سه نشانه صدق

سه نشانه صدق

نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
منبع:داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)
ابوالادیان از خدمتکاران ، و نامه رسان امام حسن عسکری (ع) بود، هنگامی که امام حسن (ع) بیمار و بستری شد، به همان بیماری که رحلت کرد، ابو الادیان را طلبید، و چند نامه به او داد و فرود: این ها را به مدائن ببر، و به صاحبانش برسان و پس پانزده روز مسافرت وقتی که به شهر سامره بازگشتی ، از خانه من صدای گریه و عزاداری می شنوی و جنازه مرا روی تخته غسل می نگری . ابوالادیان می گوید گفتم : ای آقای من ! اگر چنین پیش آید به چه کسی مراجعه کنم ؟فرمود: به کسی رجوع کن که . (دارای سه علامت باشد): 1 – پاسخهای نامه های مرا از تو مطالبه کند که او قائم بعد از من است . گفتم : نشانه بیشتر بفرمائید، فرمود: 2 – کسی که بر جنازه من نماز می خواند.
گفتم : باز نشانه بیشتر بفرمائید، فرمود: 3 – آن کسی که از محتوا و اشیاء داخل همیان خبر دهد، او قائم بعد از من است . سپس شکوه امام ، مانع شد که سوال بیشتر کنم ، به سوی مدائن رفتم و نامه ها را به صاحبانشان دادم ، و پاسخهای آنها را گرفتم و پس از پانزده روز به سامره بازگشتم ، ناگاه همانگونه که فرموده بود صدای گریه و عزا از خانه امام حسن عسکری (ع) شنیدم ، به خانه آن حضرت آمدم ناگاه دیدم جعفر کذاب (برادر آن حضرت) در کنار در خانه ایستاده ، و شیعیان اطراف او را گرفته اند و به او تسلیت گفته و به او به عنوان امام حسن عسکری (ع) مبارکباد می گویند. با خود گفتم : اگر امام ، این شخص باشد، مقام امامت تباه خواهد شد زیرا من جعفر را می شناختم که شراب می خورد و قمار بازی می کرد و با ساز و آواز سر و کار داشت ، نزد او رفتم و تسلیت و تهنیت گفتم ، از من هیچ سوالی نکرد. سپس عقید(غلام آن حضرت) آمد و به جعفر گفت : ای آقای من جنازه برادرت کفن شد، برای نماز بیا، جعفر و شیعیان اطراف او وارد خانه شدند، من نیز همراه آنها بودم ، و در برابر جنازه کفن شده امام حسن عسکری (ع) قرار گرفتیم ، جعفر پیش آمد تا نماز بخواند، همین که آماده تکبیر شد، کودکی که صورتی گندمگون ، و موی سرش بهم پیچیده و بین دندانهایش ‍ گشاده بود به پیش آمد و ردای جعفر را گرفت و کشید و گفت : تاخر یا عم فانا احق بالصلوه علی ابی : ای عمو! به برگرد، من سزاوارتر به نماز خواندن بر جنازه پدرم هستم . جعفر به عقب بازگشت در حالی که چهره اش تغییر کرده و غبار گونه شده بود. ج کودک جلو آمد و نماز خواند، و سپس آن حضرت را در کنار قبر پدرش امام هادی (ع) در شهر سامره به خاک سپردند. سپس آن کودک به من گفت : پاسخهای نامه ای را که در نزد تو است بیاور، آنها را به آن کودک دادم و با خود گفتم : این دونشانه (1 – نماز 2 – مطاله نامه ها) اما نشانه سوم (خبر از محتوای همیان) باقی مانده است . سپس نزد جعفر کذاب رفتم دیدم مضطرب است ، شخصی بنام(حاجز وشاء) به جعفر گفت : آن کودک چه کسی بود؟(حاجز می خواست با این سؤ ال ، جعفر را در حجتش درمانده سازد). جعفر گفت :سوگند به خدا هرگز آن کودک را ندیده ام و نشناخته ام . ابوالادیان در ادامه سخن گفت : ما نشسته بودیم ناگاه چند نفر آمدند و جویای امام حسن عسکری (ع) بودند، دریافتند که آن حضرت از دنیا رفته است ، پرسیدند: امام بعد از او کیست ؟. مردم ، با اشاره ، جعفر را به آنها نشان دادند. آنها بر جعفر سلام کردند و به او تسلیت و تهنیت گفتند و عرض کردند: همراه ما نامه ها و اموال است ، به ما بگو نامه ها را چه کسی فرستاده و اموال ، چه مقدار است ؟!. جعفر برخواست ، در حالی که لباسش را تکان می داد، گفت : از ما علم غیب می خواهید؟. در این هنگام خادم (از جانب امام عصر علیه السلام) بیرون آمد و گفت : نزد شما نامه هائی است از فلان کس و فلان کس (نام آنها را به زبان آورد) و در نزد شما همیانی است . که هزار دینار دارد، که ده دینار آن ، طلای روکش ‍ دارد. قمی ها آن نامه ها و همیان را به آن خادم دادند و گفتند: امام ، همان کسی است که تو را نزد ما فرستاه است (به این ترتیب سومین نشانه نیز آشکار شد). پس از این جریان ، جعفر کذاب نزد معتمد عباسی (پانزدهمین خلیفه عباسی)رفت و گفت : در خانه برادرم حسن عسکری (ع) کودکی هست که شیعیان به امامت او معتقدند. معتمد، دژخیمان خود را برای دستگیری آن کودک فرستاد، آنها آمدند و پس از جستجو، کنیز امام حسن (ع) بنام صقیل را دستگیر کرده و کودک را از او مطالبه کردند، او انکار و اظهار بی اطلاعی کرد و برای منصرف کردن آنها از جستجوی آن کودک ، گفت : من حملی از آن حضرت دارم (یعنی حامله هستم از حسن علیه السلام). ماموران آن کنیز را به ابن الشوارب قاضی سپردند (تا وقتی که بچه متولد شد آن را بکشند) در این میان عبدالله بن یحیی بن خاقان وزیر از دنیا رفت ، و صاحب الزنج (امیر زنگیان) در بصره خروج کرد، و دستگاه خلافت سر گرم این امور شد و از جستجوی کودک منصرف گردیدند، و کنیز (صقیل) از خانه قاضی به خانه خود آمد.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید