نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
پیامبر (صلی الله علیه وآله) پس از بازگشت از جنگ خبیر که در سال هفتم واقع شد، اسامه بن زید با جمعی از مسلمانان به سوی یهودیانی که در یکی از روستاهای فدک زندگی می کردند، فرستاد تا آنها را به سوی اسلام دعوت کند. یکی از سران یهود بنام مرداس بن نهیک از آمدن سپاه اسلام باخبر شد، اموال و فرزندانش را در پناه کوهی قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت و نزد آنها گواهی به یکتائی خدا و رسالت پیامبر (صلی الله علیه وآله) داد. ولی اسامه به گمان اینکه مرداس از ترس جانش ، تظاهر به اسلامی می کند، نه اینکه حقیقتا مسلمان شده باشد، به او حمله کرد و او را کشت ، و گوسفندانش را به غنیمت گرفت . هنگامی که این خبر به پیامبر (صلی الله علیه وآله) رسید، سخت ناراحت شد و به اسامه اعتراض کرد که چرا مسلمانی را کشته است .
اسامه عرض کرد: او از ترس جانش اظهار اسلام کرد. پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: تو که از دل او آگاه نبودی ، چه می دانی ؟ شاید براستی مسلمان شده است (و آیه 94 سوره نساء در محکوم کردن کار اسامه نازل گردید). اسامه سوگند یاد کرد که دیگر حریم قانون را نشکند بهر حال این حادثه حاکی است که باید در هر حال حریم قانون را حفظ کرد.
منبع:داستان صاحبدلان