منزل سوم:
بسم الله الرحمن الرحیم
یا من تحیرت فى اءشعه اءنواره اءفهام الموحدین ، و تقاصرت دون ادراک کماله اءوهام المتوهمین ، واضمحلت فى لوامع شوق لقائه اءسرار الکاملین ، و تضعضعت بکمال اءحدیته و صمدیته قلوب العارفین . نحمدک حمد الشاکرین . و نؤ من بک ایمان المخلصین .
و نصلى و نسلم على نبیک محمد سید الاءولین و الآخرین ، و المبعوث رحمه للعالمین و عترته الاءطائب المطهرین ، و الساده المنتجبین ، و الخلفاء الراشدین ، و الهداه المهدیین ، و الشفعاء فى یوم الدین ، علیهم اءفضل صلوه المصلین ، صلوه دائمه بدوام السموات و الاءرضین .
اللهم لاتجعل مصیبتنا فى دیننا، و لاتجعل الدنیا اءکبرهمنا، و لا مبلغ علمنا. و لا تسلط علینا من لایرحمنا.
ملخص مضمون این چند فقره دعا این است که خداوندا، مصیبت ما را در دین ما قرار مده . و دنیا را همت بزرگتر ما قرار مده . و مسلط مگردان بر ما کسى را که بر ما رحم نکند.
مى خواهم بگویم که اگر خوب ملاحظه کنى ، مى بینى چه قسم گریبانت را به دست ظالم داده اى ، ظالم خودمانى که نفس اءماره بالسوء است .
اگر خوب ملاحظه کنى ، و ملتفت باشى که این ظالم بر تو چه قسم مسلط شده است ، و چه مصیبتها بر تو وارد آورده ، آرام نمى گیرى .
اولا ملاحظه کن صفات این نفس را که در بعضى از دعاها شکایت از او شده است ، و تعلیم نمودند که نزد خدا بر این وجه از او شکوه باید کرد: اللهم انا نشکو الیک نفسا بالسوء اءماره و الى الخطیئه مبادره و بمعاصیک مولعه [خدایا به تو شکایت مى کنم از نفس زشتم که مرا بسیار به بدیها وا مى دارد و به هر خطا سبقت مى گیرد و به معصیت ، بسیار حریص است ] – الى آخر ماورد. و علیک بمناجاه خمسه عشر
و جمیع این صفات در ما و تو جمعند. و ملاحظه کن دعاهائى که براى نفسند. تمام شماها در زیارت معروفه ، پیش روى حضرت امیر (علیه السلام ) مى خوانید:
اللهم صل على محمد و آل محمد واجعل نفسى مطمئنه بقدرک ، راضیه بقضائک ، مولعه بذکرک و دعائک . [بار الها، صلوات بفرست بر محمد و آل محمد، و جان مرا مطمئن به قدر و راضى به قضاى خویش بگردان و مشتاق و حریص به ذکر و دعاى خود فرما.]
آخر مى خواهم بدانم ، این دعاها چاپند و دروغ ؟ والله دین چاپى نداریم . و دین پوست بى مغز نداریم . چون نیک تاءمل کنى ، تمام اعمال و افعالت همه بى مغزند، و دعاهایت همه قالب بى روح !
انصاف بده که این دعا و زیارت که هر روز مى خوانیم ، کدامیک از فقراتش در ماها هست . بینک و بین الله یکى از این فقراتش در تو هست ؟ آیا اطمینان به قدر خدا دارى ؟
اگر گمان مى کنى که آن عالم هم ، مثل این دنیا به تعارفات رسمیه دروغ ، امرت خواهد گذشت ، نه به خدا، گمانت خطاست . آن عالم ، حقیقت مى خواهند؛ چاپ و دروغ برنمى دارند.
حال ببین یکى از سنن اولیاء خدا با تو هست یا نه ؟ ببین از صفات دشمنان خدا مفارقى یا نه ؟ توشه تقوى دارى براى روز جزایت ؟ از دنیا معرضى ، به حمد و ثناى خدا مشغولى ؟
آخر، بى مروت بدبخت ! صفات ذمیمه نفس همه در تو باشد، اما از این ها یکى نباشد!
این نشان اینست که گریبانت به دست ظالم گرفتار شده است .
لااقل در این باب ها فکرى کنیم که خود را فریب ندهیم . با خدا و ملائکه به شوخى و حیله نمى توان گذرانید. اقلا انصاف بدهیم .
بارى ، کلام در تسلط این ظالم است که گریبانت به دست او است . ببین مى گذارد تو را فکرى براى سفرهائى که در پیش دارى بکنى ؟ چه سفرها در پیش دارى :
سفرى از این عالم چشم بسته مى شود، در آخرت گشوده مى شود؛ سفرى داریم از این عالم به عالم قبر؛ سفرى از برزخ ، به عالم محشر؛ سفرى از حشر به نشر؛ سفرى از موقف به پاى حساب ؛ سفرى از پاى حساب ، به پاى میزان ؛ سفرى از پاى میزان ، به گذشتن از صراط؛ سفرى از صراط تا قضى الاءمر؛ دیگر آخرش نمى دانم به کجا است .
ملاحظه کن که این بدبخت گذاشته اقلا فکرى بکنیم که به کدام زاد، و کدام توشه ، و با کدام رفیق ، و کدام ((راه بلد))، این راههاى دور را برویم ؟
نزد آن کسى که مى روم ، چه از من خواسته ، و چه با خود مى برم ؟
سفر اولى که از همه آنها آسانتر است ، سفرى است که از این عالم برویم به عالم دیگر، که حالت ((احتضار)) است . این را بدانید از همه آسانتر است .
در همین یکى ، چیزها گذاشته است . فکرى بکن که در این راه کارم به کجا خواهد رسید؟ به رحمت خدا مى روم ؟ مى ترسم خدا نکرده به غضب خدا بروى ! به همین که مردم بگویند مرحوم شد فلان کس ، اکتفا مکن . برآورد بکن وقتى که وفات یافتى مرحوم شدى ؟ مى ترسم مسخوط باشى ؛ مغضوب باشى ، ملعون باشى ! هیچ ملاحظه کرده اى ؟
این خبیث تو را نمى گذارد که غصه بخورى ، اقلا بگذارد فکرى کنى که وقت رفتن آن ماءمورى که مى آید مرا ببرد، چطور مى آید؟
در اخبار رسیده از براى بعضى به قسمى مى آید که اگر هیچ نعمتى در آن عالم نباشد مگر دیدنش ، او را در خوشحالى کفایت مى کند! و براى بعضى به شکلى مى آید که اگر عذابى نباشد مگر دیدن او، او را در عذاب کفایت مى کند.
و ملائکه اى که استقبال مى کنند وقت رفتن ، نمى دانم چه قسم ملک اند، ملائکه عذابند یا رحمت ؟
هول اولى این سفر ((هول قبر)) است ، و از همه آسانتر است . نمى دانم بر تو چگونه خواهد گذشت ؟
مى بینم حضرت رسول (صلى الله علیه و آله ) چون آیه انک میت نازل شد – وقت نزول آیه یک سال پیش از رحلت آن جناب بود – آن حضرت بسیار گریه مى کرد. عرض کردند: اءوتبکى من الموت ، و قد غفر الله لک ما تقدم من ذنبک و ما تاءخر؟!
حضرت حسن (علیه السلام ) هم گریه مى کرد. عرض کردند: گریه مى کنى ، و حال آنکه سبط پیغمبرى و سه مرتبه مالت را با خدا قسمت کرده اى ، چند دفعه حافیا – یعنى پیاده – به حج رفتى ؟!
در جواب فرمود: راهى مى روم که نرفته ام . هول دارم.
اى برادر! سلامت روها را مى بینم صدمه خوردند در این منزل . من نمى دانم چه مى شود؟
حکایت سعد بن معاذ را نشنیده اى که از شهدا بود، و مردنش از تیرى بود که در جنگ خورده بود، و پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) تشییع جنازه اش فرمود – با پاى برهنه – و تربیع تابوتش نمود؛ نماز بر او کرد، و فرمود: چندین قبیله ملائکه تشییع او کردند.
خود آن جناب ، با نفس نفیس ، سعد را در قبر گذارد. سنگ بر لحدش چید، و به دست مبارک خاک بر او ریخت .
بالا که آمد، تکانى خورد. عرض کردند: جناب تو را چه روى داد؟ فرمود: قبر فشارى داد سعد را!
نمى دانم چه قسم مى شود کار ماها با این بدبخت که نمى گذارد به فکر عاقبت کار بیفتیم !
حضرت فاطمه (علیها السلام ) براى منزل قبر چند استعداد دید:
یکى آنکه وقت وفات شیشه کوچکى داد به امیرالمؤ منین (علیه السلام ) و عرض کرد: وقتى که مرا در قبر گذاشتى این را در پهلوى من بگذار که اشک چشم من است ؛ چرا که از پدرم شنیدم فرمود: عقبه اى است کسى از او نمى گذرد مگر به گریستن از خوف خدا.
یکى دیگر گفت : یا على ، وقتى که مرا در قبر گذاشتى ، از سر قبر من زود نروى ! قدرى توقف کن.
مجملا به این مقامات که نمى رسید، یا تعجب مى کنید که چگونه مى شود یک شیشه اشک چشم فراهم آمده باشد؟! لااقل دو قطره گریه از خوف خدا بریز!
بارى ، این مطلب باشد. تتمه دارد. این ظالم بدبخت ، ظالمى است که عمل براى کسى نمى گذارد. اول در حال خودم تکلم مى کنم . عرض مى کنم : پس از تدبر، مى بینم این ظالم عمل خیر برایم باقى نگذاشته است .
نسبت به عقائد حقه ، از راهى مى آید، وسوسه مى آورد. تا آخر کار چه بشود، و به کجا برسد. اعمال را ریا داخل مى کند. از ریا که سالم شد، عجب داخل مى کند. عالم را که این قدر فضیلت دارد، به محبت دنیا ضایع مى کند؛ که خدا در حق چنین عالمى مى فرماید: قطاع الطریق دین من است .
موعظه را به حب مدح ضایع مى کند. همین که قصدم این شد، ضایع شد. ملاحظه مى کنم مى بینم ، همه چیز مرا ضایع کرده است . من که دستم از همه جا کوتاه است ؛ دیگران هم ملاحظه حال خود بکنند.
ولى ، امیدى که دارم ، اگر غرور نباشد – ان شاء الله ، چرا که این بدبخت امیدها، همه را به غرور ضایع مى کند – بارى ، امیدوارم از جناب سیدالشهداء (علیه السلام ) ان شاء الله .
از چند باب ، در خصوص وسائلى که راجع به آن جناب است ، امید به عمل مى آید:
اولا بدانید که قبول شدن اعمال ، و ثواب داشتن آنها، قابلیت مى خواهد؛ و هیچ عملى بى اعتبار قابلیت ، و بدون شرط نیست . مثلا سکنجبین خوردى ، و همان روز حلیم هم خوردى . با آنکه از خواص سکنجبین رفع صفرا است ، این وقت که شرطش به عمل نیامد، تاءثیر نمى کند. علاوه ، فساد هم دارد. پس مى گویم اعمال خیر هم ، چنین است .
چون این را دانستى عرض مى کنم : اگر چه قابلیت آنچه وارد شده است در ثواب گریه و زیارت سیدالشهداء در من نباشد، اما امیدى که دارم از این راه است که تاءثیرات آن در نهایت قوتند و زیاد قوت دارند؛ و تاءثیر آنها هر چه کم باشد، مرا کافى است .
مثلا در ثواب زیارت آنچه رسیده که مقام زائر آن حضرت به جائى مى رسد که در قیامت به او خطاب مى رسد که علاوه بر اینکه خودت اهل نجاتى ، از ده نفر الى صد نفر على حسب اختلاف الدرجات – شفاعت کن که شفاعت تو درباره آنها قبول است.
یک درجه از این مقام بالاتر آنکه ، در قیامت به او مى گویند: هر کس را که مى خواهى دستش را بگیر داخل بهشت کن .
حال ، بنده کجا و این قابلیت ! مثل من گناهکار بدبخت ، کجا سزاوارم که مخاطب به این خطاب شوم که : خذ بید من اءحببت و اءدخل الجنه ! لکن امیدوارم که اگر این مقام از برایم حاصل نشود، هفت در جهنم را که بر روى خودم باز کرده ام – و مى بینم آتش جهنم بر من احاطه کرده است – به گریه و زیارت آن حضرت بسته شود، و مرا از مخلد بودن در جهنم نجات دهد. به این مقام هم قناعت مى کنم .
از جمله تاءثیرات زیارت اینست که مقام زائر آن حضرت به جائى مى رسد که به او مى گویند: تو هم از ساقى هاى کوثر باش ، خودت سیراب شو و دیگران را هم آب بده !
بنده کجا و این قابلیت ! نه والله !
امیدوارم که در زیارت آن حضرت اینقدر آب به من بدهند که تشنه نباشم در قیامت . از این هم گذشتم ، بیشتر قناعت مى کنم ؛ چون در قیامت جایى است که آدمى راضى مى شود به تشنگى . چون بعضى هستند از مجرمین که مصداق این آیه واقع مى شوند: و ان یستغیثوا یغاثوا بماء کالمهل که اگر عرض کنند: تشنه ایم آب براى ایشان مى آورند از مس گداخته ! حال قانعم آن آب را نیاورند و تشنه بمانم .
از جمله تاءثیرات اینست که درجه بعضى در زیارت به جائى مى رسد که بر خوانچه و مائده اى که پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) از او تناول مى کند، مى نشینند. حال قناعت مى کنم که در قیامت مرا از زقوم ندهند.
این یکى از جهات امیدوارى به آن جناب است که این تاءثیرات اینقدر قوت دارند که هر چه کم شود، و ما قابل آنها نباشیم ، کمش هم کافیست .
دیروز گفتم که – ان شاء الله – در عالم حقیقت که سیدالشهداء (علیه السلام ) از این صحراى نجف گذشته است و طلب یارى هم فرموده است ، حتى از شماها هم به نصرتش رفته اید.
بلى این را هم یک مصیبت آن حضرت مى توان قرار داد که از یک فرسخى نجف بگذرد و در عالم ظاهر به زیارت قبر پدر بزرگوارش نرود، و او را نگذارند، چون که آن وقت قبر مخفى بوده است ، و مصلحت در ظهورش نبود در ایام خلافت بنى امیه . لهذا آن حضرت را در شب دفن کردند، و قبر را مشتبه نمودند. پس از خلافت آن اشقیاء و انتقال خلافت ظاهریه جوریه به بنى عباس ، بروز کرد. لهذا حضرت حسین نیامد. بر فرض که ظاهر هم بود، مگر آن جناب را مى گذاشتند؟
بارى ، ان شاء الله استنصار او به گوش هوش شماها رسیده است ، و به متابعت او رفته اید.
دیروز عصر و تا بعد از ظهر، وارد کربلا شدند. بعد از سؤ ال و جواب که این زمین ((کربلا)) است فرمودند:
هذا موضع کرب و بلاء. هیهنا مناخ رکابنا، ومحط رحالنا، و مقتل رجالنا، و مسفک دمائنا [اینجا سرزمین اندوه و بلا است ؛ اینجا فرودگاه مرکبهاى ما و بارانداز و قتلگاه مردان و جایگاه ریخته شدن خونهاى ماست .]
بعد از مرخص کردن کرایه کشان ، ام کلثوم عرض کرد: اى برادر، این زمین هولناکى است ، دلم مضطرب است !
حضرت فرمود: وقتى با پدرم به صفین مى رفتم ، به این زمین رسیدیم . بعد از فرود آمدن ، سر در کنار برادرم ، قدرى خوابید، و بیدار شد شروع کرد به گریستن . برادرم سبب پرسید. فرمود:
در خواب دیدم که این صحرا دریائى است از خون ، و حسین در میان این دریاى خون دست و پا مى زند؛ و کسى به فریادش نمى رسد.
بعد به من فرمود: کیف تکون یا اءباعبدالله ، اذا وقعت هیهنا الواقعه ؟ [چه حالى پیدا خواهى کرد یا اباعبدالله ، زمانى که این واقعه در اینجا واقع شود؟] عرض کردم : صبر خواهم کرد.
امروز، سوم محرم است . امروز، روز اول کربلائى شدن ((صاحب کربلا)) است . آن کربلائى که در مدینه فرمود: به سوى آن موضع مى روم که دفن شوم .
پس آن حضرت به ((کربلا)) آمده که در آنجا دفن شود. این است که اگر ملتفت شوید، هر کس اوضاع دنیا در آنجا فراهم بیاورد، یمنى ندارد.
ان شاء الله ، در عالم معنى ، امروز رفته اند و رفته ایم . اول ورود نمى دانم چه بگویم . عرض کنم منزل مبارک باد؟ نمى توانم گفت .
حال که در عالم معنى رفته اید، حالتش را هم برآورد کنید که در آن صحراى بى آبادانى به قدر دویست سیصد نفر عیال ، از رجال و نساء و اطفال ؛ چه از اصحاب ، چه از اهل بیت ، لشکر هم متصل مى آید. لا حول و لاقوه الا بالله العلى العظیم
اگر آنجایید، سه واقعه امروز دارد. نمى دانم تمام آن سه را مى توان گفت یا نه ؟
یکى اینست که حضرت فرمود خیمه زدند، و تمام اصحاب را جمع کرد، تنها بدون اهل بیت ، براى بیان مصلحت ؛ تا وفاى ایشان معلوم شود، و حجت هم بر ایشان تمام شود، و بیعتى هم تازه کنند، که این جهاد دو بیعت مى خواهد بیعت مخصوصى علاوه بر جهادهاى دیگر و فرمود:
((اى اصحاب من ، بدانید دنیا به من پشت کرده است . اگر خیال کنید که شاید فتحى براى من باشد، بدانید که کار گذشته است . به غیر از کشته شدن چیزى نیست . من کسى را مغرور نمى کنم . هر کس به طمع فتح و طمع دنیا آمده است ، بیعت را که حق من است از او برداشتم . دیگر خود داند)).
ببینید چه اصحابى بودند، و چه وفائى داشتند!
هر یک از اصحاب برخاستند و جوابى گفتند. از آن جمله ((زهیر)) که تازه هدایت یافته بود، و مى گویند این زهیر آن طفلى است که پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) به راهى مى گذشت . او را دید بازى مى کند. حضرت او را گرفت و بوسید، و ملاطفت کرد. اصحاب عرض کردند: این کیست ؟
حضرت فرمودند: ((این طفل ، حسین را خیلى دوست مى دارد. یک روز دیدم با حسین بازى مى کرد، و خاک زیر قدم او را برمى داشت و مى بوسید. جبرئیل به من خبر داده است که در ((کربلا)) او را یارى مى کند)).
بارى ، عرض کرد: ((یابن رسول الله ! دنیا به تو پشت کرده است ، نه ! دست از جناب تو برداریم برویم ؟! اگر دنیا تمام باشد، اگر بدانم – والله – که دنیا باقى است و همه اش را به من دهند؛ بمیرم پیش روى تو، بهتر است از زندگانى دنیا بعد از تو)).
((بریر)) عرض کرد: ((یابن رسول الله ! چه بگویم ؟ خیال مى کنى یک جان فداى تو کردن بر ما سنگین است ؟! اگر هزار دفعه مرا بکشند، و بسوزانند، و زنده شوم ، و کشته شوم ؛ و خداوند عالم جان تو را و جوانان تو را سلامت بدارد، دوست مى دارم و راضیم)).
((محمد بن بشر حضرمى ))، در مثل امروز به او خبر دادند که پسر تو را در سر حدى کفار اسیر کرده اند. حضرت چند جامه به او دادند که هزار اشرفى قیمت داشت . فرمود: برو پسر خود را نجات ده و خلاص کن . عرض کرد:
((یابن رسول الله ! بروم پسرم را از اسیرى خلاص کنم ، و جناب تو را اسیر بگذارم ؟! درندگان صحرا مرا بدرند، اگر از تو جدا شوم .))
اتفاق دیگر که امروز افتاده است اینست که امروز، سید مظلومان ، در خمیه جلال نشسته بود؛ که در این اثنا تیرى آمد که هزار شعبه داشت . از دوازده فرسخ راه آمد، و بر دل آن حضرت نشست .
برادران ، هر تیرى نهایت سه شعبه دارد؛ بیشتر از سه شعبه یا چهار شعبه ندارد، و آن تیر هزار شعبه داشت !
مى گوئى : تا حال نشنیده ام ، مطلب تازه اى است ! عرض مى کنم ؛ این کلام معنى دارد:
تیر هزار شعبه که از دوازده فرسنگ بیاید، مراد از او این است که در این روز، نامه اى آمد از ابن زیاد ملعون – ضاعف الله عذابه -. فرستاده آن شقى ، نامه را آورد، و به دست حضرت داد. گویا سلام هم نکرد. آن جناب نامه را گشود:
از پسر مرجانه خبیث .
اف بر تو باد از دنیا و عزت تو! غرور دنیوى به جائى مى رسد که چنین ملعون اءشقى الاءولین و الآخرین به حجت خدا بنویسد: اءما بعد؛ بلغنى نزولک بکربلاء. و قد کتب لى اءمیر المؤ منین یزید – لعنه الله – اءن لا اءتوسد الوسید و لا اءشبع الخمیر – الى آخر ما کتبه اللعین
همین که این تیر هزار شعبه آمد بر دل حضرت نشست ، نامه را مطالعه کرد. تغیر بر آن جناب مستولى شد. نامه را انداخت .
فرستاده عرض کرد: جواب نامه را عطا فرما. فرمود: جواب ندارد. لقد حقت علیه کلمه العذاب . بارى ، این تیر از همه تیرها بالاتر بود.
بسا مى شود بعضى از جهال اعتراض کنند که اگر آن حضرت هم اختیار مى فرمود مثل سائر ائمه (علیهم السلام ) چه ضرر داشت ، و سلامتى آن جناب و یاورانش در این بود؟!
عرض مى کنم : از این فقره ، چنین معلوم مى شود که – علاوه بر مفاسد کلى – از آن جناب به این قدر راضى نمى شدند؛ مى خواستند آن جناب را بنده حکم خود کنند.
مجملا جاى آن دارد که کسى عرض کند:
آقا اباعبدالله ! به واسطه نوشته ابن مرجانه ، تیر هزار شعبه بر دل مبارکت نشست ، و از دل مبارکت بیرون نرفت ، و متغیر هم شدى ؛ نامه آن ملعون را بر زمین انداختى ، و جواب آن را ننوشتى از براى جناب توحیى و میتى نبوده و نیست ، و نمى دانم بر جناب تو چه گذشت وقتى که سر مبارکت را وارد مجلس آن ملعون نمودند و آن شقى بر تخت نشسته ، سر مقدست را در پائین تخت گذاشتند.
آن ملعون چوبى هم در دست داشت ولى نمى گویم چه کرد!
مصیبت دیگر دارد، نمى دانم در ذکر او چه مى شود، و از همه این مصائب بالاتر است ! و آن این است : چون که نگاه کرد به سر مقدس ، آن ملعون در آن حال ، شروع کرد به خنده و گفت : الحمدلله الذى فضحکم . خدا دهانش را مى شکست .
انالله و انا الیه راجعون . و سیعلم الذین ظلموا اءى منقلب ینقلبون