منزل هفتم:
بسم الله الرحمن الرحیم
سبحانک اللهم و حنانیک . تبارکت یا الهى و تعالیت . لا اءحصى ثناء علیک .
یا ذالعظمه و الجلال ، یا ملک یا قدوس یا متعال . تاهت فى کبریاء هیبتک دقائق الاءوهام و انحسرت دون النظر الیک خطائف اءبصار الاءنام . الاءبصار تثبت لربوبیتک . و القلوب تهتدى الى کنه عظمتک .
نحمدک على تواتر نعمک . و نشکرک على تکاثر آلائک .
و نصلى و نسلم على نبیک محمد اءشرف خلیقتک ، و اءکرم بریتک ؛ و على عترته الاءئمه المیامین و الساده المطهرین ، و شفعاء یوم الدین ، و الهداه المهدیین . علیهم اءفضل صلوه المصلین ، صلوه دائمه بدوام السموات و الاءرضین .
باءبى و اءمى و نفسى و اءهلى و مالى و اءسرتى الحسین المظلوم .
باءبى و اءمى و نفسى و اءهلى و مالى و اءسرتى الحسین المذبوح
باءبى و اءمى و نفسى و اءهلى و مالى و اءسرتى الحسین الممتاز.
باءبى و اءمى و نفسى و اءهلى و مالى و اءسرتى الحسین المخصوص فى کل شى ء.
امروز مى خواهم قدرى از صفات حضرت سیدالشهداء (علیه السلام ) بیان کنم . آن حضرت در صفات چند – قطع نظر از فضیلت – مختص بوده . افضلیت مرحله اى است جدا.
بلاشبهه ، پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) افضل از تمام مخلوقین است . بلاشبهه ، حضرت امیر – علیه الصلوه و السلام – افضل است از سایر ائمه . کارى به این مقام نداریم . مى خواهم عرض کنم :
صفاتى چند هست از براى حسین (علیه السلام ) مخصوص به خودش که ممتاز است از همه کس ، و در آنها شریک ندارد. حتى کسى که از او افضل است ، در این صفات شریک او نیست .
اگر چه در کتاب خصائص ذکر کرده ام جمله اى از حالات و صفات خاصه آن حضرت را، لکن حالا برآورد مى کنم ((سیدالشهداء)) همه اش خصائص است ! مى بینم در همه چیز ممتاز است ، از خلقت نورش گرفته تا روز قیامت ، تا آخر قیامت ، مى بینم سیدالشهداء در همه چیز ممتاز است :
نورش امتیازى داشت ، شبحش در عالم اشباح امتیاز دارد، ظلش در عالم ظلال امتیازى دارد، اسمش در ضمن اسماء خمسه ، آن هم امتیازى دارد، خود نامش امتیازى دارد، تسمیه اش امتیاز دارد، کیفیت تسمیه اش امتیاز دارد، اخبار به ولادتش امتیاز دارد، حمل به او هم امتیاز دارد، سر دادن او امتیاز دارد، تربت او امتیاز دارد! همچنین گرفته تا قیامت ، حتى حشرش هم در قیامت امتیاز دارد!
چنانچه حدیث است ، فاطمه (علیها السلام ) عرض مى کند: مى خواهم حسین را به آن حالت روز عاشورا ببینم . خطاب مى رسد: انظرى الى قلب المحشر. نظر مى کند، مى بیند: فاذا الحسین قائم بلا راءس
از اینها گذشته ، خاک مدفنش امتیازى دارد، حتى بر آن خاک که پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) در آن دفن شده ، و خاکى که حضرت امیر دفن شده . چندین امتیاز بر خاک پیغمبر دارد که افضل است . و کذلک بر خاک حضرت امیر.
مثلا تربت هیچ کس را، قبل از دفن ، کسى به زیارتش نرفته است . شنیده اید کسى رفته باشد به زیارت مدینه و نجف ، پیش از دفن پیغمبر و امیر – صلوات الله علیهما – اما ((کربلا)) حدیث است همه پیغمبران آمدند به زیارت خاک کربلا، پیش از دفن سیدالشهداء در زمین کربلا، و به زمین گفتند: فیک یدفن القمر الازهر؛ ماه تابان در تو دفن مى شود.
یک امتیاز اینست که سجده بر تربتش نور مى دهد تا هفتم طبقه زمین ؛ به شرط آنکه دنیائیش نکنند؛ صورت بت در او کار نبرند، آینه در او نسازند! تسبیح به او اجر مخصوص دارد که هر گاه آن تسبیح بیکار هم باشد، خودش تسبیح مى کند خدا را براى تو. اءکرم بها من سبحه مرجحه عن حامل یحملها مسبحه ببین چه مرتبه است ! خدا چه داده است به سیدالشهداء!…
از جمله خواص این تربت که مستحب است به حنوط او را مخلوط کنند. اگر کسى کفن و کافور مهیا کند، تربت اصل داخل کند، در مساجد سبعه که حنوط مى کنند، تربت با او باشد. بر کفن مى نویسند مستحب است با تربت بوده باشد. لازم نیست که خطهایش خوب خوانده شود. به خیالت که ملائکه سواد ندارند! بعضى اعرابشان هم مى کنند، غیر لازم است .
غبار آلوده شده به خاک قبر سیدالشهداء (علیه السلام ) این هم برایش فضیلت است . شفاء بودن تربت که معلوم است. برداشتن تربت براى حرز – این هم وارد شده است – مثل دعا. از جمله خواص اینست که وقتى که مؤ من داخل آن تربت مى شود، دلش محزون مى شود. و وقتى که نگاه مى کند به قبر سیدالشهداء، تغییرى در دلش بهم مى رسد که این هم از علامات ایمان است .
یرحمه من ینظر الى قبره و قبر ابنه عند رجلیه یعنى : وقتى که نگاه مى کند قبر خودش و قبر پسرش را پائین پاى آن حضرت مى بیند، نسبت به آن بزرگوار رقت مى کند.
و کذلک سایر اموراتش ، بلکه همه چیزش . پاره اى صفات دارد در روز عاشورا که مخصوص خودش مى باشد:
هم گریه مى کرد، هم صبر مى کرد، هم مضطرب بود، هم وقار داشت ، مضطرب و قور، ((باکى )) صبور! به خاک و خون آلوده بود، اما نورانى بود. دیگر حالا خودش مطلب بزرگى است به یک مجلس تمام نمى شود، که هر چه دارد مخصوص به خودش مى باشد، حتى کیفیت قتلش . هیچکس در عالم به این طور کشته نشده است . کشته شدن هم در عالم مخصوص به اوست . این هم بیانى دارد مى گویم – ان شاء الله – که در عالم کسى کشته نشده است ، مگر حسین بن على (علیه السلام ).
امروز منظورم چیز دیگر است . بر حسب عهدى که دارم ، هر روزى مخصوص مصیبت مخصوصى است . از جمله چیزهائى که آن حضرت دارد، و مخصوص به آن حضرت است ، چنانچه شهادتش ممتاز است ، شهداى او هم ممتازند. مى خواهم از شهداى اهل بیت بگویم . مى خواهم شروع به ذکر شهادت شهیدى کنم که امتیازى داشته است از همه شهدا.
کار به شجاعت و فضیلت ندارم . امتیاز داشته است به دل شکستگى ، و خصوصیتى دارد که دل درباره او شکسته مى شود، و خود او هم دلشکسته تر بوده است ، و دل سیدالشهداء هم درباره او خیلى شکسته شد. مراد کیست ؟
السید المؤتمن ، قرین الغصه و المحن ، القاسم بن الحسن .
یک امتیازى داشته است که شهدائى که به میدان رفتند، همه بالغ بودند، و مکلف به تکلیف جهاد الهى بودند. اگر چه چند طفل هم کشته شدند، ولى جهادى نبودند. در میانه شهداء از اهل بیت غیربالغى به جهاد نرفت ، مگر حضرت قاسم .
از اصحاب هم مى گویند پسر آن عجوزه چون در کربلا کسانى بودند جان دادند، و بعضى از جان عزیزتر؛ مثل آن دو پیرزن . در یکى از آنها دارد که پسرش نابالغ بود، پدرش هم از شهداء بود و کشته شده بود. سوار شد که بیاید اذن بگیرد و برود به میدان . حضرت فرمود: پدرش کشته شده ، و مادرش هم کسى را ندارد؛ شاید راضى نباشد، او را برگردانید. عرض کرد: یا ابن رسول الله امى اءمرتنى بذلک مادرم مرا فرستاده است.
مجملا نقل دل شکستگى آن شهید مظلوم ، واقعش را مى خواهم کلمه به کلمه بگویم ، هر یکى از آنها تعزیه مخصوصى است .
اصل عبارت که جناب سید بن طاووس نوشته است این است . و بدان که در نقل مراثى از آن جناب معتبرترى نداریم . در جلالت قدر مثل ایشان کم است . همین عبارت که بیان کرده است ، بر استحکام او دلالت دارد. چون اینها حکایاتند، باید دقت در آنها بیشتر شود، غیر از اءدله احکام است که تعبدى دارد.
بارى ، کیفیت شهادت آن شهید را چنین بیان فرموده است :
خرج القاسم بن الحسن ، و هو غلام صغیر لم یبلغ الحلم [قاسم بن حسن از خیمه بیرون آمد و او نوجوان بود و هنوز به سن بلوغ نرسیده بود].
باید سیزده سال داشته باشد، چون یازده سال فیما بین دو امام یعنى امام حسن و امام حسین (علیهما السلام ) بوده است .
فنظر الیه الحسین فاعتنقه ؛ دست به گردن او انداخت او را در برگرفت ، حتى غشى علیهما [تا اینکه مدهوش شدند].
نمى دانم این گریه از چه بابت بود. گریه به این شدت چرا و حال آنکه شهداء دیگر آمدند، و اذن گرفتند و با هیچکس حضرت چنین سلوک نفرمود! بارى ، بعد از آنکه به حال آمد، فاستاءذنه. فلم یاءذن له. همین یکیست که امام اول مضایقه فرمود. دیگر اگر همه جا بگویند، دروغ است .
فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه [آن نوجوان همواره دست و پاى امام حسین (علیه السلام ) را مى بوسید].
حالا از مصیبتهاى عظیمه حضرت قاسم آن مطلبى است که بعضى ذکر کرده اند، و بعضى تصدیق نکرده اند. مردم اسمش را عروسى گذاشته اند… و حال آنکه از اعظم مصائب آن مظلوم است . چون بناى عوام در همه چیز بر نقیض است اسم آن را عروسى گذاشته اند.
مجملا همین قدر ذکر کرده اند که وقتى که حضرت آن جناب را اذن نداد، نشست گوشه خیمه . به خاطرش آمد پدر بزرگوارش تعویذى بر بازویش بسته است ، سفارش کرده به او بگویند هر وقت کار بر او تنگ شد، آن را بگشاید و نگاه کند، گشود و نگاه کرد. دید نوشته است : یا ولدى یا قاسم ! اذا راءیت عمک الحسین …
برداشت نوشته پدر را که نوشته بود: ((هر چه ترا منع کند، اصرار کن )) و آمد خدمت عم بزرگوارش . آن حضرت فرمود که برادرم وصیت دیگر هم فرموده است وصیت کرده که دخترم فاطمه را براى تو عقد کنم . براى اینکه صورت وصیت برادرم به عمل بیاید یا اینکه باید در این مصیبت هر چیزى بوده باشد؛ حتى عقد توى مصیبت ، حضرت عقدى واقع ساخت.
بر فرض تحقق ، اوضاعش نه مثل عروسى خود اهل بیت از جده عصمت کبرى (علیها السلام ) و سایر اهل بیت ، و نه مثل عروسیهاى دیگر. این نقطه مقابل همه عروسیها است .
از یک بابت بگویم چطور نقطه مقابل است . نسبت به عروسى اهل بیت عرض مى کنم . موازنه مى کنم این عروسى را با عروسى جده اش فاطمه کبرى سیده نساء العالمین (علیها السلام ).
در عروسى صدیقه ، بهشت را زینت کردند. حورالعین رجز خواندند، و به ((طه )) و ((طواسین )) خواندن مشغول شدند. درختان بهشت نثار کردند. درخت طوبى نثار کرد. حورالعین شادى کردند…
اما در عروسى این فاطمه ، همه حورالعین بر سر و سینه زدند، و همه محزون بودند. بهشت گریه کرد. آسمان نثار کرد، اما خون نثار کرد!
اما نقطه مقابل عروسى هاى مردم است به این جهت که عروسى هاى مردم مجلس عقد دارند، مجلس شربت دارند، مجلس شیرینى دارند، حجله بندى دارند، حنا دارند، هلهله دارند، ولیمه دارند، لباس تازه براى کسان داماد دارند… و در این عروسى ، تمام اینها نقطه مقابل شده است :
((مجلس عقدش )) خیمه گاه ؛ ((مجلس شربتش )) قتلگاه . ((حجله )) داشت ، بلى داماد حجله داشت . در حجله ، داماد بر سر تخت بود، ولکن عروس در خیمه گاه . داماد در حجله قتلگاه بود. تختش آن جسدهاى کشتگان بود که بر روى هم افتاده بودند. حضرت جسدش را بالاى آن جسدها گذاشت . ((حنابندى )) هم داشته ، نقطه مقابل حنابندیها: اما داماد، در قتلگاه حنابندیش شد، عروس در خیمه گاه شد، وقتى که گوشواره از گوشش بردند!
عمو، داماد را در این عروسى بر سینه گرفت که ببرد در حجله سر تخت بگذارد، همان تخت اجساد شهداء که روى هم گذاشته بود. عذر خواهى داماد کرد که اى فرزند برادر، خیلى مرا صدا زدى ، نتوانستم تو را یارى کنم . خواهش کردى ، خیلى بر من صعب است خواهش تو به عمل نیاید.
اینجا داماد بر سینه عمو، در آنجا هم عروس بر سینه عمه . عمو عذر خواهى کرد، عمه هم عذر خواهى کرد که کهنه خواستى سرت را بپوشى ، ندارم ؛ عمتک مثلک . این داماد و این عروس چه شباهت به هم رسانیده اند. داماد در قتلگاه از ضرب یک شمشیر بر رو افتاد، و صورتش بر خاک واقع شد.
عروسى هم در طرف خیمه از ضرب یک نیزه افتاد صورتش به خاک رسید.
اما ((زفافى )) هم دارد؟ زفاف هم شده است . نه به این قسم که مردم نامربوطها مى گویند.
در شب زفاف ، فاطمه کبرى (علیها السلام ) را وقتى که به خانه امیرالمؤ منین – صلوات الله علیه – مى بردند، اءمامها اءبوها، و عن یمینها جبرئیل ، و عن شمالها میکائیل ، و مع کل واحد سبعون اءلف ملک
زنهاى پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) رجز مى خواندند.
اما فاطمه صغرى هم زفافى داشت : وقتى که آن مکرمه را مى بردند، پدرش پیش روى او. آن فاطمه جهازیش کم بود، وقتى که مى بردند، این فاطمه جهاز نداشت .
اما زنهاى آن زفاف رجز مى خواندند؛ رجزشان طورى بود، رجز اینها طور دیگر بود:
هذا حسین بالعراء [این حسین (علیه السلام ) است که در بیابان افتاده است ]
مصیبت نه اینهاست که گفتم ، هنوز باقیست ، تا وقتى که رفتند بروند در این حجله قتلگاه ، زنهاى عرب – دیده اى – هلهله دارند، اینها هم هلهله داشتند. وقتى رسیدند، هلهله زدند در حجله قتلگاه ، یعنى شیون کردند.
قاعده است داماد لباس خوب بپوشد، و بایستد بر سر تخت . در خیلى بلدان متعارف است چادرى بر سر عروس مى زنند، چند نفر اطرافش را مى گیرند، علاوه بر چادر اولى ، اما این عروس نمى دانم چادر اولى داشت یا نه !
امشب وقتى که رفتند عروس را ببرند، داماد لباس نداشت ، علامه نداشت ، از برش برده بودند!
اینها هم نه مصیبت است ، وقتى که رسیدند داماد را از تخت فرود آورده بودند، سیدالشهداء بالاى همه گذاشته بود، قاسم را. حدیث است بر روى قتلى گذاشته بودند. وقتى که عروس رسید، پائین آورده . براى چه ؟ چه بگویم ، نمى دانم وقتى که عروس آمد، شده بود، یا نه ، براى اینکه سرها را از بدنها جدا کنند.
این کیفیت عروسیش ، هنوز عزایش گفته نشده است !
انا لله و انا الیه راجعون