موانع شناخت قرآن

موانع شناخت قرآن

نویسنده: عبدالله جوادی آملی

همان گونه که وجود خارجی اشیا به شرایط خاصی نیاز دارد که زمینه ساز آن است و نیز موانعی دارد که از وجود آن جلوگیری، و آن را باطل می کند؛ علم هم دارای شرایطی است که آن را محقق می سازد و نیز موانعی بازدارنده دارد. زیرا نظام علت و معلول ویژه ی عین و خارج نیست، بلکه هر موجودی را که وجودش عین ذاتش نباشد، نیز در بر می گیرد. [هر ممکن الوجودی پیرو این قانون است که وجودش در گرو شرایط خاص و عدم موانع مربوط به خود است.] چنان که حضرت رضا (علیه السلام) می فرمایند: هر چه در غیر خود قوام یابد، معلول است [و وجود هر معلولی در سایه ی وجود شرایط و فقدان موانع محقق می شود]؛ کلّ قائم فی سواه معلول. (1)
در مباحث پیشین، شرایط مهم برای شناخت قرآن مطرح گردید و در ضمن آن، به طور اجمالی موانع شناخت نیز به دست آمد؛ ولی قرآن کریم در بیان موانع شناخت به بیان اجمالی بسنده نکرده است، بلکه با اشاره ی تفصیلی و یکایک به آن موانع، آشکارا انسان را از آن ها بر حذر داشته است؛ اما همان گونه که شرایط دو نوع است: یکی مربوط به عقل نظری و دیگری مربوط به عقل عملی است، موانع نیز دو قسم است، یکی جهل در مقابل علم و دیگری جهل در مقابل عقل که در زبان ثقلین به این بیان به یاد شده است: آنچه با آن خدای رحمان عبادت شده، بهشت به دست می آید یا همان عقل عملی که سبب مهار کردن غرایز سرکش و خواهش های طغیانگر می شود.
اکنون موانع مزبور را بدون ذکر تفصیلی همه ی تفاوت های دو صنف، متذکر می شویم؛ هر چند اشاره ی اجمالی به آن ها ممکن است. همان گونه که در بحث شرایط گذشت.

مادی گرایی، مهم ترین مانع شناخت قرآن
یکی از موانع – بلکه مهم ترین آن – عدم آگاهی از دو قسم موجود است؛ موجودات غیبی و شهودی. جاهلان چنین می پندارند که موجودات منحصر است در مواردی که با حس دیده می شود، از این جهت هنگامی که معارف غیبی به ویژه معاد را می شنوند، گمان می کنند که این امور نیز باید از امور طبیعی باشد که حواس، آن ها را درک می کند و چون آن را در عرصه ی دنیای محسوس نمی یابند، آن را نمی پذیرد؛ (وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ مَّا کَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ
* قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ لَا رَیبَ فِیهِ وَلَکِنَّ أَکَثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
). (2)
ندانستن غیب بودن قیامت که حواس دنیایی به آن نمی رسد و قیامت پس از دگرگونی دنیا ظهور می یابد، سبب می شود که در پیشگاه پروردگارشان چنین احتجاجات باطلی را عرضه کنند و این جهل و نادانی در مقابل علم و آگاهی است؛ چنان که در ذیل آیه ی کریمه چنین آمده است: (وَلَکِنَّ أَکَثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ) (3)، و این مانع، درد بزرگی است که سبب کفر می شود، به ویژه در عصر پیشرفت صنعت و مشاهده ی آثار طبیعی آن در آسمان و زمین و دریا و خشکی و … .
تفکر مادی، موجودات را در محسوس خلاصه می کند؛ یعنی اگر چیزی در آسمان و زمین هست، باید حس از آن آگاه باشد و اگر در هیچ یک از آن دو حس نشد، محکوم به نیستی است و اعتقاد به وجود شیء غیر محسوس در حقیقت افسانه ای بیش نیست. چنان که فرعون می گفت: (یَا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحًا لَّعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ
* أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ کَاذِبًا)؛ (4) در حالی که از وجود غیبی خداوند سبحان که از طریق وهم و قطعاً حس، فهمیدنی نیست، غافل بوده، نمی داند که (وَهُوَ الَّذِی فِی السَّمَاء إِلَهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلَهٌ). (5)
پس همان گونه که خدا در زمین الاه است و با حس دیده نمی شود، در آسمان هم الاه است و با حس دست یافتنی نیست. ساختمان بلند بیهوده است و تلسکوپ و دیگر ابزار دانش های مادی، برای دیدن او فایده ای ندارد. چگونه به وسیله ی حس مسلح یا غیر مسلح می توان بر خدایی احاطه پیدا کرد که فیضش در درون هر چیزی، حتی ساختمان بلند هست، بدون آنکه با آن ها آمیخته باشد و از هر چیزی بیرون است، بدون آن که از آن ها جدا شود!
نتیجه: ندانستن غیب بودن خداوند سبحان از حواس، سبب می شود که فرعون چنین سخن بیهوده ای بگوید و این جهل مانع شناخت قرآن است که ندا می کند خدای متعالی را با چشمان نمی توان درک کرد.
بنابراین، دقیقاً آنچه برای تفکر مادی شرط شناخت است، همان مانع شناخت خداوند و اسمای حسنای غیبی اوست. حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ کسی که از چگونگی و کجایی خداوند پرسید، فرمودند: وای بر تو! پندار تو غلط است. مکان آفرین مکان بردار نیست و چگونگی بخش، کیفیت ندارد. او با کیفیت و مکان شناخته نمی شود و با حس درک نمی گردد و با چیزی سنجیده نمی شود؛ ویلک إنّ الی ذهبت إلیه غلط، هو أیّن الأین بلا أین و کیّف الکیف بلا کیف، و لا یعرف بکیفوفیه و لا بأینونیّه و لا یدرک بحاسّه و لا یقاس بشیء.
مرد پرسید: اگر به وسیله ی هیچ حسی درک نمی شود، پس وجود ندارد، لا شیء و معدوم است! امام در پاسخ وی فرمود: وقتی حواسّ تو از درک او ناتوان باشد، ربوبیت او را نمی پذیری، ولی ما هنگامی که حواس مان از درک او ناتوان می گردد، یقین می کنیم که او پروردگار ماست، درست بر عکس اشیای دیگر [که تنها در صورت مشاهده و حس کردن به وجود آن ها یقین پیدا می کنیم]؛ ویلک لمّا عجزت حواسّک عن إدراکه أنکرت ربوبیّته، و نحن إذا عجزت حواسّنا عن إدراکه أیقنّا أنّه ربّنا خلاف الأشیاء. (6)
ناتوانی حس از درک خداوندی که غیب و از عالم طبیعت پیراسته است، سبب می شود کسانی که به اصالت حس و ملاک بودن آن برای شناخت معتقدند، خداوند را انکار کنند، در حالی که عقل محض پس از اثبات و تبیین ضرورت وجود خدا، و ضرورت تنزّه او از ماده و ملحقات آن و ضرورت تجرّد او از طبیعت و آثار و احکام آن، یقین می کند که او مانندی ندارد.
غالب معارف قرآن درباره ی وجود پروردگار متعالی و اسمای حسنای اوست که حس از درک آن عاجز است. در این صورت، متفکر مادی که پایه ی آگاهی هایش بر حسّی استوار است که از شناخت آن معارف عالیه ی غیبی ناتوان است، چگونه آن معارف را بشناسد و بدان ها اعتراف کند؟ چگونه آنچه را حضرت رضا (علیه السلام) در شأن او چنین فرمود؛ می تواند درک کند؛ تعابیر از وصف او عاجز، و دیدگان ضعیف و تیره، و شمارش صفات درباره ی آن به حیرت گراید، بدون حجاب و نهان است، و بدون پرده در پرده ای پنهان است، بدون دیدن شناخته می شود و بدون تصویر ستوده، بدون جسمیّت وصف می شود: لا إله إلّا الله الکبیر المتعال عجزت دونه العباره و کلّت دونه الأبصار و ضلّ فیه تصاریف الصفات، احتجب بغیر حجاب محجوب و استتر بغیر ستر مستور، عرف بغیر رؤیه و وصف بغیر صوره و نعت بغیر جسم، لا إله إلّا الله الکبیر المتعال. (7)
پس روشن شد که تفکر مادی و جهل به این که معیار شناخت منحصر در حس نبوده، موجود نیز منحصر در محسوس نیست و نیز غیب اسطوره ای نسیت که دست خیال آن را بافته باشد، مانع گوش دادن به صدای نبوّت و مشاهده ی جمال وحی و بوییدن بوی رسالت و چشیدن طعم دین است.

گناه، مانع شناخت قرآن
یکی از موانع آن، گناه است که با پیروی هوای نفس و آرزوهای بلند همراه است که گاهی از آن به رجس و گاهی به رجز یاد می شود. گناه سبب تنگی قلب و مهر خوردن آن و چرکی سینه و طبیعت آن و انحراف روح و بسته شدن آن می گردد. زیرا گناه حجابی است میان انسان گناهکار و حق که بارزترین مصداق آن، قرآنی است که خداوند آن را به حق فرو فرستاد و به حق فرود آمد و نیز گناه ضد پاکی است و با کرامت و بزرگواری منافات دارد و با تقوا تباین و جدایی داشته، خلافت رفعت و هر صفت کمال است.
در بخش یکم گذشت که طهارت شرط شناخت قرآن است، پس گناه مانع آن است. چون پلیدی را با پاک، کاری نیست و نیز لئامت و پستی بر گرد کرامت و بزرگواری نمی چرخد و طغیان و سرکشی همراه تقوا نمی گردد و فرومایگی با بلندی سازگار نیست و به طور کلی ناقص تا زمانی که ناقص است، کرامت کامل را حس نمی کند [و انسان گناهکار چون فرد ناقصی است که کرامت و بلندای قرآن را درک نمی کند].

تدبّر قلب مجرد در قرآن
خداوند سبحان می فرماید: (أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
) (8) گذشته از حجیت ظاهر قرآن و امکان استنباط معارف از آن و نیز تشویق و ترغیب به تدبّر و اندیشیدن در قرآن، از این آیه بر می آید که متدبّر در قرآن همان قلب مجرد است، نه قالب یا حس مادی و نیز قلب را دری است که گاهی باز می گردد وگاهی بسته می شود و نیز قلب دارای قفل ویژه ای است که با آن بسته می شود و کفر و نفاق و امثال این حجاب های ظلمانی قفل های قلب هستند که انسان را از تدبر در قرآن باز می دارند.
در مقابل، ایمان و خلوص و امثال آن اوصاف وجودی کمالی، کلیدهای قلب اند که آن را باز کرده، زمینه ی تدبر در قرآن را فراهم می آورند؛ به شرط آن که پرده ی گناه که قفل قلب است، وجود نداشته باشد.
اگر گناهکار، به جهل مقابل علم گرفتار نباشد و به انحصار شناخت با معیار حس و نیز انحصار موجود در محسوس معتقد نباشد و غیب را خرافه ای غیر موجود نپندارد و در قرآن تدبّر کند، به اندازه ی لازم از معارف قرآنی بهره می برد و حجّت بر او تمام است، هر چند به دریافت معارف بلند قرآنی موفق نمی شود و باب غیب به روی او گشوده نمی گردد تا آن که غیب را رویاروی مشاهده کند. چون اگر گناه از جهت گناه بودنش مانع درک مقدار لازم از معارف باشد، علیه کفار و منافقان نمی تواند حجت باشد. زیرا فرض آن است که آنان به سبب گناهکار بودنشان از مقصود براهین قرآنی برای توحید و نفی شرک و امثال آن آگاه نمی شوند.
از طرفی اگر فرض شود علم به حق بر ایمان به آن و ترک گناه وابسته است، دچار دور باطل شده ایم.
پس منظور از مانع شناخت بودن گناه این است: هنگامی که گناهکار رو به سمت باطل داشته، به آن مشتاق شود، فریب آن را بخورد، به سمت تدبّر و اندیشه در قرآن تمایل ندارد، همان قرآنی که وی را به حق و شادمانی به آن دعوت کرده، به پرهیز از باطل و فریب نخوردن از آن هدایت می کند. شاید بدین جهت بعضی از گناهکاران انگشتان خود را در گوش قرار داده، لباس خود را بر سر می کشند تا صدای دعوت پیامبر را نشنوند.
خداوند از قوم حضرت نوح (علیه السلام) چنین حکایت می کند؛ (وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا
) (9) و از این قبیل است آیه ی (أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُواْ مِنْهُ أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
). (10) زیرا این پنهان شدن گاهی به سبب نادانی به عدم انحصار موجود در محسوس و اسطوره نبودن غیب است و گاهی به سبب بیزاری از شنیدن حق، به گونه ای که با شنیدن سخنان حق بر بیزاری او افزوده می شود، مانند شخص زکام که از بوی مشک گرفته می شود.
فرموده ی حضرت رضا (علیه السلام) به بعضی از این مطالب اشاره دارد. درباره ی کسانی سخن می گوید که از انتخاب خدا و اختیار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت ایشان رو برگردانده، به اختیار و انتخاب خود تکیه می کنند، در حالی که قرآن به ایشان ندا می دهد: (وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ
) (11) و نیز می فرماید: (أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
… ). (12)
آنجا که حضرت (علیه السلام) استدلال می کند که قفل قلب ها و گناهان آن، ایشان را از تدبّر در آیات باز می دارد؛ آیاتی که دلالت می کند بر این که تعیین و نصب امام در دستان آنان و به اختیار ایشان نیست، در صورتی که اگر در قرآن تدبّر کنند، قطعاً در می یابند که تعیین امام (علیه السلام) به اختیار و انتخاب خداوند سبحان است.

گناه، حجاب شهود
همان گونه که گناه و پلیدی و چرک و آلودگی و امثال آن عناوینی که در زبان ثقلین آمده است، از تأمّل و اندیشه در نظام خلقت و تفکر در آیات تکوینی منع می کند، همچنین انسان را از تدبّر در محتوای آیات تدوینی (قرآن) و استنباط از آن باز می دارد. حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ کسی که پرسید: چرا خداوند سبحان محجوب و مخفی است؟ چنین فرمود: پوشیده بودن از خلق به سبب کثرت گناهان آنان است، ولی او در هیچ لحظه ای از شب و روز چیزی بر او پوشیده نیست؛ إنّ الاحتجاب عن الخلق لکثره ذنوبهم، فأمّا هو فلا یخفی علیه خافیه فی آناء اللّیل و النّهار. (13)
بدین معنا که گناه برای بعضی حجاب مشاهده ی فکری و برای بعضی دیگر حجاب شهود قلبی است. زیرا فطرتی که خداوند، مردم را بر اساس آن آفرید، حق را می بیند و آن را به دیگران نشان می دهد، ولی گناه چون غباری بر آن آینه ی صاف فطرت است؛ به گونه ای که از سویی حجاب شناخت فطری است و از سوی دیگر مانع شناخت فکری و از سوی سوم مانع شناخت شهودی کامل می شود. از این رو در مباحث گوناگون، گناه را مانع و پرده دانستن کاملاً صحیح است.

تفاوت جهل و گناه در منع از شناخت قرآن
شاید میان جهل و گناه این تفاوت باشد که جهل مانع شناخت است و گناه مانع اعتراف؛ جهل پرده ی تعلیم و یادگیری است و گناه پرده ی تزکیه و پاکسازی؛ جهل در قلب را به روی حکمت می بندد و گناه درِ آن را به روی موعظه قفل کرده، آن را به غفلت فرا می خواند.
بدین سان یکی (جهل) به عقل نظری و دیگری (گناه) به عقل عملی مربوط می شود؛ با توجه به این که هر دوی آن ها در موارد گوناگون ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند و از آن جا که قرآن از طرق گوناگون (ارتباط ظریفی نیز میان این راه های مختلف هست)، یعنی حکمت و موعظه ی حسنه و مجادله ی نیکو مردم را به راه خداوند دعوت می کند، هر یک از این راه ها شرطی دارد که سبب تحقق آن می شود و نیز مانعی دارد که تحقق آن را منتفی می سازد.
پس جهل سخت ترین مانع در برابر علم و حکمت نظری است و گناه ضخیم ترین حجاب در مقابل موعظه و حکمت عملی است. چنان که تعصّب جاهلی، دین را نابود می سازد و به شدت از جدال احسن باز می دارد؛ همان گونه که ناشنوایی مانع شنیدن ندای وحی و نابینایی، پرده ای برای نگاه کردن در قرآن و نیز گنگ بودن، مانع خواندن آن است، چنان که سنگینی سینه و تاریکی قلب و خاموشی نفس نیز مانع و پرده ی اعتراف، و از موعظه پذیری و تزکیه و امثال آن، از اهداف عالی رسالت، بازدارنده ا ست.
سخن حضرت رضا (علیه السلام) به این مطلب اشاره دارد: لیکن مردم شوریده عقل گردیدند و از آنجا که نمی دانستند، نسبت به حق کر و کور شدند؛ و لکنّ القوم تاهو و عموا و صمّوا عن الحقّ من حیث لا یعلمون؛ و این است فرموده ی خدای بزرگ: (وَمَن کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَهِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً
) (14) یعنی نسبت به حقایق موجود نابیناست؛ و ذلک قوله عزّو جلّ: (و من کان فی هذه …) یعنی أعمی عن الحقایق الموجوده … .
مردم در این زمینه اختلاف داشتند، به گونه ای که متحیر و سرگردان شدند و برای نجات از تاریکی به تاریکی پناه آوردند؛ بدین گونه که خداوند را با صفات خودشان وصف کردند و بیش از پیش از حق دور شدند، ولی اگر خدای بزرگ را به صفات ویژه ی خودش و مخلوقات را به صفات خودشان می ستودند، قطعاً با فهم بیش ترو یقین فزون تر سخن می گفتند و اختلاف پدید نمی آمد، ولی چون اسباب سرگردانی خود را خواستند، درمانده شدند، با آن که خداوند هر که را بخواهد به راه راست هدایت می کند؛ و إنّما اختلف الناس فی هذا الباب حتی تا هوا و تحیّروا و طلبوا الخلاص من الظلمه فی وصفهم الله بصفه أنفسهم، فازدادوا من الحقّ بعداً؛ ولو وصفوا الله عزّو جلّ بصفاته و وصفوا المخلوقین بصفاتهم لنالوا بالفهم و الیقین و لما اختلفوا، فلمّا طلبوا من ذلک ما تحیّروا فیه ارتبکوا والله یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم. (15)
از این بیان شریف حضرت بر می آید: چنان که گوش و چشم و حواس ظاهری دچار نابینایی و ناشنوایی و تحیّر می گردند، قلب و بصیرت و دیگر مشاعر باطنی نیز گرفتار این عوارض می شوند و نادانی به تحیّر و دوری از حق در شناخت خداوند می انجامد؛ خداوندی که موجود مطلق و به دنیا و آخرت محیط است و بی مانند و فاقد شریک و نیز بدون دومی است؛ بدین معنا که او را استواری داده، یاری اش رساند و نگهداری اش کند. چون جهان هستی نیازمند کسی است که آن را استوار سازد و نگه دارد، ولی آفریدگار غنی محض هیچ نیازی ندارد.
غرض آن که، برای شناخت قرآن که از غیب سخن می گوید، شرطی وجود دارد و نیز مانعی که از شناخت جلوگیری می کند و انسان های جاهل با اخلال در شرط شناخت، سرگردان و نابینا و ناشنوا می گردند؛ لیکن اگر شرایط را فراهم آورند، قطعاً به فهم و یقین می رسند. سخن حضرت رضا (علیه السلام) فواید بسیاری را در بر دارد که در مباحث آینده به آن اشاره می شود؛ ان شاء الله.

تقوا شرط گشوده شدن درهای روزی عینی و علمی
از محتوای فرمایش حضرت رضا (علیه السلام) و قرآن استفاده می شود که نزول برکات عینی و علمی در گرو تقوا و خالص ساختن عمل برای خداوند است و با گناه و روبرگرداندن از ذکر و یاد خدا، برکات نیست می شود. پس، همان گونه که تقوا شرط باز شدن درهای رزق عینی است؛ (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ
) (16)، شرط گشوده شدن درهای رزق علمی نیز است؛ (إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً …) (17).
نیز تکذیب و طغیان، مانع باز شدن درهای رزق عینی است؛ ( وَلَکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ) (18) همچنین مانع باز شدن درهای رزق علمی است که مهم ترین و سودمندترین آن شناخت قرآن است؛ (سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَإِن یَرَوْاْ کُلَّ آیَهٍ لاَّ یُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن یَرَوْاْ سَبِیلَ الرُّشْدِ لاَ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَإِن یَرَوْاْ سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا وَکَانُواْ عَنْهَا غَافِلِینَ
) (19) و (صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُم بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَفْقَهُون). (20)
این همان قفل قلب است که مانع تدبر در قرآن می شود. حضرت رضا (علیه السلام) برای بیان این که منصب امامت از طریق نصب و تعیین است، نه از روی اختیار و وکالت به این فرموده ی خداوند استدلال می فرمایند: (أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
) (21) زیرا ظهور آیه در این است که قلب دارای قفلی است که از درک حق و شناخت قرآن جلوگیری می کند.
شاید از این آیه ی کریمه نیز چنین استفاده شود که محرومیّت از رزق علمی مربوط به قفل و بستگی قلب است، نه این که در رحمت الاهی بسته باشد. چون این در همواره باز است و همیشه فیض علمی چون فیض عینی از آن فرود می آید.
پس تفاوت از ناحیه ی گیرنده ی فیض است، نه فیض رسان. زیرا خداوند دائم الفیض بر مردمان است؛ هر چند گناهکار قلب بسته از آن محروم است. چنین گناهکاری به میزان علمی خود شادمان است و گمان می برد که درست عمل می کند، ولی در حقیقت در حجابی به سر می برد که از آن بی خبر است و این حجاب با سوء اختیار خود دریافت کننده ی فیض پدید آمده است؛ بیان این مطلب در آینده می آید.

چگونگی استناد مُهر خوردن قلب ها به خداوند
هر موجودی که وجودش عین ذاتش نباشد (واجب الوجود نباشد) باید علتی داشته باشد که آن را پدید آورد و بدون آن تحقّق نمی یابد و هر سببی چون کلیدی است که مسبب خود را می گشاید و بدون آن کلید گشایشی نیست، بلکه بسته بودن است و نیز سلسله ی اسباب به مسبب نهایی و خداوند سبحان می رسد که کلید باز و بسته کردن آسمان ها و زمین در دست اوست.
از این رو هرگاه کاری را اراده کند، آن را به وسیله ی سبب آن که کلیدی خاص است، عملی می کند و اگر چیزی را اراده نکند، در سبب مخصوص آن را باز نمی کند و هیچ کس توان برگرداندن خواستن یا نخواستن او را ندارد؛ (وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ). (22) بدین معنا که خزانه ها و نیز کلیدهای غیبی آن ها برای خداوند مشهود است و تحت قدرت اوست؛ (و هو الفتّاح العلیم). (23) به گنجینه و به کلید آن و مورد لزوم گشودن یا نگشودن آن آگاه است؛ (لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء وَیَقْدِرُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
) (24) و (مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَهٍ فَلَا مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
). (25) زیرا ظهور آیه در این است که اراده ی خدای متعالی مطلقاً نافذ است، بدون آن که کسی اراده اش را تغییر دهد و نیز گشایش، امری وجودی است که سبب فرستادن رحمت می گردد و مقابل آن، امساک یعنی نفرستادن (فرستادن هیچی و پوچی و امثال آن مراد نیست) است که امری سلبی است.
پس هرگاه بخواهد درهای گنجینه های خود را می گشاید و هرگاه بخواهد از فرستادن رحمت خودداری می ورزد. این امور از آیات گوناگون قرآن کریم استفاده می شود، شاید در مباحث آینده به آن اشاره شود.

عینیت اراده ی خداوند با حکمت و صواب
مراد از این سخن آن است که قلب به جهت آن که دارای ویژگی هایی است، امری ممکن و نیازمند به سبب است. پس باید سبب خاصی داشته باشد که به وسیله ی آن قلب گشایش یابد و از خیرات فیض برد. زیرا بدون آن سبب گشوده نمی شود و از فیوضات محروم می گردد و این، همان سببی است که کلید قلب و کلید اوصاف کمالی است و به دست خداوند سبحان است.
بنابراین، اگر خداوند اراده کند که قلب را بگشاید، آن را باز می کند و علم و ایمان و امثال آن را در آن می افکند، وگرنه بر آن مهر می زند و آن را قفل می کند و از معرفت و شناخت آیات و امثال آن باز می دارد. همه ی این امور به مشیت اوست که عین حکمت و صواب است و هرگز در آن ظلم و گزافه ای وجود ندارد.

اختیار دار گشادگی سینه و بسته شدن آن
هر چند گناهکار محجوب و قلبش در پس پرده است، چنان که خودشان اعتراف می کنند؛ (وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّهٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَفِی آذَانِنَا وَقْرٌ) (26)، ولی این امر به دست خداوند است؛ (وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا) (27) و نیز قلبش به مُهر الاهی مُهر خورده است؛ (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ). (28)
پس چنین نیست که قلب گناهکار خود به خود مهر خورده باشد یا این که خود یا فرد دیگری از موجودات امکانی در مهر زدن او دخالت داشته باشد. زیرا صورت یکم – مهر خوردگی خود به خود و بدون هیچ سببی حاصل شود – با نظام علّی و معلولی حاکم بر کلّ جهان ناسازگار است. چون هر موجودی که موجود یا عدمش عین ذاتش نباشد و به تعبیر دیگر واجب الوجود یا ممتنع الوجود به ضرورت ازلی نباشد (بلکه ممکن الوجود باشد)، چنین موجودی در هر دو حالت وجود و عدم، به سببی تکیه می کند که او را هست سازد یا او را در عدم بگذارد.
پس همان گونه که گشایش قلب و شرح صدر بدون سبب نیست، مهر خوردن بر قلب و تنگی سینه نیز بدون سبب نیست.
فرض دوم – استناد مهر خوردگی به خود گناهکار یا فرد دیگری از موجودات عالم امکان بدون آن که به خداوند سبحان برسد – نیز با اصل مسلّم نظام علّت و معلول ناسازگار است؛ یعنی اصل لزوم منتهی شدن سلسله علت های وجودی به سبب الأسباب بالذات و نیز لزوم قطع سلسله علت های فاعلی عدمی به خداوند متعالی بالعرض. زیرا شدنی نیست که وجود چیزی به علل طولی مستند باشد که انتهای آن خدای متعالی است، ولی عدم آن چیز به نبودن عللی مستند نباشد که فرجام فقدان آن ها خودداری از فیض و صادر نشدن فیض از خداست. چون هر چیز سبب خاصی دارد که کلید آن چیز است و همه ی کلیدها به دست خداوند سبحان است.
پس فتح و گشایش به افاضه ی خداست، همان گونه که ختم و مهر زدن نیز به سبب امساک خداوند از فیض است و همه ی این موارد به جهت مشیت حکیمانه ی اوست که اقتضایش چنین است که ابتدائاً هیچ کس گمراه نمی شود و هرگز بر قلب کسی مهر زده نمی شود و قلب کسی در پس پرده نمی رود، مگر به جهت مجازات و عقوبت؛ بر خلاف هدایت الاهی و شرح صدر از جانب او و نیز دیگر نعمت های بزرگ الاهی که هم عنوان جزا و پاداش حسن دارد، هم منت و نعمت ابتدایی و لطف اوست که بدون در نظر داشتن عمل پیشین بنده، به او عطا می شود؛ هر چند همه ی نعمتها و منّتهای الاهی ابتدایی است [و نعمت ها در عوض عملی از ناحیه ی بنده، داده نمی شود، بلکه خداوند بدون در نظر گرفتن چیزی بر بندگانش منت می گذارد].
بدین سان معنای آیه ی [فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاء کَذَلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ). (29) روشن می گردد. زیرا ظهور آیه در آن است که تنگی سینه مانند شرح آن، به دست خداوند سبحان است، چنان که ظهور آیه در این است که شرح صدر نعمت الاهی مطلقی است که مشروط به استحقاق نیست. زیرا گاهی شرح صدر پس از ریاضت و عمل صالح حاصل می شود و گاهی پیش از عمل صالح به دست می آید.

کیفر دهی با گرفتگی سینه
تنگی سینه عقوبت و مجازاتی الاهی است که مشروط به عمل ناشایست است؛ یعنی کسی که پس از تمام شدن حجت رسا بر وی، از یاد خداوند رو می گرداند و خداوند نیز به او مهلت توبه و برگشتن به سوی مبدأ فاطر بدیعش را می دهد، ولی او با سوء اختیار خود بر این اعراض پا می فشارد، در چنین وضعی خداوند سینه اش را تنگ می سازد و این پلیدی را بر او می نهد. چون او دیگر ایمان نمی آورد؛ (کَذَلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ) (30)، بدین معنا که تنگی سینه و پیرو آن، گمراهی نوعی پلیدی است که به دست خداوند نهاده می شود، ولی خداوند این پلیدی را تنها بر کسانی می نهد که ایمان نمی آورند. چون رجس پیامد عمل ناشایست ایشان و عقوبت و مجازاتی برای آنان است.

ویژگی جهل مقابل علم
اموری از قبیل قرار دادن پلیدی در انسان و نیز تنگ ساختن سینه و گمراه کردن فرد، اموری وجودی نیستند که خداوند آن ها را افاضه کند، بلکه صرفاً به معنای امساک رحمت و باز نکردن درهای نعمت است؛ (وَمَا یُمْسِکْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ …) (31).
از این رو استناد فعل (انجام دادن) به این عناوین نشانه ی حقایق وجودی بودن آن ها نیست. زیرا وجودی یا عدمی بودن چیزی، یعنی در عالم موجود است یا فقط از امری وجودی انتزاع شده است، مسئله ای عقلی و نیازمند برهان عقلی است که برای هر دو طرف، وجود یا عدم، بیان می شود.
برای مثال، جهل مقابل علم امری عدمی است؛ یعنی جهل عدم علم است به چیزی. پس اگر در عرف گفته می شود: فلانی جاهل است یا جهل به او رسید یا به جهل مبتلا شد، نمی توان نتیجه گرفت که جهل امری وجودی است. زیرا مسئله عقلی است نه لفظی.
افزون بر آن که، اگر عرف هم از عدمی بودن بعضی از صفات اطلاع یابد، به آن امور بسان امور سلبی می نگرد و نفی را در ضمن آن لحاظ می کند. در این صورت، هر چند از نظر عرف قضیه ی « فلانی جاهل است » موجبه ی محصّله است (جمله به صورت اثباتی بیان می شود)، ولی در حقیقت قضیه ی موجبه ی معدوله المحمول است که در آن محمول به معنای نفی و عدم علم است.
اکنون که روشن شد برای فهم دقیق قرآن، شرط زمینه ساز و مانع بازدارنده وجود دارد و نیز روشن شد که جهل و گناه و هر چه به این دو مربوط می شود، مانع تدبر و اندیشه در قرآن و پرده ای در برابر فهم عمیق آن است، معنای این سخن الاهی آشکار می شود: (فَمَا لِهَؤُلاء الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثًا
) (32) و (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا) (33) و (وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ
) (34) و (وَطَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ
) (35)، چنان که حضرت رضا (علیه السلام) به بعضی از این آیات و مشابه آن ها، استدلال کردند.

پلیدی مانع تدبّر و تفقّه
آنچه انسان را از تدبّر در قرآن باز می دارد و انسان را از قرآن گریزان می کند و او را نسبت به آن (منزجر) و از فهم آن جلوگیری می کند، رجس و پلیدی است؛ هر چند شاید فرد آلوده، به ظاهر در قرآن تدبّر کند یا آن را بشنود و به آن گوش فرا دهد، ولی از آن بهره ای نمی برد و هر کس به اندازه ی ابتلایش به این رجس، از فهم و درک آن محروم است.
هر کس به طور کلی از پلیدی و از همه ی انواع رجس، در علم و در عمل، پاک باشد، قطعاً در قرآن می اندیشد و حقیقتاً آن را درک می کند.
به راستی عترت طاهره (علیه السلام) همان کسانی هستند که به طور کلی خداوند، پلیدی را از آنان زدوده، چنان آنان را پاک کرده است که هیچ شائبه رجسی در آنان نیست. چنان که خدای متعالی از این فیض دائمی با صیغه ی مضارع یاد می کند که نشانه ی استمرار است. پس، آیه دلالت می کند که خداوند همواره این سروران را شرح صدر داده، قلوب این پیشوایان را گشوده، فضل دائمش را بر این والیان فرستاده، پلیدی را از ایشان زدوده، ایشان را پاک گردانیده است.
آری معصومان (علیهم السلام) کسانی هستند که به همه ی شرایط شناخت قرآن آراسته، از همه ی موانع شناخت آن پیراسته اند. از این رو، قرآن را به گونه ی بایسته می شناسد و به سان شایسته در آن می اندیشند و نیز به نحو شایسته قرآن را مسّ می کنند. اینان راسخان در علم و درهای حکمت و روشنایی بخش ظلمت هستند.
در حقیقت، آنان مایه ی حیات علم و مرگ جهل، و اساس دین و پایه ی یقین اند و ایشان بزرگان ایمان و گنجینه های خدای رحمان و امینان خداوند بر بندگانش هستند و نیز برپا دارندگان حق در قلمرو زمین و شاهدان بر خلق و استوانه های الاهی و شناسانندگان خداوند برای بندگان اند، کسانی که ستون حق را به پا داشته، سپاه باطل را شکست داده اند.
حضرت رضا (علیه السلام) از امام صادق (علیه السلام) چنین نقل می فرمایند: من از کسانی هستم که خداوند در کتابش فرمود: آنان هدایت یافتگان هستند، از هدایتشان پیروی کن؛ أنا من الّذین قال الله فی کتابه: (أولئک الّذین هدی الله فبهدایهم اقتده) (36) و نیز حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند. هنگامی که شدت و سختی به شما روی می آورد، به واسطه ی ما از خداوند کمک بگیرید و این فرموده ی خداوند است که برای خداست اسمای نیکو، پس او را با آن ها بخوانید: إذا نزلت بکم شدّه فاستعینوا بنا علی الله، و هو قول الله عزّ و جلّ: (و لله الأسماء الحسنی فادعوه بها) (37) نیز درباره ی آیه ی (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَکُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ
) (38) حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: صادقین همان ائمّه اند و صدّیقون کسانی هستند که به اطاعت ایشان مفتخرند؛ الصّادقون هم الأئمّه و الصّدّیقون بطاعتهم. (39)
همچنین درباره ی آیه ی: (وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ
) (40) حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: ما علامت ها هستیم و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ستاره است؛ نحن العلامات و النّجم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم). (41)

پی‌نوشت‌ها:

1- مسند الأمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التوحید، ص 41، ح 58.
2- سوره ی جاثیه، آیات 25-26.
3- سوره ی جاثیه، آیه ی 26.
4- سوره ی غافر، آیات 36-37.
5- سوره ی زخرف، آیه ی 84.
6- مسند الإمام الرضا (علیه السلام)، ج 2، کتاب الإحتجاجات، ص 27، ح 1.
7- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التوحید، ص 21، ح 18.
8- سوره ی محمد، آیه ی 24.
9- سوره ی نوح، آیه ی 7.
10- سوره ی هود، آیه ی 5.
11- سوره ی قصص، آیه ی 68.
12- سوره ی محمّد، آیه ی 24؛ مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب الإمامه، ص 99، ح 35.
13- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التوحید، ص 72، ح 72.
14- سوره ی اسراء، آیه ی 72.
15- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 2، کتاب الاحتجاجات، ص 90، ح 3.
16- سوره ی اعراف، آیه ی 96.
17- سوره ی انفال، آیه ی 29.
18- سوره ی اعراف، آیه ی 96.
19- سوره ی اعراف، آیه ی 146.
20- سوره ی توبه، آیه ی 127.
21- سوره ی محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، آیه ی 24.
22- سوره ی انعام، آیه ی 59.
23- سوره ی سبأ، آیه ی 26.
24- سوره ی شوری، آیه ی 12.
25- سوره ی فاطر، آیه ی 2.
26- سوره ی فصلت، آیه ی 5.
27- سوره ی انعام، آیه ی 25.
28- سوره ی جاثیه، آیه ی 23.
29- سوره ی انعام، آیه ی 125.
30- سوره ی انعام، آیه ی 125.
31- سوره ی فاطر، آیه ی 2.
32- سوره ی نساء، آیه ی 78.
33- سوره ی اعراف، آیه ی 179.
34- سوره ی منافقون، آیه ی 7.
35- سوره ی توبه، آیه ی 93.
36- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التفسیر، ص 331، ح 66.
37- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 42، ح 119.
38- سوره ی توبه، آیه ی 119.
39- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التفسیر، ص 339، ح 95.
40- سوره ی نحل، آیه ی 16.
41- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التفسیر، ص 341، ح 103.
منبع مقاله: جوادی آملی، عبدالله؛ (1382) قرآن حکیم از منظر امام رضا (علیه السلام)، ترجمه زینب کربلائی، قم: اسراء، چاپ اول.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1382) قرآن حکیم از منظر امام رضا (علیه السلام)، ترجمه زینب کربلائی، قم: اسراء، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید