شمار ائمه اطهار و جایگاه آنان
امام(علیه السلام) بعد از آماده سازى کمیل در مراحل دشوار آموزش و بعد از بیان این که زمین از حجّت خالى نیست، سؤالى را مطرح مى کند: «کم ذا؟»; حجت هاى الهى چند نفر هستند؟ و کجا هستند؟ و از چه جایگاهى برخوردارند؟ و نقش آن ها چیست؟
بعد حضرت به این سؤال پاسخ مى فرمایند:
«اولئک والله الاقلّون عدداً»
«این ها از نظر تعداد کم هستند»
حضرت با سوگند به الله تأکید دارد، تعداد این ها محدود است و کم. قلّت رهبران شایسته، نفى کسانى است که هر کسى را قطب مى کنند، و تعداد آن ها را از هزاران نفر افزون مى دارند. قرآن به رهبران قلیل اشارت و بشارت دارد:
( ثُلَّهٌ مِنَ الاَْوَّلینَ * وَقَلیلٌ مِنَ الاْخِرینَ)
«گروهى از پیشینیان، و اندکى از متأخران» .
کسانى که عبد محض خداوند هستند، یعنى حجج و انبیاء و اوصیاى الهى قبل از اسلام زیاد بودند که شمار آن ها به (124) هزار مى رسید، ولى بعد از اسلام و رسول حق عدد سابقون و حجج الهى کم است.
امامان از نظر جایگاه، در نزد خداوند از عظمت و بزرگى منزلت و ارزش برخوردارند، و بر انبیاى گذشته فضیلت دارند، هر چند در زمین و در بین مردم غیر مطاع هستند.
«و الاعظمون عند الله قدراً»
«و قدر و منزلتشان، پیش خدا، بسیار است».
نقش ائمه (علیهم السلام)
نقش ائمه(علیهم السلام) مانند سایر حجج الهى است. آن ها حافظ چیزى هستند که انسان براى رسیدن به خدا به آن نیازمند است. آنان پاسدار راه هایى هستند که انسان را از بى خبرى و غفلت نجات مى دهد. آن ها بر براهین و آیات خدا واقفند و مشعل دار نور هدایت و عهده دار روشنایى قرآن مى باشند.
علم امام
هر حجتى مسئول است که علوم و نعمت هایى که خداوند براى حفظ حجت ها و آیات روشنگر خود به او عطا نموده، به حجّت بعد از خود که از هر جهت مانند او است و عصمت و عظمت دارد، به ودیعت سپارد، تا یکى پس از دیگرى به آخرین حجّت خدا سپرده شود.
این امانت که علوم امامت است با کاشتن در قلب حجّت بعدى به او منتقل مى شود، و اکتسابى نیست، و یک باره همه علوم امامت در قلب آن ها جاى مى گیرد. حضرت على(علیه السلام)فرمود:
«رسول خدا به من هزار علم را آموخت، که از هر علمى از آن; هزار علم دیگر نشأت مى گیرد»
صفات حجج
امام(علیه السلام) بعد از بیان تعداد ائمه(علیهم السلام) و جایگاه و نقش آنان، به ویژگى هاى آن ها اشاره دارد، که در فصل دوم از آن ها سخن رفت.
1 ـ آن ها صاحب علم هستند، آن هم علم همراه با حقیقت و بصیرت و این علوم، یکجا و به صورت گسترده آن ها را احاطه مى کند.
2 ـ امامان هم نشین با روح الیقین، عالى ترین روحى که خداوند به مقرّبان خود عطا کرده، هستند.
امام(علیه السلام) در روایتى روح را پنج نوع مى شمارد: روح القدس، روح الایمان، روح الحیاه، روح الشهوه و روح القوه
مقصود از روح الیقین; همان روح القدس است که مختصّ پیامبران و جانشینان آن ها است.
امام در این روایت اشاره دارد که این روح، مختص «السابقون السابقون»، که انبیاء و ائمه باشند، هست.
3 ـ امامان، مونس حق و گریزان از باطل هستند. آن چه اهل جهالت از آن وحشت دارند که علم و معرفت و حق است، آن ها دوست دارند. آنان جام معرفت حق را یک جا سرکشیده، غرق در ملکوت آسمان و زمین هستند.
حضرت در نهج البلاغه به اباذر مى فرماید:
«لا یؤنسنّک الاّ الحق و لا یوحشنّک الاّ الباطل»
«جز حقّ تو را مونسى نباشد و چیزى جز باطل تو را به وحشت نیفکند».
4 ـ سبک بار و بى تعلّق و بى تکلّف هستند و آنچه را اهل رفاه و ناز پروردگان، سخت ودشوار مى شمارند و تحمّل آن را ندارند، اینان بر خود آسان ساخته اند.
5 ـ مصاحبت آن ها با دنیا جسمانى است. تنها بابدن و تن با دنیا ارتباط دارند. آن ها در این دنیا راه مى روند، و از هواى آن استنشاق مى کنند، ولى هیچ گونه تعلق روحى به آن ندارند. ارواح آن ها به محلّ اَعلى و قرب حق تعلّق دارد، و تعلّقشان تنها به خداوند سبحان است.
کسانى که صفات یاد شده را دارا هستند، جانشینان خداوند و خلیفه الله هستند. این ها باید اداره امور را به عهده گیرند و بر مردم حکومت کنند، و خواست خداوند را در زمین تحقق دهند و زمین را از شرک و ظلم و ستم پاک کنند و از توحید و قسط و عدل پر نمایند.
راستى! کسانى که بر انکار حکومت دینى حتى از جانب معصوم پافشارى کرده اند، این عبارت روشن حضرت را چگونه توجیه مى کنند؟ آیا خلیفه را غیر از حاکم مى دانند؟ یا خدایى که آن ها باور دارند، خدایى در حدّ یک دوست است که مى شود به او کارى نداشت و او هم کارى به ما نداشته باشد.
قرآن خدا را معرفى مى کند، و هر مسلمان به صورت واجب، روزانه هفده مرتبه در سوره حمد مى گوید: «او بخشنده و بخشایش گرى است که مالکِ سرانجام و پایانِ حیات آدمى است» و انسان در نهایت سیر خود عبد و مملوک خدایى مى گردد که مالک او است.
بنابراین; عبودیت او را گردن مى نهد و در سلوک خود ازاو استمداد مى جوید.
( اِیّاکَ نَعْبُدُ وَاِیّاکَ نَسْتَعینُ …)
«تو را مى پرستیم تنها وبس، بجز تو نجوییم یارى زکس» .
خداى حىّ قیّومى که بر بندگان خویش احاطه دارد.
کسانى که از این ویژگى ها برخوردارند، تنها کسانى هستند که مى توانند به دین خدا دعوت کنند، زیرا از خود و آن چه غیر از حق است، بریده اند و خداوند آن ها را به عنوان خلیفه خود در زمین قرار داده، تا به اداره امور انسان ها بر اساس دین بپردازند، و روش زندگى بر اساس وحى را، در چگونه بودن و چگونه رفتن و چگونه مردن، به انسان ها بیاموزند.
حجت هاى الهى چه ظاهر و مشهور باشند، چه خائف و ناشناخته، به دین دعوت مى کنند، آن جا که یوسف ناشناخته چون برده اى به فروش مى رسد و به درگاه عزیز مصر راه پیدا مى کند، و سپس محکوم به زندان شده و دو جوان نیز با او وارد زندان مى شوند، و از یوسف تقاضاى تعبیر خواب خود را مى کنند، یوسف قبل از تعبیر خواب آن ها، فرصت را غنیمت شمرده، با معرفى خود که بر دین پدرش ابراهیم(علیه السلام) است و از شرک بیزار، به جوانان به بهترین شیوه دعوت مى گوید: «اى دوستان من! آیا داشتن چند پروردگار بهتر است، یا خداى واحدى که قهار و مهیمن است؟»
( ءَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ اَمِ اللهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ… اِنِ الْحُکْمُ اِلاّ لِلّهِ…)
«آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر؟… حکم فقط از آن خدا است».
او با طرح این سؤال ـ که جواب آن روشن است ـ جوانان را وادار به مقایسه بین اربابان ضعیف و رب واحد مقتدر مى کند، تا آن را که بهتر است، انتخاب کنند.
و حجّت دوازدهم هر چند ناشناخته و غائب است، ولى از دعوت به دین و نقش خلیفه اللّهى خود جدا نیست. حضرت على(علیه السلام) در خطبه اى که صدوق آن را نقل مى کند، مى فرماید:
«اللهم انّه لابد لارضک من حجه لک على خلقک یهدیهم الى دینک و یعلمهم علمک…»
«بار الها! به حق گریزى نیست براى زمین تو که حجتى بر خلق تو داشته باشد، تا خلق را به دینت راهنمایى نماید و علم تو را به آن ها بیاموزد»
حضرت به تقسیم حجّت اشاره دارند، و سپس به نقش حجّت مخفى و منتظر مى پردازد:
«…ان غاب عن الناس شخصه فى حال هدایتهم فان علمه و آدابه فى قلوب المؤمنین مثبته فهم بها عاملون»
«اگر شخص و جسم او در حال هدایت مردم از آن ها پنهان باشد، علم و آدابش در قلوب عاشقان حق پایدار است، و آن ها به آن علم و آداب پایبند هستند و به آن عمل مى کنند».
اشتیاق على (علیه السلام) براى دیدار آنها
کجایند آنان که دل از زمین برکنده و سر به عرش آسمان سپرده اند، عَلَم دارانِ بیرقِ به جا مانده حبیب خدا و مشعل داران راه سلوک، آنان که قلبشان قرآن است و سینه شان مخزن اسرار و روحشان در ملکوت اعلى در پرواز و دلشان از یقین سرشار؟!
آنها چنانند که دل را مى ربایند و اشتیاق على(علیه السلام) را ـ که عالم مشتاق او است ـ بر مى انگیزند. آنان على(علیه السلام) را در فراق خودشان به آه و ناله وا مى دارند. چشمه هاى شوق مى جوشد و چشم هاى اشک را جارى مى کند و دست هاى نیاز، به گیسوان خیال مى پیچد، و حرارت عشق قلب ها را مى سوزاند.
شاید، شاید، گوشه چشمى و دست نوازشى، که بیرزد این تمنّى به جواب «لن ترانى»
«لا والذی امسینا منه فی غبر لیله دهماء تکشر عن یوم اغر ما کان کذا و کذا»
«نه، سوگند به کسى که به توانایى او، شبى سیاه را که روزى سپید در پى داشت، به پایان بردیم، که چنین و چونان خواهد شد».
برخورد مردم با حجّت هاى بعد از رسول (علیهم السلام)
اکنون که جامعه حرمت شکنى کرده و چون بنى اسرائیل با جانشینان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)چنین برخورد کرده و در صدد خاموشى نورى برآمدند که رسول براى آن ها روشن کرده بود، تا در وادى حیرت نمانند و در ضلالت و گمراهى سرگردان نشوند، و یک صدا از حاکم و محکوم، خلیفه و رعیت فریاد برآوردند: ما آنان را که از روى شفقت و دلسوزى زمینه هدایت ما را فراهم مى سازند، دوست نداریم.
( …وَنَصَحْتُ لُکُمْ وَلکِنْ لاتُحِبّوُنَ النّاصِحینَ)
این نفرت و بغض از خورشیدى که آن ها را حیات و روشنایى مى داد، باعث شد خورشید هدایت از بین چنین جامعه اى رخت بربندد. خواست خدا و سنت او بر این شد که جامعه اى که کفران نعمت نموده اند، در محرومیت و حرمان قرار گیرند و در ظلمتى فرو روند که بهره اى از نور خدا نبرند. وامام هدایت و وصى رسالت بر ظلمت صبر کند و از این سیاهى هجرت نماید.
آیا براى این شبِ ظلمت، پایانى است و براى این تنگنا، گشایشى؟ آیا این شب ابدى است و دیگر انسان ها شاهد طلوع خورشید هدایت نخواهند بود؟ و صبر جلوداران هدایت و داعیان دین وانتظار آنان، سرمدى است؟ ( اَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیب؟)
این چنین نیست، بلکه از آن جا که جهان هستى از آن خداوندى است که حىّ و قیّوم و مقتدر و شاهد است، و در آن چه او را ناپسند آید و هماهنگ با سنت هاى حاکم نباشد، او را تغییر و تبدیل استاین شب دیجور را پایانى است. و این شب از صبح روشنى خبر مى دهد که دلِ این ظلمت شب را خواهد شکافت، و از خورشیدِ هدایت نشان دارد که طلوعى دوباره خواهد داشت. این سنت خدا است که هر چیزى به ضد خود راهبر است، و هر نقشه ضدِّ خدا، محکوم به شکست است:
( وَمَکَرُوا وَ مَکَرَ اللهُ وَ اللهُ خَیْرُ الْماکِرینَ)
«آن ها مکر ورزیدند، و خداوند نیز ] در پاسخ آنها [ مکر در میان آورد، و خداوند بهترین مکر انگیزان است».
این چنین نیست که انسان، آزادِ مطلق باشد و اختیار امور را در دست داشته باشد، تا اگر حاکم شد، شب سیاه را بر جامعه حاکم کند، و راه را بر راهیان نور ببندد و تشعشع خورشید ولایت را محدود کند، و آن را در سحرگاهان به خون نشاند، و بتواند پایان تاریخ را رقم بزند، وآن را از آنِ خود بداند، زیرا خارج از خواست حاکم هستى، هرطرحى محکوم به شکست است و هرمنکرى، مختوم به تغییر و تبدیل است، و هرشبى را صبح روشنى است. حجّت خدا با طلوع خود ظلمت ظلم و خشونت جور را درهم مى شکند و قسط و عدل را برپا مى دارد.
نوید به حکومت مهدى (علیه السلام)
«لتعطفن الدنیا علینا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها و تلا عقیب ذلک: ( وَنُرِیدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ) .»
«سوگند به شکافنده دانه و خالق جانداران در بهترین شکل! دنیا مانند شتر صاحب فرزندى که بر دیگران غضب مى کند تا فرزندش را در آغوش بگیرد، به ما برمى گردد، زیرا این وعده خدا در قرآن کریم است: «مى خواهیم بر کسانى که دیگران خواستار زبونى آن ها بودند، منّت گذاشته، آن ها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم» .
حضرت على(علیه السلام) در حکمت (277) به این سنت پابرجا و ثابت ما را توجه دادند که شب ظلمتى که از جفا بر خورشید هدایت ایجاد شد و صاحبان نور را از مردم، با حجاب ظلم و جور جدا کرد، در دل خود به صبح روشنى بشارت دارد، و چون نزد آفریننده هستى زشت و ناپسند است، رخت برخواهد بست، و موج برخاسته از عصیان فرو خواهد نشست و حجّت خدا; نا خداى کشتى نجات، کنار ساحل پهلو خواهد گرفت.
امام(علیه السلام) در این حکمت مى فرماید:
دنیا بعد از این که به دیگران سوارى داد و به ما بهره اى نداد، به سوى ما برمى گردد. غاصبان، خلافت را از ما گرفتند و بین ما و مردم حاجب و مانع شدند، و دیگران را از نور ما محروم کردند، ولى اکنون دنیا به سوى ما بر مى گردد، همچون شتر بچه دارى که با خشم از کسانى که مى خواهند شیرى که براى بچه اش است بدوشند، در اوج شفقت و محبّت به سوى فرزندش برمى گردد. آرى، دنیا این چنین به ما میل و اشتیاق پیدا مى کند.
بعد از این که خداوند ما را به انواع بلا امتحان نمود، و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) ما را در برابر بلاها و فتنه ها به صبر دعوت کرد، و بعد از این که توده هاى مردم از ما بریدند و به نااهلان پیوستند، امر ما را زمین گذاشتند و امر دیگران را گردن نهادند، تا جایى که در پى نابودى ما برآمدند. از این رو آخرین حجّت خدا، خائف و مغمور و پنهان شد و قرن ها در انتظار استقرار دولت حقّ و ظهور ماند.
دنیا و توده ها در سرگردانى و بهره دهى به ظالمان بودند. آن ها بعد از این که به این مرحله از فهم و درک رسیدند که ولىّ، هادى و امام آن ها ما هستیم و دیگران راهزنانى بیش نبودند که ارزش آدم ها را مخفى کردند و دزدیدند. آن ها مجال تفکّر و تعقّل را با حیله از انسان گرفتند، و آدمى خود را گم کرد و در نتیجه گمراه شد، و از مشعل و چراغ راه دور ماند. او بعد از درک این که همه چیزش را به یغما بردند، و زمین پر از ظلم و جور شد، چون شتر سرکش بر همه پشت پا زد، و دانست که دیگران او را فقط براى دوشیدن مى خواهند. اگر به او نان و رفاه و آزادى و امنیت مى دهند، خیرخواهش نیستند، بلکه در پى سود بیش تر و شیر فزون ترند.
با درک این حقیقت است که انسان نیاز خود را به حجّت خدا احساس کرده، خواستار ظهور او مى شود و به او عشق وارادت مىورزد، همان چیزى که رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) آن را اجر رسالتش قرار داده وآن را راه رسیدن به قرب معبود خوانده است. اینان به سوى حجّت مى شتابند و زمینه را براى ظهور حضرتش آماده مى کنند.
و به همین نکته امام سجاد(علیه السلام) توجه مى دهد و مى فرماید:
«… یا ابا خالد انّ اهل زمان غیبته القائلین بامامته و المنتظرین لظهوره افضل من کل زمان لانّ الله تبارک و تعالى اعطاهم من العقول و الافهام و المعرفه ما صارت به الغیبه عندهم بمنزله المشاهده»
«اى ابا خالد! همانا مردم زمان غیبت او که به امامت او قائل ومنتظر ظهور او هستند برتر از مردمان همه زمانها هستند، زیرا خداى متعال به آنها آن اندازه از عقل و شناخت داده که مسأله غیبت براى آنها به منزله شهود شده است» .
