یکی از موضوعات مهم غربت و علت شهادت حضرت سید الشهداء علیه السلام، آن است که سفره جبهه ی دشمن رنگین تر از سفره ولی خداست.
نشستن بر سفره های رنگین
سر سفره رنگین دشمنِ ولی خدا، نشستن یکباره اتفاق نمی افتد؛ بلکه شیطان آهسته آهسته انسان را از صراط مستقیم، منحرف ساخته که زمانی همین انسانی که ممکن است که زمانی در صف ولی خدا شمشیر زده، و احیاناً جانباز هم شده است و فداکاری هم کرده باشد، با گام های شیطانی، وی را از صف ولی خدا جدا کرده و او را سر سفره دشمنِ ولی خدا می نشاند.
مثال تاریخی، تاثیر نشستن بر سفره های رنگین
مثالی که در این مورد می توان بدان اشاره نمود، تغییر دینداری زبیر بن عوام، پسر عمه و صحابی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
زبیر در زمان پیامبر خدمات و فداکاری های زیادی انجام داد؛ که امیرالمومنین علیه السلام بر کشته ی زبیر فرمود: «این شمشیر، کرارا غبار غم از چهره پیامبر خدا زدوده است.» زبیر در زمان ابوبکر در کنار اهل بیت علیهم السلام ماند؛ حتی جزء امضاکنندگان وصیت حضرت زهرا سلام الله علیهاست. اما همین زبیر در زمان عثمان چنان ثروت باد آورده نصیبش گردید، که ثروت و سفره های رنگین خلیفه ی سوم، او را از صف جبهه ی ولی خدا جدا کرد. و به جایی رساند، که او را در مقابل امام زمانش قرار داد.
ثروت بادآورده زبیر در زمان عثمان
عثمان خمس غنایم مصر یا افریقیه[1] را به پسر عمویش مروان بن الحکم و سیصد هزار درهم به حارث بن حکم، پسر دیگر حکم بخشید.[2] خلیفه همچنین سیصد هزار درهم به عبدالله بن اسید الاموى[3] و شش هزار درهم به زبیربن العوام[4] و صدهزار درهم به طلحه بن عبیدالله بخشید[5] که هر کدام از این ها علاوه بر مقرّرى زیادى که از زمان عمر مى گرفتند، از طریق غنایم نیز ثروت زیادى به دست آوردند. طلحه و زبیر همان افرادى هستند که پس از قتل عثمان، از على بن ابى طالب(علیه السلام) حکومت بصره و کوفه را طلب کردند و چون امتناع ورزید، به صف مخالفان او پیوستند.[6]
مسعودى نقل مى کند: زبیر هنگام مرگش پنجاه هزار دینار پول نقد، هزار اسب، هزار بنده و مقادیر زیادى اموال غیرمنقول از خود بر جاى گذاشت. این ها علاوه بر خانه هایى بودند که در کوفه، اسکندریه و بصره داشت. خانه بصره او به قدرى مجلّل بود که شکوه و جلال خود را تا سال 332 حفظ کرده و زبانزد خاص و عام بوده است.[7]
نتیجه اشرافی گری زبیر
عاقبت این ثروت باد آورده و سفره های رنگینی که عثمان برای بسیاری پهن کرده بود، موجب افزایش توقعات بیش از حد و طمع سیری ناپذیر، این افراد بویژه زبیر گردید؛ تا جایی که عثمان برای راضی نگه داشتن وی ۶۰۰۰۰۰ درهم به وی داد. علیرغم این حاتم بخشی از کیسه خلیفه، زبیر جزء کسانی بود که در قتل عثمان شرکت نمود و از سران محاصره کننده ی خانه ی وی بود.[8]
ابوذر، بلندگوی ناهی از منکر
این حاتم بخشی ها باعث گردید، صدای نهی از منکر ابوذر بلند شود. بنابر نقل ابن ابی الحدید، علت تبعید ابوذر به شام در پی بخشش مبالغ بیت المال به مروان بن حکم، زید بن ثابت و دیگران توسط عثمان بود. وی میگوید: ابوذر در کوچه و خیابان فریاد میزد و اعتراض میکرد تا اینکه عثمان، او را از مدینه اخراج و به شام تبعید کرد.[9]
بنابراین، ثروت اندوزی حاکمان، و برخی از سران حکومتی و سفره های رنگین باعث گردید، روحیه اشرافی گری، مال اندوزی بقدری در آنان، رسوخ پیدا کند که زمانی که امیرالمومنین خواست آن ثروتها را به بیت المال برگرداند، شورش کرده و تمکین ننمودند.
سیره معصومین علیهم السلام در برخورد با اشرافی گری
این در حالی است که سیره معصومین علیهم السلام این بوده که نه تنها از اشرافی گری، و مال اندوزی منع می نمودند که حتی نشستن بر سفره ای که بر آن فقط اشراف و مال اندوزان نشسته اند و فقرا را دعوت ننمودند، با تندی برخورد می کردند؛ ماجرای عثمان بن حنیف، مثالی بسیار بجا و عبرت آموز برای کسانی است که زندگی اشرافی را در اذهان مبارکشان رسوخ داده و برای نسلهای پس از خویش، آنرا چنان ضروری می دانند که آنرا نصب العین زندگی خویشان و اطرافیان قرار داده اند.
فریادهای امیرالمومنین علیه السلام علیه اشرافی گری
حضرت در نامه عتاب آمیز خویش به فرماندار بصره عثمان بن حنیف می فرمایند: «یا ابْنَ حُنَیفٍ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیهِ أَهْلِ الْبَصْرَهِ دَعَاکَ إِلَی مَأْدُبَهٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیهَا تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَیکَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَیقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ»[10]
ای پسر حنیف، به من خبر رسیده که مردی از جوانان اهل بصره تو را به مهمانی خوانده و تو هم به آن مهمانی شتافتهای، با غذاهای رنگارنگ، و ظرفهایی پر از طعام که به سویت آورده میشده پذیراییت کردهاند، خیال نمیکردم مهمان شدن به سفره قومی را قبول کنی که محتاجشان را به جفا میرانند، و توانگرشان را به مهمانی میخوانند به لقمهای که بر آن دندان میگذاری دقت کن، لقمهای را که حلال و حرامش بر تو روشن نیست بیرون افکن، و آنچه را میدانی از راههای حلال به دست آمده بخور.
نکات مهم نامه:
این نامه حاوی نکات کلیدی و ارزشمندی از بعد فردی و اجتماعی و سیاسی دارد.
نکته اول: نشستن سر سفره اشراف زادگان مورد تایید امام زمان علیه السلام نیست، و شایسته ی توبیخ از سوی امام علیه السلام است.
نکته دوم: ویژگی روحیه ی اشراف گری آن است که سر سفره های رنگینشان، اثری از فقرا دیده نمی شود.
نکته سوم: امام زمان علیه السلام، توقع ندارد که شیعیانش بر سفره های رنگین اشراف بنشینند، که فقرا در آن جایی ندارند.
نکته چهارم: لقمه های سفره های اشراف زادگان، شبهه ناک است و حلال و حرامش مشخص نیست.
نکته پنجم: مهمترین نکته ای که در این میان وجود دارد که نتیجه ی نشستن بر سفره های رنگین اشراف و مال اندوزان طمعکارِ مرفهین بی درد، خوردن لقمه های حرام است که در کربلا اثرش نمایان گردید؛ که اباعبدالله الحسین علیه السلام پس از آنکه هیاهوی دشمن نگذاشت حضرت سخن بگوید، فرمود: «فقد مُلِئَت بُطونُکُم مِن الحَرامِ و طُبِعَ على قُلوبِکُم.»[11] شکمهایتان از حرام پر شده و بر دلهایتان مُهر [غفلت] خورده است.»
بنابراین لقمه حرامی که چه بر سفره های رنگین اشراف خورده شود یا از دست امثال عمر سعد، گرفته شود، انسان را تا کشتن ولیّ خدا پیش می برد؛ پس سفره رنگین، یکی از عوامل شهادت امام حسین علیه السلام است.
پی نوشت:
[1] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، قم، مکتبه آیه الله مرعشى، 1404، ج 3، ص 38.
[2] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، قم، مکتبه آیه الله مرعشى، 1404، ج 3، ص 38.
[3] الطبقات الکبرى، ج 3، قسمت 1، ص 75.
[4] احمدبن یحیى بن جابرالبلاذرى، انساب الاشراف، لبنان، دارالتعارف، 1977م، ج 5، ص 7.
[5] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، قم، مکتبه آیه الله مرعشى، 1404، ج 11، ص 10.
[6] مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم، الشریف الرضى، 1380، ج 2، ص 332.
[7] محمدبن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، بیروت، عزالدین، 1413، ج 1، ص 2828.
[8] ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۴۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۳، ص۵۶.
[9] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۳۷۸ق، ج۸، ص۲۵۶.
[10] نهج البلاغه، نامه 45
[11] بحارالأنوار، ج45، ص8