نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
منبع:داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)
ابوالفرات یکی از شیعیان عصر امام حسن عسکری (ع) بود، می گوید: ده هزار درهم از پسر عمویم طلب داشتم ، چند بار نزد او رفتم و مطالبه کردم ، او جواب منفی داد، و مرا با شدت رد کرد، سرانجام نامه ای برای امام حسن عسکری (ع) نوشتم و در آن نامه ، جریان را یادآوری نمودم و عرض کردم که برای من دعا کن ، تا پسر عمویم ، پول مرا بدهد. آن حضرت ، جواب نامه مرا داد، در آن نوشته بود که پسر عمویت بعداز روز جمعه می میرد، و قبل از مرگش ، پول تو را خواهد داد. قبل از روز جمعه پسر عمویم نزد من آمد و طلب مرا پرداخت ، به او گفتم : چطور شد که آن همه نزد تو آمدم ، طلب مرا نمی دادی ، ولی اکنون خودت آمدی پرداختی ؟. در جواب گفت : در عالم خواب ، با امام حسن عسکری (ع) ملاقات کردم ، آن حضرت به من فرمود: وقت مرگ تو نزدیک شده است ، طلب پسر عمویت را بپرداز.
کرامت امام عسکری(ع)
نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
منبع:داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)
ابو هاشم جعفری (ره) گفت : به حضور امام حسن عسکری (ع) رفتم ، هدفم این بود که نگین انگشتری را از آن حضرت تقاضا کنم ، تا انگشتری بسازم و آن نگین را به عنوان تبرک ، بر سر انگشترم بگذارم ، ولی وقتی که به حضورش شرفیاب شدم ، به طور کلی آن تقاضا را فراموش کردم ، پس از ساعتی ، بر خاستم و خداحافظی کردم ، همین که خواستم از محضرش بیرون بیایم ، انگشتری را به طرف من نهاد و فرمود: تقاضای تو، نگین بود، ما به تو نگین را با انگشترش دادیم ، خداوند این انگشتر را برای تو مبارک گرداند. از این حادثه ، تعجب کردم ، که آن حضرت به آنچه در ذهنم پوشیده بود، خبر داد، عرض کردم : ای آقای من ! براستی که تو ولی خدا و همان امامی هستی ، که خداوند فضل و اطاعت آن امام را دین خود قرار داده است . فرمود: غفر الله لک یا ابا هاشم : خدا تو را ببخشد ای ابو هاشم.
حسن سلوک
نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
منبع:داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)
ابو هاشم جعفری ، یکی از شاگردان و دوستان امام حسن عسکری (ع) بود، او چند روز، به امام حسن (ع) روزه مستحبی گرفت ، و هنگام افطار، همراه امام (ع) با هم افطار می کردند. روزی بر اثر گرسنگی ، ضعف شدید بر ابو هاشم وارد شد، او آن روز طاقت نیاورد و به اطاق دیگر رفت ، و مخفیانه مقداری نان در آنجا یافت و آن را خورد و روزه اش را شکست ، سپس بی آنکه جریان را به امام (ع) بگوید، به حضور امام (ع) آمد و نشست . امام حسن (ع) به غلام خود فرمود: غذائی برای ابوهاشم فراهم کن ، زیرا او روزه اش را شکسته است . ابو هاشم لبخندی زد. امام (ع) به او فرمود: ای ابو هاشم ! چرا می خندی ؟ اگر می خواهی نیرو پیداکنی ، گوشت بخور، در نان قوت نیست . به این ترتیب امام حسن عسکری (ع) با کمال خوشروئی و خودمانی ، با دوستان ، بر خورد می کرد و چون پدر و فرزند با آنها رفتار می نمود، و مزاح می کرد، با اینکه دارای مقام بسیار ارجمند امامت بود.