معناى لغوى حجّت
قبل از ورود به بحث، لازم است معناى حجّت و انواع آن بررسى شود و حجّت خاصّى که مورد نظر است، بیان گردد. حجّت در لغت، از «حجّ» به معناى «قَصد» اخذ شده، و بر وزن فُعله، چون لُمعه و لُقمه مى باشد و به معناى چیز مشخص و داراى حد و مرز است که براى اثبات مطلوب و بیان مقصود و دفع عُذر استفاده مى شود. بنابر این «حجّت» هم حدود و ثغورى دارد و هم براى ارائه طریق روشن از آن استفاده مى شود.
حجّت همیشه دو طرف دارد; «له» و «علیه». دارنده حجّت براى اثبات مطلوب خود به چیزى چنگ مى زند که براى مخاطب، از بین برنده عذر و علیه او خواهد بود. حجّت هم سو با کلماتى چون: دلیل و برهان است. «مَحجَّه» به راه روشن و مستقیمى مى گویند که براى آن حجّت آورده شده، مطلوب و مقصودى است که براى رسیدن به آن از حجّت استمداد شده، تا آن ها که طالب راه هستند، از پرتو حجت، رسیدن را، و آن ها که پذیراى حجّت نیستند، تیه و سرگردانى را پاداش گیرند.
معناى اصطلاحى حجّت
حجّت در اصطلاح هر علم و فن و گروه، معناى خاص و مصداق معینى پیدا کرده که با معناى لغوى آن هماهنگ است. حجّت منطقى: حد وسط قیاس را گویند که از صغرى و کبرى و نتیجه تشکیل مى شود و «حد وسط» عبارتى است که در جمله صغرى و کبرى تکرار مى شود وتو را به نتیجه مى رساند و از راه معلومات، تو را با مطلوب جهولت آشنا مى گرداند. گاه اهل منطق به مجموعه قیاس ـ صغرى، کبرى و نتیجه ـ حجّت مى گویند. مثلاً: على انسان محسنى است، و هر انسان محسنى خلوص در عبادت دارد، پس على خلوص در عبادت دارد; که «انسان حسنى» را حجّتِ قیاس مى گویند. حجّت اصولى: چیزى که به وسیله آن حکم شرعى استنباط شود وتکلیف تو را در برابر شرع رقم زند، تا آن وظیفه از سوى شارع بر تو قطعیت یابد و عذر تو را در نیاوردن آن بردارد.
مثل این که مى گویند: عقل وخبر واحد و… حجّت است. آن جا که تو از مَحَجّه و راه بازمانده اى، در حالى که نه افراط کرده اى و نه تفریط، در برابر شارع عذر دارى. حجّت کلامى: آنچه را خداوند به وسیله آن انسان ها را دعوت به خود کرده، تا هدایت شوند و به صراط مستقیم راه یابند. از آن جا که خداوند انسان را در بهترین وَجه آفریده و او را در ابتداى راه گذاشته تا با انتخاب مَحَجّه و طریق وسط همراه با سعى و تلاشِ پى گیر، به لقاى حق برسد. بر خداوند است که زمینه انتخاب آدمى را با نشان دادن صراط مستقیم، فراهم نماید. به آنچه که آدمى را به این مطلوب مى رساند، حجّت گفته مى شود که هم شامل آیات الهى مى شود و هم کتاب هاى آسمانى را در برمى گیرد و هم بر رسولان و پیامبران الهى و اوصیا و جانشینان آن ها اطلاق مى شود. بنابر این راهى که انسان در آن ذاهب و سالک و رونده است تا با سعى به لقاء برسد، به دو چیز نیازمند است: نورى که همه راه را روشن کند و مشعل دارى که این نور را در راه نگه دارد. این دو، حجت هایى هستند که خداوند به وسیله آن ها انسان ها را به خود دعوت مى کند. نور، کتاب هاى آسمانى است که بر پیامبران نازل شده است; چنانچه قرآن مى فرماید: ( … وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذى اُنْزِلَ مَعَهُ)
«و از نورى که همراه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شده، پیروى نمودند».
( …وَ اَنْزَلْنا اِلَیْکُمْ نُوراً مُبیناً) «به سوى شما نور روشن کننده اى را فرو فرستادیم».
مشعل داران و راهبران این نور و راه، پیامبران و امامانى هستند که همیشه با نور، آدمى را به مبدأ هستى و جایگاه ابدى دعوت مى کنند و آن ها «حُجّت خدا» مى نامند. خداوند دو حجّت صامت و ناطق را در کنار هم و با هم براى حیات و سلوک و هدایت آدمى برگزیده است.
( … کِتابٌ أَنْزَلْناهُ اِلَیْکَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ بِإذْنِ رَبِّهِمْ اِلى صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ )
«این کتابى است که ما آن را به سوى تو فرستادیم تا توده ها را به امر پروردگارشان از ظلمت ها به سوى نور و به سوى راه عزیز حمید، خارج نمایى».
از این رو آخرین پیامبر خدا نورى را که بر او نازل شده، پس از خود، با عترتش همراه مى کند و مى فرماید:
«انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه وعترتی اهل بیتی لن یفترقا حتى یردا علیّ الحوض»
«من در میان شما دو چیز نفیس مى گذارم، یکى کتاب خدا و دیگرى عترتم که خاندان منند واین دو از هم جدا نمى شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».
راه بدون راهبر و بدون نور، با بى راهه یکى است. این حجت ها در پى هم در طول قرن ها همراه با نور، در میان امت ها آمدند و رفتند، تا در روز هیجدهم ذى الحجه در غدیرخم، دین به اکمال، و نعمت به اتمام، و وحى و مَحَجّه به پایان رسید و براى این جاده روشن عَلَم ها و نشانه هایى گذارده شد و آن ها هر کدام در طى سه قرن بر مَرکب صبر سوار شدند و به فوز شهادت نائل آمدند، تا راه را پاس و از انحراف نگه دارند.این ها دوازده مشعل دار بودند، که هستى را روشن، و سنت ها را از بدعت ها جدا کردند و راه رسول را احیا و طریق اهل ضلال را امحاء نمودند، تا آن جا که همه دشمنانِ نور دست به هم یازیدند و همچون فرعون با کشتن فرزندان فاطمه(علیهما السلام) براى خاموش کردن این عَلَم ها و وارونه کردن اسلام، هجومى فراگیر را تدارک دیدند. جامعه نیز خواستار خوابى خوش و دلى مشغول شد. و در تاریکى ها مى خواست بار مسئولیت را از دوش خود بردارد. مردم بار نهادند و از ولایت علوى شانه خالى کردند. آنها مى خواستند نور خدا را خاموش گردانند، ولى سنت هستى این بود:
( یُریدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِاَفْواهِهِمْ، وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ)
«آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند; ولى خدا نور خود را کامل مى کند هرچند کافران خوش نداشته باشند!»
خداوند نورش را در پس پرده غیبت نگه داشت و قائم آل محمد(علیهم السلام) را ذخیره حُجَج الهى قرار داد، تاآن گاه که یار خواهد و… ( بَقِیَّهُ اللهِ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ )
«اگر مؤمن باشید آن که را خداوند باقى گذاشته براى شما بهتر است»
هدف از این نوشتار اثبات نیاز به حجت هاى ناطق خداوند، وبیان صفات و ویژگى هاى آنان، وبحث از آخرین حجّت او است، که در سه فصل آینده از آن گفتگو مى شود.
فصل اول : نیاز انسان به حجّت و لزوم آن
بعد از روشن شدن معناى حجّت و انواع آن، این سؤال مطرح مى شود که آیا نیاز به حجّت، از نیازهاى ضرورى آدمى است، که بدون آن حیاتش ناقص است، یعنى آن طور که انسان در ابتداى تولد به شیر مادر نیازمند است و در ادامه زندگى به آب و نان و مسکن احتیاج دارد، براى تداوم زندگى اش نیز به حجّت و ولىّ نیازمند است؟ گواه این نیاز چیست؟ کدام برهان، نیاز به حجّت را اثبات مى کند؟ با این که خود شاهد هزاران انسان هستیم، که بدون «ولىّ» زندگى مى کنند و باکشان نیست، اگر دیروز فاطمه(علیها السلام) الگو بود، امروز دیگران الگو هستند، و چه نیاز به فاطمه(علیها السلام)؟! دیروز گروهى به نام «براهمه» و امروز پیروان آن ها مدعى هستند، با داشتن عقل و حِسّ و تجربه، چه نیازى به حجّت و بعثت انبیا است؟ زیرا آن چه رسولان مى آورند، یا مطابق عقل است، که همه مى دانند و تحصیل حاصل است، و یا مخالف آن، که قطعاً باطل است اثبات نیاز به حجّت، از دو راه ممکن است:
1 ـ دلیل عقلى و استقرایى و تجربى.
2 ـ دلیل نقلى ـ بیانات قرآن کریم و کلمات حُجَج الهى ـ
از آن رو که در این نوشتار محور بحث، سخنان حضرت على(علیه السلام) در نهج البلاغه است، اشاره اى گذرا به دلیل هاى عقلى کرده، سپس با ذکر آیاتى چند از قرآن کریم به تحلیل کلام مولا مى پردازیم.
ادلّه عقلى اثبات حجّت
کسانى که در این حوزه قلم مى زنند، دلائل متعددى ذکر کرده اند:
1 ـ دلیل لطف :
در تعریف لطف گفته اند: چیزى است که انسان را به اطاعت خداوند نزدیک، و از معصیت و نافرمانى او دور مى کند، و این با وجود امام و پیامبر، حاصل مى شود. این صغراى قضیه است; و بر خداوند لطف لازم است تا حجّت را بر انسان تمام کند و انسان به لقاء بار یابد و عذرى در برابر خداوند نداشته باشد. و این کبراى قضیه است.
نتیجه این که; بر خداوند تعیین حجت، واجب و لازم است.
2 ـ برهان عنایت :
عنایت به معناى اعتنا داشتن و کوشش کردن وهمّت گماردن به این که کار به بهترین وجه انجام پذیرد و در اصطلاح فلسفى، توجه مافوق به مادون است. علم حق تعالى به نظام احسن و خیر مطلق را، که عین وجود نظام جهان هستى به نحو اتمّ و اکمل است، عنایت مى نامند.
حکما عنایت را به عنایت در علم ـ که به آن علم عنانى مى گویند ـ و عنایت در فعل ـ به معناى آفرینش نظام هستى در کمال حُسن و اتقان و جمال ـ تقسیم مى کنند. و همان گونه که نظام تکوین بهترین و کامل ترین نظامى است که مى توان تصور کرد، نظام تشریع (نظام تربیت انسان ها) نیز بهترین نظام ممکن است. نظام تکوین پیش درآمد نظام تشریع، براى رسیدن انسان به کمال است.
وقتى خداوند این گونه به نظام تکوین نظر دارد و هر چیزى را در حدّ عالى آن، خلق و هدایت کرده:
( … رَبُّنَا الَّذِی اَعْطى کُلَّ شَىْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى)
«پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى که در خور اوست بخشیده، سپس آن را هدایت کرده است».
چگونه مى تواند به اشرف مخلوقات بى اعتنا باشد و انسان را بدون هادى و سرپرست به حال خود رها کند؟! پس وجود انسان بدون حجّت الهى موجب نقص نظام تشریع است، و این نقص بر خداوند محال است. بنابر این اهتمام و عنایت خداوند به نظام انسانى، اقتضا دارد براى او حجتى مشخص کند، تا وى را به کمال و اهداف اصلى اش برساند
3 ـ قاعده امکان اشرف
هر موجود اخس و پایین مرتبه اى در خلقش، نیازمند این است که موجود اشرفى قبل از آن خلق شده باشد، تا این موجود اشرف علت به وجود آمدن آن موجود اخس باشد; و از نگاه دیگر هر موجود اشرفى که یافت شود، باید موجود اخسى که معلول آن است نیز یافت شود. بنابراین قاعده، بین خداوند که مجرد محض و اشرف بلا منازع است و بین انسان هاى عادى باید مخلوقات و وجودهایى باشد که نقش واسطه را دارد چه در خلقت و چه در شریعت
4 ـ اثبات ضرورت حجّت از راه مقدمات سه گانه
الف: هدف از آفرینش انسان، کمال او است، که لازمه اختیار و آزادى انسان است.
ب: انتخاب آگاهانه و کار خیر، نیازمند شناخت راه و هدف است. بدون این شناخت، انتخاب ممکن نیست و حکمت خداوند اقتضا دارد راه و هدف را به انسان نشان دهد.
ج: حس و عقل براى شناخت راه و هدف کافى نیست، زیرا حس و عقل با توجه به پیچیدگى روابط و تفاوت آدم ها و شرایط گوناگون، جواب گوى نیازهاى انسان نیستند.
نتیجه: با توجه به این سه مقدمه، مقتضاى حکمت الهى این است، که راه دیگرى به جز حس و عقل براى شناختن مسیر تکامل، در اختیار بشر قرار دهد، و آن راه وحى است، که انسان از طریق انبیا آن چه را براى رسیدن به کمال نهایى لازم دارد، فرا مى گیرد.
5 ـ علم حضورى و اثبات حجّت
یکى از بهترین و نزدیک ترین راه هاى اثبات مبدء و معاد و ضرورت وحى و رسول و حجّت، سیر در علوم حضورى و ادراکات بدون واسطه انسان است تا از این طریق بدون نیاز به بطلان دور و تسلسل و پیمودن سایر مقدّمات پیچیده عقلى، به مطلوب و مقصود برسیم.
قبل از شروع در مقصود، دعایى را که در زمان غیبت حجّت(علیه السلام) خوانده مى شود، نقل کرده، به نکاتى از آن اشاره مى کنیم.
«اللّهم عرّفنى نفسک، فانّک ان لم تعرّفنى نفسک، لم اعرف رسولک. اللّهم عرّفنى رسولک، فانّک ان لم تعرّفنى رسولک، لم اعرف حجّتک. اللّهم عرّفنى حجّتک، فانّک ان لم تعرّفنى حجّتک، ضللت عن دینى».
«بارالها! خودت را به من بشناسان، زیرا اگر خود را به من نشناسانى، رسولت را نخواهم شناخت.
بارالها! رسولت را به من بشناسان، زیرا اگر رسولت را به من نشناسانى، حجتت را نخواهم شناخت.
بارالها! حجتت را به من بشناسان، زیرا اگر حجتت را به من نشناسانى، دینم را گم مى کنم و آن را به فراموشى مى سپارم».
این دعا به دو نکته مهم اشاره دارد:
یک: نیاز به شناخت حجّت; زیرا اگر انسان امامش را نشناسد، از مسیر و برنامه زندگى فاصله خواهد گرفت و هلاک خواهد شد و در بن بست ها و «ایسم ها» گرفتار خواهد آمد.
دوم: این دعا راه شناخت حجّت را به انسان نشان مى دهد و مى فهماند که براى رفع این نیاز و برآوردن آن از چه راهى اقدام نماید، تا از هلاکت و گم شدن نجات پیدا کند.
شناخت دین و رسول و امام، بر شناخت ربّ و الله متوقف است. انسان تا حاکمى را بر خود باور نکند و او را حکیم و مدبّر نیابد، در پى ارتباط و قرب او نخواهد بود، و چون به این شناخت برسد و طالب قرب و لقاى او باشد، یعنى به هدف مند بودن حیات خود آگاه شود، به حلقه واسطه اى بین خود و ربّش و نیز به راهبرى نیازمند مى گردد، تا او را از وادى حیرت به طریق بصیرت هدایت کند. باید دانست فقط کتاب و رسول این نیاز را حل نخواهند کرد، زیرا پس از رسول نیز این نیاز پابرجا است، به ویژه که آنچه رسول از عالم غیب براى انسان به نام دین آورده، پاسدارانى را خواهان است تا همه نسل ها در همه عصرها از این چشمه فیّاض تجدید حیات کنند.
ضرورت شناخت
راه هاى شناخت کدام است؟ کدام راه نزدیک ترین و یقینى ترین است؟
شناخت، دغدغه همه دورانِ تاریخِ معرفت بشرى است. در ابتدایى ترین مرحله تا به امروز و در فرداهاى دور، همیشه این سؤال بنیادى انسان، او را به خود مشغول کرده است، که: کیست؟ از کجا آمده؟ و به کجا خواهد رفت؟
نویسنده کتاب تمدن سال 2001 در آخرین صفحه کتاب خود چنین مى نویسد:
«آیا سرانجام این تمدن، رفاه، تأمین اجتماعى، فراغت، و لذت، آدمى را به زندگى دلبسته خواهد کرد؟ آیا پس از جدایى مسئله تولیدِ مثل و لذت، باز هم تمدن بشرى دوام خواهد داشت؟ و آیا انسان را به سعادتمندى خواهد رساند؟ کار ما روز به روز مؤثرتر و قوى تر از میلیون ها اجدادمان مى شود. به این ترتیب، بشر به قدرت عظیمى در مصرف ـ وفور براى همگان ـ دست یافته و بر طبیعت احاطه پیدا کرده است. اما هنوز نمى دانیم براى چه به این جهان آمده ایم، اصلا کجا هستیم یا که هستیم؟ حکمت ها، فلسفه ها، اخلاق ها و باورهاى سنتى فقط کنجکاوى تاریخى ما را برمى انگیزند، و از بقایاى آن ها مفاهیمى براى جهان ناپایدار و رنگارنگ و منقطع و منتزع گرد مى آوریم که گاه ما را سرگرم و گاه شیفته مى کند … روشن است که باید در پى دلایل و توجیهاتى باشیم که انسان را در گذشته وادار مى کند که اخلاق و مذهب داشته باشد و به دنبال تصویرى از «حقیقت» راز عظیم زندگى، بگردد، تا با تکیه برآن ها موفق به شناسایى این تصویر بزرگ «حقیقت» که بر دیوار ابدیت افتاده است بشود»
سؤالى که آرام و قرار را از انسان قرن بیست و یک گرفته و تا به جواب قانع کننده اى دست نیازد، همه چیز بر او تلخ است. جستجوى پاسخِ همین پرسش ها است، که نِحله ها و مکتب هاى مختلف فکرى و فلسفى را شکل داده است. شناخت علمى و تجربى، فلسفى و عقلى، عرفانى و شهودى سه حوزه هستند، که این مکتب ها را متمایز ساخته است.
در پایان قرن بیستم، سخن گفتن دوباره از نوعى تاریخ منسجم وجهت دار بشرى که در نهایت بخش اعظم بشریت را به دموکراسى لیبرال رهنمود خواهد ساخت، معنایى دارد یا نه؟ در جواب مى گوید: پاسخى که من به آن رسیده ام به دو دلیل جداگانه پاسخى مثبت است. یکى از این دو دلیل با اقتصاد ارتباط دارد و دیگرى با آنچه پیکار براى شناسائى نامیده ام. توجه به علوم طبیعى جدید و تأثیر آن بر جوامع بشرى وهمسان سازى جوامع، شروع خوبى براى نشان دادن تاریخ عام انسانهاست که در ابتداى قرن بیستم مطرح شده، لکن به جهت رویدادهاى ناپسند این قرن پرونده آن بسته شد.
البته هرچند علوم طبیعى نو، ما را به آستانه سرزمین موعود دموکراسى لیبرال هدایت مى کند، ولى به این سرزمین نمى رساند. منطق علوم طبیعى جدید در واقع تفسیرى اقتصادى از دگرگونى تاریخى است، دگرگونى که بر خلاف تفسیر مارکس به سرمایه دارى مى انجامد. امّا این دلیل به تنهایى کافى نیست، چرا که بشر تنها حیوان اقتصادى نیست تا به همین تفسیر اکتفا شود. بشر علاوه بر نیازهاى مادى و حیوانى، خواهان شناخته شدن است و میل دارد به عنوان یک انسان با کرامت، شناخته شود. براى ارضاى خواسته هاى مادى به تکنولوژى واقتصاد بازار آزاد نیاز دارد و براى رسیدن به شناسائى توسط دیگر انسان ها به آزادى نیاز دارد که هر دو در نظام دمکرات لیبرال تبلور یافته و هیچ آرایش دیگرى از نهادهاى اجتماعى نمى توانند به شکل بهترى این تمنا را پاسخ گویند.
بنابراین هیچ دگرگونى تاریخى پیش رونده دیگرى امکان وقوع ندارد. در نقد این نظریه باید گفت: هنوز آقاى فوکویاما لذّت نظریه پایان تاریخ خود را نچشیده بود که حوادث خارجى آن را، در کامش تلخ نمودند ونظام تک قطبى و نظم نوین جهانى وحاکمیت دموکراسى لیبرال جاى خود را به نظریه برخورد تمدّنها داد و جهان سال 2001 به استقبال گفتگوى تمدّنها و جهان چند صدایى شتافت وگفته شد که شکست کمونیسم به معناى پیروزى نظام غرب نیست. زیرا چه بسا این نظام با ظهور تمدّنهاى دیگر و بحرانهاى درونى خویش شاهد اضمحلال زودرس خود باشد.
که آدمى تنها دو آرزوى مادى و آزادى ندارد تا باعث شود که گمشده خود را در نظام لیبرال دمکرات ببیند و به آن بسنده کند، عدالت، اخلاق، معنویت وامنیت روانى آرزوهاى دیرینه همین انسان است که نظام دموکرات لیبرال نه تنها آنها را برآورده نساخته، بلکه خود تهدید کننده اصلى آنها مى باشد. برخورد تمدّنها ناشى از رفتار و برخورد تحقیرآمیزى است که غرب با دیگران دارد ورفاه و آزادى که غرب منادى آن است تا جایى است که انسان غربى از او بهره مند شود وگر نه الجزایر، مصر، افغانستان، فلسطین، و… همه انسان هستند وخواستار آزادى و برابرى و آنچه مانع رسیدن این جوامع به این آرمانهاست تمدّن غربى است. و مهمتر این که اقتصاد و بازار آزاد و رفاه مادیى مطلوب است که از یک طرف همه از امکانات برابر برخوردار باشند و از طرف دیگر مواد اولیه به وفور در اختیار همگان باشد
و اکنون که بر اثر رشد بى رویه جهان صنعتى و تخریب محیط زیست، ذخائر ارضى رو به اتمام مى باشد، چه تضمینى است که انسان غربى فاقد اخلاق ومعنویت در شرایط بحران و فقدان منابع به ساوات وبرابرى تن دهد آن طور که امروزه نیز حاضر به رعایت مساوات با جهان سوم در هیچ زمینه اى نیست این نظریه را ساموئل هانتینگتون استاد کرسى حکومت و رئیس مؤسسه مطالعات استراتژیک دانشگاه هاروارد امریکا مطرح کرده، و در فصلنامه فارین ـ افرز (Foreign – Affairs) به چاپ رسیده است و در ماهنامه اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى، شماره 70 ـ 69، توسط آقاى مجتبى امیرى ترجمه شده است، که خلاصه نظریه فوق چنین است: ایشان در ابتدا بعد از نفى نظریه هاى دیگران درباره آینده جهان مى گوید: بشر تاکنون دوره هاى مختلف درگیریها را به خود دیده است:
دوره اول: جنگ پادشاهان ومستبدان جهت گسترش سرزمین تحت حکومت خود.
دوره دوم: جنگ میان کشورها ـ ملتها که منجر به جنگ جهانى اول گردید.
دوره سوم: جنگ میان ایدئولوژى ها، یعنى جنگ کمونیستها با لیبرال دمکراسى موسوم به جنگ سرد دو بلوک شرق و غرب.
با شکست کمونیسم و فروپاشى شوروى جنگ سرد پایان یافت و اکنون سیاست جهانى به مرحله جدیدى وارد شده است ودوره چهارم تاریخ بشر آغاز مى شود و فرضیه او این است که منبع اصلى برخورد در جهان نوین اساساً نه ایدئولوژى است ونه اقتصاد، بلکه شکاف هاى عمیق میان افراد بشر است
وبرترین منبع برخورد، ماهیت فرهنگى خواهد داشت… و درگیرى هاى اصلى در صحنه سیاست جهانى بین ملتها وگروهها با تمدنهاى مختلف رخ خواهد داد و رویارویى تمدنها بر سیاست جهانى سایه خواهد افکند و خطوط گسل (مرزهاى تلاقى بین تمدنها) میان تمدنها، در آینده خطوط نبرد خواهد بود.
برخورد تمدنها آخرین مرحله از سیر تکاملى برخورد در جهان نو را تشکیل خواهد داد. در ادامه تمدن را تعریف و تمدنهاى موجود را بر مى شمارد، تمدن بالاترین گروه بندى فرهنگى مردم وگسترده ترین سطح هویّت فرهنگى است که انسانها از آن برخوردارند. «توین بى» جامعه شناس معروف، در کتاب بررسى تاریخ (21) تمدن را شناسائى کرده که(6) تمدّن از آنها در جهان معاصر موجودند.
هویت تمدنى به طور روزافزون در آینده اهمیّت خواهد یافت و جهان تا اندازه زیادى بر اثر کنش و واکنش بین هفت یا هشت تمدّن بزرگ شکل خواهد گرفت که این تمدّنها عبارتند از:
1 ـ تمدن غربى
2 ـ تمدن کنفوسیوس
3 ـ تمدن ژاپنى
4 ـ تمدن اسلامى
5 ـ تمدّن هندو
6 ـ تمدّن اسلاوى ـ ارتدکسى
7 ـ تمدّن آمریکاى لاتین
8 ـ احتمالاً تمدّن آفریقایى و جنگ جهانى بعدى در صورت وقوع، جنگى بین تمدّنها خواهد بود.
و کانون درگیرى در آینده بسیار نزدیک بین تمدّن غرب (تمدّن مسیحى) و تمدّن اسلامى ـ کنفوسیوسى (تمدّن چین) خواهد بود.
در پایان مقاله مى نویسد: در آینده قابل پیش بینى، هیچ تمدّن جهان شمولى وجود نخواهد داشت، بلکه دنیایى خواهد بود با تمدنهاى گوناگون که هریک از آنها ناگزیر است همزیستى با دیگران را بیاموزد. این نظریه که حاوى توصیه هاى نویسنده به غرب جهت آمادگى براى برخورد با تمدنهاى دیگر بالاخص با تمدّن اسلامى ـ کنفوسیوسى وحفظ برترى بر آنها و اتخاذ استراتژى هماهنگ است، در مواردى انتقادهاى بسیار تندى را در جهان برانگیخته است که خلاصه تعدادى از این نقدها در شماره 74 ـ 73 مجله اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى همراه با جواب نویسنده درج شده است.
این نظریه با همه آثار مخرّبى که مى تواند به جاى بگذارد و عرصه را بر سایر انسانها در تمدّن هاى دیگر تنگ نماید، نکات ارزنده اى را گوشزد مى کند:
الف: جهان آینده هرگز جهان تک قطبى وحاکمیت مطلق غرب نیست و نفس نظریه خط بطلانى بر نظریه دمکراسى لیبرال فوکویاما است.
ب: دین و مذهب به عنوان یک عامل قوى و نیرومند در صحنه بین الملل ایفاى نقش خواهد نمود وجهان رویکرد جدیدى به دین و مذهب خواهد داشت و جدایى دین از سیاست و عدم دخالت مذهب در حیات دنیوى انسانها، ممکن نخواهد بود.
ج ـ انسانها در آینده هویت خویش را باز خواهند یافت واز یوغ سلطه غرب رهایى خواهند یافت.
د ـ در نهایت غرب مجبور است تمدنهاى دیگر را به رسمیت بشناسد و با آنها همزیستى مسالمت آمیزى داشته باشد وبا آنها به گفتگو بنشیند.
البته به دو دلیل احتمال درگیرى دو تمدّن مسیحى و اسلامى در آینده نزدیک بسیار کم است، زیرا از یک طرف مسیحیّت حامل تجربه جنگهاى صلیبى است و حاضر به تکرار اشتباه خود نیست و از طرف دیگر توجه مسلمین به قرآن آنها را بر این نکته واقف مى کند که دشمن اصلى آنها مسیحیّت نمى باشد و بحران آینده از درگیرى جامعه فاقد تمدّن ـ یعنى صهیونیزم ـ با سایر تمدّنها بالاخص اسلام شکل مى گیرد، همان کسانى که عامل بحران قرن بیستم بوده اند و نتوانستند از آوارگى رهایى یابند و براى خود منطقه امنى را ایجاد نمایند.
موج سوم، الوین تافلر، ترجمه خوارزمى، ص 577، چ دوازدهم.
ـ ادیان ـ اعم از ابراهیمى و غیر ابراهیمى و بالاتر توحیدى و غیر توحیدى ـ پیروان خود را به آمدن مصلح جهانى در پایان تاریخ بشارت مى دهند. بودائیان چشم به راه بوداى پنجم نشسته اند، زرتشتیان سوشیانس را انتظار مى کشند، یهودیان منتظر مسیع (ماشیع)، و مسیحیان منتظر برگشتن حضرت عیسى(علیه السلام) مى باشند، وهندوها نیز از ظهور حاکم عادلى خبر مى دهند.
در کتاب مقدّس چنین آمده است: ونهالى از تنه یَسى (پدر داوود) بیرون آمده، شاخه اى از ریشه هایش خواهد شکفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت ـ یعنى روح حکمت وفهم و روح مشورت و قوّت و روح معرفت و ترس خداوند… ـ مسکینان را به عدالت داورى خواهد کرد و به جهت مظلومان زمین به راستى حکم خواهد کرد… گرگ با بره سکونت خواهد کرد و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید…
جهان از معرفت خدا پر خواهد شد مثل آبهایى که دریاها را مى پوشاند. «کتاب اشعیاء نبى: باب 11».
و در انجیل نیز آمده:
لهذا شما نیز حاضر باشید زیرا در ساعتى که گمان نبرید پسر انسان مى آید. «45 انجیل متى، باب 24»
زیرا همچنانکه برق از مشرق ساطع شده تا به مغرب ظاهر مى شود ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد شد. «27، همان باب 27»
حضرت عیسى(علیه السلام) در انجیل به پسر انسان که کسى غیر از خود آن حضرت است، بشارت مى دهد، هر آینه به شما مى گویم که بعضى در اینجا حاضرند تا پسر انسان را نبینند در ملکوت خود مى آید ذائقه موت را نخواهند چشید.«انجیل متى، ب 16/28».
واز این جمله استفاده مى شود که آن فردى که نمى میرد تا پسر انسان را درک کند همان کس است که در اعتقاد ما خود حضرت عیسى(علیه السلام) است که با ظهور صاحب الامر«عج» در حضور او حاضر مى شود و مسیحیت، عیسى را پسر انسان نمى دانند.
ادامه دارد ……