نویسنده:مهد پیشوایى
3- تبیین معارف در کلاس دعا
یکى از دیگر شیوههاى تبلیغى و مبارزاتى امام سجاد (ع) تبیین معارف اسلام در قالب دعا بود. مىدانیم که دعا پیوندى است معنوى میان انسان و پروردگار که اثر تربیتى و سازندگى مهمى دارد، از این نظر دعا از نظر اسلام جایگاه خاصى دارد و اگر دعاهاى رسیده از پیامبر اسلام (ص) و امامان معصوم یک جا گرد آورى شود، مجموعه بزرگى خواهد شد. این دعاها مکتب تربیتى بزرگى است که در سازندگى و رشد روحى انسانها نقش مهمى دارد/
صحیفه سجادیه
از آنجا که در زمان امام چهارم شرائط اختناقآمیزى حکمفرما بود، امام بسیارى از اهداف و مقاصد خود را در قالب دعا و مناجات بیان مىکرد. مجموع دعاهاى امام سجاد به نام «صحیفه سجادیه» معروف است که پس از قرآن مجید و نهج البلاغه، بزرگترین و مهمترین گنجینه گرانبهاى حقایق و معارف الهى به شمار مىرود، به طورى که از ادوار پیشین از طرف دانشمندان برجسته ما «اخت القران»،(54) «انجیل اهل بیت (ع)» و «زبور آل محمد (ص)» لقب گرفته است. (55)
صحیفه سجادیه تنها شامل راز و نیاز با خدا و بیان حاجت در پیشگاه وى نیست، بلکه دریاى بیکرانى از علوم و معارف اسلامى است که طى آن مسائل عقیدتى، فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و پارهاى از قوانین طبیعى و احکام شرعى در قالب دعا مطرح شده است.
در سال 1353 ه’.ق، مرجع فقید، مرحوم آیت الله العظمى نجفى مرعشى قدس سره، نسخهاى از صحیفه سجادیه را براى علامه معاصر مولف تفسیر طنطاوى (مفتى اسکندریه) به «قاهره» فرستاد. وى پس از تشکر از دریافت این هدیه گرانبها و ستایش فراوان از آن، در پاسخ چنین نوشت:
«این از بد بختى ماست که تاکنون بر این اثر گرانبهاى جاوید که از مواریث نبوت است، دست نیافته بودیم، من هر چه در آن مىنگرم، آن را از گفتار مخلوق برتر و از کلام خالق پایینتر مىیابم.» (56)
به خاطر اهمیت و اعتبار کم نظیر صحیفه سجادیه، در تاریخ اسلام شرحهاى بسیارى به زبان عربى و فارسى بر این کتاب نوشته شده است.
مرحوم علامه «شیخ آغا بزرگ تهرانى» در کتاب پرارج «الذریعه» در حدود پنجاه شرح – غیر از ترجمهها – بر صحیفه سجادیه را نام برده است.(57)
علاوه بر این شرحها، گروهى از دانشمندان گذشته و معاصر، ترجمههاى متعددى بر صحیفه نگاشتهاند که تعدادى از آنها در سالهاى اخیر چاپ و منتشر شده است/
صحیفه سجادیه شامل 54 دعا است که فهرست عناوین آنها بدین قرار است:
1- ستایش خدا.
2- درود بر محمد ص و خاندان او.
3- درود بر فرشتگان حامل عرش.
4- درخواست رحمت براى پیروى پیامبران.
5- دعاى آن حضرت براى خود و دوستانش.
6-دعا هنگام صبح و شام
7-دعاى آن حضرت هنگامى که پیشامدها و حوادث مهم پیش مىآمد و نیز به هنگام اندوه/
8-در پناه جستن به خدا از ناملایمات و اخلاق ناپسند و کارهاى زشت/
9-در اشتیاق به طلب آمرزش
10-در پناه بردن به درگاه خداوند/
11-درطلب فرجام نیک/
12-در اعتراف به گناه و طلب توبه/
13-در درخواست حوائج
14-در شکایت از ستمگران، هنگامى که مورد ستم واقع مىشد یا از ستمگران کارى که خوش نمىداشت، مىدید/
15-هنگام بیمارى و پیش آمدن اندوه یا گرفتارى/
16- درخواست عفو از گناهان و عیبها/
17- درخواست دفع شر شیطان و پناه بردن به خداوند از دشمنى و مکر او/
18- دعا پس از رفع خطر و پس از برآورده شدن سریع حاجت
19- در طلب باران پس از قحطى و خشکسالى/
20- در طلب اخلاق ستوده و رفتار پسندیده/
21- دعا هنگام حزن و اندوه/
22- دعا هنگام سختى و مشقت و مشکلات/
23- در طلب عافیت و شکر و سپاس بر آن/
24- دعاى آن حضرت براى پدر و مادرش/
25- دعا درباره فرزندان خود/
26- درباره همسایگان و دوستان/
27- دعا براى مرزداران کشور اسلامى/
28- در پناه بردن به خدا
29- دعا هنگام تنگ شدن روزى/
30- در طلب یارى از خدا براى پرداخت قرض/
31- در ذکر توبه و طلب آن/
32- دعا پس از نماز شب/
33- در طلب خیر/
34- دعا هنگام گرفتارى و هنگام دیدن کسى که به رسوایى گناه گرفتار شده بود/
35- دعا در مقام رضا هنگام دیدن دنیاداران/
36- دعا هنگام شنیدن صداى رعد و دیدن ابر و برق/
37- دعا در اعتربف به اینکه از عهده شکر نعمتهاى خدا نمىتوان بر آمد/
38- درعذر خواهى از کوتاهى در اداى حقوق بندگان خدا/
39- در طلب عفو و رحمت/
40- دعا هنگامى که از مرگ کسى با خبر مىشد، یا از مرگ یاد مىکرد/
41- ئر طلب پرده پوشى و نگهدارى از گناه/
42- هنگام ختم قرآن (پایان قرائت آن)/
43- هنگام نگاه کردن به ماه نو و رویت هلال/
44- دعاى اول ماه رمضان/
45- دعا در وداع ماه رمضان/
46- دعاى روزهاى عید فطر و جمعه/
47- دعا در روز عرفه(نهم ذیحجه)/
48- دعا در روزهاى عید قربان و جمعه/
49- دعا براى دفع مکر دشمنان/
50- در ترس از خدا/
51- در تضرع و زارى/
52- اصرار در خواهش از خدا/
53- در مقام کوچکى در پیشگاه الهى/
54- در طلب رفع اندوهها (58)
ابعاد سیاسى صحیفه سجادیه
چنانکه اشاره کردیم، صحیفه سجادیه تنها شامل راز و نیاز و مناجات و عرض حاجت در پیشگاه خدا نیست، بلکه ابعاد سیاسى و اجتماعى و فرهنگى و عقیدتى نیز دارد. امام سجاد در ضمن دعاهاى خود در چندین مورد، مباحث سیاسى بویژه مسئله «امامت» و رهبرى جامعه اسلامى را مطرح کرده است که ذیلاً نمونه هایى از آنها را مىآوریم:
1-امام در دعاى بیستم (دعاى مکارم الاخلاق) چنین مىگوید:
«خدایا بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا بر آن که بر من ستم کند، دستى (نیرویى)، وبر آن که با من ستیزه جوید زبانى (برهانى)، و بر کسى که با من دشمنى و عناد ورزد پیروزى عطا کن، و در برابر آن کس که نسبت به من، به حیله گرى و بد اندیشى بپردازد، راه و تدبیر، و در برابر آن که بر من فشار و آزار رساند، نیرو ده و در خطر تهدید دشمنان، به من امنیت عنایت فرما…»/
آیا چه کسانى جز کارگزاران عبدالملک نظیر «هشام بن اسماعیل مخزومى» (حاکم مدینه) بودند که امام مورد ستم، ستیزه جویى،عناد، بد اندیشى، فشار، آزار و تهدید آنان قرار داشت؟ بنابراین در واقع این دعاى امام شکوائیهاى در برابر زورگوییهاى حکومت وقت بوده و از این نظر بار سیاسى داشته است/
2-در دعائى که امام روز عید قربان و روز جمعه مىخوانده چنین آمده است:
«… خدایا این مقام (خلافت و رهبرى امت اسلامى که اقامه نماز در روز عید قربان و روز جمعه وایراد خطبه از شئون آن است) مخصوص جانشینان و برگزیدگان تو، و این پایگاهها، از آن امناى تو است که آنان را در رتبه والایى قرار دادهاى، ولى ستمگران (همچون خلفاى ستمگر اموى) آن را بزور، غصب و تصاحب کرده اند $ تا آنجا که برگزیدگان و خلفاى تو مغلوب و مقهور گشتهاند، در حالى که مىبینند احکام تو تغییر یافته، کتاب تو از صحنه عمل دور افتاده، فرائض و واجباتت دستخوش تحریف گشته، و سنت (راه و رسم) پیامبرت متروک گشته است/
خدایا دشمنان بندگان برگزیده ات از اولین و آخرین و همچنین اتباع و پیروانشان و همه کسانى را که به کارهاى آنان راضى هستند، لعنت کن و از رحمت خود دور ساز…»/
در این دعا امام با صراحت از مسئله امامت و رهبرى امت، که اختصاص به خاندان پیامبر دارد، و غصب شدن آن توسط ستمگران یاد مىکند و بدین ترتیب مشروعیت حکومت بنى امیه را نفى مىکند/
3-امام در دعاى عرفه چنین مىگوید:
«پروردگارا! درود فرست به پاکترین افراد خاندان پیامبر که آنان را براى رهبرى امت و اجراى اوامر خود برگزیدهاى، و آنان را خزانه داران علمت، نگهبانان دینت، جانشینان خود در زمین، و حجتهاى خویش بر بندگانت قرار دادهاى و به خواست خود، آنان را از هر گونه پلیدى یکباره پاک کردهاى و آنان را وسیله ارتباط با خود و راه بهشت خویش قراردادهاى خدایا،تو در هر زمان دین خود را به وسیله امامى تأیید فرمودهاى که او را براى بندگانت رهبر و پرچمدار، و در گیتى مشعل هدایت قرار دادهاى، پس از آنکه او را با ارتباط غیبى، با خود مرتبط ساختهاى و او را وسیله خشنودى خود قرار دادهاى و پیروى از او را واجب کردهاى، و مقرر داشتهاى که هیچ کس از او سبقت نگیرد، و هیچ کس از پیروى او پس نماند…»/
حضرت در این دعا نیز از نقش و موقعیت ویژه رهبران الهى و امامان از خاندان نبوت و امتیازهاى آنان سخن مىگوید، و این، دقیقاً به معناى نفى مشروعیت حکومت زمامداران وقت بود/
4-برخورد و مبارزه با علماى دربارى
یکى از شورانگیزترین بخشهاى زندگى امامان، برخورد و مبارزه آنان با سر رشته داران ناشایست فکر و فرهنگ در جامعه اسلامى عصر خویش یعنى فقهأ، محدثان، مفسران، قرأ و قضات دربارى است. ایشان کسانى بودند که فکر و ذهن مردم را به سود قدرتهاى جور جهت مىدادند و آنان را با وضعى که خلفاى بنى امیه و بنى عباس مىخواستند در جامعه حاکم باشد، عادت مىدادند و نسبت به آن وضع، مطیع و تسلیم مىساختند و زمینه فکرى و ذهنى را براى پذیرش حکومت آنان فراهم مىکردند/
نمونه این گونه برخورد در زندگانى سیاسى امام چهارم، برخورد شدید آن حضرت با «محمد بن مسلم زهرى» (124-58ق) محدث دربارى است/
زهرى کیست؟
زهرى یکى از تابعان و فقیهان آن عصر و از محدثان بزرگ مدینه بود و علم و دانش فقهاى هفتگانه جهان تسنن در آن زمان را فرا گرفته حضور ده نفر از صحابه را درک کرده بود، به طورى که گروهى از بزرگان فقه و حدیث، از او روایت کرده اند(59)/
او در پرتو این سوابق، وجهه و شهرت فراوانى در محافل علمى و فقهى آن زمان کسب کرده بود، به طورى که از وى با عباراتى نظیر اینکه: مالک بن انس گفته است: «درمدینه جز یک محدث و فقیه ندیدم و او ابن شهاب زهرى بود»(60) یاد مىکردند. یا اینکه: به «مکحول» گفتند: داناترین کسى که تاکنون دیدهاى چه کسى بود؟ گفت: زهرى/
گفتند: بعد از او چه کسى بود؟
گفت: زهرى/
گفتند: بعد از او؟
گفت: زهرى/
باز گفتند: بعد از او؟
پاسخ داد: زهرى(61)/
با همه اینها زهرى شیفته عظمت علمى و زهد و پارسایى امام سجاد (ع) و مجذوب مقام معنوى آن حضرت بود. او مىگفت: هیچ شخصیت قرشى را پرهیزگارتر و برتر از على بن الحسین ندیدم(62) و نیز مىگفت: بهترین و داناترین فرد هاشمى که دیدم على بن الحسین بود(63)/
زهرى هرگاه از امام چهارم یاد مىکرد، مىگریست و از آن حضرت به عنوان «زین العابدین» (زینت عبادت کنندگان) نام مىبرد(64)/
او از محضر امام چهارم بهره فراوان برده و روایات فراوانى از آنحضرت نقل کرده است(65)/
زهرى مدتى از طرف بنى امیه در یکى از مناطق حکمرانى مىکرد. در آن ایام شخصى را تنبیه کرد و اتفاقاً او در اثر تنبیه مرد. زهرى از این حادثه سخت تکان خورد و بشدت ناراحت شد و ترک خانه و زندگى کرده در بیابان خیمه زد و گفت: بعد از این هرگز سقف خانه بر سر من سایه نخواهد افکند!
روزى امام سجاد (ع) او را دید و فرمود: نا امیدى تو (از بخشش پروردگار) از گناهت بدترست، از خدا بترس و توبه و استغفار کن و خونبهاى مقتول را براى وراث او بفرست و به میان خانواده ات برگرد/
زهرى که با تمام دانش وفقاهتش متوجه این مسئله نبود، از این راهنمایى خوشحال شد. او بعدها مىگفت: على بن الحسین بیش از هر کس به گردن من منت دارد(66)
شاگردى زهرى در محضر امام سجاد (ع)
مرام و مذهب زهرى در میان دانشمندان ما به شدت مورد اختلاف است. برخى، او را شیعه و دوستدار و پیرو امام سجاد (ع) معرفى نموده قرائنى بر این معنا بیان کردهاند، اما برخى دیگر، او را از دشمنان خاندان امامت و از طرفداران بنى امیه شمرده مورد انتقاد قرار دادهاند/
مؤلف «روضات الجنات» بین دو نظریه بدین گونه جمع کرده است که، «او ابتدأاً از طرفداران و مزدوان بنى امیه بوده است ولى در پرتو علم و آگاهى خویش، در اواخر عمر، راه حق را تشخیص داده با بنى امیه قطع رابطه کرده به جرگه پیروان و شاگردان مکتب امام سجاد (ع) پیوسته است»(67)/
ولى، برعکس نظر او، اسناد و شواهد تاریخى فراوانى وجود دارد که گواهى مىدهد او در آغاز کار و دوران جوانى، که در مدینه بوده، با حضرت سجاد (ع) ارتباط داشته و از مکتب آن حضرت بهره مىبرده است ولى بعدها به دربار بنى امیه جذب شده در خدمت آنان قرار گرفته است و اینکه گاهى امویان به طعنه به او مىگفتند: «پیامبر تو (على بن الحسین) چه مىکند»؟!(68)گویا مربوط به همین دوران بوده است. ذیلاً زندگى او رامورد بررسى قرار داده شواهد پیوند او با دربار بنى امیه را از نظرخوانندگان مىگذرانیم:
زهرى در دربار بنى امیه
«ابن ابى الحدید» او را یکى از مخالفان على ع مىشمارد و مىنویسد: روزى على بن الحسین شنید که «زهرى» و «عروه بن زبیر» در مسجد پیامبر نشسته به على (ع) بدگویى مىکنند. على بن الحسین به مسجد رفت و بالاى سر آنان ایستاد و آن دو را سخت توبیخ کرد(69)/
زهرى در زمان حکومت عبدالملک بن مروان، به منظور برخوردارى از ثروت و رفاه دربار بنى امیه، عازم دمشق شد و از علم و دانش خود همچون نردبانى جهت دستیابى به ترقیات مادى و مناصب ظاهرى استفاده نموده توجه عبدالملک را به خود جلب کرد، عبدالملک او را مورد تکریم و احترام قرار داد، براى او از بیت المال مقررى تعیین کرد، بدهیهایش را پرداخت و خدمتگزارى در اختیارش قرار داد و بدین ترتیب زهرى در ردیف نزدیکان و همنشینان عبدالملک قرار گرفت (70)/
«ابن سعد» مىنویسد: کسى که زهرى را وارد دربار عبدالملک کرد، «قبیصه بن ذؤیب» مهردار مخصوص دفتر خلافت عبدالملک بوده است(71)/
از اینجا بود که پیوستگى زهرى به دربار کثیف بنى امیه آغاز گردید. او طعم شیرین رفاه و تنعم و برخوردارى از لذات زندگى دربارى را در دستگاه عبدالملک چشید، و لذا پس از او همچنان در دربار فرزندان وى همچون ولید، سلیمان، یزید، هشام و همچنین در دربار عمربن عبدالعزیز جاى داشت/
«یزید بن عبدالملک» زهرى را به منصب قضأ منصوب کرد. او، پس از یزید، در دستگاه حکومت «هشام بن عبدالملک» از احترام و موقعیت خاصى برخوردار شد و هشام او را معلم فرزندان خود قرار داد. وى این سمت را تا آخر عمر خود به عهده داشت(72). هشام هشتاد هزار درهم قرض او را پرداخت(73)/
«ابن سعد» مىنویسد: زهرى در «رصافه» نزد هشام رفت و پیش از آن مدت بیست سال نزد آنان (بنى امیه) اقامت داشت.(74)
همچنین از «سفیان بن عیینه» نقل مىکند که: در سال صد و بیست و سه زهرى با هشام، خلیفه وقت، به مکه آمد و تا سال صد و بیست و چهار در آنجا اقامت کرد(75)/
زهرى آنچنان به زندگى دربارى و رفاه و تنعم خاص آن خو گرفته بود که در اواخر عمرش به وى گفتند: کاش در این اواخر عمر در شهر مدینه اقامت مىگزیدى و در مسجد پیامبر پاى یکى از ستونها مىنشستى و ما نیز پیرامون تو مىنشستیم و به تعلیم مردم مىپرداختى. او پاسخ داد: اگر چنین کنم پوستم کنده مىشود، و این کار به صلاح من نیست، مگر آنکه پشت به دنیا کرده به آخرت بچسبم!(76)/
نیاز خلفاى ستمگر به وجود علماى دربارى
مىدانیم که خلفاى ستمگر و ضد اسلامى، براى آنکه بتوانند بر مردمى که معتقد به اسلام بودند حکومت کنند، چارهاى نداشتند جز اینکه اعتقاد قلبى مردم را نسبت به مشروعیت آنچه انجام مىدادند،جلب کنند، زیرا آن روز هنوز زمان زیادى از صدر اسلام نگذشته بود و ایمان قلبى مردم به اسلام به قوت خود باقى بود، اگر مردم مىفهمیدند که بیعتى که با آن ظالمان کردهاند، بیعت درستى نیست و آنان شایسته خلافت رسول الله نیستند، بدون شک تسلیم آنان نمىشدند. اگر این معنا را درباره همه مردم نیز نپذیریم، مسلماً در جامعه اسلامى آن روز افراد زیادى بودند که وضع غیر اسلامى دستگاه خلفا را از روى ایمان قلبى تحمل مىکردند، یعنى تصور مىکردند که وضع حاکم، وضع اسلامى است. به همین جهت بود که خلفاى ستمگر براى مشروع جلوه دادن حکومت خویش، کوشش مىکردند که محدثان و علماى دینى را به دربار خود جذب کرده آنان را وادار سازند تا احادیثى را از زبان پیامبر اسلام یا صحابه بزرگ آن حضرت به نفع آنان جعل کنند و بدین وسیله زمینه ذهنى و فکرى پذیرش حکومت آنان را در جامعه آماده سازند(77)/
براین اساس، هدف خلفاى اموى از جذب زهرى، استفاده از وجود و موقعیت دینى او بود. او نیز خود را کاملا در اختیار آنان قرار داد و به نفع آنان کتاب نوشت و حدیث جعل کرد و از این طریق به اهداف شوم آنان کمک فراوان کرد. شخصى بنام «معمر» مىگوید: ما خیال مىکردیم از زهرى احادیث بسیارى نقل کردهایم ؛ تا آنکه ولید (بن عبدالملک) کشته شد، پس از کشته شدن او، دفترهاى زیادى را دیدیم که بر چهار پایان حمل و از خزینههاى ولید خارج مىشد و مىگفتند: این، دانش زهرى است.(78)یعنى، زهرى آنقدر کتاب و دفتر براى ولید و به خواسته او از حدیث پر کرده بود که وقتى خواستند آنها را از خزانه ولید خارج کنند، ناچار بر چهارپایان حمل کردند!
خود زهرى مىگوید: در آغاز، ما از نگارش دانش ناخشنود بودیم تا اینکه امیران و حکمرانان، ما را وادار به نوشتن آن نمودند (تا به صورت کتاب در آید)، سپس ما چنین اندیشیدیم که هیچ مسلمانى را از این کار منع نکنند (و علم و دانش نوشته شود). (79)
«ابن کثیر» مىنویسد: کسى که زهرى را وادار به نوشتن حدیث کرد، هسام بن عبدالملک بود،و از آن روز که زهرى کتاب نوشت، مردم نیز شروع به نوشتن احادیث کردند.(80)
روزى هشام بن عبدالملک از وى خواست براى فرزندان او حدیث یاد بدهد، در این هنگام زهرى یک نفر منشى خواست و چهار صد حدیث املا کرد و منشى نوشت. (81)
«عمر بن عبدالعزیز» نیز طى بخشنامهاى نوشت: در نقل و کتابت حدیث از وجود زهرى غفلت نکنید، زیرا هیچ کس داناتر از او نسبت به سنت گذشته باقى نمانده است! (82)
اینک باید دید دفاتر و کتابهایى که به امر ولید و هشام پر از حدیث شده بود، شامل چه نوع حدیثهایى بوده است؟ بى شک در میان این دفاتر یک حدیث هم در محکومیت امثال ولید و هشام وجود نداشت، بلکه شامل احادیثى بود که بر اعمال ننگین و ضد اسلامى آنان صحه مىگذاشت و از وزنه و موقعیت درخشان رقباى سیاسى آنان یعنى بنى هاشم مىکاست.
احادیث مجعول زهرى
زهرى احادیثى به نفع بنى امیه و در جهت توجیه سیاست کفرآمیز آنان، بر ضد خاندان هاشمى، جعل کرده است که ذیلا نمونه هایى از آنها را ملاحظه مىفرمایید:
1- زهرى به پیامبر اسلام نسبت داده است که حضرت فرموده است: «نباید بار سفر بسته شود مگر به سوى سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من (در مدینه) و مسجد الاقصى، و مسجد الاقصى براى شما حکم مسجد الحرام را دارد». (83)
این حدیث را «مسلم»، «ابوداود» و «نسائى» – سه تن از محدثان بزرگ جهان تسنن – از طریق «ابوهریره» به این صورت نقل کردهاند: «لاتشد الرحال الا الى ثلاثه مساجد: مسجد الحرام و مسجدى هذا و مسجد الاقصى» (84)و در هیچ یک از آنها جمله: «و هو یقوم لکم مقام المسجد الحرام». (مسجد الاقصى براى شما حکم مسجد الحرام را دارد) وجود ندارد!
پیداست که این حدیث با این نکته اضافى به دستور «عبدالملک» توسط زهرى جعل شده و مربوط به زمانى است که «عبدالله بن زبیر» بر مکه مسلط بود وعبدالملک در منطقه شام به قدرت رسیده بود و بین آن دو، کشمکش نظامى و سیاسى وجود داشت و هر وقت مردم شام مىخواستند به حج بروند ناگزیر چند روزى در مکه مىماندند، و این، فرصت بسیار خوبى بود براى عبدالله بن زبیر که بر ضد عبدالملک تبلیغات کند، و چون عبدالملک نمىخواست حاجیان شام تحت تاثیر این تبلیغات قرار گیرند و بدین وسیله مشروعیت حکومت او در مرکز خلافت نیز خدشه دار شود، سفر حج را متوقف ساخت. مردم شکایت کردند که چرا ما را از حج واجب باز مىدارى؟ عبدالملک گفت: ابن شهاب زهرى از پیامبر نقل مىکند که حضرت فرمود: بار سفر بسته نمىشود مگر به سوى سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من، و مسجد الاقصى، و مسجد الاقصى براى شما حکم مسجدالحرام را دارد، و این سنگى که رسول خدا شب معراج پاى خود را روى آن گذاشته، جاى کعبه را مىگیرد!!
آنگاه به دستور عبدالملک بر فراز آن سنگ قبهاى ساختند و براى آن پردههاى حریر آویختند و خادمانى براى آن معین کردند و مردم را به طواف آن واداشتند، و این رسم، در تمام دوره بنى امیه باقى بود.(85)
بدین ترتیب ملاحظه مىشود که انگیزه جعل قسمت آخر این حدیث (86)توسط زهرى، منصرف ساختن مردم از عزیمت به سوى خانه خدا (که تحت سلطه عبدالله بن زبیر بود) و سوق آنان به سوى فلسطین بود، زیرا فلسطین جزئى از شام و تحت نفوذ عبدالملک بود و زهرى بدین وسیله در تثبیت موقعیت عبدالملک مىکوشید/
2- زهرى، گویا براى آنکه از میزان نفرت مردم از آل مروان کم کند، و موضعگیرى الهى امام چهارم در برابر آنان را وارونه جلوه دهد، از امام سجاد چنین یاد مىکرد: «على بن الحسین میانه روترین فرد خاندان خویش و مطیعترین و محبوبترین آنان نزد مروان و عبدالملک بود»!!(87)در صورتى که میزان دشمنى مروانیان با خاندان على (ع) بر هیچ کس پوشیده نیست و میزان نفرت خاندان علوى از مروانیان نیز بر همه کس روشن است، بنابراین کسى تهمت مطیع بودن امام چهارم نسبت به مروانیان را باور نمىکند چه رسد به مطیعتر بودن!
3- زهرى از عائشه نقل مىکند که گفت: روزى نزد رسول خدا بودم، در این هنگام دیدم عباس و على مىآیند، رسول خدا فرمود: عائشه! این دو نفر بر غیر دین من مىمیرند! (88)
پیداست که این حدیث به منظور کاستن از موقعیت عظیم و درخشان على و به خاطر خوشایند مروانیان جعل شده است، وگرنه چه کسى باور مىکند که چنین حدیثى راست باشد؟! جالب است که زهرى که این حدیث را از طریق «عروه بن زبیر» از عایشه نقل مىکند و همه مىدانند که عائشه چقدر کینه على را در دل داشته است؟ در مورد عروه نیز مىدانیم که وى از دشمنان خاندان پیامبر بوده است. «ابن ابى الحدید» تصریح مىکند که: وى همچون ابو هریره، عمرو بن عاص، و مغیره بن شعبه از مزدوران معاویه براى جعل حدیث بر ضد على (ع) بوده است. (89)
4- زهرى نقل مىکند که: رسول خدا یک بار شبانه وارد خانه على و فاطمه شد و گفت: آیا نماز نمىخوانید؟ على (ع) گفت: اختیار ما دست خداست، اگر بخواهد ما را (براى این کار) برمى انگیزد. رسول خدا با شنیدن این سخن، چیزى نگفت و برگشت. در این هنگام على شنید که رسول خدا به ران خود مىزند و مىگوید: «و کان الانسان اکثر شیئى جدلا»(90)«انسان بیش از هر چیز به جدل مىپردازد». (91)
او با جعل و نقل این جریان بى اساس، على (ع) را یک فرد جبرى و اهل جدل معرفى مىکرد! دروغ بودن این حدیث به قدرى آشکار است که از هر نوع نقد و بررسى بى نیاز است. شگفتا! ولید کعبه و قتیل محراب، با پیامبر در باب خواندن نماز جدل مىکند؟!
5- زهرى از زبان على ع جریانى به این مضمون نقل مىکند که: شتر پیرى داشتم که پیامبر اسلام آن را بابت سهم من از غنائم جنگ بدر داده بود/
هنگامى که خواست با فاطمه دختر پیامبر عروسى کنم، با مرد رنگرزى از قبیله «بنى قینقاع» قرار گذاشتم تا با من به صحرا برود و من به کمک او گیاه «ازخر» جمع آورى کرده بیاورم و آن را به رنگرزها فروخته و هزینه ولیمه عروسى را تامین کنم. براى این منظور، سرگرم آماده سازى جهاز شترها و تهیه جوال و طنابو امثال اینها بودم و شترها را کنار خانه یکى از انصار خوابانده بودم که ناگهان دیدم کوهان شترها قطع شده و تهیگاه آنها شکافته شده و جگرشان بیرون کشیده شده است! وقتى این منظره را دیدم سخت ناراخت شدم و گفتم: چه کسى این کار را کرده است؟ گفتند: کار، کار «حمزه بن عبدالمطلب» است، او با جمعى از انصار سرگرم شرابخوارى است و کنیز آواز خوانى براى آنان آواز مىخواند(!) حمزه از آن مجلس بیرون جست و شمشیر را برداشت و کوهان شترها را قطع کرد، و تهیگاهشان را شکافت و جگرشان را بیرون کشید/
على (ع) مىگوید: نزد رسول خدا رفتم، دیدم «زید بن حارثه» در حضور پیامبر است. پیامبر که ناراحتى مرا دید فرمود: چه شده است؟ گفتم: هرگز چنین کار زشتى ندیده بودم، حمزه با شترهاى من چنین و چنان کرده است و هم اکنون با عدهاى در خانهاى نشسته سرگرم شرابخوارى است/
پیامبر لباس پوشید و حرکت کرد. من وزید بن حارثه نیز به دنبال حضرت حرکت کردیم. پیامبر به خانهاى که حمزه در آن بود، وارد شد و شروع به توبیخ و سرزنش حمزه کرد. دیدم حمزه مست است و چشمانش سرخ شده است. او با نگاه خود، پیامبر را از پاى تا سر ورانداز کرد و گفت: مگر شما بردگان پدر من نیستید؟! پیامبر که دید حمزه مست است به عقب برگشت و خانه را ترک گفت. ما نیز با او بیرون آمدیم.(92)
زهرى با جعل چنین جریان مسخرهاى، از شخصیت عظیم و چهره درخشانى همچون حمزه سید الشهدا، که پیامبر اسلام(ص)بر پیکر خونین او در میدان جنگ احد هفتاد بار نماز خواند، شخصى بى قید، شرابخوار، متجاوز، و سرکش ترسیم کرده که کارهاى او با هیچ معیار اخلاقى و دینى سازگار نیست! پیداست که این تهمتهاى ناروا و ناجوانمردانه از طرف زهرى مزدور، به این منظور بوده است که حمزه را نیز مثل عناصر پلید بنى امیه، که غرق این گونه آلودگیها بودهاند،فردى آلوده معرفى کرده از این طریق براى اربابان اموى خود شریک جرم درست کند!
نامه کوبنده امام چهارم به زهرى
با توجه به این گونه سوابق سیاه زهرى، امام سجاد (ع) نامه تند و کوبند و در عین حال خیرخواهانه و نصیحتآمیزى به وى نوشت که ترجمه آن بدین قرار است:
«خدا، ما و تو را از فتنهها نگاه دارد و تو را از (گرفتارى به) آتش (دوزخ) حفظ کند، تو در حالتى قرار گرفتهاى که هر کس این حالت تو را بشناسد، شایسته است به حال تو ترحم کند. نعمتهاى گوناگون خدا بر تو سنگینى کرده است: خداوند بدن تو را سالم، و عمرت را طولانى کرده است و چون خداوند تو را حامل علوم قرآن و فقیه و آشنا به احکام دین و عارف به سنت پیامبر قرار داده حجت او بر تو تمام گشته است…. خداوند در برابر این نعمتها شکر آنها را بر تو واجب کرده و تو را به این وسیله آزمایش کرده است آنجا که فرموده:
«اگر شکرگزارى کردید، حتما نعمت شما را افزون مىسازم و اگر ناسپاسى کردید، بى شک عذاب من سخت است». (93)
ببین فردا که در پیشگاه خدا ایستادى و خداوند از تو پرسید که شکر نعمتهاى او را چگونه گزاردى، و در برابر حجتهاى او چگونه به وظایف خود عمل کردى، وضع تو چگونه خواهد بود؟ گمان نکن که خداوند عذر تو را خواهد پذیرفت و از تقصیرت در خواهد گذشت، هرگز! خداوند در کتاب خود از علما پیمان گرفته است که حقایق را براى مردم بیان کنند، آنجا که فرموده است: «آن (کتاب آسمانى) را براى مردم بیان کنید و کتمان نکنید»(94). بدان کمترین چیزى که کتمان کردى و سبکترین چیزى که بر دوش گرفتى، این است که وحشت ستمگر را به آرامش تبدیل کردى و چون به او نزدیک شدى و هر بارتو را دعوت کرد اجابت نمودى، راه گمراهى را براى او هموار ساختى. چقدر مىترسم که در اثر گناهانت فردا جایگاهت با خیانتکاران یکى باشد و به خاطر آنچه به ازاى همکارى با ستمگران به چنگ آوردهاى، بازخواست شوى/
چیزهایى را که حق تو نبود، وقتى به تو دادند، گرفتى، و به شخصى نزدیک شدى که هیچ حقى را به کسى باز نگردانده است و هنگامى که او تو را به خود نزدیک کرد، هیچ باطلى را بر طرف نکردى و کسى را که دشمن خدا است، به دوستى برگزیدى.آیا چنین نبود که وقتى او تو را دعوت کرد و مقرب خود ساخت، (حاکمان) از تو محورى ساختند که سنگ آسیاب مظلمه هایشان را برگرد آن مىچرخد و تو را پلى قرار دادند که از روى آن به سوى کارهاى خلافشان عبور مىکنند و نردبانى ساختند که از آن به بام گمراهى و ضلالتشان بالا مىروند؟
تو (مردم را) به سوى گمراهى آنان دعوت مىکنى و راه آنان را طى مىکنى. آنان به وسیله تو، در(دل) علما ایجاد شک کردند و به وسیله تو دلهاى جاهلان ار به سوى خود جذب نمودند. (تو آنقدر با وجهه دینى خود به آنان خدمت کردى که) نزدیکترین وزرا و نیرومندترین یارانشان، به قدرى که تو فساد آنها را در چشم مردم صلاح جلوه دادى، نتوانستهاند به آنان کمک کنند و به اندازه تو باعث رفت و آمد و ارتباط خواص و عوام با آنان گردند/
آنچه (به عنوان حقوق و مقررى و جواهر و…) به تو دادهاند، در مقابل آنچه (در توجیه اعمال خلافشان) از تو گرفتهاند، چقدر ناچیز و کم ارزش است؟! چقدر اندک است آنچه (از دنیا) براى تو آباد کردهاند، اینک ببین چقدر (آخرت تو را) خراب کردهاند؟!بنگر چه مىکنى و مراقب خویشتن باش و بدان که دیگرى مواظب تو نخواهد بود، نفس خود را همچون یک شخص مسئول، مورد محاسبه قرار بده/
بنگر که شکر خدا را، که در خرد سالى و بزرگى با نعمتهاى خود تو را روزى داده، چگونه به جاى آوردى؟ چقدر مىترسم که مشمول این سخن خدا باشى که فرموده است:
«بعد از آنان، فرزندانى جانشین آنها شدند که وارث کتاب (آسمانى تورات) گشتند (اما با این حال) متاع این دنیاى پست را مىگیرند (و بر حکم و فرمان خدا ترجیح مىدهند) و مىگویند: (اگر ما گنهکار باشیم) بزودى (از طرف پروردگار) بخشیده خواهیم شد.»(95)
تو در سراى جاوید نیستى، بلکه در جهانى هستى که اعلام کوچ کرده است مگرانسان پس از همسالان و همگنان خود چقدر در این دنیا مىماند؟! خوشا به حال کسى که در دنیا (از گناهان خویش) بیمناک باشد، و بدابه حال کسى که مىمیرد و گناهانش بعد از وى مىماند/
هشیار و بیدارباش که بدین وسیله به تو اعلام خطر شد،(و در جهت اصلاح خویش) گام پیش بنه که (فعلا) به تو مهلت داده شده است. تو با نادان طرف نیستى، و آن کس (خدا) که حساب اعمال تو را نگه مىدارد، هرگز (از لغزشهایت) غافل نمىشود. آماده سفر باش که سفر دورى در پیش دارى، گناهانت را درمان کن که دلت سخت بیمار شده است/
گمان نکن که من مىخواستم تو را سرزنش و ملامت و نکوهش کنم، نه، خواستم خداوند اشتباهات گذشته تو را جبران کند و دین از دست رفته ات را به تو باز گرداند، ودر این کار، سخن خدا را یاد کردم که فرمود:
«تذکر بده زیرا تذکر براى مومنان سودمند است.»(96)
یاد همسالان وهمگنان خویش را که در گذشتهاند و تو تنها ماندهاى، از خاطر بردهاى، بنگر آیا آن گونه که تو گرفتار (و آلوده) شدى آنان گرفتار شدند؟ آیا آنچنان که تو سقوط کردى، سقوط کردند؟ آیا توامر نیکى را یاد کردى که آنان آن را نادیده گرفتند؟ آیا چیزى را تو دانستى که آنان ندانستند؟ نه، چنین نیست، بلکه در اثر موقعیتى که پیدا کردى، در چشم عوام منزلت و احترام یافتى و وضع تو آنان را به زحمت افکند زیرا از رأى تو پیروى مىکنند و به دستور تو عمل مىنمایند، هر چه را تو حلال بشمارى حلال، و آنچه را حرام بشمارى، حرام مىشمارند. البته تو چنین صلاحیت و اختیارى (در حلال و حرام) ندارى، ولى آنچه آنان را بر تو چیره ساخته، طمع بستن آنان به آنچه تو دارى، از دست رفتن علمایشان، چیرگى نادانى بر تو و آنان، و ریاستطلبى تو و آنان بوده است.
آیا نمىبینى که چقدر در نادانى و غرور فرو رفتهاى، و مردم چقدر در گرفتارى و فتنه به سر مىبرند؟! تو آنان را گرفتار کردى و مردم با دیدن وضع و موقعیت تو، دستاوردهاى خود را نادیده گرفته شیفته مقام و منصب تو شدند، و دلهایشان مشتاق است که به رتبه علمى تو نایل گردند، یا به مقام و منصب تو برسند، و بدین ترتیب در اثر رفتار و حرکت تو، در دریایى (از گمراهى) سقوط کردند که عمق آن ناپیداست و به گرفتارى اى دچار شدند که ابعاد آن نامعلوم است، خدا به داد ما و تو برسد که او فریاد رس (درماندگان) است/
اینک از تمام منصبها و سمتهاى خویش کنارهگیرى کن تا به پاکان و صالحان پیشیین بپیوندى ؛ آنان که اینک در کفنهاى پوسیده در آغوش خاک خفتهاند، شکمهایشان به پشتهایشان چسبیده است، بین آنها و خدا هیچ حجاب وحایلى نیست، دنیا آنان را فریب نمىدهد و آنان شیفته دنیا نمىگردند (به دیدار خدا) دل بستند و آنگاه به (میعاد) معبود فرا خوانده شدند و چندى نگذشت که (به اسلاف خود) پیوستند. در صورتى که دنیا تو را در این سن پیرى وبا این مقام علمى و در این دم مرگ (97)این گونه گمراه و شیفته سازد، پس، از جوانان کم سن و سال، نادان، سست رأى، و اشتباهکار چه انتظارى مىتوان داشت؟ «انا لله و انا الیه راجعون» به چه کسى باید پناه برد و از چه کسى باید چاره درماندگى را خواست؟ از مصیبت خود، و آنچه در تو مشاهده مىکنیم، به خدا شکوه مىکنیم و در این مصیبتى که توسط تو بر ما وارد شده انتظار اجر و پاداش از پیشگاه او داریم/
بنگر که چگونه سپاس خدا را که در خردى و بزرگى، به تو روزى داده به جاى آوردى؟ و چگونه در پیشگاه خدا که تو را در پرتو دینش در میان مردم آبرو بخشیده، تعظیم مىکنى؟ و چگونه حرمت کسوت الهى را که تو را در آن کسوت بین مردم پوشیده داشته حفظ مىکنى؟ و میزان نزدیکى یا دورى تو، نسبت به خدا که به تو دستور داده است به او نزدیک و تسلیم فرمانش باشى، تا چه حد است؟
تو را چه شده است که از خواب غفلت بیدار نمىشوى و از لغرشهایت توبه نمىکنى؟ و مىگویى:«به خدا سوگند هیچ وقت حرکتى براى خدا نکردهام که در آن دین خدا را زنده کرده یا باطلى را از میان برده باشم»؟!
آیا این است که شکر نعمت پروردگار که تو را حامل علوم دین قرار داده ست؟! چقدر مىترسم که مصداق این سخن خدا در قران باشى که فرمود: «نماز را ضایع کردند و پیروى از شهوت نمودند و بزودى (کیفر) گمراهى خود را خواهند دید» .(98)
خداوند تو را حامل (علوم) قرآن قرار داد و علم دین را نزد تو به ودیعت سپرد ولى تو آن را ضایع گردانیدى، خدا را سپاس مىگزاریم که ما را از گمراهى تو حفظ کرد، والسلام».(99)
درس وارستگى
تصور نشود که سردمداران اموى از دامهایى که پیش پاى امثال زهرى گسترده بودند، براى امام چهارم تدارک ندیده بودند، خیر، آنان از این نقشهها خیلى مىکشیدند، اما امام سجاد در برابر تطمیعها و تهدیدهاى آنان بى اعتنایى نشان مىداد و هر بار که در صدد جلب توجه آن حضرت بر مىآمدند، دست رد به سینه آنها مىزد. دو نمونه یاده شده در زیر گواه صادقى بر این معنا است:
1- عبدالملک در دوران خلافت خویش، یک سال در مراسم حج طواف مىکرد و امام على بن الحسین (ع) نیز پیشاپیش او سرگرم طواف بود و اعتنایى به او نداشت، عبدالملک که حضرت را از نزدیک ندیده بود و او را به قیافه نمىشناخت، گفت: این کیست که جلوتر از ما طواف مىکند و به ما اعتنایى نمىکند؟! گفتند: او على بن الحسین است/
عبدالملک در کنارى نشست و گفت: او را نزد من بیاورید! وقتى که حضرت نزد او حاضر شد، گفت: این على بن الحسین، من قاتل پدر تو نیستم! چرا نزد من نمىآیى؟
امام فرمود: قاتل پدرم من دنیاى او را فنا کرد، ولى پدرم آخرت او را تباه ساخت، اینک اگر تو هم مىخواهى مثل قاتل پدرم باشى، باش!
عبدالملک گفت: نه، مقصودم این است که نزد ما بیایى تا از امکانات دنیوى ما برخودار شوى/
در این هنگام امام روى زمین نشست و دامن لباس خود را پهن کرد و گفت: خدایا قدر و ارزش اولیاى خود را به وى نشان بده. ناگهان دیدند دامن حضرت پر از گهرهاى درخشانیست که چشمها را خیره مىکند. آنگاه گفت: خدایا اینها را بگیر که مرا نیازى به اینها نیست. (100)
2- عبدالملک اطلاع پیدا کرده بود که شمشیر پیامبر اسلام در اختیار على بن الحسین ع است (و این، چیز جالبى بود، زیرا یادگار پیامبر بود و مایه تفاخر. از این گذشته نوعى مظهر حکومت به شمار مىرفت. وانگهى، بودن آن شمشیر نزد على بن الحسین (ع) مایه نگرانى عبدالملک بود زیرا مردم را به سوى خود جلب مىکرد). لذا پیکى نزد آن حضرت فرستاد و درخواست کرد که حضرت شمشیر را براى وى بفرستد و در ذیل نامه نیز نوشت که اگر کارى داشته باشید من حاضرم آن را انجام دهم!
امام پاسخ رد داد. عبدالملک نامه تهدیدآمیزى نوشت که اگر شمشیر را نفرستى، سهمیه تو از بیت المال قطع خواهم کرد (در آن زمان همه مردم از بیت المال سهمیه مىگرفتند امام نیز سهمیهاى داشت). امام در پاسخ نوشت: اما بعد، خداوند عهده دار شده است که بندگان متقى را از آنچه ناخوشایندشان است، نجات بخشد، و از آنجا که گمان ندارند ،روزى دهد و در قرآن مىفرماید: «خداوند هیچ خیانتگر ناسپاسى را دوست نمىدارد» (101)(102)
5- نشر احکام و آثار تربیتى و اخلاقى
یکى دیگر از ابعاد مبارزه پیشواى چهارم با مظالم و مفاسد عصر خویش، نشر احکام اسلام و تبیین مباحث تربیتى و اخلاقى بود. امام در این زمینه گامهاى بلند و بزرگى برداشته بطورى که دانشمندان را به تحسین و اعجاب واداشته است، چنانکه دانشمند بزرگ جهان تشیع،شیخ «مفید»، در این زمینه مىنویسد:
«فقهاى اهل تسنن به قدرى علوم از او نقل کردهاند که به شمارش نمىگنجد، و موعظ و دعاها و فضائل قران و حلال و حرام به حدى از آن حضرت نقل شده است که در میان دانشمندان مشهور است، و اگر بخواهیم آنها را شرح دهیم، سخن به درازا مىکشد…»(103)
نمونهاى از تعالیم تربیتى و اخلاقى که از امام چهارم به یادگار مانده، مجموعهاى به نام «رساله الحقوق» است که امام طى آن، وظایف گوناگون انسان را، چه در پیشگاه خدا و چه نسبت به خویشتن و دیگران، بیان نموده است. امام این وظایف را که بالغ بر پنجاه حق است، ابتدأا به صورت اجمالى و سپس به نحو تفصیل به شمرده است. (104)
رساله الحقوق، که توسط محدثان نقل و در کتب حدیثى ما ضبط شده است، بارها جداگانه چاپ وچندین شرح و ترجمه بر آن نوشته شده است.
فهرست حقوقى که امام بیان نموده بدین شرح است:
1- حق خدا،2-حق انسان،3- حق زبان، 4-حق گوش، 5- حق چشم، 6- حق دست، 7- حق پا، 8- حق شکم، 9- حق عورت، 10- حق نماز، 11- حق حج، 12- حق روزه، 13- حق صدقه، 14- حق قربانى، 15- حق سلطان، 16- حق معلم، 17- حق مالک برده، 18- حق رعیت، 19- حق شاگردان، 20- حق زن، 21- حق برده، 22- حق مادر، 23- حق پدر، 24- حق فرزند، 25- حق برادر، 26- حق آزاد کننده برده، 27- حق بنده آزاد شده، 28- حق نیکوکار، 29- حق موذن، 30-حق پیشنماز، 31- حق همنشین، 32- حق همسایه، 33- حق رفیق، 34- حق شریک، 35- حق مال، 36- حق طلبکار، 37- حق معاشر، 38- حق خصم بر انسان، 39- حق انسان بر خصم،40- حق مشورت کننده، 41- حق رایزن، 42- حق نصیحتخواه، 43- حق نصیحت گو، 44- حق بزرگ، 45- حق کوچک، 46- حق سائل نیازمند، 47- حق مسئول، 48- حق شاد کننده انسان، 49- حق بد کننده، 50- حق همکیشان، 51- حق اهل ذمه.
6- دستگیرى از درماندگان
یکى از ابعاد درخشان زندگانى امام چهارم، خدمات اجتماعى آن حضرت در آن عصر تاریک است. این خدمات، چه در ایام بحرانى و پر آشوب مدینه مانند روزهاى «فاجعه حره» و چه در مواقع آرامش که نیازمندان و تهیدستان در انتظار دست نوازشگرى بودند که با لطف و کرم به سوى آنان دراز شود، همچنان تا آخر عمر آن حضرت ادامه داشت. تاریخ، نمونههاى برجستهاى از این گونه خدمات آن امام را بازگو مىکند:
امام چهارم هزینه زندگى صد خانواده تهیدست مدینه را عهده دار بود.(105)
گروهى از اهل مدینه، از غذایى که شبانه به دستشان مىرسید، گذران معیشت مىکردند، اما آورنده غذا را نمىشناختند. پس از درگذشت على بن الحسین تازه متوجه شدند شخصى که شبانه مواد غذایى و خوار و بار براى آنان مىآورده، على بن الحسین (ع) بوده است! (106)
او شبانه به صورت ناشناس انبان نان و مواد غذایى را شخصا به دوش مىکشید و به در خانه فقرا مىبرد و مىفرمود: صدقه پنهانى آتش خشم خدا را خاموش مىسازد.(107)
اهل مدینه مىگفتند: ما صدقه پنهانى را هنگامى از دست دادیم که على بن الحسین در گذشت. (108)
حضرت سجاد در طول سالها به قدرى انبان حاوى آرد و دیگر مواد غذایى را به دوش کشیده شخصا به در خانه فقرا برده بود که شانه حضرت کوفته شده و پینه بسته بود، به طورى که پس از شهادت آن حضرت، هنگام غسل دادن جنازهاش، این کوفتگى توجه حاضران را جلب کرد و وقتى از علت آن پرسیدند، پاسخ شنیدند که: این، اثر حمل شبانه کیسهها و انبانهاى پر از مواد غذایى به در خانه فقرا است. (109)
7- کانون تربیتى
هنگام ظهور اسلام، بردگى در سراسر جهان آن روز – حتى در مهد تمدن آن زمان یعنى یونان و روم – رواج داشت، و چون لغو چنین پدیده گستردهاى بیکباره مقدور نبود، اسلام از راههاى مختلفى زمینه لغو تدریجى آن را فراهم ساخت. بدین ترتیب که از یک طرف راههاى بردهگیرى را تقلیل داده آن را محدود ساخت. از طرف دیگر آزاد سازى بردگان را کفاره بسیارى از گناهان و خطاها و ترک واجبات قرار داد و از این رهگذر وسائل آزادى آنان را فراهم ساخت. از طرف سوم پیامبر اسلام به مسلمانان توصیه کرد که با بردگان (همچون عضوى از خانواده) رفتار انسانى داشته باشند و دستور داد صاحبان بردگان از غذاهایى که خود مىخورند و از لباسهایى که خود مىپوشند، به آنان بدهند.
از این گذشته، آزاد سازى بردگان را آنچنان داراى ارزش و ثواب و فضیلت معرفى کرد که در روایات ما بسیارى از اعمال صالح صالح، از نظر کثرت ثواب و فضیلت، به آزاد کردن بردگان تشبیه گشته و از این طریق مسلمانان به این کار تشویق شدهاند. مجموع اینها دیدگاه اسلام را در مورد بردگى تا حدى روشن مىسازد. (110)
برخورد خاص و ظریف اسلام و پیشوایان آن با مسئله برده و برده دارى را باید از این دیدگاه تحلیل کرد/
بارى، در بررسى زندگانى امام چهارم نیز موضوع آزاد سازى بردگان به چشم مىخورد، اما دامنه و سطح این عمل به حدى وسیع است که تنها با محاسبات بالا قابل توجیه نیست و به نظر مىرسد که امام چهارم در این کار انگیزههاى والاترى داشته است. دقت در این زمینه نشان مىدهد که امام از این اقدام نظر تربیتى و انسانى داشته است، بدین معنا که بردگان را خریدارى کرده مدتى تحت آموزش و تربیت قرار مىداد و سپس آزادشان مىکرد و آنان به صورت انسانهاى نمونه به فعالیت فرهنگى و تربیتى مىپرداختند و پس از آزادى نیز ارتباطشان با امام قطع نمىشد/
«على بن طاووس» ضمن اعمال ماه رمضان مىنویسد: على بن الحسین (ع) شب آخر ماه رمضان بیست نفر برده (با اندکى بیشتر یا کمتر) را آزاد مىکرد و مىگفت: خداوند در هر شب رمضان هنگام افطار هفتاد هزار نفر از اهل دوزخ را از عذاب آتش ازاد مىکند، و در شب آخر به تعداد کل شبهاى رمضان آزاد مىکند، دوست دارم خداوند ببیند که من در دنیا بردگان خود را آزاد مىکنم تا بلکه مرا در روز رستاخیز از آتش دوزخ آزاد سازد/
امام هیچ خدمتگزارى را بیش از یک سال نگه نمىداشت. وقتى که بردهاى را در اول یا وسط سال به خانه مىآورد، شب عید فطر او را آزاد مىساخت و در سال بعد به جاى او شخص دیگرى را مىآورد و باز او را در ماه رمضان آزاد مىساخت و این روال تا آخر عمر او همچنان ادامه داشت.
اما بردگان سیاه پوست را- باوجود آنکه به آنان نیاز نداشت – مىخرید و آنان را در مراسم حج به عرفات مىآورد و آنگاه که به سوى مشعر کوچ مىکرد، آنان را آزاد مىکرد و جوایز مالى به آنان مىداد.(111)
به گفته یکى از نویسندگان :همین که بردگان از این موضوع خبر مىیافتند، خود را از قید بندگى اعیان و اشراف رها ساخته به خدمت زین العابدین در مىآمدند/
زمان مىگذشت و ایام سپرى مىشد و زین العابدین همچنان به آزاد کردن بندگان مشغول بود. او هر سال و هر ماه و هر روز به مناسبتهاى مخلتف این امر را تکرار مىکرد تا آنجا که در شهر مدینه گروه عظیمى از بندگان و کنیزان ازاد شده آن حضرت تشکیل شده بود.(112)
چنانکه اشاره شد، از مجموع اینها مىتوان نتیجه گرفت که امام با این برنامه در واقع یک کانون تربتیى به وجود آورده بود: بردگان را خریدارى کرده مدتى تحت تعلیم و تربیت قرار مىداد و پس از آنکه آنها را آزاد مىکرد، هر کدام یک فرد تربیت شده و الگو براى دیگران بودند. آنان پس از آزادى نیز پیوند معنوى خود را با امام قطع نمىکردند و به سهم خود دیگران را تحت پوشش تربیتى قرار مىدادند. این برنامه امام، با توجه به محدودیتهایى که او در ارشاد و هدایت مستقیم جامعه با آن روبرو بود، بسیار درخور توجه و بررسى است. (113)
پی نوشت :
54-شیخ آغا بزرگ، الذریعه الى تصانیف، الطبعه الثانیه، بیروت، دارالاضوأ 1378 ه.ق، ج 15، ص 18/
55- مدنى، سید علیخان، ریاض السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین، موسسه آل البیت، مقدمه، ص 5- 4/
56-صحیفه سجادیه، ترجمه سید صدرالدین صدر بلاغى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، مقدمه، ص 37/
57-شیخ آغا بزرگ، همان ماخذ، ج 3، ص 345-359.ضمنا درباره اسناد صحیفه سجادیه رجوع شود به: سید علیخان مدنى، ریاض السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین، مقدمه – عبدالرزاق الموسوى المقرم، الامام زین العابدین، قم، دارالشبسترى للمطبوعات، ص 95-118/
58- متوکل بن هارون راوى صحیفه مىگوید: «این دعاها 75 باب بود که یازده باب آن را فراموش کرده و شصت و چند باب آن را حفظ نمودم»/
مرحوم سید علیخان مدنى پس از نقل بیان متوکل، احتمال مىدهد که چند باب دیگر نیز توسط راویان بعدى حذف یا فراموش شده و عملاً به 54 باب تقلیل یافته است (ریاض السالکین، مقدمه، ص 29)/
در هر حال علاوه بر صحیفه مشهور و رایج که «صحیفه کامله» نامیده مىشود، از طرف دانشمندان اسلامى پنج صحیفه دیگر نیز شامل مجموعه هایى دیگر از دعاهاى امام سجاد (ع) گرد آورى شده و به نامهاى: الصحیفه الثانیه، الصحیفه الثالثه و $ چاپ شده است( شیخ آغا بزرگ تهرانى، همان مأخذ، ج 15، ص 19-21)/
59- حاج شیخ عباس قمى، سفینه البحار، تهران، کتابخانه سنائى، ج 1، ص 573 (ماده زهر) و نیز تتمه المنتهى فى وقایع ایام الخلفأ، تصحیح: على محدث زاده، چاپ دوم، تهران، کتابفروشى مرکزى، ص 87، و ر.ک به: ابن العماد الحنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، الطبعه الاولى، بیروت، دارالفکر، 1399 ه’.ق، ج 1، ص 162/
60-محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، ج 2، ص 388/
61- ابن کثیر، البدایه و النهایه، الطبعه الثانیه، بیروت، مکتبه المعارف، ج 9، ص 343/
62-ابن کثیر،همان مأخذ، ص .104
63- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسولى محلاتى، قم، انتشارات علامه، ج 4، ص 159/
64- على بن عیسى اربلى، کشف الغمه فى معرفه الائمه، تعلیق: سید هاشم رسولى، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’.ق، ج 2، ص 288/
65- براى آگاهى از برخى از این روایات به کتابهاى زیر رجوع شود:
بحار الانوار، الطبعه الثانیه، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1394 ه’.ق، ج 46، صفحات: 57 و 84 و 65 و 73 و 82 و 107 و 150احتجاج طبرسى، نجف، مطبعه النعمان، 1386 ه’.ق، ج 2 ص 51-الاستبصار، الطبعه الثانیه، نجف، دارالکتب الاسلامیه، 1375 ه’.ق، ج 2، ص 80- کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه’.ق، ج2، ص 315- حلیه الاولیأ، الطبعه الثانیه، بیروت، دارالکتب العربى (افست اسماعیلیان)، ج 3، ص 141- اصول کافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 2، ص 130- فروع کافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 4، ص 83، و ج 5، ص 36/
66- ابن شهر آشوب، همان مأخذ، ج 4، ص 59- على بن عیسى اربلى، همان مأخذ، ج 2، ص 319-320- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 5، ص 214- ابن کثیر، همان مأخذ، ج 9، ص 106/
67- میرزا محمد باقر موسوى خوانسارى اصفهان، روضات الجنات فى احوال العلمأ و السادات، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1392 ه’.ق، ج 7، ص .245 در باره نظریه طرفین رجوع شود به:
حاج شیخ عباس قمى، سفینه البحار، تهران، کتابخانه سیائى، ج 1، ص 573 (ماده زهر)-شیخ محمد تقى تسترى، قاموس الرجال، ج 8، شیخ طوسى، رجال، تحقیق و تعلیق، سید محمد صادق آل بحرالعلوم، الطبعه الاولى، نجف، المطبعه الحیدریه، 1381 ه’.ق، ص 159/
68- ابن شهرآشوب، همان مأخذ، ج 4، ص 159/
69- شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابولفضل ابراهیم، قم، دارالکتب الاسلامیه، ج 4، ص 102/
70- ابن کثیر، همان مأخذ، ج 9، ص 341و346/
71- الطبقات الکبرى، ج 7، ص 447 (شرح حال قبیصه)/
72- ابن کثیر، همان مأخذ، ج 9، ص 341-ابن خلکان، وفیات الاعیان، تحقیق: دکتر احسان عباس، الطبعه الثانیه، قم، منشورات الرضى، 1364 ه’.ش، ج 4، ص 178/
73- ابن کثیر، همان مأخذ، ج 9، ص 343/
74- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 7، ص 474/
75- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 5، ص 497/
76- ابن کثیر، همان مأخذ، ج 9، ص 348/
77-(آیت الله) خامنهاى، سید على، پژوهشى در زندگى امام سجاد، چاپ اول، دفتر مرکزى حزب جمهورى اسلامى، 1361 ه’.ش، ص 56/
78-ابن کثیر، همان ماخذ، ج 9، ص 346 – ابن سعد، همان ماخذ، ج 2، ص 389 – شمس الدین ذهبى، تذکره الحفاظ، بیروت، دارالتراث العربى، ج 1، ص 112/
79-ابن سعد، همان ماخذ، ج 2، ص 389 – ابن کثیر، همان ماخذ، ج 9، ص 341/
80-ابن کثیر، همان ماخذ، ج 9، ص 341/
81-ابن حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، الطبعه الاولى، حیدر آباد دکن، 1326 ه’.ق، ج 9، ص 449 – شمس الدین ذهبى، تذکره الحفاظ، بیروت، دارالتراث العربى، ج 1، ص 110/
82- ابن کثیر، همان ماخذ، ج 9، ص .343 ممنوعیت نقل و کتابت حدیث پس از رحلت پیامبراسلام (ص) از زمان خلافت عمر بن خطاب و توسط او آغاز گردید و تا آخر قرن اول هجرى ادامه داشت و در زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز رسما توسط او لغو گردید. تحلیلگران در تاریخ معتقدند که این ممنوعیت انگیزه سیاسى داشته است و هدف از آن این بوده که امتیاز بزرگى را که آن روزها امیر مومنان (ع) داشته از بین ببرند، زیرا على (ع) زمانى که هنوز پیامبر اسلام در حال حیات بود، کتابهایى تدوین تدوین نموده بود که در آنها احادیث پیامبر و حقایقى را که از آن حضرت در ابواب مختلف فرا گرفته بود، جمع کرده بود و نقل و افشاى این حقایق، از نظر سیاسى، به نفع خلیفه وقت نبود، زیرا هر کدام به نحوى سند حقانیت على (ع) به شمار مىرفت، از اینرو عمر نقل و کتابت و تدوین حدیث را به طور کلى ممنوع اعلام کرد! بدین ترتیب ملاحظه مىشود که هم ممنوعیت نقل و تدوین حدیث ریشه سیاسى داشته و هم لغو ممنوعیت آن توسط امثال هشام. در این زمینه در سیره امام باقر (ع) توضیح بیشترى خواهیم داد! در هر حال شیعه هرگز این ممنوعیت را جدى نگرفت و بلافاصله پس از فوت پیامبر به تدوین حدیث پرداخت و از اینرو در نقل و جمع آورى حدیث پیشگام بود/
83- «ان رسول الله قال: لاتشد الرحال الا الى ثلاثه مساجد: مسجد الحرام و مسجدى هذا و مسجد الاقصى و هو یقوم لکم مقام المسجد الحرام» (ابن واضح، تاریخ یعقوبى، تعلیق: سید محمد صادق بحرالعلوم، نجف، المطبعه الحیدریه، 1384 ه’.ق، ج 3، ص 8)/
84- صحیح المسلم، قاهره، مکتبه محمد على صبح، ج 4، (کتاب الحج)، ص 126 – سنن ابى داود، تصحیح و تعلیق: محمد محیى الدین عبدالحمید، بیروت، داراحیأ التراث العربى، (کتاب الحج)، ص 216 – سنن نسائى بشرح سیوطى، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ج 2، ص 37 و 38/
85-ابن واضح، همان ماخذ، ج 3، ص 8/
86- هر چند سند اصل حدیث نیز جاى حرف دارد!
87-ابن سعد، همان ماخذ، ج 5، ص 215 – و ر.ک به: ابن کثیر، همان ماخذ، ج 9، ص 106/
88- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، دارالکتب الاسلامیه، ج 4، ص 63/
89- ابن ابى الحدید، همان ماخذ/
90-کهف: 54/
91- بخارى، صحیح بخارى، قاهره، مکتبه عبدالحمید احمد حنفى، ج 9، (کتاب الاعتصام بالکتاب و السنه)، ص 106 – سید الحسین شرف الدین، اجویه مسائل جارالله، الطبعه الثانیه، صیدا، مطبعه العرفان، 1373 ه’.ق، ص 69- ابونعیم اصفهانى، حلیه الاولیأ، الطبعه الخامسه، بیروت، دارالکتاب العربى، 1407 ه’.ق، ج 3، ص 143/
92-بخارى، همان ماخذ، ج 5، ص 83 (باب قصه غزوه بدر) – سید شرف الدین، همان ماخذ، ص 70 – ابونعیم، همان ماخذ، ج 3، ص 144/
93-«لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابى لشدید» (سوره ابراهیم: 7)/
94-«لتبیننه للناس و لا تکتمونه» (سوره آل عمران: 187).
95-«فخلف من بعدهم خلف ورثوا الکتاب یاخذون عرض هذا الادنى و یقولون سیغفرلنا…»(سوره اعراف: 169)/
96 -و ذکر فان الذکرى تنفع المومنین» (سوره ذاریات: 55)/
97-#)با توجه به اینکه تولد زهرى را در سال 58 ق و شهادت امام چهارم را در سال 94 یا 95 ق نوشتهاند، اگر فرضا امام این نامه را در آخرهاى عمرش نوشته باشد، زهرى در آن زمان در حدود 36 سال داشته و پیر نبوده است. در اینجا چند احتمال وجود دارد و یکى از آنها این است که تولد زهرى پیش از سال 58 بوده است و در ضبط تاریخ تولد او اشتباه رخ داده است. چنانکه ابن خلکان تولد او را در سال 51 و ذهبى در سال 50 نوشته است.
98- «اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا» (سوره مریم: 59). در تفسیر جمله آخر آیه احتمال دیگر نیز داده شده است/
99- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، تصحیح و تعلیق: على اکبر الغفارى، الطبعه الثانیه، موسسه النشر الاسلامى(التابعه) لجماعه المدرسین بقم المشرفه، 1404 ه’.ق، ص 274-277 – الموسوى المقرم، عبدالرزاق، الامام زین العابدین، قم، دارالشبسترى للمطبوعات، ص 154-159/
100-قطب الراوندى، الخرایج، تصحیح و تعلیق: شیخ اسدالله ربانى، قم، انتشارات مصطفوى، ص 232 – الامین العاملى، السید محسن، الصحیفه الخامسه، دمشق، مطبعه الفیحأ (افست مکتبه الامام امیر المومنین العامه باصبهان – ایران) 1282 ه’.ق، ص 492/
101-«ان الله لایحب کل خوان کفور» (سوره حج، 32)/
102- الامین العاملى، السید محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ه’.ق، ج 1، ص 635 – (آیت الله) خامنهاى، سید على، پژوهشى در زندگى امام سجاد، چاپ اول، دفتر مرکزى حزب جمهورى اسلامى، 1361 ه’.ش، ص 73 – مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 46، ص 95/
103- الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص 260/
104- این رساله را مرحوم «صدوق» در کتاب «الخصال» (ابوب الخمسین و مافوقه) مسنداً و در کتاب «من لا یحضره الفقیه» (ج 2، ص 618) مرسلا روایت کرده است. حسن بن على بن شعبه نیز در کتاب «تحف العقول» بدون سند ولى مبسوطتر نقل کرده است. تعداد حقوق بر اساس نقل صدوق پنجاه و یک، و بر اساس روایت ابن شعبه پنجاه تا است. ر.ک به: دکتر شهیدى، سیدجعفر، زندگانى على بن الحسین، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه’.ش، ص 169-188/
105- ابونعیم اصفهانى، حلیه الاولیأ، الطبعه الخامسه، بیروت، دارالکتاب العربى، 1407 ه’.ق، ج 3، ص 136 – سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، المطبعه الحیدریه، 1383 ه’.ق، ص 327 – على بن عیسى اربلى، کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنى هاشم، 1381 ه’.ق، ج 2، ص 289 – شبلنجى، نورالابصار فى مناقب آل بیت النبى المختار، قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص 140 – مجلسى، بحارالانوار، الطبعه الثانیه، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1394 ه’.ق، ج 46، ص 88، – ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسول محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 154 – ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، ج 5، ص 222، -الشیخ محمد الصبان، اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار) ص 219 – الشیخ عبدالله الشبراوى الشافعى، الاتحاف بحب الاشراف، قاهره، المطبعه الادبیه (افست منشورات الرضى، قم)، ص 136/
106- على بن عیسى، همان ماخذ، ص 289 – شبلنجى، همان ماخذ، ص 140 – ابونعیم اصفهانى، همان ماخذ، ص 140 – مجلسى،همان ماخذ، ص 88/
107- على بن عیسى، همان ماخذ، ص 289،- ابونعیم اصفهانى، همان ماخذ، ص 136 – سبط ابن الجوزى، همان مأخوذ، ص 327/
108-ابونعیم اصفهانى، همان ماخذ، ص 136 – شبلنجى، همان ماخذ، ص 140 -مجلسى، همان ماخذ، ص 88، الشیخ عبدالله الشبراوى، همان ماخذ، ص 136 – على بن عیسى، همان ماخذ، ص 313 و 290 – سبط ابن الجوزى، همان ماخذ، ص 327/
109- ابونعیم اصفهانى، همان ماخذ، ص 136 – على بن عیسى، همان ماخذ، ص 289 – ابن شهراشوب، همان ماخذ، ج 4، ص 154 – صدوق، الخصال، تصحیح و تعلیق: على اکبر الغفارى، قم، منشورات جماعه المدرسین فى الحوزه العلمیه بقم المقدسه، 1403 ه’.ق، ص 517 و 518/
110-در این زمینه رجوع کنید به: ایرجى، محمد صادق، بردگى در اسلام، پایان نامه درجه لیسانس مولف از دانشگاه تهران.
111- اقبال الاعمال، الطبعه الثانیه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390 – ه’.ق، ص 261/
112-سید الاهل، عبدالعزیز، زندگانى زین العابدین، ترجمه حسین وجدانى، چاپ سوم، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 55/
113-در تهیه و تنظیم این بخش، از کتاب، امام چهارم پاسدار انقلاب کربلا به قلم دوست و برادر دانشمند آقاى على اکبر حسنى استفاده شده است.
، ، ص 233 – 302
منبع:سیره پیشوایان