منتظران راستین
حضرت سجاد (علیه السلام) به سه چیز توجه مى دهند: منتظران واقعى و شیعه خالص کسانى هستند که خداوند به آن ها عقول و معرفتى داده که غیبت براى آن ها به منزله حضور شده است. دنیا و حکومت هاى پر طمطراق و پر ادّعا، وجودِ سرشار آن ها را پر نکرده و در چشم آن ها ننشسته است، زیرا مى دانند همه اینها براى آدم ها فتنه اى بیش نیستند، و مى خواهند دل و دماغ آدمى را بربایند و او را مسخ کنند وبه این باور رسیده اند که تنها کسى مى تواند خیرخواه انسان باشد، که طمعى در او نداشته باشد و بر ارزش او واقف باشد، و او همان حجّت خائف مغمورى است که با تسلیم شدن دنیا و روى آوردن انسان ها ظهور مى کند. او هنگامى که تجربه حجّت هاى دیگر در امّت هاى گذشته و امّت محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم)تکرار نشود و دنیا و مردم به او پشت نکنند، پذیراى دعوت شده و از پرده غیبت برون خواهد شد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از این که از این واقعیّت تاریخى خبر مى دهد و نوید صبحى را مى دهد که انسان ها به آغوش ولىّ و امام خود برمى گردند، به وعده قطعى خداوند در قرآن اشاره مى کند و این آیه را تلاوت مى نماید:
( وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ)
«و خواستیم بر کسانى که در زمین فرودست شده بودند، منّت نهیم و آنان را پیشوایان ] مردم [ گردانیم، و ایشان را وارث ] زمین [ کنیم».
سنت و مشیّت خداوند بر این است که کسانى را که بر آن ها جفا شده و حق آن ها به یغما رفته و سرمایه هاى آن ها غارت شده، به حکومت برساند، یعنى کسانى که دنیاداران در پى نابودى آن ها بوده و دزدان شب نور افشانى آن ها را مزاحم مى دانستند و به خاموشى و شکستن آن ها کمر همت بستند، وارثان زمین خواهند شد، همین جماعتى که دنیا بر آن ها چموشى کرد و خود را زیر چتر نااهلان برد، و بر آن ها طغیان کرد و آن ها را مضطرب و خائف و منتظر گرداند.
خداوند بر این گروه با این ویژگى ها ـ پیروزى در امتحان الهى و کوچکى دنیا در چشم ایشان ـ که داعیان دین حق اند، نعمت بزرگى ارزانى داشت، و آن ها را اولیا و پیشوایان زمین گرداند، و دنیا را در اختیار آن ها قرار داد. آن ها وارثین به حقّ هستند، که دیگر کسى سرمایه آن ها را به ستم نخواهد گرفت.
لکل اناس دوله یرقبونها *** و دولتنا فى آخر الدهر تظهر
هر گروهى را دولتى است که انتظار آن را مى کشند، و دولت ما در آخر زمان ظاهر مى شود.
زمان ظهور
على(علیه السلام) در حکمت دیگرى مى فرماید:
«فاذا کان ذلک ضرب یعسوب الدین بذنبه، فیجتمعون الیه کما یجتمع قزع الخریف»
«آن گاه که شرایط فراهم شود، رهبر جهانى خیمه دین را به پا مى دارد، و در این موقع مؤمنان به سرعتِ ابرهاى پاییزى به دور او جمع مى شوند». این حجّت خائف که ناشناخته مانده، تا کى خائف و بى قرار و مضطرب و مترقّب است؟ حجاب و ظلمت جهل و ستم، چه هنگام درهم پیچیده مى شود؟ انسان ها تا کى سرگردان خواهند ماند؟ و این صبح کى ظاهر خواهد شد؟
آن گاه که مشیّت حق بر این امر تعلّق گیرد. آن گاه که دنیا چون شتر بچه دار تندخو به سوى فرزندش بازگردد و توده ها یا با ظلم فراگیر، و یا با معرفت و عقل و فهم متزاید، از وضع موجود ناراضى و از عالم محسوس دلتنگ و به دنبال وضع مطلوب و گرایش به غیب باشند، آن هنگام که این شرایط فراهم شود، و دل ها دروازه هایشان را بر حجّت غائب بگشایند، آن گاه امام و سلطان و پیشواى دین ظاهر و مستقر ومشهور مى شود و خیمه دین را به پا مى دارد و پرچم توحید را به اهتزاز درمى آورد، مانند ملکه زنبورانى که بعد از مدّتها سیر و جا به جایى با دیدن جاى مناسب در آن جا مستقر مى شود.
برخورد مردم هنگام ظهور
مردمى که همه گونه نظامها را تجربه کرده اند، و پادشاهان و رهبران گوناگون را مشاهده کرده و شاهد دوشیدن خود توسط آنها بوده اند، و دیده اند که آن ها در اوج آزادى خواهى و امانیسم و انسان مدارى، چگونه خون آدم ها را مکیده اند و با جسد آن ها قصرهاى افسانه اى را بالا برده اند. آن ها ناظر بن بست مکتب ها و ایسم ها و ایدئولوژى هایى بوده اند که انسان را در حصار دنیا حبس کرده بود
انسان هایى که با رنگ باختن همه ایسم ها به خود آمده و به این باور رسیده اند که دنیا با همه گستردگى اش براى وجود گسترده تر آن ها کم است، و عالم حس و شهود، وجود سرشار آدمى را پر نمى کند، و نسخه هاى مدّعیان رهایى و نجات، دیگر شفا و درمان را به ارمغان نمى آورد. آن ها شاهد پایان تاریخى هستند که بشر آن را ترسیم کرده که یا به کمونیسم ختم مى شود و یا به دمکراسى ایده آل غرب که آرزوى بشر امروزى است، و این چیزى ماوراى کمون ثانویه و لیبرالیزم غربى نیست.
و این پایان، آغاز بن بست و تحیّر آدمى است. زیرا آن ها مى خواهند منزل دنیا را به مقصد انسان بدل کنند، و از مقصد واقعى آدمى چشم بپوشند، این است که جواب گوى نیازهاى آدمى نخواهند بود، و تنها با تنوع یا سرکوب او را از حرکت باز مى دارند و این فشارها بر انسان، انفجارى را به دنبال دارد، و آدم ها در آینده، چون ابرهاى پراکنده پاییزى که به سرعت در یک نقطه جمع مى شوند، در اطراف امام و هادى و منجى واقعى خود جمع مى شوند
«یعطف الهوى على الهدى، إذا عطفوا الهُدى على الهوى، ویعطفُ الرأیَ على القرآنِ إذا عطفوا القرآن على الرأی.
منها: حتّى تقوم الحرب بکم على ساق، بادیاً نواجذها مملوءه أخلافها، حلواً رضاعها، علقماً عاقبتها.
ألا وفی غد ـ وسیأتی غدٌ بما لاتعرفون ـ، یأخذ الوالی من غیرها عمّالها على مساوىء أعمالها، وتخرج له الأرض أفالیذ کبدها، وتُلقی إلیه سلماً مقالیدها، فیریکم کیف عدل السیرهِ، ویحیی میّت الکتابِ والسنّهِ.
منها: کأنّی به قد نعق بالشام، وفحص برایاته فی ضواحی کوفان، فعطف علیها عطف الضّروس، وفرش الأرض بالرؤوس، قد فغرت فاغرته، وثقلت فی الأرض وطأته، بعید الجوله، عظیم الصوله، واللّه لیشردنّکم فی أطراف الأرض حتّى لایبقى منکم إلاّ قلیل، کالکحل فی العین.
فلا تزالون کذلک، حتّى تؤوب الى العرب عوازب أحلامها، فالزموا السُنن القائمه، والآثار البیّنه، والعهدَ القریب الذی علیه باقی النبوّه، واعلموا أنّ الشیطان إنّما یسنّی لکم طُرقهُ لتتّبعوا عقبه».
«هواهاى نفسانى را به متابعت هدایت الهى باز مى گرداند، در روزگارى که هدایت الهى را به متابعت هواهاى نفسانى در آورده باشند. آراء واندیشه ها را تابع قرآن گرداند، در روزگارى که قرآن را تابع آراء واندیشه هاى خود ساخته باشند.
تا آنگاه که جنگى سخت در میان شما درگیر شود، جنگى که چونان درنده اى دندان نماید، همانند حیوانى شیرده که پستانهایش پر شیر باشد و شیرش به دهانها شیرین آید ولى در پایان به شرنگ بدل شود.
آگاه باشید که فردا ـ وفردا خواهد آمد وندانید با خود چه خواهد آورد ـ فرمانروایى که نه از این قوم است، کارگزاران را به سبب اعمال ناپسندشان بازخواست خواهد کرد و زمین براى او گنجینه هایش را، چون پاره هاى جگرش، بیرون افکند. و کلیدهاى خود را تسلیم او کند، و او به شما نشان خواهد داد که دادگرى در کشوردارى چگونه است. وکتاب خدا و سنّت او را که مرده است، زنده کند .
چنان است که مى بینم که مرغى شوم در شام بانگ مى کند وپرچمهایش را در اطراف کوفه به چپ وراست به جنبش مى آورد، وچون اشترى مست وچموش به آن دیار روى آورد وزمین را از سرهاى بریده فرش مى کند.
بلعیدن را دهان گشاده دارد، و زمین در زیر گامهاى سنگینش مى لرزد. به هر سو و هر جا جولان کند و حمله اش سخت وجانشکار است. به خدا سوگند، که شما را در اطراف زمین پراکنده سازد تا از شما همان قدر باقى ماند که سیاهى سرمه بر چشم. وهمواره بر این حال خواهید بود تا عرب عقل خویش بازیابد وآیینهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را به کار دارد وآثار او را پیش چشم داشته باشد وآن عهدى را که هنوز زمانى بر آن نگذشته و متمم نبوّت است ] یعنى امامت [ رعایت کند .
بدانید که شیطان راههاى خود را پیش پاى شما مى گشاید، که از پى او روید» .
این خطبه که به عصر ظهور و سیره مهدى(علیه السلام) و برخورد او با دشمنان و رفتار زمین و اهل زمین با آخرین حجّت خدا و چگونگى آمادگى و زمینه سازى حکومت مهدى(علیه السلام)اشاره دارد، در بیاناتى کوتاه، اما روشن ایراد شده است.
جهت یابى انسان توسط حضرت مهدى (علیه السلام)
در آخر الزمان، عصرى که هر کس امام خویش است و در خود بى نیازى را احساس مى کند، و براى خود آرایى را مى تند، و معیار هدایت و رشد را خواست و هواى خویش مى پندارد، و مغرورانه خود را محور همه ارزش ها و هدایت ها قلمداد مى کند، و هر میزان و معیار دیگرى را منکر است، و خود را در مرحله اى از عقلانیت احساس مى کند که در نهایت با تن دادن به شورا و دمکراسى، مدّعى پاسخ گویى همه سؤالات بایگانى شده تاریخى انسان است. او غیر از خواست و هواى خویش چیزى را نمى بیند، و اگر معیار و میزان مستقلى به نام هدایت و رشد باشد، آن را به چهار دیوارى هوس خود برمى گرداند.
در چنین عصرِ خود محورى، اولین کار حجّت خدا در هنگام ظهور، جهت دادن به انسان و شکستن حصار هوس و هدایت خواسته هاى او بر اساس میزان فراگیر الهى است. آدمى با عرضه کردن خواهش هاى خود به چراغ هدایت، حرکت خود را در مسیر هدایت الهى قرار مى دهد، همان چیزى که غبار ظلمت زمانه او را از آن بازداشته بود. تا دیروز آدمى در سرگردانى و حیرانى، علامت ها و آیات هدایت را با خود مى چرخاند، ولى امروز که حجّت و خورشید هدایت طلوع کرده، آدمى خود را با عرضه کردن بر نشانه هاى هدایت از حیرت مى رهاند;
«یعطف الهوى على الهدى اذا عطفوا الهدى على الهوى»
«هواهاى نفسانى را به متابعت هدایت الهى باز مى گرادند، در روزگارى که هدایت الهى را به متابعت هواهاى نفسانى در آورده باشند».
انسان آخر الزمان و قرآن
این آدمى که خود را محور کرده و همه را اسیر هوس خود نموده، و با سرگردان شدن در بیابان جهل وتاریکى، هدایت و نشانه ها را بر محور خود مى چرخاند، چه برخوردى با قرآن مى تواند داشته باشد؟ و کتابى که پر از آیات هدایت است، چه جایگاهى در زندگى چنین انسانى دارد؟
این انسان با طرح بشرى بودن معرفت دین و با ارائه تئورى «هرمونتیک» و تأویل و تفسیر متن، به تفسیر به رأى مى رسد و تفسیر قرآن را چیزى جز آراى اشخاصى که گرفتار هزاران عوامل بازدارنده و متأثر از هواها و هوس هاى نفس خویش هستند، نمى داند.
او محترمانه قرآن را با رأى خود توجیه مى کند و جامعیت قرآن را در ذهنیت محدود خود، محجور مى سازد. قرآن بر آرا حمل مى شود و نظر و نگاه هاى افراد معیار قرار مى گیرد.
آرى! قرآن با آن تفکّرات سنجیده مى شود و با فاصله انداختن میان دو ثقل اکبر و اصغر و بدون ترجمان ماندن قرآن، و شعار «حسبنا کتاب الله» این چنین با قرآن برخورد مى شود.
کتابى که براى هدایت است; (هدى للناس)، (هدى للمسلمین)، (هدى للمؤمنین)، (هدى للمتقین) و (هدى للمحسنین) تابع و دنباله رو اندیشه هاى محدود قرار مى گیرد، و از احاطه داشتن بر همه عرصه هاى فکرى و نمودهاى فلسفى، به مقهور بودن در برابر آن ها بدل مى شود.
مهدى (علیه السلام) و قرآن
در چنین جامعه اى و چنین شرایطى، پر واضح است که با ظهور مهدى(علیه السلام)قرآن ترجمان خود را باز مى یابد، و جایگاه خود را باز مى ستاند، آرا و اندیشه ها بر قرآن عرضه مى شود و قرآن آن ها را اصلاح و ارزیابى مى کند. قرآن به تطهیر و پالایش اندیشه ها مى پردازد و از مهجور بودن خلاصى مى یابد، و از اسارت اندیشه ها آزاد مى شود.
انسان توسط چنین امامى بر اساس قرآن هدایت مى یابد، و حرکت در سرگردانى و گمراهى او، به طواف بر محور قرآن تبدیل مى شود. او بر اساس توانایى ها و استعدادهایش از هدایت برخوردار مى شود. و حضرت نشان مى دهد که چگونه همین قرآن مهجور، به معضلات انسان آخر الزمان پاسخ مى گوید؟ و چگونه همه دردها و بحران هاى روانى و اجتماعى را شفا مى دهد و درمان مى کند؟
قرآنى که حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) بر «تنزیل» آن و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)بر «تأویل» آن جنگید، حضرت حجّت بر سلطه و سیطره اش خواهد جنگید، تا حقیقت آن بسط یابد و محتوایش اجرا گردد.
«و یعطف الرأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرأى».
«آراء و اندیشه ها را تابع قرآن گرداند در روزگارى که قرآن را تابع آراء و اندیشه هاى خود ساخته باشند».
جهان در آستانه ظهور
در جهانى که انسان ها با هواهاى خود نشانه هاى هدایت را تیره کرده اند و قرآن را اسیر آراى خود نموده اند، طبیعى است با وجود خواسته هاى متفاوت و اندیشه هاى متضاد و متناقض و نبود یک معیار صائب براى حل اختلافات، انتظار چیزى جز بحران و جنگ و تفرقه و تشتت نخواهد رفت، مخصوصاً در جامعه اى که با پیشرفت الکترونیک و بهره مندى از امکانات هزار برابر مخرّب، انسان به تکامل در همه ابعاد مادّى رسیده و جز به بهرهورى بیش تر و لذت زائد الوصف به چیز دیگرى نمى اندیشد.
این تکامل و توسعه همه جانبه اگر در دنیا محدود شود، و از مرز دنیا به عوالم دیگر رهنمون نشود، تبدیل به فشارى مى شود که انفجارهاى مهیبى را به دنبال خواهد داشت. هر کس در پى اسیر کردن دیگرى، و هر حکومتى در صدد چنگ زدن به دارایى هاى دیگران خواهد بود و عاقبت این مى شود که همه توانایى هاى انسانِ توسعه یافته، در برابر همدیگر قرار گیرد و نسل آدمى تهدید به نابودى شود. همان چیزى که قرآن به آن توجه مى دهد:
( وَاِذا تَوَلّى سَعى فی الاَْرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ)
«و چون ریاستى یابد کوشش مى کند که در زمین فساد نماید و کشت و نسل را نابود سازد».
عاقبتِ سعى و تلاش گسترده انسانى که بر خود تکیه دارد و تنها به حیات دنیوى مى اندیشد، چیزى جز نابودى نسل هاى بشر نخواهد بود، هرچند تلاش گسترده او با نیّت خیر و خدمت به بشر، همراه باشد. این چیزى است که انسان در آخر الزمان شاهد آن خواهد بود. و این بن بست و ترافیک خواسته هاى آدمها در برابر هم، چیزى جز جنگ و درگیرى را در پى نخواهد داشت.
این سعى آدمى و تکامل یافتن همه زمینه هاى حیات او; در این عرصه محدود دنیا تا جایى پیش مى رود که شدت جنگ او را به خود مى گیرد و جنگ را در نهایت شدت به پا مى دارد. این جنگى است که خواسته یا ناخواسته همه را وادار به وارد شدن در آن مى کند. جنگى که چون درنده بیایان دهان را تا انتها باز کرده، تا همه را در کام خود فرو برد. جنگى که چون پستان شتر پر از شیر، سرشار از امکانات و ادوات است و همه طرف ها از مهمات جنگى برخوردارند. این است که همه شوق جنگ دارند و چون بچه شترى که پر بودن پستان مادر از شیر، او را سرمست کرده، این جنگِ پر از جنگ افزارها، صاحبان آن را مستانه وارد کارزار مى کند، اما از آن جا که همه طرف هاى درگیر از امکانات جنگى برخوردار هستند، پیروزى از آن هیچ کس نخواهد بود و همه در هلاکت فرو خواهند رفت.
چنانکه حضرت على(علیه السلام)در این خطبه توصیف مى نماید:
«حتى تقوم الحرب بکم على ساق، بادیاً نواجذها مملوءً اخلافها حلوا رضاعها، علقماً عاقبتها».
«تا آن گاه که جنگى سخت در میان شما درگیر شود، جنگى که چونان درنده اى دندان نماید ـ همانند حیوانى شیر ده که پستانهایش پر شیر باشد و شیرش به دهانها شیرین آید ولى در پایان به شرنگ بدل شود ـ» .
آیا این بحران را پایانى است؟ آیا بابسته شدن راه هاى زمین، روزنه اى از آسمان گشوده نخواهد شد و ناله هاى آدمى در میان دود و باروت، به آسمان نخواهد رفت؟ آیا همگان نابود مى شوند و زمین از حیات خالى مى گردد؟ و آیا این شب دیجور و این ظلمت، صبحى روشن در پى ندارد؟
ادامه دارد ……