بهترین و بدترینها از دیدگاه نهج البلاغه
مبغوضترین انسان نزد خداوند متعال (قسمت چهارم)[1]
روند تسلط شیطان بر انسان؛
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسات قبل ضمن توضیح فرازهایی از خطبه هفدهم نهجالبلاغه گفتیم که از جمله مبغوضترین بندگان خدا از دیدگاه امیر مؤمنان(ع) کسانی هستند که کار خوب برایشان ناشناخته است و با آن ارتباطی ندارند، اما کار بد را دوست دارند بشناسند و آن را تحسین میکنند. بخش دیگری از اوصاف این گروه در خطبه هفتم ذکر شده که به گفته بعضی از شارحین نهجالبلاغه ادامه همان فرمایشات است. حضرت امیر(ع) در این فراز میفرماید:«اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِه»[2]؛ این گروه کسانی هستند که «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکا»؛ تکیه گاه خود را شیطان قرار دادهاند. «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِم»؛ این تعبیر یک تعبیر کنایی است. وقتی میخواهند بگویند: کسی در جایی ثابت مانده، بیرون نمیرود میگویند همانند پرنده است که جایی لانه کرده و تخم گذاشته است تا جوجههایش درآید، و از تعبیر «بَاضَ وَ فَرَّخ»؛ استفاده میکنند. این جمله کنایه از این است که شیطان در سینههای اینها لانه و جا خوش کرده است.
«وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِم»: وقتی بچه در دامن پدر و مادرش کم کم بزرگ میشود و جنب و جوش پیدا میکند، میگویند: «دَبَّ وَ دَرَج»، حضرت میفرماید: اینها کسانی هستند که بچههای شیطان در دامن اینها پرورش پیدا میکنند. اجمالاً شیطان دار و دستهای دارد، اما این که زاد و ولدش به چه صورت است، آیا نظامی که در تناسل و توالد جنّیها حاکم است چگونه است، و آیا همان درباره ابلیس نیز حاکم است یا نه، بحثی است که ما در این جا در صدد پرداختن به آن نیستم.
«فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم»؛ شیطان با چشم اینها نگاه میکند و به زبان اینها سخن میگوید. وقتی اینها حرف میزنند، شما خیال میکنید که خودشان حرف میزنند. این طور نیست و در واقع شیطان است که از زبان اینها سخن میگوید. «فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَل»؛ آن قدر شیطان در آنها نفوذ میکند که دست و زبانشان را تسخیر میکند و آنها را به لغزش وامی دارد. «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَل»؛ گناهان بزرگ و زشت را برای آنها جلوه میدهد و زینت میکند تا بدان علاقهمند شوند و سراغش بروند. این کار کسی است که شیطان او را در قلمرو قدرت خود شریک کرده است و آن نقشی را که باید خودش ایفا کند به عهده اینها میگذارد. شاید تعبیر «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن»[3]؛ در روایات بر همین معنا منطبق شود. «شَیاطِینَ الْإِنْس»؛ آنهایی هستند که کار شیطان را انجام میدهند گر چه آدمیزاد هستند. «وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِه»؛ شیطان اینها را شریک خود قرار داده است و به زبان آنها سخنان باطل را جاری میسازد.
دو مطلب در اینجا قابل بررسی است: یکی این که شیطان چگونه با انسان ارتباط برقرار میکند و چطور بر او تأثیر میگذارد؟ رابطه شیطان با آدمیزاد چه طور است؟ شیطان ناگهان سوار کسی نمیشود و افسارش را در دست نمیگیرد. این کار نظام و سیر خاصی دارد. ما درست نمیدانیم که شیطان چگونه با انسان رابطه برقرار میکند و چه اندازه میتواند بر او تسلط پیدا کند. برای شناخت این معنا باید گفت: انسانها چند دسته هستند: یک دسته معصومین علیهمالسلام که «عِبادَ اللَّهِ الْمخْلَصِین»[4]؛ هستند و شیطان از اول هم طمعی در گمراه کردن آنها نداشته است. وجود آنان دربست مال خدا است و شیطان هیچ طمعی در آنها ندارد،با آنها هم نمیتواند کاری داشته باشد و به همین جهت، معصوم هستند. همان طور که بعضی چیزها برای ما آن قدر زشتیاش روشن است که هیچ وقت فکر هم نمیکنیم که آن را انجام دهیم. حضرات معصومینعلیهمالسلام هم آن قدر زشتی گناه برایشان روشن است که اصلاً فکر گناه را هم نمیکنند.
پیروان ائمهعلیهمالسلام دارای مراتبی هستند. در یک مرتبه کسانی هستند که در دستگاه انبیا تربیت شدهاند، دستورات آنها را درست عمل میکنند و میخواهند زندگیشان شبیه معصومینعلیهمالسلام باشد. اینها در لسان قرآن «متقین»؛ نام دارند. شیطان در اینها طمع دارد، ولی این طور نیست که شیطان بر آنها مسلط باشد و همه کارهایشان را تحت نظر داشته باشد و بتواند در آنها دخالت کند. تعبیر قرآن درباره اینان این است که شیطانهای دورهگردی هر از گاهی با آنها تماس پیدا میکنند. «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تذکّروا»[5]؛ اینها شیطان؛ ثابت ندارند و شیاطینی که دورهگرد هستند و این طرف و آن طرف میگردند تا طعمهای پیدا کنند، گاهی ممکن است به «متقین»؛ هم برخورد پیدا کنند و بخواهند آنها را گمراه کنند. ولی «متقین»؛ فوراً متوجه آنها میشوند، به خدا پناه میبرند و خدا آنان را نجات میدهد. البته تقوا هم مراتبی دارد. این طور نیست با تقوایان همه مثل سلمان و ابوذر باشند.
دسته دیگر کسانی هستند که لغزشهای کوچکی پیدا میکنند و اینها کم کم ادامه پیدا میکند و حالت نسبتاً ثابتی در آنها پیدا میکند که باعث میشود تمایل به گناه پیدا کنند و کما بیش مبتلا میشوند. اینها شیطان ثابت دارند. «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِین»[6]؛ در جای دیگر قرآن میفرماید «وَ قَیَّضْنا لَهُمْ؛ قُرَناء»[7]؛ واژه قُرَناءَ جمع قرین است، یعنی کسی که از یاد خدا رو بگرداند ما یک شیطانی را قرین او قرار میدهیم. این طور نیست که شیطان گترهای و تصادفی یقه کسی را بگیرد و بگوید: تو نوکر من هستی. آن چه باعث میشود شیطان بتواند ارتباط پیدا کند و با انسان رفیق شود، فراموشی خدا است. خدا این دستگاه را قرار داده که شیطان بتواند با اهل فسق و فجور رفیق شود. اینها ذکر و فکرشان همان تمایلات شیطانی است. این حالت وقتی شدّت پیدا میکند، نه تنها شیطان رفیق و قرین انسان میشود، بلکه کم کم بر او مسلط میشود و گویا شخص مطیع شیطان میشود. شدت گناه به جایی میرسد که خدای متعال انسان را به این صورت مجازات میکند که دیگر اصلاً میلی به شنیدن حرف خوب و عمل کردن به آن پیدا نمیکند: «خَتَمَ اللَّهُ عَلی؛ قُلُوبِهِم»[8]. چیزی که مانع میشود شیطان بر انسان تسلط پیدا کند، ایمان و توکل است: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی؛ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون»[9]. اگر انسان ایمانش را حفظ کند و بر خدا توکل داشته باشد،شیطان بر او تسلط پیدا نمیکند. ممکن است شیطان گاهی با او تماس بگیرد برخوردی کند و هجومی داشته باشد، اما بر او تسلط پیدا نمیکند. بعضی از این گروههای سیاسی منحرف در ولایتپذیری از شیطان به جایی رسیدند که میگفتند: اگر ما نخواهیم بهشت برویم باید چه کسی را ببینیم؟! ما میگوییم: هیچ کس را نمیخواهد ببینید. شما همان ولایت شیطان را که پذیرفتید، کافی است. با این پذیرش کارتان به جایی میرسد که گاهی شنیدن اسم خدا برایتان سخت است: «وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَبِالْآخِرَه»؛ اگر انسان با اختیار خودش سراغ شیطان رفت و ولایت شیطان را پذیرفت، به حکم قانون الهی شیطان بر او مسلط میشود و نجات پیدا کردن از دست شیطان برایش خیلی مشکل میشود. این یک جریان تکاملی دارد. از یک نقطهای شروع میشود و به یک نقطهای ختم میشود. در نقطه اول هیچ تسلطی برای شیطان نیست. انسان به فطرت خود خدا، سعادت، راست گویی، درست کرداری را دوست دارد و اهل خیانت، دروغ و کلک نیست، اما کم کم، بر اثر معاشرت با رفیق بد، به بعضی از خلافها تمایل پیدا میکند تا آنجایی که شیطان همنشین دائمی انسان میشود و کارش به جایی میرسد که شیطان بر او تسلط پیدا میکند.
نه تنها شیطان با آنها رفیق میشود، بلکه به زبان آنها حرف میزند! روایتی است که شیخ بهایی در کتاب اربعین خود شرح داده است که خداوند میفرماید: «لایزال العبد یتقرّب الی بالنوافل و العبادات حتی احبّه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها»[10]: بنده وقتی در مقام بندگی؛ بر میآید، به واجبات اکتفا نمیکند و سعی میکند هر چه میتواند مستحبات را نیز انجام دهد، و آن قدر به من نزدیک میشود که من چشم، گوش، و دست و پای او میشوم. در مقابل نیز انسان خطاکار به جایی میرسد که شیطان گوش، چشم و دست انسان میشود. «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِم»؛ «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم»؛ شیطان میبیند و سخن میگوید، اما به زبان و چشم اینها! این هم یک دسته از انسانها هستند که دربست در خدمت شیطان هستند.
ـــــــــــــــــ
منابع:
[1] – گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت برکاته): تاریخ 29/ 1/ 86
[2] – نهج البلاغه. شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 53. خطبه 7.
[3] – الکافی. محمد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی. تصحیح: علی اکبر غفاری. دار الکتب الاسلامیه تهران. چاپ سوم 1367 ش. ج4، ص 402.
[4] – الصافات. 40.
[5] – اعراف، 201.
[6] – زخرف، 36.
[7] – فصلت، 25.
[8] – بقره، 7.
[9] – نحل 100-99.
[10] – عوالی اللئالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه. ابن ابی جمهور الأحسائی. مطبعه سید الشهداء (علیه السلام). قم. 1405 ه – 1985 م. ج4. ص 103.
گروه حوزه علمیه تبیان _ علی محمدسرلک