الگو بودن انسان کامل
در هر حال، قرآن عینی یعنی انسان کامل معصوم، این مسیر دشواری را که از هر شمشیر برّان، تیزتر و از هر موی نازکی دقیق تر است، به تنهایی پیموده، به مقصد رسیده است و امام هر سالکی است که مسیر نفس را می خواهد بپیماید و پیشوای کسی است که اراده ی سیر در این مسیر را دارد و الگوی هر کسی است که در صدد تمرین دادن نفس به تقواست. از این رو باید بعضی از سخنان ایشان را که برآمده از سینه ی مشروح و قلب شاهد و زبان حق گری ایشان است، یادآور شویم.
روایاتی درباره ی نفس و فکر و عقل
حضرت رضا (علیه السلام) می فرمایند: کسی که نفسش را به پای حساب بکشد، سود می برد و کسی که از آن غافل شود، زیانکار است، کسی که بترسد ایمن است و کسی که عبرت گیرد، بیناست، کسی که بینا باشد، می فهمد و کسی که بفهمد، می داند. هر که با جاهل پیوند دوستی بریزد، به زحمت می افتد … و برترین عقل، شناخت انسان به نفس خویش است؛ من حاسب نفسه ربح، و من غفل عنها خسر، و من خاف أمن و من اعتبر أبصر، و من أبصر فهم، و من فهم علم، و صدیق الجاهل فی تعب … و أفضل العقل معرفه الإنسان نفسه. (1)
در « غرر و درر » آمدی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است: شایسته ترین کار، به تهذیب نفس پرداختن است؛ الاشتغال بتهذیب النفس أصلح. (2)
کسی که نفس خود را پاکسازی نکند، از عقل سودی نمی برد؛ من لم یهذِّب نفسه لم ینتفع بالعقل. (3)
کسی که اهل خودسازی نباشد، عادت های ناشایست او را رسوا می کند؛ من لم یهذِّب نفسه فضحه سوء العاده. (4)
غفلت زیانبارترین دشمنان است؛ الغفله أضرّ الأعداء. (5)
غفلت شیوه ی احمقان است؛ الغفله شیمه النّوکی. (6)
دوام غفلت چشم بصیرت را نابینا می سازد؛ دوام الغفله یعمی البصیره. (7)
میان شما و موعظه، پرده ای از غفلت و بی خبری است؛ بینکم و بین الموعظه حجاب من الغفله و الغرّه. (8)
کسی که غفلت بر او چیره شود، قلبش می میرد؛ من غلبت علیه الغفله مات قلبه. (9)
وای بر کسی که غفلت بر او چیره شود. چون کوچ کردن را فراموش می کند و آماده ی سفر نمی شود؛ ویل لمن غلبت علیه الغفله فنسی الرحله و لم یستعدّ. (10)
اندیشیدن عبادت است؛ الفکر عباده. (11)
تفکر سبب درخشندگی عقل ها می شود؛ الفکر جلاء العقول. (12)
تفکر درباره ی ملکوت آسمان ها و زمین، عبادت مخلصین است؛ التفکّر فی ملکوت السمّوات والأرض عباده المخلصین. (13)
تاریکی های امور با تفکر روشن می گردد؛ بالفکر تنجلی غیاهب الاُمور. (14)
روزه داری قلب از فکر کردن در مورد گناهان، بهتر از روه داری شکم از غذاست؛ صیام القلب عن الفکر فی الآثام، أفضل من صیام البطن عن الطعام. (15)
کسی که چشم فکرش را بیدار نگهدارد، به کمال مقصودش می رسد؛ من أسهر عین فکرته بلغ کنه همّته. (16)
کسی که فکر ندارد، بصیرت ندارد؛ لا بصیره لمن لا فکر له. (17)
هوای نفس شریک نابینایی است؛ الهوی شریک العمی. (18)
هوای نفس بتی پرستیده شده است: الهوی إله معبود. (19)
پیروی از نفس و خواهش های آن، اساس هر رنج و ریشه ی هر گمراهی است؛ إنّ طاعه النفس و متابعه أهویتها أسّ کلّ محنه و رأس کلّ غوایه. (20)
اگر از هوای نفست پیروی کنی، تو را ناشنوا و نابینا می سازد و پناهگاهت را ویران ساخته، نابودت می کند؛ إنّک إن أطعت هواک أصمّک و أعماک و أفسد منقلبک و أرداک. (21)
داروی نفس روزه داری از هوای نفس و پرهیز از لذات دنیاست؛ دواء النفس الصّوم عن الهوی و الحمیه و عن لذّات الدّنیا. (22)
مصلحت نفس در نبرد با هوای نفس است؛ صلاح النّفس مجاهده الهوی. (23)
دور کردن نفس از وسوسه ی هوای نفس ثمره ی زیرکی و تیزهوشی است؛ ردع النّفس عن تسویل الهوی ثمره النّبل. (24)
دور کردن نفس از هوای نفس جهاد اکبر است؛ ردع النّفس عن الهوی الجهاد الأکبر. (25)
بسیاری از عقل ها، اسیر امارت هوای نفس است؛ کم من عقل اسیر تحت هوی امیر. (26)
آن که از هوای نفس پرهیز نکند، چگونه لذت عبادت را می تواند دریابد؛ کیف یجد لذّه العباده من لا یصوم عن الهوی. (27)
اگر هوای نفس کنار گذاشته شود، انسان غیر مخلص از عمل خویش ننگ خواهد داشت؛ لو ارتفع الهوی لأنف غیر المخلص من عمله. (28)
کسی که مغلوب هوای نفس است، همواره شقاوتمند و تا ابد برده است؛ مغلوب الهوی دائم الشّقاء مؤبّد الرق. (29)
استواری و نظام دین مخالفت با هوای نفس و دوری گزیدن از دنیاست؛ نظام الدّین مخالفه الهوی و التّنّزه عن الدّنیا. (30)
هوشیاری و بیداری نور است؛ الیقظه نور. (31)
ریاضت سودمند نیست، مگر در نفس بیدار و هوشیار؛ لا تنجح الرّیاضه إلّا فی نفس یقظه. (32)
یقین نور است؛ الیقین نور. (33)
سبب اخلاص یقین است: سبب الإخلاص الیقین. (34)
یقین را همین بس که عبادت است؛ کفی بالیقین عباده. (35)
چقدر سعادتمند است کسی که قلبش را با خنکی یقین همراه سازد؛ ما أعظم سعاده من بوشر قلبه ببرد الیقین. (36)
زهد ثمره ی یقین است؛ الیقین یثمر الزهد. (37)
اخلاص بالاترین رستگاری است؛ الإخلاص أعلی فوز. (38)
همه ی اعمال چون گرد و غبار است، مگر عملی که خالصانه باشد؛ العمل کلّه هباء إلّا ما أخلص فیه. (39)
با پیدایش اخلاص دیدگان دل بینا می شود؛ عند تحقّق الإخلاص تستنیر البصائر. (40)
کسی که نیّت را خالص گرداند، از پستی ها دور می شود؛ من أخلص النیّه تنزّه عن الدّنیّه. (41)
نیّت نیکو مایه ی زیبایی باطن است؛ حسن النّیّه جمال السّرائر. (42)
نیّت زشت بیماری پنهان است؛ سوء النّیّه داء دفین. (43)
اعتماد به نفس از محکم ترین فرصت های شیطانی است؛ الثقه بالنفس من أوثق فُرَصِ الشیطان. (44)
اعتماد به خداوند برترین عمل است؛ الثقه بالله أفضل عمل. (45)
یاد خداوند، نور عقل و حیات جان ها و درخشش سینه هاست؛ الذکر نور العقل و حیاه النفوس و جلاء الصدور. (46)
بر ذکر خداوند مداومت داشته باشید. زیرا قلب را نورانی می کند و از برترین عبادت هاست؛ استدیموا الذّکر، فإنّه ینیر القلب و هو أفضل العباده. (47)
یاد خداوند جلای سینه ها و مایه ی آرامش قلب هاست؛ ذکر الله جلاء الصّدور و طمأنینه القلوب. (48)
بر تو باد به ذکر خدا. زیرا یاد او قلب را نورانی می کند؛ علیک بذکر الله فإنّه نور القلب. (49)
کسی که خدای سبحان را یاد کند، خداوند قلب او را زنده می گرداند و عقل و خردش را نورانی می کند؛ من ذکر الله سبحانه، أحیی الله قلبه و نوّر عقله و لبّه. (50)
هیچ عملی چون تحقیق نیست و اجتهاد بدون تحقیق سودی نمی بخشد؛ لا عمل کالتّحقیق؛ لا ینفع اجتهاد بغیر تحقیق. (51)
هیچ سنتی برتر از تحقیق نیست؛ لا سنّه أفضل من التّحقیق. (52)
دنیا قتلگاه عقل هاست؛ الدّنیا مصرع العقول. (53)
از دوستی دنیا بپرهیز که اصل هر گناه و معدن هر بلایی است؛ إیّاک و حبّ الدّنیا، فإنّها أصل کلّ خطیئه و معدن کلّ بلیّه. (54)
نفسی که خواهان آرزوهای ناپایدار است، در طلب آن آرزوها نابود می شود و در دستیابی به آن ها شقی می گردد؛ إنّ النّفس الّتی تطلب الرغائب الفانیه لَتهلک فی طلبها و تشقی فی منقلبها. (55)
از رسوایی دنیا پیش خداوند آن است که تنها جایگاه نافرمانی خداوند است؛ إنّ من هوان الدّنیا علی الله إن لا یعصی إلّا فیها. (56)
دنیا پایان بینایی نابیناست و بالاتر از آن را نمی بیند؛ إنّ الدنیا منتهی بصر الأعمی لا یبصر ممّا ورائها. (57)
هرگز خداوند سبحان را به عملی زیبانبارتر از دوستی دنیا ملاقات نخواهی کرد؛ إنّک لن تلقی الله سبحانه بعمل أضرّ علیک من حبّ الدّنیا. (58)
آفت نفس شیفته ی دنیا بودن است؛ آفه النفس الوله بالدّنیا. (59)
دوستی دنیا عقل را فاسد و قلب را از شنیدن حکمت ناشنوا می سازد؛ حبّ الدنیا یفسد العقل و یصمّ القلب عن سماع الحکمه. (60)
مهریه ی بهشت طلاق دنیاست؛ طلاق الدّنیا مهر الجنّه. (61)
در عجبم! چگونه کسی که نفس خود را می شناسد، به عالم فانی انس گرفته است؛ عجبت لمن عرف نفسه، کیف یأنس بدار الفناء. (62)
همان گونه که خورشید و شب با هم جمع نمی شوند، دوستی خداوند و دنیا یک جا جمع نمی گردند؛ کما أنّ الشمس و اللیل لا یجتمعان، کذلک حبّ الله و حبّ الدنیا لا یجتمعان. (63)
دوستی دنیا سبب ناشنوایی گوش ها از شنیدن حکمت و نابینایی قلب ها از نور بصیرت می شود؛ لَحبّ الدّنیا صمّت الأسماع عن سماع الحکمه و عمیت القلوب عن نور البصیره. (64)
کسی که دنیا بر او چیره شود، به آنچه پیش رو دارد، نابیناست؛ من غلبت الدنیا علیه عمی عمّا بین یدیه. (65)
کسی که با دنیا انس گیرد و آن را جایگزین دینش سازد، نابود شده است. پس بر هر جا دنیا رو کند، او نیز به همان جا می رود؛ هلک من استنام إلی الدّنیا و أمهرها دینه فهو حیثما مالت مال إلیها. (66)
برای کسی که شرافت نفسش را می شناسد، سزاوار است از دنیای پست دوری گزیند؛ ینبغی لمن علم شرف نفسه أن ینزّهها عن دناءه الدّنیا. (67)
مؤمن کسی است که قلبش را از پستی ها پاک سازد؛ المؤمن من طهُر قلبُه من الدّنیّه. (68)
شریعت ریاضت نفس است؛ الشریعه ریاضه النفس. (69)
ثمره ی ریاضت، آموختن حکمت و چیره شدن بر عادت است؛ لقاح الریاضه دراسه الحکمه و غلبه العاده. (70)
کسی که بر ریاضت نفسش دوام ورزد، سود می برد؛ من استدام ریاضه نفسه انتفع. (71)
هنگامی که خداوند بنده ای را دوست داشته باشد، عبادت نیکو را در دل او می افکند؛ إذا أحبّ الله عبداً ألهمه حسن العباده. (72)
دوام عبادت نشانه ی پیروزی و سعادت است؛ دوام العباده برهان الظفر بالسعاده. (73)
کسی که شرایط عبودیت را به جا آورد، از آزاد شدگان آتش است؛ من قام بشرائط العبودیه أهل للعتق. (74)
علم انسان را به عمل فرا می خواند و اگر پاسخ داده نشود، کوچ می کند؛ العلم یهتف بالعمل فإن أجابه و إلّا ارتحل. (75)
زینت دانشمند به کار بستن دانش خویش است؛ جمال العالم عمله بعلمه. (76)
سکوت، بوستان تفکر است؛ الصّمت روضه الفکر. (77)
خوشا به حال کسی که ساکت است، مگر در مورد ذکر خداوند؛ طوبی لمن صمت إلّا من ذکر الله. (78)
فرد با تقوای خاموش، رستگار است؛ قد أفلح التقی الصموت. (79)
خاموش باش بدون هیچ خستگی. چون سکوت، زینت عالم و پرده پوش جاهل است؛ کن صموتاً من غیر عیّ فإنّ الصمت زینه العالم و ستر الجاهل. (80)
سکوت بدون تفکر بی زبانی است؛ الصمت بغیر تفکر خرس. (81)
بهترین جهادها مجاهدت با خواهش ها و بازداشتن آن از لذات دنیاست؛ أفضل الجهاد جهاد النفس عن الهوی و فطامها عن لذّات الدنیا. (82)
جهاد با نفس مهریه ی بهشت است؛ جهاد النفس مهر الجنه. (83)
با این قلب ها بجنگید. چون به سرعت می لغزند؛ حاربوا هذه القلوب، فإنّها سریعه العثار. (84)
تنها کسی به قله ی اهداف می رسد که اهل تهذیب و مجاهدت باشد؛ ذروه الغایاتی لا ینالها إلّا ذوو التهذیب و المجاهدات. (85)
کسی که نفس خود را بشناسد، با آن می ستیزد؛ من عرف نفسه جاهدها. (86)
پرخوری مانع زیرکی است؛ البطنه تحجب الفطنه. (87)
هنگامی که شکم از مباح پر شود، قلب از صلاح و درستی نابینا می گردد؛ إذا مُلِیَ البطن من المباح عَمِیَ القلب عن الصلاح. (88)
کسی که همواره سیر است، چگونه فکرش صفا می یابد؛ کیف تصفو فکره من یستدیم الشبع. (89)
دانایی با شکم پرستی جمع نمی شود؛ لا فطنه مع بطنه. (90)
سیری و برپا داشتن و انجام دادن واجبات با هم جمع نمی شوند؛ لا یجتمع الشّبع و القیام بامفترض. (91)
سودمندترین دارو گرسنگی است؛ التجوع أنفع الدواء. (92)
بر گرسنگی مداومت ورز و به وسیله ی خضوع مؤدب شو؛ تأدّم بالجوع و تأدّب بالقنوع. (93)
گرسنگی بهترین کمک برای اسیر کردن نفس و شکستن عادت های آن است؛ نعم العون علی أسر النفس و کسر عادتها التجوّع. (94)
بهترین یاور ورع، گرسنگی است؛ نعم عون الورع التجوّع. (95)
چشم عاشق از دیدن معایب محبوب نابینا و گوش او ناشنواست؛ عین المحبّ عمیه عن معایب المحجوب و أذنه صمّاء. (96)
کسی که خدا را فراموش کند، خداوند او را به فراموشی نفس دچار می کند و قلبش را نابینا می سازد؛ من نسی الله أنساه الله نفسه و أعمی قلبه. (97)
بهترین ذکر، قرآن است که سینه را می گشاید و باطن را نورانی می سازد؛ أفضل الذّکر القرآن، به تشرح الصدور و تستنیر السرائر. (98)
باید هم صحبت تو قرآن باشد؛ لیکن سمیرک القرآن. (99)
آرزو وسیله ی تسلّط شیاطین بر قلب های غافلان است؛ الأمل سلطان الشیاطین علی قلوب الغافلین. (100)
مؤمن نفسش از سنگ محکم تر و در عین حال نرم تر و خاشع تر از عبد است؛ المؤمن نفسه أصلب من الصّلد و هو أذلّ من العبد. (101)
گریه ای که از ترس خدا و به سبب دوری از خداوند باشد، عبادت عارفان است؛ البکاء من خیفه الله للبُعد عن الله عباده العارفین. (102)
گریه از خشیت خداوند قلب را نورانی می کند و از بازگشت به گناه باز می دارد؛ البکاء من خشیه الله ینیر القلب و یعصم من معاوده الذنب. (103)
دور اندیش بیدار است؛ الحازم یقظان. (104)
غافل خواب آلود است؛ الغافل وسنان. (105)
دوراندیشی و احتیاط همان اطاعت خداوند و نافرمانی کردن از نفس است؛ إنّما الحزم طاعه الله و معصیه النفس. (106)
کسی که در دنیا برای تربیت نفس خود بسیار اندوهگین شود، خداوند در روز قیامت چشمش را روشن می سازد؛ من طال حزنه علی نفسه فی الدّنیا أقرّ الله عینه یوم القیامه. (107)
ثمره ی حساب رسی شایستگی نفس است؛ ثمره المحاسبه صلاح النفس. (108)
قلب کتاب اندیشه است؛ القلب مصحف الفکر. (109)
بیداری دیدگان با وجود خواب و غفلت قلب سودی نمی بخشد؛ انتباه العیون لا ینفع مع غفله القلوب. (110)
اساس صلاح و درستی قلب، پرداختن به ذکر خداست؛ أصل صلاح القلب اشتغاله بذکر الله. (111)
ضمیر دل ها بر باطن غیب آگاهی یابد؛ تکاد ضمائر القلوب تطّلع علی سرائر الغیوب. (112)
روزه ی قلب از روزه ی زبان و روزه ی زبان از روزه ی شکم بهتر است؛ صوم القلب خیر من صیام اللّسان، و صیام اللّسان خیر من صیام البطن؛ چهره چهره ی انسان است، لیکن قلب قلب حیوان؛ فالصوره صوره إنسان، و القلب قلب حیوان. (113)
قلب های پاک بندگان جایگاه شهود خداوند سبحان است. پس آن که قلبش پاک باشد، خداوند بر آن نظر می کند؛ قلوب العباد الطاهره مواضع نظر الله سبحانه، فمن طهر قلبه نظر إلیه. (114)
از قلب سالم جز معنای درست برون نمی آید؛ لایصدر عن القلب السلیم إلّا المعنی المستقیم. (115)
خودپسندی نشانه سبک عقلی است؛ رضا المرء عن نفسه برهان سخافه عقله. (116)
خشنودی بنده از خویشتن خشم پروردگارش را همراه دارد؛ رضا العبد عن نفسه مقرون بسخط ربّه. (117)
در دنیا زهد پیشه کن خداوند تو را بر عیب هایت بینا می سازد و غافل مباش که تو مورد غفلت نیستی؛ ازهد فی الدّنیا یبصّرک الله عیوبها و لا تغفل، فلست بمغفول عنک. (118)
اگر در امورت تعقل می کنی یا نفست را می شناسی، از دنیا روی گردان و نسبت به آن بی رغبت باش؛ إن عقلت أمرک أو أصبت معرفه نفسک، فأعرض عن الدّنیا و أزهد فیها. (119)
به سبب زهد حکمت میوه می دهد؛ الزهد تثمر الحکمه. (120)
سبب اصلاح نفس روی بر تافتن از دنیاست؛ سبب إصلاح النفس العزوف عن الدّنیا. (121)
کسی که نسبت به دنیا بی رغبت باشد، نفسش را آزاد، پروردگارش را راضی ساخته است؛ من زهد فی الدّنیا أعتق نفسه و أرضی ربّه. (122)
بدترین فقر نیازمندی نفس است؛ شرّ الفقر فقر النفس. (123)
خود پسندی حماقت است؛ إعجاب المرء بنفسه حمق. (124)
از خود راضی بودن نشانه نقص و نمودار ضعف عقل است؛ إعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله. (125)
عقل نردبان ترقی به سوی علّیّین است؛ العقل رقیٌّ إلی علّیّین. (126)
نفس به وسیله ی عقل به کمال می رسد؛ بالعقل کمال النّفس. (127)
به وسیله ی عقل نهایت حکمت استخراج می شود؛ بالعقل یستخرج غور الحکمه. (128)
مردم به وسیله ی عقل هایشان به قله ی علوم می رسند؛ بالعقول تنال ذروه العلوم. (129)
حد و مرز عقل گسستن از نیست شوندگان و پیوستن به ماندگاران است؛ حدّ العقل الانفصال عن الفانی و الاتّصال بالباقی. (130)
بهترین نعمت ها عقل است؛ خیر المواهب العقل. (131)
تنها عقل عارف و نفس زاهد در پیشگاه خداوند می بالد؛ لا یزکو عند الله سبحانه الّا عقل عارف و نفس عزوف. (132)
کسی که بیندیشد، از خواب غفلت بیدار می شود و برای سفر آماده می گردد و خانه ی همیشگی اش را آباد می سازد؛ من عقل تیقّظ من غفلته و تأهّب لرحلته و عمّر دار إقامته. (133)
خوف روپوش و همراه عارفان است؛ الخوف جلباب العارفین. (134)
ترس از خدا، نفس را نسبت به گناهان دربند کرده، آن را از معاصی باز می دارد؛ الخوف سجن النفس عن الذنوب و رادعها عن المعاصی. (135)
سجود نفسانی و آرامش درونی همان خالی بودن قلب از نیست شدنی ها است؛ السجود النفسانی فراغ القلب من الفانیات. (136)
شایستگی باطن ها نشانه ی صحّت بصیرت هاست؛ صلاح السرائر برهان صحّه البصائر. (137)
کسی که ارزش نفسش را بشناسد، آن را برای نابود شدنی ها خوار نمی سازد؛ من عرف قدر نفسه لم یهنها بالفانیات. (138)
رنج ها و مصیبت ها در نفس بزرگوار اثر نمی کند؛ النفس الکریمه لا تؤثّر فیها النکبات. (139)
کسی که کرامت نفس دارد، دنیا در دیدگانش کوچک است؛ من کرمت نفسه صغرت الدّنیا فی عینه. (140)
نفس خود را از پلیدی لذّات و پیامدهای شهوات پاک گردانید؛ نزّهوا أنفسکم عن دنس اللّذات و تبعات الشهوات. (141)
طمع ورزی به لذائذ دنیوی، انسان را گمراه و نابود می کند؛ ولوع النّفس باللّذات یغوی و یردی. (142)
انسان حیله گر شیطانی است در صورت انسان؛ المکور شیطان فی صوره إنسان. (143)
اداره ی نفس بهترین سیاست ها و برتری در علم شریف ترین ریاست هاست؛ سیاسه النفس أفضل سیاسه، و رئاسه العلم أشرف رئاسه. (144)
روزه ی نفس نگهداری حواسّ پنجگانه از تمام گناهان است؛ صوم النفس إمساک الحواس الخمس عن سائر المآثم. (145)
هر اندازه علم انسان بیش تر شود، توجهش به نفسش افزون تر می شود و در تربیت و شایستگی آن کوشاتر می گردد؛ کلّما ازداد علم الرّجل، زادت عنایته بنفسه و بذل فی ریاضتها و صلاحها جهده. (146)
بر روی زمین، کسی گرامی تر از انسان فرمانبردار اوامر الاهی نیست؛ لیس علی وجه الأرض أکرم علی الله سبحانه من النفس المطیعه لأمره. (147)
نفس گوهری ارزشمند است؛ هر که آن را حفظ کند، بلند مرتبه اش کرده است و هر که آن را خوار شمارد، پست و ضعیفش کرده است؛ إنّ النفس لجوهره ثمینه، من صانها رفعها و من ابتذلها وضعها. (148)
دوراندیش کسی است که نفس خود را در بندِ حساب کشد و با خشم بر آن مالکش شود و در صحنه ی جهاد، آن را بکشد؛ إنَّ الحازم من قیّد نفسه بالمحاسبه و ملکها بالمغاضبه و قتلها بالمجاهده. (149)
بهترین امیران کسانی هستند که بر نفس خویش امارت کنند؛ خیر الأراء من کان علی نفسه أمیراً. (150)
شایسته است که انسان بر نفس خود چیره گردد و از قلب خویش مراقب و زبانش را حفظ کند؛ ینبغی أن یکون الرجل مهیمناً علی نفسه، مراقباً قلبه، حافظاً لسانه. (151)
توحید زندگی نفس است؛ التوحید حیاه النفس. (152)
نفس هایتان را با ورع اداره کنید؛ سوسوا أنفسکم بالورع. (153)
موعظه ها زنگار نفس ها را برطرف و قلب ها را روشنی می بخشد؛ المواعظ صقال النفوس و جلاء القلوب. (154)
بهترین وقت ها و بخش های عمرت را برای خود وخداوند سبحان قرار ده؛ اجعل لنفسک فیما بینک و بین الله سبحانه أفضل المواقیت و الأقسام. (155)
بر هر قلبی که شیفته ی دنیاست، سکونت و جا گرفتن تقوا در آن حرام است؛ حرام علی کلّ قلب مُتولّهٍ بالدّنیا أن یسکنه التقوی. (156)
قلبی که از تقوا تهی باشد، فتنه های دنیا آن را پر می کند، خلوّ القلب من التقوی یملأه فتن الدّنیا. (157)
ملاک تقوا ترک دنیاست؛ ملاک التقوی رفض الدّنیا. (158)
توکلی جز بر خداوند، برای نفست قرار مده و امیدی جز خداوند برای تو وجود نداشته باشد؛ لا تجعلنّ لنفسک توکُّلاً إلّا علی الله و لا یکن لک رجاء إلّا الله. (159)
تجرد ذاتی نفس انسان
بر پایه ی این روایات نورانی نفس انسانی ذاتاً جوهری مجرّد از ماده است و توان بالا رفتن تا قلّه ی ملکوت و شهوت غیب را دارد و درخشش نفس به یکی از شئون قوه ی نظری آن یعنی فکر صاف و خالص است؛ چنان که اخلاص و تقوا و زهد و دیگر ملکات فاضله که از شئون قوه ی عملی نفس است، مایه ی صفای نفس است، و نیز توحید خداوند از حیث ذات و صفت و فعل، مایه ی زندگی نفس است و همچنین ذکر خداوند در لحظات شب و اوقات روز و نیز هنگام آمدن شب و پشت کردن روز و وقت طلوع ستارگان و هنگام غروبشان، نور نفس و سبب آرامش آن است.
همچنین تحقیق در معارف و اصول و دوری گزیدن از تقلید و جمود، شیوه ی نیکویی است که نیکوتر از آن نیست و بدون این روش، هیچ اجتهاد و زحمت کشیدنی سودی نمی دهد و شناخت نفس سودمندترین معارف و شرط شناخت امور دیگر است و شریعت نرم و روان آسمانی با همه ی اوامر و نواهی و عزائم و مباحات و واجبات و مستحبات و حلال و حرام و آداب و سنن و حدود و مرزها و عبادات و معاملات و احکام و سیاسات و اصول و فروعش، به سان تمرینی برای نفس است، به گونه ای که نیازی به بدعت و نوآوری و تشریع دیگر ندارد. زیرا خداوندی که شریعت خود را ریاضتی برای نفس قرار داده است، کمال و تمام آن را آشکارا بیان کرده است؛ (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا). (160)
شناخت نفس، نزدیک ترین راه ها به سوی خدا
استاد علامه ی طباطبائی (قدس سره) می فرماید: « شنیدم از بعضی اساتیدم که درباره ی طریق شناخت نفس از آنها سؤال شده بود، این گونه فرمود: چرا شرع را بیان نمی کنید، در حالی که نزدیک ترین راه به سوی خداوند سبحان شریعت است. » سپس می فرماید: « کدام بیان در شرع است که انسان را به این هدف (شناخت نفس) نمی رساند و این راه را برای او نمی گشاید؟ » (161)
همچنین علامه طباطبایی (قدس سره) می فرماید: « بعضی از اهل کمال چه نیکو گفته اند:
آنان که از پیروی شریعت به سمت ریاضت های دشوار کشیده می شوند، در حقیقت از کار سخت تر به کار آسان تر فرار می کنند. زیرا پیروی از شریعت کشتن دائمی نفس است تا زمانی که وجود دارد، اما ریاضت دشوار، کشتن دفعی و آنی نفس است و برای گزینش آسان تر است ». (162)
طلاق دنیا مهریه ی بهشت
طلاق دنیا – دنیایی که نفس را از دیدار خداوند باز می دارد – مهریه ی بهشت و بهای دیدار خدای متعالی است، و سکوت و گرسنگی و شب زنده داری و ذکر و خلوت کردن که در شرع از امور مستحبی خوانده شده، برای نفس زمینه سازی می کنند تا بدین وسیله آلودگی ها دفع یا رفع شود و نفس چون آینه ی شفافی شود که غیب در آن تجلّی کند.
همچنین مبارزه با نفس و چیره شدن بر آن و اختیار دار آن شدن و بر آن سروری کردن و آن را در سلطه ی عقل – عقلی که با آن خداوند رحمان عبادت می شود و بهشت کسب می شود – درآوردن، رستگاری بزرگ است، چنان که غفلت از خداوند و روی گرداندن از ذکر خداوند سبحان، حجابی است از مشاهده ی حق و اسمای حسنای او.
قلب انسان متذکّر، چشم و گوش و ذائقه ای دارد که با آن هر چیز پوشیده از حس را می بیند و می شنود و می چشد و برعکس، قلب انسان فراموشکار نیز حواسّ خیالی دارد که شیطان آن ها را به استخدام خود در می آورد و در آنها تصرّف می کند و او به وسیله ی آن ها می فهمد و حرکت می کند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند: شیطان را ملاک کار خویش قرار دادند و شیطان نیز آن ها را شریکان خود قرار می دهد و در سینه های آنان تخم گذاشته، جوجه درست می کند. بر دامان آن ها راه یافته، در آن وارد می شود، با چشم های آنان نگاه می کند و با زبان هایشان سخن می گوید؛ إتّخذوا الشّیطان لأمرهم ملاکاً و اتّخذهم له أشراکاً فباض و فرّخ فی صدورهم و دبّ و درج فی حجورهم فنظر بأعینهم و نطق بألسنتهم. (163)
عبادت وسیله ی دستیابی به آزادگی
به بعضی از مطالب پیش گفته در سخنان مولایمان حضرت رضا (علیه السلام) اشاره شده است: قلب ها اقبال و ادبار و نشاط و سستی دارند، هنگامی که نشاط و علاقه دارد، بینا و فهیم است و هنگامی که بی علاقه و بی نشاط است، خسته و کسل است. پس هنگام نشاط و علاقه آن را دریابید و در زمان بی نشاطی و سستی آن را رها کنید؛ إنّ للقلوب إقبالاً و إدباراً و نشاطاً و فتوراً، فإذا أقبلت بصرت و فهمت و إذا أدبرت کلّت و ملّت، فخذوها عند إقبالها و نشاطها و اترکوها عند إدبارها و فتورها. (164)
افزون بر این، قلب از غیب و آنچه در باطن انسان ها پنهان است، آگاه می شود؛ چنان که حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ درخواست حسن بن جهم که گفت: مرا از دعا فراموش نکنید؛ چنین فرمودند: آیا تو می دانی که تو را فراموش می کنم؟ أو تعلم أنّی إنساک؟
حسن بن جهم گفت: پیش خود فکر کردم و گفتم حضرت به شیعیان دعا می کند و من از شیعیان ایشانم و پاسخ دادم که نه، شما مرا فراموش نمی کنید. حضرت فرمودند: از کجا می دانی؟ و کیف علمت ذلک؟
گفتم: من از شیعیان شما هستم و شما به شیعیانتان دعا می کنید. حضرت فرمودند: آیا غیر از این چیزی می دانی؟ هل علمت بشیء غیر هذا؟ گفتم: نه. حضرت فرمود: اگر می خواهی جایگاه خود را در پیشگاه ما بدانی، به منزلت ما در نزد خود بنگر؛ إذا أردت أن تعلم ما لک عندی، فانظُر إلی ما لی عندک. (165)
رها شدن از بندگی دنیا و آزادی از دنیا پرستی، از طریق عبادت خداوند پدید می آید و بهترین شیوه ی عبادت آن است که از روی محبت به خدا باشد، نه به جهت ترس از آتش یا طمع بهشت. دوستی خداوند چون خورشید نورافشان است و محبّت دنیا مانند شب تاریک است که هرگز این دو با یکدیگر جمع نمی شوند و هوای نفس نیز مانع لذت بردن از عبادت شده، چون پرده ای از تأثیر موعظه ی نیکو باز می دارد.
تنها معیار سنجش صحیح
کسی که منطقش این است: خداوند پروردگار من است و پس از آن بر توحید ربوبی استقامت ورزید، ملائکه بر او فرود می آیند و او را بشارت می دهند؛ این نزول از طریق تمثّل فرشته است یا از راه القای فکر در جان و اندیشه او. همچنین شیاطین بر هر دروغگوی گناهکاری نازل می شوند، با تمثّل شیطانی یا با القای فکر حصولی در ذهن و اندیشه ی او؛ (… وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَآئِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ…). (166)
تنها ترازوی عادلانه برای جداسازی شهود قلبی صحیح و تمثّل شیطانی باطل، قرآن علمی و قرآن عینی است؛ یعنی دو چیز گرانبهایی که هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند و هر جا حق دور می زند، هر دو بر مدار آن دور می زنند، بلکه حق آن چیزی است که این دو ثقل آن را حق بدانند و باطل آن چیزی است که این دو به بطلان آن حکم کنند.
راه وصول قلب به حق و مسیر نزول حقّ بر قلب همان عبادت و استغفار است. چنان که از این فرمایش حضرت رضا (علیه السلام) به ابن أسباط چنین بر می آید: در غیر وقت نماز واجب به مسجد بیا و دو رکعت نماز گذار و صد مرتبه از خداوند طلب خیر کن. پس از آن بنگر چه چیزی در قلب تو پدید می آید، به همان عمل کن؛ إئتِ المسجد فی غیر وقت صلاه فریضه، فصلّ رکعتین و استخر الله مائه مرّه ثمّ انظُر أیّ شیء یقع فی قلبک فاعمل به. (167)
ظاهر روایت آن است که قلب پاک از غیب اطّلاع دارد و آن همان خیری است که بعد از نماز در قلب انسان پدید می آید و راه آگاهی یافتن از آن، نماز و طلب خیر از خداوند متعالی است. زیرا خیر جز نزد خداوند، یافت نمی شود؛ چنان که از حضرت سجاد (علیه السلام) در دعای ابوحمزه ثمالی نقل شده است.
آگاهی از غیب گاهی از طریق خواب است و گاهی در بیداری؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که شب را صبح می کردند، به اصحاب خود می فرمودند: آیا کسی بشارتی دارد و قصد ایشان از بشارت خواب های نیکو بود؛ هل من مبشّرات، یعنی بها الرّؤیا. (168)
مقایسه رؤیای معصوم و افراد غیرمعصوم
رؤیای غیرمعصوم همچون بیداری اش به میزان نیاز است. زیرا در هر دو احتمال خطا هست؛ ولی رؤیای معصوم (علیه السلام) مانند بیداری اش حقّ و عدل، و از راهیابی خطا و تصورات شیطانی در امان است. حضرت رضا (علیه السلام) به وشّاء می فرمایند: پدرم (علیه السلام) را در خواب دیدم که فرمود: پسرم هنگامی که در سختی بودی، این ذکر را بیش تر بگو: یا رؤوف یا رحیم، و آن چیزی که ما در خواب می بینیم، مانند آن است که در بیداری دیده باشیم؛ رأیت أبی علیه السلام فی المنام، قال: یا بنیّ إذا کنت فی شدّه فأکثر أن نقول: یا رؤوف یا رحیم، و الّذی نراه فی المنام کما نراه فی الیقظه. (169)
همچنین حضرت رضا (علیه السلام) می فرمایند: شب گذشته پدرم نزد من بود؛ إنّ أبی کان عندی البارحه. حسن بن علی می گوید به ایشان عرض کردم: پدرتان؟ حضرت فرمودند: پدرم؛ أبی. گفتم: پدرتان؟ حضرت فرمودند: پدرم؛ أبی. گفتم: پدرتان؟ حضرت فرمودند: در خواب دیدم؛ حضرت جعفر (علیه السلام) نزد پدرم می آمد و می گفت: ای پسرم چنین کن، ای پسرم چنان کن؛ فی المنام؛ إنّ جعفراً کان یجی ء إلی أبی، فیقول یا بُنیَّ افعل کذا، یا بُنییَّ افعل کذا.
حسن به علی می گوید: پس از مدتی نزد حضرت رضا (علیه السلام) رفتم ایشان فرمودند: ای حسن، بی تردید خواب و بیداری ما یکسان است؛ یا حسن! إنّ مَنامَنا و یَقظتَنا واحده. (170)
یقین و تقوا، توشه معاد
آخرت از دسترس حس و طبیعت پنهان است و تنها کسی آن را می بیند که از دنیا پیراسته بوده، دوستی آن را از قلب خود بیرون کند و از آلایه ها و پیرایه های آن پاک شود؛ چنان که تنها کسی به بهشت می رسد که در زمین اراده ی برتری جویی و فساد نداشته باشد و اگر کسی بخواهد میان دنیا و آخرت را جمع کند، دچار نیرنگ نفس شده است. مشاهده ی آخرت فقط برای کسی شدنی است که با تحصیل یقین، زاد و توشه ای از علم فراهم آورد و با تحصیل تقوا توشه ای عملی فراهم کند. چون یقین و تقوا توشه های معادند، چنان که دشمنی با بندگان بدترین توشه ی آخرت است.
از این رو امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنین ندا سر می دهند: آیا کسی هست که پیش از آن که زمان کوچک فرا رسد، توشه برگیرد؟ ألا متزّود لاخرته قبل أزوف رحلته. (171) به نزدیکی قیامت و تنگی وقت اشاره می فرمایند که از آن به « ازفه » یاد می شود، چنان که در این آیه آمده است: ( أزقت الازفه ). (172) چنان که از قیامت به « ساعت » نیز یاد می شود. زیرا اگر مسافر – مسافری که مدّتی در میان راه استراحت می کند – نزدیکی زمان سفر و تنگی وقت را در نظر داشته باشد، با جدّیت تمام خود را آماده می کند. شاید از این جهت باشد که خداوند سبحان می فرماید: (أتی أمرُ الله). (173) در این آیه به سبب نزدیکی قیامت و تنگی وقت آن، با لفظ ماضی یاد شده است، چنان که راغب در مفردات خود چنین می گوید. (174)
عدم اختصاص مشاهده ی معارف الاهی به پیامبران
مشاهده ی معارف الاهی جز در مواردی که مربوط به تشریع است، ویژه ی پیامبران (علیهم السلام) نیست. زیرا هر که به وحی نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آورد و به آن عمل کند و تقوا پیشه سازد و خود را برای خدا خالص گرداند، برای او حقایق به اندازه ی ایمان و شرح صدرش آشکار می شود؛ مانند حارثه بن مالک که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمودند: حارث بنده ای است که خداوند قلبش را نورانی ساخته است؛ عبد نوّر الله قلبه. (175)
اگر انسان با مرگ طبیعی از دنیا برود، حقایق متعددی برایش تجلّی می کند، همچنین اگر با مرگ ارادی از دنیا برود و یاد دنیا را در قلبش بمیراند و عقل خود را زنده گرداند و با موعظه، نفس را بمیراند و قلب را زنده سازد و با زهد پیشگی خواهش های پست کننده و نفس وسوسه گرش را بمیراند و پیش از آن که مرگ او فرا رسد، ندای آن را به گوش قلبش برساند و در برابر مرگ چون کسی باشد که به مقصد نزدیک و به آن وارد شده است و جست و جو گری که مطلوب خود را یافته است و نفسش را با یاد مرگ رام سازد، خداوند سبحان نیز برای چنین کسی فرقانی قرار می دهد تا با آن، میان حقّ و باطل، بهشت و جهنّم، دوست و دشمن را جدا سازد؛ به گونه ای که تصویر آن برایش کاملاً روشن می شود و بیان، توان شرح آن را ندارد؛ این فضل خداوند است که به هر کس بخواهد عطا می کند.
توحد سخن و تعدد فهم ها
چنین عبد صالحی که در روش خود به عترت طاهره (علیهم السلام) اقتدا کرده است، شایستگی آن را می یابد که مصداق دوستان صالح ایشان باشد؛ چنان که حضرت رضا (علیه السلام) می فرمایند: اگر تقسیم بهشت و جهنّم بر اساس محبّت و بغض او (علی (علیه السلام)) باشد، پس او قسیم (قسمت کننده) بهشت و جهنم است؛ فقسمه الجنّه و النار إذا کانت علی حبّه و بغضه، فهو قسیم الجنّه و النّار.
مأمون گفت: ای اباالحسن، خداوند مرا پس از تو زنده نگذارد، شهادت می دهم که تو وارث علم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستی. ابا صلت هروی می گوید: چون حضرت رضا (علیه السلام) به منزل بازگشتند، نزد ایشان رفتم و گفتم: ای پسر رسول خدا! چه نیکو به مأمون پاسخ دادید. حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: ای أبا صلت، من در خور فهم مأمون پاسخ دادم و از پدرم شنیدم که از پدرانش از علی (علیه السلام) نقل می کردند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای علی، تو در روز قیامت قسمت کننده بهشت هستی، به آتش می گویی: این برای من و این برای تو؛ یا أبا الصلت إنّما کلّمته من حیث هو و لقد سمعت أبی یحدّث عن آبائه عن علی (علیه السلام) أنّه قال رسول الله (صل الله علیه و آله و سلم): یا علیّ، أنت قسیم الجنّه یوم القیامه، تقول للنّار: هذا لی و هذا لک. (176) ظهور کلام حضرت رضا (علیه السلام) در آن است که کلام یکی است یعنی فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) که تو قسمت کننده ی بهشت و جهنم هستی؛ برای هر کسی به حسب استعدادش بیان می شود. پس کلام واحد است، ولی فهم های افراد متفاوت است.
تفاوت حقایق انسان ها
مردم گنجینه هایی مانند معدن های طلا و نقره هستند. پس هر که به زمین (دنیا) میل کند و در پی هوای نفس خود باشد، از رسیدن به مطلوب درمانده است، و هر کس درون را از دنیا تهی سازد و از آن دوری گزیند و به سمت خانه ی جاویدان (آخرت) باز گردد و پیش از رسیدن زمان مرگ، خود را برای آن آماده سازد و آن را با دیده ی یقین بنگرد، در این صورت مرگ را نزدیک می بیند. زیرا با دیده ی آرزو به آن نگاه نمی کند تا آن را دور بداند.
پس او ملکوت را می نگرد و فرشته ای را که بر او فرود می آید، حتماً می بیند، فرشته ای که او را استوار ساخته، کمکش می کند و به امنیت (نسبت به ترس) بشارت می دهد و دلش آنچه را که دیده است، دروغ نمی پندارد و دیدگانش به انحراف نمی گراید و سرکشی نمی کند و همه ی این امور برای او آسان است.
از آنجا که خداوند سبحان ایمان آورندگان را بالا می برد و بر درجات مؤمنان عالم می افزاید، پس برای هر کسی شدنی نیست مشاهدات مظهر رفیع را ببیند، چنان که برای هیچ کس دیدن مشاهدات وحیانی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شدنی نیست.
هر که قلب خود را از آلودگی های رذایل پاک گرداند، همان گونه که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به این امر سفارش می فرمایند: قلب هایتان را از حسد پاک گردانید. زیرا حسد سبب دلتنگی و افسردگی و بیماری است؛ طهِّروا قلوبکم من الحسد فإنّه مکمّد مضنی. (177) همچنین فرمود: قلب هایتان را از کینه پاک کنید. زیرا کینه بیماری است؛ طهّروا قلوبکم من الحقد فإنّه داء. (178)
آری هر که قلب را از آلودگی خالی ساخته، به فضایل بیاراید، او غیب را می بیند و با شهودی مصون از خطا آن را نظاره گر است، به گونه ای که از هر خدعه ای پیراسته است و هر که این حدّ نصاب را به چنگ نیاورد، شهودش همراه با تصورات نفسانی بوده، رؤیتی آمیخته با تصورات شیطانی خواهد داشت.
اولویت ثقلین در وفا کردن به وعده هایشان
قرآن و عترت جدا کننده ی حق و باطلند؛ یعنی همان دو موجود مبارکی که خاطرات نفسانی و وسوسه های شیطانی به گرد آن ها نمی چرخد. زیرا آسمان آن دو از نگهبانان نیرومند و شهاب های نورانی پر شده است. از این رو هر شیطانی که بخواهد آزادانه بشنود یا دزدکی گوش دهد، با شهابی مراقب برخورد خواهد کرد.
پس هر شهودی که به موازات ثقلین نباشد، در آن دست برده شده است و هر شهودی که با آن ها مطابقت نداشته باشد، ساختگی است، و از ساحت ثقلین دور است شهودی را که محصول تقواست، صحیح نشمارند و مکاشفه ای را که فرآورده ی هدایت است، قبول نکنند، و نیز الهامی را که ثمره ی جهاد شایسته در راه خداوند است، صواب ندانند. زیرا ثقلین همان دو چیزی است که سالکان را به شهود و سایران را به مکاشفه و مجاهدان را به الهام وعده داده اند و این ثقلین در وفا کردن به وعده هایشان اولی، و به عملی ساختن بشارت هایشان سزاوارتر، و به تصدیق خبرهایشان شایسته ترند.
معنای دیدن خداوند از دیدگاه روایات
شیخ المشایخ امامیه محمّد بن علی بن بابویه قمی (قدس سره) در کتاب ارزشمند خود که در زمینه ی توحید و ردّ تشبیه و جبر نگاشته است، در باب روایات مربوط به « رؤیت » به مسائلی چون معنای رؤیت و این که اهل بیت (علیهم السلام) مانند قرآن حاوی اسراری هستند که از حد فهم متوسط مردم است و نیز جهاد نفس بهترین کمک برای کشف این اسرار است و طلاق دنیا مهریه ی شهود آن هاست، اشاره کرده است.
ایشان می فرماید: احادیثی که درباره ی این معنا روایت شده است و مشایخ ما (رضی الله عنهم) در تصنیفات خود آن ها استخراج کرده اند، از نظر من صحیح است؛ ولی من از ترس آن که کسانی که معانیش را نمی فهمند، آن ها را بخوانند و دروغ بپندارند و نادانسته به خداوند بزرگ کفر ورزند، در این باب به ذکر آن ها نپرداختم. اخباری را که احمد بن محمّد بن عیسی در کتاب « النوادر » و نیز محمد بن احمد بن یحیی در کتاب « الجامع » در معنای رؤیت آورده است، همگی صحیح است و کسی جز مکذّبان حق یا جاهلان نسبت به حق، آن ها را ردّ نمی کند و الفاظ این اخبار الفاظ قرآن است، و هر یک از آن ها معنایی دارد که تشبیه و تعطیل را ردّ کرده، تنها توحید را ثابت می کند؛ این در حالی است که ائمّه (علیهم السلام) به ما امر کرده اند که با مردم جز در حدّ عقل هایشان سخن نگوییم.
معنای رؤیت که در این اخبار آمده، همان علم است. زیرا دنیا کانون تردیدها و شک ها و تصورات است، اما روز قیامت آیات خداوندی و چگونگی ثواب و عقاب برای بندگان کشف می شود که شک ها را برطرف می سازد و انسان به حقیقت قدرت خداوند بزرگ آگاه می گردد. مؤیّدش این آیه است: (لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَهٍ مِّنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ
). (179)
پس معنای این حدیث که انسان می بیند، یعنی به علم یقینی دست پیدا می کند؛ مانند این آیات: (أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ…) (180) و (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رِبِّهِ …) (181) و (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ …) (182) و (أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ
) (183) و نظایر این موارد در دیدن قلب که از نوع دیدن با چشم نیست.
اما معنای فرموده خدای بزرگ: (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ …) (184) این است که وقتی خدا به نشانه ای از نشانه های آخرت ظهور کرد، به گونه ای که کوه ها را سراب کرده، آن ها را چون بیابان، هموار می سازد، آن کوه (در قضیه ی حضرت موسی (علیه السلام)) ویران و با خاک یکسان شد. زیرا توان تحمل آن آیه را نداشت. بعضی نیز گفته اند: نور عرش برای کوه ظاهر گردید. (185)
از بیان علی بن بابویه قمی (قدس سره) چنین به دست می آید: رؤیت در این روایات معتبر دیدن با چشم حسّی مادّی نیست. زیرا مورد مشاهده از ماده و لوازم آن پیراسته است؛ چنان که مراد از رؤیت، علم حصولی ذهنی نیز نیست. چون این نوع علم با شک و تردید و خطورات ذهنی آمیخته است و از پس پرده ی مفهوم و حجاب ابرگونه ی معنای ذهنی پدید می آید. پس مراد از رؤیت همان مشاهده ی قلبی است که از هر حجاب و شک منزّه، و از هر گونه بدگمانی نیز در امان و از هر خطوری پاک است.
آنگاه ابن بابویه (رحمه الله) می گوید: اگر می خواستم اخباری را که در زمینه ی معنای رؤیت روایت شده، ذکر کرده، آن ها را شرح دهم و صحّت آن ها را ثابت کنم، کتاب طولانی می شد؛ اما کسی که از سوی خداوند والا توفیق رشد و آگاهی یابد، به همه ی آن روایاتی که از امامان (علیهم السلام) با سند صحیح نقل شده است، ایمان می آورد و در برابر آن ها زانو می زند و در مواردی که برایش مشتبه باشد، امر را به خود ایشان بر می گرداند. زیرا سخن آنان سخن خدای بزرگ و امر ایشان امر خدای والاست؛ ایشان نزدیک ترین مردم و عالم ترین ایشان به خدا هستند، درود خدا بر همگی آنان باد.
چگونگی سخن گفتن امامان با مردم
اکنون با تأمّل در مطالب پیشین: رؤیت حسّی خداوند سبحان به طور مطلق محال است و علم حقیقی به او، از پس پرده های مفهوم یا ابرهای صورت ذهنی و امثال آن به دست می آید. زیرا هیچ چیزی از این امور شبیه به خدای متعالی نبوده، مانند او نیست تا از او حکایت کند و طبق او باشد، چنان که در علم حصولی باید چنین باشد، و از طریق این علم ذهنی نیز رسیدن به ذات خدا شدنی نیست. چون نتیجه اش انقلاب ذهن به خارج یا خارج به ذهن است و انقلاب، محال است.
بنابراین، علم حقیقی به خدای متعالی از پس پرده ی استدلال و پشت ابرهای قیاس حصولی تعلق نمی گیرد، همچنین پس از این که روشن شد احاطه ی علم شهودی به خداوند سبحان محال است، گرچه اصل علم شهودی شدنی، بلکه ضروری است، آنگاه معنای فرمایش حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ ذوالریاستین دانسته می شود.
او به حضرت (علیه السلام) گفت: جانم به فدایت! از اختلاف مردم درباره ی رؤیت برایم سخن بگو! بعضی می گویند: خداوند دیده می شود و بعضی می گویند: خداوند دیدنی نیست حضرت در پاسخ فرمودند: ای اباالعباس، کسی که بر خلاف آنچه خداوند خود را بدان ستوده است، او را وصف کند، بزرگترین دروغ را بر خدا بسته است؛ (لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ
). (186)
این ابصار چشم های ظاهری نیست، بلکه همان دیدگانی است که در قلب آدمی است، اوهام را به او راهی نیست و چگونگی او درک نمی شود؛ یا أبا العبّاس! من وصف الله بخلاف ما وصف به نفسه فقد أعظم الفِریه علی الله، قال الله تعالی: (لا تدرکه…)؛ هذه الأبصار لیست هی الأعین، إنّما هی الأبصار الّتی فی القلب، لا یقع علیه الأوهام و لا یدرک کیف هو. (187) مراد از رؤیت نفی شده، همان رؤیت حسّی و وهمی است نه رؤیت شهودی قلبی؛ گرچه حضرت رضا (علیه اسلام) در بیانشان به چشمانی که در قلب است، یاد کرده اند.
مؤید این مطلب روایت محمّد بن فضیل است؛ از اباالحسن (علیه السلام) پرسیدم: آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پروردگار والا را دیده است؟ ایشان فرمودند: آری با قلبش پروردگار را دیده است؛ آیا نشنیده ای که خدا می فرماید: آن چه را با دل دیده است، دروغ نمی پندارد؛ یعنی او را با چشم ندیده، ولی با دل دیده است؛ نعم، بقلبه رآه، أما سمعت الله عزّ و جلّ یقول: (ما کذب الفؤاد ما رأی) (188)، أی لم یره بالبصر و لکن رآه بالفؤاد. (189)
این مطالب با روایاتی که درباره ی تفسیر رؤیت دل به رؤیت نور و عظمت یا رؤیت آیات وارد شده است، منافاتی ندارد. زیرا چنان که گذشت امامان (علیهم السلام) با هر راوی یا پرسشگری، بر اساس اندازه ی عقل هایشان سخن می گفتند؛ افزون بر آن که نور عظمت همان نور ذات است. زیرا عظمت از شئون قدرت است و قدرت حق عین ذات اوست.
یکی از موارد مصحّح امکان رؤیت قلبی به مقدار میسور، روایت ابوبصیر از ابی عبدالله (علیه السلام) است؛ به ایشان گفتم: درباره ی خدای بزرگ به من خبر دهید که آیا روز قیامت مردم او را می بینند؟ حضرت فرمودند: آری گاهی پیش از روز قیامت هم او را می بینند؛ نعم، و قد رأوه قیل یوم القیامه. گفتم: چه وقت؟ حضرت فرمودند: هنگامی که به آنها فرمود: آیا من رب شما نیستم؟ آنان گفتند: آری؛ حین قال لهم: (أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى). (190) سپس لحظه ای سکوت کرد، آنگاه فرمود: مؤمنان خدا را در دنیا و پیش از روز قیامت می بینند. آیا تو اکنون او را نمی بینی؛ و إنّ المؤمنین لیرونه فی الدّنیا قبل یوم القیامه، ألست تراه فی وقتک هذا؟
ابو بصیر می گوید: به ایشان گفتم: جانم به فدایت! آیا از سوی شما این مطلب را بگویم؟ ایشان فرمودند: نه، اگر تو از آن سخنی بگویی و نادانی آن را بدان معنایی که تو می گویی، رد کند و این را همان تشبیه بپندارد، به خدا کفر ورزیده است. رؤیت قلبی مانند رؤیت با چشم نیست، خداوند بلند مرتبه تر از توصیفات مشبّه و ملحدان است؛ لا، فإنّک إذا حدّثت به فأنکره منکر جاهل بمعنی ما تقوله، ثمّ قدّر إنّ ذلک تشبیه کفر و لیست الرؤیه بالقلب کالرؤیه بالعین، تعالی الله عمّا یصفه المشبّهون و الملحدون. (191)
به طور کلی قلب به جهت تجردش از مادّه صلاحیت دیدن ملکوت را دارد، به شرط آن که شیطان برگرد آن نچرخد، وگرنه قلب را کور و کر و لال می سازد. زیرا شیطان همنشین بد و مأمور قهر الاهی است که بر چشم قلب هر انسان متکبّر ستمگری که به روز حساب ایمان ندارد، حجابی بیفکند.
آن که نسبت به مشاهده ی آیات روشنی که هیچ حجابی بر آن ها نیست، نابینا باشد و از رؤیت بینات و دلایل واضح که پوششی بر آنها نیست، رو گرداند و به کری و لالی ساختگی تظاهر کند، با سوء اختیار خود از اسمای جمال بیرون رفته، از آنها بی بهره می شود و در پوشش اسمای جلالی در می آید که بر فروشندگان هدایت در قبال ضلالت حاکمیت دارد و در این حال با ولیّ گمراه کننده ی خود یعنی شیطان همراه می شود؛ (وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ
). (192)
سپس نابینایی و اعراض او با ارتکاب گناهان افزوده می شود. زیرا معصیت سبب نابینایی است و اصرار بر معصیت نابینایی را افزوده سازد.
گناهان، اسباب نابینایی
حضرت رضا (علیه السلام) به بعضی از مصادیق گناهانی که سبب نابینایی می شود، در پاسخ محمّد بن فضیل اشاره کرده اند. وی درباره ی این آیه پرسید: (وَمَن کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَهِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً
) (193) حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: او کسی است که حجه الاسلام را به تأخیر می اندازد و هر سال می گوید: امسال به حج می روم، تا مرگ او فرا می رسد؛ ذاک الّذی یسوِّف الحجّ – یعنی حجه الإسلام – یقول: العام أحجّ، العام أحجّ، حتّی یجیئه الموت. (194) تطبیق آیه بر کسانی که به حقایق موجود نابینا هستند، در مباحث پیشین به نقل از حضرت رضا (علیه السلام) گذشت.
از همه ی این مطالب بر می آید: هر عملی که مرضیّ خدا و رسولش نباشد، سبب کوری می شود. زیرا آن عمل، مصداقی است از خود را به کوری زدن عمدی و نابینایی قهری از یاد خداوند. پس به تأخیر انداختن حج خصوصیتی ندارد، بلکه ملاک، خود را به ندیدن از یاد خداوند زدن است، ملاکی که در اعتقاد و خلق نفسانی و عمل اعضا اثر می گذارد.
از این رو گاهی بر نماز، ذکر اطلاق می شود؛ إِذَا نُودِی لِلصَّلَاهِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَهِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ …). (195) زیرا از آنجا که نماز عبادت خاص است، مصداق ذکر خدای متعالی و سبب حفظ ذکر اوست. شاید بدین جهت خداوند هنگام شروع وحی به حضرت موسی (علیه السلام) می فرماید: (إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى
* وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى
* إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِی
) (196) و (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّى
* وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى
). (197)
حجاب از رؤیت خدا یا پاداش عمل
از آنجا که ائمّه (علیهم السلام) با مردم به اندازه ی عقل هایشان سخن می گفتند، عقل هایی که ظرف علوم و معارف است و بهترین آنها پرظرفیت ترین آن هاست، ایشان گاهی از امکان رؤیت قلبی خداوند سبحان سخن می گویند و گاهی متعلق رؤیت را پاداش می نامند؛ همان گونه که حجاب هم گاهی به ثواب تفسیر می شود. از این رو حضرت رضا (علیه السلام) درباره ی معنای آیه ی : (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَهٌ
* إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَهٌ
) (198) می فرمایند: صورت هایی درخشان منتظر پاداش پروردگارشان هستند: یعنی مشرقه تنتظر ثواب ربّها. (199)
نیز در مورد آیه ی (کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ
) (200) می فرمایند: خداوند به مکانی که در آن حلول کرده باشد، وصف نمی شود، به گونه ای که بندگان در آن مکان از خداوند در حجاب باشند، بلکه به این معناست که آنان نسبت به پاداش پروردگارشان محجوب هستند؛ إنّ الله تبارک و تعالی لا یوصف بمکان یحلّ فیه، فیحجب عنه فیه عباده، ولکنّه یعنی أنّهم عن ثواب ربّهم لمحجوبون. (201) چنان که پیش از این از ائمّه (علیهم السلام) نقل شد که میان خداوند سبحان و خلق او هیچ حجابی نیست، مگر خود خلایق که حجاب خویشند.
نفی تعادل شهود خداوند با آمد و رفت او
مشاهده ی خداوند با قلبی که از هر مشهود دیگری منزّه است، معادل رفت و آمد نیست که از انتقال و انفعال خبر می دهد. از این رو حضرت رضا (علیه السلام) درباره ی آیه ی: (وجاء ربّک و الملک صفّاً صفّاً). (202) می فرماید: خدا به رفت و آمد ستوده نمی شود. زیرا او برتر از انتقال است. پس معنای آیه آن است که امر پروردگار تو آمد و ملک نیز صف به صف آمدند؛ إنّ الله تعالی لا یوصف بالمجیء و الذّهاب، تعالی عن الإنتقال، إنّما یعنی بذلک و جاء أمر ربّک و الملک صفّاً صفّاً. (203) نیز درباره ی آیه ی: (سَخِر الله منهم …) (204) و (الله یستهزی بهم …) (205) و (و مکروا و مکر الله …) (206) و (یخادعون الله و هو خادعهم) (207) می فرمایند: خداوند مسخره و مکر و خدعه نمی کند، بلکه جزای سخره گری و مکر و فریب آنان را می دهد و مجازاتشان می کند. خدا از آنچه ظالمان می گویند، بسیار بلندمرتبه تر است؛ إنّ الله تعالی لا یسخر و لا یستهزی و لا یمکر و لا یخادع، ولکنّه تعالی یجازیهم جزاء السخریّه و جزاء الاستهزاء و جزاء المکر و الخدیعه، تعالی الله عمّا یقول الظالمون علوّاً کبیراً. (208)
صفات برگرفته از فعل خدا
پس هر صفتی که ملازم با انتقال یا مصاحب با انفعال باشد، باید برگرفته از فعل خداوند باشد؛ چه این انفعال مادی باشد، چنان که در حوادث زمانی رخ می دهد یا انفعال ذاتی باشد، چنان که در حوادث ذاتی پدید می آید که همه ی عوالم را در برگرفته است. زیرا انفعال در صورت فقر ذاتی محقق می شود و غنیّ محض به هیچ وجه از غیر خود أثر نمی پذیرد.
پس انفعالی وجود ندارد، و هیچ بی نیاز محضی منفعل نیست و هیچ منفعلی، بی نیاز نیست. بنابراین، باید فقیر ونیازمند باشد تا به غیر خود نیازمند باشد و از او اثر پذیرد.
پینوشتها:
1- مسندالإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب الآداب و المواعظ، ص 302، ح 44.
2- غررالحکم و درر الکلم، فصل 1، ح 1366.
3- همان، فصل 78، ح 319.
4- همان، فصل 78، ح 1517.
5- همان، فصل 1، ح 527.
6- همان، فصل 1، ح 947.
7- همان، ج 4، ح 5146.
8- همان، فصل 21، ح 209.
9- همان، فصل 78، ح 780.
10- همان، فصل 83، ح 29.
11- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 52.
12- همان، ح 978.
13- همان، ح 1817.
14- همان، فصل 18، ح 144.
15- همان، فصل 44، ح 63.
16- همان، فصل 78، ح 1130.
17- همان، فصل 86، ح 338.
18- همان، فصل 1، ح 632.
19- همان، ح 2240.
20- همان، فصل 9، ح 109.
21- غررالحکم و دررالکلم، فصل 13، ح 47.
22- همان، ج 4، ح 5805.
23- همان، فصل 43، ح 14.
24- همان، فصل 36، ح 17.
25- همان، 36، ح 11.
26- همان، فصل 63، ح 3.
27- همان، ح 12.
28- همان، ح 12.
29- غررالحکم و دررالکلم، فصل 80، ح 126.
30- همان، فصل 82، ح 32.
31- همان، فصل 71، ح 143 و 224.
32- همان، فصل 86، ح 464.
33- همان، فصل 1، ح 89.
34- همان، فصل38، ح 29.
35- همان، فصل 65، ح 35.
36- همان، فصل 79، ح 104.
37- همان، فصل 1، ح 894.
38- همان، ح 672.
39- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 1442.
40- همان، فصل 52، ح 12.
41- همان، فصل 78، ح 797.
42- همان، فصل 27، ح 4.
43- همان، فصل 39، ح 19.
44- همان، فصل 1، ح 1504.
45- همان، ح 657.
46- همان، فصل 2، ح 2021.
47- همان، فصل 3، ح 59.
48- غررالحکم و دررالکلم، فصل 32، ح 7.
49- همان، فصل 49، ح 23.
50- همان، فصل 78، ح 1223.
51- همان، ص 86، ح 49.
52- همان، فصل 86، ح 202.
53- همان، فصل 1، ح 964.
54- همان، فصل 5، ح 39.
55- همان، فصل 9، ح 151.
56- همان، فصل 9، ح 286.
57- غررالحکم و دررالکلم، فصل 9، ح 314.
58- همان، فصل 13، ح 32.
59- همان، فصل 16، ح 12.
60- همان، فصل 28، ح 12.
61- همان، فصل 47، ح 7.
62- همان، ج 4، ح 6264.
63- همان، فصل 168، ح 35.
64- همان، فصل 71، ح 46.
65- غررالحکم و دررالکلم، فصل 78، ح 1203.
66- همان، فصل 84، ح 21.
67- همان، فصل 87، ح 11.
68- همان، فصل 1، ح 1977.
69- همان، ح 596.
70- همان، فصل 76، ح 16.
71- همان، فصل 78، ح 660.
72- همان، فصل 17، ح 90.
73- غررالحکم و دررالکلم، ج 4، ح 5147.
74- همان، فصل 78، ح 875.
75- همان، فصل 1، ح 1966.
76- همان، فصل 26، ح 37.
77- همان، فصل 1، ح 599.
78- همان، فصل 46، ح 1.
79- همان، فصل 60، ح 61.
80- همان، فصل 67، ح 46.
81- همان، فصل 1، ح 1326.
82- غررالحکم و دررالکلم، فصل 8، ح 408.
83- همان، فصل 26، ح 39.
84- همان، فصل 28، ح 64.
85- همان، فصل 32، ح 30.
86- همان، فصل 78، ح 212.
87- همان، فصل 1، ح 703.
88- همان، فصل 17، ح 165.
89- همان، فصل 64، ح 20.
90- همان، فصل 86، ح 95.
91- همان، ح 134.
92- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 953.
93- همان، فصل 22، ح 99.
94- همان، فصل 81، ح 63.
95- همان، فصل 81، ح 43.
96- همان، فصل 55، ح 29.
97- همان، فصل 78، ح 155.
98- همان، فصل 8، ح 429.
99- همان، فصل 71، ح 76.
100- همان، فصل 1، ح 853.
101- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 2087.
102- همان، ح 1816.
103- همان، ح 2037.
104- همان، ح 138.
105- همان، ح 139.
106- همان، فصل 15، ح 3.
107- همان، فصل 78، ح 1373.
108- همان، فصل 23، ح 68.
109- همان، فصل 1، ح 1129.
110- غررالحکم و درراکلم، فصل 1، ح 1892.
111- همان، فصل 8، ح 257.
112- همان، فصل 22، ح 26.
113- همان، فصل 44، ح 80.
114- همان، فصل 61، ح 65.
115- همان، فصل 86، ح 437.
116- همان، فصل 36، ح 58.
117- همان، ح 57.
118- غررالحکم و دررالکلم، فصل 2، ح 1381.
119- همان، فصل 10، ح 27.
120- همان، فصل 18، ح 51.
121- همان، فصل 38، ح 19.
122- همان، فصل 78، ح 1161.
123- همان، فصل 41، ح 50.
124- همان، فصل 1، ح 1227.
125- همان، ح 2007.
126- همان، ح 1373.
127- غررالحکم و دررالکلم، فصل 18، ح 140.
128- همان، ح 30.
129- همان، ح 97.
130- همان، فصل 28، ح 39.
131- همان، فصل 29، ح 1.
132- همان، فصل 86، ح 446.
133- همان، فصل 87، ح 1265.
134- همان، فصل 1، ح 715.
135- همان، ح 2010.
136- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 223.
137- همان، فصل 43، ح 16.
138- همان، فصل 78، ح 973.
139- همان، فصل 1، ح 1591.
140- همان، فصل 78، ح 1475.
141- همان، فصل 82، ح 16.
142- همان، فصل 83، ح 16.
143- همان، فصل 1، ح 243 و 1503.
144- غررالحکم و دررالکلم، فصل 39، ح 40.
145- همان، فصل 44، ح 79.
146- همان، فصل 68، ح 10.
147- همان، فصل 73، ح 79.
148- همان، فصل 9، ح 118.
149- همان، ح 198.
150- همان، فصل 29، ح 52.
151- غررالحکم و دررالکلم، فصل 87، ح 26.
152- همان، فصل 1، ح 593.
153- همان، فصل 39، ح 39.
154- همان، فصل 1، ح 1399.
155- همان، فصل 2، ح 219.
156- همان، فصل 28، ح 38.
157- همان، فصل 30، ح 41.
158- همان، فصل 80، ح 9.
159- همان، فصل 85، ح 136.
160- سوره ی مائده، آیه ی 3.
161- رساله الولایه، ص 57.
162- همان، ص 41.
163- نهج البلاغه، خطبه ی 7.
164- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب الآداب و المواعظ، ص 303، ح 49.
165- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب الآداب و المواعظ، ص 301، ح 38.
166- سوره ی انعام، آیه ی 121.
167- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 2، کتاب الصلاه، ص 180، ح 120.
168- همان، ج 1، کتاب النبوت، ص 76، ح 50.
169- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 2، کتاب الدّعا، ص 66، ح 86.
170- همان، ج 1، کتاب الإمامه، ص 158، ح 234.
171- غررالحکم و دررالکلم، فصل 6، ح 5.
172- سوره ی نجم، آیه ی 57.
173- سوره ی نحل، آیه ی 1.
174- مفردات الفاظ القرآن، ص 17.
175- بحار، ج 22، باب 37، ح 126.
176- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 2، کتاب الاحتجاجات، ص 132، ح 13.
177- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 33.
178- همان، ح 34.
179- سوره ی ق، آیه ی 22.
180- سوره ی فرقان، آیه ی 45.
181- سوره ی بقره، آیه ی 258.
182- سوره ی بقره، آیه ی 243.
183- سوره ی فیل، آیه ی 1.
184- سوره ی اعراف، آیه ی 143.
185- توحید صدوق (رحمه الله)، باب روایاتی که درباره ی رؤیت آمده، ص 119.
186- سوره ی انعام، آیه ی 103.
187- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التفسیر، ص 332، ح 71.
188- سوره ی نجم، آیه ی 11.
189- توحید، ص 116، ح 17.
190- سوره ی اعراف، آیه ی 172.
191- توحید، ص 117؛ این روایت با توجه به نابینا بودن چشم ظاهری ابوبصیر بسیار شایان دقت است.
192- سوره ی زخرف، آیه ی 36.
193- سوره ی اسراء، آیه ی 72.
194- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التفسیر، ص 352، ح 136.
195- سوره ی جمعه، آیه ی 9.
196- سوره ی طه، آیات 12-14.
197- سوره ی اعلی، ایات 14-15.
198- سوره ی قیامت، آیات 22-23.
199- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التفسیر، ص 379، ح 195.
200- سوره ی مطففین، آیه ی 15.
201- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التفسیر، ص 381، ح 200، 201.
202- سوره ی فجر، آیه ی 22.
203- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، ص 383، ح 203.
204- سوره ی توبه، آیه ی 79.
205- سوره ی بقره، آیه ی 15.
206- سوره ی آل عمران، آیه ی 54.
207- سوره ی نساء، آیه ی 142.
208- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التفسیر، ص 318، ح 33.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1382) قرآن حکیم از منظر امام رضا (علیه السلام)، ترجمه زینب کربلائی، قم: اسراء، چاپ اول