نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
منبع:داستان صاحبدلان
در دورانی که امام حسن عسگری (علیه السلام) زندانی بود، یکسال بر اثر خشکسالی قحطی شد، گرسنگی بیداد می کرد، علمای اسلام مردم را جمع کرد و برای نماز استسقاء (طلب باران) به بیابان بردند، نماز خواندند، و حتی چند بار نماز استسقاء خواندند ولی اثری از باران دیده نشد. عجیب اینکه علمای نصاری با مسیحیان نماز استسقاء خواندند باران آمد، روز بعد نیز نماز خواندند، باران زیادتر آمد… و این موضوع باعث شکست و آبروریزی مسلمین شد، یکی از شیعیان به هر نحوی بود خود را به زندان رسانده و خدمت امام حسن عسگری (علیه السلام) رسید و جریان را عرض نمود و دید در میان زندان قبری کنده شده گریه کرد و عرض نمود ای امام بزرگوار من طاقت ندارم شما را در این قبر دفن کنند، حضرت فرمود: ناراحت نباش ، خدا نیز چنین مقرر نکرده است . او عرض کرد: دو مطلب مهم مرا به اینجا آورده است : 1 – از شما بپرسم که طبق روایات شما باید با روزگار دشمنی نکرد، منظور چیست ؟ امام فرمود: منظور از روزگار ما اهلبیت هستیم : شنبه متعلق به حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) یکشنبه به علی (علیه السلام) دوشنبه به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام)، سه شنبه به امام سجاد و امام باقر (علیهماالسلام) و امام کاظم و امام رضا (علیهما السلام)، چهارشنبه به امام جواد و پدرم حضرت هادی (علیهما السلام) و پنج شنبه متعلق است به من و جمعه متعلق است به فرزندم حضرت مهدی (علیه السلام) که زمین را پس از آنکه پر از ظلم و جور شد پر از عدل و داد می کند. 2 – سوال دو مهم این است که علمای شیعه سه روز برای نماز استسقاء به بیابان رفتند و نماز خواندند باران نیامد ولی علمای نصرانی رفتند و نماز خواندند و باران آمد و هر بار رفتند باران بارید و اگر امروز هم به دعای آنها باران بیاید ترس آن است که شیعیان در عقیده خود متزلزل شوند و به مسیحیت بگروند. امام فرمود: اما نصاری روزی به قبر یکی از پیامبران برخوردند و استخوان ریزی از بدن آن پیامبر بدست آوردند و اکنون در نماز آن استخوان را در میان انگشتان خود گذاشته ظاهر می کنند و از این رو باران می آید، تو خود را فورا به او برسان و از میان انگشتان او آن استخوان را بیرون آور تا ابرها متفرق شود و باران قطع گردد. آن مرد همین دستور را انجام داد و در انجامش موفق گردید، در نتیجه ابرها رفتند و خورشید تابید، و علمای نصاری هر چه دعا کردند باران نبارید و شرمنده شدند، و شیعیان در حفظ ایمان خود استوار گشتند و از شک و تردید بیرون آمدند. و به نقل دیگر، خلیفه وقت امام حسن عسگری (علیه السلام) را از حبس بیرون آورد و به بیابان برد و جریان را به آن حضرت عرض کرد، امام جریان استخوان را بیان نمود و وقتی که توسط یکی از خادمان ، استخوان را از دست عالم مسیحی ربود دیگر باران نیامد.