پس از آنکه امام حسین ـ صلوات الله وسلامه علیه ـ به همراه خاندان و یارانش به شهادت رسید بنی امیه گمان کردند که کار آل علی به پایان رسیده و طومارشان درهم پیچیده شده است. آنان برای آنکه حکومت را برای همیشه در خاندان اموی مستقر و تاج و تخت را برای خود جاویدان نمایند سیاستهایی را در پیش گرفته، برنامههایی را ساخته و پرداخته کردند که اگرچه در کوتاه مدت، اهدافی را برای آنان برآورد اما نتیجهاش سرانجام دامنگیر خودشان شد و زبانههایش دودمانشان را خاکستر کرد.
امت جاهل و شیعیان گرسنه
سیاستهای فوقالذکر را میتوان در موارد زیر خلاصه نمود:
1- تبلیغات مسموم علیه اهلبیت و وارد آوردن انواع اتهامات باطل به آنان. امویان تلاش کردند که اهلبیت را به عنوان افرادی ظالم، متجاوز و گناهکار معرفی نمایند که از هیچ معصیت بزرگی پرهیز ندارند و از ارتکاب هیچ جنایتی اباء نمیکنند . مطابق القائات آنان حتی حسین ـ علیه السلام ـ هم، خود علیه خودش دست به جنایت زد و خون خویش را حلال کرد؛ پس وی نیز ـ نعوذبالله ـ گناهکار و متجاوز بود و بنیامیه قربانیان داستان قتل وی بودند و در این قضیه مظلوم واقع شدند!…
در غوغای این عملیات تبلیغاتی چه کسی میتوانست واکنش نشان دهد یا شک و تردیدی در صحت این اباطیل داشته باشد؟! از این بالاتر، چه کسی میتوانست حقیقت را آشکار سازد حتی بدون اینکه در صدد دفع تبلیغات بنیامیه باشد یا به افتراها و اکاذیبشان تعرض نماید؟!
2- سیاست گرسنه و محروم نگاه داشتن اهلبیت و شیعیان ایشان و محروم کردن آنان از کلیه امتیازات؛ بلکه مصادره اموال آنان و حتی ویران ساختن خانههایشان. هدف این بود که آنان چیزی برای خوردن و زیستن نیابند مگر بر سر سفره بنیامیه یا بر خوان نوکران بنی امیه.
مطابق این سیاست، آنان تنها زمانی تکه نانی برای خوردن مییافتند و جان و آبرویشان در امان بود که حکومت، آنان را در مقام مخالفت نمیدید. در غیر اینصورت هرگونه عملی بر ضد آنها جایز بود؛ هر قدر که بیرحمانه و وحشیانه و خشن باشد.
3- سیاست رنج دادن و برخورد سخت و دد منشانه با تمامی کسانی که ارتباطی با اهلبیت داشتند یا تمایلی در آنان به این خاندان دیده میشد؛ برخوردی که سرانجامی غیر از تصفیههای بدنی و روانی و یا مشابه آنها نداشت. آنان از این سیاست دو هدف را دنبال میکردند:
اولاً ـ جنگ روانی با خود اهلبیت و تلاش برای ایجاد ناامیدی در وجود آنان؛ تا به هیچگونه تحرکی نیندیشند و اتخاذ هیچگونه موضعی که بر خلاف مصلحت هیأت حاکمه باشد را در مخیله خویش نپرورانند.
ثانیاً ـ جلوگیری از نزدیک شدن مردم به آنان، منع استفاده از تعالیمشان، متخلق شدن به اخلاقشان و شناخت اسلام صحیح نزدشان. مردم اگر میدانستند که نزدیک شدن به آل علی مساوی با کشتار و گرفتاری است بدون شک از آنان دوری میکردند و سلامتی و راحتی را ترجیح میدادند.
اصرار بنیامیه بر لعن سیدالاوصیاء امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ بر منابر نیز در راستای همین سیاست بود؛ تا آنجا که مروان دوام ملک و بقای سلطنت بنیامیه را در استمرار این سنت سیئه میدانست؛ چرا که این کار، سه مهم را برای آنان برآورده میکرد:
الف) کسانی که حقیقت را میدانستند از ارتباط با آل علی و شیعیان وی واهمه پیدا میکردند و در نتیجه با تعالیم و منهج اهلبیت و با اسلام علی ـ که همان اسلام صحیح بود ـ آشنا نمیشدند؛ بلکه با اسلام اموی خو میگرفتند که اسلام منفعتطلبی و هواهای نفسانی بود؛ اسلامی که برای چنگ زدن به سلطه و قدرت، هر جنایتی را تجویز میکرد. اما دسته دوم، که حقیقت را نمیدانستند ـ یعنی اکثریت بزرگی از مردم آن عصر ـ آن حضرت و مرتبطان با وی را اشخاصی بغایت منحرف میپنداشتند که ارتباط و نزدیکی به آنان موجب خسران دنیا و آخرت میگشت. تا جایی که ـ همانگونه که معروف است ـ معاویه حتی جرأت پیدا کرد به اهل شام بقبولاند که علی ـ نعوذ بالله-اهل نماز هم نیست(1) ؛ و یا اینکه پس از استقرار دولت عباسی ده نفر از بزرگان شام شدید و غلیظترین قسمها را میخوردند که نمیدانستند پیامبر(ص) خویشاوندی به غیر از بنی امیه هم دارد!
ب) شیعیان و اهلبیت علی هم میفهمیدند که هیچ جایگاهی در جامعه ندارند و امکانی برای اقدام اجتماعی برایشان فراهم نیست؛ لذا فکر قیام و انقلاب را از سر بیرون میکردند و از هرگونه برنامهای که به ضرر هیأت حاکمه تمام شود منصرف میگردیدند.
ج) این کار نیز همانند انتقامجوییهایی که امویان نسبت به داغ بدر و جمل و صفین و … داشتند، موجب تسکین آنان و باصطلاح خنک شدن دلشان از علی (ع) میشد؛ یعنی کسی که همچون آذرخشی آسمانی و بلایی غیر قابل دفاع بر آنان نازل میگشت و مفری برایشان باقی نمیگذاشت.
4- سیاست ناآگاه گذاردن مردم، که تمامی امت اسلامی را در بر میگرفت. برای توضیح این امر کافی است بدانیم که: مردم عصر امام سجاد ـ علیه السلام ـ و حتی هاشمیون نمیدانستند که چگونه نماز بخوانند و چهسان حج بگزارند!(2) وقتی که نزدیکترین مردم به مهبط وحی ـ یعنی کسانی که باید آگاهترین مردم به شریعت باشند ـ ندانند که چگونه نماز را ـ که هر مسلمانی مکلف است پنج بار در روز آن را بخواند ـ اقامه کنند، وضع بقیه امت و میزان درک آنان از شریعت معلوم است. حتی افرادی نظیر «انس بن مالک» ـ بنابرنقل «بخاری» و «ترمذی» ـ بر پایمال یا منحرفشدن احکام ومعارف دین اعتراف میکردند. این داستان که «زهری» نقل میکند اوضاع را برای ما معلوم میکند:
وی میگوید به نزد «انس بن مالک» در دمشق وارد شدیم و او را دیدیم که به تنهایی گوشهای نشسته و گریه میکند. از سبب آن پرسیدم. گفت: «تنها عملی از اعمال این مردم که به زمان رسولالله شباهت داشت نماز بود که آن هم ضایع شد». «حسن بصری» نیز ـ اندک زمانی پس از انس ـ به مردم گفت: «اگر اصحاب رسول الله نزد شما حاضر شوند هیچیک از کارهای شما برایشان آشنا نیست مگر قبله شما»!!
طبیعی است که در این شرایط اسفانگیزِ جهل و ناآگاهی، هرکس که چند حدیثی از پیامبر (ص) حفظ بود، یا چیزی از احکام دین میدانست اعلم و اعظمِ مردمِ عصر خویش پنداشته میشد؛ مخصوصاً اگر ذوق و قریحهای داشت و میتوانست چیزهایی نیز از خود بر آنها بیفزاید؛ چرا که نه مانعی وجود داشت و نه مراقبی، و نه حتی کسی که حق را از باطل، و راست را از دروغ تشخیص دهد!
از همین رو بود که در آن دوران، بازار وضّاعان و کذابان، و حتی برخی از اهل کتاب که به تازگی مسلمان شده بودند داغ بود و تحت پوشش و حمایت حکومت، و با سوء استفاده از بیرون بودن اهلبیت از میدان، مرجع علم و فرهنگ و معرفت امت اسلام گردیده بودند.
حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ در « دعای مخصوص روز جمعه و عید قربان» این شرایط را بخوبی توصیف میکند:
«خدایا! این مقام جانشینان و برگزیدگان تو و جایگاه امنای توست و پایه بلندی است که خاص آنان ساختی و اکنون از آنها ربودهاند … برگزیدگان و خلفای تو زیر دست گشتند و ستم کشیدند و حق آنها ربوده شد. آنان حکم تو را تبدیلیافته و کتاب تو را متروک و فرایض تو را از آن روش و طریقی که مقرر فرمودی دگرگون میبینند؛ سنتهای پیامبرت رها شدهاند…»(3)
شدت جهل و تجاهل امت تا این حد بود که امام سجاد ـ علیه السلام ـ مثلاً هنگامی که در سفر بود نمازش را به صورت شکسته میخواند و سوار بر مرکبش میشد و به انتظار غلامانش میماند که مشغول خواندن نوافل بودند و با اینکه خواندن نافله در سفر، مشروع نیست آنان را از این کار منع نمیکرد. حالِ وی مانند حالِ جدش امیرالمؤمنین بود که فرمود: «در سینهام علم انبوهی دارم که رسول الله به من آموخته است ولی افسوس که کسی را نمییابم که توان حملش را داشته باشد». اگر اوضاع زمان علی ـ علیه السلام ـ که هنوز بنی امیه تسلط بالفعل خود را بر امت کامل نکرده بودند آنگونه بوده باشد وضعیت زمان حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ که امیران فاجر و فاسقی همچون « یزید»، «عبدالملک» و«حجاج» بر مردم مستولی شده بودند واضح و آشکار خواهد بود. در چنین شرایطی، باید هم دروغپردازان و جاعلان و اهل کتاب، مرجع و منبع فرهنگ و معرفت مردم شوند و معلمان و هادیان آنان گردند و حاکمان نیز به دلایلی چند از آنان حمایت کنند؛ از جمله:
الف) این افراد، فعالانه در خدمت حکومت اموی بودند و با روایاتی که به زعم مردم مقدس بود و به دلیل انتساب به نبی اعظم (ص) در ضمیرشان رسوخ میکرد به بارگاه بنی امیه خوشخدمتی میکردند.
ب) امویان، این افراد را به عنوان بدیل و جانشین اهل بیت (ع) کشف کرده بودند تا مردم به سبب دور ساختن آنان از میدان عمل، با خلأ تشریعی، اعتقادی و روانی مواجه نگردند.
ج) از همه مهمتر اینکه سیاست اموی، بر دور ساختن مردم از اسلام صحیح بنا شده بود و در این راه حتی تلاش میکردند که شخصیت واقعی پیامبر را نیز در درون انسانها نابود کنند تا حقیقت دین ـ به نفع تاج و تخت اموی ـ بر مردم پوشیده بماند.
به همین دلیل بود که میبینیم با مراقبتی کامل و دائم، از انتشار سیره و سنت پیامبر (ص) و صحابه ـ مخصوصاًً انصار ـ و نیز سیره علی (ع) و اهلبیتش و نشر سلوک و معارف آنان جلوگیری میکردند و یا آن را سانسور نموده و حتی کاملاً بر عکس به مردم منتقل مینمودند.
در چارچوب همین برنامه بود که نقل حدیث از پیامبر (ص) را منع کردند، مگر نوع خاصی از احادیث که همساز با سیاستشان بود. همچنین از سفر بزرگان صحابه به بلاد دیگر و تعلیم ساکنان آنها ممانعت مینمودند تا اینکه آنان یک به یک وفات کردند و نسلشان منقرض شد و فقط صحابه بیاهمیتی باقی ماندند که مدت کافی با پیامبر (ص) نزیسته بودند و حتی در مدح و منقبت برخی از این نوع صحابه گفته میشد: «سالها با او زندگی کردیم و نشنیدیم که یک بار بگوید قال رسول الله
امامت در شرایطی سخت
این اوضاع مصیبتبار، شرحی مختصر از وضعیت عجیبی بود که امت اسلام در عصر امام سجاد ـ علیه السلام ـ دچار آن بود. آن حضرت باید در چنین شرایطی، مأموریت امامت خویش را به انجام میرساند و امت جدش را به اسلام صحیح، به اسلام محمد و علی، و به اسلام قرآن رهنمون میگشت.
به آن شرایط، این را نیز باید اضافه کرد که وی، از موقعیت پدرش امام حسین ـ علیه السلام ـ نیز در بین امت برخوردار نبود و کلماتی که مردم از پیامبر در مورد آن بزرگوار شنیده بوند و شهرت وسیع وی را نیز به همراه نداشت؛ پس طبیعی بود که نه امویان از این جوان 23 ساله واهمهای داشته باشند ونه غیر امویان به وی امیدی ببندند چرا که به اعتقاد همگان، اهلبیت به پایان کار خویش رسیده بودند و ستاره بخت آنان افول کرده بود. ازاینرو، رد و انکار آلالبیت امری عام و فراگیر بود تا جایی که حضرت صادق علیه السلام میگوید: «مردم پس از شهادت امام حسین مرتد شدند مگر سه نفر: ابوخالد کابلی، یحیی بن ام طویل و جبیر بن مطعم4 تا اینکه کم کم [دوباره به حقیقت اسلام] ملحق شدند و زیاد گشتند».(5)
شروع از صفر
بنابراین امام سجاد ـ علیه السلام ـ باید کار خویش را از صفر آغاز میکرد و اسلام را ـ مخصوصاً از بُعد اعتقادی آن ـ دوباره بنا میساخت. وی باید توجه مردم را به تعالیم و احکام دین جلب مینمود و عقاید مردم که پیرایههای گوناگون آن را منحرف کرده بود به آنان باز میگرداند و اعتمادشان به اهلبیت پیامبرشان را بازسازی میکرد و خلاصه: باید از نو آغاز میکرد؛ آنگونه که پیامبر (ص) از نقطه صفر آغازیده بود.
وظیفه دیگر امام، حفاظت از علویان و شیعیان خویش بود. از اینها گذشته ، وی میبایست حصار فولادینی که حکومت پیرامونش کشیده بود را میشکست تا بتواند وظایف پیشگفته را انجام دهد.
امام، با وجود تمامی این تحدیدات و تهدیدات، و بدون هیچ کمکی از هیچ ناحیهای، توانست در تمامی موارد بالا موفق شود؛ آنچنانکه وقتی مثلاً فرزندش «زید» بر حکومت بنی امیه خروج کرد هزاران نفر با وی بیعت کردند و اگرچه سپس وی را تنها گذاشتند اما حرکت او، انقلابهای مردمی متعددی را در پی داشت که بیشتر آنان انگیزههای دینی و احساسات مذهبی داشتند.
برای ذکر نتایج تلاشهای امام ـ علیه السلام ـ علاوه بر آنچه گذشت، کافی است که زمینهسازی تام و تمام وی برای مدرسه بزرگ دو امام پس از خود حضرت باقر و حضرت صادق ـ علیهما السلام ـ را به یاد آوریم.
روش متمایز مبارزه و جهاد
ذکر تمامی ویژگیهای اسلوب مقابله امام ـ علیه السلام ـ با حکومت، و نیز جوانب گوناگون جهاد وی در این مختصر نمیگنجد لذا در این زمینه تنها به دو مورد زیر اشاره می کنیم:
1- ایشان به غیر از آنکه از طریق اعمال، رفتار و موضعگیریهای خویش، امت اسلامی را تعلیم میداد، از رهگذر دعاهای خود نیز در تربیت آنان میکوشید؛ دعاهایی که انواع معارف اسلامی ـ اعم از عقاید، اخلاق، سیاست و … ـ را در خود میگنجاند و در عین حال کسی نمیتوانست به وی اعتراض کند یا ممانعت نماید که: «حق نداری دعا کنی و پرورگارت را بخوانی!» چرا که چنین اعتراضی نزد تمامی افراد مردود است.
شرایط به گونهای بود که حاکمان تصور میکردند که حضرت تنها مشغول به عبادت و تزکیه نفس است و اطمینان حاصل کردند که وی در صدد برنامهریزی و فعالیت علیه آنان نیست و به قیام نمیاندیشد. بنابراین نه تنها به ایشان گزندی نمیرساندند بلکه کم کم احترامی فوق العاده نیز نسبت به آن حضرت در بین آنان ایجاد شد که هیچیک از اهلبیت ـ نه قبل از امام سجاد (ع) ونه پس از ایشان ـ از آن برخوردار نبودند. غافل از اینکه وی در ظاهر « خدا را» میخواند، و در واقع « به سوی خدا» میخواند. امام در ضمن ادعیه خویش، راه رسیدن به خداوند را به مردم نشان میداد و آنان را به طی این طریق فرا میخواند. کلمات وی شامل بسیاری از تعالیم الهی و معارف دینی بود که به درد دین و دنیای امت اسلامی میخورد و به تغییرات فراگیر در پایههای اعتقادی آن منجر میگشت.
2- اهتمام بینظیر حضرت به خرید و آزاد سازی غلامان، بخش مهم دیگری از برنامه متمایز مبارزاتی ایشان محسوب میشد. برخی از مورخان نوشتهاند : «بردهها فهمیده بودند که امام، غلامان را میخرد و آزاد میکند؛ لذا تلاش میکردند تا به نحوی از دست صاحبان خود به دست زین العابدین برسند و وی آنان را خریداری نماید، به این امید که چرخ روزگار بچرخد و در روزی، ماهی، مناسبتی و یا هنگام انجام خطا یا اشتباهی، آزادی خویش را از زین العابدین هدیه بگیرند. اینگونه بود که در مدینه، لشگری از بندگان آزاد و کنیزان آزاد شده به راه افتاد که همهشان رهایییافتگان زین العابدین بودند و تعدادشان به بیش از پنجاه هزار نفر میرسید»(6)
و نیز آوردهاند: «وی غلامان را میخرید، نه بخاطر نیازش به آنان؛ بلکه به خاطر اینکه آزادشان گرداند. گفتهاند که وی صد هزار بنده را آزاد کرد…»(7)
امام سجاد (ع) هرگز بندهای را مضروب نساخت؛ بلکه اگر خطایی از آنان سر میزد آن را نزد خود مکتوب میکرد سپس در آخر هر ماه رمضان آنان را جمع مینمود و از آنان بر انجام آن گناهان اقرار میگرفت، آنگاه خطاهای آنان را میبخشید و در مقابل، از آنها میخواست که برایش از خداوند طلب آمرزش و استغفار کنند. سپس آنان را به همراه جوایزی آزاد میکرد. امام هرگز غلامی را بیش از یک سال نگه نداشت.
از روایات و تواریخی که در این زمینه به دست ما رسیده است مطالب زیر را میتوان نتیجه گرفت:
اولاً ـ امام غلامانش را با لفظ «پسرم» صدا میکرد؛ با این هدف که دیدگاه صحیح اسلام نسبت به خادمان و بندگان را به دیگران بیاموزد که همان دیدگاه «برادری» است. اسلامی که بر امام سجاد ـ علیه السلام ـ واجب میکند که با بندگانش آنچنان رفتار کند که آنها خود را از دست و زبانش ایمن بدانند، بدون شک با اسلامی که مدعیان آن با غلامانشان برخوردی حقیرتر و ذلیلتر از حیوان میکردند تفاوت داشت.
ثانیاً ـ نوشتن خطاهای غلامان، محاسبه آنها و سپس آزاد ساختنشان، با هدف هوشیار کردن آنها نسبت به گناهانشان صورت میپذیرفت. چرا که این امر، آنهم در حساسترین و شیرینترین لحظات زندگیشان ـ لحظه آزادی ـ به خوبی در ضمیر و جان آنان رسوخ میکرد. آنها در شرایطی که به دلیل خطاهای گوناگون، استحقاق چیزی را نداشتند بهترین جایزه عمرشان را به دست میآوردند و این امر، شوک روحی عمیقی را بر آنان وارد میکرد تا تلاش کنند که به آن درجه از استحقاق دست یابند. این تکان روحی، روحیه تلاش مجدانه در راه تکامل و دسترسی به فضایل انسانی و التزام به تعالیم اخلاقی اسلام را در آنان میدمید.
ثالثاً ـ این تعامل انسانی و اسلامی، طبیعتاً جایگاه ویژهای در قلب آنان برای حضرت باز می کرد و به ایشان با نظر احترام و سپاس مینگریستند؛ احترامی که از نوع احترام سابق نبود. این نگاه جدید، آنان را برای گوش سپردن به تعالیم و نظرات امام ـ که همان تعالیم و دیدگاه اسلام بود ـ و سپس حرکت در مسیر حضرت آماده میکرد.
رابعاً ـ بخشش مال به آنان در آن شرایط خاص، آنهم وقتی که آنان چیزی از مال دنیا نداشتند و در سختترین وضع نیاز بودند باعث میگردید که آنها برای دستیابی به یک لقمه نان به انواع و اقسام کارها متوسل نشوند. امام با این کار بر بشری بودن تعالیم اسلام و این حقیقت که اسلام، دین انسان و مسأله انسانهاست و با آنان تعامل میکند و به حل مسایل آنان اهتمامی واقعی دارد تأکید مینمود.
خامساً ـ نتیجه این سیاست ـ که آن را با این گستردگی و شمول، در سیره هیچ یک از ائمه اطهار حتی علی (ع) نمیبینیم ـ این بود که موالی ( یعنی این بندگان آزاد شده غیر عرب) اهلبیت را والاترین نمونه انسان و اسلام میدانستند و آماده بودند که در شرایط مختلف در کنار آنان قرار بگیرند؛ همانگونه که برخی شواهد حاکی از آن است که هرگاه علویان مورد ظلم و تجاوز صاحبان سلطه قرار میگرفتند، موالی به یاری آنان میشتافتند.
سادساً ـ و بالاخره اینکه این کار، محکوم کردن عملی منطق امویان بود که اساس آن بر برتریدادن عرب بر عجم و اعطای کلیه امتیازات به این نژاد و محروم کردن دیگران از آن امتیازات بود . آنان کار را به جایی رسانده بودند که موالی را از حیوانات نیز حقیرتر و ذلیلتر میدانستند و حتی در موطأ8 مالک، موالی از حق ارث، قضاوت، ولایت، امامت جماعت و حتی ایستادن در صف اول نماز جماعت محروم شدهاند!
اگر این را در نظر داشته باشیم که عرب پیش از اسلام، اهمیتِ قابل ذکر و هیچگونه حکومت یا سلطهای نداشت و همواره غیر غرب بر آنان حکومت میکردند این «غرور کاذب عربی» طبیعی به نظر خواهد آمد ؛ چرا که آنان به یکباره خود را مستولی بر پادشاهی پادشاهان و کیان کسریها دیدند و چه بسا همین رشد غیر طبیعی بود که موجب خشونت و زیادهروی در رفتار بیرحمانه آنان با غیرعربها میشد.
غیر عربها نیز ـ طبیعتاً ـ دربرابر این ستمگریها احساس مظلومیت و پایمال شدن حقوق میکردند و حتی همین مظالم بنی امیه و برخوردهای دو گانه آنان، باعث نزدیکی و همدلی عجم با عباسیان در قیام برای ساقط کردن نظام بنی امیه گردید.
روحیه برادری امام با غیرعربها بویژه از آن رو اهیمت داشت که آنها میدیدند هیچکس با آنان معاملهای عادلانه و برخوردی منصفانه نمیکند مگر علی بن ابی طالب (ع)، امام سجاد و امامان دیگر(ع) که با این کار مردود بودن منطق و عملکرد نژادپرستانه بنی امیه از دیدگاه اسلام را اعلام میکردند.
موفقیت در مأموریت سترگ
اینگونه بود که «امام علی بن الحسین علیه السلام» مأموریت بسیار سترگ و خطیر خود را به انجام رساند؛ «مأموریت برانگیختن اسلام در امت اسلامی، از نو» آن هم در زمانی که به جز سه نفر، هیچکس امامتش را به رسمیت نمیشناخت.
وی شرایط و فضای روزگار را آماده، و ارتباط و پیوند اهلبیت و امت را دوباره برقرار کرد؛ آن هم وقتی که حاکمان، مجدانه در پی پاره کردن این رشته برای همیشه بودند و تمام امکانات و دستگاههای خود را برای ممانعت از این اقدام به کار بسته بودند. شاید همین توفیقات متفاوت و بینظیر بود که وی را در نظر همگان بسیار با عظمت جلوه داده بود تا آنجا که حتی روحانیون نزدیک به حکومت نظیر « یحیی بن سعید» و «زهری» نیز درباره ایشان گفتهاند: «بدون شک هیچ قریشیای با فضیلتتر از علی بن الحسین ندیدیم».(11)
منابع :
1- تاریخ طبری؛ ص 30 و کامل ابن اثیر؛ ج3؛ ص 313 و تاریخ دمشق ابن عساکر.
2- ببینید: کشفالقناع عن حجیه الاجماع؛ ص 67.
3- صحیفه سجادیه، دعای 48.
4- یا «حکیم بن جبیر»
5- رجال الکشی، ص 123 و 125.
6- عبدالعزیز سید الأهل؛ زین العابدین؛ ص 47.
7- همان، ص 7.
8- کتاب فقهی مالک بن أنس یکی از چهار امام اهل سنت.
9- سوره مبارکه حجرات؛ آیه 13
10- سوره مبارکه زلزال؛ آیههای 7 و 8 .
11- انساب الأشراف، ج 3، ص 146 و 207.