بررسی ریشه های اعتقادی-تاریخی شهادت امام حسین (ع)

بررسی ریشه های اعتقادی-تاریخی شهادت امام حسین (ع)

نویسنده: آیت الله سید محمد حسن میرجهانی(ره)

پس از طغیان و خباثت و ملعنتِ شجره ملعونه خبیثه بنی امیه، بعد از زمان خلیفه اوّل و دوم، گرچه پس از رحلت پیغمبر(ص) بذر نفاق از همان وقت پاشیده شد، ولکن بر حسب ظاهر در ایام خلافت آن دو نفر، تا اندازه ای حفظ اسلام رعایت می شد و تظاهر به آن می نمودند، تا وقتی که نوبت به معاویه – علیه لعائن الله – رسید، و تأسیس ملعنت و خباثت و شیطنت او به حدی رسید که دین مقدس اسلام و شریعت مقدسه سیّد انام – علیه و آله افضل الصّلاه و السلام – را منقلب کرد و بنیان طغیان و کفر و الحاد را پی ریزی و محکم و استوار نمود و به انواع مکر و حیله و ملعنت و خباثت و تدبیرهای باطله و نُکری و شیطنت، باطل را به صورت حق خالص و حق را به صورت باطل جلوه داد و چنان مردم فریبی کرد، به نحوی که بر هم زدن این اساس و خراب کردن این بنیان فتنه و فساد و زایل کردن آن مکرها و حیله ها و تذویرها و ملعنت ها و شیطنت ها به هیچ زبان و عنوان و حجّت و برهان، بیرون کردن آن از قلب عوام کالانعام ممکن نبود، و به قلوب آنها به قدری رسوخ پیدا کرده و به آن معتقد شده بودند – در نهایت اتقان و استحکام – که علاج آن بجز به قبول شهادت و تحمّل مصیبت های بزرگ و فجایع و نوائب ناگواری که از شنیدن آن آسمان ها گریان و زمین ها و کوه ها متزلزل و زیران گردد؛ فضلا از ملائکه و جنّ و انس، به جانبازی خود و عزیزان و یاران خود و اسارت اهل و عیال خود میّسر نبود و چاره ای جز آن نداشت، لذا حضرت امام حسین(ع) همه اینها را به خود هموار کرد و آشکارا پرده از روی زندقه و کفر و الحاد شجره ملعونه بنی امیّه برداشت.
و اگر چنین عمل بسیار بسیار بزرگی را متحمل نمی شد و مانند برادر بزرگوارش در خانه می نشست و بی پرده در نظر خلایق آشکارا شربت شهادت نمی نوشید، دیگر احدی را ممکن نبود و کفر و ملعنت و نفاق و بطلان دین و آئین بنی امیّه را ظاهر و آشکار کند، و کسانی که نطفه هاشان بر دشمنی امیرمؤمنان و فرزندانش بسته شده بود از پدران و مادران و معلمان و قاضی های ایشان و خوانندگانشان از ابتداء امر که خودشان را شناخته و دارای تمیز شدند، غیر از طعن ها و زشتی هائی که نسبت به وجود مقدس حضرت امیرمؤمنان و اولادش داده می شد، نشنیده بودند، کسی نمی توانست آنها را از اعتقاد فاسدی که راسخ در دل هاشان شده بود بر گرداند.
در تزویر و ملعنت و خباثت نفس و کفر و الحاد معاویه پلید، بس است آن ظلم هائی که به حضرت مجتبی(ع) کرد و آن همه پیمان شکنی که کرد و کرد آنچه کرد نسبت به آن بزرگوار که زبان از شرح و بیان آن عاجز و ناتوان [است] و عاقبت آن حضرت را به زهر جفا شهید نمود، و باز به همان ظاهر سازی و حیله و نیرنگی که داشت، به حفظ ظاهری که از او دیده بودند، مردمان چنین معتقد بودند که معاویه تقصیری ندارد و چیزی از او سر نزده و او به این عمل راضی نبوده. پس اگر حضرت امام حسین(ع) هم مانند برادر بزرگوار خود با او رفتار می کرد و احترام و رضایت او را رعایت می کرد، هر چند در باطن، آن جناب را نیز به زهر شهید می نمود یا طوری دیگر، کی آن ظلم باطنی را می دید و باور می نمود که آن ملعون سبب شده که آن حضرت شهید شود و مفاسدی که سرزده از خود او است؟
پس عمده چیزی که سبب لعن و طعن و بروز کفر و نفاق و الحاد و خباثت و ملعنت او و خانواده او شد، به نحوی که اهل سنت از انکار کردن و جواب گفتن آن عاجزند نمی توانند انکار کنند و به هیچ وجه قابل توجیه نیست و موجب افتضاح و رسوائی و ظهور و کفر و نفاق ایشان شد، همین واقعه کربلا و شهادت آن حضرت و فرزندان و برادران و برادرزادگان و عموزادگان او و اسیر کردن اهل و عیال او شد، که به هیچ وجه نتوانستند انکار کنند، مانند سایر مطاعن و قبایح و ظلم هائی که از اوّل امر غصب خلافت تا کنون، که همه آن ها را منکر شدند. امّا قضیّه کربلا طوری است که هر چند بخواهند روپوشی و انکار کنند نمی توانند؛ خصوصاً با مرور ایام تا این زمان که هزار و سیصد و سی و نه سال و کسری از آن قضیه فاجعه می گذرد، هر چه خواستند به توجیهات غیر موجهی آن را روپوشی کنند به هر حیله ای، تا کنون نتوانستند و بعد از این هم نخواهند توانست. این چراغی است که خاموش نگردد هرگز.
اگر قیام و نهضت و شهادت حضرت سیدالشهداء(ع) صورت نمی گرفت، بدون شک و تردید در اثر طغیان معاویه ملعون، هیچ نامی از اسلام و دین و قرآن باقی نمی ماند. داستان کربلا و شهادت حسین است که حیاتی تازه به آنها بخشید و آنها را از کید و مکر و عداوت و خطر محو و نابود کردن دشمنان نگاهداری کرد؛ خصوصاً از فتنه ایمان سوز آل ابی سفیان، خاصه معاویه ملعون و یزید پلید.
امّا معاویه چون بر اریکه ظلم و جور استیلا یافت، در احداث بدعت و اشاعه ضلالت و اطفاء نور خدا و اعلاء کمله کفر و شرکت جاهلیت و دشمنی با دین حق و تخریب شریعت سیّدالمرسلین و احیاء طریقه پدران و اجداد خود و ترویج باطل و زندقه و الحاد به نُکری و شیطنتی کامل و جدّیتی وافی، بیشتر از مردمان را از دین اسلام و آئین خیرالانام منحرف و بیرون کرد. چه در زمان مخالفت و محاربه با امیرمؤمنان(ع) و پس از شهادت آن حضرت با حضرت مجتبی(ع)، بطوری که اگر پس از دَرَک رفتن او و به جهنم شنافتن، قضیه کربلا و شهادت حضرت سیدالشهدا(ع) اتفاق نمی افتاد و به دیدن و شنیدن آن مصیبت های بزرگ جانگداز، مردمان آگاه و متنبّه نمی شدند و چند سالی به همان حال و زمان معاویه می گذشت، بطور قطع و یقین نه از اسلام و ایمان، اسم و رسمی و نه از دین و قرآن، اثری باقی می ماند.
چنانچه بعد از مصالحه با حضرت امام حسن(ع) و قبل از آن در محاربه با امیرمؤمنان مکرر در مکرّر، اعتقاد فاسد خود را به زبان آورده بود. از آن جمله در زمانی که به طرف کوفه روانه شد و منزل به منزل می آمد تا به نخیله رسید در آن جا خطبه خواند که در اثنای آن گفت:
«به خدا قسم این جنگ هائی که در عرض این مدت با شما کردم، برای این نبود که نماز نمی خواندید یا روزه نمی گرفتید یا حج بجای نمی آوردید یا زکات نمی دادید، زیرا که همه آنها را شما انجام می دادید، فقط مقصود من این بود که بر شما سلطنت کنم و شما را تحت فرمان خود قرار دهم و اکنون خدا به من سلطنت داده، در حالی که شما نمی خواستید، و من بسیاری از شرطها را که با حَسَن کردم و به او وعده دادم، امّا همه آنها را در زیر پا گذاردم و به هیچیک از آنها وفا نخواهم کرد».(1)
این را بگفت و از آنجا سوار شد و به کوفه آمد. خالد بن عرفطه در پیش روی او روان بود و حبیب بن حماد پرچم دار او بود تا اینکه داخل مسجد کوفه شد، از راه باب الفیل، چنانچه حضرت امیرمؤمنان(ع) از پیش خبر داده بود، که معاویه در آن روزی که بالای منبر مسجد کوفه خطبه می خواند.
در آن حالی که حضرت مشغول خطبه بود شخصی عرض کرد:
«یا امیرالمؤمنین! خالد بن عرفطه مرده است. آن حضرت فرمود: نه بخدا سوگند! او نمرده است و نخواهد مرد تا آنکه از همین در، داخل این مسجد شود – و اشاره به باب الفیل فرمود – و گفت: در حالتی که گمراهی به همراه او باشد که آن پرچم را حبیب بن حمّاد می کشد. شخصی از جای برخواست و عرض کرد که: منم حبیب بن حماد که از اخلاص کیشان و هواخواهان توام. فرمود: همچنانی که گفتم خواهد بود».(2) تا آن روزی که معاویه داخل شد و خالد بن عرفطه در پیش بود و پرچم را حبیب می کشید. مردمان جمع شدند بر دور ایشان و از فرموده امیرمؤمنان یاد کردند و بسیار گریستند.
علامه مجلسی – اعلی الله مقامه – در بحار چنین روایت کرده که:
«معاویه خوانندگان و قضات اهل شام را حاضر نمود و ایشان را به بذل عطاهای بسیار – به انواع مختلفه – مفتخر ساخت و نوازش ها نمود، که در نواحی شام و شهرهای دیگر برای تبلیغات و جعل احادیث و اخبار دروغ و بیانات فاسده و باطله، عقیده مسلمان را از اهل بیت پیغمبر بگردانند و مردمان دیندار را از راه حق باز دارند و چنین گوشزد آنها کنند که علی کسی است که عثمان را کشته و از ابی بکر و عمر بیزاری جسته و دشمن و مخالف با ایشان بوده و هست.
مدت بیست سال معایه خونخواهی عثمان را دست آویز خود قرار داد و مردمان شام را به علی(ع) بدبین نمود و به دشمن داشتن او وادار کرد و آنهائی را که دنیا دوست بودند به خود نزدیک کرد تا بر خوان طعام و شراب او حاضر شده و با او می خوردند و می آشامیدند و به گرفتن اموال و املاک و نائل شدن به ریاسات، شاد و سرشار می شدند. چنان آنها را فریب داد و رو به خود کرد، به نحوی که مردم شام لعن به شیطان را ترک کرده و به جای آن به سبّ و لعن و علیّ و اهل بیت او(ع) پرداختند؛ به نحوی که سبّ و لعن آن بزرگوار را جزء نماز جمعه قرار دادند و کار را به جائی رسانید که یکی از شامیان، سبّ و لعن بر آن حضرت را در نماز جمعه فراموش کرد و پس از فراقت از نماز به سفری رفت. در بیابان یادش آمد که سبّ و لعن کردن را در آن نماز فراموش کرده، در همانجا نماز را قضا کرد و به سبّ و لعن مشغول شد و در همان محل مسجدی بنا کرد تا کفّاره تأخیر سبّ و لعن او باشد و آن مسجد را مسجد ذکر نامید.
و معاویه ملعون نامه ای نوشت به حکّام و عمال خود در تمام شهرها و برای ایشان فرستاد به این عبارت که:
«وانظروا من قامت علیه البینه إنّه یحبّ علیّاً و أهل بیته فامحوه من الدیوان و استقطوا عطائه و رزقه و شنقع، ذلک بنخسه اخری من اتهمتوه بموالات هؤلاء القوم و لم تقم علیه بیّنه فاقتلوه».(3)
یعنی: (به حکّام و عمّال خود فرمان داد که: ببینید هر کسی را که بر او بیّنه و شاهدی قائم شد که او علیّ‌ و اهل بیت او را دوست می دارد، نام او را از دفتر محو کنید و عطاء و روزی او را ببُرید، و درجوف آن، نامه دیگری گذارد که: هر کسی که متهم به دوستی آن گروه است و بیّنه ای بر خلافش قائم نشد او را بکشید).
باز آن ملعون به این هم راضی نشد. نامه دیگری به هر یک از آنها فرستاد، که هر کسی را تهمت دوست داشتن علیّ و اهل بیتش را به او زدند، اگرچه بدون شاهد و دلیل هم باشد، به همان تهمت دروغ او را عذاب و شکنجه کنید و سرش را از بدنش جدا کنید.
چون این حکم از معاویه انتشار یافت عمّال و حکام او در شهرها به قتل و غارت شیعیان علی(ع) پرداختند و بسیاری از مردمان را به تهمت ناروا بدون جهت به قتل رسانیدند و خانه های ایشان را خراب کردند، و بسا اتفاق می آمد که مردی بی خیال و بی توجه، نسنجیده سخنی بر زبانش جاری می شد که آن را می توان به محبّت اهل بیت حمل نمود، بدون پرس و سؤال او را با تیغ سر می بریدند. کار بجائی رسید که اگر کسی می خواست با رفیق و دوست خود که کمال وثوق و اطمینان به او داشت سخن به او بگوید، او را به خانه می برد و با همدیگر بدون آن که خدمتگزار یا غلام و یا کنیز او برایشان وارد شوند، در اطاق را می بست و او را قسم می داد و با او پیمان می بست که سخنی از میان آنها بیرون نرود و با کمال ترس و وحشت حدیثی را روایت می کرد».(4)
شیخ طبرسی در کتاب احتجاج از سلیم بن قیس روایت کرده که:
«معاویه گذشت بر عدّه ای از قریش که حلقه وار دور یکدیگر نشسته بودند. چون او را دیدند، همه از جا برخواستند غیر از عبدالله بن عباس.
معاویه گفت: ای پسر عباس! چه چیز تو را منع کرد که از جای خود برخیزی، همچنان که یارانت برخواستند؟ این نیست مگر اینکه یافتی که من کشنده شما بودم در جنگ صفیّن. ای پسر عباس! آن از جهنت این بود که پسر عم من عثمان مظلوم کشته شد.
ابن عبّاس گفت: عمر بن خطاب هم مظلوم کشته شد؟ معاویه گفت: عمر را شخص کافری کشت. ابن عباس گفت: پس عثمان را کی کشت؟ معاویه گفت: او را مسلمانها کشتند. ابن عبّاس گفت: این بیشتر حجّت تو را باطل می کند. معاویه گفت: ما هم به کرانه ها نوشتیم و باز داشتیم مردمان را از ذکر منقبت های علیّ و اهل بیتش. پس زبانت را از سخن گفتن باز دار.
ابن عباس گفت: ما را نهی می کنی از خواندن قرآن؟ معاویه گفت: نه. ابن عباس گفت: ما را نهی می کنی از تأویل قرآن؟ معاویه گفت: آری. ابن عباس گفت: پس قرآن را بخوانیم و نپرسیم از آنچه خدا به آن قصد کرده؟ پس گفت: کدام یک از این دو واجب تر است بر ما: خواندن آن یا عمل کردن به آن؟ معاویه گفت: عمل کردن به آن. ابن عباس گفت: چگونه عمل کنیم به چیزی که نمی دانیم خدا قصد آن را کرده؟ معاویه گفت: بپرس از آن از کسی که آن را تأویل می کند غیر از تأویلی که تو و اهل بیتت می کنید.
ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بیت من نازل شده، پس از آل ابی سفیان سؤال کنم؟ ای معاویه آیا ما را نهی می کنی از اینکه خدا را به قرآن بندگی کنیم، از آنچه در آن است از حلال و حرام؟ پس اگر امّت نپرسد از آن تا بداند، هلاک می شود و به اختلاف می افتد. معاویه گفت: قرآن را بخوانید و تأویل هم بکنید، ولکن آنچه را که خدا در شأن شما فرستاده روایت نکنید و آنچه که غیر از آن است روایت کنید. ابن عباس گفت که: خدا در قرآن فرموده:
«یُریدُونَ لِیُطْفِئُوا نُؤرَاللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ).(5)
یعنی: (می خواهند خاموش کنند نور خدا را به دهان هایشان و اَبا می کند خدا مگر اینکه تمام کند نور خود را و اگر چه کراهت داشته باشند کافرها).
معاویه گفت: ای پسر عباس! به جای خود نشین و زبانت را نگاهدار، و اگر ناچاری از گفتن، به پنهانی بگو که آشکارا کسی آن را از تو نشنود.
و چون به خانه برگشت صدهزار درهم برای او فرستاد و ندا کننده ای از طرف او ندا کرد که در امان ما نیست هر که حدیثی در منقبت علیّ و اهل بیت او روایت کند، و حاکم های دژخیم و سخت گیر در شهرها برقرار کرد و از آنها عهد و پیمان شدید گرفت در نابود کردن شیعیان و دوستان امیرمؤمنان(ع) که مسامحه و سهل انگاری، در نیست و نابود کردن آنها نکنند و زیاد بن امیه را که زنازاده بود به برادری خود سرافراز کرد و او را والی عراقین نمود و از او همین عمل را خواست و او نهایت اذیت و آزار را به شیعیان آن حضرت نمود و معاویه حکومت بصره را به او داد».(6)
سلیم بن قیس می گوید که: «بلاء و عذاب کوفه از همه شهرها سخت تر بود. زیرا شیعیان در آنجا بسیار بودند و زیاد بن ابیه – چون همه آنها را می شناخت و در طلب آنها می فرستاد و در هر کجا که آنها را می یافتند می کشتند و می ترسانیدند و دست ها و پاهای آنها را می بریدند و بر درخت های خرما به دار می زدند و چشم های آنها را کور می کردند و تبعید و نفی بلد می نمودند، تا اینکه دیگر احدی از شیعیان باقی نماند و شناخته نمی شدند، و یا کشته شدند یا بر دار آویخته شدند یا در زندان ها بودند یا تبعید شدند.
و معاویه نامه نوشت به همه عمّال و حکام خود در شهرها که: اجازه ندهید به احدی از شیعیان علی و اهل بیتش که در مجالس شما حاضر شوند و یا آنها را پناه ندهید، و ببینید کسانی را که فضل و منقبت ها عثمان را روایت و نقل می کنند و از شیعیان و دوستان او و اهل بیت اویند، آنها را در مجالس خود راه دهید و در مجالس ایشان حاضر شوید و به خود نزدیک کنید و آنها را گرامی بدارید، و بنویسید به کسانی که از منقبت های عثمان روایت می کنند و نام پدر و قبیله او را به زبان می آوردند که روایت های خود را در فضائل و مناقب او زیاد کنند. صله ها و خلعت ها و عطاهای آنها را زیاد کنند و قطعات املاک و اراضی به آنها بدهند، خواه آن روایت کنندگان از عرب یا از موالی – یعنی: غلامان و کنیزان – باشند.
و عمّال و حکام معاویه در شهرها به این دستور عمل کردند و احادیث و روایات بسیاری در فضیلت عثمان به دروغ در میان مردمان جعل کردند و متواتر و مشهور شد، و آنها را به معاویه خبر دادند و او هم دستور داد که اموال بسیار و انواع لباس های فاخره و عطاهای زیاد، از جهت جعل کردن اخبار دروغ در فضیلت عثمان و اهل بیت او و دوستانش به آنها بدهند و نام های جعّالان را رسماً در دفاتر حقوق برای ثبت نمایند برای همیشه.
پس از آن معاویه نیز به عمّال خود در شهرها نوشت که: حدیث ها در فضل عثمان زیاد گفته و نشر داده شد. اکنون مردمان را دعوت کنید که روایت ها در حق معاویه و فضیلت و منقبت ها و سوابق او جعل و روایت کنند، که ما این عمل را دوست تر می داریم و چشم ما به آن روشن می شود و بیشتر حجت علی و اهل بیت او را باطل می کند بر آنها سخت تر خواهد بود.
پس هر یک از قضات و حکام او در شهر و هر کجا که بودند، نامه های معاویه را بر مردمان خواندند و راوی های جعّال بالای منبرها رفتند در هر شهر و هر مسجدی و به دروغ روایت هائی ساختند و آنها را به معلمین مکتب ها دادند و آنها هم به کودکان و شاگردان خود تعلیم دادند، همچنان که قرآن را تعلیم می دادند، تا اندازه ای که به دختران و زن ها و بستگان آنها هم تعلیم دادند، الی ما شاء الله.
و زیاد بن ابیه که یکی از حکام بود، نامه ای نوشت به معاویه راجع به اهل حضر موت، که: اینها بر دین علیّ هستند و تابعین رأی او می باشند، و معاویه در جواب او نوشت که: هر که پیرو دین علی و تابع رأی او است، او را بکش. پس همه آنها را کشت و مثله کرد.
و نیز معاویه نامه ای نوشت به حکّام و عمال خود: اگر کسی از شیعیان علیّ و یا کسی را تهمت زدند که از دوستان او است، او را بکشید، هرچند کسی هم به دوستی او با علی شهادت ندهد و بیّنه ای نداشته باشد. همین قدر که تهمت به شیعه و دوست علی بودن زده شود یا گمان آن به او برود یا آنکه حالش مشتبه باشد بکشید،‌ اگرچه در زیر سنگ باشد. حتّی اگر کلامی از او شنیده شود در این باب، گردن او را بزنید، هر چند معروف به زندقه و کفر باشد و از کسانی باشد که او را بزرگ شمارند و گرامی دارند و متعرض او نباشند و مکروهی به او نرسانند؛ و هر مرد شیعه ای ایمن نخواهد بود و در هر شهری که باشد، بخصوص اگر در کوفه و بصره باشد.».(7)
خلاصه کلام: ظلم و جور او کار را بجائی رسانید، که در هر کجا مؤمن و شیعه ای بود، به تمام معنی ایمنی از او برداشته شده بود، و سخت ترین مردمان در عداوت با شیعیان،‌ علماء و قراء ریاکار متظاهر در خشوع و ورع و دروغگویان بی ایمانی بودند، سر سپرده به معاویه که در دربار او و حکّام و عمال و قضاه او رفت و آمد داشتند و حدیث های دروغ به نفع معاویه و اتباع او جعل می کردند و به ضرر شیعیان و اهل ایمان روایت ها می ساختند و در میان مردمان رواج می دادند و منتشر می نمودند و حقوق و مال های زیادی و منازل نیکو در عوض به آنها می دادند، ‌تا اینکه از کثرت حدیث های دروغ که در میان مردمان جعل و منتشر کردند، مردمان باور کرده و همه آنها را حق و صدق پنداشتند و به راست بودن، اعتقاد کامل حصال کرده، پس آن حدیث های دروغ و جعلی را روایت می کردند و می پذیرفتند و به همدیگر تعلیم می دادند و یاد می گرفتند و دوست می داشتند و هر که آنها را ردّ می کرد کینه او را در دل ها می گرفتند و جمع کثیری بر صحت آنها اجتماع کردند و دین خود را بر پایه آنها استوار نمودند و همه آنها را حق دانستند و اگر حدیث های راست و حقی بر آنها خوانده می شد، انکار می کردند و از خواننده و گوینده آن اعراض می کردند و او را مورد طعن و لعن خود قرار می دادند و اگر می دانستند که آن حدیث های جعلی دروغ و باطل است، نمی پذیرفتند و کینه مخالف و منکر آن را در دل نمی گرفتند.
لذا در آن زمان روی همین اصول، حق باطل و باطل حق جلوه داده شد و باطل جای حق را گرفت، به نحوی که پس از مسموم کردن حضرت امام مجتبی حسن بن علی(ع) و شهادت آن بزرگوار، بلاء و فتنه و ظلم و ستم بسیار شدید شد. تا ده سال بعد از شهادت آن حضرت، هرچه می رفت ظلم و جور و بی دینی شدتش بیشتر می شد، به نحوی که از اسلام جز نامی باقی نمانده و احکام و آداب دینی همه متروک و حدود الهی معطل و معروف منکر و منکر معروف شد، خصوصاً زمانی که معاویه به درک رفت و فرزند پلید او به مقر او قرار گرفت و خواست کاری کند که ابداً از اسلام و دین و قرآن و شریعت، هیچ نامی و نشانی باقی نماند و نام رسول خدا(ص) و اهل بیت او را محو و نابود کند و زمان را واپس به جاهلیت برگرداند و نتیجه زحمات همه انبیاء و رسول، به تخصیص خاتم الانبیاء(ص) را نقش بر آب کند.
باید دانست که از ابتداء طلوع فجر اسلام، این شجره خبیثه ملعونه بنی امیّه -علیهم لعائن الله- به تمام قوا جدیّت خود را بکار بردند که نگذارند آفتاب عالم تاب این دین مقدس الهی طالع و تابان شود. از اوّل بعثت خاتم پیغمبران(ص) ابوسفیان ملعون با همدستان و همداستان های خود، پرچم عناد و عداوت و منازعه و مخاصمه با آن حضرت را برافراشتند و با تمام قوی به بادهای گوناگون به مخالفت خواستند [تا] نور خدا را خاموش نمایند و نگذارند شجره طیبه توحید و یکتاپرستی مثمر و بارور گردد، چنانچه در اخبار خاصه و عامه و تواریخ و سیر خودی و بیگانه مفصّلاً شرح داده شده، غافل که خدایش بود همراه و نگهدار.
و همچنین پس از رحلت آن بزرگوار با اهل بیت طیبین و طاهرینش کردند آنچه کردند و حق ایشان را غصب نمودند تا نوبت به معاویه -علیه الهاویه- رسید و دامن عداوت را در کمال بی حیائی و عناد و کفر و الحاد گسترش داد و کفر خود را به انواع مکرها و خدعه ها و فریبها و شیطنت ها ظاهر کرد و با ولی برحق و وصی مطلق به جنگ و جدال پرداخت، تا آنکه به تظاهرات و ریا و سالوس بازی مسلمانان را از آل محمد برگردانید و به نسبت های ناروا و سب و لعن بر امیرمؤمنان(ع)، مردمان را وادار کرد، و چه بسیار شیعیان خاص آن حضرت و مؤمنین کامل الایمان را به اَشّد عقوبات و عذاب ها به قتل رسانید و بذر عداوت و دشمنی علیّ و اهل بیت او را در زمین دلهای مؤمنین پاشید و بنام اسلام و دین، ضعیف الایمان ها را از راه حق به باطل سوق داد و از هیچگونه ظلم و جوری در حق آل محمد و شیعیان ایشان فروگذار نکرد، تا وقتی که امیرمؤمنان علی(ع) در محراب عبادت به درجه شهادت رسید، راه ظلم و فساد و جور بیداد، بیشتر برای او باز شد و به کفر و طغیان و زندقه و الحاد او افزود و بر خلاف کتاب خدا و سنّت پیغمبر علانیه کوشید و کلیّه حدود الهیّه را معطل کرد، و سنت نبویه را منسوخ نمود و حضرت مجتبی(ع) را به دسیسه مسموم و شهید نمود و پس از شهادت آن حضرت مدت ده سالی که زنده بود، همه جور شیرازه دین مقدس اسلام را از هم گسیخت و پیش از واصل شدن، فرزند شوم و کافر ظلوم خود را با کمال شیطنت به جای خود بر سریر سلطنت نشانید. پس از آن یزید پلید به حکم فرموده خدا در ضمن آیه شریفه شجره ملعونه که مؤّل و مفسّر به بنی امیّه شده فرموده است: (فما یزیدهم إلا طغیاناً کبیرا)(8)
کفر و طغیان و زندقه و الحاد او از پدر خبیث ملعونش زیادتر شد، به نحوی که دین شریف اسلام مشرف به زوال شد و آفتاب ایمان نزدیک به محل غروب رسید. در این حال به حکم آیه شریف: (إنّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون)(9) خدای تعالی برای حفظ قرآن، یگانه حافظ عظیم الشأن، زنده کننده دین خود، حسین بن علی(ع) را به قیام و نهضت برانگیخت، تا به خون و مال و اهل عیال خود، پرچم نصر را برافرازد و دین مشرف به موت را حیات تازه بخشد و در هوای رضای الهی از خود و مال و اهل و عیال بگذرد و به ریخته شدن خون خود و عزیزان و یارانش، حتی طفل شیرخوارش و به اسیر شدن اهل و عیالش، عَلَم اسلام را در عالم بلند کند و پرچم توحید را به اهتزاز درآورد و شریعت جد بزرگوارش خاتم الانبیاء(ص) را حیاتی تازه بخشد، و فانی فی الله و باقی به بقاء الله گردد، چنانچه منسوب به خود آن حضرت است که گفته:
ترکت الخلق طرّا فی هواکا
و ایتمت العیال لکی ازاکا
فلو قطعتنی فی الحّب ارباً
لما حنّ الفؤاد إلی سواکا(10)
و در شب تاریک این دار فانی، برای راهنمائی و هدایت بندگان، مصباحی فروزان و ماهتابی درخشان و زینت آسمان و زمین و رحمت واسعه الهیّه باشد و مصداق اکمل و اتمّ قدسیّه مبارکه: «عبدی! اطعنی حتی اجعلک مثلی إذا قلت لشیء: کن، فیکون»(11) گردد.
یعنی: (بنده من! مرا اطاعت کن تا تو را مثل خود قرار دهم که هرگاه برای چیزی گفتی: باش، به مجرّد گفتن، برایت موجود و هست شود).
در بعضی از زیارات وارده بر آن حضرت است که:
«بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الضلاله و الجهاله و العمی و الشک و الارتیاب إلی باب الهدی».
یعنی: (حسین(ع) کسی است که بذل کرد خون دل خود را در راه محبت تو تا نجات دهد بندگان تو را از گمراهی و نادانی و کوردلی و شک و ریب و به سوی باب هدایت راهنمایی کند).
حاصل کلام آنکه پس از مرگ معاویه، چون زمام امور به دست یزید پلید افتاد، به مراتب کفر و زندقه و الحاد او و پدر ملعونش زیادتر بود، خواست کاری کند که نام خدا و دین و قرآن و انبیاء و رُسل، خاصه حضرت خاتم النبیین و اوصیاء طیبین طاهرین -صلوات الله علیهم اجمعین- را از زبان ها بیندازد و همه آثار دینی را از میان بردارد و به خودکامگی، مسلمان را نیست و نابود کند و مردمان را به حالت زمان جاهلیّت برگرداند و از راه حق به باطل کشاند، در مقام برآمد که از مسلمانان بیعت گیرد برای خود و آنها را تحت سیطره و فرمان خود قرار دهد. نامه ای نوشت به پسر عمش ولید پسر عتبه که در آن وقت حاکم مدینه طیبه بود و او را مأمور نمود به بیعت گرفتن از اهل مدینه عموماً و از حضرت امام حسین(ع) خصوصاً برای او و از او خواسته بود که اگر آن حضرت از بیعت کردن با او سرپیچی کند، ولید سر آن بزرگوار را ببرد و برای یزید بفرستد.
پس از آنکه ولید نامه آن پلید را به نظر آن حضرت رسانید، آن جناب استرجاع نمود و فرمود:
«إنا لله و انا إلیه راجعون، و علی الاسلام السّلام اذ بلیت الامه براع مثل یزید».(12)
یعنی: (ما برای خدائیم و بازگشت کننده به سوی اوئیم، و اسلام را باید وداع کرد زمانی که امت مبتلا شد به زمامداری مانند یزید).
و منسوب به آن حضرت است که فرمود:
و یا ذلّه الاسلام من بعد عزه
اذا کان والی المسلمین یزید(13)
یعنی: (وای بر خوار شدن اسلام پس از عزت و غلبه ای که داشته، زمانی که سرپرست مسلمانان یزید باشد).
و نیز رو کرد به ولید و فرمود:
«أیِّها الامیر، انّا أهل بیت النبوه، و معدن الرساله، و مختلف الملائکه، و بنا فتح الله، و بنا ختم الله، و یزید رجل فاسق، شارب الخمر، معلن بالفسق، قاتل النفس المحرمه، و مثلی لا یبایع بمثله، و لکن نصبح و تصبحون و تنظرو تنظرون ایّنا احقّ بالخلافه و البیعه».(14)
یعنی: (ای امیر! مائیم اهل بیت پیغمبر و معدن رسالت و محل آمد و رفت ملائکه، و به ما افتتاح فرموده است خدا و به ما ختم فرموده، و یزید مردی است فاسق و کافر، که آشکار کننده است فسق را. کشنده است نفسی را که حرام شده است کشتن آن، و مانند منی بیعت نمی کند با مانند او، ولیکن ما شب را صبح می کنیم و شما هم شب را صبح کنید و ما فکر می کنیم و شما هم فکر می کنید که کدام یک از ما سزاوارتریم به خلیفه پیغمبر بودن و بیعت کردن با او).
و نیز به مروان حکم ملعون هم فرمود که:
«لقد سمعت من جدّی رسول الله(ص) یقول: الخلافه محرمه علی آل ابی سفیان».(15)
یعنی: (هر آینه شنیدم از جدم رسول خدا(ص) که می فرمود: خلیفه پیغمبر بودن حرام شده است بر آل ابی سفیان).
بدانکه از ظاهر این فرمایش نبوی(ص) چنین استنباط می شود که خلافت به جعل و اختیار مردمان نیست و خلیفه را خدا باید معین کند، اعم از اینکه آن خلافت به عنوان رسالت باشد یا امامت، چنانچه خدای تعالی در کلام مجید خود در سوره انعام آیه (124) فرموده:
(الله أعلم حیث یجعل رسالته).
یعنی: (خدا داناتر است که کجا قرار دهد رسالت خود را).
و در سوره قصص آیه (68):
(و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیره).
یعنی: (و پروردگار تو می آفریند آنچه را که می خواهد و اختیار می کند نمی باشد برای مردمان اختیاری).
و در سوره احزاب آیه (36):
(و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیره من أمرهم).
یعنی: (و نمی باشد برای مرد مؤمنی و نه برای زن مؤمنه ای که چون خدا و رسول خدا او حکم کند امری را که بوده باشد برای ایشان اختیاری از امرشان).
پس تعیین خلیفه در روی زمین با خدا یا به امر خدا است، چنانچه فرموده است:
(إنی جاعل فی الأرض خلیفه)(16)
یعنی:‌(البته البته من خلیفه قرار دهنده ام در روی زمین).
و نیز در حق ابراهیم خلیل الله(ع) فرموده:
(إنی جاعلک للناس إماماً قال و من ذریّتی قال لا ینال عهدی الظّْالمین).(17)
یعنی: (من قرار دهنده ام برای مردمان، تو را به امامت. ابراهیم عرض کرد: و از ذریّه من هم این سمت امامت برای ایشان هست؟ فرمود: به عهد من که امامت است نمی رسند ستمکاران).
و فرموده:
(یا داود إنا جعلناک خلیفه فی الأرض).(18)
یعنی: ( ای داود ما تورا خلیفه قرار داذیم در روی زمین)
پس بدانکه مقصود از کلام امام(ع) و فرموده پیغمبر(ص)، منحصر در حرام بودن خلافت در آل ابی سفیان تنها نیست، بلکه بر همه بنی امیّه و بنی عباس و فرعون های این امت در هر عصری حرام بوده و هست و همه آنها مستحق لعنت بوده و می باشند. مقصود امام(ع) این بوده: هر کسی لایق نیست خلیفه خدا و پیغمبر باشد یا تعیین خلیفه کند مگر به جعل و نص خدای تعالی و نصب پیغمبر به امر و اذن او، و آن به اختیار مردمان نیست که تعیین و نصب کنند، بلکه آن حق ثابت اهل بیت عصمت و طهارت است که از جانب خدا منصوبند و آیه تطهیر در شأن ایشان نازل شده و خلافت دیگران برخلاف حق و واقع است و لذا به امر خدا و رسول او به لعنت ابدی گرفتار خواهند بود، به علت غضب کردنشان حقوق آل محمد(ع) را.
«اللهم العن اوّل ظالم ظلم حق محمد و آل محمد، و آخر تابع له علی ذلک، اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین(ع) و بایعت و تابعت علی قتله، اللهم العنهم جمیعاً».(19)

پی نوشت ها :

1-تاریخ مدینه دمشق، ح 52، ص 380.
2-ارشاد مفید، ج 1، ص 329؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 745؛ بحارالأنوار، ج 41، ص 288.
3-کتاب سلیم بن قیس، ص 783؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 304.
4-همان.
5-سوره، توبه، آیه 32.
6-احتجاج، ج 2، ص 293؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 123.
7-کتاب سلیم بن قیس، ص 783؛ احتجاج، ج 2، ص 295؛ بحارالأنوار، ج 33، ص 173.
8-سوره اسرا، آیه 60.
9-سوره حجر، آیه 9.
10-زندگی نامه امام حسین(ع)، ص 533.
11-بحارالأنوار، ج 105، ص 165.
12-لهوف، ص 18 و 42؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 226.
13-شجره طوبی، ص 142.
14-لهوف، ص 24؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 326.
15-امالی، ص 216؛ فضائل، ص 78؛ مثیر الأحزان، ص 15؛ لهوف، ص 18؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 312.
16-سوره بقره، آیه 30.
17-سوره بقره، آیه 118.
18-سوره ص، آیه 25.
19-مصباح المتهجد، ص 776؛ کامل الزیارات، ص 177؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 326.
منبع: میرجهانی، محمد حسن، (1371)، البکاء للحسین(ع)، در ثواب گریستن و عزاداری یر حضرت سید الشهداء(ع) و وظایف عزاداری، تحقیق روح الله عباسی، قم، نشر رسالت، 1385، چاپ دوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید