیر « غفرنا لکم، و أحللنا کم » خواهد بود که « کلوا » متفرع بر آن است. این گفته مفسران مبتنی بر این نظر است که گرفتن فدیه از اسرای جنگ بدر، کاری نامشروع بوده است، از این رو گفته اند:
قبل از « فَکُلُوا مِمّا غَنِمتُم » عبارتی نظیر « غفرنالکم و أحللناکم » باید مقدر باشد که:« فَکُلُوا مِمّا غَنِمتُم» متفرع بر آن است و این آیه حلال شدن فدیه را بعد از آن که حرام بود، اعلام می کند.
ولی چنان که قبلاً توضیح داده شد، فدیه گرفتن قبلاً ممنوع نبوده و عمل رسول خدا صلی الله علیه و آله و اصحاب او در مورد گرفتن فدیه و آزاد کردن اسرا، کاری معقول و مشروع و انتخاب احسن بوده و طبق مشورت و مصلحت بینی انجام شده است و این همان دستور آیه چهارم سوره محمد صلی الله علیه و آله: (… فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) می باشد. بنابراین، ارتباط: ( فَکُلُوا مّمّا غَنِمتُم حَلالاً طَیِّباً) با آیه قبل از آن، یعنی: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِیما أَخَذتُم عَذابٌ عَظیمٌ ) این است که آیه قبل می گوید: اگر نبود وعده حتمی خدا که طبق آن وعده، شما را با نیروی غیبی پیروز کرد، اگر نبود این وعده الهی، به سبب این که شما مقدار زیادی از وقت و نیروی خود را صرف گرفتن اسرا و نگه داری آنان کردید، در جنگ شکست می خوردید و عذاب بزرگی از دشمن بر شما تحمیل می شد، پس حالا که خدا شما را از شکست نجات داد و بر دشمن پیروز کرد و غنیمت و فدیه از او به دست آوردید از آنچه در این جنگ پیروزمندانه به دست آورده اید، استفاده کنید که بر شما حلال و گوارا است.
پس باید گفت آیه : ( فَکُلُوا مِمّا غَنِمتُم ) نیز مثل آیه قبل از آن در مقام امتنان است و در حقیقت مکمل امتنان محسوب می شود و می خواهد بگوید: حالا که خدا شما را با نیروی غیبی از شکست و عذاب دشمن مصون داشت و پیروزتان کرد در این فضای پیروزی و رهایی از خطر دشمن، از دست آوردهای این پیروزی استفاده کنید که برای شما حلال و مطبوع است.
از آنچه گذشت، روشن شد که مقصود از آیه: ( فَکُلُوا مّمّا غَنِمتُم حَلالاً طَیِّباً ) این نیست که گرفتن فدیه از اسرای جنگی قبلاً ممنوع بوده و با نزول این آیه حلال شده است.

پی‌نوشت‌ها:

1.مجمع البیان ، ج2، ص 558
2.دهخدا می گوید: « محمد بن بحر اصفهانی مکنّی به ابومسلم (254 تا 322 ه.ق) از مردم اصفهان دانشمند معتزلی و مفسرو شاعر است، از طرف مقتدر عباسی والی اصفهان و فارس گردید و در سال 321 هجری قمری از منصب معزول شد. او راست جامع التأویل در تفسیر در چهارده جلد و « مجموعه رسائل » .( لغت نامه دهخدا حرف میم، ص 573).
3.تفسیر القمی، ج1، ص 126 و 270
4.المنار، ج10، ص 96
5.همان
6.همان، ص 97
7.اساس البلاغه، ص 43
8.لسان العرب، ج13، ص 77
9.مفردات الفاظ قرآن، ص 79
10.المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص 137
11.المنار، ج10، ص 97 و المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص138
12.الطبقات الکبری، ابن سعد، ج2، ص 64
13.همان، ص 129
14.تفسیر جلالین، در توضیح مفهوم آیه 67، انفال
15.التبیان، ج5،ص 156
16.المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص 138
17.المنار، ج10، ص 96
18.محمد، آیه ی 4
19.انفال، آیه ی 67
20.محمد، آیه ی 4
21.المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص 138
22.همان، ص 139
23.مجمع البیان، ج3، ص 558
24.الدر المنثور، ج3، ص 203
25.عبدالملک عبدالعزیز بن جریج اموی مکی، اصل او رومی بوده و از طاووس یمانی و زهری و امام صادق علیه السلام روایت می کند و اوزاعی و حفص بن غیاث و سفیان بن عیینه از او روایت می کنند. او از اولین کسانی است که در اسلام تصنیف کرده اند و از اقطاب محدثان و فقها و قراء و عباد شمرده شده است، جماعتی او را توثیق کرده و در عین حال گفته اند: در نقل حدیث تدلیس می کرده است. او در سال 149، 150 و یا 151 در هفتاد سالگی وفات کرده و شافعی گفته است: ابن جریج هفتاد زن را به متعه گرفته است. (تهذیب التهذیب عسقلانی، ج6، ص 402-406)
26.مجمع البیان، ج2، ص 558
27.حسن بن ابی الحسن بصری در اواخر خلافت عمر متولد شده و حضرت علی علیه السلام و طلحه و عایشه را دیده است، او کاتب ربیع بن زیاد حاکم خراسان در زمان معاویه بوده و مدتی در بصره منصب قضاء داشته است، وی از ابی بن کعب و سعد بن عباده روایت می کند و قتاده و ربیع بن صبیح از او روایت می کنند، اقوال و نظریات اجتهادی او در تفسیر قرآن فراوان نقل می شود و او را از بزرگان فقها و علما و عباد شمرده اند و در عین حال گفته اند: در نقل حدیث تدلیس می کرد؛ یعنی حدیث را به کسی نسبت می داد که از او نشنیده و از دیگری شنیده بود. یونس بن عبید به حسن بصری گفت: تو که رسول خدا را ندیده ای چگونه از وی حدیث نقل می کنی؟ گفت: من هر چه از رسول خدا نقل می کنم، از علی شنیده ام، ولی جرئت نمی کنم نام علی را ببرم، چون ما در زمانی هستیم که می بینی؛ یعنی زمان حجاج. حسن بصری در سال 110 هجری قمری در سن نزدیک به نود سالگی در گذشت.( تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ج2، ص 263-270)
28.طبری، جامع البیان، ج10، ص 47
29.التفسیر الکبیر، ج15، ص 203
30.الکشاف، ج1، ص 352
31.عبارت ابوعلی جبائی چنین است: « و المعنی: لولا کتاب من الله سبق و هو القرآن الذی آمنتم به و استحقتم بذلک غفران الصغائر لمسّکم فیما أخذتم به من الفداء عذابٌ عظیمٌ. و لا یجوز أن یکون المراد به إلّا الصغائر؛لانتم قبل الغفران لم یکونوا فسّاقاً إجماعاً»(تبیان، شیخ طوسی، ج5، ص 157)
32.بقره، آیه ی 2
33.ص ، آیه ی 29
34.انفال، آیه ی 68
35.نساء، آیه ی 103
36.انعام، آیه ی 12
37.المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص 139
38.سیره ابن هشام، ج1، ص 645، 546
39.همان، ص 631
40.جامع البیان، جزء دهم، ص 44
41. المنار، ج10، ص103
42.همان، ص 104
43.ر.ک: شماره 35، کیهان اندیشه، مقاله قرآن و آزادی اسرا، و در آن جا درباره بی اعتباری این روایات بحث شده است.
44.المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص 139
45.عبدالرحمن عوف می گوید: من در جنگ بدر چند زره به غنیمت گرفته و با خود می بردم. أمیه بن خلف را از اسران مشرکان دیدم که دست پسرش علی را گرفته و با هم ایستاده اند، او به من گفت: آیا میل نداری ما را اسیر کنی؟ اگر چنین کنی، منفعت آن برای تو بیشتر از این زره هایی است که در دست داری. گفتم: آری به خدا چنین است، آن گاه زره ها را انداختم و دست أمیه و پسرش را گرفته و آن دو را به اسارت درآوردم و هنگامی که آن دو را به پشت جبهه می بردم، امیه به من گفت: من هرگز وضعی مثل امروز ندیده ام، مگر شما نیازی به شترهای شیرده ندارید که به عنوان فدیه از ما بگیرید؟ سیره ابن هشام، ج1، ص 331
46.آلوسی، روح المعانی، جزء 10، ص 32
47.المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص 139
منبع مقاله :
صاحبی، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، چاپ اول/ 1391

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید