هنر و اخلاق

هنر و اخلاق

نویسنده:رابرت جی اینگرسول(1)
ترجمه :مهدی حبیب اللهی

چکیده
هنر،نمایانگر مفاهیم ذهنی است بنابراین قبل از این مفاهیم ذهنی چیزی باید وجود داشته باشد.پس،زیبایی باید وجود داشته باشد تا ذهن آن را درک وهنرمند آن را به تصویر کشاند. رفتارهای زیبا و اخلاقی نیز توسط ذهن درک می شوند؛ چون هنر به تصویر کشیدن زیبایی های ذهنی و تقویت کننده ی خیال وتصور است. هرچه قوه ی خیال انسان قوی تر باشد، حس همدردی او قوی تر می شود حس همدردی او قوی تر می شود ورفتارهای او اخلاقی تر می گردند.
شعر،به عنوان یک هنر، با موعظه سازگار نیست. هدف شاعران موعظه گر این بوده که بگویند ذهن آدمی بیمار است وتوان درک زیبایی ها و رفتارهای نیکوی اخلاقی را ندارد. آن ها با شعرشان از هنربه عنوان وسیله ای برای گدایی رفتارهای اخلاقی استفاده کردند . آن ها حزن،ترس و چشم پوشی از لذت های جهان طبیعی را که همگی با هنر و روح آن منافات دارد، تبلیغ می کنند.
رابطه ی مستقیمی میان هنر و کارهای اخلاقی و یا ضد اخلاقی نباید وجود داشته باشد .اگر هنرمندی بخواهد با هنرش کاراخلاقی را ترویج دهد، دیگر هنرمند نیست، بلکه مبلغ است،واگرکاری غیر اخلاقی را ترویج دهد، خلافکار است.
بحث دیگری که در موضوع اخلاق وهنر مطرح است، مسأله ی برهنگی درآثار نقاشی و مجسمه های هنرمندان است. باید میان نقاشی های عریان، که هدف از آن در معرض قراردادن مغرضانه ی اندام است و باعث ابتذال در هنر می شود ، ودیگر آثارهنری، اعم ازنقاشی و مجسمه سازی که بیانگر مفهوم بلند پاکی،صداقت وصرف بودن است، تفاوت گذاشت.
هنرواخلاق از جنبه ی هم دیگری شبیه هم هستند هنر، یعنی تناسب، و اخلاق، یعنی رفتار متناسب. از طرفی، کار هنری، یعنی کاربا لذت، وکاراخلاقی، یعنی رفتار با لذت. پس، درزندگی انسان اخلاقی، هیچ کاری بالاجبار واز روی مسؤولیت و وظیفه وجود ندارد. از این رو، القا و آموزش اخلاق با خلق آثارهنری باذات هنر و اخلاق منافات دارد.
به عقیده ی نویسنده،القااخلاق با هنر، مانند ریاکاری است. هنر،به خودی خود،اخلاق آفرین است. رمان نویس هنرمند باید واقعیت ها را منعکس کند تا اثرش جهانی و تأثیرش فراگیر شود. کشتن احساسات باعث رونق اخلاق نمی شود، بلکه این احساس است که به زندگی رنگ وبوداده،آن را از جمود و سستی بیرون می آورد وموجب تعالی روح می گردد. احساس زیبایی موجب پالایش روح می شود واین هدف اخلاق است.
هنر،بهترین شیوه ی ابراز مفاهیم است . اصولاً به خاطرهمین موضوع پدید آمده است . از طریق هنر است که افکار قابل رؤیت می شود. درپس این اشکال هنری، اشتیاق و علاقه، غریزه ی خلاق، ذهن زاینده و احساساتی قراردارد. که به هنر حالت وبرجستگی ، نما و رنگ می دهد.
البته هیچ گاه چیزی به عنوان زیبایی مطلق یا اخلاق مطلق وجود ندارد.مااکنون به وضوح به این حقیقت که زیبایی و رفتارهای اخلاقی نسبی هستند واقفیم . ما مدت هاست که از این عقیده ی قدیمی که فکر، قبل از ماده وجود دارد. یا از نظریه ی پوچ بودن افلاطونی ، که پیش از نظریه های اندیشه شکل گرفت، عبورکرده ایم . اکنون حداقل در ارتباط با انسان، عقیده براین است که افکار اودراثر محیط اطرافش ودراثر فعل و انفعالاتی که درذهن اواتفاق می افتد، ایجاد می شود، ودرنتیجه، اشیا، قبل از فکر موجودیت می یابند. تأثیراتی که این اشیا برما می گذارند باعث می شوند که ما به آنها علم پیدا کنیم. اطلاق صرف، بالاتر از ذهن انسان است. دانش و آگاهی ما به روابط میان اجزای کلیتی که به آن نام جهان گذارده ایم وتأثیراتی که بر مامی گذارد،مقید است رفتارها، براساس تجربه و نتیجه گیری عقلی، خوب یا بد لحاظ می شوند. زیبایی اشیا به واسطه ی حالتی که در نتیجه ی اشکال خاص، رنگ ها و حالات ظاهری اشیا به ما دست می دهد، درک می شود.در نتیجه ی زیبایی، خوشحالی، لذت و احساسات، علاوه بر لذت کشف عقلانی و هیجان ادراک ظرافت هنری ایجاد می شود. تحقق واقعی زیبایی در زندگی یا از طریق تداعی اندیشه ها، خاطرات، تجارب وتصور لذت های گذشته است ویا با به وقع پیوستن ایده آل های پیش بینی شده به دست می آید.
هنرباعث ایجاد و ارتقای پندار وزنده کردن ضمیر می شود.با قدرت پنداراست که شما می توانید خود را جای دیگری فرض کنید. هنگامی که اعضای هیأت علمی دانشکده ای اخراج می شوند،مدیردانشکده خودرا جای آن نگون بخت ها تصور نکرده است،حاکم ستمگرخور رادر سیاهچال محبوس نکرده است وبه همراه قربانیانش به زنجیر کشیده نشده است. مأمورتفتیش عقاید احساس درد و وحشتی را که قربانی هنگام افتادن در آتش می چشد را درک نکرده است. ولی انسانی که از قوه ی تصور و پندار برخوردار است، هنگام کمک کردن به فقیر، درواقع،به خود کمک می کند. انسان هایی که درهنگام انجام ظلم و بدی دچارعذاب وجدان می شوند ، خود را جای قربانی احساس می کنند. واگر به ظالمی حمله کنند، گویا ازخود دفاع می کنند. عشق و همدردی،زاییده ی قدرت پندار و تصورهستند.
پدران ما اشعار موعظه آمیز و بی روح میلتون،یانگ و پلوک رابا اشتیاق زیاد می خواندند. ولی هدف این شاعران موعظه گر از سرودن این گونه اشعار، قانع کردن خوانندگانشان بود که باور کنند ذهن آدمی بیمار ومریض است و مرهم و داروی شعری آنان برای تصفیه وتقویت فطرت اخلاقی انسان لازم است. چیزی که در نزد هنرمند واقعی و دانشمند حقیقی ارزشی چون داروی مسکن دارد.
این اشعار به نیت اثبات این موضوع سروده شدند که رعایت فضیلت و اخلاق به منزله ی سرمایه گذاری جهت استفاده در جهان دیگر است. سرایندگان آن ها معتقدند که هرکس نصیحت های موجود دراین اشعارجدی، ریاکارانه و حزن انگیز را دنبال کند، درجهان دیگر، مطمئناً اجرو پاداش زیادی دریافت خواهد کرد؛ هرچند که در این دنیا اندوهگین باشد. شاعران این اشعار معتقدبودند میان آهنگ و مذهب، شعر و فضیلت رابطه ای وجود دارد و وظیفه ی آنان دعوت همگان است که پای درآن دام گذارند.
آن ها هدفمندان این اشعار را نوشتند و هدف اخلاقی مشخصی را دنبال می کردند. آن ها مبلغانی بودند که طرح و نقشه ای داشتند و هدفشان این بود که به همگان نشان دهند که همه ی دنیاپست و نابکار و خودشان پاک وخوبند. آن ها تحمل دیدن شادمانی انسان ها ومشارکت طبیعت را در احساس آن ها نداشتند. در نزد آنان آواز خواندن پرندگان برای انسان ها و آواز خواندن شادمانه ی انسان ها واین که همه چیز در دنیا بدرخشد و با آهنگ ضربان قلب آدمی حرکت کند، غیر قابل تحمل بود. آنان قدرت درک این احساسات را نداشتند. آن ها قادر به درک این واقعیت نبودند که همین شادمانی است که دست هنرمند را به حرکت در می آورد وبه او توان خلق نمایی زیبا از رنگ و شکل می دهد.
درنگاه آن ها ، شعر،نقاشی و مجسمه نتیجه و تولید ذهنی که پرورش یافته ی دریا و آسمان،گل و ستاره، عشق و روشنایی باشد،نیست . آن ها با شادی و خوشی تحریک نمی شدند. وخود را مسؤول ابلاغ وظیفه ی ابدی خویش می دانستند. آن ها شیفته ی یاد دادن، موعظه کردن و مشخص کردن افراطی اشتباهات دیگران و توصیف فضایل اخلاقی خویش بودند. هنر دردست این افراد، مانند فروشنده ی دوره گرد، روزنامه فروش ویا مبلغی گدا پیشه بود که بالاترین هدفش سرکوب لذت کافران بود.
درنگاه آنان ،افرادشاد، کسانی هستند که با بی پروایی وظیفه و مسؤولیت خود را از یاد برده اند. واشعار به اصطلاح واقعی آنان باعث می شود که آن ها دوباره به یاد فرومایگی و پستی خود بیفتند. شعر آنان همچون نشان دادن اسکلتی وحشتناک درجشنی شادمانه و چون ندایی از درون کسی که با استخوان هایش سرودی آهنگین می خواند است. شعرآنان همانند نشان دادن انگشت تهدید و اخطار به خوانندگان، در حال داشتن لبخند برروی لب است.
این اشعاراخلاقی، موضوعات حزن انگیز را بیان و همانند تابلوهای کنارجاده، آدمی را به سمت قبر ونابودی راهنمایی می کنند. آن ها مشتاقانه از گذرزمان، پیری و نابودی صحبت کرده وبا لذت، زردی و ترس را بر چهره ی مخاطبان جوان خود مشاهده می نمایند.
آن ها جمجمه ی مرگ را با دستانی مصمم مقابل چشمان عشق قرارمی دهند. گل ها را در زیر پایشان له می کنند. تاجی بافته شده از خاربر سر آدمی می گذارند.
به عقیده ی این شاعران،خوشحالی با فضیلت و اخلاق متضاد است . تعهد و اجبارمطلق همواره باید به انسان همراه باشد. برتر دانستن برخی از افراد جزء ضروریات است. ادبیات آنان تقبیح کردن و افترا زدن به خوانندگانشان است. آنان از سر گشتگی خوانندگان، هنگامی که دچار انحراف کامل شوند، لذت می برند .آن ها مشتاق به تصویر کشاندن رنج گمشدگان، احساس بی ارزشی انسان ها و زندگیشان و زشتی دنیای ناشناخته و پراز اسرار هستند. آن ها از اسرار دل بی خبرند. آن ها نمی دانند که بدون عشق و محبت، اخلاق و فضیلت بی معناست و از این حقیقت که با فضیلت ترین انسان ها با احساس ترین آن هاست ناآگاهند.
هنر،اساساً، به طور مستقیم ارتباطی با اخلاقیات وضد اخلاقیات ندارد. هنر،به خاطرخود هنر ایجاد شده است.
هنرمندی که تلاش می کند درسی اخلاقی را با هنرش آموزش دهد به یک واعظ تبدیل می شود وهنرمندی که با کار هنری اش ضد اخلاقیت را ترویج می دهد واسطه ی فساد می شود.
میان دومفهوم انگلیسی nude(برهنه)وnaked(عریان) تفاوت بسیاری وجود دارد؛ همان گونه که میان دو مفهوم طبیعی بودن و بدون لباس بودن تفاوت زیادی هست. در به تصویر کشاندن صرف پاکی و بیغشی چیزی پست تر و بی فرومایه تر از نشان دادن تصاویری که بر در معرض قراردادن و مخفی نکردن بعضی از اندام تاکید دارد. وجود ندارد. ولی باید در نظر داشت همان طور که تصویر بدون لباس ابتذال است ، نقاشی برهنه، می تواند حاکی از پاکی و صرف بودن باشد.
مجسمه های قدیمی یونان که با صلابت خاصی برهنه طراحی شده اند و دست و پای آنان به نوعی ساخته شده است که گویا هیچ گاه با پوشیدن لباس آلوده نشده است، نمایی هستند از پاک بودن و رها بودن از هرآلودگی؛ بمانند انعکاس تصویر ستاره ی صبح برروی قطره ی لرزان شبنم خوشبوی صبحگاهی.
اخلاق عبارت است از ایجاد هماهنگی مناسب میان رفتار و موقعیت های پیش آمده. اخلاق، آهنگ رفتار است. یک تندیس هنری زیبا آهنگی است از تناسب . یک نقاشی زیبا آهنگی است از ترکیب شکل و رنگ. در نگاه کردن به یک مجسمه ی زیبا شما اثری از کار مشقت آمیز نمی بینید، آن مجسمه از عشق و لذت پدیدارآمده است. یک تابلوی زیبا نشانی از خستگی و زحمت ندارد،هرچه زیباتر باشد ساده تر به نظر می آید. بنابراین ،چنین به نظر می آید که زندگی زیبا و باشکوه بدون رنج و زحمت ساخته شده است، درآن اثری از اجبار وجود ندارد، و تعهد و مسؤولیتی در آن نیست. احساس وظیفه و تعهد در انسان باعث می شود که وی احساس کند کارپرمشقتی را باید انجام دهد، درحالی که انجام وظیفه برای انسان کامل، چیزی جز لذت بی نهایت نیست.
هنرمندی که صرفاً به خاطر القای یک فضیلت اخلاقی کار می کند به کارگری زحمت کش تبدیل می شود. نبوغ آزاد اواز بین می رود واو رابه یک شهروند عادی تبدیل می کند. روح هنرمند باید با آهنک تناسب ناخود آگاه به حرکت درآید؛ همان گونه که بدن با نواخت سمفونی،آزادانه به رقص در می آید. هیچ کس فکر نمی کند که مردان بزرگی که مجسمه های باستانی را تراشیدند قصدشان آموزش جوانان در اطاعت از والدینشان بوده است. نمی توان باورکرد که هدف مایکل آنجلو از کشیدن تابلوی مضحک وتاحدی مبتذل” روزحساب” اصلاح دزدان ایتالیایی بوده است. درهمه ی این موارد، موضوع اثر توسط سفارش دهنده انتخاب شده وبعد هدف مهم تولید یک کار هنری بوده است.، بدون این که کوچک ترین تلاشی برای خلق یک کار اخلاقی شده باشد.
یقیناً تلاش کاروت، در طراحی مناظر بی نهایت شاعرانه ی خانه های روستایی، صنوبرهای غمگین، تاک های آویزان برروی دیوارهای رنگ و رورفته، برکه های ساکت، گله های گاو آرام، دشت های سایه و روشن تحت تأثیر نور خورشید با آسمان آبی در بالای آن ،همه،بدون در نظر داشتن مفاهیم اخلاقی شبیه به ده فرمان انجام شده است.
همان تفاوتی که میان ریا کاری و فضیلت هست میان هنر اخلاقی و تولید ابتکار صرف نیز یافت می شود. رمان نویسانی که تلاش می کنندبه آنچه که به اصطلاح “صداقت اخلاقی” نامیده می شودوفادار بمانند، ازهنر فاصله می گیرند. آن ها دو نوع شخصیت خلق می کنند(یا دونوع کاریکاتور): اول، شخصیتی که هیچ گاه وجود نداشته است، ودیگری، شخصیتی که هرگز به وجود نخواهد آمد. هنرمند واقعی هیچ کدام را خلق نمی کند. در آثار او، آدم ها و افراد عادی را می بینید که دارای تضادها و ناسازگاری هایی که برای هر انسانی وجود دارد، هستند. هنرمندان بزرگ،آیینه را روبه روی طبیعت می گیرند و طبیعت با دقتی نامحدود تصاویرش را در آن منعکس می کند.
نویسندگان اخلاقی و غیراخلاقی (یعنی کسانی که غیر از هنر، هدف دیگری در خلق هنردارند) ازآیینه های محدب یا مقعر ویا آیینه های ناهمواراستفاده می کنند، ونتیجه ی آن ، نمایش تصاویر زمخت وبد شکل است. رمان نویس و هنرمند دارای نابغه، کاری جهانی و عالمگیر انجام می دهد، کلمات و نوشته هایش با نظم به تپش در می آیندوبا آهنگی منظم فروکش می کنند. اوبرای همه ی نژادها و همه ی زمان ها می نویسد.
هدف برخی از مصلحان عالم که در پی اصلاح انسان بوده اند، از بین بردن شورو احساس و نابودی آرزوها بوده است واگر این هدف تحقق می یافت زندگی به باری سنگین و غیر قابل تحمل تبدیل می شد. که در آن یک آرزو وجود داشت، یعنی آرزوی فنا.هنر، در بالاترین فرمش، موجب افزایش احساس شده ،به زندگی آهنگ، رنگ ومزه می دهد. ولی درهمان حال که احساس را افزایش می دهد، آن را پالایش وتصفیه می کندو افق زندگی را وسعت می دهد. ضروریات زندگی روزمره، انسان را درون زندان و محبس قرار می دهد. درپرتو
تأثیرات هنر،دیوارهای زندان،منبسط می شود، سقف ها بالاتر می رود وزندان به معبد و پرستشگاهی بزرگ تبدیل می گردد.
هنر،وسیله ی وعظ وهنرمند موعظه گر نیست. هنر، غیر مستقیم به هدف می زند .زیبایی،پالاینده است. کمال درهنر، کمال در رفتار را موجب می شود. تناسب در موسیقی، به صورت ناخودآگاه، موجب تناسب زندگی می شود. پرنده ای که آوازمی خواند،قصد اصلاح اخلاقی ندارد،اما آهنگ او انسان سازاست. زیبایی در طبیعت از طریق درک ارزش آن وهمدردی حسرت از نازیبایی ها تأثیر می گذارد. تأثیر زیبایی از طریق عتاب و سرزنش و اهانت و تحقیر و اجبار انجام نمی گیردو طبیعت بدون این که به حساب آورده شود. کسی آن را درک کند؛زیبا و تأثیرگذار است. اگر گل های رز،دررنگ زیبای قرمزشان وعطر دل انگیزشان، شعارهایی نظیر این که خرس ها پسر بچه های بد را می خورندو راست گویی بهترین کاراست را داشتند. غیرقابل تحمل می شدند.
هنر موقعیتی را ایجاد می کند که در آن ،انصاف ، مهربانی و فضیلت، ناخود آگاه رشد می کنند؛ همان طور که باران بدون نصیحت کردن باعث روییدن دانه می شود ونور برای رشد گل و تاک شرط و قانونی نمی گذارد. قلب انسان با ترحم و درک زیبایی ها نرم می شود.
جهان بمانند فرهنگ لغتی است برای ذهن که در این فرهنگ لغت،انسان دارای نبوغ می تواند شباهت ها ،همانندی ها و قرینه هایی را میان لغات متضاد بیابد. می تواند یکسانی را در تفاوت و تأیید را در تضاد ببیند. ولی زبان از انبوهی از تصاویرتشکیل شده است. تقریبا هر کلمه ای یک اثر هنری است؛ تصویری است که از یک صدا حکایت می کند واین صدا را علامتی نمایندگی می کند که نه تنها صدا را ،بلکه تصویرچیزی را، ارایه می دهد که هم در دنیای خارج و هم درداخل ذهن وجود دارد؛ وبا کمک این کلمات که روزی تصویر بودند تصاویرذهنی دیگری ساخته می شود.
بزرگ ترین تابلوها و مجسمه ها و جالب ترین و حیرت آورترین آثار،توسط کلمات خلق شده اند. آن هاهمواره به همان تازگی که اولین بار از دهان آدمی خارج شدند هستند. گویا این که پنلوپ(افسانه ی پنلوپ زوجه ی اودیسوس(2 ) هنوزدرحال نخ ریسیدن، بافتن و انتظار کشیدن است. هنوز اولیسز(3) افسانه یونان،قهرمان حماسه ی اودیسه، منسوب به هومر،شاعرنابینای یونانی) کمال دردست دارد. تیرش را مشتاقانه از میان حلقه ها پرواز می دهد. هنوز اشک های کوردلیا (شخصیت یکی از نمایش های شکسپیر)درحال ریختن است. بزرگ ترین نمایشگاه هنری جهان را در کتاب های شکسپیر می توان یافت. نقاشی ها و سنگ های مرمردرون واتیکان و موزه ی لوور درحال از بین رفتن و خرد شدن هستند، درحالی که در مقابل ، کارهای شکسپیر همچنان پابرجاست . رنگ و شکل کارهای اوبه بالاترین احساس زندگی جلا وحرکت می دهد.
هرچیزی به غیر از حقیقت از بین می رودو نیازمند پوشیدن نقاب می گردد.روح های کوچک دربرابر طبیعت احساس حقارت می کنند وازدرک و تصویرآن، آن گونه که هست، عاجزمی شوند. ریا کاران تظاهر می کنند دارای آن احساسی که هرگز درک نکرده اند هستند. شعر اخلاقی، مانند جوی آبی است که هرگز اجازه ی لب ریز شدن آب از
کناره هایش را نمی دهد. این جوی آب، خاکریزهایی دارد که به آرامی و بدون خرابی،طغیان های احساسی را عبور می دهدو اجازه ی فوران و طغیان نمی دهد. برای طبیعت، بهانه تراشی می کند . عشق را مایه ی شر و در عین حال جالب می پندارد.هنر اخلاقی، پاها و صورت ها را با لباسی کثیف به تصویر می کشاند؛ گویا که در نظرش، بدن زشت و وقیح است. با کشیدن لباس، صرف و محض بودن را مخفی می کند. ناتوانی،تبدیل به کار اخلاقی می گردد، وضرورت با گستاخی نام می گیرد. هنراخلاقی ، جهالت را اصل پاکی وخلوص می داندوبر این باور که فضیلت یارو همراه نابینایان است. پافشاری می کند.
هنر،خلق می کند، ترکیب می کند و سپس آشکار می نماید. هنر،بالاترین شیوه ی تجلی فکر،احساس،عشق و بصیرت است. هنر،بهترین شکل بیان، تاریخ و رسالت است. هنر به ما اجازه می دهد که به روح بدون نقاب نظر افکنیم، دراعماق احساس فرو رویم وارتفاع و عمق عشق را درک نماییم .
در مقایسه با آنچه که در ذهن است، دنیای خارج کمتر موجب بهت و تحسین می شود.تأثیری که از دیدن کوه ها، دریاها و ستاره ها در انسان ایجاد می شود، به اندازه ی موسیقی واگنر، عمیق ومهیج نیست. با خواندن نمایشنامه های “تریلوس وکرسیدا” “هملت”یا “لیر”، مجمع الکواکب، به نظر کوچک تر و حقیرتر به نظر می آیند. دریاها وستاره ها در حضور قهرمانی که درد و مرگ را هیچ می انگارد، چه صلابتی دارند؟ دریاهاو ستاره ها در مقایسه با قلب انسان ها چیستند؟ سنگ در برابر مجسمه، چه حرفی برای گفتن دارد؟
هنر،تمدن ساز است، چون فکر را روشن می کند، توسعه می دهد، تقویت می کند و شرافت ایجاد می کند. هنر، با زیبایی، با احساس و باایده آل ها سروکله می زند. هنر، زاییده ی کاردل است. اگر بخواهد عالی باشد باید با انسان ها همدم گردد، باید مطابق تجربه،امید،ترس و توانایی های انسان باشد.هیچ کس به نقاشی یک کاخ اهمیتی نمی دهد، چون که در تصویرآن، چیزی که دل را تحت تأثیر قرار دهد وجود ندارد. تصویرقصر،حکایت از مسؤولیت،زندان ورسم و رسوم دارد، از ترس وبیم وخستگی روایت می کند . تصویر یک کلبه ی روستایی که سقفش از کاه و گل پوشیده شده وبرروی دیوار آن تاکی بالا رفته است وزندگی ساده ای را با آفتاب و سایه ی طبیعی اش، با درخت خم شده از میوه هایش، با گل هایش، با کودکان خوشحالش، باوزوز زنبورهایش، به تصویر می کشاند، همگی شعری هستند بمانند لبخندی در بیابان.
تصویر بانویی با لباس مخمل و زیورآلات ، تابلوی ضعیفی می سازد که ازآزادی کافی برخوردار نیست. نقاش آن تابلو از شادی بسیار دور وذهنش از احتیاط پرشده است. درهمه ی انواع هنر، شما می توانید ردی از هرج ومرج وآزادی بیابید؛ همان گونه که در همه ی هنرمندان می توان اثری از سرکشی و تمرد را که ازآن با عنوان نبوغ یاد می شود، مشاهده کرد.
مجسمه های یونانی، سمبل مادران وخواهران هستند .ازاین سنگ های مرمر، تلاش ساختن موسیقی احساس می شود. آن ها قلب مردان را از ستایش و شفقت لبریز کرده اند. آن ها تکریم، تحسین و عشق را برافروحته اند. مجسمه ی ونوس دومیلو که حتی شکستگی های آن به زیبای اش آسیبی نزده است، موجب سرافرازی نژاد آدمی است. معجزه ی اقتدار و زیبایی است، ایده ای است عالی از بانویی کامل، آهنگی است در سنگ مرمر. تمام خطوط بر روی اثر به نحوی به هم
می رسند که از شادی و زیبایی اثر حکایت کنند .چهره ی او گویای آرامش و چشمانش لبریز از عشق است .
اثر احتیاط آمیز، هنرمندانه نیست، بلکه محاسبه گرانه است. نبوغ،روح رها شدن و شادمانی و فرار از مسؤولیت است. نبوغ، از میان پیچ و خم های امواج عبور می کند ودر بی اعتنایی به رفتارها و نتیجه ی آن ها متبلور می شود. در لحظه ای گویا قانون علت ومعلول بی اثر می شود، روح آزاد می گرددو توجهی حتی به خویشتن ندارد. محدودیت ها به فراموشی سپرده می شود، طبیعت به نظر تابع اراده می گردد، تنها هدف وجود دارد وعالم به سمفونی تبدیل می شود.
هرذهنی، نمایشگاه هنراست، وهرروحی ، کم و بیش یک هنرمند است. تابلوها و مجسمه هایی که اکنون زیبا بخش دیوارها و ساختمان ها و یا روشن کننده ی صفحات کتاب ها هستند، در اصل، از نمایشگاه های شخصی ذهنی تراوش کرده اند.
این روح یا همان هنرمند، تصاویر ذهنی خویش را با تصاویر برگرفته از نمایشگاه های ذهنی افراد دیگر مقایسه می کند .سپس چیزی را خلق می کند. هنرمند، کامل ترین تصاویر ذهنی اش را انتخاب می کند، تکه ها را به کامل ترین وجه کنار هم می چیند، تصاویر و مجسمه های جدیدی پدید می آوردوبه کمالی که درنظر دارد می رسد.
هنر،یعنی ابراز آرزوها، امیال، لذت ها، پیش بینی ها و احساس در قالب رنگ. هنر، یعنی قراردادن عشق، امید، شجاعت وپیروزی درون سنگ مرمر. هنر، یعنی نقاشی رؤیاها وخاطرات در قالب کلمات وبه تصویر کشاندن پاکی سپیده دم، قدرت و جلال ظهرهنگام، شفقت غروب و رمز و شکوه شبانگاهان. هنر، یعنی در قالب صدا به نادیدنی ها
نما و حس دادن وبه اشیای معمولی روی زمین جواهر و تزیینات ذهنی دادن. واین ها، همه، هنر است.

پی نوشت ها :

1. رابرت گرین ایگرسول، یکی از مشهورترین سخنرانان و سیاستمداران قرن نوزدهم درایالات متحده بود . وی، در سال1833 میلادی در نیویورک به دنیاآمد. او دررشته ی حقوق تحصیل کرد ودرسمت اولین دادستان ایالت ایلینوی سال ها خدمت کر. ازلحاظ سیاسی، طرفدارحزب جمهوری خواه بود. بیشتر شهرت اوبه خاطر سخنرانی های آتشین اوست . وی را متمایل به تجربه گرایی می دانند. اودر 21 جولای 1899 میلادی بدرود حیات گفت.
Odysseus-2
3.Olysseus.

منابع:
http://wwww.infidels . Org / library/historical/robert- ingers oll/art- and morality.html
نشریه اخلاق ،شماره 15.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید