دوستان برگزیده خدا در پیکار با نفس

دوستان برگزیده خدا در پیکار با نفس

بهترین و بدترین‌ها از دیدگاه نهج البلاغه:
دوستان برگزیده خدا در پیکار با نفس[1]

بسم الله الرحمن الرحیم
عن امیرالمؤمنین(علیه السلام): عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ.[2]

در این خطبه، حضرت على(علیه السلام) اوصافى از عباد الرحمان را بیان مى‌کند و مى‌فرماید: «از محبوب‌ترین بندگان نزد خدا بنده‌اى است که خداوند او را کمک کند تا بر نفس خود غالب شود.»؛ از این جمله نکته‌هایى استفاده مى‌شود که در بسیارى از روایات به صورت مفصل بیان شده است.

در این زمینه سؤال‌هایى مطرح است که عمدتاً پاسخ آن از مسلّمات به حساب آمده است. مناسب است سؤال‌ها مرور شود و حدّاقل پاسخ بخشى از آن‌ها مورد تذکر قرار گیرد.

نفس یعنى چه؟ انسان با خودش چگونه مبارزه مى‌کند؟ چرا ما باید با نفس خودمان مبارزه کنیم؟ آیا قدرت انسان براى مبارزه کافى نیست که باید از خدا کمک بخواهد؟ چرا خدا ما را طورى آفریده است که نتوانیم بر نفس خودمان غالب شویم؟ این که مى‌گوییم: خدا کسى را کمک کند تا بر نفسش غالب شود، یعنى چه؟

در پاسخ مى‌گوییم: در درون ما عواملى هست که حرکت ما را جهت مى‌دهد. جهت حرکت ما به طور کلّى دو طرف دارد. اصل این که حرکتى لازم است و نمى توان در جا زد، خیلى در اختیار انسان نیست. کسى نمى‌تواند بگوید: من مى‌خواهم در جا بزنم، مى‌خواهم همانى که هستم، باشم! این عالم، عالم حرکت است. مگر مى‌شود بچه وقتى متولد مى‌شود تا آخر عمر بچه بماند؟ خواه ناخواه این بچه در حیات طبیعى خود رشد مى‌کند و بزرگ مى‌شود. گاهى هم مریض مى‌شود و سیر نزولى دارد.

پس اصل حرکت اختیارى نیست، اما جهت حرکت و این که کجا و به کدام سمت برویم، به سوى خدا یا به سوى شیطان، در اختیار ما است. آن چه ما را جهت مى‌دهد و به این طرف و آن طرف مى‌برد عواملى است که خواسته‌هایى را در ما ایجاد مى‌کند، یک چیز را مى‌خواهیم، گمشده ما است، با فقدانش احساس کمبود مى‌کنیم، دنبالش مى‌رویم تا آن را پیدا کنیم. گاهى از چیزى متنفریم، حرکت مى‌کنیم و از آن دور مى‌شویم. یک چیزهایى در درون ما است که یا میل به چیزى یا نفرتى را در ما ایجاد مى‌کند، یا محبت چیزى را یا تنفّر از چیزى را به ما القا مى‌کند. این خواسته‌هایى که در درون ما است، اصل این خواسته‌ها هم اختیارى نیست. این طور نیست که انسان از بوى بد خوشش بیاید یا از غذاى لذیذ بدش بیاید. انسان اگر قوه شامّه داشته باشد از بوى بد بدش مى‌آید و از بوى خوش خوشش مى‌آید. اما این که دنبال چیزى برویم که خواسته ما در آن است یا ما را از خواسته خود یا از چیزى که از آن نفرت داریم دور مى‌کند، این در اختیار ما است. ما به دنبال هر چه مى‌رویم بدان جهت است که از آن خوشمان مى‌آید یا حدّاقل از چیزى که بدمان مى‌آید، دورى مى‌کنیم.

بر این اساس، همه باید یک جور حرکت کنند. همه دنبال چیزهایى بروند که دوست دارند. حال چرا یکى راه خوب و یکى راه بد، یکى راه اطاعت و یکى راه عصیان مى‌رود؟ زیرا ما خواسته‌هاى متعددى داریم. این خواسته‌ها در مقام عمل با هم تزاحم پیدا مى‌کنند. اگر دنبال یکى برویم از دیگرى محروم مى‌شویم. باید یکى را انتخاب کنیم. اگر دنبال خوش آمدهاى موقت و محدود رفتیم و فریب لذّت‌هاى آنى و گذرا را خوردیم و دنباله آن را ندیدیم به بدبختى کشیده مى‌شویم. نواهى الهى براى همین جاهاست. وقتى خدا مى‌گوید: این کار را نکن، یعنى فریب لذّت گذراى آن را نخور. ما نوعاً تغافل مى‌کنیم، دنبال همان لذت آنى مى‌رویم و چشم و گوشمان را مى‌بندیم. عوامل بدبختى از خود ماست، اما نه همه وجود ما، بلکه بخشى از وجود ما است. نفس از آن جهت که ما را از مطلوب‌هاى بالاتر و برتر باز مى‌دارد، در اصطلاح اخلاقى نفس امّاره نام دارد. إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَهٌ بِالسُّوءِ[3]؛ این عامل باعث بدبختى دنیا و آخرت است.

آن را اصطلاحاً نفس مى‌گویند و در مقابل آن اصطلاح عقل را به کار مى‌برند؛ البته این اصطلاح خاص اخلاقى است. همه جا نفس به این معنا نیست. همان گونه که عقل نیز همه جا به این معنا نیست. فقط در مقام ارزش هاست که عامل ارزش‌هاى منفى را نفس و عامل ارزش‌هاى مثبت را عقل مى‌دانند. این که مى‌گویند: جنگ عقل و نفس بدین معنا است که دو جور خواسته در درون ماست که در تعارض با یکدیگر است و به طور دائم از خارج تحریک مى‌شود. باید با این نفس مبارزه کرد. چرا مى‌گوییم: باید ما با نفس خود مبارزه کنیم؟ به خاطر این که این عوامل در درون ماست. در درون ما عواملى هست که مى‌تواند ما را به طرف گناه سوق دهد و باعث سقوط ما در جهنم شود. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‌فرماید: اعدىٰ؛ عدوّک نفسک التى بین جنبیک؛[4] دشمن‏ترین دشمنان در درون تو وجود دارد. تو از دشمن بدت مى‌آید و با دشمن مبارزه مى‌کنى تا از شرّش راحت شوى، در حالى که از درون خودت غافل هستى! براى این که انسان به سعادت برسد، باید پا روى نفس خود بگذارد و با آن مبارزه کند تا آن را سر جاى خود بنشاند. زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا؛[5] در انسان‌ها میل به زن و بچّه، دنیا و آن چه در او است، قرار داده شده است.

حال این سؤال مطرح است که خدا چرا ما را این طورى خلق کرده است که چنین عواملى در درون ما وجود داشته باشد و ما را به طرف شهوات، غفلت‌ها و سقوط سوق دهد؟ پاسخ این است که خدا خواسته است موجودى خلق کند که اختیار داشته باشد و از خوب و بد، هر کدام را که مى‌خواهد، انتخاب کند. خداوند موجوداتى را که مسیرشان یک طرفه است و همیشه به طرف خوبى مى‌روند، آن قدر خلق کرده است که دیگر هیچ جاى کمبودى وجود ندارد. امیر المؤمنین(علیه السلام) درباره خلق فرشتگان تعبیرات عجیبى دارد. حضرت در یکى از تعابیرشان مى‌فرمایند: در همه آسمان‌ها جایى به اندازه یک پوست گاو نیست مگر این که فرشته‌اى مشغول عبادت است، یعنى در عالم خلأیى وجود ندارد. آن قدر خداوند فرشته خلق کرده که دیگر جاى خالى نمانده است. هر جا امکان این بوده که خداوند فرشته‌اى خلق کند، خلق صورت گرفته است.

اما اکنون خداوند مى‌خواهد موجودى خلق کند که فرشتگان هم خادم او شوند و به مقامى برسد که خداوند آن را مقام خلافت خود مى‌نامد، موجودى که دو عامل در او وجود داشته باشد، یکى او را به طرف خدا و دیگرى او را به طرف شیطان سوق دهد و او با اختیار خودش پا روى شهوت بگذارد و به طرف خدا برود. اگر عامل شهوت در وجود انسان نبود هیچ وقت او به کمال مورد انتظار نمى رسید، چون راهش یک طرفه بود و راه یک طرفه خیلى ارزش ندارد. ما باید خیلى خدا را شکر کنیم که چنین عواملى در وجود ما قرار داد تا به این مقام برسیم. ما اگر دقت داشته باشیم حتى براى خلق شیطان هم باید خدا را شکر کنیم، براى این که اگر شیطان نبود اولیاى خدا به آن مقام ها نمى‌رسیدند. شیطان اگر وسوسه نکند کار مؤمن ارزش پیدا نمى‌کند. پس ما این گونه خلق شدیم تا به آن مقام ها برسیم. اگر در مقابل همه عواملى که ما را کمک مى‌کند تا به خیر و سعادت سوق پیدا کنیم، تسلیم شویم، به سود ما است. یکى از کارهاى فرشتگان معصومى که خدا خلق کرده، این است که به ما کمک کنند. وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْء رَحْمَهً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ[6]؛ فرشتگان مقرّب خدا یکى از کارهایشان این است که براى مؤمنان استغفار مى‌کنند و دعا مى‌کنند و آمرزش آنان را از خدا مى‌خواهند. خدا نیز فرموده است کسانى که به طرف من بیایند و یک کار خوب انجام دهند من آن را ده برابر حساب مى‌کنم، اما آن‌هایى که راه بد مى‌روند، به اندازه همان کارشان عقوبت مى‌بینند. مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ امثالها و مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلایُجْزى إِلاّ مِثْلَها؛[7] این‌ها همه کمک‌هاى الهى است که به سود بشر است.

به هر حال، وجود این عوامل نعمتى است براى این که زمینه‌اى فراهم شود تا ما بتوانیم با مخالفت آن‌ها به طرف خدا برویم و به مقام قرب الهى نایل شویم، مقامى که حتى ملائکه هم نمى‌توانند بدان برسند، بلکه آن‌ها با همه مقام قربشان باید خادم مؤمنان باشند. پس ارضاى خواسته‌هاى نفس ما را از خدا دور مى‌کند. باید با نفس مبارزه کرد تا به سعادت و کمالى که لایق آن هستیم، برسیم.

حال آیا ما در خودمان به قدر کافى نیرو داریم که بر نفس خود غالب شویم یا نه؟ ما که بخشى از وجودمان همان نفس است که شرّ است، چگونه مى‌توانیم با آن مبارزه کنیم و با قوایى که ما را به خیر دعوت مى‌کند، عواملى که ما را به شر مى‌خواند، مغلوب کنیم و بر آن‌ها پیروز شویم. شرایط زندگى در این عالم به گونه‌اى است که این‌ها جز با استمداد از خداوند سرکوب نمى‌شود. البته سرّ دیگر قضیه این است که ما بفهمیم از خودمان چیزى نداریم. اگر انسان خودش را یک پهلوانى ببیند که دایم شیطان را زمین مى‌زند، به خودش مغرور مى‌شود. این غرور اولین گام سقوط، بلکه رمز سقوط همه کسانى است که به شقاوت رسیده‌اند. اوّلین آن‌ها ابلیس است. غرور و استکبار شأن ابلیس است. هر وقت احساس کنیم که خودمان چیزى شده‌ایم، در ابتداى جادّه سقوط قرار گرفته‌ایم. قرب خدا به این معنا است که بفهمیم چیزى نیستیم. اگر بنا بود قواى معنوى ما غالب باشد و همیشه به آسانى بر شیطان مسلط شویم، مغرور مى‌شدیم. خدا با حکمت خود ما را طورى آفرید که اگر بخواهیم بر شیطان نفس غالب شویم باید دستمان را به سوى او دراز کنیم و از او کمک بگیریم. کمال ما در همین است که بفهمیم از خودمان چیزى نداریم. به ما یاد داده‌اند که همیشه در همه خواسته‌هایتان از خدا کمک بگیرید و از غیر او کمک نخواهید. روزى حد اقل ده مرتبه باید بگوییم: إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِین؛[8] در ادبیات عربی گفته‌اند: «تقدیم ما حقّه التأخیر یفید الحصر»،‌؛ یعنی در کلام عربی مقدم شدن آن چه که به طور طبیعى باید مؤخّر باشد (مثل مفعول) مفید حصر است. پس معناى آیه این است که خدایا ما تنها تو را عبادت مى‌کنیم و تنها از تو کمک مى‌خواهیم. هیچ کس دیگر کاره‌اى نیست و بى‌اذن تو هیچ کارى انجام نمى‌گیرد.

دو تا آیه است که به طور کامل به توحید اشاره مى‌کند: یکى این آیه که مى‌گوید: حتی اگر بخواهى بمیرى بى‌اذن خدا نمى‌توانى: وَ ما کانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه؛[9] مرگت هم در اختیار تو نیست و وقتی بخواهی بمیرى باید به اذن خدا بمیرى. اگر خدا نخواسته باشد هر کار کنى که بمیرى، نمى‌میرى. آیه دیگر به امور معنوى مربوط است و مى‌گوید: وَ ما کانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه؛[10] براى ایمان آوردن نیز باید خدا اجازه دهد. بى‌اذن خدا و برخلاف خواست او هیچ کس ایمان نمى‌آورد. باید بفهمیم که کار دست خداست و کار اصلى ما گدایى از اوست.

پس ما نفسى داریم که باید با آن مبارزه کنیم و در این راه هیچ کس به ما کمک نمى‌کند جز خدا. اگر لیاقت این را پیدا کردیم که خدا به ما کمک کند تا بر نفسمان پیروز شویم آن وقت یکى از محبوب‌ترین بندگان خدا خواهیم بود.

ــــــــــــــــ
منابع:
[1] – گزیده‌اى از سخنان حضرت آیه اللّه مصباح یزدى(دامت برکاته)؛ تاریخ 08/09/85
[2] – نهج‌البلاغه، شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دار الکتاب اللبنانی. بیروت. ص 118. خطبه 87 .
[3] – یوسف، 53 .
[4] – بحارالانوار، محمدباقر مجلسی. دارالاحیاء التراث. بیروت. ج 67، ص 64 .
[5] – آل‌عمران، 14 .
[6] – غافر، 7 .
[7] – انعام، 160 .
[8] – فاتحه، 5 .
[9] – آل عمران، 145 .
[10] – یونس، 100 .

تبیان _ علی محمدسرلک

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید